معرفی:
عنوان: ماجرای کفتر کش
نویسنده: سیدامید حسینیون، سیدمصطفی حسینیون
ناشر: نشر ثالث
نوبت چاپ: چاپ اول، 1389
88 صفحه، 2000 تومان
خاطرهای بیشاخ و برگ از جدالهای کوچه-بازاری
میگویند آشپز که دو تا شود، آش یا شور میشود یا بینمک. من نمیدانم هر یک از دو نگارنده «ماجرای کفترکش» چه نقشی در نگارش آن داشتهاند، اما به نظرم میرسد ماحصل کار این دو آشپز چیز جالبی از کار در نیامده است.
«ماجرای کفتر کش» داستان بلندی با ساختار رمان است. اساسا خود داستان ظرفیت تبدیل شدن به یک رمان کامل را هم دارد، اما معلوم نیست به چه دلیل روایت آن اینقدر شتاب زده پیش میرود و کل ماجرا در 80 صفحه جمع و جور میشود. این فشرده شدن داستان دو تاثیر همزمان از خود بر جای میگذارد. نخست اینکه فرصتی برای پرداخت شخصیت، موقعیتسازی و یا تصویرسازی وجود ندارد. راوی به سرعت داستان را تعریف میکند و پیش میرود. ظرف یکی دو صفحه به یک شهر دیگر سفر میکند، شاهد یک قتل میشود و باز میگردد. گویی حوصلهای برای پرداختن به جزییات بیشتر وجود ندارد. خاطرهای است که باید تعریف شود و شاخ و برگ دادن نمیخواهد.
از سوی دیگر، همین فشرده شدن به کشش داستان کمک کرده است. جایی که زبان روایت یا شرح جزییات نتواند مخاطب را جذب خود کند، این فشردهسازی و سرعت بخشیدن به سیر وقایع خودش به یک عامل کشش بدل میشود. خلاصهاش این میشود که نقطه ضعف «ماجرای کفتر کش» خودش به جذابیت آن بدل شده است. این اتفاق در مورد نثر کتاب نیز بار دیگر تکرار میشود.
زاویه نگاه داستان روایت اول شخص حاضر در صحنه است. قهرمان داستان خودش، خاطرهاش را تعریف میکند. نثری که نویسندگان برای این روایت انتخاب کردهاند، نثر شکسته است. من این شکستهنویسی در روایت را به هیچ وجه نمیتوانم بپذیرم. از نگاه من، شکستهنویسی فقط در هنگام نقل قول مستقیم میتواند پذیرفته شود؛ اما نویسندگان اثر، برای انتقال ادبیات خاص یک «کفترباز» ترجیح دادهاند از این محاورهگویی استفاده کنند. در نفس عمل، من چنین تصمیمی را یک نقطه ضعف میدانم. یعنی نویسنده نمیتواند با ادبیات رسمی احساس مشابهای را در خواننده ایجاد کند، اما اگر اعتراف به این ضعف را بپذیریم، در مرحله بعدی همین ادبیات شکسته قابل قبول به نظر میرسد. یعنی نویسنده از ابتدا کیفیت کار خود را یک سطح کامل پایین میآورد، اما در این سطح جدید، ادبیات کوچه بازاری راوی با شخصیت او همخوانی مییابد و حتی تا حدود بسیاری ضعف شخصیت پردازی را پوشش میدهد.
«ماجرای کفتر کش» یک داستان «اکشن» است! مجموعهای از ماجراهای بزن بهادری و چاقو کشی. اتفاقا در توصیف صحنههای درگیری قهرمان داستان موفق هم عمل کرده است، اما چیز دیگری ندارد. شاید بتوان نمونه ارزشمند این داستان را در رمان «لب بر تیغ» حسین سناپور پیدا کرد. جایی که هم زبان روایت، هم اساس داستان و هم المانهای رمان همگی در سطح بسیار خوبی انتخاب شدهاند. روی هم رفته، گمان میکنم باید وقتی کاملا تلف شده داشت تا بتوان آن را به خواندن «ماجرای کفترکش» اختصاص داد. متن زیر، بخشی از کتاب است که در پشت جلد آن هم چاپ شده:
«بهم ثابت شده بود دیگه مث ده سال پیش نمیتونم از پس دو سه نفر بر بیام ولی با این حال باید باهاشون سرشاخ میشدم. یه دلیل خوب دیگه هم به دلیلهام اضافه شده بود. باید بر میگشتم فندک و چاقو سوییسیمو ازشون پس میگرفتم. شاید این دلیل به نظرت مسخره بیاد؛ خب واسه اینه که منو نمیشناسی. آدمایی مث من وقتی فندک و چاقو سوییسیشون جایی میمونه حتما باس برگردن ورش دارن».
پی نوشت:
نگاهی دیگر به این کتاب را از اینجا+ بخوانید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر