«هیچ
عقل سلیمی نمیتواند طرفدار پیروزی رقیباش باشد». این گزاره بسیار بدیهی، ساده و
بدون پیچیدگی است. پس چرا این روزها (و البته روزهای بسیاری مشابه این روزها)
بسیاری تلاش میکنند تا تمامی هواداران باشگاهی فوتبال کشور، حول یک تیم (فعلا
پرسپولیس) متحد شوند؟ سادهتر بگوییم، چرا از یک استقلالی دعوت میشود که از
قهرمانی پرسپولیس حمایت کند؟
استدلالهایی
در این راستا را «استدلال ناسیونالیستها» میخوانیم. آنها میگویند: هر باشگاهی
نماینده کل ایران است و شرط میهنپرستی اقتضا میکند که فارغ از رنگها، در مجامع
بینالمللی همه از نماینده کشور حمایت کنیم.
نخستین
ایراد در استدلال ناسیونالیستها این است که اگر هر باشگاه نماینده یک ملت باشد،
آن وقت بازیکنان خارجی در داخل تیم چه کاره است؟ سربازان مستشار؟ آیا بازیکنان
ایرانی که به تیمهای خارجی رفتهاند مزدوران خائن به وطن هستند؟ اگر مقابل یک
باشگاه ایرانی بازی کنند تکلیف چیست؟ یا باید به تیم خودشان گل بزند یا از نظر
ناسیونالیستهای ما وطنفروش حساب میشوند؟
واقعیت
این است که استدلال ناسیونالیستها هیچ جایی در جهان فوتبال ندارد. هر فوتبالدوستی
میداند که یک لیورپولی، تحت هیچ شرایطی حاضر به حمایت از منچستریونایتد نیست.
برای هواداران بارسلون، شکست مادرید در مقابل هر باشگاهی از جهان لذتبخش است و
اگر به یک میلانی بگویید وظیفه ملی شما حمایت از یوونتوس است احتمالا شما را به
چشم یک دیوانه نگاه میکند. ناسیونالیستها مدعی هستند که این وضعیت ناشی از کینهتوزی
کورکورانه هواداران متعصب است، اما به باور من، اتفاقا نشانه بلوغ اجتماعی آنها
است. ورزش حرفهای اتفاقا موفق شده به روح تاریخی و اخلاقی ورزش رنگ واقعیت بزند.
همان روحیه ورزشکاری که سنت تاریخی ما نیز با آن ناآشنا نیست و باور دارد که عرصه
ورزش، فراتر از هر رنگ و نژاد و مرزی، عرصه رقابت دوستانه، صلح و یک دلی است.
هرچند رقابتهایی ملی در جای خود جذاب هستند و میتوانند نقش جشنواره ملل را بازی
کند، اما اصرار مداوم به حیثیتی کردن هر رقابت ورزشی و تبدیل آن به نبرد ملتها بیتردید
از یک «روحیه غیرورزشی» نشات میگیرد.
به
شخصه، از هرگونه گرایش برای متفاوت ساختن یک ملت در جهان هراس دارم. اینکه تصور
کنیم «ما» همواره یک نقطه عطف در میان صدها کشور جهان هستیم. «ما» همیشه باید یک
تفاوتی داشته باشیم. همه میتوانند نگاه باشگاهی داشته باشند اما «ما» باید ملی
باشیم. تردید ندارم که در هر تلاشی برای «خود متفاوتپنداری ملی»، حتما رگههایی
از فاشیسم وجود دارد. کافی است به چشم ببینیم که در جهان امروز هم، این ادبیات
تنها از راستگرایان افراطی یا همان نوفاشیستهایی نظیر ترامپ سر میزند. گروههایی
که بحث روح جمعی و یکپارچگی اجتماعی و ملی را به انحرافاتی افراطی و ستیزهجو میکشانند.
ناسیونالیسم
دیگریستیز، نوعی واکنش منفعلانه به احساساتی همچون تحقیر ملی، یا ناتوانی از
ایجاد روابط سازنده و مثبت اجتماعی است. جامعه ایرانی از هر دو جنبه مستعد بروز و
ظهور این انحراف شبهفاشیستی است. از یک سو، تحریمها و فشارهای جهانی ما را در
معرض نوعی حس تحقیر ملی قرار داده است. از سوی دیگر، استبداد و خفقان داخلی، چنان
شکافهای درونی اجتماع را تعمیق کرده که هرگونه روحیه تعامل سازنده در جامعه از
میان رفته است. گویی که دیگر زبان همدیگر را نمیفهمیم. قادر به گفتگو با یکدیگر
نیستیم. به سیمای هم چنگ میزنیم و مدام همدیگر را به خیانت متهم میکنیم.
این
جامعه متلاشی شده با پیوندهای سست اجتماعی، بیشک نیازمند ترمیم و بازسازی است.
نیازمند ایجاد پیوندهای شهروندی، از نوع انسانی، سازنده و مترقی است. اما راه حل
چنین پیوندی، پذیرش تکثرهای اجتماعی و احترام به سلایق و گرایشهای گوناگون است،
نه دشمنتراشیهای کاذب با هدف دعوت به فراموشی اختلافات. به نظر میرسد ما باز هم
توانایی تمایز میان رقابت با دشمنی را از یاد بردهایم. گویی باور نداریم میتوان
مخالف بود اما دشمن نبود. اتحاد و یکدلی را همچنان در سرکوب تمایزها جستجو میکنیم
و یکپارچگی اجتماعی را تنها به «یکشکلسازی» مطلوب دیکتاتورها تقلیل میدهیم. حال
دیگر به امکان تحقق وحدت در عین کثرت چنان بیاعتماد و ناباور شدهایم که حتی از
تنوع رنگها در ورزشگاههای فوتبال نیز هراس داریم.
خلاصه
ماجرا اینکه، بهتر است تلاش کنیم ضعفهای اجتماعی و سیاسی خود را در بسترهای
اجتماعی و سیاسی درمان کنیم، نه آنکه بار ناتوانی و عجز سیاسی و اجتماعی خود را به
دوش عرصههای دیگر همچون ورزش بیندازیم.