جناب قائد در یکی از جدیدترین یادداشت های خود گوشه ای هم به ماجرای «منشور کورش» و استقبال گسترده جامعه ایرانی از آن زده است. به مانند همیشه این نوشته کوتاه قائد برای من بیش از هرچیز تلنگری است که مخاطب را از درافتادن به وادی افراط و تفریط بر حذر می دارد. از این منظر باز هم گمان می کنم محمد قائد یادداشتی را نوشته که کمتر کسی در شرایط فعلی و البته با وزن و جایگاه او شهامت نوشتنش را دارد. اما اگر بخواهیم از این کلیت متن (که اتفاقا نکته اساسی هم در همین کلیت نهفته است) بگذریم و کمی هم در جزییات آن دقیق شویم گمان می کنم بد نباشد که چند تذکر در مورد ادعاهای مطرح شده در این یادداشت بدهیم که به عنوان واقعیات اثبات شده علمی تصور نشوند.
نکته اول اینکه من نمی دانم چرا آقای قائد در طول متن خود بارها و بارها عناوین «لوح» و «منشور» را با هم خلط کرده اند و اتفاقا بر همین پایه نتیجه گیری های نادرستی را هم ارایه داده اند. ایشان در بند سوم از یادداشت خود در توصیف منشور کوروش و از زبان مترجمان اصلی آن آورد اند «آنان معتقدند نه منشور است، نه قانون، نه فرمان؛ يكی از بسيار متونی است حاوی جملاتی رايج كه در شالودۀ بناها میگذاشتند». همچنین در بند چهارم می افزایند: «امروزه هم در پی ِ ساختمانها لوح میگذارند». توضیح اینکه منشور کوروش به هیچ وجه از جنس الواحی که در پی ساختمان ها کار گذاشته می شود نبوده است. نمونه ای از این الواح را در چهار نسخه (دو نسخه از جنس طلا و دو نسخه از جنس نقره) در زیر چهار ستون اصلی تخت جمشید پیدا کرده اند که تاریخچه بنا را توضیح داده است*. اما بر خلاف این الواح، (که طبیعتا به صورت مستطیل هایی نسبتا مسطح ساخته شده اند) اولا منشور کوروش یک «لوح» نیست؛ در ثانی به قصد کارگذاشتن در هیچ بنایی طراحی نشده است. توضیح بیشتر اینکه در زمان هخامنشیان، احکام صادر شده در پایتخت باید در مراکز ایالات تکثیر و توزیع می شدند. با این هدف نمونه ای از متن اولیه گرداگرد یک یا چند استوانه حکاکی می شده است. این استوانه ها در مقصد بر روی الواحی از گل نرم فشار داده و گردانده می شدند تا با فرو رفتن گل در حکاکی های استوانه، متن کامل بر روی لوح گلی ثبت شود. بدین ترتیب از هر استوانه ارسال شده می توانستند به سرعت چندین و چند لوح گلی تولید کنند. نیاز به توضیح اضافه نیست که برای کارگذاشتن الواح در پایه بناها به هیچ وجه از جنس گل استفاده نمی شده است و همانگونه که در نمونه یافت شده از تخت جمشید ذکر شد از مواد مقاوم تر نظیر طلا و یا نقره استفاده می شده است.
عجیب تر اینکه جناب قائد در دوازدهمین بند از نوشته خود بار دیگر اصرار می کند که «وقتی حتی در موزۀ ملی ايران شيئی تقريباً استوانه را، با قدری تسامح، لوح مینامند اين پرسش پيدا میشود كه دقيقاً دربارۀ چه چيزی حرف میزنيم». من هرچه فکر کردم واقعا متوجه نشدم که منظور آقای قائد از این نوشته چیست. نخست اینکه من تا کنون از هیچ کس و هیچ جای دیگر بجز همین یادداشت آقای قائد نشنیده و یا نخوانده بودم که «منشور کوروش» را با عنوان «لوح کوروش» خطاب کنند. عجیب تر و شاید طنزآمیزتر اتفاقا همان لینکی که آقای قائد «لوح» را بدان حواله داده اند تا مخاطب ببینید که «موزه ملی ایران» هم این «شیء استوانه ای» را به نام «لوح» خطاب کرده! چرا که اتفاقا در همین لینک هم دقیقا از نام «منشور» بهره گرفته شده است. (بجز یک بخش از خبر که روایت نقل قول مستقیم است و امکان تغییر آن وجود نداشته)
از سوی دیگر یادداشت آقای قائد در بند ششم خود می آورد: «از جمله افزودهها، نام اهورامزدا، اعلام دستمزد عادلانه، حق خودمختاری ملل و حق پناهندگی است كه سبب شده ايرانيهايی استوانه را نخستين منشور حقوق بشر بدانند». در این باره هم باید گفت که اولا همان گونه که خود جناب قائد اشاره کرده اند چنین ادعاهایی امکان دارد تنها از جانب عده ای بی اطلاع مطرح شده باشند وگر نه اتفاقا یکی از ویژگی های مورد تاکید در مورد منشور کوروش همین بوده است که در هیچ کجای آن به «اهورامزدا» (پذیرفته شده ترین «خدا» نزد ایرانیان) اشاره ای نمی شود و پادشاه ایران زمانی که در سرزمین بابل حضور دارد، بنابر احترام به مردم این سرزمین از «مردوک»، خداوند بزرگ بابلیان نام می برد. منشی که کوروش در زمان فتح دیگر سرزمین ها نظیر امپراطوری لیدی نیز در پیش می گیرد. ضمن اینکه باز هم من تا کنون نشنیده ام که کسی در مورد منشور کوروش حرفی از «اعلام دستمزد عادلانه» بزند. تمامی یافته های تاریخی که نشان می دهد ایرانیان به کارگران خود دستمزد عادلانه پرداخت می کردند به «الواح» یافت شده از بایگانی تخت جمشید باز می گردد که اصلا به دوره پادشاهی کوروش مربوط نمی شود. (به عنوان منبعی قابل اعتماد، متن منشور کوروش را از سایت دکتر مرادی غیاث آبادی بخوانید)
اما در مورد دو ادعای دیگری که یادداشت «بابـِل، بابـُل و يك جعبه شكلات» تا حدودی آنها را به استهزاء گرفته و زیر سوال می برد باید گفت اتفاقا کاملا موثق بوده و همچنان مورد تایید و تاکید هستند. اشاره من ابتدا به «لغو برده داری» و سپس «حق خودمختاری ملل» است. آقای قائد در این مورد می نویسند: «از همه عجيبتر، ادعای الغای بردگی در بهاصطلاح ترجمههايی است كه، به نيت بازتابدادن طرز فكر معاصر، زيادی بهروز شدهاند» و پاسخ من این است که اتفاقا عجیب این است که در مورد برده داری از نگاه منشور کوروش حرف بزنیم، اما حتی به خود زحمت نگاه انداختن به متن این منشور را هم ندهیم! به صورت دقیق تر خوانندگان را ارجاع می دهم به سطر 26 از ترجمه منشور کوروش که صراحت دارد: «من بردهداری را برانداختم. به بدبختیهای آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد». حتی اگر برای جناب قائد و یا هر مخاطب دیگری این صراحت در بیان منشور باز هم جای تردیدی باقی می گذارد، کافی است به اولین تاریخدان مورد وثوق مراجعه کرده و این پرسش را مطرح کنند که «آیا در عصر هخامنشیان برده داری در میان ایرانیان وجود داشته است یا خیر»؟ من فقط برای روشن تر شدن بحث به دو نکته اشاره می کنم. نخست اینکه اهرام مصر و دیوار چین را برده ها ساختند و این حقیقت تاریخی بر کسی پوشیده نیست. اما همزمان با همین بناها، تخت جمشید در ایران را کارگرانی ساختند که از دستمزد مشخص و مرخصی زایمان برای زنانشان بهره می بردند*. در نمونه ای دیگر می توانید به بحث «استبداد شرقی» مراجعه کنید و مشکلاتی که بزرگترین تاریخدانان مارکسیست در تحلیل ایران با آن مواجه شدند به نحوی که حتی مارکس و انگلس ناچار شدند اعتراف کنند تحلیل سرزمین ایران باید متفاوت از مصر و چین انجام شود چرا که این سرزمین هیچ گاه دوره «برده داری» را تجربه نکرده است**.
در مورد «حق خودمختاری ملل» نیز بجز ماجرای بازگرداندن یهودیان به سرزمینشان و بجز اشارات همین منشور، این یک مسئله تاریخی و بدیهی است که شیوه حکومت هخامنشیان با وسعت کم نظیر این امپراطوری اساسا نمی توانسته است چیزی جز ایالات خودمختار باشد که با عنوان «ساتراپ» از آنها یاد می شود. ایالاتی که خراج گذار دولت مرکزی بوده اند اما در داخل خود ایالت بنابر قوانین و فرهنگ و رسوم خود زندگی می کرده اند. نمونه ای بارز و قابل توجه از همین استقلال ساتراپ ها را می توان در تفاوت خدایان مورد ستایش در هر کدام از این ایالات یافت که اتفاقا هیچ کدام هم با خدای مورد قبول ایرانیان (اهورامزدا) هماهنگی نداشته است.
در نهایت گمان می کنم بار دیگر باید یادآور شد که نکته محوری در یادداشت آقای قائد به هیچ وجه اشارات باستان شناسانه ای نیست که پایه های درستی ندارند. بلکه حرف اصلی این متن تلنگری است که موج گسترده آنچه «ناسیونالیسم رمانتیک» خوانده می شود و نمونه افراطی اش به «ایران پرستی باستانی» کشیده می شود. من نیز کاملا با آقای قائد موافق هستم که با تکیه صرف به پیشینه ای تاریخی نمی توان برای امروز و فردای کشور دستاوردی به همراه آورد، اما به این هم باور دارم نباید در رد این احساسات رمانتیک افراط کاری را تا بدانجا برسانیم که تاریخ یک کشور و حتی تاریخ جهان را زیر سوال ببریم.
پانویس:
* برای مطالعه در مورد تمامی مواردی که از الواح تخت جمشید نام برده شده است به کتاب «از زبان داریوش» مراجعه کنید که به بحث در مورد همین الواح اختصاص دارد.
** برای بررسی این مسئله به کتاب «تبارشناسی استبداد ایرانی ما» از «هوشنگ ماهرویان» مراجعه کنید که البته کتاب قابل توجهی نیست اما نقل قول های مستند خوبی در این زمینه دارد.