۲/۰۲/۱۳۹۹

مدعیان مخالفت با تحریم و حکایت گرگ و شبان و بره




در میانه مجادلات بر سر تحریم، کلیشه‌ی «نه به تحریم خارجی و نه به استبداد داخلی» بیش از هر زمانی به گوش می‌رسد و باید اعتراف کرد که به نسبت دیگر همتایان‌اش ظاهر فریبنده‌تری دارد؛ اما به شخصه، دست‌کم به دو دلیل این دوگانه‌سازی را کاذب، دروغین و در نتیجه مصداق آدرس غلط دادن می‌دانم:

نخست آنکه پرچم این شعار را کسانی برافراشته‌اند که خود بخشی از ساختار قدرت، (حداقل در بخش انتخابی آن) هستند اما در تمام این سال‌ها نه تنها جلوی رویکرد تقابل‌گرای حکومت و جنگ‌افروزی‌های منطقه‌ای را نگرفته‌اند، بلکه در هر بزنگاهی هشتگ «من هم سپاهی هستم» به راه انداختند و به نوعی مشوق و ستایش‌گر نظامیان ماجراجوی فرامرزی شدند. کمترین کاری که این گروه به صورت عملی می‌توانستند در ساختار قدرت انجام دهند، شفافیت مسیر مالی ۱۰۰میلیارد دلاری بود که در برجام آزاد شد، اما هیچ کس از سرنوشت نهایی‌اش خبر ندارد. با چنین کارنامه‌ای، اینجور «هوایی زدن»ها بیشتر رنگ و بوی رد گم کنی دارد تا دغدغه و اراده برای تغییر.

دوم آنکه این شعار در دل خود «تحریم خارجی» و «استبداد داخلی» را دو موضوع مستقل از هم جلوه می‌دهد که احتمالا باید به صورت مجزا هم بدان‌ها پرداخت. از نگاه من اما، ریشه چهل سال تقابل با جهان و چهار دهه تحریم مداوم (گاه کمتر و گاه شدیدتر) دقیقا همان استبداد داخلی و سیاست‌های نظامی و اقتصادی غیرشفاف آن است. روایت تقلیل‌گرایانه‌ای که همه مشکلات را در جنون شخصی ترامپ خلاصه می‌کند، هرگز پاسخ نمی‌دهد که چرا پیش از ترامپ هم ما با انواع و اقسام تحریم‌ها مواجه بودیم؟ و آیا با رفتن ترامپ مثلا چالش ما با همسایه‌ها برطرف خواهد شد؟ آیا دست از سودای تشکیل امپراطوری شیعی برخواهیم داشت؟ آیا کشورهای منطقه می‌توانند چنین تهدیدی را تحمل کنند؟

آنان که سعی می‌کنند سابقه چهل سال بحران‌سازی حکومت را در عارضه گذرایی به اسم ترامپ خلاصه کنند، در حال فرار از زیر بار مسوولیت خود هستند. نمی‌خواهند پاسخ بدهند که چطور به مردم وعده توقف کامل تحریم‌ها و گردش چرخ اقتصادی کشور را دادند، در حالی که به اعتراف خودشان در سیاست‌های منطقه‌ای حکومت کمترین نقشی ندارند؟ وعده دادند با پول‌های برجام مشکلات اقتصادی کشور را حل می‌کنند در حالی که حتی نمی‌دانستند چه بخشی از آن باید صرف جنگ‌های نیابتی در منطقه شود! یادمان نرفته که جناب ظریف حتی روح‌اش هم از ورود رییس جمهور سوریه به ایران خبر نداشت؛ چه کسی است که نداند وزیر خارجه واقعی کشور همان سردار نظامی بود که با چراغ خاموش و بدون کوچکترین تعهدی به پاسخ‌گویی، حرف اول و آخر را درباره تمامی سیاست‌های منطقه‌ای می‌زد؟

حالا اما کف‌گیرها به ته دیگ خورده، سراب رسیدن به مرزهای مدیترانه یکسره آشفته شده و آن «جزیره ثبات» به یک آتشفشان در آستانه انفجار بدل شده است. در چنین شرایطی، آنان که برای پوشیدن لباس سپاهی و گرفتن عکس یادگاری با جنگجویانِ فرامرزی از هم سبقت می‌گرفتند ناچارند آدرس‌ غلط بدهند تا کارنامه اعمال‌شان را به حساب دیگران بگذارند؛ اما حتی چنگ زدن‌های مذبوحانه به فقر مردم و پنهان شدن پشت تعابیری همچون «منافع ملی» نیز نمی‌تواند توجیه‌گر این کارنامه فضاحت‌بار باشد. سخن گفتن از «منافع ملی» تنها در وضعیت وجود «دولت دموکراتیک ملی» معنا پیدا می‌کند که همین جماعت آن را قربانی معنای تحریف‌ شده‌ای از «امنیت» کردند که صرفا رنگ و بوی نظامی‌گری، جنگ، خشونت، سرکوب و یک وحدت گورستانی داشت.

در نبود یک دولت دموکراتیک و در بی‌خبری کامل از تعهداتی که نمایندگان حکومت در مذاکرات مشکوک و پنهانی به خارجی‌ها می‌دهند، اگر هم چیزی عاید شود، بی‌شباهت به وام‌هایی نیست که به حساب شاهان قاجار واریز می‌شد تا خرج اتینای خود در فرنگ کنند. نگرانی گسترده و هشدارهای مکرر اقتصاددان‌ها از نتایج مذاکرات غیرشفاف دولت کنونی بر سر دریافت وام پنج میلیاردی دقیقا ناظر بر همین وضعیت است. ما یک دهه تمام است از رسیدن به آن دولت دموکراتیک فاصله می‌گیریم چرا که حکومت تمام رویای دموکراتیک ما را قربانی شهوت جنگ‌افروزی و اشتیاق به نظامی‌گری خود کرد و اتفاقا در این مورد خاص مستحضر به حمایت همین جماعت مدعی تحریم‌ستیزی بود.

در نهایت و با یک حسن ختام نسبتا مناسبتی می‌توان گفت، شکاف روزافزون میان تبلیغات «ضدیت با تحریم» با شهروندان جان‌به‌لب‌رسیده‌ای که در خیابان‌ها فریاد می‌زنند «دشمن ما همینجاست...»، یادآور آن ابیات شیرین از گلستان سعدی هستند که می‌گفت:

شنیدم گوسپندی را بزرگی
رهانید از دهان و دست گرگی
شبانگه کارد در حلقش بمالید
روان گوسپند از وی بنالید
که از چنگال گرگم در ربودی
چو دیدم عاقبت خود گرگ بودی

۱/۲۶/۱۳۹۹

خانه‌های خود را قبله قرار دهید



 دومین یادداشت از سه‌گانه‌ای درباب تعهد اجتماعی در دوره تحریم

یادداشت نخست را از اینجا بخوانید


شاید هیچ زمان دیگری به اندازه این بحران کرونایی قدرت شبکه‌های اجتماعی را درک نکرده باشیم. کافی است به یاد بیاوریم که حکومت در پذیرش شیوع بیماری تا چه میزان تعلل کرد و پس از آن نیز تا مدت‌ها بحرانی بدین بزرگی را موضوعی بی‌اهمیت جلوه می‌داد. چه چیز باعث شد که ایرانیان تا این سطح از ابعاد مساله آگاه شوند؟ این سطح از اطلاعات در مورد بیماری، راهکارهای پیش‌گیری و ضروریات دوره قرنطینه چطور در جامعه همه‌گیر شد؟ آیا ما همین میزان از مقاومت و آگاهی در برابر بیماری را بجز به قدرت خیره کننده شبکه‌های اجتماعی مدیون هستیم؟

فعالین جنبش سبز به یاد دارند که از سال‌ها پیش میرحسین موسوی بر اهمیت و توانایی شبکه‌های اجتماعی تاکید ویژه‌ای داشت. کمتر بیانیه مفصلی از او می‌توان یافت که به چنین ظرفیتی اشاره نکرده باشد. تعبیر «قبله قرار دادن خانه‌ها» که او از قرآن وام گرفته بود، کلیدواژه‌ای شد برای عامه فهم کردن یکی از مدرن‌ترین مفاهیم اجتماعی که امروز ما می‌توانیم قدرت خیره کننده آن را در اطلاع‌رسانی پیرامون کرونا ببینیم. پس چرا از همین پتانسیل برای گام‌های بعدی استفاده نکنیم؟

حتی پیش از شیوع کرونا نیز بخش بزرگی از جامعه ایرانی زیر فشارهای سنگین اقتصادی قامت خم کرده بود که ماجرای اعتراضات آبان‌ماه به مصداق «قله کوه یخ» گوشه‌ای از ابعاد آن را نشان داد. با شیوع بیماری، اقشار آسیب‌پذیر ما در معرض فشارهای بیشتری نیز قرار گرفته‌اند. حالا بجز فشارهای اقتصادی، خطر ابتلا به بیماری مرگ‌بار نیز آنان را تهدید می‌کند. اکثر کشورهای جهان، دقیقا به همین دلیل تدابیر ویژه‌ای اندیشیده‌اند و به عنوان یارانه‌های اقتصادی در دوران بیماری در اختیار شهروندان قرار می‌دهند. حکومت ما اما ترجیح داده به جای این کمک‌های اقتصادی، جنجال‌های تبلیغاتی برای مجادله خود با غرب به راه بیندازد ولی به انبوه ثروت‌های تلنبار شده در ابرکارتل‌های نجومی خود دست نزند. در چنین شرایطی، این تنها خود جامعه است که باید برای کمک به خود بسیج شود و از قدرت هسته‌های اجتماعی‌اش استفاده کند.

متاسفانه، حاکمیت امنیتی، اجازه شکل‌گیری و رشد نهادهای مستقل را در جامعه ما نداده است. با این حال ما همواره توانسته‌ایم نمونه‌هایی جایگزین برای چنین نهادهایی فراهم کنیم. حلقه‌های دوستی، جمع‌های خانوادگی، گروه‌های کاری، فرهنگی، هنری، ورزشی، مذهبی، اندک تشکل‌های صنفی، کارگری، دانش‌جویی، حتی شوراها و انجمن‌های مدارس، همه و همه هسته‌های اجتماعی ما هستند که حتی در شرایط قرنطینه نیز به مدد شبکه‌های آنلاین ارتباط خود را با یکدیگر حفظ کرده‌اند. ما بارها و بارها در زمان‌هایی چون سیل و زلزله از همین پتانسیل خود برای امدادرسانی کمک گرفته‌ایم و حالا نیز می‌توانیم بسیجی فراگیرتر در سراسر کشور به راه بیندازیم تا در هرکجا که می‌توانیم کمک‌هایی هرچند ناچیز را به دست نیازمندش برسانیم.

پیوندهای قدرتمند اعتماد عمومی بین این هسته‌های اجتماعی می‌تواند جایگزین نهادهای از دست رفته باشند. البته، تجربیات تلخی که امثال آقایان زیباکلام یا علی دایی در کمک‌رسانی به زلزله‌زدگان غرب داشتند سبب شده که بسیاری از چهره‌های محبوب هنری و ورزشی ترجیح بدهند از محوریت در این حرکات دوری کنند. متاسفانه جریانی امنیتی مدت‌ها به صورت هدفمند دست به تخریب وجهه آنچه «سلبریتی‌ها» می‌خواند زد تا دقیقا همین ظرفیت استقلال را از جامعه ما بگیرد. دشواری‌های زیاد و در نتیجه اکراه این افراد برای دوباره پیش‌قدم شدن قابل درک است، اما چاره‌ای نیست. اگر فقط یک جا بخواهیم فداکاری کنیم، بی‌شک کمک به نیازمندترین اقشار جامعه اولویت دارد، پس باید هرچه سریع‌تر از این چهره‌ها نیز بخواهیم که دوباره پیش‌قدم شوند و سهم خود را ایفا کنند، هرچند در نهایت هسته‌های ما به این مقدار نباید محدود بمانند.

ما به صورت پیشنهادی می‌توانیم چند نمونه از موارد ممکن برای کمک رسانی را معرفی کنیم. برای مثال، همین حالا نیز فعالیت‌هایی آغاز شده. گروهی از شهروندان به ابتکار خود از سوپرمارکت‌ها و نانوایی‌ها می‌خواهند که به حساب آن‌ها اقلام رایگان در اختیار نیازمندان قرار دهند. «کسبه» از سنتی‌ترین نهادهای جامعه ایرانی بوده‌‌اند و همواره نقش معتمد محل را داشته‌اند. می‌توان این ظرفیت را دوباره فعال کرد؛ اما بهتر آن است که ما ابتکار و خلاقیت چگونگی رفتار را به گستردگی و تنوع خود هسته‌ها واگذار کنیم. مهم، همسویی و یک صدایی در اصل حرکت است، مهم آن است که دوباره «ما» شویم، خانه‌هایمان را قبله کنیم و دوباره نشان بدهیم که جامعه ایرانی، همچنان از چه توان و ظرفیتی برای دفاع از خود و حمایت از اعضای‌ش برخوردار است.

۱/۲۴/۱۳۹۹

در ضرورت انتخاب «بهترین و بیشترین» مطالبه



نخستین یادداشت از مجموعه: سه‌گانه‌ای درباب تعهد اجتماعی در دوره تحریم

 «همه به خوبی آگاهیم که در درون دستگاه‌های حكومتی و شبه‌حكومتی افرادی وجود دارند که تنها راه ادامه حضور خود در قدرت را التهاب‌آفرینی و بحران‌زایی‌های پیاپی و طفره رفتن از حل مشکلات و نابسامانی‌هایی می‌دانند که خود مسبب آن‌ها بوده‌اند. آن‌ها همچنان به دنبال پوشاندن و پنهان کردن بحران‌های موجود با بحران‌های بزرگ‌تر و توسعه رفتارهای نابخردانه خود به مرزهایی خطرناک‌ترند». (میرحسین موسوی، بیانیه شماره ۱۱)

قاعده‌ای نانوشته اما کاملا مورد توافق در میان نیروهای پلیس سراسر جهان وجود دارد که هرگز نباید به مطالبه گروگان‌گیرها تن در داد، چرا که این کار باعث تداوم شیوه نادرست‌شان خواهد شد. در جهان سیاست نیز گروگان‌گیری‌های فراوانی را می‌توان سراغ کرد. مثلا، گروگان گرفتن «امنیت» برای صرف‌نظر کردن شهروندان از «آزادی». یا گروگان گرفتن «معیشت»، باز هم برای چشم‌پوشی از دموکراسی‌خواهی. ما سال‌های سال است که با این دوگانه‌سازی‌ها آشنا هستیم، اما پرسش این است که برای قطع این چرخه شوم بحران‌زایی و گروگان‌گیری چه می‌توان کرد؟

در مجموعه  #سه‌گانه‌ای_درباب_تحریم به این مساله پرداختیم که از راه رسیدن بلای کرونا نیز، نه تنها هیچ یک از رفتارهای حکومتی را تغییر نداد، بلکه فرصتی شد برای استفاده از یک «بحران جدید» برای شانه خالی کردن از بحران‌های قبلی و البته تولید یک دوگانه دروغین جدید، این بار به شکل «موافقان و مخالفان تحریم»، باز هم برای منحرف کردن مطالبات اصلی جامعه. در آن مجموعه ما در ضرورت پرهیز از درافتادن در دام این چرخه باطل بحران‌زایی صحبت کردیم، اما حال می‌توان پرسید پس چاره چیست؟ یا بنابر همان پرسش معروف: «چه باید کرد؟»

مجموعه حاضر برای پاسخ به این پرسش نوشته شده، اما در یادداشت نخست، می‌خواهیم به مقدمه‌ای ضروری، پیش از رسیدن به پاسخ بپردازیم. مقدمه‌ای که سال‌ها پیش میرحسین موسوی به زیبایی ضرورت آن را توضیح داده بود: «در پاسخ به این پرسش (که چه باید کرد؟)، نخستین قدم آن است که بدانیم چه باید بخواهیم تا بهترین و بیشترین را خواسته باشیم؟ اگر در یافتن پاسخ این سوال خطا کنیم قطعا همه یا بخشی از این سرمایه فراهم آمده را از دست داده‌ایم. بلکه حساسیت این انتخاب بسیار بیشتر از این است. نیروی عظیمی که ملت ما فراهم آورده توان آن را دارد که کشور را به سکویی بلند برای جهش به سوی پیشرفت‌های مادی و معنوی ارزشمند ارتقا دهد و یا در یک آنارشی درازمدت فرو برد. این‌که نتیجه حرکت ما چه خواهد بود تماما به انتخاب درست ما در این مرحله بستگی دارد». (میرحسین موسوی، بیانیه شماره ۱۱)

به باورم، این تذکر میرحسین در باب ضرورت انتخاب «بهترین و بیشترین خواسته»، دقیقا همان کلیدی است که به ما کمک می‌کند، در دام آن دور باطل بحران‌آفرینی‌ها نیفتیم. پروپاگاندای رسانه‌ای حکومت می‌خواهد تمام مطالبات و اولویت‌های اجتماعی و سیاسی ما را به بهانه این وضعیت بحرانی به «رفع تحریم» تقلیل دهد و برای این هدف خود در از انواع و اقسام نقاب‌های فریبنده ملی‌گرایی یا عدالت‌طلبی و حتی اصلاح‌طلبی سوءاستفاده می‌کند، نقاب‌هایی که البته و باز هم به تعبیر زیبای میرحسین «چهره‌های ظاهرا گوناگون اما در جوهر یکسان استبداد» هستند.

ما اما باور داریم که هرچند فشارهای اقتصادی کرامت انسانی شهروندان را نیز هدف گرفته، اما شایستگی مردم ما تقلیل یافتن به مشتی مسکین نیست که تا ابد نیازمند صدقه باشند. باید در عین تلاش برای کاهش فشارهای اقتصادی، کرامت انسانی و شأن والای آزادی را برای جامعه طلب کنیم. باید تلاش کنیم ضرورت ایجاد شده در کوتاه‌مدت را در مسیر و همراستا با هدف اصلی که اصلاح کلیت ساختار است مرتفع سازیم. «بهترین و بیشترین خواسته» می‌تواند همان باشد که معیشت را همراه با آزادی، و امنیت را در دل دموکراسی و حقوق شهروندی طلب کنیم. تنها بدین‌گونه است که می‌توانیم با استقلال و کرامت تمام همواره از حقوق خود دفاع کنیم و نیازمند تفقد هیچ کسی نمانیم.

در یادداشت دوم ما پیشنهاد خود را برای چگونگی بسیج اجتماعی در راستای کاهش فشارهای اقتصادی بر دوش جامعه مطرح خواهیم کرد، بدون آنکه در دام پروژه تحریم‌گریزی حکومت سقوط کنیم. در یادداشت سوم نیز بدین مساله خواهیم پرداخت که چطور می‌توان هدف اصلی تلاش برای اصلاح ساز و کارها را در همین شریط بحرانی و زیر فشارهای همه جانبه سیاسی و اقتصادی پی‌گیری کرد. بدین ترتیب، بار دیگر نشان خواهیم داد که «برخلاف آنچه دستگاه‌های تبلیغاتی دولتی سعی در القای آن دارند، این ما هستیم که بازگشت اعتماد و آرامش به فضای جامعه را خواهانیم و این ما هستیم که از هر اقدام تندروانه و خشن امتناع می‌کنیم».

۱/۱۸/۱۳۹۹

شهروند حق‌مدار یا رعیت خراج‌گزار



 یادداشت دوم از سه‌گانه‌ای در باب تحریم
یادداشت نخست را از اینجا بخوانید
یادداشت دوم را از اینجا بخوانید

علاقه دولت به امر کشاورزی به خاطر نیاز به عایدات آن بود». این توصیفِ خلاصه‌ی پروفسور «آن لمبتن» از تاریخ ایران میانه است. دوره‌ای که در آن حکومت‌ها از مردم «خراج» می‌گرفتند. خراج، پولی نبود که مردم به حکومت بدهند تا هزینه اداره کشور و منافع عمومی کند. به قول لمبتن در آن دوره «حکومت وسیله ثروت» بود. خراج مردم هم صرف دارایی حاکمان و بریز و بپاش دربار و احیانا هزینه نظامیانی می‌شد که لشکرکشی می‌کردند تا مناطق جدیدی را غارت کرده و خراج‌گزار خود سازند. لمبتون، به زیبایی نشان می‌دهد که در این دوران، ساخت و سازی هم اگر انجام می‌شد، نه با هدف خدمت به مردم، بلکه با نیت افزایش خراج بود. گاه از فرط غارت و چپاول سلطان، رعیت به چنان افلاسی می‌افتاد که دیگر چیزی نداشت که خراجی بپردازد. پس حاکم ناچار می‌شد اندکی هم به فکر رونق کشاورزی بیفتد. مثلا، دستور ابداع «تقویم جلالی» یا احداث رصدخانه‌های معروف ایران، با این هدف صادر می‌شد که دقیق‌ترین فصل و زمان را در اختیار کشاورزان قرار دهند تا در نهایت خراج سلطان بیشتر شود. البته که در غالب اوقات همین‌قدر درایت هم از حاکمان سر نمی‌زد و خراج، فقط با زور هرچه بیشتر و قتل و غارت مردم همراه بود. به همین دلیل، واژه خراج در فرهنگ ما همزاد و همراه «باج» به کار می‌رود؛ یعنی پول زور!

در عصر دولت‌های مدرن اما، مفهوم «مالیات» زاده شد که به کلی متفاوت از معنا و کارکرد خراج بود. مالیات، پولی نیست که مردم به سلطان خود ببخشند، بلکه سهمی است که برای اداره عرصه عمومی به اشتراک می‌گذارند. ودیعه‌ای نزد دولت که باید با نظارت کامل و به دلخواست شهروندان هزینه کند. تنها دولتی می‌تواند خود را نماینده یک ملت بخواند که فهرست هزینه‌های خود را با ریزترین جزییات منتشر کند و به نظارت افکار عمومی و تصویب نمایندگان مردم بسپارد. به محض آنکه این نظارت عمومی مختل شود، رابطه دولت/ملت از میان می‌رود. چنین دولتی مشروعیت آن را ندارد که به نمایندگی از ملت چیزی دریافت کند، اینجا حتی مفهوم مالیات هم بلاموضوع می‌شود و جای خود را به همان باج و خراجی می‌دهد که رعایا تقدیم سلطان غارت‌گر می‌کردند.

* * *

پرویز فتاح، رییس بنیاد مستضعفان، به تازگی خاطره‌ای را نقل کرده مبنی بر اینکه روزی سردار سلیمانی به دفتر ایشان مراجعه کرده و برای تامین حقوق شبه‌نظامیان افغان که به سوریه اعزام شده‌اند کمک خواسته است. دارایی ابربنگاه های اقتصادی کشور ثروتی است که غالبا با مصادره اموال فراهم شده و قرار بوده که به عموم مردم تعلق داشته باشد، اما حالا خبردار می‌شویم که در یکی از روزهای بی‌اطلاعی ما، دو نفر با همدیگر نشسته‌اند، چای خورده‌اند و تصمیم گرفته‌اند که چه مقدار پول به حساب جنگجویان افغان واریز کنند!

شاید تصور شود که این تنها ثروت‌های تلنبار شده در بنیاد مستضعفان، بنیاد تعاون سپاه، آستان قدس و ستاد اجرایی فرمان امام است که به کلی از تیغ نظارت و شفافیت خارج شده‌اند. اما کافی است به یاد بیاوریم طی چند سال گذشته، بودجه پیشنهادی دولت، همواره پیش از ارجاع به مجلس از فیلتری بالاتر رد شده و در آن دخل و تصرف‌هایی شده که منتخبان مردم قادر به تغییر آن نبوده‌اند. البته، همان روال نیم‌بند هم امسال به کلی یکسره شد و بودجه‌ای را که مجلس رد کرده بود مستقیما به اذن رهبری تایید شد تا فاتحه همان اندک دخالت شهروندان در هزینه‌کردهای حکومتی هم خوانده شود.

* * *

این روزها شاهد فعالیت دو چندان پیاده‌نظام رسانه‌ای حکومت هستیم که تلاش می‌کنند با یکسان‌نمایی مردم و نظام، از درد و زجر مردم، بهانه پرداخت پول‌های جهانی به حکومت را فراهم کنند. بسیاری با اصرار می‌پرسند که موضع شما در قبال تحریم چیست؟ به شخصه، در مورد موضوعی که هیچ اختیار و تاثیری در آن ندارم حتی فکر هم نمی‌کنم؛ اما بسیار به این می‌اندیشم که وقتی هیچ حقی ندارم که بگویم مالیات من را کجا خرج کنید و کجا نکنید، اساسا شهروند یک دولت مدرن نیستم؛ خراج‌گزار یک حاکمیت باج‌گیر هستم که پول زور می‌گیرد و آن را هزینه سرکوب خودم، هم‌وطنان‌ام و انسان‌های بی‌گناه دیگر می‌کند. شاید برخی خراج‌گزاران احساس کنند که هرچه پول بیشتری به باج‌گیرشان برسد بهتر است و بدین ترتیب بعید نیست از گوشه سفره سلطان ته مانده‌ای هم نصیب رعایا شود، من اما از این گروه نیستم. به باور من، شرافت انسان، شان انسان و کرامت انسان این نیست و انسانِ آزاده و شرافتمند، در برابر این حجم از ظلم و تحقیر سر فرود نمی‌آورد.



۱/۱۷/۱۳۹۹

جدال بر سر منافع مردم یا منافع حکومت‌ها؟



 یادداشت دوم از سه‌گانه‌ای در باب تحریم
یادداشت نخست را از اینجا بخوانید



قرن بیستم، سرشار بود از حضور برجسته‌ترین نویسندگان، هنرمندان و روشنفکران جهان در صف مقدم مبارزات جهانی علیه دولت‌های سرکوبگر. از استعمار فرانسه در الجزایر گرفته تا جنگ ویتنام، از زندانی شدن «ناظم حکمت» در ترکیه تا رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی؛ هرکجا سرکوب و جنایتی وجود داشت روشنفکران در صف مقدم جنبش‌های اعتراضی قرار داشتند و خواستار اقدام متحد جهانی بودند. امیل زولا فریاد «من متهم می‌کنم» سر می‌داد؛ ژان پل سارتر از این جنبش به آن جنبش سرک می‌کشید و بزرگانی چون مارکز، یوسا و فوئنتس از جهانیان می‌خواستند که دولت کودتایی پینوشه را تحریم کنند. گاندی و ماندلا بارها خواستار تحریم دولت‌های حاکم بر کشور خودشان شدند و در نهایت از این تحریم‌ها بیشترین بهره را بردند. جنبش جهانی تحریم رژیم آپارتاید (بر خلاف کلیشه تکراری که این روزها مدام می‌شنویم) نه تنها به تضعیف جامعه مدنی این کشور منجر نشد، بلکه دقیقا به کمک آن آمد، رژیم را زمین‌گیر کرد و به یکی از بهترین اتفاقات این قرن منجر شد. مرور همه این تجربیات تاریخی، حداقل می‌تواند این پرسش را در ذهن ما ایجاد کند که: «آیا واقعا تحریم عملی ضد مردم است؟»

در یادداشت قبل، از منظر «نقد سیاسی» به موضع احزاب سیاسی در قبال تحریم پرداختم. سیاست‌مدارها در نهایت ناگزیر از بازی در زمین «ناسیونالیسم» هستند. به این دلیل که هیچ دولت‌مردی اساسا حق ندارد باب میل و نظرات و آرمان‌های شخصی‌اش تصمیمی بگیرد. دولتمردان صرفا نماینده و وکیل منافع شهروندان هستند. پس ولو آنکه بخواهند موضعی انسان‌دوستانه در قبال کشورهای دیگر بگیرند، باید بتوانند توضیح بدهند که این موضع چطور می‌تواند با منافع ملی کشور سازگار باشد. از این جهت، من ابدا انتقادی به ماشین تبلیغاتی وزارت خارجه کشورمان ندارم که از یک سو میلیاردها تومان هزینه پیاده نظام رسانه‌ای می‌کند تا کلید واژه «تروریسم اقتصادی» را به جای تحریم ایران جا بیندازد، و از سوی دیگر خودش مدام تلاش می‌کند که دیگر کشورها را تحریم کند. از اسرائیل گرفته تا عربستان و حتی اقلیم کردستان عراق! اما نوبت به روشنفکران یا فعالین مستقل مدنی که می‌رسد مساله متفاوت می‌شود. در مورد این گروه دو نکته حائز اهمیت است:

نخست اینکه بر خلاف سیاست‌مدارها، وظیفه روشنفکران تاکید بر منافع انسانی است. روشنفکری، پدیده‌ای است زاده عصر روشنگری، در هم تنیده با مدرنیته، اومانیسم و جهان‌وطنی. در تعهد روشنفکری، استدلال‌های ناسیونالیستی نمی‌توانند جایگاهی داشته باشند. نمی‌توان گفت «تحریم بد است چون من این وسط گیر افتاده‌ام»! کسی که موافق یا مخالف تحریم است، باید نسبت آن را با تمامی انسان‌ها بسنجد. باید در قبال مردم ایران احساس تعهد اخلاقی کند، همان‌طور که وظیفه دارد در قبال مردم عراق، سوریه، لبنان، یمن، ویتنام و خلاصه هر کجای دیگر جهان هم متعهد باشد. چنین باید مدام با خود بگوید «کدام اتفاق به سود تمامی بشریت و به ویژه مردمان منطقه است؟»

دوم اینکه باز هم بر خلاف سیاست‌مدارها، رفتار روشنفکران و فعالین مدنی نمی‌تواند واجد استاندارد دوگانه شود. یعنی بر خلاف وزیر خارجه‌ای که دروغ‌گویی‌ها و تناقض‌گویی‌هایش را می‌توان با برچسب «مامور و معذور» نادیده گرفت، روشنفکر باید ضامن و متعهد به استقلال و صداقت خود باشد. البته ممکن است روشنفکری باور داشته باشد که تحریم «فشار بر دولت‌ها نیست، بلکه فشار بر مردم بی‌گناه است»، اما چنین فردی دیگر حق ندارد از تحریم رژیم آپارتاید یا تحریم اسرائیل یا عربستان یا هر کجای دیگر دفاع کند. پس اگر کسی از جنبش جهانی تحریم اسرائیل (BDS) دفاع کرد اما همزمان مدعی شد با تحریم ایران مخالف است چرا که دل نگران سلامت و معیشت مردم است، یا در صداقت‌اش باید تردید کرد و یا در عقلانیت‌اش!  (آیا لازم است یادآوری کنیم که حتی آنانی که ما به عنوان فلسطینی می‌شناسیم عملا شهروند اسرائیل هستند و در صورت اعمال فشار به اسرائیل این گروه‌ها نیز متضرر می‌شوند؟)

البته ممکن است همچنان کسانی باشند که بگویند هرگونه تحریم در هرکجای تاریخ و علیه هر رژیمی غلط بوده و هست، این گروه حداقل در منطق خود یک انسجامی دارند. اما با صحنه‌ای که ما می‌بینیم به نظر می‌رسد که اکثریت بر سر ضروری بودن و حتی کارآمدی تحریم توافق دارند! از دولتمردان (ایرانی و غیرایرانی) گرفته تا روشنفکران و فعالین مدنی (باز هم در ایران و در جهان)؛ تمام اختلاف، صرفا جدال بر سر تشخیص «مصداق تحریم» است. مخالفان تحریم در واقع مدعی هستند «فلان حکومت اینقدر بد نیست که لازم باشد از بین برود» و موافقان نیز طبیعتا جور دیگری می‌اندیشند. هر کدام ممکن است اشتباه کنند، اما این اختلاف نظر، صرفا دوگانه «مدافعان و مخالفان یک حکومت» است و نه «مدافعان مردم و دشمنان آن».


۱/۱۶/۱۳۹۹

چرا طومارهای «نه به تحریم» را امضا نمی‌کنم؟



یادداشت نخست از سه‌گانه‌ای در باب تحریم

با افزوده شدن بحران کرونا به دیگر مشکلات کشور، هر روزه شاهد طومارهایی هستیم که ظاهرا تلاش می‌کنند برای کاهش درد و رنج ایرانیان به تحریم‌ها «نه» بگویند. این احتمال وجود دارد که بخشی از این طومارها واقعا خودجوش و مردمی تهیه شده باشند. چنین طومارهایی موضوع این یادداشت نیست و در یادداشت دوم از سه‌گانه حاضر بدان خواهم پرداخت؛ اما بخش قابل توجهی از این کمپین‌ها را زنجیره‌ای سازمان یافته از احزاب اصلاح‌طلب تولید می‌کنند که غالبا ارتباطات تشکیلاتی و البته مالی با نهادهای دولتی دارند. این گروه‌ها خود را فعالین سیاسی می‌دانند و من نیز رفتارشان را در بستر «نقد سیاسی» مردود می‌دانم چرا که آن را نشان‌گر چهار آفتِ زشتِ سیاسی می‌بینم:

۱- نشان زوال سیاست است

یک جریان سیاسی، در دو حالت به سراغ فعالیت‌های کمپینی می‌رود: نخست در آستانه انتخابات که رای می‌خواهد، دیگری در شرایطی که طرح یا لایحه‌ای را مطرح کرده و نیازمند جلب حمایت افکار عمومی است. مثلا، دموکرات‌های آمریکا پس از تهیه لایحه بیمه درمانی اوباما کمپین هم برگزار کردند؛ اما این همه احزاب و فعالین ما که بر طبل مبارزه با تحریم می‌کوبند، آیا طرحی عملی هم در فضای سیاسی کشور دارند؟ آیا ایده و حرکتی هم پشت این جنجال‌ها وجود دارد؟ اگر چنین بود بی‌شک یک کنش اصیل سیاسی بود، اما می‌دانیم که نیست؛ ما صرفا با ورشکسته‌هایی خانه نشین طرف هستیم که در آخرین ضرباتی که به مفهوم «سیاست» وارد می‌سازند، سطح سیاست‌ورزی را تا رده جنجال‌های توییتری و اردوکشی‌های مجازی تقلیل داده‌اند.

۲- نشانه نیاز به دشمن‌تراشی

جریانی که دو دهه سیاست‌ورزی خود را در فرمول «بد و بدتر» خلاصه کرده، در دوران «اخراج از قدرت» نیز باید در عرصه عمومی یک «بدتر»ی خلق کند تا توجیهی برای همین زیست مجازی‌اش باشد. مدعیان تغییر و اصلاح حکومت، در نهایت خودشان به شکل همان هسته مافیایی قدرت درآمدند که بقای‌اش در گرو دشمن‌تراشی مداوم است. این دشمنِ «بدتر»، این بار«موافقان تحریم» هستند که باید امیدوار ماند اینقدر ترسناک جلوه کنند که ذهن خلایق از پی‌گیری سهم اصلاح‌طلبان در پیدایش وضعیت کنونی منحرف شود. وگرنه شاید مردم یادشان بیاید که این نمایندگانِ منتخب با ضرباهنگ «تکرار می‌کنم» بودند که عین از قحطی در رفته‌ها، اول هرچه کیت آزمایش کرونا بود روی سر و کول‌شان خالی کردند و بعدش هم «خانه ملت» و بودجه و تمهیدات ضروری‌اش را به امان خدا رها کردند و الفرار!

۳- نشانه تحقیر عزت است

از یاد نبرده‌ایم که تمام استدلال و بهانه دولتمردان برای دیدار نکردن با ترامپ و تحمیل هزینه‌های سنگین تحریم به مردم، حفظ «عزت» بود. اصراری هم دارند که «ما خودمان انتخاب کردیم». باشد؛ اما آن همه ادعای عزت چه تناسبی با این عجز و لابه مداوم و دادن کاسه گدایی به دست خلایق دارد؟ چرا باید شهروندان را بسیج کنیم که عین بچه یتیم درِ خانه‌ی هر کس و ناکسی در این جهان هستی را بزنند و التماس کنند که «شما را به خدا به ترامپ بگویید به ما رحم کند»؟ اگر واقعا خودمان انتخاب کرده‌ایم بگذارید با یک جو شرف و آبرو بمیریم و اینقدر خفت نکشیم! اما اگر قرار بر این باشد که از فرط فشار، سری به مصلحت خم کنیم، آیا بهتر نیست شخص رییس دولت تشریف ببرد و یک تماسی با جناب ترامپ بگیرد، به جای اینکه تمام ایرانیان را پیش مردم جهان به شکل گدایان بغدادی جلوه دهیم؟

۴- اعتراف به وابستگی است

مدعیان «اصلاحات از داخل» سال‌های سال به برخی آلترناتیوهای خود سرکوفت می‌زدند که خودباخته و واداده هستند و می‌خواهند با توسل به قدرت‌های خارجی مشکلات کشور را حل کنند. حال چه شده که تمام حضرات تنها راه خروج مردم از زیر فشار کنونی را وساطت جهانیان و تفقد جناب ترامپ می‌دانند؟ آیا این تناقض آشکار را نمی‌بینند؟ به این صراحت نشان می‌دهند که بجز جلب نظر خارجی ابزاری ندارند و حتی از خود نمی‌پرسند اگر کل سرنوشت ما در گرو تصمیمات ترامپ یا معجزه امثال سندرز است، پس شما لشکریان پر مدعا را برای چه می‌خواهیم؟

من اما چنین طومارهایی را که بیشتر سند خفت و مُهر ناتوانی است امضا نخواهم کرد. ترجیح من، منش و سنت میرحسین موسوی است که در سخت‌ترین شرایط هم فقط با مردم‌اش صحبت کرد؛ نه تمنای ذلیلانه پیش ارباب قدرت برد و نه شوی تبلیغاتی خطاب به خارج از کشور بازی کرد. سطر به سطر بیانیه‌ها و مواضع‌اش، گفتگوی با مردم بود و بی‌شک باور داشت: حتی برای حل کردن مشکلات‌مان با قدرت‌های جهان نیز، راه حل سیاسی آن است که ابتدا تکلیف‌مان را با خودمان مشخص کنیم.