۲/۱۰/۱۳۸۹

روز من، این روز مهجور

فردا روز جهانی کارگر است. نمی دانم چه تعداد کارگر ایرانی چشم امیدی به اتفاقات فردا دارند. نمی دانم چه تعداد از کارگران ایرانی فردا در تجمع مقابل وزارت کار حاضر می شوند. حتی نمی دانم چه تعداد کارگر ایرانی به چنین درک و آگاهی بالایی دست پیدا کرده اند که چاره مشکلاتشان نامه نگاری به رییس جمهور و دریافت صدقه نیست، بلکه باید دست در دست یکدیگر برای احقاق حقشان متحد شوند و تلاش کنند. اما آنچه می بینم و متاسفانه گمان می کنم که «می دانم» این است که فضای وبلاگستان ایرانی نیز در مورد وضعیت کار و کارگر و اهمیت آن در ارتقای جنبش و حتی ساختن ایران فردا چندان آگاه تر و پیش رو تر از کارگران نیست. معدود واکنش فضای مجازی فارسی به فرا رسیدن روز کارگر در حد انتشار بیانیه سران و چهره ای شاخص جنبش سبز باقی مانده و گویا حتی اشارات این افراد نیز نمی تواند شوک لازم را به این فضای خواب زده وارد سازد. گمان می کنم دیگر فرصتی هم باقی نمانده است. ارزشمندترین بزنگاه های تاریخی را به این سادگی از دست می دهیم و فردایی که بگذرد همچنان در ناآگاهی از پاسخ این پرسش باقی می مانیم که «پس ایراد کار کجا است که به سرانجام نمی رسیم؟»

پی نوشت:


این همه چشم انتظار ماندیم یک نفر هم نیامد روز کارگر را به ما تبریک بگوید؛ چه جای گلایه؛ خودمان به قربان خودمان می رویم: کارگر بی حقوق و قرارداد و حق اعتراض، روزت مبارک.

۲/۰۹/۱۳۸۹

این دست های اتحاد را به گرمی بفشاریم

بیانیه مشترک تشکل های کارگری به مناسبت روز جهانی کارگر ندای دعوتی است که همه ما منتظر آن بودیم. گسترده ترین صنفی که می توانند سازماندهی اجتماعی منسجمی را تشکیل دهند در یکی از تاریخی ترین بیانیه های صنفی، پا را از حیطه مطالبات محدود شغلی فراتر گذاشته اند و نه تنها با طرح مسائلی چون «توقف اعدام» و «رفع تبعیض های جنسیتی» مطالبات مترقی اجتماعی را خواسته خود اعلام کرده اند، بلکه دست دوستی و اتحاد خود را به سوی «تمامی جنبش های اجتماعی آزادی خواهانه» دراز کرده اند. مهندس موسوی به نوبه خود –و همانگونه که پیش از این بارها اعلام کرده بود- پاسخ درخوری به این دست دوستی داده است. اکنون نوبت دیگر حلقه های جنبش سبز و گروه های هرچند کوچک جامعه مدنی است که این اتحاد میمون را تکمیل کنند و به حمایت از مطالبات مطرح شده از سوی جامعه کارگری برخیزند: شنبه، یازدهم اردیبهشت، اول ماه می، راس ساعت 17، خیابان آزادی، ساختمان مرکزی وزارت کار و امور اجتماعی.

۲/۰۸/۱۳۸۹

بارقه های بلوغ اجتماعی در خلال گزارش جرس

ده روز پیش و به دنبال درگذشت شجاع الدین شفا (نویسنده، مترجم، محقق و سیاستمدار ایرانی) خبری در سایت جرس منتشر شد که در آن آقای شفا به عنوان «نوسینده متهتک ایرانی که سه دهه پایانی عمرش را به هتک باورهای دینی و اسلامی گذراند» معرفی شده بود. مسئله تحقیقات آقای شفا در مورد مذهب و اختلافات وی با مذهبی ها موضوع تازه ای نبود، اما وقتی رسانه ای که نام «جنبش راه سبز» را یدک می کشد اینگونه یک طرفه به قاضی برود و نتایج تحقیقات یک محقق را در «هتاکی» خلاصه کند طبیعی است که صدای اعتراض بسیاری به هوا بلند شود. اقدام جرس موجی از اعتراضات را در فضای مجازی برانگیخت که می رفت تا به یک انشقاق و جبهه گیری گسترده میان مذهبی ها و غیرمذهبی های جنبش بدل شود، اما کار به همین جا ختم نشد.


سایت جرس امروز گزارشی را از «رادیو فردا» به عاریت گرفته و بازنشر کرده است که در آن از «شجاع الدین شفا» با عنوان «از چهره های فرهیخته و دانشور» یاد شده است. گزارش جدید تلاش کرده تا با نگاهی بی طرفانه به نقد فعالیت ها و آثار آقای شفا بپردازد. من گمان می کنم انتشار چنین گزارشی از سوی جرس را می توان به نوعی تعدیل مواضع افراطی پیشین و نوعی عذرخواهی غیرمستقیم تلقی کرد. با توجه به اینکه چنین تغییر موضعی به هیچ وجه تحت فشار نهادهای قدرت انجام نشده است، از نگاه من این اتفاق را می توان گامی بلند در راستای احترام به افکار عمومی قلمداد کرد که در جامعه ای آزاد می توانند قدرتمندترین نهادهای نظارتی را تشکیل دهند. کاش همه ما از این دست رفتارها درس بگیریم و باور کنیم این پذیرش اشتباهات نیست که می تواند جایگاه ما را در نزد افکار عمومی متزلزل کند، بلکه تاکید بر اشتباهات و پافشاری بر ادامه آنها است که می تواند تیشه به ریشه وجهه اجتماعی ما بزند.

فعالیت حقوق زنان یا آب بازی های کودکانه؟

حدود 5 ماه پیش در همین وبلاگ یادداشتی نوشتم به نام «یک چشم زیبا». یادداشت کوتاهی است که اگر بخوانید متوجه می شوید به شادی صدر اختصاص دارد و تقدیر و تشکر از ایشان. این مقدمه کوتاه را برای آن نوشتم که اگر امکانش باشد پیشاپیش خود را از اتهام نفرت پراکنی در ماجرای بحث با خانم صدر که «آرش کمانگیر» به آن اشاره کرده است تبرئه کنم. با این حال نمی توانم نفرت خود را از یک نگاه منزجر کننده پنهان کنم چرا که به گمان من، نفرت داشتن از یک دیدگاه با نفرت پراکنی در جامعه متفاوت است.


من امام جمعه تهران را همان قدر می شناسم که خانم صدر را؛ یعنی از راه دور و تنها از طریق چند سخنرانی و یا اظهار نظر. اما دیدگاهی که به گمان من هر دوی این افراد در آن شریک هستند را سال ها است که به خوبی شناخته و حتی درک کرده ام. من اتفاقا همچنان ساکن ایران هستم و از این جهت (باز هم آنگونه که کمانگیر اشاره کرده است) از ماجرای روزمره ای که در خیابان های تهران رخ می دهد به دور نیفتاده ام. اما در کنار این برخوردها، اتفاقا برخوردهای دیگری را هم دیده ام. برخورد افرادی که منش آنها با ادبیاتی که خانم صدر در یادداشت دوم خود به نمایش گذاشته است کاملا مطابق و منطبق است: «یک روزه، کمپینی سراسری سازماندهی می کند»، «ما فمینیستها چه ضرورت مبرمی داریم». این ادبیات تنها ناشی از نوعی توهم است که شاید برای اولین بار باشد که در نوشته های خانم صدر می بینم، اما سال ها با آن زندگی و در رفتار دوستانی که نام بردن از آنها در این یادداشت را درست نمی دانم مشاهده کرده ام.


من باور دارم دارندگان این ادبیات و آنانی که از این دریچه به مسایل جامعه ایرانی نگاه می کنند در صدد ریشه یابی و چاره اندیشی برای مشکلات و ناهنجاری های اجتماعی نیستند. آنان بیش از هرچیز خود را درگیر یک «بازی» کرده اند. بازی آشنایی به نام «ما و آنها». سیاه ها و سپیدها. خوب ها و بدها. یک بازی قدیمی که لزومی ندارد با واقعیت منطبق باشد، اساسا بازی کردن برای دور شدن از واقعیات روز مره است. واقعیاتی که شناخت و درکشان دشوار و حل و برطرف سازیشان دشوارتر است. پس چه بهتر که با شوخ طبعی و وارد شدن در فضای مجازی بازی آنها را به شوخی گرفته و به سرگرمی بگذرانیم و گاه آنقدر در این توهمات کودکانه فرو رویم که خود هم آنها را باور کنیم. دشمن تراشی شیوه ای نیست که ذهن ایرانیان با آن ناآشنا باشد. توهمات دایی جان ناپلئونی که برای هر پرسشی که از درک پاسخش عاجز مانده دست به دامن دشمن فرضی همیشه حاضر و همواره قادر می شود.


دیدگاه خانم صدر مدعی تلاش برای رفع تبعیض علیه زنان است و در عین حال مدعی می شود که با همه مردان ایرانی باید مبارزه کرد. اصولا در این دیدگاه، جبهه نبرد از «متحجرین و متجددین» به سمت «زنان و مردان» کشیده می شود. گویی دارندگان چنین دیدگاهی هیچ گاه نمی خواهند از خود بپرسند که اگر صرف زن بودن به معنای همراهی با دیدگاهشان باشد پس پدیده هایی چون «فاطمه رجبی» را چگونه باید توجیه کرد؟ در نقطه مقابل اگر بپذیریم که هیچ مردی (تمام مردان ایرانی) قادر به حضور در جبهه مدافعین حقوق زنان و تلاش برای رفع تبعیض علیه زنان نیستند، پس آیا اساسا نباید به هسته اصلی ادعاهای برابری خواهانه شک کرد؟ نکند به واقع خانم صدر و موافقان دیدگاه ایشان به هیچ عنوان به رفع تضاد میان زنان و مردان باور ندارند و تنها هدفشان عوض کردن جای ظالم و مظلوم است؟


من تمام دوستانی را که نگران کشیده شدن این بحث از یک گفت و گو به جدال و درگیری هستند درک می کنم و برایشان احترام قایل هستم. با این حال گمان می کنم در این قایله طرف سومی هست که متاسفانه نادیده گرفته شده است. طرف سوم فعالین حقوق زنانی هستند که سال ها است برای رفع قوانین و چهارچوب های تبعیض آمیز فعالیت کرده و می کنند اما چون با جنجال سازی هایی نظیر اقدام اخیر خانم صدر و همچنین اتهام پراکنی هایی نظیر آنچه در یادداشت ایشان مشاهده شد موافق نبوده و نیستند به نوعی از فضای جنجالی رسانه ها طرد شده و به دور مانده اند. گویا دسترسی به فضای جنجالی رسانه های آزاد غربی نیز به نوعی مافیا بدل شده که عده ای آن را قبضه کرده اند و گروهی دیگر یا به آن دسترسی ندارند و یا با توجه به شرایط ویژه داخل کشور ترجیح می دهند به سراغ این رسانه ها نروند. سال ها است که عده ای با انحصار طلبی در مسئله حقوق زنان خود را تنها نمادهای فعالین حقوق زنان معرفی کرده اند و اتفاقا هرکه را که به حریم امنشان نزدیک شده به هزار چوب و چماق و برچسب ناروا رانده اند و می رانند. پس من با تمام احترامی که برای خانم صدر و فعالیت هایشان قایل هستم (به همان لینک اول یادداشت مراجعه کنید) گفت و گو و مباحثه پیرامون یادداشت ایشان را جدال بر سر مواضع فعالین حقوق زنان نمی دانم. بلکه آن را تلاشی برای پاک سازی مسئله مطالبات و مشکلات زنان، از تفکراتی که ریشه های متحجر پیشین را در قالبی نوین عرضه کرده و به رگ جامعه تزریق می کنند قلمداد می کنم.

۲/۰۷/۱۳۸۹

باز هم فیلترینگ بلاگر را دور بزنید

اکنون که این یادداشت را می نویسم در اندکی بهت و شگفتی همراه با شادی به سر می برم. در میان پست های گودری به لینکی برخورد کردم که پیشنهاد نصب یک نرم افزار برای عبور از فیلترینگ بلاگر را داده بود. بدون هیچ ایده ای لینک را پیگیری کردم و با کمترین اطلاع و دیدی نسبت به کاربرد این Windows live هرچه گزینه پیشنهاد شد پذیرفتم و جلو رفتم. نتیجه نهایی این بود که نرم افزاری بر روی سیستم نصب شد که گویا قرار است بخشی از فعالیت های آنلاین من را سامان دهی کند. با این حال از آنجا که هیچ گزینه وبلاگی و یا لینکی به بلاگر در صفحات مورد نظر پیدا نکردم پیشمان شدم و تنها به صورت اتفاقی به صفحه اول بلاگر رفتم و با کمال تعجب دیدم که از فیلتر خبری نیست. من دقیقا نمی دانم چه اتفاقی رخ داده است اما می دانم که این یادداشت را به صورت مستقیم در صفحه مدیریت بلاگر می نویسم. بعید می دانم کسی پیدا شود که اطلاعات اینترنتی کمتری از من داشته باشد، پس پیشنهاد می کنم که اگر با فیلترینگ بلاگر مشکلی دارید همان لینکی را که من پیگیری کردم دنبال کنید، حتما به نتایج خوبی خواهید رسید. تنها توضیحی که می توانم بدهم این است که پس از دانلود نرم افزار یک مگابایتی، در هنگام نصب فهرستی از امکانات این نرم افزار در اختیار شما قرار می گیرد که با انتخاب هرکدام حجم فضای لازم برای نصب بیشتر می شود. با توجه به اینکه تمامی این اطلاعات باید دانلود شوند و میزان حجم نرم افزار دقیقا میزان دانلود شما را تعیین می کند، پیشنهاد می کنم کمترین گزینه های ممکن را انتخاب کنید.

جنس نگاه شادی صدر چه تفاوتی با امام جمعه تهران دارد؟

یک مسئله قدیمی هست که می گوید «دست که به چوب بردی گربه دزده حساب کار خودشو میکنه». حکایت مربوط به زمانی است که فردی بدون اشاره ای ویژه به یک فرد خاص مطلبی را ادا می کند و در میان همگان یک نفر موضوع را به خود می گیرد. بدون در نظر گرفتن لحن این ضرب المثل و یا هرگونه برداشت غیرمحترمانه ای که به صورت غیرمنصفانه از آن استخراج شود، من گمان می کنم حکایت اظهارات امام جمعه تهران و واکنش شادی صدر شبیه همین مثل قدیمی است.


آقایان کشف کرده اند –و یا از گذشته باور داشته و بار دیگر مطرح کرده اند- که زلزله حاصل افزایش فساد و زنا است. اگر اهداف سیاسی احتمالی چنین اظهاراتی را نادیده بگیریم، از نگاه من این عقاید صرفا مشتی خرافه در میان گروهی بنیادگرا است که عقل را تعطیل کرده اند و چشمان را به آسمان دوخته اند. اما گویا از نگاه خانم صدر این عبارت، در کنار همه این معانی، یک توهین جنسیتی هم محسوب می شود. یعنی بار دیگر به زنان توهین شده است و آقایان ساکت مانده اند و ظلم تاریخی جامعه مردسالار به زنان همیشه مظلوم ادامه یافته است. ریشه این بحث به کنار، پرسش من از خانم صدر این است که از کجای بحث آقایان توهین به زن را اقتباس کردید؟ نکند شما تصور می کنید «زنا» فعلی است که زنان آن را به تنهایی به اجرا در می آورند؟ یا تصور می کنید «زناکار» یکی از صفات مختصه بانوان است؟ به بی حجابی اشاره کردید؛ پس ای کاش از میان این همه اخبار که گشته اید و پیدا کرده اید و به هم چسبانده اید، یک سری هم به تعاریف جدید بی حجابی می زدید که اتفاقا شامل حال آقایان می شود. البته این تعاریف چندان هم جدید نیست و در دور پیشین طرح برخورد با بی حجابی تعداد زیادی از مردان دارای موی بلند و یا پوشش به اصطلاح نامناسب گرفتار رفتار خشن نیروی انتظامی شدند که دست کم در یک مورد فیلم آن منتشر شد و جنجالی به پا کرد.

از نگاه من این گونه اظهارات آقایان نوعی ظلم بلسویه است. حالا اگر کسی این شیوه را معادل «عدل» می داند بحثش جدا است اما من گمان می کنم اگر قرار است اعتراضی صورت پذیرد باید به مطرح کنندگان چنین ادعاهایی اعتراض کرد، نه به دیگرانی که خود قربانی هستند. متاسفانه در این مدت حتی خود فعالان زنان (از نوع ایرانی اش) نیز یک واکنش نشان نداده اند و خانم صدر هم که به عنوان اولین نفر پا پیش گذاشته اند به جای یقه امام جمعه محترم، دیوار کوتاه جامعه مردان کشور را انتخاب کرده اند. از طرف دیگر من چنین واکنش هایی را بیش از هرچیز ناشی از نداشتن موضع ایجابی می دانم. یعنی از آخرین باری که نسبت به اظهارات مهندس موسوی و بیانیه موسوم به پنج روشنفکر مذهبی موضع گیری کردند و بیانیه «ما زنان» را منتشر کردند دیگر سخنی برای مطرح کردن نداشتند تا اینکه امام جمعه تهران بهانه مناسب را در اختیار دوستان قرار داد تا بار دیگر حرف هایی برای گفتن و اتهاماتی برای مطرح کردن و جنجال هایی برای آفریدن پیدا کنند. از سوی دیگر از نگاه من تنها تبعات این گونه رفتارها ایجاد شکاف و بروز اختلاف در میان گروهی است که هیچ گونه اختلاف ریشه ای و بنیادینی با یکدیگر ندارند. در چنین زمینه ای و باز هم از نگاه خودم، فعالین زنان با چنین اقدامات و اظهاراتی آنچنان به عمده شدن نگاه های جنسیتی و ایجاد تضاد و درگیری در میان مردان و زنان دامن می زنند که عملی معادل آن از عهده هزار امام جمعه و بنیادگرای مذهبی بر نمی آید.


پی نوشت:

در همین موضوع از حامد قدوسی بخوانید.

۲/۰۶/۱۳۸۹

ای کاش های تاریخی ما

توضیح: متن زیر نظر یکی از خوانندگان در مورد یادداشت «بازرگان و خاتمی، حکایت دو اندیشه و یک منش» است که به نظرم جالب آمد در اینجا مجددا منتشرش کنم. درد دل های ساده ای است که من از همین زاویه به آن نگاه می کنم و آن را نیازمند نقد کردن و به چالش کشیدن نمی دانم.


راستش روبخوای برخلاف تومن این دورادریک جایگاه نمیدانم البته بایدبگویم میدانستم واکنون باخواندن مطلب بسیارسودمندت نمیدانم ،بنظرمن حکایت ایندو بیشترحکایت آیینه وپیروجوان وخشت خام وازاین مقوله هاست وشایدخیلی فراترازاینها.احساسم بیشتر ازپیش شرمندگی ازدوران نوجوانی بودکه درتب وتاب انقلابی گری وآمریکاستیزی کرشدیم وصدای بازرگان رانشنیدیم و او را ازخود راندیم یک لحظه چشمها را ببندیم و به نطق او فکر کنیم آیا چیزی جزشجاعت، طلب دموکراسی و شفقت درآن می بینی؟ آن هم درروزگاری که خیلی از شماها نبودید و ما بودیم و دیدیم هرجمله خلاف میل حضرات با خطراتی که کمترین آن کتک وتهمت ومحروم کردن از کلیه امکانات زندگی بود روبرو می شد و مردانی چون بازرگان در مقابل و حضور جلادانی چون خلخالی به زبان می آیند من هم دوست دارم به خاتمی عشق بورزم و می ورزم اما حقیقتش این است که از متن مقالات شعارگونه و پر از برچسب زنی و شعارهای بی محتوی و.. چند فکر و جمله از ذهنم گذشت و بر زبانم جاری شد که صادقانه بیان میکنم:


1- اول ازهمه گفتم حقته هرچی برسرت بیاد و...


2- برای هزارمین باردرعمرم ازروح آقای بازرگان طلب آمرزش کردم.


3- به کسانی که نمیتونند خودشونو با اصلاح طلب های امروزی وفق بدن حق دادم که زمان بیشتری را لازم داشته باشند که بتونند اونها رو باور کنند. و حق اینکه از آنها انتظار داشته باشند که درجایی (سخنرانی مقاله یا کتابی) به نقد افکار و گفته ها و اعمال خود بپردازند و صادقانه دادستان و وکیل و قاضی شوند و حکم خود را صادر کنند و بعد از مردم بخواهند که اگر میتوانند آنها را ببخشند. مثلاً فکرشو بکن وقتی مهندس بازرگان میگوید «...این بچه ها که در خانه آمریکایی ها به دنیا نیامده اند....» و آقای خاتمی آنرا طنز مقاله ایشان میداند و اونها رو با رجوی بنی صدر و سادات و...مقایسه میکند و حالا مقایسه کنید بین اظهار نظرات و عقاید آقای موسوی را وقتی راجع به جوانهای باطوم بدست و کتک زن وفحاش و... حرف میزند و اعتقاد دارد و یا بهتر است بگوییم اعتقاد پیدا کرده است که باید او راهم دوست داشت چون از خود ماست ایکاش شهامت آنرا داشت (وهمه ماداشته باشیم) که یاد پیری که اولین بارهمین را گفت و بهترین های آنزمان طنزش خواندند و انتظار قاطعیت بیشتر و از بیخ وبن برکردن فتنه راداشتند و... را نیز زنده می کرد و درجمله اش میگفت که بقول مهندس بازرگان و... (تازه فراموش نکنید که بچه های مهاجم امروزی در امنیت جانی ومالی وهمه جورحماتیتی برخوردارند و آقای موسوی عشق مردم کتک خور راهم میخواهد به بقیه داشته های آنان بیفزاییم و ما هم بخیل نیستیم اما جوانهای دیروز ضعیفتر از نهال شکننده ای بودند درمقابل طوفان و آقای خاتمی و بسیاری ازعزیزان امروز، طلب شفقت و شفاعت راهم برانان برنمی تابیدند... به هرحال حالا که بحث راهکارهای جنبش سبز را شروع کرده ای بهتراست این را هم جزوی از همین راهکارها بدانیم یعنی دلجویی رهبران یا لیدرهای جنبش ازمردم بلاخص آنهایی که درسالیان قبل از مواضع آنهامتضرر شده و در بهترین حالت شاهد سکوت آنان درمقابل ظلم و ستمهای روا شده آنهم در اوج قدرت آنان بوده اند.


4- آخرنفهمیدیم نطق آقای بازرگان وجوابیه ایشان به مقالات آقای خاتمی بالاخره درروزنامه کیهان اونموقع چاپ شد یا نه چون پی نوشت بعدی مطلبت میگه که چنین اتفاقی نیفتاده ضمن اینکه بنظرمن ازموارد قابل تقدیر از آقای خاتمی بازشدن دیدگاه او از شخصی که ازملاقات با برژینسکی مانند انجام یک جنایت حرف میزند تا مبتکر گفتگوی تمدنهاست که امیداست حاصل آگاهی وخودسازی و تعمق باشد.


5- و در آخراونچه ازذهنم گذشت اینبود که انگارآب کیهان رو از اول اینجوری ریختن.


پی نوشت: تنها توضیح من در مورد پرسشی است که در بخش چهار مطرح شده است. تا جایی که من اطلاع دارم متن کامل نطق مهندس بازرگان در روزنامه کیهان همان موقع منتشر شده است.

بدون نیاز به فیلترشکن، فیلترینگ بلاگر را دور بزنید

این پست را پیش از همه برای آگاهی خودم منتشر می کنم. یعنی می خواهم تست کنم که بدون مراجعه به صفحه مدیریت وبلاگ مطالبم به چه صورت منتشر می شود. اگر این را می خوانید پس باید بدانید که با راهکاری برای دور زدن فیلترینگ بلاگر بدون استفاده از فیلترشکن مواجه هستید: Microsoft Office Word 2007.

می گویم قدیمی چرا که من بیش از یک سال است که مطالب وبلاگ را به همین شیوه منتشر می کنم. یعنی از داخل نرم افزار word، پس از انتخاب گزینه New، به جای Blank Document، گزینه New Blog Post را انتخاب می کنم. پس از باز شدن صفحه جدید، با وارد کردن نام کاربری و گذرواژه در بخش Manage account وبلاگ خودم را به صورت پیش فرض تعریف می کنم. (بدون تردید نیازی نیست که هربار این تنظیمات را تکرار کنید) از اینجای کار به بعد دیگر انتشار مطلب حتی از صفحه مدیریت خود بلاگر هم راحت تر و البته به مراتب سریع تر است. شما می توانید تیتر مطلب را انتخاب و حتی تصویر مورد نظرتان را در مطلبتان جاگذاری کنید. سپس گزینه Publish و یا حتی Publish as Draft را انتخاب کنید تا مطلبتان به سیستم بلاگر ارسال شود.

همین که این پست را مشاهده می کنید اثباتی است بر این مدعا که سیستم فیلترینگ بلاگر قادر به پیشگیری از انتشار مطالب به این صورت نیست. با این حال این شیوه انتشار مشکلاتی هم دارد. اول اینکه تنظیمات مطلب ممکن است کمی به هم بخورد. همچنین من هنوز موفق نشده ام «زمینه» مطالب را در این نرم افزار انتخاب کنم چرا که گزینه Insert category من غیرفعال است. تا پیش از این من مطالب را از طریق word ارسال و سپس در بخش مدیریت بلاگر آنها را اصلاح می کردم. اما اکنون که گمان می کنم به این زودی ها چنین امکانی ندارم، به همان انتشار مطالب از سوی word اکتفا می کنم.

۲/۰۴/۱۳۸۹

به احمدی نژاد بیش از موسوی گوش می دهیم

مدت ها است که اخبار و تحلیل های منتشر شده از درون جنبش سبز، چه از لحاظ کمی و چه از لحاظ کیفی افت شدیدی داشته اند. در شش ماه اول پس از کودتا چهره ای مانند مهندس موسوی کلا 17 بیانیه منتشر کرد که از لحاظ کمی در برابر حجم نظرات، تحلیل ها و مقالات منتشر شده از جانب فعالان و صاحب نظران درون جنبش شاید نسبتی کمتر از یک به هزار را به خود اختصاص می داد. اما دست کم طی یکی دو ماه گذشته تعداد سخنرانی ها و گفت و گوهای موسوی از مرز هفته ای یک بار هم گذشته است و در برابر به ازای هر سخنرانی موسوی حتی چهار-پنج نقد و نظر و تحلیل درخور هم ارایه نمی شود. کار به جایی رسیده که من گمان می کنم موسوی خود را ناچار می بیند که به تنهایی ضعف تحلیل ها و اعلام مواضع جنبش را جبران کند و در برابر هر اتفاق ساده ای نیز واکنش نشان دهد. (به اظهار نظر در مورد زلزله و میزان رشد جمعیت مراجعه کنید) ناگفته پیدا است که چنین کاری نه از لحاظ عملی امکان پذیر است و نه در صورت امکان پذیر بودن مطلوب قلمداد می شود که یک نفر به جای همه فکر کند و حرف بزند.


در برابر، آنچه دست کم در فضای وبلاگستان مشاهده می شود نخست رکود فکری و تمایل به کوته نوشت هایی با مضامین طنز و یا عشقی است و پس از آن توجه بیش از اندازه به اظهارات و اعمال احمدی نژاد و دیگر چهره های شاخص حاکمیت است. اظهاراتی که حتی اگر هدف آنها منحرف کردن افکار عمومی نباشد، باز هم جنبش را در موضع انفعال قرار می دهد و به جای کنش، آن را مدام به نشان دادن واکنش وا می دارد. چنین ضعفی در گفت و گوهای اخیر مهندس موسوی نیز بارها مورد اشاره قرار گرفته است. آنجا که ایشان مدام تکرار و تاکید می کنند که «هم در ميان اقشار مختلف مردم و هم در شهرهای مختلف، بايد مسائل اقتصادی را برای مردم توضيح داد، بايد به مردم نشان دهيم كه برای كم شدن فشار اقتصادی، برای ثبات زندگی، برای كاهش طلاق و بسياری مشكلات ديگر و كاهش آسيب های اجتماعی بايد به اصول قانون اساسی برگشت. اين را مردم بايد حس كنند. نبايد حس كنند اين جنبش فقط در رای مردم خلاصه شده است و تنها خشم ناشی از پايمال شدن رايشان است». (بخشی از سخنان مهندس موسوی در جمع اعضای جبهه مشارکت)


به گمان من، فعالیت های رو به گسترش مهندس موسوی به خوبی می تواند هسته مرکزی و دست مایه لازم برای جهت دهی به فعالیت های جنبش سبز را فراهم سازد. نیازی نیست مدام به گام بعدی فکر کنیم و خود را در فضایی انتزاعی قرار دهیم. سر نخ ها را می توان از خلال سخنان موسوی و دیدارها و گفت و گوهایش به دست آورد. کافی است موضوعات مطرح شده را به بحث، گفت و گو و حتی چالش بکشیم و خوراک مناسب برای کسانی را فراهم کنیم که به تعبیر موسوی در منطقه خاکستری قرار دارند: نه با جنبش سبز هستند و نه از دولت حمایت می کنند. همچنان در انتظار تصمیم گیری نهایی مانده اند.


پی نوشت:

پیشنهاد من برای دوستان وبلاگ نویس گسترش بحث، انتشار مقالات تحلیلی و حتی راه اندازی مناظره های وبلاگی پیرامون چند موضوع کلی است:

- هدفمند سازی یارانه: پیامدهای طرح دولت، جایگزین های پیشنهادی جنبش سبز

- حمایت از حقوق کارگران و کارمندان: راهکارهای جنبش سبز برای ایجاد و تقویت نهادهای صنفی و کارگری

- اخلاق اجتماعی: تاکید جنبش بر ناهنجاری هایی چون اعتیاد، طلاق و ... ضمن اشاره به بحران فرهنگی و هویتی در نسل نوجوان

- رسانه سازی: پیشنهادات جنبش برای گسترش راه های ارتباطی با مردم

این دو نفر، این دو دیدگاه

«هر آدم عاقلی تا دید دشمن دارد برایش کف می زند، باید به فکر فرو برود و بگوید من چه غلطی کردم; من چه کار کردم که دشمن دارد برای من کف می زند; باید به خود بیاید.این مایه ی غصه است که بعضی از کف زدن دشمن خوششان می آید! اگر گل زن مهاجم ما در میدان فوتبال، اشتباها به دروازه ی خودش گل بزند، چه کسی در آن میدان کف خواهد زد؟ طرفداران تیم مقابل و مخالف.حالا شما وقتی که می بینی دشمن دارد برایت کف می زند، باید بفهمی که به دروازه ی خودی گل زده ای! ببین چرا زدی؟ ببین چرا کردی؟ ببین چه اشتباهی کرده ای؟ ببین مشکلت کجاست؟ بگرد مشکل خودت را پیدا کن و توبه کن». (علی خامنه ای – خطبه های نماز جمعه تهران - 26 / 9 / 78)


«بنده در یکی از مصاحبه‌ها این را مطرح کردم که گروهی می‌گفتند مشروطه باعث خوشحالی انگلیس بوده و از قول مرحوم آخوند خراساني گفتم كه هر كاري ما بكنيم ممكن است روس ها يا انگليسي ها اظهار خوشحالي كنند و اگر اين طور باشد پس ما نبايد كاري بكنيم؟ نه، ما بايد رفتار خود را به گونه اي تنظيم كنيم كه درست باشد و به اين اتهامات توجه نكنيم. ما نبايد بر اساس خوش حالي و بدحالي بقيه كارها و برنامه هاي خود را تنظيم كنيم، ما بايد كار خود را بكنيم». (میرحسین موسوی – دیدار با اعضای جبهه مشارکت ایران – 25/12/88)

۲/۰۳/۱۳۸۹

نگاه معیوب به واقعیات جهان

عطاءالله مهاجرانی در یادداشتی با عنوان «ایران و آمریکا»، به بهانه تایید نظرات عباس میلانی مطالبی نوشته که از نگاه من دارای یک ناهنجاری رایج در ادبیات سیاسی کشور است. یادداشت دکتر میلانی همانگونه که از نام آن پیدا است به این مسئله اشاره دارد که «سیاست اتمی واشنگتن آب به آسیاب احمدی نژاد می ریزد». در این زمینه احتمالا اکثر صاحب نظران به مانند آقای مهاجرانی با دکتر میلانی موافق هستند. با این حال زبانی که آقای مهاجرانی در نقد این سیاست به کار می گیرد زبانی بیمار و معیوب است. ایشان می فرمایند «به نظرم آمریکا همین وضع موجود ایران را ترجیح می دهد، می خواهد همین وضعیت ادامه پیدا کند و نهایتا کشور و ملت با یک انفجار رویارو شوند» و همچنین تاکید می کنند «آمریکا علاقه مند است که ایران به چند قسمت تقسیم شود».


این واقعیت که در آمریکا جریان و تفکری وجود داشته باشد که از تجزیه ایران حمایت کند قابل درک و البته تایید است. با این حال انتقاد من به ادبیات آقای مهاجرانی از اینجا ناشی می شود که ایشان از «آمریکا» به عنوان یک حقیقت کلی و یک شخص حقیقی نام می برند. گویا ایشان در برخورد با سیاست های کشوری به بزرگی آمریکا فراموش می کنند که در دل این ابرقدرت جهانی نیز جریانات متفاوت و گاه متضادی وجود دارد. اگر دکتر میلانی از «سیاست هسته ای واشنگتن» سخن می گوید هر ناظری می تواند با مراجعه به آخرین سیاست های رسمی کاخ سفید در زمینه انرژی هسته ای دقیقا متوجه شود که موضوع مورد بحث چیست؛ اما زمانی که آقای مهاجرانی از «آمریکا» سخن می گوید مخاطب باید چه تصویری از این «آمریکا» داشته باشد؟ آیا در نگاه آقای مهاجرانی «آمریکای جورج بوش» با «آمریکای اوباما» هیچ گونه تفاوتی ندارد؟ به گمان من این همان آسیبی است که در طرف مقابل، برخی جریانات آمریکایی را نیز دچار کرده است. آنانی که وقتی از ایران سخن می گویند حاضر به قبول این واقعیت نیستند که نظام ایران –دست کم تا پیش از کودتای 22 خرداد- از جریانات متفاوت اصلاح طلب، معتدل و افراطی تشکیل شده است که با یکدیگر تضادهای بنیادی دارند. من گمان نمی کنم با چنین نگاهی بتوان تحلیلی مناسب از شرایط جهانی و در نتیجه راهکاری درخور برای مواجهه با آن ارایه کرد.

بازرگان و خاتمی، حکایت دو اندیشه و یک منش

داستان نطق ناتمام مهندس مهدی بازرگان و مقاله های روزنامه کیهان با مدیریت سیدمحمد خاتمی چند سالی هست که گاه و بیگاه در فضای مجازی منتشر می شوند. بار اولی که این ماجرا نقل شد و به گوش من هم رسید را به خاطر ندارم اما قطعا در دوران ریاست جمهوری خاتمی بود. طبیعی هم بود که تخریب خاتمی به اردوگاه محافظه کاران افراطی محدود نشود؛ جریانات زیادی بودند که چشم دیدن اصلاحات را نداشتند و تلاش می کردند تا در این مورد، با سوء استفاده از آبروی مهندس بازرگان به خاتمی حمله کنند. اما رویکرد ویژه نامه نوروزی ایران، به نظر عکس رویکرد مخالفان خاتمی است. در واقع در این ویژه نامه تلاش می شود که با استفاده از آبروی خاتمی به مهندس بازرگان حمله شود*. به هر حال من روایت را به بهانه یادداشت ویژه نامه ایران، از زاویه دید خودم نقل می کنم:


پس از عزل بنی صدر و رخداد خونین 30 خرداد 60، درگیری های پراکنده مجاهدین با حاکمیت ادامه پیدا می کند و در روز پنجم مهرماه همان سال به اوج می رسد تا جایی که «در خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی یک روز پس از تظاهرات مسلحانه 5مهر، آمار تلفات اینچنین درج شده است: 16 خرابکار (عضو سازمان محاهدین خلق) کشته و 30 نفر از مردم و پاسداران شهید شده اند»1. برخوردهای قضایی و اعدام ها روز به روز شدت می گیرد و مجاهدین مدعی می شوند که دادگستری تعداد زیادی از بازداشت شدگان را حتی بدون محاکمه پای چوبه دار می فرستد. در چنین فضایی و درست در شرایطی که مهندس بازرگان و نهضت آزادی به دلیل حمایت از بنی صدر به شدت تحت فشار قرار دارند بازرگان نسبت به خشونت ها واکنش نشان می دهد و از جوانان هوادار مجاهدین با عنوان «جوانان جانباز»ی یاد می کند که نباید مزدور آمریکا خوانده شوند. ویژه نامه ایران حکایت را به نقل از خاطرات آقای هاشمی منتشر می کند: «جلسه علني داشتيم، مهندس بازرگان، اولين سخنران قبل از دستور بود. در قسمتي از اظهاراتش ضمن اظهار تأسف از شهيد شدن پاسداران و شخصيت‌ها به‌دست تروريست‌ها، از اعدام‌ها و سخت‌گيري‌هاي دادگاه‌هاي انقلاب هم انتقاد داشت و امريكايي بودن تروريست‌ها را مردود دانست. اظهارات ايشان مورد اعتراض شديد جمعي از نمايندگان قرار گرفت. مجلس را متشنج و ترك كردند و به ايشان اعتراض نمودند. كسي از ايشان دفاع نكرد. دوستانش هم وحشت كرده بودند. مجلس را به‌عنوان تنفس تعطيل كردم. جمعيتي از [مردم و] بازاريان كه جريان مجلس را از راديو شنيده بودند، به‌عنوان اعتراض به اظهارات آقاي بازرگان، مقابل مجلس آمدند و شعارهاي تندي عليه ايشان، ليبرال‌ها، بني صدر، امريكا و منافقان مي‌دادند... دادستان انقلاب، تصميم به بازداشت آقاي بازرگان گرفته بود، مانع شدم»2.


در چنین فضایی و در شرایطی که بازرگان به عنوان نماینده مجلس حتی قادر نیست که نظراتش را در تریبون مجلس اعلام کند به سراغ سیدمحمدخاتمی، مدیر مجموعه کیهان می رود. وی خودش این ماجرا را در جوابیه ای که به روزنامه کیهان نوشت اینگونه نقل می کند: «جناب آقای خاتمی! نماینده امام و سرپرست روزنامه کیهان؛ چهارشنبه 15 مهرماه گذشته که در اثر هیاهو و حملات عده ای از همکاران محترممان در مجلس شورای اسلامی از حق قانونی خود و نوبتی 15 دقیقه نطق قبل از دستور محروم شده، نیمه کاره رها و به صندلی خود برگشتم و ناسزاها و ناروائی ها فروکش کرد، به طرف شما خم شده، گفتم: آیا روزنامه کیهان حاضر است متن تمام کمال نطقم را چاپ کند، فرمودید: بلی! به شرط آنکه خودم هم اظهار نظری بکنم. گفتم: چه بهتر!» 3


اینکه هر سیاستمداری در طول زندگی و فعالیت سیاسی خود چه اعتقاداتی داشته و یا دارد می تواند محور بحثی تاریخی قرار گیرد. از نگاه من اندیشه های آقای خاتمی چه در اوایل انقلاب و چه حتی در حال حاضر دارای ایراداتی است، همانگونه که در زندگی سیاسی مهندس بازرگان چه پیش و چه پس از انقلاب می توان نقاط ضعفی پیدا کرد. با این حال در نگاه من این دو سیاست مدار کشور نقطه مشترکی داشتند که در این ماجرا به خوبی آشکار است. بازرگان، همان مردی است که به شهادت مقاله خاتمی روزی از جانب مسعود رجوی «آمریکایی» خطاب می شد. («...آقاي رجوي كه روز و روزگاري، آقاي بازرگان را نماينده بورژوازي كه طبق تحليل‌هاي ماترياليستي حضرات ماهيتاً امريكايي است)4 اما چنین توهین ها و اتهاماتی سبب نمی شود که بازرگان چشم بر روی حقیقت ببندد و زمانی که احساس می کند مخالفانش تریبونی برای سخن گفتن ندارند به جای آنان سخن نگوید.


در نقطه مقابل نیز خاتمی دست کم در آن زمان آشکارا با نظرات مهندس بازرگان مخالف است اما حتی در آشوب های سال 60 نیز زمانی که بازرگان از او می پرسد آیا حاضری نطق من را منتشر کنی بلافاصله جواب مثبت می دهد. شاید خاتمی ناچار شده باشد که برای تبیین مواضع واقعی خود و یا حتی زمینه سازی برای انتشار نطق بازرگان در انتقاد از اعمال خشونت حاکمیت سه مقاله انتقادی خطاب به او بنویسد، اما این مسایل به هیچ وجه از ارزش کار او در ایجاد بستر مناسب برای طرح نظر مخالفینش نمی کاهد.


پی نوشت:

1و2و4- ویژه نامه نوروزی ایران – اسلحه کشیدن روی مردم – ص59

3- متن کامل نطق مهندس بازرگان، مقاله خاتمی در نقد وی و جوابیه بازرگان به خاتمی را از اینجا بخوانید

* جالب اینجا است که حتی در آستانه انتخابات خرداد 88 هم گروهی تلاش کردند تا با سوء استفاده از این حربه به جنبش سبز و نامزدی میرحسین موسوی ضربه بزنند. (از اخبار روز بخوانید)

۲/۰۱/۱۳۸۹

چرا دولت اینقدر میوه وارد می کند؟

بحث سرقت کشتی حامل پرتغال ایران توسط دزدان دریایی با انتشار اطلاعات جدیدی از این کشتی مجددا داغ شده است. (از فارس بخوانید) به این بهانه برایم جالب شد که بار دیگر این پرسش را مطرح کنم که اساسا چرا باید کشوری مثل ایران چنین حجم بالایی از واردات میوه داشته باشد؟ ارسال محموله پنج هزار تن پرتغال از مصر به ایران تنها بخش کوچکی از حجم واردات میوه طی سال های اخیر است؛ آن هم در حالی که دست کم در همین مورد خاص، پرتغال ایرانی از کیفیت و مرغوبیت بالایی برخوردار بوده و در حجم بسیار بالایی در کشور تولید می شود. از نگاه من سه دلیل می توان در توجیه این سیاست گذاری دولتی متصور شد.


1- کاهش قیمت ها – ناگفته پیدا است که قیمت فروش اکثر میوه های وارداتی، بسیار پایین تر از تولیدات داخلی است. هرچند این پایین بودن قیمت در بسیاری از موارد با پایین بودن کیفیت همراه می شود، اما در شرایط دشوار اقتصادی، برای بیشتر شهروندان کیفیت کالا در رتبه دوم اهمیت پس از قیمت آن قرار می گیرد. این سیاست هرچند می تواند در کوتاه مدت افزایش سرسام آور قیمت های بازار میوه (مثلا در آستانه نوروز) را کنترل کند، اما در دراز مدت با ورشکست کردن کشاورزان و باغداران، عملا ظرفیت های داخلی را برای تولید از بین می برد و اولا سبب می شود کشور به صورت پیوسته به این واردات محتاج بماند. ثانیا تولید کنندگان خارجی که به مرور بازار ایران را خالی از رقبای داخلی می بینند توان افزایش قیمت را بیابند*. در نهایت این نکته نیز باید در نظر گرفته شود که تداوم چنین وضعیتی تنها در گرو تداوم درآمدهای بالای ارزی از قبل فروش نفت است و در صورتی که اخلالی در کسب این درآمدها ایجاد شود بازار میوه در کشور با ضربه های سنگین تورمی مواجه خواهد شد.


2- رانت خواری واردکنندگان – در اقتصاد انحصاری و غیر شفاف ایران، همواره رانت های کلانی چون انحصار واردات در اختیار کسانی قرار می گیرد که یا در رتبه های بالای حاکمیت قرار دارند و یا با عناصر تاثیرگذار در حاکمیت ارتباط نزدیکی برقرار کرده اند. این باندهای مافیایی می توانند برای افزایش درآمد حاصل از رانت واردات خود، سیاست گذاران و تصمیم گیران دولتی را به تغییر سیاست های حامی تولید به سیاست واردات محور تشویق کنند.


3- اما سومین دلیلی که من گمان می کنم ریشه اصلی سیاست گذاری های چند سال اخیر است، نیاز دولت به تبدیل ارزهای به دست آمده از فروش نفت به ریال است. پیش از این هم در یادداشتی اشاره کرده بودم که دولت در تبدیل درآمدهای سرشار نفتی خود به ریال دچار مشکل است. اقتصاد راکد و ضعیف داخلی توان جذب این حجم انبوه از درآمدهای ارزی را ندارد**. صنایع ملی آنچنان گسترش پیدا نکرده اند که بتوانند این میزان از درآمد ارزی را صرف واردات مواد اولیه و قطعات مورد نیاز برای تولید کنند. در چنین حالتی دولت برای اینکه بتواند درآمدهای ارزی خود را مصرف کند دو راه بیشتر پیش رو ندارد. راه اول اینکه دلارها را به بانک مرکزی داده و سیاست انتشار پول را در دستور قرار دهد که بارها تکرار شده و اثرات ویرانگر تورمی آن نیز همچنان ادامه دارد. راه دوم اینکه دولت به صورت غیر مستقیم این ارزها را به مردم بفروشد. به عنوان نمونه در همین مورد واردات پرتغال دولت می تواند صدها میلیون دلار هزینه واردات پرتغال را در اختیار وارد کنندگان قرار دهد و در برابر به ازای فروش این محصولات در بازار داخلی ریال دریافت کند. به این صورت دولت در واقع به صورت مجازی توان جذب درآمدهای ارزی در داخل کشور را بالا برده است.


پی نوشت:

* عوارض ناشی از بیکاری کشاورزان و باغداران خود بحث مفصلی است که می توان آن را با شرایط سال های پایانی دهه چهل و سال های ابتدایی دهه پنجاه و وضعیت کشور پس از اجرای سیاست های اصلاحات ارزی مقایسه کرد.

** توزیع مستقیم درآمدها در ایران غیرعملی است

۱/۳۱/۱۳۸۹

یک جوابیه از سوی خانم ف

یادداشت «چهارنگاه به آخرین گفت و گوی میرحسین- بخش چهارم – ملاکی برای سبز بودن» که حدودا یک ماه پیش در این وبلاگ منتشر شد جوابیه ای دریافت کرده که نگارنده آن دلایل نگارش این جوابیه را به این شرح توضیح داده است: «نمیدونم 26یا27 اسفند بود که مطلب تو تحت عنوان چهار نگاه به آخرین ...و معرفی خانم «ف» خوندم وصرف نظر ازاینکه خانم «ف» نمایه کامل من باشد یا شخصیت نمادینی برگرفته ازبرخی ویژگیهای من، بعلت اینکه درجاجای متن ازسیستم بانکی و یاکارکنان بانکها سخن به میان آمده شده بود و بعضی داوریهای غیرمنصفانه دراین موردانجام شده بود سکوت راشایسته ندانسته و بیدرنگ پاسخی تهیه کرده و دربخش نظرات قراردادم». گویا این جوابیه به دلیل مشکلات اینترنتی منتشر نشده تا اینکه امروز و از طریق ای-میل به دستم رسید. ضمن تشکر از نگارنده این جوابیه و اظهار خوشحالی زایدالوصف خود از دریافت آن، جوابیه را از آن بخشی که گمان می کنم به قصد انتشار نوشته شده به صورت کامل در زیر می آورم:


1- بدان که رنجیدگی درکار نیست و اگر هست مربوط میشود به دلخوری از قضاوتهای عجولانه و تنها به قاضی رفتن ها و شادمانه، برگشتن هات است، درست است خبرخوانی خانم ف گاهی تاظهربطول میکشد و این مربوط به معدود اوقاتی است که هیچ کاری به وی محول نشده باشد و در عوض گاهی چندان از اخبار روز به دور می افتد که همه حتی خود نگارنده محترم را نیز شگفت زده میکند چرا که خانم ف فرصت نداشته تا اخبار را بخواند و از صبح تا پاسی از غروب به انجام کارها مشغول بوده و گاه تتمه کار را در خانه انجام داده است. اصولاً کارکارشناس در یک سازمان به نوعی جنبه نظارتی دارد؛ چیزی در مایه مهندسین ناظرساختمان که با وجود اینکه نقش بی انکاری را در یک پروژه بعهده دارند لزوماً نمیبایست تمام مدت مصالح جابجا کنند و یا در این مورد خاص پول دریافت و پرداخت کنند و چک پاس کنند. مجالی نیست که از تأثیر کار سپر بلا گونه آنان در سازمان در قبال ارگانهای خارج و در مقام پاسخگویی بگویم.


2- در مورد بازده کاری و حقوق و مزایای کارکنان بانک و میزان فعالیت آنان بهتراست نگارنده محترم اوقاتی از روز را به قصد کار باارزش تحقیق، کار باارزشتر خود را ترک کرده و در ساعات میانی روز به شعب بانکها مراحعه و چایی های نخورده سردشده آنان را و میزان صبر و تحملشان را به نسبت سایر پرسنل در قبال ارباب رجوع ازنزدیک مشاهده کنند و سپس قضاوت کنند. ضمن اینکه به یادداشته باشند که کارشناسان بانک حدوداً1تا2درصدپرسنل راتشکیل میدهند.


3- اکثرمردم وامهای دریافتی پرسنل بانک را باحقوق و مزایای دریافتی اشتباه میگیرند گاهی حقوق دریافتی واقعی یک کارمند کمتر از یک چهارم اصل حقوق اوست وسه چهارم بقیه نیز صرف بازپرداخت اقساط همان وامها میشودکه اکثراً با همان نرخ بهره ویژه مشتریان بدانها اعطامیشود بدون اینکه سیستم بانکی نگران معوق ماندن چنین مطالباتی باشد و البته که ماکارمندان بانک از امکان دریافت وامهای پرسنلی خدا را شاکریم و آنرا از نوع مزایای بسیاری از سازمانها برای کارکنان خود از قبیل امکانات ارتش در واگذاری خانه های سازمانی و نچشیدن طعم تلخ مستأجری و بن های پر برکت اتکا، تعطیلات و ساعت کاری پرسنل اموزش وپرورش، امکانات وسیع کارکنان وزارت نفت ،شهرداری و...میدانیم.


4- ساعت کاری کارکنان بانکها بیش ازتمام سازمانهای دیگربوده وبدین خاطرخانم ف وبسیاری ازخانمهای دیگربهترین روزهای جوانی ومادری خود را در کارزار وکشمکش خانواده برسر نگهداری از فرزند فنا کردند و هرشب ازخودمی پرسندکه آیا اگر در ایام تعطیل و تابستان و بیماری و... مجبور نبودند کودکان را ازخود دور کنند بازهم این شکاف عمیق را در روابطشان بافرزندانشان احساس میکردند؟


5- خانم ف تاکنون از نفوذ خود حتی یک ریال ازسیستم بانکی برای کسی وام نگرفته وتنها نقش او در وامهای سیستم بانکی این بوده که باوجه الزمان قراردادن حقوق ماهانه خودضمانت برخی وام گیرندگان راتقبل کرده وگهگاه به همین دلیل خسارت رااز جیب خود پرداخت نموده است. اما در مورد وامهای که ایشان برای نزدیکان خود گرفته اندتماماًنه ازسیستم بانکی بلکه ازصندوقهای تعاون کارمندی که ازطریق جذب حق عضویت های ماهانه بین گروههای مختلف آنان تشکیل میشود گرفته وخانم ف در سررسید تعلق گرفتن وام به خود به رسم وظیفه وام دریافتی ازصندوق رادراختیار عزیزان خودقرارداده و معادل اقساط برداشته شده از حقوق خود را مستقیماً از آنان دریافت و یاتوسط استفاده کننده از وام به حساب صندوق واریز میگردد.


6- طبق اطلاع نگارنده خانم ف دردومرحله از روز به خبرخوانی و وب گردی میپردازد: بعدازصبحانه تاوقت نهار و نماز و سپس بعد از نماز تا آخر وقت اداری و در فاصله خستگی و بمنظور اجتناب از زدن چرت در هنگام وب گردی نیز به انجام بازیهای کامپیوتری میپردازد و بالاخره این خانم به ظاهر سبز یک لقمه نان حلال تاکنون به دندان نکشیده است و معلوم نمیگردد سازمان وی به چه دلیل به ایشان حقوق میپردازد بالاخص که از کتک خورها و زبان درازهای کل تجمعات نیز محسوب میگردد در این رابطه قضاوت رابه خوانندگان وخود نگارنده وامیگذارد...


7- درست است خانم ف باتمامی روشنفکرنمایی خود از ارتباط دخترخود باپسری میهراسد وآنرانمی تابدوتحول دراین تفکرخودرا به زمانی موکول میکنند که آسیب پذیری دختران وپسران به برابری برسد و یا مثلاً خود نگارنده خود را راضی با ازدواج با دختری کنندکه از اختیارکردن دوست پسر به هراندازه ابایی نداشته باشد و...


8- استخدام در بانک از طریق شرکت در آزمون و موفقیت در آن انجام پذیراست تا آنجا که به یاد دارد خانم ف تاکنون در استخدام شخصی دخالت نداشته و راهنمایی جهت قرارگرفتن در مسیر شغلی مناسب از راهنمایی های است که به سبب تجربه وشغل موردتصدی فراگرفته وبدون تبعیض در اختیار هر درخواست کننده ای قرار میداده و خواه دداد، قطعاًاگرخانم ف راههای سریع پیشرفت را میدانست خود بابیش از20سال سابقه و تحصیلات دانشکاهی اندر خم یک کوچه نمی بود و مانند بسیاری دیگر از همکاران خود باسوابق وتجربیات کمترتاکنون برمسندی نش ...


توضیح:

1- ناتمام ماندن جملات پایانی مربوط به ایرادی در ای-میل دریافتی است.

2- هرچند در ابتدای جوابیه اشاره شده که قرار است این جوابیه «صرف نظر ازاینکه خانم «ف» نمایه کامل من باشد یا شخصیت نمادینی برگرفته ازبرخی ویژگیهای من» نوشته شود. ای کاش این پیش فرض رعایت می شد چرا که به واقع خانم ف تنها یک نماد و زاییده ذهن نگارنده این وبلاگ بوده و هست. ناگفته پیدا است برای خلق این نماد که از آن جهت به تصویر کشیدن برخی ناهنجاری های اجتماعی استفاده شده است نیازمند کمک گرفتن از نمونه های حقیقی بوده ام؛ با این حال لزوما هیچ کدام از روایت های ذکر شده در آن یادداشت اتفاقاتی منطبق با واقعیت نیستند و اگر نگوییم از اساس بی پایه بوده اند، دست کم با اغراق های مورد نیاز جهت اهداف نگارنده همراه بوده اند. خوشحال تر می شدم اگر در انتقاد از آن یادداشت هم نمادگرایی زیر پا گذاشته نمی شد و ادعاهای نگارنده با استناد به یک عملکرد یک شخصیت حقیقی رد نمی شدند.

3- در بخشی از جوابیه اشاره ای به تمایلات نگارنده در زمینه ازدواج و دیدگاه وی به دختران و روابط آنها شده است. اگر پایبندی به انتشار بی کم و کاست جوابیه ناچارم نمی کرد قطعا این بخش از یادداشت را حذف می کردم. اما در شرایط فعلی تنها می توانم تذکر دهم نگارنده جوابیه در این مورد خاص هیچ گونه دیدی نسبت به دیدگاه های اینجانب ندارد و بنده هم به هیچ وجه فعلا قصد ندارم در این مورد توضیحی بدهم.

۱/۳۰/۱۳۸۹

آموزش علیل

از نگاه هایم می فهمد که ناراضی هستم. می خندد و می گوید «خیلی خلاف می رم»؟ حالا که خودش حرف را شروع کرده ملاحظه کاری را کنار می گذارم و تایید می کنم. دوستانه می گویم «مهندس مملکتی تو، نباید اینقدر خلاف کنی». می خندد. رانندگی اش تغییری نمی کند. خیابان یک طرفه را همچنان خلاف جهت می رود. چراغ قرمز را رد می کند. هرجا ترافیک می شود وارد لاین مقابل می شود تا صف ماشین ها را دور بزند. بعد از کمی سکوت، انگار که توی ذهنم در جست و جوی توجیهی بر این رفتار یا سرپوشی بر وجدان معذبش باشد می گوید «قانون رو که یک نفره نمی شه رعایت کرد؛ باید بسترش فراهم باشه». این «بستر» را با تاکیدی بیان می کند که می فهمم از پیدا کردن یک واژه نامفهوم برای به بن بست کشیدن بحث به وجد آمده است. می خواهم بگویم «بستر دیگر چیست پدر بیامرز، توی لاین خودت حرکت کن دیگر». اما نمی گویم. به جای ادامه بحث توی ذهنم به دنبال دوره ای می گردم که به ما فرهنگ رعایت قانون را آموزش داده باشند. مثلا در ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان! ولی تا آخر دوره های دانشگاهی هم که پیش می روم اطمینان دارم که حتی یک جلسه یک ساعته هم برای محصلین و دانشجویان کشور برگذار نمی شود که بخواهد چیزی در مورد فرهنگ رعایت قوانین آموزش دهد. برای اولین بار به این نکته توجه می کنم که حتی اگر خود شخص دنبال گرفتن گواهینامه نرود، اصلا ممکن است ساده ترین قوانین راهنمایی و رانندگی را هم هیچ گاه یاد نگیرد. ساده ترین قوانینی که هرگاه در خیابان قدم می زنیم با آنها مواجهیم، اما نه از رعایت نکردنشان احساس اشتباه می کنیم و نه حتی از ندانستنشان احساس ضعف.


پی نوشت:

یک جمله کلیشه ای بود که زمانی به عنوان ناآگاهی قشر سنتی و بی سواد جامعه بسیار به کار گرفته می شد. مثلا در سکانس فیلمی که پیرمردی به یک نوجوان می گوید «پس توی مدرسه چی به شما یاد می دن». گمان می کنم این جمله حتی اگر در دوره ای تنها می توانست نشان دهنده ناآگاهی پرسش کننده باشد، امروز به خوبی می تواند آگاهی و نگاه ژرفش را به نمایش بگذارد.

۱/۲۹/۱۳۸۹

مسیر یک انقلاب در دست شعبان بی مخ ها

سناریو اول در دوپرده:


پرده اول – دولت ابوالحسن بنی صدر با پیروزی قاطع وی در انتخابات بر روی کار آمده است. رییس جمهور محبوب (با کسب 76درصد آرا) تصمیم دارد تا در سالگرد وفات دکتر مصدق در دانشگاه تهران سخنرانی کند. جبهه ملی، حزب ملت، سازمان مجاهدین خلق، حزب رنجبران، حزب توده، سازمان پیکار، اتحادیه کمونیست ها و سازمان طوفان نیز ضمن حمایت از این اقدام رییس جمهور برای همکاری اعلام آمادگی می کنند. در برابر، «حزب اللهی نیز با آماده کردن پارچه نوشته ای بزرگ که در آن عکس مصدق در حال بوسه زدن بر دست ثریا دیده می شد جماعتی حدود 1000 نفر را آماده کرده بودند. سپاه پاسداران نیز با رهبری کلاهدوز و محسن رضایی از حضور در برنامه های محافظت (از رییس جمهور) سرپیچی می کند. جمعی 300 نفره از حزب اللهی ها با رهبری حاجی بخشی 5 ساعت پیش از آغاز مراسم وارد دانشگاه می شوند». (1)


پرده دوم – سخنرانی رییس جمهور کشور شروع می شود. «فریاد: بنی صدر، بنی صدر، بلندگو را قطع کردند! از جانب میلیشیا به گوش می رسد. بنی صدر از پلیس استمداد می جوید تا چماقداران را از دانشگاه بیرون کند ولی پلیس از قبل اظهار داشته بود که تجهیزات لازم برای مقابله را ندارد! بنی صدر اذعان می کن که کاری از پلیس ساخته نیست و به مخالفان اخطار می کند که اگر ماموران انتظامی از عهده دستگیری آنها بر نیایند این کار را به مردم خواهد سپرد»(2) ... «در جایگاه یک سرگرد شهربانی نیز نزد رییس جمهور آمده با حالت گریه می گوید: ما هیچ وسیله ای نداریم»(3) ... «بعدها معلوم می شود که اعضای ستاد نمازجمعه بلندگوها را قطع کرده اند»(4). شعار حامیان رییس جمهور در ابتدای مراسم این است: «چوب چماق شکنجه دیگر اثر ندارد – حزب چماق به دستان در پیشگاه ملت افشا باید گردد، زندانی سیاسی آزاد باید گردد». (5) و پس از شروع درگیری: «نصر من الله و فتح قریب مرگ بر این حزب مردم فریب – چماقدار چماقدار مرگت فرارسیده – مرگ بر بهشتی – بنی صدر بنی صدر افشا کن بهشتی رو رسوا کن – بهشتی بهشتی طالقانی را تو کشتی – مرگ بر آیت کودتاچی».(6)


سناریو دوم در دو پرده:

پرده اول – آقای خمینی طی حکمی در تاریخ 20/03/1360 بنی صدر را از فرماندهی کل نیروهای مسلح برکنار می کند. هرچند بنی صدر همچنان رییس جمهور قانونی و منتخب کشور است اما بدون هیچ بهانه ای «حکم امام کافی بود که بنی صدر را به اختفای کامل ببرد و از لحظه انتشار حکم عملا بنی صدر از کلیه اقتدارات خویش معزول گردید و محل سکونت و کار وی به تصرف سپاه و کمیته درآمد و در پی آن منافقین طی اطلاعیه ای خواستار حفاظت از جان بنی صدر گردیدند». (7)


پرده دوم – «روز بيست و پنج خرداد فرا مي‌رسد. اين روز را مي‌توان چهارده اسفند ديگري دانست با اين تفاوت که در اين روز ضد انقلاب فاقد انسجام و پيوستگي روز دانشگاه بود و حسب اخطار امام، نهادهاي انقلابي با تمام سرعت و تمام نيرو، خود را آماده مقابله کرده بودند. جبهه ملي در پي صدور اعلاميه‌اي بر انتقاد شديد از لايحه قصاص، مردم را جهت يک راهپيمايي در خيابان انقلاب به طرف دانشگاه در بعد از ظهر بيست و پنج خرداد فراخواند، صبح همان روز امام در جمعي از علما و روحانيون استان مازندران و جمعي از اقشار مختلف مردم سيستان و بلوچستان صريحاً شرکت در راهپيمايي را نفي فرموده، جبهه ملي را مرتد خواندند و به نهضت آزادي توصيه کردند طريق خود را مشخص نمايد. در پي آن بلافاصله همه گروهها و نهادهاي انقلابي خود را جهت رويارويي با راهپيمايي آماده نمودند و در اثر فشار شديد قبل از شروع راهپيمايي طي اعلاميه‌اي قبول پيشنهاد راهپيمايي را از طرف نهضت منکر گردد.


بعد از ظهر بيست و پنج خرداد، طيف ضد انقلاب نه چندان فراوان به خيابان انقلاب آمدند ولي ساکت و آرام و بدون برنامه شعار و حتي يک برگ تراکت؛ ولي توفان حزب الله فرارسيد و يکباره راهپيمايي را عليه بنيصدر و جبهه ملي و اتحاد ضد انقلاب دگرگون کرد و شعار «ملي‌ها کوشند؟ - تو سوراخ موشند» همان روز بر زبان حزبالله جاري شد و از حلقوم عاشقان انقلاب چون غرش رعد برميخاست و اجتماع مليگراها شکست خورده، به خانه بازگشتند و آخرين اميد بنيصدر از اين که امکان داشت اجتماع بيست و پنجم خرداد مفري براي وي در پي داشته باشد به يأس مبدل گرديد».


پی نوشت:

1- ویژه نامه نوروزی ایران – مانور قدرت میلیشیا در دانشگاه تهران صفحه 48

2- همان – ص 48و49

3و4 – همان – ص 49

5- همان – ص 48

6- همان – ص 49

7و8- ویژه نامه نوروزی ایران – روند جدایی – صفحه 55

۱/۲۸/۱۳۸۹

ذوق زایشگر تو را نازم

من خودم شاعر نیستم، اما شعر و شاعران را دوست دارم.

(محمود احمدی نژاد - همایش بین المللی شاعران ایران و جهان - تالار وحدت - شنبه28 فروردین 89 - ساعت 18:20)

سابقه تراشی برای یک سیاست مدار بی ریشه

اولین باری که محمود احمدی نژاد تلاش کرد یک سابقه انقلابی برای خودش بتراشد را فراموش نمی کنم. خاطره ای از رسیدن خدمت آقای خمینی به عنوان نماینده جمعی از دانشجویان که هیچ کس دیگر آن را به یاد نمی آورد اما همان خاطره نیم بند هم جنجال مختصری به راه انداخت. بنابر ادعای خودش، احمدی نژاد به محض رویت آقای خمینی آنچنان مدهوش شده بود که نه یک کلام از سخنان رهبر انقلاب را شنیده بود و نه توانسته بود پیام دانشجویان را به آقای خمینی برساند! (این خاطره را از آفتاب بخوانید)


حال و پس از مناظره های جنجالی دوره انتخابات، به نظر می رسد احمدی نژاد و نزدیکانش بیش از هر زمان دیگری از نداشتن سوابق انقلابی وی و کابینه اش در تنگنا قرار گرفته اند. در واقع برای آنان که ادعا می کنند قرار است مسیر حرکت نظام را به اصل اهداف انقلاب بازگردانند بسیار دشوار است که حتی یک روز سابقه حضور در جریانات پیش و پس از انقلاب نداشته باشند و اتفاقا انگشت اتهام خود را به سوی تمام کسانی دراز کنند که بدون هیچ نیازی به پرونده سازی، نامشان با نام انقلاب ایران پیوند خورده است. به هر حال جدیدترین تلاش ها برای سابقه سازی دولتمردان حکایت جالبی است از نقش احمدی نژاد و محصولی در جریان انقلاب فرهنگی!


پرده اول: «صادق محصولی ایده انقلاب فرهنگی را محصول شورای انجمن اسلامی دانشگاه علم و صنعت می داند و می گوید: کل دوستان دلواپسی هایشان این بود که بالاخره چه می توان کرد».*


پرده دوم: «اما برنامه ریزی دانشجویان مسلمان برای اصلاح وضعیت دانشگاه ها فراتر از این درگیری ها بود. ابراهیم سیدنژاد، عضو وقت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت در این باره می گوید: بعد از شکل گیری تحکیم در مهرماه 58، کارفرهنگی را در مجموعه تحکیم شروع کردیم. مثلا روشنفکران مشروطه مثل آخوندزاده و طالبوف را نقد می کردیم. برخی افراد هم مسوول شده بودند تا روی انقلاب فرهنگی چین کار کنند ... وی درباره افرادی که در این جلسات شرکت می کردند از محمود احمدی نژاد به عنوان یکی از رهبران اصلی نام می برد و می گوید: مجتبی هاشمی ثمره، رحیمی مدیر سابق سازمان سنجش و هاشم آغاجری و فضل الله موسوی و افراد دیگری هم بودند».*


و پرده نهایی برای حذف یک حریف دست و پا گیر از این فهرست به کمک یک آدم بی طرف: «عباس عبدی از اعضای وقت انجمن اسلامی دانشکده امیرکبیر هم از پیشرو بودن دانشجویان علم و صنعت در ماجرای انقلاب فرهنگی می گوید و اضافه می کند که هاشم آغاجری با علم و صنعتی ها همراه نبود».*


پی نوشت:

* ویژه نامه نوروزی ایران - تسخیر دژمارکسیست ها و تعطیلی دانشگاه ها - صفحه 41

۱/۲۷/۱۳۸۹

«هیچ» و توسعه نامتوازن جامعه ایرانی

فیلم «هیچ» را برای دومین بار دیدم. باور دارم که این فیلم یکی از شاهکارهای سینمای ایرانی، دست کم طی یک دهه گذشته است. شاید در حضور فیلم هایی نظیر «درباره الی» چنین ادعایی کمی گزاف به نظر آید، اما برای من حکایت «هیچ» روایت متفاوتی بود از جامعه ایرانی. در نگاه اول فیلم داستانی کاملا اجتماعی داشت اما با نگاهی متفاوت می توان از دیدگاهی سیاسی-اجتماعی به آن نگریست تا عواقب فاجعه بار توسعه نامتوازن را در جامعه ایرانی به خوبی مشاهده کرد.


اپیزود اول داستان، روایت اثرات فقر است در زندگی روزمره چند خانواده. مشکلات، گرفتاری ها و در نهایت درگیری هایی را که هیچ ریشه و اساسی جز فقر برای آنها نمی توان متصور شد. «عبدالرضا کاهانی» به خوبی و بدون هیچ رنگی از اغراق و یا تلاش برای ترحم انگیزی در مخاطب اثرات فقر در لایه های زیرین جامعه را به تصویر می کشد. با این حال و درست در زمانی که تصور می شود داستان در همین روایت فقر خلاصه شده است همه چیز تغییر می کند.


اپیزود دوم با یک اتفاق شگرف آغاز می شود. به ناگاه ثروتی بادآورده از راه می رسد که نوید از میان رفتن تمامی مشکلات و کدورت ها را می دهد. فضای داستان شاد می شود. جمع پراکنده بار دیگر دور هم جمع می شوند و امیدواری به رفع تمام مشکلات همانگونه که در چهره تک تک بازیگران به تصویر کشیده می شود به مخاطب نیز القا می شود. اما گویا این تازه آغاز ماجرا است. ثروت هنگفت یک شبه و بدون هیچ زمینه سازی و یا تلاشی به دست آمده است. آنان که تا همین دیروز در فقر زندگی می کردند و با آن خو پیدا کرده بودند امروز به ناگاه خود را ثروتمند تلقی می کنند. این تفاوتی که انتظار می رود در جایگاه اجتماعی هر یک پدید آید بدون هیچ زمینه سازی فرهنگی متوازنی شکل گرفته است و همین تضاد کار را به دشواری های غیرقابل پیش بینی جدیدی می رساند. نتیجه نهایی چیزی جز انهدام کامل خانواده و ویرانی همان بنیان های سست پیشین نیست.


داستان «هیچ» را اگر در زندگانی خود تجربه نکرده اید، دست کم می توانید اطمینان داشته باشید که در جامعه خود به آن برخورد کرده اید. تاریخ معاصر ایران زمین در چند مورد شاهد رشد نامتوازن اجتماعی بوده است. داستان توسعه اقتصادی در غیاب توسعه سیاسی-فرهنگی در یک دوره و تلاش برای توسعه سیاسی-اجتماعی بدون ظرفیت سازی در حوزه اقتصادی در دوره دیگر، حکایتی نیست که از چشم صاحب نظران به دور مانده و به دفعات به آن اشاره نشده باشد. هرچند «هیچ» تنها مسئله را به تصویر می کشد و برای راه حل آن جایگزینی ارایه نمی کند، اما دست کم به عنوان نمونه کم نقصی از همین «طرح مسئله» گمان می کنم باید حتما دیده شود تا ذهن مخاطب را به جست و جوی راه چاره وا دارد.

۱/۲۶/۱۳۸۹

آقاجون - ۱




«آقاجون» پدربزرگ مادری است. پدرسالار دوست داشتنی خاندان امیری که مانند پادشاه خوب داستان شازده کوچولو همیشه دستورات خوب می‌دهد. آقاجون در طول عمرش هیچ گاه اپوزوسیون نبوده است. به قول خودش در زمان دکتر مصدق برای حمایت از دولت ملی اتوبوس فراهم می‌کردند تا مردم را پای صندوق رای بکشانند. بعدها هم با حرکت‌های انقلابی فرزندانش موافق نبود. اما بعد از انقلاب از هوادارن سرسخت آقای خمینی شد.

آقاجون در هر انتخاباتی که در طول عمرش شرکت کرده بود پیروز شده بود. چه در سال‌های دور و حمایت از دکتر سنجابی، چه انتخابات ریاست جمهوری بنی‌صدر، خامنه‌ای، هاشمی و سرانجام خاتمی. آقاجون همیشه و از همه مسوولین با احترام یاد می‌کند اما هاشمی رفسنجانی برای او چیز دیگری است. تقریبا اطمینان دارم که کتاب و نوشته‌ای از آقای هاشمی منتشر نشده که آقاجون با دقت مطالعه نکرده باشد. (اصولا در خاندان امیری اگر کسی اهل مطالعه باشد این خصلت را از آقاجون به یادگار دارد). خلاصه سیر پیروزی‌های آقاجون تا انتخابات سال 84 ادامه پیدا کرد تا اینکه در آن سال کل خاندان بسیج شدند تا نظرش را از هاشمی به دکتر معین تغییر دهند. آقاجون راضی نبود اما پادشاه خوب ما سرانجام سر احترام در برابر خواست اکثریت فرود آورد و اولین شکست انتخاباتیش را تجربه کرد. هیچ وقت یادم نمی‌رود چهره مضطرب و آشفته آقاجون را پس از اعلام نتایج دور اول وقتی مدام تکرار می‌کرد «رایگم از کفم بردین». (رای‌را از دستم درآوردید) آقاجون نسبت به تک رایی که ناچارش کرده بودند به هاشمی ندهد اعتراض داشت. دور دوم همه به آقاجون پیوستیم اما دیگر کار از کار گذشته بود و آب رفته به جوی باز نگشت.

پس از انتخابات 84 همه خاندان سرخورده شده بودند بجز آقاجون که خیلی زود توانست خودش را با احمدی‌نژاد هم وفق دهد و دیگران را ناچار کند که در حضورش دست از انتقادات جدی و گه گاه مسخره کردن رییس جمهور بردارند. با این حال وقتی نوبت به دور دهم انتخابات رسید اتفاق عجیبی افتاد!


به دلیل دوری مسافت تهران و کرمانشاه نزدیک به یک سال از آقاجون دور بودم تا اینکه در تعطیلات نوروزی باز هم افتخار شرف‌یابی نصیبم شد. بهترین لحظات نوروزی من لحظه‌های هم کلامی با آقاجون بود. برایش از ویژه نامه نوروزی بهار می‌خواندم (تصویر متعلق به یکی از همین جلسات است) که در مورد هاشمی و خاندانش گزارش‌های مفصلی داشت. آقاجون تایید می‌کرد و راضی بود. سر درد دلش که باز شد از خدمات هاشمی به کشور حرف زد و دست آخر برای اولین بار صدای اعتراضش درآمد و به زبان خودمانی گفت «حالا این تپه گُه آمده به هاشمی توهین می‌کند». فهمیدم مناظره تاریخی موسوی و احمدی‌نژاد را آقاجون از زاویه‌ای متفاوت با دیگران دیده است. حملات احمدی‌نژاد به هاشمی در آقاجون نتیجه عکس داده بود و سبب شد تا پس از نیم قرن سابقه حمایت آقاجون از حاکمان در قدرت، سرانجام بزرگ خاندان امیری هم به جرگه اپوزوسیون بپیوندد. حالا دیگر ما بی شماریم و متحدتر و امیدوارتر از هر زمان دیگر.

۱/۲۵/۱۳۸۹

حکایت این روزهای من - 12

مهندس ق. مدتی است در فکر مسافرت به کانادا است اما دست کم به یک دلیل دودل شده است:خدا! امروز با مهندس ی. درد دل می کرد و از مشورتش با «دکتر» می گفت که گویا چیزی بیشتر از یک دوست قدیمی است و احتمالا یک «مراد» برای مهندس ق. به حساب می آید:


مهندس ق: می گفت اونجا از خدا دور می شی. یعنی خودتی و خودت دیگه! کم کم شل می شی. اینجا همین که هر روز صدای اذان به گوشت می خوره کلی تاثیر داره. مدام برات یادآوری می شه.

مهندس ی: پس اصلا خارج نباید رفت؟

مهندس ق: می گفت مثلا مالزی بهتره. اونجا هم حداقل صدای اذان رو هر روز می شنوی.


می دانم که حق ورود به این گفت و گو ها را ندارم، اما حرف هایی توی دل آدم می ماند که نمی تواند نگوید، گفتم اینجا بنویسم، دست کم اینجا برای خودم بنویسم اگر خدایی هست که به یک کشور نزدیک تر از کشور دیگر است که خدای ضعیف و حقیری است! اگر تنها تکرار هر روزه و اجباری یک نوا است که انسان را مذهبی نگه می دارد، چرا نباید به این اندیشید که آن مذهب تنها یک تلقین اجباری است؟ یک فضا سازی که مثل گرداب شما را در بر گرفته و تا زمانی که درونش غرق هستید گزینه دیگری ندارید و اگر از آن فاصله بگیرید فراموشش می کنید؟

۱/۲۴/۱۳۸۹

بر زمینت می زند نادان دوست

طرف در توجیح حمله به سفارت ایران در هلند می گوید «مهم‌ترین مخاطب برای ما مردم ایران بودند، به‌خصوص در این دوره که مقداری اوضاع آرام‌تر شده است. حدس می‌زنم افراد معترض کمی از مبارزه خسته شده‌اند». (از رادیو زمانه بخوانید) گویی نه خودش می فهمد و نه کسی قصد دارد برایش توضیح دهد که اگر بسیاری از فعلان داخل کشور از ادامه مبارزه دلسرد و یا به قول ایشان «خسته» می شوند دلیلش حرکت هایی امثال همین کار شما است. کل نظام با هیچ ترفند و هزینه ای نمی تواند اینچنین بذر ناامیدی، سرخوردگی و نگرانی از سرانجام جنبش را در دل مردم بکارد که امثال جناب عالی با یک اقدام نسنجیده کاشته اید و می کارید.

۱/۲۳/۱۳۸۹

از اوکراین و قرقیزستان چه پندی بگیریم؟

1- نظام دیکاتور منش اوکراین که از حمایت همه جانبه روسیه برخوردار بود در سال 2004 و در آستانه برگزاری انتخابات ریاست جمهوری احساس خطر کرد. ساختار این نظام را نامزدی اصلاح طلب و غرب گرا مورد تهدید قرار داده بود. «ویکتوریوشچنکو» که بیش از هر چیز به دلیل انزجار عمومی از دولت حاکم، به نقطه تمرکز و اتحاد تمامی مخالفان حاکمیت بدل شده بود در برابر «یانوکوویچ» مورد حمایت روسیه شانس بیشتری داشت. دولت دست به هر کاری زد تا از محبوبیت رقیب بکاهد، اما زمانی که موفق نشد در شمارش آرا دست برد. نتایج مخدوش با اعتراض عمومی مواجه شد تا پس از شش روز مقاومت معترضان، سرانجام انقلاب نارنجی مردم اوکراین به ثمر بنشیند و یانوکویچ متقلب از ریاست جمهوری برکنار شود. با این حال پس از آنکه معترضین حکومت را در دست گرفتند درگیر اختلافات داخلی شدند. اصلی ترین اختلافات میان شاخص ترین رهبران جنبش یعنی «ویکتوریوشچنکو» و «یولیا تیموشنکو» رخ داد و کار به حذف و استعفا کشیده شد. این جدال ها آنچنان افکار عمومی را فرسوده ساخت که یانوکویچ، همان چهره منفور و متقلب پیشین مورد اقبال عمومی قرار گرفت و این بار به صورتی قانونی و دموکراتیک در انتخابات ریاست جمهوری 2010 پیروز شد. انقلاب نارنجی تنها پنج سال پس از پیروزی، به صورت کامل شکست خورد.


2- پس از استقلال کشور قرقیزستان از شوروی سابق در سال 1926، عسگرآقایف، رهبر حزب کمونیست قدرت را در این کشور به دست گرفت. وی تصمیم داشت که تا پایان عمر در مقام ریاست جمهوری این کشور باقی بماند اما در جریان انتخابات پارلمان کشور در سال 2005، هنگامی که نتایج اعلام شده از پیروزی قاطع حامیان رییس جمهور خبر دادند مردم خشم گین در اعتراض به تقلب در انتخابات به خیابان ها ریختند. دولت یک ماه در برابر اعتراضات مقاومت کرد اما سرانجام متلاشی شد. رییس جمهور ناچار شد از کشور فرار کرده و به روسیه پناهنده شود. به این صورت «انقلاب گل لاله» در قرقیزستان به ثمر نشست و «قربان بیگ باقیف» از رهبران مردمی به قدرت رسید. با این حال روی کار آمدن رهبر اعتراضات مردمی نیز پایان کار قرقیزستان نبود. دولت جدید خیلی زود در منجلاب فساد بوروکراتیک و اداری فرو رفت. انتظارات مردمی که با امیدهای بسیار علیه حکومت پیشین به خیابان ها آمده بودند برآورده نشد. افزایش قیمت برق ضربه نهایی را بر پیکر دولت نوپا و ضعیفی وارد ساخت که با امیدهای بسیار کشور را در دست گرفته بود. این بار نوبت به قربان بیگ باقی یف بود تا از دست شهروندان خشمگین فرار کند و با واگذاری قدرت به مخالفان، رویاهای انقلاب گل لاله را پرپر شده ببیند.


هیچ تناظر الزام آوری میان اتفاقات مشابه در طول تاریخ وجود ندارد. با این حال از تکرار وقایعی با ریشه های مشترک می توان درس های گران بهایی آموخت. چرا انقلاب های رنگین اوکراین و قرقیزستان تنها پنج سال پس از پیروزی به شکست کامل رسیدند؟ چرا این شکست ها آنقدر فاجعه آمیز بود که حتی یک نیروی سوم هم قدرت را در دست نگرفت، بلکه درست همان حاکمان و یا جریان هایی که با انقلاب های مردمی برکنار شده بودند دوباره مورد اقبال عمومی قرار گرفتند؟ آیا اساسا انتقاداتی که پنج سال پیش به این حکومت ها وارد می شد بی پایه بودند؟ در این مورد باید زیاد حرف بزنیم. فعلا فقط می خواهم یک یادداشت زیبا را با عنوان «گزینه خاتمی» پیشنهاد کنم.

یک درس عملی از نظام اداری

اخوی برای تسویه خلافی ماشینش به پلیس+10 مراجعه کرده بود. می گفت لیست را که گرفتم به یک مورد اعتراض داشتم، گفتم من اصلا اینجا نبوده ام. گفتند آن مورد توسط دوربین ضبط شده و به هیچ وجه جای اعتراض ندارد، به جایش دو مورد دیگر را حذف می کنیم! بنده خدا هنوز ماجرا را هضم نکرده که لیست جریمه هایش از 110هزار تومان به 90 هزارتومان کاهش پیدا می کند. بعدش هم برگه را تحویلش می دهند و می گویند یک سری هم به شورای حل اختلاف بزن. آنجا هم وارد شده و نشده یک نفر لیستش را می گیرد و نصف کل جریمه ها را حذف می کند اما به همان یک مورد دست نمی زند. دست آخر از 110 هزار تومان جریمه یک لیست 46 هزار تومانی باقی می ماند و بهت اخوی گرامی. نتیجه اخلاقی این شیوه برخورد و نظام حاکم بر بوروکراسی اداری کشور برای اخوی گرامی ما به عنوان یک شهروند محترم این بوده است که: «از این به بعد هیچ جریمه ای رو پرداخت نمی کنم؛ مگه احمقم؛ نگه می دارم که جمع بشه، بعد یکجا می برم نصفش می کنم»!

آن روز

نه در پاییزی که خش خش برگ هایش سمفونی سکوتمان شود و نه در زمستانی سرد که بخار نفس هایمان بر ابهام آن لحظات رویایی بیفزاید

نه در زیر بارانی که ضرباهنگ قدم هایمان شود و نه بر روی برفی که جای پایمان را به یادگار نگه دارد

نه در دشتی بی کران که تنها سرپناهش سایه های در هم تنیده مان باشد و نه در کوهساری که پژواک صدایمان به انتقام تمامی روزهای سکوت تکرار شود

نه در غروب غم زده ای که سرخی آفتاب بر لب بومش سرخی چشمانمان خیسمان را توجیح کند و نه در سپیده دمی که چه چه پرندگان سحرخیزش روایت گر خاطرات ناگفتنیمان باشد

نه آنچنان زود که از تب روزهای فراغ پشت خم نکرده باشیم و نه آن چنان دیر که آخرین شراره های امیدمان خاموش شود

در روزی چون همه روزها، در خیابان به شلوغی همه خیابان ها و همچون عابری مانند تمام رهگذران آمد

آرام، سبک، دلنشین، دوست داشتی، کوتاه اما به یاد ماندنی.

۱/۲۰/۱۳۸۹

قانونی برای افزایش فقر و بیکاری

نزدیک به سه دهه از زمانی که آقای خمینی، با سر دادن شعار ارتش 20 میلیونی، سیاست کلانی را برای رشد جمعیت کشور تبیین کرد می گذرد. البته علاقه به افزایش شمار مسلمین، به ویژه شیعیان ریشه طولانی تری در روحانیت شیعی دارد و لزوما به دوران معاصر منحصر نمی شود. با این حال پس از پایان جنگ و در دوران سازندگی بود که برای اولین بار یک حکومت اسلامی توانست به صورت عملی مضرات غیرقابل جبران رشد جمعیت بی رویه را درک کند. پس احتمالا برای اولین بار در تاریخ تشیع، بنابر آن قرار گرفت تا به هر طریق ممکن جلو این رشد جمعیت بی رویه گرفته شود. اقدامات جمهوری اسلامی در کنترل جمعیت در دهه هفتاد بسیار چشم گیر بود و حتی تحسین مجامع جهانی را نیز به دنبال داشت. صرف نظر از تلاش های فرهنگی، آموزشی و بهداشتی، یکی از تاثیرگذارترین اقدامات نظام برای کنترل رشد جمعیت، محدودیت های اقتصادی بود. به نحوی که در اولین اقدام، با تصویب قانونی فرزندان چهارم به بعد از لیست دریافت کنندگان کوپن حذف شدند. به این ترتیب خانوار ایرانی به صورت عملی در می یافت که تولید مثل بیش از حد فشارهای اقتصادی کمرشکنی را بر او وارد می سازد. به بیان دیگر، خانوارهای ایرانی ناچار شدند که نسبت به شرایط اقتصادی خود واقع بین باشند و برای افزایش تعداد فرزندانشان با برنامه ریزی عمل کنند.


شاید یک دهه پس از آنکه بحران جمعیتی کشور تا حدود قابل توجهی فروکش کرد، محمود احمدی نژاد از راه رسید و شعارهایی نظیر «دو بچه کافی است» را توطئه بیگانگان خواند. وی در یک اظهار نظر جنجالی اعلام کرد که جامعه ایرانی باید هرچه سریع تر جمعیت خود را به صد میلیون نفر افزایش دهد. در آن زمان، شاید بسیاری تصور کردند که این اظهارات، به مانند بسیاری دیگر از سخنان احمدی نژاد، بدون هیچ انگیزه و برنامه از پیش تعیین شده ای بر زبان رانده شده اند. نتیجه آنکه هیچ گاه کسی پی آن را نگرفت تا اینکه در به تازگی خود احمدی نژاد باز هم به شیوه ای جدید آن بحث قدیمی را به پیش کشیده است. اعطای یک میلیون تومان، به ازای تولد هر نوزاد (از اینجا بخوانید) در واقع آشکارا به افزایش نرخ رشد جمعیت خواهد انجامید؛ آن هم در زمانی که کشور بیش از هر دوره دیگری با رکود و بیکاری دست به گریبان است. اینکه احمدی نژاد از این افزایش جمعیت (که احتمالا در طبقه با فرهنگ و درآمد پایین شکل خواهد گرفت) چه چیزی را جست و جو می کند؟ پرسشی است که من قادر به درک آن نیستم.


پی نوشت:

نگاهی دیگر به این طرح را از وبلاگ «یک لیوان چای داغ» بخوانید.

برای مطالعه در زمینه سیاست های کنترل جمعیت ایران به اینجا مراجعه کنید. همچنین برای دریافت نگاه روحانیت سنتی ایران نسبت به سیاست کنترل جمعیت به این بخش از سایت حوزه مراجعه کنید. هرچند در این گزارش تلاش شده است تا این دیدگاه تا حد ممکن با معیارهای مدرن معرفی شده و علمی نمایش داده شود.

۱/۱۹/۱۳۸۹

تایید یا تکذیب شکنجه در ابتدای انقلاب؟

«در قانون اساسی ما مگر شکنجه حرام نشده است؟ ممنوع نشده است؟ در کجای دنیا، در کدام دین و در کجای اسلام و کشور اسلامی و حکومت اسلامی شش نوع زندان وجود دارد؟ چرا اینها تعطیل نمی شوند؟»* این بخشی از سخنرانی ابوالحسن بنی صدر، در روز عاشورای اولین سال ریاست جمهوری اش و در میدان آزادی است. ویژه نامه نوروزی ایران، این بخش را تحت عنوان «وقتی مدعی دروغگو شد» منتشر کرده، تا اعتراضات بنی صدر به اعمال شکنجه در زندان ها را «دروغ» نشان دهد. جدا از روایت های تاریخی که امروز به وفور و از جانب زندانیان سیاسی سال های اول انقلاب در مورد شکنجه گاه های جمهوری اسلامی وجود دارد، در همین مطلب به نکته های جالبی برخورد می کنیم که خواننده را به این گمان می اندازد که قصد نگارنده تایید و حتی تقدیس بنی صدر بوده است!


در این گزارش، بلافاصله پس از درج سخنان بنی صدر، سخنان «محمد ری شهری» تحت عنوان «اولین مسوولی که فردای سخنرانی بنی صدر واکنش نشان داد» آورده شده است: «اگر مقصود رئيس‌جمهور از شكنجه تنبيه‌هايي است كه اسلام به عنوان حدود و تعزيرات مطرح مي‌كند، ما منكر آن نيستيم زيرا دستور اسلام است. اگر مقصود رئيس‌جمهوري از شكنجه به معناي رسمي آن مانند ساواك است، خوب بود آقاي بني‌صدر وقتي اين گزارش را به ايشان مي‌دادند نماينده‌اي به زندان‌ها مي‌فرستادند، اگر شكنجه بود و به گزارش ايشان ترتيب اثر داده نشد، آن وقت هر اقدامي را لازم ديدند انجام مي‌دادند».


پس از درج این اظهارات، گویی نگارنده ویژه نامه دولت بخواهد جوابیه ای خطاب به ری شهری منتشر کرده و از اظهارات بنی صدر دفاع کند می نویسد: «خوراك سخنراني بني‌صدر دستپخت بخش اطلاعاتي و امنيتي دفتر رئيس جمهور بود و از مدت‌ها قبل دوازده نفر از مسئولين بخش به وسيله يكي از مسئولين وقت سپاه پاسداران به زندان اوين اعزام شده بودند و همه اين دوازده نفر گزارش‌هاي يكنواختي بر تأييد شكنجه در زندان اوين تحويل دفتر بني‌صدر دادند».


پی نوشت:

* ویژه نامه نوروزی ایران – وقتی مدعی دروغگو شد – صفحه 50


- در این نوشته همچنین تلاش شده تا ادعای بنی صدر مبنی بر وجود شش نوع زندان مخدوش نشان داده شود، اما باز هم به مانند نمونه پیشین بیشتر تاییدیه ای برای آن منتشر شده است. جدا از بازداشت گاه های مختلفی که در این نوشته به آنها اشاره شده، این گزارش من را به یاد مناظره احمدی نژاد با کروبی انداخت که در جریان آن احمدی نژاد مدعی شد کروبی در طبقه آخر ساختمان بنیاد شهید یک بازداشتگاه غیرقانونی راه اندازی کرده بود که در آن بازداشت شدگان را شکنجه می دادند. در واقع بدون در نظر گرفتن صحت و سقم این ادعا، محمود احمدی نژاد پس از سی سال یک بار دیگر ادعاهای بنی صدر مبنی بر وجود شکنجه گاه هایی که دولت قانونی کشور از آنها بی خبر و با آنها مخالف بوده است را تایید کرد.

- پیشنهاد می کنم این یادداشت را حتما بخوانید و در جریان آن، تلاش های بنی صدر برای ثبت و افشای موارد شکنجه را از زبان حامیان احمدی نژاد بشنوید.

۱/۱۶/۱۳۸۹

ویژه نامه نوروزی ایران – چرا موسوی یک فراماسونر است؟

حسن آیت، نامی است که نمی توان آن را به میان آورد و در یک پست در موردش اظهار نظر کرد. به دلیل تمرکز بخش عمده ای از ویژه نامه نوروزی ایران بر روی آیت و قدرت گرفتن جریانی که اگر هم با آیت نزدیکی و همراهی نداشته اند، عملا خواسته و یا ناخواسته راه او را در پیش گرفته و منش او را سرلوحه خود قرار داده اند به زودی یک مجموعه یادداشت را به وی، پیشینه، عملکرد، منش و عقایدش اختصاص خواهم داد. اینجا فقط به بخشی از یادداشتی اشاره می کنم که در روتیتر آن نوشته شده است: «سیری در زندگی سیاسی شهید دکتر حسن آیت». ماجرای مورد نظر من چندان ناآشنا نیست. عده ای تلاش می کنند تا موسوی را در ماجرای ترور حسن آیت دخیل بدانند. استدلال آنها (اگر بشود نامش را استدلال گذاشت) این است که آیت اسنادی علیه موسوی آماده کرده بود که می خواست با کمک آنها وی را افشا کند. بخشی از این نوشته را که تلاش می کند شائبه «فراماسونر» بودن موسوی را در ذهن خواننده القا کند بخوانید:


«توجه به سه نکته ادعای در زندگی میرحسین موسوی، ادعای عضویت او در تشکیلات رازآمیز را که در نظر اول دور از ذهن به نظر می رسد باورپذیر می کند: 1- موسوی در زمان پیروزی انقلاب اسلامی 37 ساله بوده است. او در آن زمان جوانی در دهه 20 تا 30 سالگی عمرش نبوده است که جوانی او مانع از تصور عضویتش در چنین تشکیلاتی باشد. چنین تشکیلاتی که با جوانان میانه چندانی ندارد و 21 سالگی حداقل سن برای عضویت در آن است. 2- موسوی با آنکه 37 سال از عمرش را در دوران پهلوی گذرانده است بر خلاف اکثر قریب به اتفاق همرده هایش که بعضا کم سن و سال تر از او هم بوده اند سابقه حتی یک روز بازداشت، زندان یا تبعید را ندارد. 3- میرحسین موسوی و زهرا رهنورد در سال های 1356 و 1357 بدون قصد تحصیل و دانشجویی یک سال و نیم در آمریکا زندگی کرده اند. کشوری که مهد فراماسونری و سازمان های شبهه ماسونی است و از جمعیت نزدیک به 240 میلیونی آن در سال 1980، حدود 4 میلیون نفر عضو لژ فراماسونری بوده اند»*.


شاید در ابتدای امر این نوشته و شیوه استدلال آنقدر پوچ و مبتذل به نظر برسد که دلیلی برای بازنشر آن در اینجا وجود نداشته باشد. اما آنچیزی که من را نسبت به این طرز فکر و استدلال نگران می کند تجربیاتی است که از برخورد با دانشجویان بسیجی داشته ام. متاسفانه بارها و بارها شاهد آن بوده ام که چنین شیوه استدلالی برای این جماعت کاملا منطقی و باورپذیر است. به نگاه دیگر، ما با گروهی سر و کار داریم که بدیهی ترین مبتذلات منطقی برایشان کشفیات تاریخی به حساب می آید. همین اندیشه است که کشف می کند کارتن «تام و جری» یک طرفند صهیونیستی برای پاک سازی چهره یهودیان در جهان است! اینگونه حسن آیت می شود شهیدی که از اسرار نهان آگاه بود و «حسن عباسی» هم می شود تنها تئورسین ایرانی که برای خود دکترین دارد**!


پی نوشت:

در این یادداشت قصد هیچ گونه قضاوت و یا ارزش گذاری در مورد تشکیلات فراماسونری را نداشته ام. احتمالا در آینده نظر خودم را در مورد این تشکیلات و نقش آن در تاریخ معاصر کشور خواهم نوشت.

* ویژه نامه نوروزی ایران – همه چیز در باره فرقه راز آمیز – صفحه 45

** این گونه القاب را جناب عباسی خودش برای خودش انتخاب کرده و مریدانش مدام تکرارش می کنند، هرچند من اصلا مفهومش را هم نمی فهمم!

۱/۱۴/۱۳۸۹

ویژه نامه نوروزی ایران – به افتخار بانوی سبز

...«اسدالله بادامچیان نیز در تایید اسرافیلیان می گوید: بعد از انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی در سال 58، رهنورد در مصاحبه ای به صراحت عنوان می کند که در این انتخابات تقلب شده* و من این مجلس را قبول ندارم و ادامه می دهد که در این مجلس روحانیون سنتی ورود پیدا کرده اند و این افراد قانون اساسی ما را سنتی می نویسند...».

ویژه نامه نوروزی ایران – همه دشمنان حسن آیت – صفحه 43

پی نوشت:

*در این مورد من اطلاعات زیادی ندارم، فقط به عنوان یک نمونه تاریخی یادآوری می کنم که دکترعبدالرحمان قاسملو در انتخابات مجلس خبرگان به عنوان نماینده استان آذربایجان غربی انتخاب شد اما اجازه حضور در مجلس را نیافت.

دفاع از مجرم، دفاع از جرم نیست

سال 86 و همزمان با اجرای طرح امنیت اجتماعی (برخورد با اراذل و اوباش)، انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شریف نسبت به برخوردهای غیرانسانی و البته غیر قانونی با متهمانی که به «اراذل و اوباش» مشهور شدند واکنش نشان داد و با انتشار تصاویر عملکرد خشونت آمیز نیروی انتظامی، تلاش کرد تا نسبت به حقوق متهمین، حتی متهمین خطرناک اطلاع رسانی کند. در آن زمان بسیج دانشگاه با حملاتی تند، انجمن را متهم به حمایت از ترویج فساد، جرم و ناامنی در کشور کرد. اعضای بسیج دانسته یا ندانسته، حمایت از حقوق متهمین را هم ردیف حمایت از جرایم صورت گرفته توسط آنان نمایش می داد تا از یک مسئله حقوقی و اجتماعی، دستاویزی سیاسی برای خود ایجاد کنند.


این خاطره را به بهانه یک بحث وبلاگی میان «مجتبی سمیعی نژاد»، فعال حقوق بشر و «علی رضا شیرازی»، مدیر بلاگفا نوشتم. جدا از حملات شخصیتی که در این بحث وبلاگی پیش کشیده شد و جای گفت و گو ندارد، من گمان می کنم آقای شیرازی تلاش می کند تا دفاع از حقوق فردی را که به راه اندازی سایت های پورنوگرافی متهم شده است غیرمشروع، غیرقانونی و حتی غیراخلاقی قلمداد کند. ایشان چنان از غیرسیاسی بودن این متهم سخن می گویند که گویی تنها زندانیان سیاسی می توانند درخواست برخورداری از حقوق یک زندانی را داشته باشند. متاسفانه در کشور ما، به دلیل گستردگی کم نظیر زندانیان سیاسی، حتی بخش عمده ای از فعالیت گروه های حامی حقوق بشر نیز بر روی این دست از زندانیان متمرکز شده است. بدین ترتیب بسیاری فراموش کرده اند که نه تنها برپایه معاهدات حقوق بشری، که اتفاقا برپایه قوانین اساسی و حقوقی نظام جمهوری اسلامی نیز تمامی زندانیان، مستقل از جرم و اتهامی که دارند باید از حقوق کامل متهمین یا مجرمین برخوردار باشند. از نگاه من، کسانی که دانسته یا از روی ناآگاهی دفاع از چنین حقوقی را مخدوش می سازند و علیه آن جوسازی می کنند، به نوعی در این قانون شکنی ها شریک هستند.

۱/۱۲/۱۳۸۹

آیات دولتی

ناصر مکارم شیرازی اعلام کرده است در انتخابات پارلمانی عراق «به طور قطع يقين، تقلب و تخلف» شده است. (از رادیو زمانه بخوانید) گویا ایشان برای این اظهار نظر دقیق و کارشناسانه به دو نکته استناد کرده اند. اول اینکه نتایج اعلام شده مطلوب آمریکا و کشورهای غربی است و با منافع ایران همخوانی ندارد، دوم اینکه با درخواست نوری المالکی برای بازشماری آرا مخالفت شده است.


هنگامی که یک مرجع تقلید، آن هم در سطح آقای مکارم از «قطع و یقین» سخن می گویند، حتما اتفاق خاصی افتاده است و ضرورت ویژه ای احساس کرده اند. مصالح و منافع مسلمین و به ویژه شیعیان در این موارد همیشه از نکات مورد توجه آقایان مراجع بوده است. پس طبیعی است که این پرسش ها هم از آقای مکارم پرسیده شود که آیا عراق کشوری اسلامی تر از سرزمین مادری ایشان است؟ آیا تعداد شیعیان عراق از شیعیان ایران بیشتر و یا سرنوشتشان مهم تر است؟ البته این پرسش ها بیشتر جنبه مذهبی دارند و دوستان مذهبی باید آنان را پی بگیرند. امثال بنده بیشتر می توانیم از ایشان بپرسیم چطور شد که درخواست بازشماری آرا در ایران به هیچ انگاشته شد و جناب عالی نه تنها «به قطع و یقین»، که حتی به «احتمال» هم از مخدوش بودن نتایج انتخابات سخن نگفتید؟ از کی تا به حال هماهنگی نتایج یک انتخابات با منافع نزدیکان حکومتی شما معیاری برای سلامت آن انتخابات قلمداد می شود؟ آیا با همین معیار هم بود که انتخابات 22 خرداد 88 را سالم دانستید؟

مسوولیت های شیرین، اما ناخواسته

گاه انسان مسوولیت هایش را خود انتخاب نمی کند، به او تحمیل می کنند. از همان زمان که به دنیا می آید به او می آموزند که باید «فرزند» خوبی باشد. بعدها احتمالا به تناسب می آموزد که باید یک «برادر» یا «خواهر» خوب باشد. یک «دوست» خوب بودن را انسان خود انتخاب می کند اما یک «دایی» خوب بودن از آن وظایفی است که هیچ نقشی در آن ندارید. از دیروز من فهمیدم که از این پس وظیفه دارم یک «عمو»ی خوب هم باشم. به چشم. مبارک باشد.