تصور کنید
که مثلا تونی بلر در انگلستان پس از شکست حزب کارگر در انتخابات بگوید: «دلیل شکست
حزب ما این بود که مردم اشتباه کردند»! این صحبت ممکن است از روشنفکر نقادی چون
«نوام چامسکی» در نقد رفتارهای اجتماعی پذیرفته باشد، اما اینکه یک جریان سیاسی
مدعی شود دلیل شکست انتخاباتی من «اشتباه مردم» بوده، با دو اصل در تناقض است:
اصل
نخست، خود مفهوم دموکراسی که سیاستمداران را نه «ولی» و «قیم» مردم، بلکه نمایندگان
آنها قلمداد میکند. اندیشه اصلاحطلبان انتخاباتی، نسخه تضعیف شده راس حکومت
هستند که مردم را «رعیت» قلمداد میکنند و به جای اینکه جایگاه خودشان را در نسبت
با مردم بسنجد، مردم را با معیار نزدیکی و دوری به خود گمراه یا با بصیرت میخوانند.
اصل
دوم، مفهوم خود سیاست است؛ جایی که وظیفه فعال سیاسی کسب حمایت برای راهکارهای
خودش است. عجیب است کسانی از این تنها وظیفه سیاسیشان عاجز باشند و همچنان احساس
کنند باید در جایگاه طلبکار و حتی آموزگار عمومی قرار داشته باشند.
تکرار
روایت «اشتباه مردم در انتخابات ۸۴» که دوباره ورد زبان حضرات شده از بارزترین
مصادیق همین وضعیت است. البته حتی بدون فهم دو اصل قبلی هم شاید میشد از حضرات
پرسید که: چطور وضعیت فعلی، محصول بسیج عمومی در انتخابات ۹۲ و ۹۴ و ۹۶ نیست، اما
ناگهان مربوط شده به انتخابات ۸۴؟ یعنی این وسط کلا کارنامه ۸ ساله حضور حضرات در
قدرت و فرمانبری مردم از پیام «تکرار میکنم» بلاموضوع شده، «اشتباه مردم» در سال
۸۴ اثرات تازه خودش را بروز داده؟
مساله
اما به نظرم اصلا این استدلالها نیست. چون اینها بحثهایی در زمین «سیاست» هستند
اما ما با وضعیت «هدم سیاست» مواجهیم. غلامحسین کرباسچی در مناظره کلابهاوسی با زیدآبادی،
با لحنی تحقیرآمیز میگفت: «اگر حزب ما دفتر نداشت شما کجا تشریف میبردید افاضه
کنید؟» مفهوم «سیاستورزی» را در اندیشه آقای کرباسچی و دوستان کارگزارانی میشود
از اوج وعدههایشان دریافت: «تورم ما کمتر است». یعنی سقف درک ایشان از سیاست به
اندازه «انتصاب مدیر اجرایی موفق» است؛ تازه اگر همین هم بود خوب بود، چون بعید
است در هیچ کجای جهان به مدیری که سمتاش را بدون توجه به اختیارات کافی برای اجرای
تعهداتش قبول میکند بگویند «مدیر موفق».
معلوم نیست
آنها که نکته قوت نامزدشان را حمایت از FATF اعلام میکنند ما را به ریشخند گرفتهاند یا واقعا نمیفهمند که
اگر به اختیار دولت بود، حسن روحانی خیلی زودتر آن را تایید کرده بود و اگر به نظر
آن حضرت باشد در دولت رییسی هم میتواند اجرایش کند. به هر حال، با چنین خوانشی باید
گفت دستاوردهای یک برنامهنویس ساده که میتواند نرمافزاری برای بهبود یک کارکرد
اجرایی بنویسد در مقایسه با کل تشکیلات حزب کارگزاران مصداق «نلسون ماندلا» را
دارد! شاهدش همین صحنه کمدی/تراژیک که خود حضرات در نهایت مجبور شده بودند به جای
دفتر احزابشان در اتاقهای کلابهاوس «افاضه» کنند.
ضرورت
پرداختن به «هدم سیاست» پیش از «هدم جمهوری» همین است که سیاستورزی، ابزار رسیدن
به جمهوریت است و کارکرد آنانکه شیوه سیاستورزی را بدین حد مبتذل کردهاند دقیقا
«خلع سلاح عمومی» است. البته سعی میکنند چنین کارکردی را با رنگ و لعاب «پرهیز از
انفعال» تزیین کنند اما از نگاه من، بالاترین انفعال سیاسی آن است که برای خلاصی
از دشواریهای سیاستورزی واقعی، معنای سیاست را به قامت ترسخوردگی محافظهکارانه
خود تقلیل دهیم!
هدف دیگر
جریان انتخاباتگرا از این «هدم سیاست»، فرار به جلو از جایگاه پاسخگویی به طلبکاری
است. یعنی همان کاری که با ماجرای انتخابات ۸۴ کردهاند. بهترین شیوه برای شانه
خالی کردن از زیر بار مسوولیت رویکرد شکست خورده سالهای اخیر، همین است که با
اصرار مشدد بر تکرار همان رویه غلط همچنان مدعی باقی ماند. به قول معروف «دست پیش
را بگیر تا پس نیفتی».
در نقطه
مقابل این رویکرد، تحریم انتخابات میتواند سرآغاز یک مواجهه «سیاسی» با بحران وضعیت
کشور است. به باور من، بازگشت به روند سیاستورزی همراه با مقاومت، تنها از مسیر یک
«نه» بزرگ آغاز میشود. اینکه تاکید کنیم نسخهای که حضرات انتخاباتگرا برای ما پیچیدهاند،
نه درمان این وضعیت، بلکه دقیقا اصلیترین عامل آن است. ما با تحریم خود نخستین
قدم برای توقف این روند «هدم سیاست» را بر میداریم تا پس از آن به جبران «هدم
جمهوریت» هم امیدوار شویم.