یک نوع افکارسنجی در ایالات متحده مرسوم است که در جریان
آن، از مردم آمریکا پرسیده میشود «کدام کشور را بزرگترین خطر برای امنیت آمریکا
قلمداد میکنند»؟ روال تجربه شدهای است که هرگاه آمریکاییها میخواهند با کشوری
وارد جنگ شوند، ابتدا باید آن را به صدر فهرست دشمنان خود در نزد افکار عمومی
بکشانند. این، ساز و کاری است که عملا در باقی کشورهای جهان هم اتفاق میافتد، و
اتفاقا، بهترین نشانه برای تشخیص راهکارهای صلح و امنیت است.
«امانوئل کانت» را «فیلسوف صلح» خواندهاند. او بیش از دو
قرن پیش، در رویای دستیابی به صلحپایدار جهانی به این نتیجه رسید که «لیبرالدموکراسیها
با هم نمیجنگند». کانت اعتقاد داشت دستیابی به صلح جهانی، مستلزم وجود حکومتهایی
مبتنی بر قوانین اساسی جمهوری خواهانه است که سه مولفه را تضمین کنند:
۱- احترام به آزادی فردی
۲- تفکیک قوا
۳- برابری سیاسی همه شهروندان
صلحطلبی کانت، مبنای بسیاری از نظریات بعدی روابط بینالملل
شد که تحقق صلح را از مسیر دموکراسی در داخل و ارتباطات متقابل در خارج پیگیری میکردند.
«وابستگی متقابل پیچیده» یکی از این نظریات است که بر اساس آن هرقدر وابستگیهای
اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی کشورها به یکدیگر بیشتر شود، امکان وقوع جنگ میان آنها
کاهش مییابد.
این نظریههای جدید، در برابر «صلح منفی» که صرفا وضعیت توقف
جنگ بود، بحث «صلح مثبت» را پیش کشیدند که مبتنی بر عدالت اجتماعی، توسعه، رعایت حقوق
بشر و همکاریهای بینالمللی است. در مسیر تحقق صلح مثبت، علاوه بر گسترش روابط دولتها،
بر پیوندهای اجتماعی میان ملتها نیز تاکید شد. بدین ترتیب، صلح در وضعیت جدید، صرفا
به تصمیمات دو دولت محدود نبود؛ بلکه انبوهی از سازمانها، بنگاههای اقتصادی،
نهادهای مدنی و فرهنگی، جامعه نخبگان و حتی نهادهای ورزشی ایجاد شدند که مستقل از
دولتها با یکدیگر ارتباط برقرار کردند. جشنوارههای هنری، گروههای محیط زیستی، شرکتهای
چند ملیتی و حتی فدراسیونهای ورزشی، از جمله نهادهای غیردولتی در عرصه بینالملل
هستند که در سطوح مختلف کشورها را به یکدیگر پیوند دادهاند. این پیوندها، وضعیت
تماما مجزای دولتها را به یک شبکه ارتباطی پیوسته بدل میسازد که امنیت هر عضو آن
با امنیت تمامی شبکه درهم آمیخته است.
در نقطه مقابل نظریهپردازان صلح، «رئالیست»ها قرار دارند. آنها
با ادعای «واقعگرایی» منطق جهان را بر پایه اصل «بکش تا کشته نشوی» تفسیر میکنند.
در فلسفه رئالیستی، دولتی که از نظر نظامی قویتر باشد قطعا به دولتهای ضعیفتر
حمله میکند؛ صلحطلبی تنها یک آرمانگرایی انتزاعی است و تنها گزینه در برابر جنگ
صرفا توازن قوای نظامی است.
تجربه بشر، به ویژه پس از جنگ نخست جهانی، بارها ادعاهای رئالیستها
را نقض کرده است. مثلا آمریکا یا انگلیس که قدرت نظامی بیشتری دارند به هلند یا
اتریش حمله نمیکنند؟ از سوی دیگر، تبعات نسخههای آنها همواره فجایعی خونین به
دنبال داشته است. (معروفترین رئالیستهای قرن بیستم، فاشیستها و نازیها بودند و
معروفترین رئالیستهای دهههای اخیر، مشاوران نظامی جورج بوش و ترامپ هستند) با
این حال، هیچ یک از این حقایق سبب نشده که علاقمندان به منطق رئالیستی، همچنان با
شدت و حدت فراوان به توسعه و تبلیغ نظریات خود نپردازند.
خطر جزیره شدن، وضعیتی است که رئالیستها به ارمغان میآورند.
آنها بزرگترین دشمنان وابستگی متقابل کشورها هستند. پس تا حد امکان تلاش میکنند ارتباطات
بینالمللی را کاهش دهند. از پیمانهای جهانی خارج میشوند. (نظیر کاری که ترامپ
میکند) یا علیه توافقنامهها تبلیغات به راه میاندازند. (نظیر مخالفان برجام) روابط اقتصادی را با ادعاهایی نظیر «خودکفایی» و
«اقتصاد مقاومتی» کاهش میدهند، به پیوندهای اجتماعی (نظیر توریسم) و فرهنگی (همچون
مبادلات آثار هنری) حمله میکنند. هر همکاری مشترکی را ولو در زمینههای علمی یا
محیطزیستی مصداق جاسوسی و خیانت قلمداد میکنند و در یک کلام، کشور را به سمت
انزوای مطلق سوق میدهند.
در برابر صلحطلبی مثبت کانتی، که برای داخل نسخه دموکراسی
و برای جهان نسخه ارتباط و همکاری متقابل میپیچد، منطق توازن قوای رئالیستی، ابتدا
به اسم استقلال پیوندهای جهانی را قطع میکند، و سپس با ادعای مصالح ملی و امنیتی به
سرکوب آزادیهای داخلی میپردازد. کشورهای جزیره شده که دوست و همپیمانی ندارند، به
سادگی و با کمترین هزینه تبلیغاتی در اذهان شهروندان غربی به «دشمن خطرناک» بدل میشوند.
بدین ترتیب، خطر طغیان داخلی در واکنش به استبداد و سرکوب با خطر حمله خارجی تشدید
میشود و وضعیتی را به وجود میآورد که از آن با عنوان خطر «سوریهای شدن» یاد میکنیم.