ای عزیز فاطمه در کوفه ویران میا
در داستان «دایی جان ناپلئون»، یک جایی «آقاجان» میخواهد داستان ترس و وحشت «دایی جان» و پنهان شدنش زیر تخت را در مجلسی عمومی مطرح کند. داییجان چاره را در راهاندازی مجلس روضه میبیند و «مشتی رند را سیم میدهد» که مبادا دست «پدر» به تریبون برسد. خلاصه آنکه هرجا پدر میخواهد شروع به صحبت کند روضهخوان با نوحه «ای عزیز فاطمه در کوفه ویران میا» شوری به پا میکند. خلق از خود بیخود میشوند و حرف آقاجان بیخریدار میماند. حالا گاهی به نظرم میرسد حکایت گفت و گو کردن با برخی از دوستان ما هم حکایت همان نوحهخوانی است. هر بار که بخواهی یک انتقادی را مطرح کنی، پشت یک روضه سوزناکی سنگر میگیرند که کل بحث در هیاهوی سوگواری مدفون شود. در ماجرای صدور بیانیه علیه آقای مخملباف، روضه دوستان، داستان مظلومیت فلسطینیان و جنایات اسراییل است که به قول حکیم توس «یکی داستان است پر آب چشم».
روی هم رفته، برای خود من به یک ملاک در سنجش عیار موضع و چنته استدلال افراد در هر بحثی همین روضهخوانی است! تنها کسی نیازمند است برای دفاع از موضع و عمل خود به «روضهخوانی» بپردازد و فریاد «وا انسانا و وا اسلاما» سر بدهد، که در زمین هموار و آرام گفت و گو حرفی برای گفتن نداشته باشد. از قدیم هم گفتهاند «حرفت را زدی، باور کردم، اصرار کردی شک کردم، قسم خوردی اطمینان کردم دروغ میگویی»! برای من هم، هر متنی که سرشار از بدیهیسراییهایی در موضع انسانیت باشد و به گونهای سخن بگوید که گویا نگارنده نخستین منادی نکوهش جنایت و تباهی است، داستان همان «سوگند خوردن» را دارد که خیالم را راحت میکند چنته استدلال و منطق طرف خالی است.
همهچیز همان هیچچیز است
علی عبدی، این دوست قدیمی، خیرخواه و پرتلاش من میگوید «من هر جا جنایتی رخ بدهد محکوم میکنم» و من به این فکر فرو میروم که «همه چیز همان هیچ چیز است»! وقتی شما در همه موارد فقط یک موضع داشته باشید، در واقع اصلا موضعی ندارید و حضورتان هم لزومی ندارد. غیابی و بدون وکیل هم ملت میدانند جلوی اسم شما چه بنویسند. حتما شما هم تا به حال کارتهای عروسی را دیدهاید. به صورت معمول یک سری قالب از پیش طراحی شده هستند، یا چند ترکیب متفاوت از عبارات به ظاهر فاخر ادبی و در نهایت چند جای خالی که باید با نام «شاهداماد» و «عروس خانم» پر شود. در عمل بسیاری از زوجهای جوان که گمان میکنند عشقشان با تمام عشقهای جهان تفاوت دارد، با مشاهده برخی از این عبارات به ناگاه در وجودشان جرقهای میزند که گویا این توصیف تنها در وصف جهان رویایی آنان و عشق آسمانیشان نگاشته شده است. اما واقعیت این است که وقتی نام هر عروس و دامادی را بتوان در جاهای خالی قرار داد و آب هم از آب تکان نخورد، ناظر خردمند به این نتیجه خواهد رسید که آن عبارات تا چه میزان در توصیف انحصاری این زوج سعادتمند صادر شدهاند.
دستگاه «جنایت محکوم کن» هم به نظرم بیشباهت به همان کارتهای عروسی نیست. مثلا آقای عبدی یکی همراه خودش دارد و کافی است که شما فقط آدرس و تاریخ جنایت را به دست ایشان برسانید که در جاهای خالی وارد کند! من اما فکر میکنم، اگر توصیفات شاعرانه کارت عروسی تفاوتی در سرنوشت یک زوج جوان داشته باشد، کارخانه محکوم سازی دوستان ما هم در روند توقف جنایات موثر خواهد بود. اگر قرار باشد در جامعه بشری نخبگانی را انتخاب کنیم که با توصیف دهانپرکن «روشنفکر» از دیگران ممتاز شوند، احتمالا حداقل انتظار آن است که فرد مذبور، به جای چراغ دستگاه کپیاش، چراغ «فکرش» روشن باشد و در مورد هر موضوع کمی «فکر» کند و راه حلی منحصر به فرد و متناسب با شرایط، مقتضیات، عوامل و مقدورات موضوع ارایه کند. بعید است که در طول تاریخ، تا بدین حد جای خالی دستگاههای کپی «شادباش» یا «محکومباش» خالی احساس شده باشد که برایش عنوان و جایگاهی در نظر بگیرند! امروزه حتی در بوروکراسی ادارات هم دیگر جایگاه سابقا سازمانی میرزابنویس حذف شده و یک عدد دستگاه ساده کپی جایش را گرفته که از بخشنامههای معمول اداری به حد لزوم و وفور بازتولید میکند.
من و راجر واترز را کجا میبرند؟
همایون اسعدیان در جریان مناظره با محمدحسین فرحبخش در مورد وضعیت خانه سینما کارش به جایی رسید که گفت: «من واقعا از آقای فرحفخش تشکر میکنم که در این برنامه حاضر شدند و اینقدر به من کمک کردند، وگرنه نمیدانستم چطور وضعیت را برای مردم شرح دهم». (نقل به مضمون) راستش من هم برای بحث لزوم «استقلال اندیشه روشنفکر» ناچار شدم یک یادداشت مقدماتی و سپس یک یادداشت بلند با همین عنوان بنویسم که قطعا هنوز نقصهایی در انتقال مفهوم داشتند. اگر میدانستم دوستان عزیز ما در دفاع از عملکرد خود استدلال میکنند «کار ما درست بود، چون خیلی از چهرههای جهانی هم همین کار را کردند» دیگر من آن همه زحمت به خودم نمیدادم! آرش بهمنی عزیز، این دوست نادیده اما پرتلاش در حوزه رسانه که من کارهایش را خیلی دوست دارم (فقط ای کاش این ادبیات سلطنتطلبهای سایت «بالاترین» که گمان میکنند «اصلاحطلب حکومتی» یک فحش خیلی زیرکانه است را کنار بگذارد) در دفاع از امضای خود ارجاع میدهد به امضای «استیون هاوکینگ و راجر واترز».(+) علی عبدی هم به «جودیت باتلر، سارا شولمن، جاسبیر پوار» تمسک میجوید. البته این افراد حتما آدمهای قابل اعتنایی هستند که دوستان ما اینقدر از تکرار نامشان لذت میبرند، اما نه زمانی که اصل انتقاد این باشد که «روشنفکر مستقل در دفاع از تعهد و تصمیم خودش به دیگری ارجاع نمیدهد»!
کپیکاری از نخبگان جهانی و یا دستاوردهای جوامع دیگر لزوما بد نیست. مثلا ای کاش ایرانیان یاد میگرفتند که فرهنگ رانندگی خودشان را به صورت کامل از اروپاییها کپی کنند. اما وقتی این کپیکاری به بحثی مانند تحریم میرسد بد نیست اندکی هم از تفکر خودشان بهره بجویند. وگرنه همان روشنفکر غربی که در صف تحریم اسراییل ایستاده ممکن است از حضور یک ایرانی پشت سر خودش تعجب کند و بپرسد: «تو اینجا چه کار میکنی؟ مگر شما هم با اسراییلیها رابطهای دارید که حالا میخواهید بایکوتاش کنید؟» آمریکایی وضعیتاش به گونهای است که گاهی اسراییل را یک تکه از آمریکا و گروهی دیگر آمریکا را در چنگال کارتلهای اسراییلی قلمداد میکنند. در چنین وضعیتی سخن گفتن از بایکوت اسراییل میشود یک تلنگری به یک هیکل بزرگ که دارد بیش از حد کرخت و فاقد حساسیت به جنایت میشود. مثل تحریم جشنواره فجر از جانب برخی کارگردانان که کل ارتباطات فرهنگی و کلامی ایرانیان را قطع نمیکند، بلکه صرفا یک تلنگر اعتراضی میزند به وضعیت سینمای مملکت. اما وقتی دو ملت برای نزدیک به چهار دهه بجز در اخبار جنگ و موقع ابراز نفرت هیچ ارتباطی با همدیگر نداشتهاند، چطور میشود نطفه نخستین ارتباط را برید، همچنان مدعی موافق بودن با گفت و گو باقی ماند و همه را هم گذاشت پای اینکه «روشنفکر مرز ندارد»! حالا بر فرض که نداشته باشد، مرز نداشتن چه ارتباطی به «درک موقعیت نداشتن» دارد؟ روشنفکر «جامعه هدف» هم ندارد؟ هر کسی امضایش کنار نام «راجر واترز» ثبت شد جامعه مخاطبانش هم میشود کل مردم جهان؟
روشنفکر جهانی و ادبیات سیاستمدار ایرانی
حکایت دوگانه «دولت – ملت» در منطق علوم سیاسی یک بحث است و در رسانههای فارسی زبان یک حکایت دیگر. نخستین بحثی علمی است در تبیین رابطه جامعه با دولتی که مشغول اداره آن جامعه است، دومی یک برچسبی که هرکسی بنابر موقعیت و برای فرار از زیر بار مسوولیت حرفهایش از آن استفاده میکند. مثلا احمدینژاد، برای آنکه انزوای جهانی دولتاش را توجیه کند مدعی میشود که «این از کینهتوزی دولتهای جهان است، وگرنه ملتهای جهان با ما هستند»! یا اسفندیار رحیم مشایی میگوید «ما با ملت اسراییل دشمنی نداریم، بلکه با دولت اسراییل دشمنیم». طبیعتا این دو سیاستمدارانی هستند که نیازدارند با لفاظی حقیقت را بپوشانند. وگرنه ناظر خردمند میداند که تضاد «دولت و ملت» تنها در حکومتهای «غیردموکراتیک و نامشروع در بین مردم خودش» (دو شرط است که هر دو ضروری هستند) معنا مییابد و نمیتواند بگوید «ما رابطه با ملت آمریکا را میخواهیم، اما رابطه با دولت آمریکا را نمیخواهیم»! احتمالا شهروند آمریکایی در برخورد با چنین ادعایی فقط میتواند سرش را بخاراند و به این فکر کند «بالاخره مگر از این ملت یک نمایندهای نباید پای میز گفت و گو بنشیند؟ خب ما دولت را به نمایندگی از خودمان انتخاب کردیم دیگر!»
در مورد اسراییل هم دوستان خیلی اصرار دارند که «ما ملت اسراییل را بایکوت نکردیم، دولت اسراییل را بایکوت کردیم»! جای تعجب است دوستانی که در متن بیانیه ادعا کردهاند ریز رفتار نیم قرن گذشته اسراییل در روستاهای فلسطینی مثل روز جلوی چشمانشان است، اینقدر با وضعیت داخلی این کشور بیگانه باشند. اسراییل، (البته نه در قبال شهروندان فلسطینی یا عربتبارهای مسلمان ساکن سرزمین اشغالی، بلکه صرفا در دل جامعه یهودیان اسراییلی) کشوری کاملا دموکراتیک است و نه تنها دولت آن نماینده مشروع و قانونی و مسلم ملتاش است، بلکه حتی ارتش و نیروهای نظامی اسراییل هم دقیقا از تک تک شهروندان اسراییلی تشکیل شده که همواره در وضعیت فوقالعاده و آمادهباش به سر میبرند. این خطکشی مضحک بین دولت اسراییل و ملت اسراییل به گونهای است که تصور میشود جنایت علیه فلسطینیان به دستان گروهی مزدور اجیر شده از خارج «ملت اسراییل» انجام میشود و این «ملت اسراییل» هم دردمندانه ناظر و غمخوار هستند، اما خب معلوم نیست به چه دلیلی باز هم در انتخابات به دولتهایی با خط مشی مشابه رای میدهند!
دم خروس را باور کنیم یا قسم حضرت عباس را!
آرش بهمنی در جایی از یادداشت خود برای اینکه بالاخره یک تمایزی میان اسراییل با دیگر کشورهای جهان قایل شود، (گویا از قول داریوش محمدپور) مینویسد: «اسراییل با تمام کشورهای دیگر دنیا یک تفاوت بزرگ دارد. در دنیای مدرن، اسراییل تنها کشوری است که بنای وجودش بر بیرون راندن یک ملت از خانه خودشان است. اسراییل تنها کشوری است که از ابتدای تأسیس تا همین امروز به طور مستمر به شهرکسازی و بسط اراضیاش و ربودن و ضمیمه کردن خاک یک کشور و یک ملت به سایر سرزمینهای اشغالیاش، این سیاست را ادامه داده است. هیچ کشور دیگری در دنیای مدرن این خصلت را ندارد». (+)
پرسش اول اینکه در این «جهان مدرن»ی که دوستان از آن نام میبرند، آیا «آمریکا» هم وجود دارد؟ کشوری که بنایش بر قتلعام و بیرون راندن سرخپوستان از سرزمینشان بنا شده؟ این دوستان جهاندیده ما از بحران جداییطلبان کانادایی که خود را ساکنین بومی منطقه و دولت مرکزی را اشغالگر میدانند مطلع هستند؟ آیا دوستان ما فکر میکنند بومیان استرالیایی و ساکنان اصلی این سرزمین از ابتدا موبور و چشم آبی و انگلیسی زبان بودهاند؟ دوستان در مناقشه «اوستیا» میان گرجستان و روسیه به کدام سو رای میدهند؟ چرا راه دور برویم. همین بغل گوشمان. کشور دوست و برادر و همسایه، ارمنستان، از بدو تاسیساش (که بر خلاف اسراییل هفتاد ساله، کمتر از 25 سال از آن میگذرد) در منطقه «قرهباغ» دست به پاکسازی مسلمانان زد و امروزه هزاران مسلمان آذری اعتقاد دارند که ارمنستان کشور آنها را اشغال و آنان را از وطن خودشان آواره کرده است. حالا چه کنیم؟ آیا افزایش دانش تاریخ کمکی به تغییر نظرات دوستان میکند؟ یا اینکه موضع همین است، اگر لازم شد تاریخ بشری را به قامت نگاه خودمان میبریم و میدوزیم؟
اما نکته دوم، این دم خروس زیر سوال بردن اساس وجود اسراییل است که در عین ادعای لزوم بازگشت اسراییل به مرزهای ۱۹۶۷ بیرون زده. اگر دوستان ما به واقع قصد ندارند خواستار «محو کامل اسراییل» شوند، دیگر این بحثها چه معنایی دارد؟ مساله فلسطین، خروج اسراییل تا پشت مرزهای ۱۹۶۷ و سپس به رسمیت شناخته شدن فلسطین در شورای امنیت است و تمام. زیر سوال بردن اساس اسراییل، حکایت از هدف دیگری دارد که بهتر است صادقانه و با صراحت مطرح شود.
پالسهای مخابره شده برای جهان
آرش بهمنی در بخشی از یادداشت خود پرسیده: «سوال بعدی من از دوستانی مانند آرمان امیری - و دیگر منتقدان - آن است که چرا به جای ایجاد رابطه با اسراییل٬ تاکنون نامهای در حمایت از رابطه با آمریکا ننوشتهاند؟ چرا خواستار این نیستند که جمهوریاسلامی و آمریکا با هم پای میز مذاکره بنشینند و مشکلاتشان را حل کنند؟ چگونه است که هرکس خواهان رابطه میان ایران و آمریکاست٬ یک شبِ تبدیل به خائن و مزدور میشود٬ اما درخواست رابطه و گفتوگو با اسراییل میتواند فرد را به عرش اعلا ببرد؟»
محترمانهترین برخورد در پاسخ به چنین ادعایی که بنده به موافقان رابطه با آمریکا انگ خیانت زدهام این است که من اساسا این پرسش آرش و این بند از نوشتهاش را نادیده بگیرم. اما آقای محمدپور در یادداشت دیگری انتقاد را به شیوه درستتری مطرح کرده. واقعیتاش این است که گروهی از مهاجران ساکن آمریکا در شرایطی نامه حمایت از سفر مخملباف به اسراییل را امضا کردهاند که پیش از این از طرح گفت و گوی بدون پیششرط و دوستانه آمریکا با حکومت ایران انتقاد میکردند. بنده به عادت معمول خودم از پردهپوشیهای دوستان و سخن در لفافه گفتن پرهیز میکنم و صاف و پوست کنده میگویم که گروهی از این عزیزان، سودای حمله آمریکا به ایران در سر دارند و در این راه گفت و گوی دولتهای آمریکا و ایران را به سود خود نمیدانند. پس حمایت آنها از سفر مخملباف، نه دل سوزاندن برای ترویج فرهنگ گفت و گو، که صرفا حلقهای در زنجیره محاصره کردن حکومت ایران است. اما این حقیقت، تناقض در رفتار منتقدان مسافرت مخملباف را هم برطرف نمیکند.
دوستان ادعای راهاندازی کمپین «نه به تحریم علیه ایران» را دارند. البته وقتی میخواهند دفاع را با حمله آغاز کنند و میپرسند «شما چرا تا کنون نامهای در حمایت از روابط ایران و آمریکا امضا نکردهاید» کاملا مشخص میشود که کل منطق عمل سیاسی برای دوستان در امضا کردن نامه و لایک گرفتن در شبکههای مجازی خلاصه میشود. ربطی هم ندارد که نامه در محکومیت مخملباف به صورت غیرمستقیم به جهان غرب این پیغام را میدهد که «این جماعتی که روی پیشانی خود برچسب دموکراسیخواهی نصب کردهاند و با ادعای مخالفت با حکومت مرکزی، از غرب میخواهند که برای تقویت جامعه ایرانی دست از تحریمهای اقتصادی بردارد، خودشان از همان جنسی هستند که دم از «بایکوت فرهنگی» میزنند و در نهایت اگر اینها هم به قدرت برسند تفاوتی ماهوی در رفتار بینالمللی ایران رخ نخواهد داد». طبیعتا ناظر غربی و سیاستمدار آمریکایی، با مشاهده چنین رویکردی باید به این نتیجه برسد «همان بهتر که این تحریمها را آنقدر ادامه بدهیم که از این سرزمین جز یک زمین سوخته و یک ملت خفیف و ناتوان چیزی باقی نماند»!
حالا آقایان پس از این پیغام رسمی و آشکاری که به جهان غرب میفرستند، تلاش میکنند که تمام پرونده خود را با امضای یک طومار «ما را تحریم نکنید» پاک کنند. احتمالا اگر سیاستمدار غربی زبان باز میکرد میگفت: «اخوی، خیلی عاشق چشم و ابروی تو هستم که ریش گرو میگذاری و لغو تحریم میخواهی؟ میخواهم صد سال سیاه تقویت نشوی که بیایی دوباره جنبش بایکوت اسراییل راه بیندازی!»
همه راضی، ایرانی بینوا ناراضی
در حال حاضر، هیچ یک از کشورهای جهان، از کشورهای غربی گرفته، تا همسایگان ایران و کشورهای حاشیه خلیج فارس و حتی چین و روسیه، هیچ کس و هیچ کدام سر سوزنی از تحریمهای ایران ناراضی نیستند. یک عده از تضعیف دشمن بالقوه خود سود میبرند و یک عده پیکر ناتوانی گیر آوردهاند تا شیره وجودش را بمکند. وظیفه نخبه ایرانی و روشنفکر ایرانی و سیاستمدار ایرانی این است که در در درجه اول در راستای دفاع از منافع ملی خودش و به نمایندگی از مردم در رنج کشور خودش در راستایی گام بردارد که دغدغههای جهان برطرف شده و برای رفع تحریمها اقدامی «موثر» انجام شود. پس از آن، بازگرداندن آرامش به کل خاورمیانه و زدودن سایه شوم جنگ از سر مردم سوریه و عراق و فلسطین و حتی مصر و بحرین، دقیقا در همین راستا امکانپذیر و مطلوب خواهد بود. امضا جمع کردن، کمپین تشکیل دادن، تجمع کردن و یا هر شکل دیگری از ابراز وجود صرفا ابزار عمل هستند، اما کسی به ظرف و ادعای شما نگاه نمیکند. ژست «صلحجویی» در کلام شاید به درد شبکههای مجازی داخلی بخورد، جهان عاقلتر از آن است که راستای کاملا آشکار عمل شما را رها کند و به ادعایتان چشم بدوزد. پس هرگونه حرکتی که جهان را نسبت به کشور ایران، یا جامعه مدنی و جریان دموکراسیخواهی ایران بدبین کند، قطعا در راستای تداوم تحریمها خواهد بود و تمام آنانی که در این مساله نقش دارند در قبال عواقب وخیم آن مسوول هستند.
از تحریمهای ایران گرفته، تا سرنوشت جنگ در سوریه و مساله فلسطین، همه و همه در گرو یک پروند بزرگ منطقهای قرار دارد. آنچه جهان به شکل «معظل ایران» بدان نگاه میکند برطرف نخواهد شد، مگر از راه گفت و گوی مستقیم با آمریکا و البته گامهای کاملا عملی و آشکار در تنشزدایی. امروز که نوبت دولت روحانی زیر سایه دخالت رهبری است. بر فرض محال که فردا نظام سقوط کند و کل حکومت به دست همین حضرات بیفتد، هیچ تغییری در تحریمهای بینالمللی کمرشکن ایران رخ نخواهد داد، مگر آنکه تمامی دغدغههای جهان در مورد ایران برطرف شود. ماجراجویی هستهای فقط یکی از این دغدغهها است. وضعیت کارشکنی ایران در کار تشکیلات خودگردان فلسطین و حمایت از تروریستهای منطقه باید مشخص شود. مساله به رسمیت شناخته شدن اسراییل در برابر به رسمیت شناخته شدن فلسطین باید قطعی شود. مساله جدال غیرمستقیم ایران با کشورهای حاشیه خلیج فارس با تقویت متقابل اقوام شیعی و سنی منطقه باید حل شود، تا در نهایت جهان دست از این تحریمها بردارد.