۶/۰۸/۱۳۹۵

عصاره رذایل بشری



«جعفر والی»، به تازگی از بازی در سریال «معمای شاه» اظهار پشیمانی کرده است. بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون ما در توضیح دلایل پشیمانی خود می‌گوید: «ما در این دوران زندگی کردیم. والله این طور نبود. به خدا این‌طور نبود که این سریال روایت می‌کند». انتقادات آقای والی به سریال ۲۰۰میلیارد تومانی تلویزیون موضوع جدیدی نیست. مدت‌ها است که روایت‌های جانبدارانه رسمی از اوضاع کشور در دوران پیش از انقلاب با انتقادات فراوان همراه است. خوشبختانه هنوز آنقدر از انقلاب نگذشته که کسی دوران پیش از آن را به یاد نیاورد. شمار آنان که می‌توانند صرفا با اتکا به مشاهدات و تجربیات شخصی خود به تاریخ‌نگاری رسمی اعتراض کنند بسیار است، با این حال من گمان می‌کنم مساله اصلا در سطح «تحریف تاریخ» خلاصه نمی‌شود.

«جورج اورول» در داستان «مزرعه حیوانات» روایتی را ثبت کرده که به نظر می‌رسد سرنوشت مشترک بسیاری از رژیم‌های انقلابی است. نظام‌هایی که در تلاش برای توجیه کمبودها و نارسایی‌های خود به ناچار دست به تحریف تاریخ می‌زنند تا اینگونه القا کنند که اوضاع قبلا از این هم بدتر بوده و حالا هرچه هست، از قبل بهتر است. ما هم مدت‌ها است که درگیر تبلیغات مشابهی هستیم، اما به صورت اختصاصی، یک ابتکار جدید به خرج داده‌ایم که با نسخه‌های معمول «تحریف تاریخ» متفاوت است. ما حالا، شاهد گسترش روزافزون یک شیوه استدلال عجیب هستیم: «اگر ما بد هستیم، دیگران هم بد هستند»!

می‌گویید فساد دولتی رخ داده است. دیگر نیازی نیست که ارجاع بدهند به مفاسد اقتصادی خاندان پهلوی. پاسخ می‌دهند فلان وزیر آلمان هم رشوه گرفته است.
می‌گویید چرا در پوشش مردم اجبار به کار می‌برید؟ دیگر داستان کشف حجاب رضاشاهی تازگی ندارد. می‌گویند پلیس فرانسه هم جدیدا با روبنده برخورد می‌کند.
به برخوردهای خشن پلیس اعتراض می‌کنید؛ نیازی به ارجاع تاریخی نیست. می‌گویند در آمریکا هم موارد خشونت پلیس علیه سیاه‌پوستان گزارش شده است.
با مداخله نظامی در کشورهای منطقه اگر مخالفت کنید می‌گویند عربستان هم دخالت می‌کند، یا آمریکا هم در ویتنام جنایت کرده است.

تمامی این موارد در کنار هم، حکایت از یک شیوه استدلالی عجیب دارند. شیوه‌ای که در آن، ضعف، کاستی یا اشتباهات دیگران می‌تواند توجیه هر اشتباه یا ناکارآمدی ما به حساب آید. در این شیوه دیگر ضرورتی ندارد که با صرف هزینه‌های گزاف تلاش کنیم که برای موجه جلوه دادن امروز دست به تحریف تاریخ بزنیم. کافی است ذره‌بین به دست گرفته و در اقصی‌نقاط جهان به دنبال کاستی‌هایی که واقعا وجود دارد بگردیم تا از آن‌ها توجیهی برای کمبودهای خود بسازیم. در همین راستا است که مسوولان اداره شهر تهران، به ناگاه نگران سلامت زنان آمریکایی می‌شوند و هزینه گزافی برای نمایش بیلبوردهای ضد آمریکایی پرداخت می‌کنند.

در فرهنگ کهن ایرانی، از دیرباز تا کنون حکایت لقمان حکیم و ادب‌آموزی او از بی‌ادبان شهره خاص و عام بوده است. لقمان در مشاهده «بی‌ادبان» می‌گفت «هرچه از ایشان در نظرم ناپسند آمد از فعل آن پرهیز کردم». حالا اما با پدیده‌های شگفت‌انگیزی مواجه هستیم که منشی یکسره متفاوت از شیوه کهن و پسندیده ایرانی در پیش گرفته‌اند. اینان، در تمام عالم می‌گردند و هرکجا رد پایی از «بی‌ادبی» و بی‌اخلاقی دیدند از آن الگو بر می‌دارند تا به مرور به «عصاره رذایل بشریت» بدل شوند.


کانال «مجمع دیوانگان» https://telegram.me/divanesara

۶/۰۱/۱۳۹۵

مجلسی که در راس امور نباشد


این دیگر حتی حافظه تاریخی هم نمی‌خواهد. به جرات می‌توان گفت همین دیروز بود جدال محمود احمدی‌نژاد با مجلس وقت که بالاخره مجلس در راس امور هست یا نیست؟ همه‌مان با خطر سقوط مجلس از راس امور به خوبی آگاه هستیم. مجلسی که برای تشکیل آن، نخستین انقلاب مشروطه مشرق زمین را رقم زدیم. اما اسیر توپ لیاخوف و استبداد محمدعلی‌شاهی شد. پدران‌مان دوباره برای احیای آن قد علم کردند، اما کودتای محمدرضاشاهی سبب شد تا باز قانون اساسی مشروطه تا سر حد جوهری بر کاغذپاره تقلیل پیدا کند. دوباره یک انقلاب علیه استبدادی که تنها نمایندگان مردم توانایی کنترل آن را داشتند رقم خورد تا این بار در نص صریح قانون اساسی تاکید شود:

اصل ۷۶: مجلس شورای اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را دارد.
اصل ۷۷: عهدنامه‌ها، مقاوله‌نامه‌ها، قراردادها و موافقت‌نامه‌های بین‌المللی باید به تصویب مجلس شورای اسلامی برسد.
اصل ۸۴: هر نماینده در برابر تمام ملت مسئول است و حق دارد در همه مسایل داخلی و خارجی کشور اظهار نظر نماید.

زیر سوال بردن مرجعیت مجلس، بجز از خوی خودرایی و استبداد ناشی نمی‌شود. وقتی محمود احمدی‌نژاد جایگاه مجلس را زیر سال برد خیلی‌ها اعتراض کردند، اما واقعیت این بود که کسی هم چندان «تعجب» نکرد. او پیش از این خوی خودرای خود را بارها و بارها به اثبات رسانده بود. پس چه جای تعجب که در تفسیر عبارت مشهور رهبر انقلاب مبنی بر اینکه «مجلس در راس امور است» ادعا کند: این جمله مربوط به زمانی است که در ایران، نظام پارلمانی حاکم بود و اکنون که پست نخست وزیری حذف شده، قوه مجریه، قوه اول کشور است.

حالا اما نوبت به وزرای کابینه دولت تدبیر و امید رسیده که تصمیمات بحث‌برانگیز خود را بی‌ارتباط بدانند. پس از آنکه تعدادی از نمایندگان مجلس، به حضور هواپیماهای نظامی روسیه در پایگاه هوایی همدان اعتراض کردند، وزیر دفاع به خبرنگاران گفت: «اقدامی که صورت گرفت، تصمیم نظام و شورای عالی امنیت ملی بوده است. ارتباطی به مجلس ندارد».

مساله را از بعد دیگری نیز می‌توان مورد سوال قرار داد. جایگاه «شورای عالی امنیت ملی» در کشور کجا است که تمامی قوای سه‌گانه حکومت را مسلوب‌الاختیار می‌سازد؟ وقتی نماینده‌ای به حصر بدون محاکمه افراد اعتراض می‌کند، پاسخ می‌شنویم که این مساله مصوبه شورای عالی امنیت ملی است. یعنی این شورا می‌تواند با مصوبه خود، قوه قضاییه کشور را دور زده و بر خلاف نص صریح قانون اساسی عمل کند. در فقره حاضر نیز وزیر دفاع مدعی است که مصوبه شورای عالی امنیت ملی فراتر از اختیارات مجلس است و نمایندگان حق پرس و جو از آن را ندارند. البته رییس دولت نیز بارها مستقیم و غیرمستقیم از نارضایتی خود در فقره حصر سخن گفته تا نشان دهد که شورا، حتی تحت امر قوه مجریه نیز عمل نمی‌کند.


فقط به عنوان یک مثال ساده، از پیامدهای حذف مجلس از نظارت بر امور کشوری می‌توان یادآوری کرد: در فقره حاضر، اولا هیچ یک از منابع خبری ایرانی تصمیم حضور نظامیان روسیه در ایران را اعلام نکردند. این روس‌ها بودند که خبر را منتشر کردند. هنوز هم که هنوزه مشخص نیست این حضور از چه زمانی بوده؟ شرایط حضور چگونه است؟ روس‌ها چه امکانات و حقوقی در خاک ما خواهند داشت؟ حق چه اعمالی را دارند و یا ندارند؟ این حضور تا چه زمانی ادامه خواهد داشت؟ ما هیچ کدام را نمی‌دانیم، و بنابر روایت وزیر دفاع، حتی حق هم نداریم که بدانیم. چون مجلس ما دیگر در راس امور نیست.

(کانال تلگرامی «مجمع دیوانگان» را دنبال کنید)

۵/۲۶/۱۳۹۵

پوستین تهی‌شده‌ای به نام انقلاب


اولین کودتا علیه دولت مشروطه ایران را آمریکایی‌ها انجام ندادند. نیم قرن پیش از آنکه محمدرضاشاه با پشتیبانی آمریکایی‌ها دولت محمد مصدق را ساقط کند، این محمدعلی‌شاه بود که با پشتوانه روس‌ها مجلس شورای ملی را به توپ بست. آزادی‌خواهان را در باغ شاه اعدام کرد و بساط استبداد «استبداد صغیر» را علم کرد. شاید، همین خاطرات تلخ دو کودتا از جانب ابرقدرت‌های شرقی و غربی بود که آرمان «استقلال» را در کنار «آزادی» به یکی از دو رکن اصلی انقلاب مردمی ۵۷ بدل ساخت. آرمانی که در شعار «نه شرقی، نه غربی» تبلور یافت.

اگر آرمان «آزادی»، از همان نخستین روزها و ماه‌های پس از انقلاب دچار چالش شد و سرنوشت‌اش بدانجا کشید که می‌دانیم، دست‌کم رویای استقلال محقق شده بود. پس از یک قرن احساس حقارت زیر بار فشار قراردادهای استعماری، در دهه نخست انقلاب شاید با کسی روابط و قراردادی نداشتیم، اما حداقل خیال‌مان راحت بود که چوب حراج هم به منابع و منافع ملی نزده‌ایم. برای نزدیک به یک قرن تمام ارتش‌های بیگانه گاه و بیگاه پایشان به خاک کشور باز می‌شد. یا به زور می‌آمدند و یا به دعوت پادشاهان خودباخته، که البته همیشه هم قربانیان این دعوت، میهن‌پرستان و آزادی‌خواهان بودند. اما با وقوع انقلاب به دوره‌ای رسیدیم که اگر تمامی ارتش‌های جهان با هم متحد می‌شدند، ما آماده بودیم که با کمترین امکانات در برابرشان مقاومت کنیم و به استقلال خود بنازیم. افسوس که تمامی این اندوخته‌ها چه راحت چوب حراج می‌خورند.

چندی پیش خبرهایی منتشر شد که موشک‌های روسی برای پرتاب از دریای خزر به خاک سوریه از آسمان ایران گذشته‌اند. مقامات این اخبار را به سرعت تکذیب کردند و مدعی شدند همه چیز خبرسازی و جوسازی رسانه‌های غربی برای تخریب وجهه ایران و روسیه است. البته کسی نمی‌توانست رد یک موشک را روی هوا دنبال کند و طبیعتا پرونده مختومه شد تا این بار نوبت به میزبانی از ناوگان هوایی روسیه رسید.

اصل ۱۴۶ قانون اساسی جمهوری‌اسلامی‌ ایران به صراحت تاکید می‌کند «استقرار هرگونه پایگاه نظامی خارجی در کشور هر چند به عنوان استفاده‌های صلح‌آمیز باشد ممنوع است.» اما حالا فرودگاه همدان به دپوی ناوگان نیروی هوایی روسیه بدل شده تا روس‌ها خاک ایران را پایگاه حمله به شهرهای سوریه قرار دهند. البته در این میان هستند توجیه‌گرانی که مدعی می‌شوند واگذاری فرودگاه کشور به نیروی هوایی یک کشور بیگانه مصداق تشکیل «پایگاه نظامی» نیست. شاید هم به واقع نباشد. اما می‌توان پرسید این عمل، چه تناسبی با روح آرمان استقلال و شعار «نه شرقی نه غربی» دارد؟ بر سر رویای آزادی که با چماق امنیت و مصلحت و حفظ استقلال همان بلایی را آوردند که می‌دانیم. حالا با این بساطی که بر سر استقلال کشور پیاده کرده‌اند دیگر چه چیز از آرمان‌های انقلاب باقی می‌ماند؟

۵/۲۴/۱۳۹۵

یادداشت وارده از ریو: سایه سنگین قوانین غیرورزشی بر نتایج ورزشی



فریبا امیری - از حدود ۱۲ سالگی بازی پینگ‌پنگ را شروع کردم. نه به صورت حرفه‌ای. بلکه با میز شراکتی که با عیدی‌های چهار خواهر و برادر خریدیم. تا سال‌های سال بعد فرصت بازی در یک باشگاه حرفه‌ای یا تحت نظر مربیان را پیدا نکردم، اما در دوران کارمندی بانک تجارت، بالاخره این شانس را پیدا کردم که راکت را کمی جدی‌تر در دست بگیرم. هیچ وقت بازیکن بزرگی نشدم و شاید فقط به یمن قحط الرجال بود که فرصت پیدا می‌کردم به عنوان یکی از بازیکنان تیم در مسابقات کارمندی حاضر شوم. در هر حال، با بیش از ۱۰۰ مسابقه حرفه‌ای، احتمالا می‌توانم ادعا کنم که جزو با تجربه‌ترین بازیکنان سطح میانی پینگ‌پنگ کشور هستم. پس فضا و شرایط بازی را خوب می‌شناسم و می‌دانم در یک بازی رسمی، نیاز به مربی یعنی چه.

بارها به چشم خود دیده‌ام که مربیان چطور نتیجه بازی را عوض می‌کنند. حضور مربی در کنار میز یعنی وجود یک مغز متفکر. نقاط قوت و ضعف حریف را می‌بیند و یادداشت می‌کند و گاه با تشخیص خود حتی جهت دست گرفتن راکت بازیکن را هم عوض می‌کند. باز هم بنابر تجربه من، اینکه بازیکنی بتواند بازی دو بر صفر باخته را در برابر یک حریف قدرتمند به تساوی بکشاند، نشان از روحیه فولادینش دارد. یک اراده عظیم و یک اعتماد به نفس فوق‌العاده. از این جهت، کار «ندا شهسواری» کاری بوده است کارستان. آن وقت شاید بتوانیم بگوییم حضور مربی‌اش، «سیما لیموچی» در کنار میز می‌توانست به رقم خوردن یک اتفاق بسیار مهم و مبارک ختم شود. آرزویی که البته محقق نشد.

اتفاقی فرخنده و قابل تقدیر بود که با فشار افکار عمومی و ارباب جراید، دولت دستور اعزام مربی ندا به المپیک را صادر کرد. اما اگر مثل من شاهد معطلی خانم لیموچی در فرودگاه دوبی و فشار عصبی وارد بر ایشان بودید، تایید می‌کردید که یک تصمیم اشتباه می‌تواند یک کار خوب را بی‌اثر کند.

از ساعت ۲.۵ بامداد روز ۱۴ مرداد تا ساعت‌ها پس از پایان بازی ندا، خانم لیموچی در فرودگاه دوبی به انتظار نشسته بود و یا جلوی کانتر با کارمندان شرکت هواپیمایی امارات چانه می‌زد تا اینکه خبر شکست شاگرد خود را در هواپیما شنید. وقتی با روحیه و تنی خسته از هواپیما خارج شد و پا به هال فرودگاه گذاشت، به عنوان یک بازیکن قدیمی، به عنوان یک همشهری، به عنوان یک هم‌وطن بغض گلویم را می‌فشرد.


مساله از آنجا شروع شد که برای خانم لیموچی مجوز حضور در مسابقات صادر نشد. بر اساس پروتکل مسابقات المپیک، هر تیم پینگ‌پنگ فقط می‌تواند یک مربی همراه داشته باشد. احتمالا هیچ یک از قانون‌گذاران المپیک خبر نداشتند که در ایران، بازی کردن یک ورزشکار زن زیر نظر یک مربی مرد ممنوع است! ممنوعیتی غیرورزشی که به جهان ورزش تحمیل می‌شود، ولو آنکه به شکست بازیکنان و تیم‌های ما بینجامد. با چنین قوانینی، دیگر تلاش‌های افکار عمومی و حتی حسن نیت دولت هم ره به جایی نبرد. تمام ماجرا به ارسال غیرهمزمان مربی و بازیکن ختم شد که فقط یک جنگ فرسایشی و فشار روانی مضاعف به مربی وارد کرد.

۵/۲۳/۱۳۹۵

اگر قرار بر مردم‌فریبی بود!




یکی از خاطرات نسل انقلاب که خیلی زود به شوخی و مایه تمسخر بدل شد حکایت «پول نفت» بود. همان که قرار بود شب به شب بیاورند در خانه ملت، اما از صدقه سر فساد خاندان پهلوی زنگ هیچ خانه‌ای به صدا در نمی‌آمد. حالا نزدیک به ۴۰ سالی گذشته و به ظاهر همه به آن خوش‌باوری‌ها می‌خندند، اما اگر ادعا کنیم که تغییر بنیادینی در شعارهای عوام‌فریبانه ایجاد شده، قطعا به خطا رفته‌ایم.

شاید هنوز جوهر امضای توافق‌نامه هسته‌ای هم خشک نشده بود که مطالبه نتایج آن شروع شد. یعنی روزی نبود که عده‌ای نپرسند: «پس کو نتایج برجام؟ ما که چیزی ندیدیم». این حرف‌ها ابدا در سطح کوچه و بازار محدود نبود. رسانه‌ها و نشریات گسترده منتقد دولت با شور و حرارت فراوان به این پرسش دامن می‌زدند و رسانه ملی هم چیزی کم نمی‌گذاشت، تا آنکه کار به ارشدترین مسوولان حکومتی رسید. شاه‌بیت تمامی این انتقادات و مطالبات یک چیز بود: «برجام هیچ نتیجه ملموسی در زندگی مردم به جای نگذاشته است».

در همین حال و همین هفته پیش، نشریه معروف و معتبر «بلومبرگ» گزارشی در مورد وضعیت اقتصادی ایران منتشر کرد و تغییرات چهار شاخص تاثیرگذار را در سالگرد توافق هسته‌ای مورد بررسی قرار داد. (اینجا+) بر اساس این گزارش، تولید نفت ایران، پس از چهار سال تناوب میان ارقام ۲.۶ الی ۲.۸ میلیون بشکه در روز، با یک جهش ناگهانی به مرز ۳.۵ میلیون بشکه در روز رسید. عددی که از سال ۲۰۱۱ به این سو بی‌سابقه بوده است.

شاخص تورم که تا سال ۲۰۱۳ رشد صعودی داشت و از مرز ۳۰درصد هم گذشته بود، طی سه سال گذشته یک روند کاملا نزولی را تجربه کرد تا به مرز ۱۰ درصد در سال جاری میلادی رسید. در مقابل، حجم سرمایه گذاری خارجی که در سال ۲۰۱۳ تقریبا به صفر رسیده بود، در سالگرد برجام به رکورد ۴.۵ میلیارد دلار، فقط در فصل اول سال رسید که طی ده سال گذشته بی‌سابقه بوده است. در نهایت، «شاخص بورس تهران» نیز با یک جهش ناگهانی پس از برجام، نزدیک ۴۰درصد رشد داشت و از حدود ۶۰هزار واحد، به بیش از ۸۲هزار واحد رسید.

این آمارها را می‌توان در زمینه‌های دیگری نیز بررسی کرد و البته فراموش نکرد که تنها یک سال از تصویب برجام گذشته است. با این حال، در یک مساله هیچ تردیدی نیست: نه تنها یک سال پس از برجام، که احتمالا ده سال دیگر هم قرار نیست کسی زنگ در خانه‌ها را بزند و پول نفتی کف دست مردم بگذارد. همین حقیقت ساده، فرصت بسیار خوبی است برای موج‌سوارهای مخالف دولت که همگام با عامیانه‌ترین تفاسیر کوچه/خیابانی تکرار کنند «برجام هیچ تاثیری در زندگی مردم نداشت».

اما اجازه بدهید مساله را از دریچه دیگری ببینیم. بگذارید فرض کنیم که دولت هم تصمیم می‌گرفت در بازی عوام‌فریبی با منتقدان خودش وارد رقابت شود. می‌دانیم که فقط در یک فقره از نتایج برجام، ۱.۷میلیارد دلار از حساب‌های بلوکه شده کشور آزاد و به ایران تحویل داده شد. دولت فعلی این پول و دیگر پول‌های آزاد شده را صرف سرمایه‌گذاری در زیرساخت‌هایی همچون پتروشیمی و حمل و نقل کرد. اما اگر قرار بر مردم‌فریبی بود، دولت می‌توانست فقط همان یک قلم ۱.۷میلیارد دلار را بین مردم تقسیم کند!


با یک حساب سرانگشتی، به ۵۰ میلیون ایرانی، هر نفر بیش از ۱۰۰ هزار تومان پول می‌رسید. فقط تصورش را بکنید که رییس دولت، در آخرین سال از دوره چهارساله خود که منتهی به انتخابات مجدد می‌شود، به ناگهان به حساب ۵۰ میلیون ایرانی چنین پولی واریز می‌کرد. (یعنی نیم میلیون تومان برای یک خانواده ۵ نفری) و بعدش در یک مصاحبه تلویزیونی لبخندش را تا بناگوش باز می‌کرد و می‌گفت: «این هم شیرینی برجام برای مردمی که از ما حمایت کردند»! آن وقت قیافه منتقدین دولت دیدنی می‌شد. شاید صدای یک عده‌شان در می‌آمد که دولت دارد رای می‌خرد. (و حتما به روی خودشان هم نمی‌آوردند که در آستانه انتخابات سال ۸۸ چه رفتارهای مشابهی بروز پیدا کرد) اما آن گروه که عاقل‌تر بودند حتما می‌فهمیدند که انتقاد کردن از واریز ۱۰۰ هزار تومان پول به جیب هر نفر عین جنون و خودکشی سیاسی است! پس بعید نبود که امروز از صدر تا ذیل نظام برای این رفتار عوام‌فریبانه که سرمایه ملی را هدر داده و ای بسا تیشه‌ای دیگر به ریشه اقتصاد می‌زد هورا می‌کشیدند.

۵/۱۹/۱۳۹۵

تداوم این خلف وعده قابل تحمل نیست



در هیاهوی سالن حجاب، هیچ چیز حضار را امیدوار و متحد نمی‌کرد. سخنرانی‌ها کسالت‌بار، تکراری، بی‌خلاقیت و حتی بدون وعده و شعاری تحریک کننده بودند. حضار گاه و بی‌گاه شعارهایی در دفاع از زندانیان سیاسی و یا رفع حصر می‌دادند اما تا جمعیت بخواهد به هیجان بیاید، گروه‌های انتظامات ستاد انتخاباتی اصلاح‌طلبان مثل گروه فشار حمله می‌کردند و خواستار سکوت می‌شدند.

سخنان جناب عارف که به پایان رسید، کم‌کم ورق برگشت. هرچند سرلیست ائتلاف اصلاح‌طلبان حاضر نشد برای حفظ ظاهر هم که شده به فریادهای حضار توجه کرده و کوچکترین اشاره‌ای به مطالبه رفع حصر داشته باشد، اما طلسم کار توسط «علی مطهری» شکسته شد. اصول‌گراترین نماینده حاضر در فهرست انتخاباتی اصلاح‌طلبان حاضران در سالن را نادیده نگرفت. خیلی ساده و مستقیم گفت «اگر می‌خواهید همین مطالبه‌ها محقق شود، باید در انتخابات حضوری حداکثری داشته باشید». (نقل به مضمون)

با استقبال شدید حضار از سخنان مطهری، سد شکسته شد. وقتی به هر یک از نامزدهای یک دقیقه وقت داده شد تا پشت میکروفون قرار بگیرند، کورس رقابت بر سر شعار رفع حصر داغ و داغ‌تر شد. سالن به وجد آمد. هیجانش جوشید و شاید تمام شهر را در بر گرفت.

* * *

پایان دومین ماه از تشکیل رسمی دهمین مجلس شورای اسلامی مصادف بود با دوهزارمین روز از حصر غیرقانونی و بی‌محاکمه رهبران جنبش سبز. در طول این مدت، تمام بار روانی پیروزی خیره کننده اصلاح‌طلبان در انتخابات را عملکرد ناامیدکننده رهبران ائتلاف امید در مجلس به باد داد. اصرار غیرمنطقی عارف برای کسب کرسی ریاست، نه تنها به شکست در آن رقابت انجامید، بلکه خیلی زود تبعات خود را در از دست دادن ریاست کمیسیون‌های مجلس نیز بروز داد. بدین ترتیب، تمام دستاوردهای رای دهندگان، با ندانم‌کاری نمایندگان به شکست بدل شد و فهرستی که پیروز قاطع انتخابات بود به یک اقلیت منفعل و غیرتاثیرگذار در مجلس بدل شد.

شاید بسیاری در تفسیر دلایل ناکامی نمایندگان لیست امید در مجلس با نگارنده موافق نباشند. موضوع این نوشته نیز تحلیل این دلایل نیست. شاید بتوان پذیرفت که اساسا امکانی بیش از این وجود نداشته است. این توجیهات می‌توانستند قابل قبول باشند اگر و فقط اگر معدود نمایندگان اصلاح‌طلب، بر سر پیمان صریحی که با رای دهندگان بسته بودند می‌ایستادند.

نگارنده، به شرحی که در ابتدای متن رفت، از نزدیک شاهد مستقیم و بی‌واسطه وعده‌هایی بود که نمایندگان حاضر در فهرست تهران فریاد می‌زدند. باز هم می‌توان تصور کرد که کل مجلس هم در برابر اراده برتری که از راس هرم نظام به تمامی دستگاه‌های قضایی و امنیتی تحمیل شده کاری از پیش نخواهد برد، تا چه رسد به فراکسیون اصلاح‌طلبان. این توجیه نیز می‌توانست پذیرفته شود، اگر و تنها اگر، در تمامی طول مدت تشکیل مجلس جدید، یا حداقل، به مناسبت فرارسیدن دوهزارمین روز از حصر غیرقانونی، فقط یک نماینده اصلاح‌طلب، در یک اظهار نظر خود، اشاره‌ای کوچک به این قانون شکنی آشکار می‌کرد. درست به مانند علی مطهری، که چهار سال تمام یک تنه به این تصمیم غیرقانونی اعتراض کرد. اما با این سکوت سنگین و گورستانی حاکم بر اردوگاه اصلاح‌طلبان مجلس، پذیرفتن هرگونه توجیهی بسیار دشوار به نظر می‌رسد.

این هفته، محمدرضا عارف در گفت‌وگو با خبرگزاری ایسنا اعلام کرد «اعضای فراکسیون امید در انتخابات ریاست جمهوری سال ۹۶ از کاندیدای اصلاح‌طلبان حمایت خواهند کرد». بگذارید اصلا به این فکر نکنیم حمایت فراکسیونی که حتی توانایی تصاحب ریاست یک کمیسیون مجلس را هم نداشته به چه درد یک نامزد ریاست جمهوری می‌خورد! پرسش من فقط این است: آقای عارف چه آبرویی برای خود و فراکسیون تحت امرشان قایل هستند، اگر سر سوزنی به وعده‌های‌شان وفادار نمانند؟ آیا ایشان تصور کرده‌اند آرای بدنه حامی اصلاحات، املاک غیرقابل واگذاری خودشان است که به صورت مادام‌العمر و فارغ از عملکردشان از آن بهره خواهند برد؟

به باور نگارنده، شاید ناکامی در تحقق برخی برنامه‌های احزاب و گروه‌های سیاسی برای رای دهندگانشان قابل درک و پذیرش باشد، اما بی‌شک آنچه هرگز بخشیده نخواهد شد، خلف وعده، بی‌اخلاقی و دروغ، بی‌تعهدی و خودسری، ناکاردانی و شیفتگی در کسب کرسی‌های ریاست است. بدین ترتیب باید گفت، عملکرد فراکسیون اصلاح‌طلبان مجلس طی دو ماه گذشته به قدری غیرقابل توجیه بوده است که اگر این روند تغییر نکند، یا باید کل جریان اصلاحات از این گروه نمایندگان تبری جسته و به دلیل حمایت از آنان از مردم عذرخواهی کند، یا اینکه شهروندان خواستار تغییر، باید خط قرمزی دور این جریان «خود اصلاح‌طلب خوانده» بکشند و برای تغییر مسالمت‌آمیز به فکر طرحی نو باشند.

۵/۱۱/۱۳۹۵

کورس حماقت


  
بعد از شاهزاده سعودی، حالا نوبت به محمود عباس رسیده است که احمقانه‌ترین تصمیم ممکن در برابر ایران را اتخاذ کند. دیدار با سرکرده گروهی که احتمالا منفورترین، کثیف‌ترین و در عین حال، بی‌آینده‌ترین گروه منتقد حکومت است. کدام عقل سلیمی چنین نسخه‌ای را در برابر ایران توصیه کرده که یکی یکی دارد دامان سران عرب را می‌گیرد؟ من نمی‌دانم.

فقط یک چیز در این میان قطعی به نظر می‌رسد. سرنوشت خاورمیانه را تدابیر سیاسی و دیپلماتیک مشخص نمی‌کند. حالا ما با کورس حماقت و بی‌تدبیری مواجه هستیم. تمام طرف‌های درگیر (اگر ایران را راس یک طرف و عربستان را در کانون مقابل فرض کنیم) در اتخاذ سیاست‌های نادرست با هم رقابت گذاشته‌اند و فقط باید دید اشتباهات کدام یک مهلک‌تر است و زودتر به نابودی‌اش ختم می‌شود. یکی از جنایت‌کارترین دیکتاتور منطقه دفاع می‌کند. دیگری به سراغ گروه‌های بنیادگرا و تروریستی می‌رود. هر دو از آشوب و هرج و مرج در داخل کشور دیگری استقبال می‌کنند و هیچ یک باور ندارند که ناامنی هر گوشه‌ای از منطقه، امنیت کل کشورها را به خطر می‌اندازد. هیچ کدام نمی‌خواهند سر سوزنی از تاریخ درس بگیرند و به یاد بیاورند که همین رقابت‌های حماقت‌آمیز در نفرت پراکنی اروپا را درگیر دو جنگ خانمان‌برانداز کرد تا در نهایت، تمام طرف‌های جنگ، بر تلی از زمین سوخته به این نتیجه برسند که «با هم بودن بهتر از تلاش برای نابودی یکدیگر است».

حاکمان ارشد در ایران و عربستان اما، سال‌هاست که برای برتری بر یکدیگر تلاش کرده‌اند و هر کدام آقایی در منطقه را تنها در گروه حذف یا تضعیف دیگری جست‌وجو کرده‌اند. این روی‌کرد ستیزه‌جو حالا به حساس‌ترین مراحل تاریخی خود رسیده، تا جایی که اگر ادعا کنیم بیش از هر زمان دیگری به یک جنگ تمام عیار منطقه‌ای نزدیک شده‌ایم بی‌راه نگفته‌ایم.

در این میان، گروه‌هایی که خود بیشترین سهم را در به آشوب کشیدن منطقه و نزدیکی خطر جنگ داشته‌اند، با ادعا «دفاع از امنیت» هنوز هم تلاش دارند تا عنان تمام سیاست‌گذاری‌ها را به دست بگیرند. نظامیان و جنگ‌طلب‌ها، جنگ به راه می‌اندازند تا از چماق ناامنی، استبداد حضور خود را توجیه کنند. آن‌ها به صورت مداوم انگشت اتهام را به سمت اشتباهات حریف نشانه می‌روند، اما هیچ وقت پاسخ‌گو نخواهند بود که در «کورس حماقت»، خودشان چه مزیتی به دشمن دارند؟ اگر دشمن جنگ‌طلب و جنایت‌کار است، کدام اقدام صلح‌طلبانه یا کدام تلاش برای پرهیز از خشونت است که شما را دارای مزیتی اخلاقی بر دشمن می‌سازد؟ اگر با دشمنی سر تا پا مرتجع و متحجر مواجه هستیم، کدام حرکت و سیاست ما عقلانی و مدرن بوده که ما را از گزند همین برچسب‌ها مصون می‌دارد؟


تجربه جدیدی نیست که به چشم می‌بینیم جنگ‌طلب‌های هر دو طرف، خودشان جنگ را به راه می‌اندازند و در عین حال خود را تنها سپر مدافع در برابر جنگ و ناامنی معرفی می‌کنند. تاریخ به ما می‌گوید که فرجام این دور باطل، فقط نابودی است. نابودی همه، نابودی منطقه. نابودی ما.