۸/۰۹/۱۳۸۹

توضیحاتی پیرامون منشور کوروش و یادداشت محمد قائد

محمد قائد، با قلمی شیوا و فاخر، از محبوب ترین نویسندگان من است که همواره زاویه دید منحصر به فردش را ستوده و از آن آموخته ام. قائد برای من مصداق تمام عیار روشنفکری است که اسیر وسوسه های جمعی نمی شود و بدون هیچ اصراری برای شناکردن در خلاف جریان، توانایی این را دارد تا در بزنگاه هایی که به هر دلیل شور جمعی بر خردگرایی غلبه می کند لحظه ای درنگ کند و دیگران را نیز به تامل فرا بخواند. «ترفیع شگفت انگیز یک آیت الله» نمونه ای از نقدهای زهردار قائد بود که دست کم در فضای احساسی پس از کودتا پذیرش آن بسیار دشوار می نمود. با این حال من همواره باور داشته ام که این دست نگاه های قائد، حتی اگر به صورتی تمام عیار قابل پذیرش نباشد و ایرادات فراوانی هم بتوان به آن وارد کرد، اما دست کم برای خارج ساختن فضا از جهت گیری های سیاه و سفید بسیار مفید است و باید مورد توجه گیرد.

جناب قائد در یکی از جدیدترین یادداشت های خود گوشه ای هم به ماجرای «منشور کورش» و استقبال گسترده جامعه ایرانی از آن زده است. به مانند همیشه این نوشته کوتاه قائد برای من بیش از هرچیز تلنگری است که مخاطب را از درافتادن به وادی افراط و تفریط بر حذر می دارد. از این منظر باز هم گمان می کنم محمد قائد یادداشتی را نوشته که کمتر کسی در شرایط فعلی و البته با وزن و جایگاه او شهامت نوشتنش را دارد. اما اگر بخواهیم از این کلیت متن (که اتفاقا نکته اساسی هم در همین کلیت نهفته است) بگذریم و کمی هم در جزییات آن دقیق شویم گمان می کنم بد نباشد که چند تذکر در مورد ادعاهای مطرح شده در این یادداشت بدهیم که به عنوان واقعیات اثبات شده علمی تصور نشوند.

نکته اول اینکه من نمی دانم چرا آقای قائد در طول متن خود بارها و بارها عناوین «لوح» و «منشور» را با هم خلط کرده اند و اتفاقا بر همین پایه نتیجه گیری های نادرستی را هم ارایه داده اند. ایشان در بند سوم از یادداشت خود در توصیف منشور کوروش و از زبان مترجمان اصلی آن آورد اند «آنان معتقدند نه منشور است، نه قانون، نه فرمان؛ يكی از بسيار متونی است حاوی جملاتی رايج كه در شالودۀ بناها می‌گذاشتند». همچنین در بند چهارم می افزایند: «امروزه هم در پی ِ ساختمانها لوح می‌گذارند». توضیح اینکه منشور کوروش به هیچ وجه از جنس الواحی که در پی ساختمان ها کار گذاشته می شود نبوده است. نمونه ای از این الواح را در چهار نسخه (دو نسخه از جنس طلا و دو نسخه از جنس نقره) در زیر چهار ستون اصلی تخت جمشید پیدا کرده اند که تاریخچه بنا را توضیح داده است*. اما بر خلاف این الواح، (که طبیعتا به صورت مستطیل هایی نسبتا مسطح ساخته شده اند) اولا منشور کوروش یک «لوح» نیست؛ در ثانی به قصد کارگذاشتن در هیچ بنایی طراحی نشده است. توضیح بیشتر اینکه در زمان هخامنشیان، احکام صادر شده در پایتخت باید در مراکز ایالات تکثیر و توزیع می شدند. با این هدف نمونه ای از متن اولیه گرداگرد یک یا چند استوانه حکاکی می شده است. این استوانه ها در مقصد بر روی الواحی از گل نرم فشار داده و گردانده می شدند تا با فرو رفتن گل در حکاکی های استوانه، متن کامل بر روی لوح گلی ثبت شود. بدین ترتیب از هر استوانه ارسال شده می توانستند به سرعت چندین و چند لوح گلی تولید کنند. نیاز به توضیح اضافه نیست که برای کارگذاشتن الواح در پایه بناها به هیچ وجه از جنس گل استفاده نمی شده است و همانگونه که در نمونه یافت شده از تخت جمشید ذکر شد از مواد مقاوم تر نظیر طلا و یا نقره استفاده می شده است.

عجیب تر اینکه جناب قائد در دوازدهمین بند از نوشته خود بار دیگر اصرار می کند که «وقتی حتی در موزۀ ملی ‌ايران شيئی تقريباً استوانه‌ را،‌ با قدری تسامح، لوح می‌نامند اين پرسش پيدا می‌شود كه دقيقاً دربارۀ چه چيزی حرف می‌زنيم». من هرچه فکر کردم واقعا متوجه نشدم که منظور آقای قائد از این نوشته چیست. نخست اینکه من تا کنون از هیچ کس و هیچ جای دیگر بجز همین یادداشت آقای قائد نشنیده و یا نخوانده بودم که «منشور کوروش» را با عنوان «لوح کوروش» خطاب کنند. عجیب تر و شاید طنزآمیزتر اتفاقا همان لینکی که آقای قائد «لوح» را بدان حواله داده اند تا مخاطب ببینید که «موزه ملی ایران» هم این «شیء استوانه ای» را به نام «لوح» خطاب کرده! چرا که اتفاقا در همین لینک هم دقیقا از نام «منشور» بهره گرفته شده است. (بجز یک بخش از خبر که روایت نقل قول مستقیم است و امکان تغییر آن وجود نداشته)

از سوی دیگر یادداشت آقای قائد در بند ششم خود می آورد: «از جمله افزوده‌ها، نام اهورامزدا، اعلام دستمزد عادلانه، حق خودمختاری ملل و حق پناهندگی است كه سبب شده ايرانيهايی استوانه را نخستين منشور حقوق بشر بدانند». در این باره هم باید گفت که اولا همان گونه که خود جناب قائد اشاره کرده اند چنین ادعاهایی امکان دارد تنها از جانب عده ای بی اطلاع مطرح شده باشند وگر نه اتفاقا یکی از ویژگی های مورد تاکید در مورد منشور کوروش همین بوده است که در هیچ کجای آن به «اهورامزدا» (پذیرفته شده ترین «خدا» نزد ایرانیان) اشاره ای نمی شود و پادشاه ایران زمانی که در سرزمین بابل حضور دارد، بنابر احترام به مردم این سرزمین از «مردوک»، خداوند بزرگ بابلیان نام می برد. منشی که کوروش در زمان فتح دیگر سرزمین ها نظیر امپراطوری لیدی نیز در پیش می گیرد. ضمن اینکه باز هم من تا کنون نشنیده ام که کسی در مورد منشور کوروش حرفی از «اعلام دستمزد عادلانه» بزند. تمامی یافته های تاریخی که نشان می دهد ایرانیان به کارگران خود دستمزد عادلانه پرداخت می کردند به «الواح» یافت شده از بایگانی تخت جمشید باز می گردد که اصلا به دوره پادشاهی کوروش مربوط نمی شود. (به عنوان منبعی قابل اعتماد، متن منشور کوروش را از سایت دکتر مرادی غیاث آبادی بخوانید)

اما در مورد دو ادعای دیگری که یادداشت «بابـِل، بابـُل و يك جعبه شكلات» تا حدودی آنها را به استهزاء گرفته و زیر سوال می برد باید گفت اتفاقا کاملا موثق بوده و همچنان مورد تایید و تاکید هستند. اشاره من ابتدا به «لغو برده داری» و سپس «حق خودمختاری ملل» است. آقای قائد در این مورد می نویسند: «از همه عجيب‌تر، ادعای الغای بردگی در به‌اصطلاح ترجمه‌هايی است كه، به نيت بازتاب‌دادن طرز فكر معاصر، زيادی به‌روز شده‌اند» و پاسخ من این است که اتفاقا عجیب این است که در مورد برده داری از نگاه منشور کوروش حرف بزنیم، اما حتی به خود زحمت نگاه انداختن به متن این منشور را هم ندهیم! به صورت دقیق تر خوانندگان را ارجاع می دهم به سطر 26 از ترجمه منشور کوروش که صراحت دارد: «من برده‌داری را برانداختم. به بدبختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد». حتی اگر برای جناب قائد و یا هر مخاطب دیگری این صراحت در بیان منشور باز هم جای تردیدی باقی می گذارد، کافی است به اولین تاریخدان مورد وثوق مراجعه کرده و این پرسش را مطرح کنند که «آیا در عصر هخامنشیان برده داری در میان ایرانیان وجود داشته است یا خیر»؟ من فقط برای روشن تر شدن بحث به دو نکته اشاره می کنم. نخست اینکه اهرام مصر و دیوار چین را برده ها ساختند و این حقیقت تاریخی بر کسی پوشیده نیست. اما همزمان با همین بناها، تخت جمشید در ایران را کارگرانی ساختند که از دستمزد مشخص و مرخصی زایمان برای زنانشان بهره می بردند*. در نمونه ای دیگر می توانید به بحث «استبداد شرقی» مراجعه کنید و مشکلاتی که بزرگترین تاریخدانان مارکسیست در تحلیل ایران با آن مواجه شدند به نحوی که حتی مارکس و انگلس ناچار شدند اعتراف کنند تحلیل سرزمین ایران باید متفاوت از مصر و چین انجام شود چرا که این سرزمین هیچ گاه دوره «برده داری» را تجربه نکرده است**.

در مورد «حق خودمختاری ملل» نیز بجز ماجرای بازگرداندن یهودیان به سرزمینشان و بجز اشارات همین منشور، این یک مسئله تاریخی و بدیهی است که شیوه حکومت هخامنشیان با وسعت کم نظیر این امپراطوری اساسا نمی توانسته است چیزی جز ایالات خودمختار باشد که با عنوان «ساتراپ» از آنها یاد می شود. ایالاتی که خراج گذار دولت مرکزی بوده اند اما در داخل خود ایالت بنابر قوانین و فرهنگ و رسوم خود زندگی می کرده اند. نمونه ای بارز و قابل توجه از همین استقلال ساتراپ ها را می توان در تفاوت خدایان مورد ستایش در هر کدام از این ایالات یافت که اتفاقا هیچ کدام هم با خدای مورد قبول ایرانیان (اهورامزدا) هماهنگی نداشته است.

در نهایت گمان می کنم بار دیگر باید یادآور شد که نکته محوری در یادداشت آقای قائد به هیچ وجه اشارات باستان شناسانه ای نیست که پایه های درستی ندارند. بلکه حرف اصلی این متن تلنگری است که موج گسترده آنچه «ناسیونالیسم رمانتیک» خوانده می شود و نمونه افراطی اش به «ایران پرستی باستانی» کشیده می شود. من نیز کاملا با آقای قائد موافق هستم که با تکیه صرف به پیشینه ای تاریخی نمی توان برای امروز و فردای کشور دستاوردی به همراه آورد، اما به این هم باور دارم نباید در رد این احساسات رمانتیک افراط کاری را تا بدانجا برسانیم که تاریخ یک کشور و حتی تاریخ جهان را زیر سوال ببریم.

پانویس:
* برای مطالعه در مورد تمامی مواردی که از الواح تخت جمشید نام برده شده است به کتاب «از زبان داریوش» مراجعه کنید که به بحث در مورد همین الواح اختصاص دارد.

** برای بررسی این مسئله به کتاب «تبارشناسی استبداد ایرانی ما» از «هوشنگ ماهرویان» مراجعه کنید که البته کتاب قابل توجهی نیست اما نقل قول های مستند خوبی در این زمینه دارد.

۸/۰۸/۱۳۸۹

از زیر بته سبز نشدیم!

«استراتژی شکست» یادداشتی است که نگارنده آن به نقد عملکرد مهندس موسوی در شب برگزاری انتخابات سال 88 پرداخته و مدعی شده است که تصمیم موسوی برای اعلام پیروزی خود در آن شب از نگاهی «واقع گرایانه» به سیاست، تصمیمی غیرهوشمندانه بوده است. برای بررسی این ادعا، ابتدا برخی وقایع رخ داد در جریان انتخابات را یادآوری می کنم که البته یادداشت «استراتژی شکست» هم به آنها اشاره کرده است.

ساعت 6 بعد از ظهر روز جمعه، 22 خرداد 88 خبرگزاری فارس در صفحه اول خود پیروزی یک نامزد اصولگرا با بیش از 60 درصد آرا را پیش بینی می کند. البته این اولین خبر رسانه های اصولگرا از پیروزی چشم گیر احمدی نژاد نبود، چرا که حتی ماه ها پیش از انتخابات نیز برخی نمایندگان حامی دولت از آرای 24 میلیونی وی در انتخابات خبر داده بودند. اینجا بحث به هیچ وجه بر روی اینکه تقلبی در انتخابات رخ داده است یا نه متمرکز نخواهد شد. بلکه هماهنگ با زاویه دید یادداشت «استراتژی شکست» می خواهیم بررسی کنیم که از نگاهی «واقع گرایانه»، اصلاح طلبان و به نمایندگی از آنان مهندس موسوی چه گزینه هایی پیش روی خود داشتند تا بتوانند از دخل و تصرف در آرای مردم جلوگیری کند. پس لازم است باز هم اندکی به عقبتر برگردیم. یعنی نه به چند ماه پیش از انتخابات، که به چهار سال پیش از آن.

در جریان انتخابات ریاست جمهوری سال 84، مهدی کروبی تا آخرین ساعات شمارش آرا پس از هاشمی رفسنجانی در رتبه دوم قرار داشت و این بدان معنا بود که به همراه وی به دور دوم انتخابات راه می یافت. آنگونه که بعدها و به دلیل تکرارهای جناب شیخ معروف شد، پس از مشخص شدن بخش عمده ای از آرا (و پیش از اعلام نتیجه آرای شهر اصفهان) جناب شیخ از پی گیری لحظه به لحظه نتایج منصرف می شوند و با خیال پیروزی در دور اول به استراحت می پردازند. اما صبح روز بعد نتایج اعلام شده خبر از جابجایی در رتبه دوم و سوم و راه یافتن احمدی نژاد به دور دوم انتخابات می دهد. اعتراضات شیخ به شبهات وارد بر شمارش آرا بلافاصله پس از اعلام این خبر آغاز شد و صراحت آن حتی بدانجا رسید که شیخ خطاب به رهبر نظام نوشت «جلوی آقا مجتبی را بگیرید». با این حال نه تنها شکایت های این نامزد معترض هیچ گاه به بازشماری آرا، حتی در یک حوزه انتخابی هم منجر نشد، که تنها نتیجه آن حصر خانگی چند روزه وی بود و بسته شدن پرونده انتخابات 84.

اگر در انتخابات 84، دولت در دست خاتمی اصلاح طلب بود و جناح راست به جای پاسخ دادن به اعتراضات کروبی او را به هم طیفی های خودش در میان اصلاح طلبان حواله می داد، دو سال بعد و در جریان انتخابات مجلس هشتم که برگزاری آن را دولت اصولگرا بر عهده داشت، اتفاق مشابهی برای یک نامزد اصولگرا رخ داد. «محمد خوش چهره» که تنها دو سال پیش از آن به عنوان نماینده اقتصادی محمود احمدی نژاد با نماینده هاشمی رفسنجانی مناظره کرده بود، پس از تبدیل شدن به یکی از منتقدان دولت مورد غضب قرار گرفت. نتیجه آنکه جناب خوشچهره در انتخابات مجلس هشتم شکست خورد. ایشان بلافاصله پس از پایان رای شماری اعتراض خود را از مجاری قانونی پی گیری کرد و با دریافت ریز آرای حوزه های رای گیری متوجه شد که در صندوقی که خود و خانواده اش در آن رای داده اند هیچ رایی نیاورده است! (از عصر ایران بخوانید) نتیجه این پی گیری ها و دریافت ریز آرای حوزه های انتخاباتی برای جناب خوشچهره چه بود؟ هیچ! شکایات ایشان به هیچ جا نرسید و نتیجه انتخابات همان شد که روز اول اعلام شده بود.

این مقدمه نه چندان کوتاه را برای یادآوری به دوستانی نوشتم که آنچنان به تحلیل انتخابات 88 می پردازند که گویی اولین انتخابات برگزار شده در تاریخ جمهوری اسلامی بوده است. این دوستان به جای بهره گیری از واقعیات و رخ دادهای مشابه تاریخی، تلاش می کنند تا همه چیز را به صورتی انتزاعی بازسازی کنند و عجیب اینکه در چنین شیوه ای از تحلیل مدعی «واقع گرایی» هم می شوند. پس به نظرم لازم است برایشان یادآوری شود که نه اصلاح طلبان و هواداران آنها، و نه جنبش اعتراضی مردم پس از انتخابات هیچ کدام از زیر بته عمل نیامده اند که تاریخ پیدایش آن را 22 خرداد 88 ثبت کنیم و از این مبدا صفر آفرینش جهان را تفسیر کنیم. تمامی شیوه های انتخاباتی و تبلیغاتی اصلاح طلبان باید دست کم به عنوان ماحصلی از 15 سال تجربه اندوزی آنان (از مبدا انتخابات میان دوره ای مجلس پنجم) تحلیل شود تا بتوانیم قضاوت کنیم از نگاه «واقع گرایانه» کدام رفتار درست بوده و کدام نادرست.

نگارنده یادداشت «استراتژی شکست» که در نوشته ای به ظاهر تحلیلی و بی طرفانه از توصیفاتی همچون «هول شدن و کم‌نیاوردن کودکانه» برای تحلیل رفتار یک جناح سیاسی بهره گرفته، می پرسد: «هوشمندانه‌تر نبود که موسوی به جای اعلام پیروزی زودهنگام که پایین‌تر نشان خواهم داد چقدر در بلندمدت ابتکار عمل را از موسوی سلب کرد و او را در راهی انداخت که تاثیرش بر اوضاع را به حداقل رساند، به جای اعلام پیروزی دقیقا همان "شواهد" پیروزی را اعلام می‌کرد؟» پاسخ ایشان را با یادآوری این مقدمه از همان نوشته می دهم که: «می‌خواهم بگویم اخلاق به کنار، آن تصمیم موسوی (اعلام پیروزی در شب انتخابات) حتی از منظر به اصطلاح واقع‌گرایی سیاسی هم نه فقط تصمیم هوشمندانه‌ای نبود بلکه اتفاقا پیامدهای نامطلوبش بیش از دستاوردهای احتمالی‌اش بود».

نخست اینکه من نمی دانم دوستان چگونه می خواهند با نگاهی «واقع گرایانه»، به بررسی احتمالاتی فرضی و موهومی بپردازند. یعنی «واقع گرایانه» بررسی کنند که اگر موسوی شب انتخابات اعلام پیروزی نمی کرد و تنها به ارایه شواهد خود بسنده می کرد نتایج بهتری به دست می آورد. گمانم تحلیل سیاسی به کنار، دوستان در درک مفاهیم واژگان نیز دچار مشکل شده اند که در خیالات خود به دنبال «واقع گرایی» هستند.

دوم اینکه ای کاش دوستان «واقع گرا» به جای طرح پرسش های جدید، به همان پرسش های مطرح شده تاریخی بپردازند که نتیجه اعتراضات مهدی کروبی به انتخابات سال 84 چه شد؟ نتیجه اعتراضات محمد خوشچهره به انتخابات مجلس هشتم چه شد؟ البته برای دوستانی که همین چهار-پنج سال پیش را هم از یاد برده اند کمی دشوار است، وگر نه به عنوان پرسشی متناظر باید مطرح می کردیم که نتیجه اعتراضات مصطفی تاج زاده به عنوان معاون وزیر کشور به انتخابات مجلس ششم چه شد؟ سرنوشت 600 هزار رای باطل شده در حوزه انتخابی تهران، حتی با پی گیری وزارت کشور به کجا کشیده شد؟ آیا آقای علی رضا رجایی هیچ گاه توانست از آرای رای دهندگان خود حفاظت کند؟

سوم اینکه مهندس موسوی تنها نامزد معترضی بود که در شب رای گیری خود را پیروز انتخابات نامید. دوستان «واقع گرا» پاسخ دهند که در واقعیت، سرنوشت دو نامزد معترض دیگر که هیچ کدام خود را پیروز انتخابات ننامیدند و تنها پس از شکایت به ارایه مدارک و شواهدشان بسنده کردند به کجا کشیده شد؟ مهدی کروبی که امروز جزو سران فتنه محسوب می شود، حتما باید حساب کارش را جدا کنیم. همان محسن رضایی هم پس از شمارش چند صندوق رای وقتی روند بازنگری شورای نگهبان را دید منصرف شد که آقایان داشتند همان چهار دانه رایی را هم که آورده بود پس می گرفتند و به حساب احمدی نژاد واریز می کردند.

نگارنده «استراتژی شکست» در ادامه و در تشریح دلایل خود برای «غیر هوشمندانه» خواندن تصمیم موسوی، راهکارهای هوشمندانه خود را بدین شرح ارایه می دهند: «حالا چرا به نظرم این اعلام شواهد بر اعلام پیروزی ارجحیت دارد؟ چون دست موسوی را برای مطالبات مختلف باز می‌گذاشت، موسوی می‌توانست با پافشاری بر روی آرای تفکیکی صندوق‌ها به روایت ناظرینش و به جای آن‌که خواستار ابطال کل انتخابات شود، خواستار ابطال تعداد زیادی از صندوق‌ها شود به‌‌گونه‌ای که گرچه نتیجه‌ی انتخابات تغییر نکند اما لااقل پیروزی زیادی قاطع کاندیدای پیروز را به شدت خدشه‌دار کند، می‌توانست حتی با سران نظام وارد مذاکره شود که این ابطال هر صندوقی که مشکوک به تقلب است نه فقط باعث تضعیف کلیت نظام نیست بلکه اتفاقا تلنگر و چشم غره رفتن به دولتی است که خیلی مستعد خودبزرگ‌بینی و توهم همه کاره بودن و سوءاستفاده از حمایتی است که از سوی قدرتمندترین شخص کشور دریافت کرده است، نشان به آن نشان بازی‌هایی که سر مشایی درآورده است و خون به دل طرفداران دو آتشه‌ی ولایت کرده است و بی‌اعتنایی و دهن‌کجی که به منتخبین ملت می‌کند با این استدلال که هفتصدهزار رای را چه به عرض اندام جلوی بیست و چهار میلیون رای و الخ؟»

این پیشنهاد کاملا «هوشمندانه» نگارنده، از نگاه من برپایه چند پیش فرض نادرست بنا شده است.

نخست اینکه کل این سناریو، همانگونه که از عنوان کلی مطلب هم بر می آید بر پایه پذیرش شکست اصلاح طلبان در انتخابات بنا شده است، اصلی که دست کم خود این جریان و در راس آن مهندس موسوی اصلا قبولش ندارند، وگرنه این همه دعوا بر سر چه بود؟

دوم اینکه پیشنهاد «هوشمندانه» نگارنده تلاش می کند تا «لااقل پیروزی زیادی قاطع کاندیدای پیروز را به شدت خدشه‌دار کند». گویا این دوست عزیز در دنیایی غیر از آنچه ما زندگی می کنیم به سر می برند که گمان می کنند در شرایط فعلی نه تنها پیروزی محمود احمدی نژاد با 24 میلیون رای قطعی دانسته می شود که حتی «خدشه ای» هم به آن وارد نیست. پس نسخه ای «هوشمندانه» برای اصلاح طلبان می پیچند که دست کم یک خدشه ای به این پیروزی قاطع وارد کنند!

سوم اینکه کل استدلال نگارنده «استراتژی شکست» بر این پایه استوار است که دعوایی کودکانه میان موسوی و احمدی نژاد شکل گرفته، پس تلاش می کنند که راهکاری «هوشمندانه» به موسوی نشان بدهند که بتواند به «بزرگتر عادل و خردمند» مملکت مراجعه کند و با مذاکراتی که با وی دارد او را متقاعد کند که احمدی نژاد چندان هم بچه خوبی نیست و بهتر است کمی از آرای میلیونی او را کم کنید تا خیلی هم دور بر ندارد. در پاسخ به چنین شیوه نگاهی، آن هم با گذشت 18 ماه از کودتای خرداد 88، ضمن یک «صبح به خیر» دوستانه به نگارنده مطلب، ایشان و دیگر دوستان را به سخنان اخیر وزیر اطلاعات ارجاع می دهم که با صراحت تمام اعتراف می کند انتخابات ریاست جمهوری نهم و دهم را شخص رهبر نظام از پیش برنامه ریزی کرده بود.

اما در نهایت به یک حالت بندی دیگر شرایط از جانب نگارنده «استراتژی شکست» می پردازم که نوشته اند: «شما می‌گویید یا مرگ یا ابطال و حواس‌تان نیست که برای رقیب‌تان هم این دو را هم‌عرض یکدیگر قرار می‌دهید جوری که او هم فکر کند واقعا مساله‌ی مرگ و زندگی است و یا او می میرد و انتخابات ابطال می‌شود یا شما می‌میرید و انتخابات ابطال نمی‌شود، راه سومی هم وجود ندارد». به گمان من ایشان راه های موجود را چندان درست درک نکرده اند. شاید تقسیم بندی ایشان برای حال و هوای هفته اول پس از کودتا پذیرفته شده بود، اما دست کم با گذشت این همه مدت گمان می کنم چه همراهان و چه مخالفان جنبش سبز به خوبی راه سومی را هم دریافته اند که متاسفانه از نگاه نگارنده «استراتژی شکست» به دور مانده است. راه سومی که در جریان آن «انتخابات باطل نمی شود و او می میرد»!

صدای انقلاب ما را شنیده!

محمد رضا شاه پهلوی، زمانی که کار از کارش گذشت و دیگر خوش باورترین حامیانش نیز دریافته بودند که راه برگشتی ندارد، به عنوان آخرین تیر ترکش خود یک پیام رادیو-تلویزیونی برای مردم فرستاد که بعدها به دلیل عبارت ویژه ای که در بخشی از آن قرار داشت بسیار معروف شد: «من نیز پیام انقلاب شما ملت ایران را شنیدم». جناب شاه در بخشی از این پیام که سرتاپا وعده و وعید است و به هرکسی که به ذهنش می رسد متوسل می شود، سری هم به روحانیت می زند و ابتدا یادآوری می کند «من بنام پادشاه شما که سوگند خورده ام که تمامیت ارضی مملکت، وحدت ملی و مذهب شیعه اثنی عشری را حفظ کنم بار دیگر در بر ابر ملت ایران سوگند خود را تکرار میکنم». پس از این سوگندنامه، اعلی حضرت به نظرشان می رسد که نکند این وعده ها کفایت نکند، کمی هم به فکر تهدید می افتند و باز هم به سراغ روحانیت می روند که: «من در اینجا از آیات عظام و علمای اعلام که رهبران روحانی و مذهبی جامعه و پاسداران اسلام و بخصوص مذهب شیعه هستند تقاضا دارم تا با راهنمایی های خود و دعوت مردم به آرامش و نظم برای حفاظ تنها کشور شیعه جهان بکوشند». در واقع محمدرضا قصد دارد تا با تاکید بر عنوان «تنها کشور شیعی جهان» به نوعی به روحانیون هشدار بدهد که در غیاب بنده (!) ممکن است این آخرین حکومت شیعی هم از بین برود و مثلا به دست کمونیست ها بیفتد. البته تاریخ نتیجه آن وعده ها و هشدارهای دیرهنگام را نشان داد اما به نظر می رسد همه ایرانیان از این درس های تاریخ پند نگرفته اند!

به نظر می رسد آقای خامنه ای هم در سفر اخیر خود به قم به ذهنشان رسیده است که در کنار تمامی حمایت های مالی حکومت از روحانیت، یک نیمچه هشداری هم پیش روی این صنف مذهبی بگذارند که اتفاقا شباهت کم نظیری هم به هشدار آخرین پادشاه ایران دارد: «اين را همه بدانند. امروز سرنوشت روحانيت و سرنوشت اسلام در اين سرزمين، وابسته و گره خورده‌ به سرنوشت نظام اسلامى است. نظام اسلامى اندك لطمه‌اى ببيند، يقيناً خسارت آن براى روحانيت و اهل دين و علماى دين از همه‌ آحاد مردم بيشتر خواهد بود». اینکه چرا آقای خامنه ای پس از واکسینه کردن نظام از شر میکروب ها تازه به یادشان افتاده است چنین هشداری بدهند به نظرم جالب است، اما جای خوشبختی اش باقی است که بالاخره ایشان هم صدای انقلاب مردم را شنیدند.

۸/۰۷/۱۳۸۹

نگاهی به نمایش «تور عروس»

روایتی سطحی از شکافی عمیق


تلاش برای نمایش سیمای انسانی جلاد، تلاشی ستودتی در تبدیل فضای سیاه و سفید به طیفی گسترده تر از رنگ ها است. در این حالت می توان به حریم شخصی جلاد نفوذ کرد تا دریافت که او نیز انسانی است با دغدغه های عادی و روزمره دیگر همتایان خود. انسانی که هرچند برآیند اعمالش به جنایت کشیده شده است، اما همواره این امکان وجود دارد که بتوان با تغییراتی از داخل همان زندگی، وی را در مسیر دیگری قرار داد. به تصویر کشیدن سیمای انسانی جلاد فضای جامعه را از دوقطبی های متضاد خارج کرده و امکان برقراری گفت و گو و کاهش هزینه تفاهم و ارتباط را پدید می آورد. شاید من بتوانم بپذیرم کشور ما نیز در شرایط فعلی تا حدودی به چنین تصویرسازی هایی نیاز داشته باشد، اما نمی توانم درک کنم چرا باید هنرمندی تلاش کند تا «مجاهدین*» و «آزادی خواهان» را دقیقا روی دیگر همان «جلادان» به تصویر بکشد؟!

«تور عروس» نمایشی است در حال و هوای انقلاب مشروطه که تا حدودی تلاش می کند وضعیت زنان را در جریان درگیری های آن انقلاب به تصویر بکشد. با این حال به گمان من نمایش نه تنها از به تصویر کشیدن وضعیت زنان که حتی از ترسیم یک شخصیت قابل درک برای هر یک از نقش های تعریف شده نیز کاملا عاجز است. تمام آنچه بر روی صحنه به چشم می آید در کلیشه هایی خلاصه می شود که «تور عروس» هیچ کمکی در شفاف سازی و یا حتی باورپذیرتر شدن آنها نمی کند. یک زن سنتی که علی رغم خشونت های ظاهری شوهرش هنوز عاشق او است. هیچ گاه از خانه بیرون نمی رود چرا که شوهرش دوست ندارد. در تمام طول زندگی مشترک هر شب پای او را با شلغم له شده ماساژ می دهد. در طول اجرا مدام با او اشاره های شخصی رد و بدل می کند، هیچ گونه رد پایی از هیچ نارضایتی به جای نمی گذارد، اما در یک لحظه و بدون هیچ پیش زمینه ای او را به قتل می رساند و از صحنه خارج می شود.

زن دیگر کلیشه ای از عاشقی است که در سوگ معشوق خود 20 سال تمام سیاه پوش باقی مانده است. تحصیل نکرده و احتمالا تنها به دلیل ارتباط با معشوقی با سواد از هواداران مشروطه و آزادی خواهی است. (حال بماند که خود این معشوق هم چندان تکلیفش روشن نیست؛ بعید می دانم «دارالفنون» رفته های دوره مشروطیت آنچنان تعدادشان زیاد بوده باشد که یکیشان باغبان شاه شود) کینه شاه و استبداد را دست کم به دلیل قتل معشوق به دل دارد. اما از اینکه در خانه کسی زندگی می کند که خود یک جلاد است انگار هیچ گزندی به دل راه نمی دهد و حتی در برابر اعترافات این جلاد در توصیف صحنه های جنایت نه تنها هیچ عکس العمل خاصی نشان نمی دهد، که حتی می توان گفت به دفاع و توجیه هم بر می خیزد.

خود جلاد کلیشه کاریکاتورگونه ای است از مردی به ظاهر خشم و درشت اندام که دلی بسیار کوچک دارد و حتی شنیدن بوی خون نیز آنچنان حالش را بد می کند که اختیارش را از دست می دهد. مرد خانواده دوست خشنی که معلوم نیست بر اساس کدام منطق زمانی که حتی به همسرش اجازه خروج از منزل را نمی دهد، اختیار تام و تمام یافتن شوهر برای دخترش را به او سپرده و داماد خود را حتی تا شب پیش از عروسی هم ندیده است. از سوی دیگر این مرد که در خانه غرق در شوخی و سادگی تصویر شده است، ماجرای جنایات باغ شاه و حتی قتل هایی را که خود مرتکب شده به گونه ای تعریف می کند که گویی تنها ایراد ماجرا وجود خونی است که او به بوی آن حساسیت دارد. اصولا نه مرد و نه هیچ کدام از زنان خانه در برخورد با این همه جنایت هیچ احساس خاصی، حتی یک تعجب خشک و خالی هم ندارند. البته فقط تا زمانی که نوبت عزیزان خودشان می رسد.

در نهایت مرد دیگر، مجاهد مشروطه خواهی است که نمایش بدون هیچ پشتوانه منطقی و یا احساس نیاز از جانب داستان، یک سمت عاشق پیشگی هم برای وی تعریف می کند. مردی دمدمی مزاج، تندخو، افراطی، با شعارهایی ماکیاولیستی و برداشتی کودکانه و سطحی از آزادی که به خوبی طعمه مناسبی می شود برای ترسیم سیمایی جلاد گونه از آزادی خواهان. بدین ترتیب جلاد و آزادی خواه هیچ کدام فرقی با یکدیگر ندارند و هر دو تنها زندگی و آسایش را از مردم سلب کرده اند. (البته مردمی که دست کم در این نمایش آنها هم خیلی راحت آدم می کشند و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است از کنارش می گذرند)

«تور عروس» آغاز بسیار خوبی دارد. دکور نمایش برای فضای داستان بسیار مناسب است. از ایده هایی نظیر اجرای موسیقی زنده و همچنین زنان سیاه پوشی که در گوشه و کنار صحنه حاضر هستند و گه گاه در ترسیم شرایط کمک می کنند نیز بهره مناسبی گرفته شده است. تلاش قابل تقدیری نیز صورت گرفته تا زبان نمایش با ادبیات دوره مشروطه همخوانی و سازگاری داشته باشد. همه اینها سبب می شود تا مخاطب نیمی از زمان اجرا را با اشتیاق تمام به پی گیری داستان بپردازد و امیدوار به اتمام یک اثر برجسته باقی بماند. اما هرچه به پایان کار نزدیک می شویم امیدهای مخاطب یکی پس از دیگری به ناامیدی بدل می شود. انگار که کارگردان پتکی به دست گرفته و یکی یکی نقاط قوت نمایش را هدف می گیرد تا با وقوع هر اتفاق جدیدی ضربه ای کاری به کل داستان وارد کند. ده دقیقه پایانی نمایش به صورت کامل به یک کابوس کسالت بار تبدیل می شود تا به هنگام اتمام اجرا دیگر برای کسی حوصله و انرژی تشویق هم باقی نگذارد. در نهایت «تور عروس» حرفی برای گفتن نداشت و من این را ناشی از کم بضاعتی نویسنده و کارگردان می دانم در زمینه پر حساسیتی که به سراغش رفته اند.

پی نوشت:
* منظور من از مجاهد اشاره به هیچ اسم خاصی نیست، اما در متن نمایش اشاره به مجاهدین مشروطه خواه است.

نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه ای از تصاویر آن را از اینجا ببینید.

۸/۰۶/۱۳۸۹

روز و شب تهران

یکی از عاداتی که زندگی کارمندی به شما تحمیل می کند سحرخیزی است. به تنهایی عادت بدی نیست، اما نقطه مقابلش این است که دیگر نمی توانید شب زنده دار باشید، پس دیگر نمی توانید شبانه راه بیفتید و خیابان های شهر را گز کنید. شب های تهران زیبا است. بسیار زیباتر از روزهایش. مدت ها است که این شب ها را آنچنان که می خواهم نفس نکشیده ام!






پی نوشت:

- نخست اینکه بلاگر مدت ها است که در بارگزاری و انتشار تصاویر دچار مشکل شده است. به ویژه این مشکل فیلترینگ که معلوم نیست چه زمانی گریبان تصاویر بارگزاری شده در بلاگر را می گیرد. اینجا تصویر دوم فیلتر شده است و اگر از ایران و بدون فیلترشکن این صفحه را می بینید احتمالا موفق به دیدن آن نمی شوید.

- دوم اینکه «مجمع دیوانگان» میانه خوبی با کپی رایت آثار هنری ندارد. نه اینکه این تصاویر گرفته شده با تلفن همراه «هنری» محسوب شوند، اما به هر حال هرگونه استفاده غیرتجاری از تصاویر بخش «دریچه»، حتی بدون ذکر نام منبع آزاد است.

۸/۰۵/۱۳۸۹

اسناد کودتا - هیات نظارت غیر قانونی

عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان روز چهارشنبه، پنجم آبان ماه 1387 اعلام کرد: «در اجرای ماده 2 قانون نظارت بر انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران اسامی اعضاء هیأت مركزی نظارت بر انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری، اولین میاندوره ای هشتمین دوره مجلس شورای اسلامی و دومین میاندوره ای چهارمین دوره مجلس خبرگان رهبری كه در جلسه مورخ 87/8/8 شورای نگهبان انتخاب گردیده اند به شرح زیر اعلام می شود:

1ـ احمد جنتی.
2ـ محمدرضا علیزاده.
3ـ عباس كعبی.
4ـ احمد سالك.
5ـ سید فضل الله موسوی.
6ـ عباسعلی كدخدایی»
. (از فارس بخوانید)

اما این «ماده2 قانون نظارت شورای نگهبان بر انتخابات ریاست جمهوری اسلامی ایران» چیست؟ متن این ماده از قانون صراحت دارد: «شورای نگهبان قبل از شروع انتخابات دو نفر از اعضاء خود و پنج نفر از افراد مسلمان و مطلع و مورد اعتماد دارای حسن سابقه را با‌اكثریت مطلق آرای اعضای شورای نگهبان به عنوان هیأت مركزی نظارت بر انتخابات ریاست جمهوری و سه نفر به عنوان عضو علی‌البدل انتخاب و به‌وزارت كشور معرفی می‌نماید». (متن کامل این قانون را از اینجا بخوانید)

حال اگر نگاهی به فهرست اعلام شده از جانب شورای نگهبان بیندازیم به سادگی درخواهیم یافت که در این فهرست علاوه بر احمد جنتی، آقایان محمدرضا علیزاده و عباس کعبی (دو عضو حقوقدان شورای نگهبان) و همچنین عباسعلی کدخدایی (حقوق دان دیگر و سخنگوی این شورا) حضور دارند که حضور این تعداد از اعضای شورای نگهبان در هیات مرکزی نظارت بر انتخابات بر خلاف نص صریح قانون است. (فهرست اعضای شورای نگهبان را از اینجا بخوانید)

پی نوشت:
این مجموعه یادداشت برپایه سند «دیده بان سبز انتخابات» معروف به «گزارش 300 صفحه ای» تهیه می شود. متن کامل این گزارش را می توانید از اینجا دریافت کنید و برای پی گیری پیشنه این بحث به بخش «اسناد کودتا» مراجعه کنید.

۸/۰۴/۱۳۸۹

حذف یارانه ها و لزوم افزایش نرخ ارز

تمام آنچه این روزها از بحث یارانه ها منتشر می شود تنها و تنها به شیوه توزیع و در نهایت مبلغی که دولت برای هر یک از شهروندان در نظر گرفته است خلاصه می شود. جدا از اینکه حتی در این موارد نیز هنوز هیچ آمار مشخصی اعلام نشده است و همه چیز در هاله ای از ابهام قرار دارد، من گمان می کنم اصلیت بحث به کلی فراموش شده و نه تنها توجه عامه مردم (که تا حدودی طبیعی است) که حتی توجه نخبگان و کارشناسان هم به مسایل حاشیه ای کشانده شده است. پیش از این دست کم یک بار به غیر عملی بودن پرداخت نقدی یارانه ها اشاره کرده بودم که آن یادداشت برپایه استدلال مهندس صفایی فراهانی استوار بود که اعتقاد داشت دولت توانایی تبدیل درآمدهای ارزی خود به ریال را ندارد. (یادداشت «توزیع مستقیم درآمدها در ایران غیرعملی است» را بخوانید) بدین معنا که اقتصاد بیمار و صنعت تضعیف شده کشور نمی تواند این حجم از دلار را جذب کرده و به جای آن ریال در اختیار دولت قرار دهد.

اینجا بیش از این نمی خواهم به این بحث بپردازم و فقط به ذکر اشاره یکی از دوستان می پردازم که اعتقاد داشت نوسان عجیب در قیمت دلار که برای یکی دو هفته ای در صدر اخبار اقتصادی قرار گرفت سود فراوانی به جیب دولت روانه کرد چرا که سبب شد درخواست خرید دلار به صورت غیرطبیعی افزایش چشم گیری پیدا کند و احتمالا ریال لازم برای پرداخت اولین قسط یارانه ها را به حساب مردم فراهم آورد. البته اینجا هیچ قصدی برای طرح این گمانه که چنین رویدادی به تحریک خود دولت رخ داده است ندارم.

اما بحث اصلی من اینجا به سرنوشت تولید داخلی پس از حذف یارانه ها باز می گردد. این مسئله را می توان از جهات گوناگون مورد بررسی قرار داد که نیازمند یادداشت های بیشتری است. در اینجا فقط به این جنبه نگاه می کنم که با حذف تدریجی یارانه ها، در صورت ثابت نگاه داشتن قیمت دلار، هرگونه تولید در داخل کشور عملا غیر اقتصادی و منتفی خواهد بود. نیاز به یادآوری نیست که حتی در حال حاضر نیز تولید کنندگان داخلی با بهره گیری از آب، برق، سوخت و دیگر مقدمات مورد نیازی که از یارانه بهره می گیرند توانایی رقابت با قیمت تمام شده بسیاری از همتایان خارجی خود، به ویژه تولیدات چینی را ندارند. یکی از اصلی ترین عوامل در این نابرابری نرخ پایین ارز در کشور ما است. نرخی که برای سال ها و علی رغم تورم بیش از 20درصدی تا حدود بسیاری ثابت نگه داشته است و حتی برخی کارشناسان بهای واقعی آن را تا 4500 تومان هم تخمین میزنند. (از خبرآنلاین بخوانید) حال پرسش اینجا است که قیمت غیرواقعی کنونی (کمتر از 1100 تومان) پس از حذف یارانه ها چه مشکلاتی را برای تولید کننده داخلی ایجاد می کند؟

به دنبال حذف یارانه ها و در نتیجه افزایش هزینه های تولید در داخل کشور، طبیعی است که هر تولید کننده ای هم ناچار شود برای جبران این هزینه های اضافی قیمت فروش محصول خود را بالا ببرد. این درحالی است که قیمت تمام شده محصولات خارجی به دلار در طول این مدت تغییری نخواهد کرد. حال اگر دولت نرخ مبادله ریال در برابر دلار را همچنان ثابت نگه دارد، آنگاه تولید کننده خارجی می تواند محصولات خود را همچنان با نرخ قبلی در بازار ایران به فروش برساند و این در حالی است که نرخ عرضه محصولات داخلی، با همان کیفیت سابق افزایش یافته است.

البته دولت کنونی برای افزایش نرخ ارز مشکلاتی هم دارد که بیشترین آنها به سیاست های «وارداتی» دولت مربوط می شود. به این معنی که دولت احمدی نژاد ظرف پنج سال گذشته واردات کالاهای مصرفی (در حد میوه) را به طرز چشم گیری افزایش داده است تا با بهره گیری از دلارهای نفتی بتواند قیمت فروش در داخل کشور را به صورت مصنوعی کنترل کرده و مصرف کنندگان را تا حدودی راضی نگه دارد. (اینجا تاثیر باندهای مافیایی واردات و رانت خواری های انجام شده در این عرصه را نادیده می گیریم) بر اثر همین سیاست های وارداتی است که دولت از هرگونه افزایش مداوم نرخ ارز وحشت دارد چرا که با افزایش قیمت چشم گیر در بازارهای داخلی می تواند موجی از نارضایتی را به همراه بیاورد.

راهکار دیگری که دولت برای ایجاد توازن میان قیمت تمام شده محصولات داخلی با کالاهای وارداتی دارد ایجاد تغییر در تعرفه واردات است که این سیاست نیز به دو دلیل چندان کارایی نخواهد داشت. دلیل نخست مشابه دلیل تثبیت نرخ ارز به سیاست های وارداتی دولت باز می گردد و دلیل دوم حجم بالای واردات قاچاق به کشور است که در صورت افزایش تعرفه های واردات شدت بیشتری هم خواهند گرفت.

۸/۰۳/۱۳۸۹

«توجیه» جنایت با «تعدیل» آن متفاوت است

چندی پیش یکی از دوستان خبرنگار به دلیل انتشار خبری در مورد حمله خونین به کوی دانشگاه به دادگاه احضار شد. دست بر قضا جناب قاضی به جای رسیدگی به اصل مسئله شروع به گلایه از شرایط و اوضاع کشور می کند و حتی مدعی می شود که 80درصد کارکنان قوه قضاییه در انتخابات به مهندس موسوی رای داده اند*. در نهایت هم قاضی حکم یک ماه محکومیت قابل خرید با 500 هزار تومان را صادر کرده بود که نسبت به محکومیت دیگر خبرنگاران حکم بسیار سبکی محسوب می شود.

این مقدمه کوتاه را برای پرداختن به پست جدید آرش کمانگیر نوشتم. در این پست آرش دیالوگ ماندگار سریال «سربه داران» را میان «شیخ حسن جوری» و «قاضی شارح» (که گمان می کنم به اشتباه به «شارع» معروف شده) دستمایه قرار داده است تا قاطعیت شیخ حسن در رد همکاری با مغول ها را زیر سوال ببرد. من گمان می کنم کلیت حرف آرش درست است اما در اینجا دو مسئله با هم خلط شده اند. شیخ حسن با دیالوگ «محق جلوه دادن جنایت که از نفس جنایت موهن تر است» به هیچ وجه به «تعدیل جنایت» حمله نکرد، بلکه «توجیه» آن را مردود دانست که میان این دو تفاوت بسیاری وجود دارد. برای توضیح بیشتر به یک نمونه تاریخی دیگر نیاز دارم.

آدولف هیتلر سال ها پیش از رسیدن به قدرت کینه یهودیان را در دل داشت و این حقیقت را می توان از کتاب معروف «نبرد من» دریافت. آشکار بود که اگر چنین فردی به یک قدرت مطلق دسترسی پیدا کند یهودیان به هیچ وجه در امان نخواهند ماند. با این حال نسل کشی یهودی ها هیچ گاه به دلیل «کینه شخصی جناب پیشوا» انجام نشد؛ بلکه دستگاه عریض و طویل پروپاگاندا به کمک آمد تا هزار و یک برچسب و اتهام به یهودی ها زده شود و دست آخر تمامی نسل کشی ها و جنایات «توجیه» شود.

حرف من این است که در ماجرای نسل کشی یهودی ها «اصل» همان کشتار یهودیان بود و رنگ و لعابی که اطرافیان هیتلر به ماجرا دادند صرفا برای توجیه ماجرا بود، همانگونه که دست کم به روایت فیلم «سر به داران»، در دوره قاضی شارح هم اصل همان حکومت مطلق و استبدادی مغول ها بود و اقدامات افرادی همچون او تنها و تنها به تحکیم پایه های این حکومت ظالم منجر می شد. اما برای مثال در ماجرایی که در ابتدای این نوشته به آن اشاره کردم، همکاری آن قاضی با سیستم قضایی فاسد فعلی به هیچ وجه به قصد توجیه جنایات پس از کودتا نیست، بلکه در راستای «تعدیل» آن است.

اگر بخواهیم بحث را تا حدودی به شرایط فعلی کشور بکشانیم به گمان من پرسش اساسی این است که «در زمان فعلی اصل دعوا بر سر چیست»؟ آیا اعتراض میلیونی مردم که از فردای روز انتخابات آغاز شد نسبت به سرکوب و جنایات دستگاه حاکم بود؟ چنین اتفاقات خونینی که تا آن زمان رخ نداده بودند. آیا این اعتراضات به دلیل دستگیری های گسترده بود؟ آن زمان که دستگیری ها یا هنوز آغاز نشده بود و یا گسترش پیدا نکرده بود. به گمان من اعتراض اولیه مردم ریشه در پذیرش «حق حاکمیت افراد بر سرنوشت خود» داشت. دست کم معترضان به نتایج انتخابات گمان می کردند آرای آنها به حساب نیامده است پس با شعار «رای من کو؟» به خیابان آمدند. پس پاسخ من به پرسشی که آن را «اساسی» می دانم همین است: «حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خود».

اینجا است که من مسئله «توجیه» یا «تعدیل» را بار دیگر مطرح می کنم. به گمان من هر فردی، با هر پیشینه ای و از هر جناحی که بتواند یک گام کوچک در راستای تحکیم «حق حاکمیت مردم» بردارد، بخشی از فساد حاکم را «تعدیل» کرده است و باید از او حمایت کرد.** اما آنچه که نباید به هیچ وجه در برابرش ساکت ماند و یا کوتاه آمد «توجیه»گری دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی نظام است که به ظاهر خود را حامی آرای اکثریت معرفی می کند و مدام بر چنین واژه هایی تاکید می ورزد، اما در اصل ماجرا هیچ هدفی جز «توجیه» نقض حاکمیت مردم و تداوم وضع فعلی ندارد.

مسئله دیگری که من آن را هم «اساسی» می دانم اما اینجا فرصت پرداختن بدان نیست، سودهای میلیاردی سپاه است. از زمان روی کار آمدن احمدی نژاد تا کنون قراردادهای چندین میلیارد دلاری یکی پس از دیگری به سپاه واگذار می شود و چنین سودهایی مسئله ای نیست که سپاه به این زودی از آن چشم پوشی کند. تضمین تداوم این سودهای میلیاردی خود می تواند یک «اصل» دیگر باشد که با هزار رنگ و لعاب توجیه می شود تا تداوم یابد.

پی نوشت:
* پیش از این هم اخباری منتشر شده بود که ادعا می کرد حدود 85 درصد کارکنان صدا و سیما هم به مهندس موسوی رای داده اند.
** سخنان مهندس موسوی را به یاد بیاوریم که گفت «باید متواضع باشیم. هدف آن نیست که تغییرات ناشی از این استراتژی حتما بدست سبزها اتفاق بیفتد. سبز بودن یعنی «خود» در میان نبودن و خودخواه نبودن».

ما هنوز آزادیم

دوماه نامه «چشم انداز ایران» در آخرین شماره خود مطلبی منتشر کرده است با عنوان «مقاومت، خود آزادی است نه برای آزادی». مطلب مربوط به متن یکی از نامه های مارتین لوتر کینگ است. فارغ از اینکه اصل انگلیسی این عنوان چه بوده است گمان می کنم ترجمه روان ترش اینگونه باشد: «مقاومت، خود آزادی است، نه راه رسیدن به آن». هرقدر بیشتر به این تیتر نگاه می کنم بیشتر به زیبایی سخن جناب لوترکینگ پی می برم. بعد به یاد می آورم روزهای پس از کودتا را، روزهایی را که ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کار بودند تا ما را به سکوت کشانده و به کنج خانه هایمان بفرستند. از دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی گرفته تا ماشین سرکوب و بی دادگاه هایی که بند و زنجیر برایمان تدارک می دیدند همه می کوشیدند تا آزادی ما را به بند بکشند، اما ما به پا خواستیم، دست های همدیگر را گرفتیم، بندها را دریدیم، در برابر هرآنچه می خواست اراده هایمان را به زنجیر بکشد مقاومت کردیم و با تمام وجود طعم آزادی را چشیدیم. 18 ماه از آن روزهای سخت گذشته است؛ ما هنوز مقاومت می کنیم پس هنوز آزادیم.

پی نوشت:
یک نکته جالب در مورد «چشم انداز ایران» این است که این مجله همچنان به صورت قانونی به فعالیت های خودش ادامه می دهد و می توان آن را از هر روزنامه فروشی در سطح شهر خرید، اما سایت اینترنتی اش را فیلتر کرده اند!

۸/۰۲/۱۳۸۹

چهار سندی جعلی تاثیرگذار در تاریخ ایران

از لابه لای کتاب «جستارهایی در مورد تئوری توطئه در ایران» به مطلبی در مورد جعلی بودن برخی اسناد مشهور در تاریخ ایران برخورد کردم. اسنادی که ساختگی بودن برخی از آنها را می دانیم اما برخی دیگر دست کم در میان اکثریت مردم همچنان معتبر شناخته شده و مورد استناد قرار می گیرند. یک گشت کوچک در اینترنت زدم تا برای هر سند مطلب مناسبی پیدا کنم:

1- وصیت نامه پطرکبیر: یکی از مشهورترین اسناد جعلی در تاریخ معاصر کشور ما متنی است که با عنوان «وصیت نامه پطرکبیر» شناخته شده و در آن آمده است که روس ها باید سیاست خود در قبال ایران را در راستای تضعیف این کشور برای دست یابی به آب های خلیج فارس تنظیم کنند. این افسانه خوف انگیز میان ایرانیان آنچنان رایج شد که حتی هنوز هم برخی از تحلیل گران دیدگاه های خود را برپایه صحت این سند تنظیم می کنند. (به عنوان نمونه به این مقاله از سایت «موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی» مراجعه کنید. همچنین این سند در ویکی پدیای فارسی بارها مورد اشاره قرار گرفته است). اما واقعیت این است که این وصیت نامه را یک فرانسوی جعل کرد و انگلیسی ها هم در توزیع و گسترش آن نقش داشتند تا ایرانیان را از نفوذ روسیه به وحشت بیندازند. (توضیحات مفصل تر را از اینجا بخوانید)

2- خاطرات ابوالقاسم لاهوتی: ابوالقاسم لاهوتی شاعر کرمانشاهی و سراینده اثر معروف «انترناسیونال» به زبان فارسی در سال 1305 به دنیا آمد، در نخجوان به کمونیسم گروید و مدتی سمت وزارت فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت. همزمان با توطئه چینی سازمان های جاسوسی آمریکا و انگلیس برای کودتای 28 مرداد، سیا (CIA) خاطراتی جعلی از لاهوتی منتشر کرد و به ایران فرستاد تا بار دیگر ضمن یادآوری وصیت نامه پطر کبیر، ایرانیان را از نفوذ کمونیسم به وحشت بیندازد. لاهوتی هیچ گاه به ایران باز نگشت و در فروردین ماه سال ۱۳۳۶ خورشیدی در مسکو درگذشت. (در مورد جعل این سند از اینجا بخوانید)

3- اعترافات دالگورکی: در دهه 1310 شمسی کتابی منتشر شد که به ظاهر شرح ماموریت یک جاسوس روسیه در خاک ایران بود. برپایه این کتاب فردی به عنوان دالگورکی با هدف جاسوسی برای روسیه وارد خاک ایران می شود و خود را به کسوت آخوند در می آورد. وی بعدها دست به تحریک محمدعلی باب برای راه اندازی آیین بابی می زند و در نهایت مقدمات ظهور بهاییت را فراهم می آورد. این سند جعلی یکی از بزرگترین دستمایه ها برای بهایی ستیزی در ایران بوده است. (شرح مفصل این ماجرا را از اینجا بخوانید)

4- پروتکل بزرگان یهود: این سند جعلی با هدف ترسیم یک شبکه مخوف یهودی که قصد حکومت بر کل جهان را دارد منتشر شد. به نظر می رسد ریشه این سند یک رمان تخیلی روسی است که در اواخر قرن 19 منتشر شد اما بعدها پلیس مخفی روسیه از آن بهره گرفت تا مسئله توطئه یهودیان را مطرح سازد. شرح کامل این سند جعلی در ویکی پدیای فارسی هم موجود است. به نظر می رسد این سند در حال حاضر تنها در ایران و برخی کشورهای خاورمیانه مورد استناد قرار می گیرد.

پی نوشت:

- علاوه بر منابع ذکر شده می توانید به کتاب «جستارهایی در مورد تئوری توطئه در ایران» مراجعه کنید. ضمن اینکه اینجا مطلب خوبی در مورد یک سند جعلی از اوایل انقلاب وجود دارد.

- حالا که بحث اسناد جعلی مطرح شد دلم می خواست می توانستیم تحقیقی هم در مورد وصیت نامه داریوش داشته باشیم. وصیت نامه ای که من تقریبا در جعلی بودن آن تردیدی ندارم اما هنوز مطلب موثقی در اثبات این مسئله پیدا نکرده ام. تنها می توان گفت که هیچ منبع موثقی برای این وصیت نامه ذکر نشده است. اینجا مطلب خوبی در مورد این وصیت نامه نوشته شده است

۸/۰۱/۱۳۸۹

سه نکته پیرامون طرح مجلس و نامه کروبی

کمیسیون اصل نود مجلس کمیته ای را برای تهیه طرح نظارت بر عملکرد نمایندگان تعیین کرده است تا از این پس نمایندگان حتی پس از تایید صلاحیت و پیروزی در انتخابات نیز زیر ذره بین قرار گیرند. بدین ترتیب نمایندگان مجلس در طول دوره چهارساله نمایندگی خود نیز باید مدام مراقب باشند تا عملی خلاف نظر نهاد ناظر (که هنوز معرفی نشده است) انجام ندهند تا صلاحیتشان همانجا رد نشود. کمیسیون اصل نود، همانگونه که نام آن بر می آید کمیسیونی است که برای تحقق اصل نود قانون اساسی تشکیل شده است. اصلی که بر مبنای آن «هر کس شکایتی از طرز کار مجلس یا قوه مجریه یا قوه قضاییه داشته باشد، می‌تواند شکایت خود را کتبا به مجلس شورای اسلامی عرضه کند...» بدین ترتیب به نظر می آید طرح مذکور که هنوز جزییات آن منتشر نشده، امکان رد صلاحیت هر نماینده را برای دیگر نمایندگان مجلس فراهم می آورد تا به نوعی مجلس بر عملکرد خودش نیز نظارت کرده باشد. شیخ مهدی کروبی نیز با ارسال نامه ای سرگشاده به این طرح اعتراض کرده و از نمایندگان خواسته «ننگ تصویب طرح تحقیر آمیز را برای خود نخرند». پیرامون تهیه این طرح و نامه آقای کروبی سه نکته به ذهنم می رسد:

- نخست اینکه اگر به واقع نمایندگان مجلس در صدد تحقق اصل 90 قانون اساسی و مسئله نظارت مجلس بر تمام امور هستند بهتر است به جای تصویب چنین طرحی، نظارت مجلس بر نهادهای تحت کنترل رهبری را بار دیگر به اجرا درآورند. توضیح اینکه در حال حاضر و بنابر تبصره3 ماده 198 آیین نامه داخلی مجلس «تحقیق و تفحص درمورد آن دسته از نهادها و دستگاه هایی که تحت امر مستقیم رهبر معظم انقلاب هستند با اذن معظم له انجام می شد». (از اینجا بخوانید) همچنین نمایندگان نظارت مجلس بر مصوبات نهادهای تحت نظری رهبری را نیز لغو کرده اند. (از اینجا بخوانید) چنین طرح هایی در تضاد آشکار با متن قانون اساسی هستند که نه تنها در اصل 90 تاکید دارد مجلس میتواند به شکایت از هر شخص و یا نهادی رسیدگی کند، که حتی در اصل 76 خود صراحت دار که «مجلس شورای اسلامی حق تحقیق و تفحص در تمام امور کشور را دارد».

- دوم اینکه لزوم حفظ استقلال نمایندگان مجلس از بدیهیاتی است که قانون اساسی نیز در اصل 86 خود آن را مورد تاکید قرار داده است: «نمایندگان مجلس در مقام ایفای وظایف نمایندگی در اظهار نظر و رأی خود کاملاً آزادند و نمی‌توان آنها را به سبب نظراتی که در مجلس اظهار کرده‏اند یا آرایی که در مقام ایفای وظایف نمایندگی خود داده‏اند تعقیب یا توقیف کرد». اما تصویب طرح جدید این امکان را پدید می آورد که جناح اکثریت مجلس همواره نمایندگان اقلیت را تحت فشار قرار دهد و با چوب تهدید تلاش کند تا نظرات مخالف آنان را سرکوب کند. دیکتاتوری اکثریت شاید عنوان مناسب چنین وضعیتی باشد، آن هم تنها با پذیرش این پیش فرض که مجلس این امکان رد صلاحیت را تنها در انحصار خود نگه خواهد داشت. در غیر اینصورت و اگر پای شورای نگهبان نیز بخواهد به این نظارت باز شود که دیگر کلیت مجلس را باید تعطیل کرد!

- اما سومین اشاره من به نامه اعتراضی شیخ شجاع است. نکته سنجی جناب کروبی و اقدام به موقع ایشان در رسانه ای کردن چنین طرحی قابل تقدیر و توجه است. اما نباید فراموش کرد که تهدید استقلال نمایندگان از این پیشنهاد جدید آغاز نشده است. زمانی که حدود 80 تن از نمایندگان مجلس ششم به دلیل عملکرد چهارساله خود در این مجلس به انتخابات مجلس هفتم راه داده نشدند بسیاری دست به اعتراض زدند که به این ترتیب استقلال عمل نمایندگان از بین می رود و اصل 86 قانون اساسی را یادآور شدند. با این حال زمانی که کار به تحصن و تحریم کشیده شد همین جناب شیخ سرانجام در برابر حکم حکومتی لزوم برگزاری انتخابات کوتاه آمد و حتی در آن انتصابات فرمایشی شرکت کرد. شوخی تلخ تاریخ بود که با گذشت کمتر از شش سال از آن ماجرا شیخ نیز به جرگه مغضوبین درگاه هدایت شود تا امروز برای دفاع از استقلال نمایندگان دست به نامه نگاری بزند؛ اما بر کسی پوشیده نیست که امروز دیگر هزار نامه هم نمی تواند کاری را بکند که شیخ می توانست آن زمان انجام دهد.

۷/۲۹/۱۳۸۹

نگاهی به مجموعه داستان «شاخ»

دو سال سکوت

نویسنده اگر نویسنده باشد از هر تهدیدی می تواند فرصتی برای پیشبرد هنر و ادب بهره بگیرد. به باور من «پیمان هوشمندزاده» نویسنده بسیار خوبی است، پس عجیب نیست که از کابوسی به مانند خدمت سربازی، دستاوردی همچون مجموعه داستان «شاخ» را به ارمغان بیاورد.

«شاخ» همانگونه که از روتیتر آن برمی آید مجموعه داستانی «پیوسته» است. 18 روایت بسیار کوتاه از دوران خدمت سربازی که همگی در مجموعه ای 86 صفحه ای جمع شده اند. کوتاهی و سادگی این روایات آن را بیش از هرچیز به دفترچه خاطرات یک سرباز بدل کرده، که به نظر می رسد قصد نویسنده نیز جز این نبوده است. فضای مجموعه روایات همچون بیابانی که دو شخصیت اصلی در آن مشغول کشیک دادن هستند سرد و ساکت است. بجز روال توزیع روزانه سهمیه غذا و یخ، معمولا رخداد دیگری تنهایی این فضا را آشفته نمی سازد. راوی و هم سنگرش، «سیا»، در نقطه ای نزدیک مرز تنها هستند و اگر ارتباط های گاه و بی گاه با بی سیم چی زن عراقی نبود، گمان می رفت که دو بازمانده در سیاره ای متروک هستند. قابل پیش بینی است که چنین فضایی تاثیرات ویژه ای بر روحیه و خلقیات شخصیت های داستان داشته باشد که باز هم به گمان من نگارنده در ترسیم چنین تاثیراتی کاملا موفق عمل کرده است.

علی رغم سادگی روایات، «شاخ» به هیچ وجه مجموعه خاطراتی پراکنده نیست که تنها از حیث شیوایی و روانی کلام مورد توجه قرار گیرد. نویسنده موفق شده است تا در پس این فضای به ظاهر ساکت و آرام، گستره ای از پریشانی ها و ناهنجاری های اجتماعی را به تصویر بکشد. آسیب هایی که رد پای تمامی آنها را می توان در سطح جامعه نیز مشاهده کرد، اما در طول دوران خدمت سربازی بروز متفاوت و برجسته ای می یابند. اعتیاد -به عنوان یکی از رایج ترین عوارض تنهایی و ناامیدی- و خودارضایی -به عنوان نمادی متفاوت از تنهایی و همچنین پیامد شبکه ای از ارتباطات بیمار اجتماعی- برجسته ترین مواردی هستند که تقریبا در تمامی روایات شاخ با آنها مواجه می شویم.

از نگاه من دو عاملی که «شاخ» را در پرداختن به این آسیب های اجتماعی برجسته می سازد، نخست تمرکزش بر دوران سربازی اجباری، آن هم در زمان صلح است و دیگری بی پروایی در کلام و صراحت در بیان. در مورد عامل نخست باید گفت که اغلب قریب به اتفاق آثار منتشر شده با موضوع سرباز و سربازی به دوران جنگ هشت ساله تعلق دارد که در آن سایه سنگین جنگ و عوارض ناشی از آن بر هر موضوع و دستمایه دیگری سنگینی می کند. گمان می کنم تاکنون کمتر به دوره دوساله خدمتی اشاره شده است که بجز مواردی نادر، تمامی مردان ایرانی آن را همچون کابوسی به یاد می آورند و یا در پیش رو دارند. در مورد عامل دوم هم به گمانم باید توافق کنیم که هرقدر مسئله اعتیاد در کشور ما مورد توجه قرار گرفته، از عارضه دیگری همچون خودارضایی به هزار و یک دلیل رسمی و عرفی پرهیز شده است؛ با این حال «شاخ» با چنان بی پروایی گستاخانه ای به سراغ این مسئله می رود که خیلی زود هم کار دست ناشر و نویسنده می دهد و مسببات توقیف اثر را پدید می آورد. هرچند نمی توان تمام دلایل توقیف اثر را در همین مسئله خلاصه کرد و از انتقادات آن نسبت به اوضاع نابسامان وضعیت خدمت اجباری چشم پوشید، اما باید پذیرفت که دست کم در فضای کنونی کشور ما سخت می توان عباراتی را نظیر آنچه به نمایندگی از کل اثر در پشت جلد کتاب چاپ شده تحمل کرد:

«بی سیم چی آن طرف خطی ها بود. نامردها بی سیم چی زن داشتند. عوضش ما با عکس خواننده ها حال می کردیم. آن هم عکسی که توی شش تا سوراخ قایمش کرده بودیم...»


اما تمام هنر مجموعه داستان «شاخ»، به موضوع و محتوای اثر باز نمی گردد. هوشمندزاده با زیرکی تمام دست به ابتکاری جالب در «ظرف» اثر خود زده و برای محتوایی از سکوت و تنهایی، قالبی را در نظر گرفته که به خودی خود می تواند فضاسازی لازم برای اثر را انجام دهد. برای درک این مسئله باید نگاه دقیق تری انداخت به سیر متن روایت های مجموعه که از فضایی نسبتا شاد، با جملاتی توصیفی و گاه بلند در داستان نخست آغاز می شود:

«شبمان همین طوری شروع شد. با خوبی و خوشی، با هرّه و کرّه. از غروب همین طور رفت و برگشتی متلک های تکراریمان را رد و بدل می کردیم به عشق ته شب. تاریک که شد سنگر بالا را صفا دادیم. از چراغ اول به بعد دیگر همین طور حرف توی حرف بود که می آمد و می پیچید». (جملات آغازین داستان نخست: «زن ها را کچل نمی کنند»)

به مرور که روز و شب بر شخصیت های داستان به سختی می گذرد و اثرات سکوت و تنهایی در روح و روان آنان رسوب می کند، قلم نگارنده نیز دستخوش تغییر می شود تا مخاطب راحت تر بتواند با شخصیت های داستان همراه شود. کار بدانجا کشیده می شود که در داستان «هیچ، هیچ» (داستان یکی مانده به آخر مجموعه) دیگر حساب همه چیز از دست در می رود و به نظر می رسد دیگر خود نویسنده هم اصراری ندارد که مشخص کند هر حرفی را چه کسی می زند. گویی حتی شخصیت های داستان هم نمی دانند کدام کلام را خود گفته اند و کدام یک را از دیگری شنیده اند:

«هان؟ چیزی گفتی؟
: من؟
: آره
: نه، چطور مگه؟
: فکر کردم چیزی گفتی
: چه باحال، منم فکر کردم تو گفتی
: چی گفتم؟
: نه که گفته باشی، فکر کردم گفتی
: آهان
: آره، یه دفعه ای فکر کردم گفتی یا اینکه می خوای بگی
: حالا چی گفتم؟
: به نظرم چیز چرتی اومد
: یادت نیست چی بود؟
: دیدم چرته گوش نکردم
: حیف
: آره حیف شد
: کاش یکم گوش می دادی
: خواستم بدم ولی بعد دیدم چرته
: یک کلام می گی چرت بود و تمومش می کنی
: شانست نبود
: آره، می دونم، نبوده
: اگه شانست بود شاید ردیف می شد
: شاید
: حتما می شد
: بعیده
: اصلا بعید نیست
...
». (بخش آغازین داستان «هیچ، هیچ» که تا پایان به همین منوال ادامه می یابد)

به اینجا که می رسیم دیگر به نظر می رسد کار مجموعه تمام است. هرآنچه باید گفته شده و هرچه لازم بوده به تصویر کشیده شده است. اما نویسنده برای مجموعه خود به دنبال یک نقطه اوج برای پایانی شایسته می گردد. قصد ندارد مخاطب را در حضیض سراشیبی داستان رها کند. می خواهد پیش از اتمام آخرین ضربه را هم بزند، پس این بار موضوع را تغییر می دهد و به مانند بسیاری از همتایان خود به سراغ یک آسیب دیگر می رود: «سیاهی جنگ».

آخرین داستان مجموعه «شاخ» بی تردید هر مخاطبی را غافل گیر، شگفت زده و البته منقلب می کند. هرچند یک داستان شش صفحه ای برای پرداختن به مسئله جنگ و حواشی و عوارض آن ظرفیت لازم را ندارد، اما دست کم به کار نویسنده می آید تا حسن ختام مناسبی برای اثر خود پیدا کرده و مجموعه ای را به بازار نشر معرفی کند که هرچند با توقیف زودهنگامش برای ناشر و بازار فروش یک شکست محسوب می شود، اما بدون تردید به عنوان اثری قابل تامل در کارنامه هنری هوشمندزاده ثبت خواهد شد.

پی نوشت:

نگاهی متفاوت به این مجموعه داستان را از اینجا بخوانید.

۷/۲۸/۱۳۸۹

هر شهر ایران زمین را «کاوه»ای باید

خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترس کیهان خدیو

همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی

نباشم بدین محضر اندر گواه
نه هرگز براندیشم از پادشاه

۷/۲۷/۱۳۸۹

حکایت این روزهای من - 14

آن زمان که چلچلی مملکت بود و دلارهای نفتی سرازیر شده بودند و دنیا را هم بحران اقتصادی گرفته بود و هر شرکتی برای فرار از ورشکستی التماس می کرد که بیاید و اینجا هم یک قراردادی ببندد، شرکت صدها میلیون دلار* قرارداد خرید بست و این وسط با دست باز حاتم بخشی هم می کرد. زمان گذشت و بحران آغاز شد و تحریم ها شکل گرفت و کفگیر این وری ها به ته دیگ خورد، حالا آن وری ها یکی یکی سرشان را بالا می گیرند و برای دریافت اقساط 5 درصد و 10 درصد و 20 درصدشان صف کشیده اند و صدایشان دارد بالا می رود، اما شرکت آه ندارد که با ناله سودا کند. نتیجه اینکه کل تیم بازرگانی که اخراج شدند، حالا مهندسی را بسیج کرده اند که تمام کارهای فنی را کنار بگذارید و قراردادها را بگیرید مو به مو بخوانید ببینید جایی بندی، ماده ای، تبصره ای چیزی پیدا می شود که علی الحساب پرداخت اقساط را به تعویق بیندازیم که ای بسا از این ستون به آن ستون فرجی شود. تا زمانی که بحث معامله با شرکت های خارجی است چندان دست و دل آدم نمی لرزد. چشمشان کور. می خواستند موقع قرارداد بستن حواسشان جمع باشد تا مانند آن شرکت کره ای که کل جنس را تهیه کرد اما بندی در قراردادش گیر آوردند تا پولش را ندهند ورشکست نشوند و مدیرعاملش را اخراج نکنند. اما زمانی که تولیدکنندگان داخلی سر خودشان را بر می دارند و تا دفاتر مهندسی شرکت هم سرک می کشند که «به والله کلی کارگر استخدام کرده ایم و ماده خام خریده ایم و هزینه های میلیاردی برای خودمان تراشیده ایم و حالا سودش به جهنم، جواب کارگر بدون حقوق را چه بدهیم» آدم نمی داند چه جواب بدهد. امضایش را یکی دیگر زده و بی تدبیری اش از جای دیگر بوده و حالا این شما هستید که باید در برابر چشمان ملتمس تولیدکننده شرمسار شوید. گاهی به ذهنم می رسد ما که خودمان ماه ها است حقوق نگرفته ایم اینجا نشسته ایم و شده ایم ابزار نان بری از یک عده کارگر دیگر. حکایت مجسم «خسر الدنیا و الآخره» است حکایت این روزهای ما.

پانویس:
* رقم اغراق شده نیست. حتی رقم واقعی به مراتب بیش از این است.

۷/۲۶/۱۳۸۹

یک مقایسه سطحی میان وبلاگ های کوتاه نویس و بلندنویس

در میان پنج وبلاگ پرمخاطب فارسی تنها یک وبلاگ(20درصد)، در میان 10 وبلاگ پرمخاطب تنها دو وبلاگ(20درصد)، در میان 15 وبلاگ پرمخاطب تنها سه وبلاگ (20درصد) و در نهایت از میان 50 وبلاگ پرمخاطب تنها 11 وبلاگ (22درصد) کوته نوشت (مینیمال) حضور دارند. (آمارها از سایت «لایکخور») به نظر می رسد علی رغم تمامی حرف و حدیث ها پیرامون تغییر ذایقه در میان مخاطبان وبگاه فارسی، همچنان وبلاگ های بلند نویس بیش از همتایان کوتاه نویس خود مورد توجه هستند. اما چرا این روزها همه از گسترش چشم گیر کوتاه نویسی سخن می گویند؟ به گمان من ریشه مسئله جای دیگری است.

اگر باز هم به کمک «سایت لایکخور»، فهرست وبلاگ ها را بر اساس میانگین تعداد لایک به پست در گوگل ریدر طبقه بندی کنیم (جدول قو) آنگاه نتایج کاملا تغییر می کند. در فهرست جدید در میان 10 وبلاگ برتر 9 وبلاگ و در میان 15 وبلاگ برتر 13 وبلاگ کوتا نویس (مینیمالیست) حضور دارند.

از مقایسه این دسته بندی ها می توان به نتایج متفاوتی رسید. اما نخستین نتیجه ای که من می گیرم این است که وبلاگ های کوتاه نویس تنها لایکخورهای بهتری هستند. (اینجا بحث ارزش گزاری محتوایی نیست و واژه «بهتر» صرفا از نگاه جذب مخاطب است) به این معنا که شاید بتوانیم تصور کنیم هر کاربر اینترنت از زمانی که روزانه صرف وبلاگ خوانی می کند دو انتظار متفاوت اما همزمان دارد. نخست نوعی تفریح و سرگرمی و دوم دریافت تحلیل و اطلاعات. به صورت طبیعی وبلاگ های کوتاه نویس می توانند از جنبه تفریح و سرگرمی مورد توجه قرار گیرند و در چنین شرایط روحی و ذهنی است که مخاطب راحت تر به مطلب لایک می دهد و یا آن را به مانند یک پیامک خوشایند برای دوستانش همخوان (share) می کند. در دیگر موارد می توان تصور کرد که مخاطب کمی جدی تر به یادداشت ها، تحلیل ها و نظرات ارایه شده در یک وبلاگ بلند نویس توجه می کند و در چنین شرایطی است که لایک زدن (به مثابه یک بازی گودری) در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد.

نتیجه گیری فوق کاملا سطحی و تنها یک نظر شخصی است، اما می توان به عنوان یک شاهد در تایید آن به میانگین بسیار پایین لایک در وبسایت های خبری و تحلیلی اشاره کرد. بدون تردید حتی پرمخاطب ترین و یا محبوب ترین وبسایت های خبری-تحلیلی کشور (برای نمونه سایت جرس و یا رادیو زمانه) از جنبه میانگین لایک به پست جزو 400 سایت برتر هم قرار نخواهند گرفت (رتبه 400، میانگین لایک به پست 19 دارد) اما گمان نمی کنم کسی بخواهد نتیجه بگیرد که این وبسایت ها حتی از یک وبلاگ هم کمتر مورد توجه هستند.

پی نوشت:
اگر با «گوگل ریدر» (گودر) آشنایی ندارید این مطلب را بخوانید.

در ستایش ترس

درصد اندکی از موجودات طبیعت برای دفاع از خود و یا احتمالا برای حمله، به ابزار تهاجمی مجهز هستند. حیوانات زیادی از چنگال های تیز و دندان های برنده برخوردارند اما شمار آنها در انبوه تنوع موجودات درصد بالایی را تشکیل نمی دهد. (برای مثال از اینجا بخوانید که نزدیک به 20هزار گونه ماهی تا کنون شناخته شده اند، با این حال تعداد ماهی های گوشتخوار یا مهاجم در میان اینگونه ها درصد اندکی را تشکیل می دهد) باقی موجودات ابزار دفاعی دیگری دارند: «ترس»!

«ترس» از آن دست واژگانی است که دست کم در فرهنگ ایرانی به خودی خود نوعی بار منفی را حمل می کند. این در حالی است که انسان نیز به مانند بیشتر موجودات از «ترس» به عنوان اصلی ترین ابزار دفاعی خود بهره می گیرد. اینکه شما هیچ گاه وارد قفس شیرهای گرسنه نخواهید شد ناشی از ترس است. اینکه بدون آموختن شنا وارد آب های عمیق نخواهید شد ناشی از ترس است و از همه اینها گذشته، یکی از اساسی ترین ویژگی های انسانی، که به مرور و با رشد او از مرحله کودکی بلوغ می یابد همین «ترس» است. احتمالا تنها یک کودک خردسال است که حاضر می شود بی محابا هرچیزی را به دهان بگذارد و یا دستش را در هر سوراخی فرو کند. انسان بالغ به هر ناشناخته ای با دیده ترس و تردید می نگرد و همین نگاه است که او را از بسیاری از خطرات در امان نگه می دارد. اما تمامی این حقایق نیز سبب نمی شود تا «ترس» در فرهنگ ما واژه ای محترم (اگر نگوییم «مقدس») شناخته شود.

این روزها و به فراخور کشیده شدن بحث های سیاسی به زمینه هایی همچون خطر حمله نظامی و یا فشارهای بین المللی، حاکمیت و در گستره ای فراتر، هوادارن آن، با تکیه بر همین ویژگی فرهنگی ایرانیان تلاش می کنند تا هرگونه ماجراجویی خود را با برچسب «شجاعت» توجیه کرده و در برابر هرگونه مصلحت سنجی منتقدان را با اتهام «ترس» مردود بخوانند. در چهارچوب این گفتمان رایج، زیر سوال بردن هولوکاست، مشکوک دانستن حملات 11 سپتامبر و تاکید مداوم بر لزوم نابودی اسراییل، همه و همه ناشی از «شجاعت» دولتمردان محسوب می شوند. عجیب اینجا است که گویی در قالب این گفتمان «شجاعت محور»، «شجاعت» دلیل لازم و کافی برای توجیه هر اقدامی است و دیگر هیچ جای پرسشی را باقی نخواهد گذاشت که «بر فرض هم که بپذریم مشکوک دانستن 11 سپتامبر نیازمند شجاعت است، اما این شجاعت به خرج دادن ها چه سودی برای ما دارد»؟

در نقطه مقابل هرگونه هشدار نسبت به عواقب گفتار و عملکرد نسنجیده دولتمردان نیز تنها و تنها یک پاسخ دریافت خواهد کرد: «ترس»! گویی این بار نیز «ترس» حجت تام و تمامی است که نیازمند هیچ گونه توضیح دیگری نیست. پس اگر کسی بگوید: «وقتی رییس جمهور در چهار کیلومتری مرز اسراییل بر لزوم نابودی این کشور تاکید می کند، تنها و تنها خطر حمله نظامی این کشور را افزایش خواهد داد»، هیچ نیازی به توجیه وی نیست؛ کافی است او را به «ترسو» بودن متهم کنیم و به عنوان فرد و یا گروهی که در برابر «بیگانگان» بزدلی به خرج داده و دچار «وادادگی» شده است منکوب اش کنیم.

بارها و بارها به افرادی برخورد کرده ام که اتفاقا نسبتی با حاکمیت فعلی ندارند و دست کم خودشان تصور می کنند از جمله منتقدان وضعیت موجود هستند، اما در میان گفت گو گه گاه با افتخار سرشان را بالا می گیرند که «امروز تمام دنیا از حمله به ایران وحشت دارند». گویی این پیش فرض را پذیرفته اند که «ترس» جهان از حمله نظامی به ایران تنها و تنها از سر حقارت و ضعف آنها است و هیچ عامل مصلحت سنجانه ای نمی تواند داشته باشد و از هیچ پشتوانه منطقی و محاسبه گری بهره مند نیست. و باز هم انگار ادعاهای بی ملاحظه در «هل من مبارز» طلبی دولت مردان ارزشی غیرقابل انکار است که علی رغم تمامی دیگر ضعف های آنها باید مورد تایید و تقدیر قرار گیرد. من چنین پیش فرض های بدیهی انگاشته شده ای را نه می پذیرم و نه حتی درک می کنم.

دفاع از «ترس»، آن هم در چهارچوب فرهنگ ایرانی و با بهره گیری از واژگانی که در چهارچوب همین فرهنگ شکل گرفته اند بسیار دشوار است. پس من برای پایان این نوشته تنها به یک شبیه سازی تاریخی چنگ می زنم: صدام حسین که با پشتوانه عظیم نظامی و اقتصادی اش برای فتح شش روزه به ایران حمله کرد* پس از هشت سال با شکست کامل در تمامی اهداف اولیه اش پای میز مذاکره نشست. نه یک وجب از خاک این کشور در اشغال عراق باقی ماند و نه اختیار یک قطره از نفت آن به دست بیگانگان افتاد. اما آیا چنین نتیجه قطعی و غیرقابل تردیدی در نتایج جنگ می تواند حقیقت صدها هزار کشته، میلیون ها مجروح و میلیاردها دلار ضرر و زیان ملی را توجیه کند؟ آیا پیش بینی نتیجه احتمالی حمله هر کشور دیگری به خاک ایران می توان خوش بینانه تر از نتیجه به دست آمده در جنگ پیشین باشد؟ آیا حتی در این خوشبینانه ترین فرض ممکن، باز هم نباید از عواقب فاجعه بار چنین حمله ای ترسید؟ آیا نباید به احترام همین «ترس مقدس» از هزاران کشته و میلیاردها دلار زیان دیگر، اندکی نسبت به اصالت این «شجاعت های ماجراجویانه» تردید کرد؟

پی نوشت:
می توان به سادگی حدس زد تمامی مشاوران احتمالی صدام هم که وی را از حمله به ایران پرهیز داده اند با اتهام بزدلی طرد شده اند.

معرفی مواد جنجالی لایحه حمایت از خانواده

جنجال بر سر «لایحه حمایت از خانواده» هنوز پایان نیافته و به نظر هم نمی رسد تا نهایی شدن آن به اتمام برسد. پیش از این یک بار به صورت ضمنی به این لایحه و انتقادات وارد بر آن اشاره کرده بودم، اما به نظر می رسد همچنان مخالفان لایحه بر انتقادات خود پافشاری می کنند و این مسئله زمانی مسئله ساز می شود که گاه مشاهد می شود برخی مخالفان حتی متن لایحه را نیز مطالعه نکرده اند و بیشتر انتقادات وارد برپایه اتهاماتی است که به ناروا به این لایحه وارد شده است. در اینجا تلاش من تنها معرفی مواد مورد مناقشه این لایحه و سیر تغییرات آنها است و هرگونه بحث و قضاوت را در مورد این مواد به آینده موکول می کنم.

اگر عبارت «متن کامل لایحه حمایت از خانواده» را در گوگل جست و جو کنید پاسخ های بسیاری دریافت خواهید کرد که همه آنها یک متن واحد را منتشر کرده اند. با این حال زمانی که به اخبار مربوط به این لایحه مراجعه می کنید متوجه می شود که بسیاری از مواد اشاره شده اصلا در این لایحه وجود ندارد و یا متن آنها متفاوت است. مشکل از اینجا ناشی می شود که متن اولیه پیشنهادی دولت در سال 1386 در جریان بحث های مجلس و به ویژه کمیسیون قضایی بارها دستخوش تغییراتی شده است که شرح آن را می توان از این صحفه سایت مجلس مشاهده کنید. موارد مورد مناقشه و سیر تغییرات آنها را با کمک همین صفحه فهرست می کنم:

لایحه حمایت از خانواده، تقدیمی از جانب دولت که در تاریخ 08/04/1387 از جانب مجلس اعلام وصول شد: (از اینجا دریافت کنید)

ماده۲۲- ثبت عقد نکاح دائم، فسخ و انفساخ آن، طلاق، رجوع و اعلام بطلان نکاح و طلاق الزامی است.
تبصره : ثبت نکاح موقت تابع آیین نامه ای که به تصویب وزیر دادگستری می رسد.

ماده ۲۳- اختیار همسر دائم بعدی، منوط به اجازه دادگاه پس از احراز توانایی مالی مرد و تعهد اجراء عدالت بین همسران می باشد.
تبصره- در صورت تعدد ازدواج چنانچه مهریه حال باشد و همسر اول آن را مطالبه نماید، اجازه ثبت ازدواج مجدد منوط به پرداخت مهریه زن اول است.

ماده ۲۴- ... (مربوط به این بحث نیست)

ماده ۲۵- وزارت امور اقتصادی و دارایی موظف است از مهریه های بالاتر از حد متعارف و غیر منطقی با توجه به وضعیت زوجین و مسایل اقتصادی کشور متناسب با افزایش میزان مهریه به صورت تصاعدی در هنگام ثبت ازدواج مالیات وصول نماید. میزان مهریه متعارف و میزان مالیات با توجه به وضعیت عمومی اقتصادی کشور به موجب آیین نامه ای خواهد بود که به وسیله وزارت امور اقتصادی و دارایی پیشنهاد و به تصویب هیات وزیران می رسد.

این لایحه طی دو مرحله شور در مجلس دچار تغییراتی شده است. برپایه آخرین تغییراتی که در کمیسیون قضایی به تصویب رسیده است و متن اولیه بدین صورت اصلاح شده است: (از اینجا دریافت کنید)

ماده21- ثبت نکاح دایم، فسخ و انفساخ آن، طلاق، رجوع و اعلام بطلان نکاح یا طلاق الزامی است. (همانگونه که مشاهده می شود شماره ماده از 22 به 21 کاهش پیدا کرده و البته تبصره آن نیز حذف شده است)

ماده22- ثبت نکاح موقت یا انقضاء مدت یا بذل آن در صورت باردار شدن زوجه الزامی است و انقضاء مدت یا بذل آن مانع ثبت واقعه نکاح منتفی نشده نیست. در سایر موارد ثبت نکاح موقت با توافق زوجین انجام می گیرد. در صورت توافق زوجین برای ثبت ازدواج موقت مراتب در اسناد سجلی آنان درج نمی شود مگر اینکه طرفین نسبت به ثبت آن در اسناد مذکور نیز توافق کنند. (تبصره ماده 22 پیشنهادی دولت در اصلاح مجلس به عنوان ماده 22 جدید درآمده و تغییراتی پیدا کرده است که در این ماده مشاهده می کنید)
تبصره – ثبت وقایع موضوع این ماده و ماده قبل در دفاتر رسمی ازدواج یا ازدواج و طلاق مطابق آیین نامه ای به عمل می آید که ظرف یک سال با پیشنهاد وزیر دادگستری و تایید رییس قوه قضاییه به تصویب هیات وزیران می رسد. تا تصویب آیین نامه مذکور نظام نامه های موضوع ماده (1) اصلاحی قانون راجع به ازدواج مصوب 1316 هجری شمسی کماکان به قوت خود باقی هستند.

ماده 23- دادگاه در موارد زیر به تقاضاء زوج اجازه ازدواج مجدد دایم برای زوج صادر می کند:
1- اجازه همسر اول
2- عدم قدرت همسر اول به ایفای وظایف زناشویی
3- عدم تمکین زن از شوهر پس از صدور حکم الزام تمکین وی
4- ابتلاء زن به جنون یا امراض صعب العلاج
5- محکومیت قطعی زن در جرایم عمدی به مجازات حبس بیش از یک سال یا جزاء نقدی که بر اثر عجز از پرداخت به بازداشت بیش از یک سال منجر شود.
6- ابتلاء زن به هرگونه اعتیاد مضر که به تشخیص دادگاه به اساس زندگی خانوادگی خلل وارد کند.
7- سوء رفتار یا سوء معاشرت زن به حدی که ادامه زندگی را برای مرد غیرقابل تحمل کند.
8- ترک زندگی خانوادگی از طرف زن به مدت بیش از شش ماه.
9- عقیم بودن زن.
10- غایب شدن زن به مدت بیش از یک سال.
تبصره- متقاضی باید دادخواست خود را به طرفیت همسر اول با ذکر علل و دلایل تقدیم آن تهیه و به دادگاه تسلیم کند.
(همانگونه که مشاهده می شود ماده 23 در مورد شرایط ازدواج مجدد تغییرات کلی یافته و شروط مشخصی را ذکر کرده است)

ماده 24- دولت باید از طریق دستگاه های فرهنگی و رسانه های عمومی در جهت ترویج فرهنگ ازدواج و رعایت برقراری مهریه های متعارف اقدامات لازم را به عمل آورد.
تبصره 1- میزان مهریه متعارف با توجه به وضع عمومی اقتصادی کشور هر سه سال یک بار از طرف رییس قوه قضاییه اعلام می شود.
تبصره 2- هرگاه مهریه در زمان وقوع عقد به میزان متعارف باشد و زوج در صورت حال شدن مهریه از پرداخت آن امتناع کند مشمول مقررات ماده (2) قانون نحوه اجراء محکومیت های مالی می باشد.
تبصره 3- چنانچه مهریه مقرر از میزان مهریه متعارف در سال وقوع عقد بیشتر باشد در خصوص مازاد صرفا ملاثت زوج ملاک پرداخت است.
تبصره 4- مقررات مربوط به محاسبه مهریه به نرخ روز لازم الرعایه است. (این ماده جایگزین ماده 25 لایحه پیشنهادی دولت است که شماره آن و البته مفاد قید شده در آن دستخوش تغییراتی شده است)

گفتنی است بنابر برخی اخبار منتشر شده ماده 24، (ماده مربوط به مهریه) از سوی اعضای کمیسیون قضایی مجلس حذف شده است اما چنین ادعایی در اسناد سایت مجلس هنوز به ثبت نرسیده است.

۷/۲۴/۱۳۸۹

پیش گوی نظر کرده!

یک زمانی آیت الله خمینی گفت: «اگر هر مسلمان یک سطل آب بریزد اسراییل را آب می برد». سخنی استعاری و البته از جنس «اما و اگر» بود که سال ها در و دیوار کشور را با آن نقش می کردند. زمان گذشت و بحث از «اما و اگر» به «باید» کشیده شد که «اسراییل باید نابود شود». شعاری که به مصداق خط مشی کلی سیاست بین المللی ایران در جهان شناخته شد. این بار هم مسئله یک شعار و یا یک دلخواست ایدئولوژیک بود که فقط در همین چهارچوب امکان نقد داشت، اما باز هم ماجرا به همین جا ختم نشد.

در طول نود دقیقه پخش مستقیم دربی پایتخت، رسانه جناب ضرغامی خود را متعهد کرده بود که لا به لای تبلیغات LCD و LED، پیش بینی های پیامبرگونه محمود احمدی نژاد را به خورد تماشاگران بدهد که «اسراییل نابود خواهد شد». این پیش گویی دیگر نه اما و اگر می شناسد، نه شعاری ایدئولوژیک است. جنسش از جنس اشعار نوستراداموس، البته با صراحت و شفافیت احمدی نژادی است. البته رسانه جناب ضرغامی هیچ کجا یادآوری نکرد که این پیش گویی حکیمانه از چه کسی است، اما کمبود این آگاهی رسانی هم چندان احساس نشد. در قرن 21، تنها پیش گویی که از پشتوانه چنین دستگاه عریض و طویل تبلیغاتی بهره می برد همان نظر کرده فرو رفته در هاله نور است!

سر گردنه

گویا در ایام قدیم، راه های کوهستانی پناهگاه مناسبی برای دزدان و راهزنان بوده اند، آنچنان که «سر گردنه» در فرهنگ ایرانی به یک اصطلاح رایج بدل شده است و حاکی از وضعیتی است که غارتگران بر فرد چیره هستند و راه گریزی هم نیست. شاید با گذشت ایام و امنیت راه ها و برچیده شدن بساط راهزنی انتظار می رفت که دیگر «سر گردنه» هم مکان مخوفی برای مسافران نباشد، اما انگار توافق نانوشته ای در این کشور وجود دارد که همیشه سرگردنه باید یک اتفاقی بیفتد!

اگر سوار بر اتوبوس بین شهری شوید و از یک شهر مملکت به مقصد دیگری حرکت کنید، به احتمال زیاد اتوبوس جایی بین راه توقف می کند تا راننده و مسافران استراحت کوتاهی داشته باشند. این فروشگاه ها و یا رستوران های بین راهی، همان «سر گردنه بگیر» های سابق هستند که به جای تیغ و دشنه روی خوش هم به مسافر نشان می دهند. اما دست آخر نتیجه همان جیب خالی مسافر و کیسه پر گردنه بگیر است. واقعا هرچه فکر می کنم دلیلش را نمی فهمم که چرا بدون استثنا همه مسافران پذیرفته اند و احتمالا طبیعی هم فرض می کنند که باید در یک فروشگاه بین راهی اجناس را به مراتب گران تر از فروشگاه های شهری خریداری کنند؟ باور نمی کنم که اجاره و مالیات و عوارض یک فروشگاه وسط بیابان از همتایان شهری اش بیشتر باشد؛ پس چرا کسی اعتراض نمی کند که حتی قیمت چیپس و پفک را هم دارند دولا پهنا با مردم حساب می کنند؟

جالب اینجا است که برای تکمیل شدن امثال و حکم قدیمی، یک عده هم قبول زحمت کرده و سمت «شریک دزد و رفیق قافله» را بر عهده گرفته اند! رانندگان اتوبوس به پاس توقف در این ایستگاه های بین راهی و پیاده کردن انبوهی از مسافران در سر گردنه، میهمان صاحب رستوران هستند و هرچه می خواهند به رایگان می خورند تا به نوعی هزینه تبلیغات این ضیافت «چپوگری»* هم از جانب فروشگاه پرداخت شده باشد!

پانویس:
* این واژه «چپوگری» را جناب قائد خیلی دوست دارند.

۷/۲۲/۱۳۸۹

نگاهی به نمایش «هاملت ماشین»

زنده باد مرگ*

هاینر مولر ضد فاشیسم است. او از فاشیسم بیزار است. مولر از فاشیسم متنفر است. مولر از فاشیسم ...! به نظر واژگان برای توصیف احساس او نسبت به فاشیسم کمی دچار مشکل می شوند و گویا او خود نیز بدین حقیقت واقف بود؛ پس به قول «زوربا»، هرچه را که نمی توان گفت باید رقصید! «هاملت ماشین»، نمایش احساسی است که مولر نمی توانست آن را بازگو کند.

توصیف اینکه مولر دقیقا با چه چیزی مخالف بود کمی دشوار است. مسئله به جناح بندی های سیاسی و متعارف جهانی باز می گردد. مولر به همان میزان که با فاشیسم هیتلری مخالف بود، از کمونیسم استالینی هم بیزار بود. به همان میزان که از نازیسم به تنگ آمده بود از درغلتیدن به سرمایه داری افسارگسیخته نیز هراس داشت. البته شاید بتوان نقاط مشترک مخالفت های او را شناخت و همه را درک کرد، اما بدون تردید هیچ گاه نمی توان مشخص کرد که او با چه چیزی «موافق» بود؟ او مدام از آنچه که باید از بشر دور شود انتقاد می کرد، اما هیچ جایگزین دیگری پیشنهاد نمی داد. شاید هم به واقع به چنین جایگزینی باور نداشت و یا همانگونه که خود گفته بود گمان می کرد: «انسان را نمی توان تغییر داد؛ رهایش کنید**».

«هملت ماشین» بازخوانی مولر است از هملت شکسپر. نمایشی متناسب با آشفتگی اروپای پس از جنگ جهانی و از آن بیشتر، آشفتگی ذهنی انسان قرن بیستم. «هملت»، شاهزاده آشفته حال دانمارکی که در منجلابی از خیانت، دروغ و جنایت گرفتار شده بود، نمونه تاریخی مناسبی است برای انسان سرگشته قرن بیستمی که در جهانی از جنگ های خونین و جدال های سیاسی-ایدئولوژیک اسیر شده است. با این حال مولر برای تکمیل این نمونه تاریخی، دست به دامان چند شخصیت دیگر نیز می شود. از مکبث هملت گرفته تا راسکولنیکف داستایوسکی. در نقطه مقابلش نیز «اوفلیا» نمی تواند دربرگیرنده تمامی وجوه زن آسیب دیده، اما همچنان طغیان گر قرن بیستم باشد، پس از «الکترا» نیز کمک گرفته می شود.

اما زمان و مکان اجرای «هاملت ماشین» برای ایرانیان می تواند بازتعریف متفاوتی از این نمایش در کشور ما را به دنبال داشته باشد: «تلویزیون؛ همانا کراهت؛ کراهتی روزمره؛ از یاوه گویی تدارک دیده شده؛ دلخوشی فاسد شده». شاید تا دوسال پیش از این تعداد کمی از ما می توانستیم با چنین دیالوگ هایی احساس نزدیکی کنیم و یا حس و حال کسی را درک کنیم که با تبر به جان تلویزیون ها می افتد. از سوی دیگر امروز بسیاری از ما می توانیم روزی را تصور کنیم که: «شعار «آزادی بیشتر» به فریاد براندازی رژیم تبدیل می شود. مردم به خلع سلاح ماموران پلیس روی می آورند. یورش به دو سه ساختمان، زندان، پاسگاه پلیس، و دیگری مقر پلیس مخفی، ده ها مزدور حکومت از پا آویخته می شوند. رژیم نیروی ذخیره به میدان می آورد. تانک ها». و در نهایت این دیالوگ کلیدی که: «اگر نمایشم اجرا می شد، جایگاه من هردو سوی جبهه بود...». مولر، در قامت روشنفکری که گمان می کند سخنانش در هیاهوی جدال ها گم شده و ناشنیده باقی مانده، مدام افسوس می خورد که نمایشش اجرا نشده است و شاید خودخواهانه تمام مشکل را در همین شنیده نشدن خود خلاصه می کند.

پرده آخر نمایش چهره ناراضی و گلایه مند مولر را برای مخاطب تکمیل می کند. چهره ای که علی رغم درماندگی در این اندوه و علی رغم ناامیدی از رهایی، باز هم سر در برابر بندگی فرود نمی آورد. مولر نمی داند به کدام سمت باید رفت. مولر حتی نمی داند آیا امیدی به رهایی هست؟ آیا بشر می تواند از چنین منجلابی خود را برهاند؟ آیا تلاش هایش سرانجامی خواهد یافت؟ اما تمامی این تردیدها باز هم سبب نمی شود تا او به تحسین و ترغیب روح طغیانگر بشری نپردازد: «نگونسارباد خوشبختی اطاعت، زنده باد نفرت، تحقیر، شورش، مرگ».

اجرای «هملت ماشین» با پایبندی کامل به اصل نمایش نامه در کشور ما غیرممکن است. دست کم فعلا امکان حضور زنان برهنه بر روی پرده نمایش های ایرانی وجود ندارد. با این حال اجرای «گروه تیاتر 6» از این نمایش نامه ابتکار زیبایی است که سبب می شود تا زیبایی یک اجرای متفاوت، به جذابیت های نمایش نامه افزوده شود. دکور نمایش همانند آکواریومی در وسط صحنه قرار دارد و این امکان را به تماشاگران می دهد تا به دلخواه خود یکی از چهارسوی آن را برای نشستن انتخاب کنند. همچنین دیوارهای شیشه ای به بازیگر این امکان را می دهد تا اجسامی را به سمت تماشاگران پرتاب کند و یا سطل آب را به سوی آنها خالی کند.

پی نوشت:
* تیتر مطلب از بخشی از دیالوگ نمایش و همچنین عنوان کتابی نوشته «فرناندو آرابل» اقتباس شده است.

** برگرفته از کتابچه کاتالوگ نمایش

به دوستانی که قصد تماشای این نمایش را دارند دو پیشنهاد می کنم. نخست اینکه برای تماشای نمایش بخش مرکزی صندلی های همیشگی سالن را انتخاب کنید. تقریبا هر قسمت دیگری از سالن را که انتخاب کنید در بخش هایی از نمایش بازیگران پشت به شما قرار خواهند گرفت. دوم اینکه اگر امکان آن را دارید پیش از تماشای نمایش کتابچه همراه آن را خریداری و مطالعه کنید. این کتابچه به جای کاتالوک نمایش و با قیمت هزار تومان در محل اجرا فروش می رسد. مطالعه یادداشت های مفیدی که در این کتابچه قرار داده شده است کمک بسیار خوبی به درک بهتر نمایش خواهد رساند.

نگاهی دیگر به نمایش را از اینجا بخوانید و مجموعه ای از تصاویر های آن را از اینجا ببینید.

جاودانگی *

«مو به مو دارم سخن ها
نکته ها از انجمن ها...»

این تکه از تصنیف «سنگ خارا»، سروده استاد «معینی کرمانشاهی» و اجرای جاودانه «مرضیه»، برای سال ها ورد زبان جمعی از دوستانی بود که در انجمن دانشگاه شریف گرد هم می آمدند. انگار از زبان ما سخن می گفت و درد ما را روایت می کرد. چه تنهایی و چه جمع های چند نفره ما را معمولا صدای مرضیه همراهی می کرد و می کند. به باور من «جاودانگی»، بزرگترین پاداشی است که هنرمند می تواند دریافت کند و اگر اینچنین بیندیشیم، باز هم به باور من «مرضیه» به بالاترین پاداش هنرمندان دست یافته است.

پانویس:
* عنوان، برگرفته از نام رمانی از میلان کوندرا است.

۷/۲۱/۱۳۸۹

بدون حمله خارجی هم ناامن ترین می شویم

انفجار انتحاری زاهدان: بیش از 75 کشته و زخمی

گروگانگیری جندالله در چابهار: دست کم مرگ یک گروگان

بمب گزاری مهاباد: دست کم 10 کشته

تیراندازی در سنندج: دست کم 14 کشته و زخمی

انفجار در پادگان سپاه: حدود 40 کشته و مجروح


این فهرست شامل درگیری های مسلحانه پراکنده با شورشیان مسلح در غرب و یا جنوب شرق کشور نیست و ترورهای تک چهره ها نظیر «انفجار برای ترور دکتر علی محمدی» و همچنین ترور دو پزشک در کمتر از یک هفته را نادیده گرفته است. به مسایلی جزیی نظیر ادعای جندالله در ربودن کارمند هسته ای هم نمی پردازد اما همچنان به نظر می رسد با توان و درایت مسوولین نظام در تشخیص «دشمن» و حفظ «امنیت ملی»، بدون هیچ گونه حمله نظامی، در ناامنی و انفجار به زودی گوی سبقت را از عراق خواهیم ربود.

۷/۲۰/۱۳۸۹

برای یاران نادیده دبستانی

شنبه این هفته بعد از مدت ها سری به دانشگاه زدم. حال هوای مهرماه دانشگاه مثل همیشه پرطراوت و پرجنبش و جوش بود. ورودی های جدید روح تازه ای به دانشگاه خسته می دمند. به هر گوشه ای سرکی می کشند و مشتاق اند تا هرچه سریع تر با محیط این خانه جدید آشنا شوند. در این شرایط و به ویژه با وقایع یک سال گذشته، انجمن دانشگاه جایگاه ویژه ای دارد. انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شریف از معدود انجمن هایی است که علی رغم تمامی فشارها و ضرباتی که تحمل کرده است پا برجا مانده و همچنان به فعالیت های قانونی خود ادامه می دهد. شنیدم که جلسه معارفه انجمن برای ورودی های جدید امسال با اقبال کم سابقه ای مواجه شده است که حتی خوش بین ترین فعالان انجمن را در مواجهه و استقبال از این همه دانشجوی مشتاق به دردسر انداخته است. باز هم شنیدم که یکی از اصلی ترین دغدغه های مطرح شده از جانب ورودی های جدید، توصیه های مکرری است که برای دوری از انجمن و فعالیت های سیاسی دریافت کرده اند. گویا از همان جلسه روز اول، رییس جدید دانشگاه به جای خیرمقدم به از راه رسیدگان به آنها توصیه کرده است که از انجمن فاصله بگیرند. پس از آن هم طبق معمول هر کسی از راه رسیده و خود را محق به نصیحت دانسته دم از «دوری از سیاست» زده است و توصیه کرده که «سرشان به کار خودشان باشد». دوران ما گذشته و دستمان از دانشگاه کوتاه شده است. اما دوست داشتم در آن جمع پر شور بودم و به یکایک این یاران دبستانی خیر مقدم می گفتم. پس به نظرم رسید هرچه را که می خواهم بگویم اینجا بنویسم، اینجا که تنها رسانه من است:


خوک های سر به زیر از آسمان بی خبرند

جایی شنیدم که خوک ها و گرازها، به دلیل آناتومی ویژه سر و گردنشان هیچ گاه نمی توانند به بالای سر خود نگاه کنند و به همین دلیل آسمان را نمی بینند. به نظرم آمد چه استعاره زیبایی در این بازی طبیعت نهفته است. خوک هایی که تمام عمر در لجن زار به سر می برند، در تعفن زندگی می کنند و حتی نامشان نشان پستی و حقارت است هیچ گاه فرصت تماشای آسمان را نخواهند یافت. خوک ها از بی کرانی کهکشان ها بی خبرند. چشمانشان هیچ گاه سوسوی ستارگان را نخواهد دید و آسمان آبی برایشان بی معنا است. جهان خوک ها در لجنزار خلاصه شده است چرا که خوک ها «سر به زیر» زاده می شوند. آنها در لجنزار به دنیا می آیند، در تعفن زندگی می کنند و غرقه در گند و کثافت می میرند چرا که تا زمانی که سرهاشان را بلند نکنند جهانی غیر از لجنزار پیرامونشان را نخواهند دید. آنکس که به آسمان چشم ندوزد هرگز رویای بلندپروازی در سر نخواهد داشت.

شاید خوک ها سر به زیریشان را خود انتخاب نکرده باشند، اما هستند بسیاری که طبیعت توانایی سربرافراشتن را در اختیارشان قرار داده است، اما همچنان سر به زیری را برمی گزینند و دیگران را نیز سر به زیر می خواهند. اینان نگاهبانان لجنزار هستند که زندگی خوکی را برای خود و دیگران آرزومندند.

پادزهر همیشگی «مصلحت»

استقلال قضات یکی از تاکیدهای همیشگی مجامع قضایی است. پیش نویس قانون اساسی (از اینجا دریافت کنید) برای حذف هرگونه احتمال اعمال فشار به قضات در جریان رسیدگی به پرونده ها اصل 130 قانون را پیش بینی کرده بود که تصریح می کرد:

اصل 130 پیش نویس قانون اساسی- قضات محاكم را نمی‌توان از مقامی كه شاغل آنند بطور موقت یا دائم بدون محاكمه و ثبوت جرم منفصل كرد یا محل خدمت یا سمت آنها را بدون رضای آنان تغییر داد. تغییر محل و سمت بازپرسان با تصویب شورای عالی قضائی ممكن است.

اما مجلس خبرگان قانون اساسی به مانند بسیاری از دیگر موارد که تا کنون بدان ها اشاره شده است برای این ماده صریح نیز پادزهر همیشگی «مصلحت» را در نظر گرفت تا امروز در قانون اساسی خود بخوانیم:

اصل ۱۶۴- قاضی را نمی‌توان از مقامی که شاغل آن است بدون محاکمه و ثبوت جرم یا تخلفی که موجب انفصال است به طور موقت یا دائم منفصل کرد یا بدون رضای او محل خدمت یا سمتش را تغییر داد مگر به اقتضای مصلحت جامعه با تصمیم رییس قوه قضاییه پس از مشورت با رییس دیوان عالی کشور و دادستان کل. نقل و انتقال دوره‏ای قضات بر طبق ضوابط کلی که قانون تعیین می‌کند صورت می‌گیرد.

پی نوشت:

برای پی گیری پیشینه این بحث به بخش «قانون بدانیم» مراجعه کیند.

۷/۱۹/۱۳۸۹

اسنادکودتا - شورای نگهبان - بخش دوم

یادداشت پیشین (اسنادکودتا-شورای نگهبان-بخش نخست) تلاش داشت تا مواردی از عملکرد شورای نگهبان را که «جرم» قلمداد می شود و در جریان انتخابات سال 88 به وقوع پیوسته است نشان دهد. حال این یادداشت می خواهد بررسی کند که آیا اساسا می توان از شورای نگهبان شکایت کرد و یا در جریان انتخابات حرف آخر را شورای نگهبان می زند و نهاد بالاتری وجود ندارد؟

به گزارش ایلنا عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان در تاریخ 19/04/88 مدعی شد که کسی نمی تواند از شورای نگهبان شکایت کند: «ایلنا: سخنگوی شورای نگهبان درمورد اظهار نظر یكی از كاندیداها مبنی بر اینكه موضوع انتخابات را از مراجع قضایی پیگیری و از شورای نگهبان شكایت خواهد كرد، اظهار داشت: فكر نمی‌كنم چنین قانون و مجوزی وجود داشته باشد عباسعلی كدخدایی با تاكید بر اینكه حرف و كلام شورای نگهبان پایان كار است و پس از اظهار نظر شورای نگهبان، دیگر هیچ مرجعی، صالح به رسیدگی نیست، افزود: شكایت كاندیداها از شورای نگهبان مبنای قانونی ندارد». (از اینجا بخوانید)

اما ظاهراً این حقوقدان ورزیده در بیاناتش کوشیده است میان ارتکاب جرم انتخاباتی توسط شورای نگهبان و عوامل نظارتی اش با اصل مرجعیت شورای نگهبان در خصوص اعلام نتیجه نهایی انتخابات خلط کند. شورای نگهبان بموجب قانون اساسی و قانون انتخابات مسوول و مرجع اعلام «نتیجه درست» است و وزارت کشور با اخذ نظر شورا و اعتبارنامه فرد منتخب، او را به رهبر معرفی می کند؛ اما این اختیار یا وظیفه، مصونیتی به اعضای شورا و عوامل اجرایی آن نمی بخشد. اعلام نتیجه نادرست، اهمال در نظارت و رفتار جانبدارانه نسبت به یکی از نامزدها موجب تعقیب جزایی است. از این گذشته، هر مقامی که قانون را نقض کند، بموجب قوانین جزایی و مدنی مجرم است. قانون اساسی و قوانین انتخاباتی منبعث از آن همه جا اعضای شورای نگهبان را مسوول و در نتیجه پاسخگو می داند. قانون انتخابات هم مؤید این ادعاست:

اولاً- هرگاه کسی با مجرم در ارتکاب جرم همکاری کند یا نسبت به بازداشتن او از این عمل مماشات نماید، در حالی که بازدارندگی وظیفه قانونی اوست، خودش مجرم است؛ حتی کسی که این وظیفه را نداشته باشد، دستکم از لحاظ شرعی مجرم است و چون دادگاه ها بر اساس قانون اساسی می توانند در موارد کمبود مبانی قانونی با توسل به فتاوای مرجح از روی قانون شرع حکم بدهند، بنا بر این، همان شخص هم می تواند مجازات شود.

ثانیاً – در قانون نظارت بر انتخابات نظر بر این است که، هرچند از سر ناگزیری در یک انتخابات بدین وسعت لازم است شورای نگهبان از همکاری افراد دیگر بهره بگیرد، لیکن نظر به اصل 99 قانون اساسی مسوولیت اعمال آن ها با شورای نگهبان است. در این قانون همه اقدامات هیات مرکزی نظارت و عوامل منطقه ای با «تأیید» شورای نگهبان قابل اعمال است و این در حالی است که قانون و آیین نامه انتخابات برای ناظر به معنای عام کلمه مجازات‌هایی در نظر گرفته است.

ثالثاً – مادة 33 قانون انتخابات تحت عنوان «ارتكاب امور ذیل جرم محسوب می شود» برای مثال در بند 11 می گوید: «توصیه به انتخاب كاندیدای معین از طرف اعضای شعبه اخذ رأی یا هر فرد دیگر محل صندوق رأی ، به رأی دهنده». بنا بر این ممکن است هر یک از عوامل دستگاه نظارت، از دبیر شورای نگهبان گرفته تا افراد ناظر در کوره دهات، مرتکب این خطا بشوند و توصیه ای در این جهت بکنند. لذا بموجب ماده فوق عمل آن ها جرم است و قابل طرح در محاکم خواهدبود.

تبصره 2 از ماده 39 قانون انتخابات تصریح می کند که: «معتمدین هیأت اجرایی و ناظرین شورای نگهبان نباید در انتخابات قبل مرتكب تخلفی شده باشند كه در یكی از محاكم صالحه اثبات شده باشد.» بنا بر مدلول این تبصره ناظرین شورای نگهبان، اعم از هیات مرکزی یا سایرین، بنا به دلایل تخلف انتخاباتی قابل محاکمه در دادگاه صالحند. این دادگاه طبعاً غیر از شورای نگهبان است.

مادة 62 که به تبلیغات انتخاباتی نامزدها پرداخته است، به مسوولیت دستگاه نظارت در این زمینه هم تصریح کرده است. اگر تبلیغاتی غیر قانونی صورت بگیرد، علاوه بر مباشرین مستقیم آن، شورای نگهبان نیز به خاطر اهمال در نظارت مسوول و قابل تعقیب است. وگرنه وجود یک ناظر بی مسوولیت فاقد وجاهت قانونی است و بود و نبود آن علی السویه است.

سرانجام باید بار دیگر به مادة 93 استناد شود که صریحا می گوید: «ماده 93 - در اجرای صحیح اصل 99 قانون اساسی و حفظ بی‌طرفی كامل، ناظرین شورای نگهبان موظف اند در طول مدت مسوولیت خود، بی‌طرفی كامل را حفظ نمایند و ابراز جانبداری ناظرین به هر طریقی از یكی از كاندیداها جرم محسوب می‌شود».

پی نوشت:
این مجموعه یادداشت برپایه سند «دیده بان سبز انتخابات» معروف به «گزارش 300 صفحه ای» تهیه می شود. متن کامل این گزارش را می توانید از اینجا دریافت کنید و برای پی گیری پیشنه این بحث به بخش «اسناد کودتا» مراجعه کنید.

موافقان و مخالفان اعدام تنها دو گروه نیستند

در میان گفت و گوهایی که این روزها بر سر مجازات اعدام در فضای وبلاگستان به چشم می خورد، علاوه بر آفتی که پیش از این بدان اشاره کردم (سه آفت در پیش فرض گفت و گو بر سر اعدام)، مشکل دیگری به چشمم خورد که ناشی از سوءتفاهم هر فرد نسبت به نگرش طرف مقابل است. به بیان ساده تر شرکت کنندگان در بحث مجازات اعدام، علی رغم ظاهر امر به هیچ وجه به دو گروه «موافقان و مخالفان» تقسیم نمی شوند. این مسئله زمانی مشکل آفرین می شود که هر کس بنابر چهارچوب ذهنی خود به مسئله نگاه کند و در همین چهارچوب شیوه استدلال خود را پی بگیرد، در حالی که طرف مقابل اصولا از جنبه دیگری به ماجرا نگاه می کند. من بنابر تجربیات خود و به صورت فهرست وار تقسیم بندی ویژه ای را برای موافقان و مخالفان اعدام در نظر گرفته ام و در مورد هریک توضیح بسیار مختصری داده ام. این فهرست احتمالا همه جانبه و فراگیر نیست، اما در همین اندازه نیز می تواند نشان دهد که چرا گاهی استدلال های یک طرف گفت و گو به هیچ وجه برای طرف دیگر قابل درک نیست، چه برسد به قابل پذیرش:

دلایل عمده مخالفان اعدام:

- مخالفت با اعدام برپایه باور به «حق حیات»: این دست از مخالفان اعدام باور دارند هر انسانی (لطفا به این پیشوند «هر» دقت کنید: «هر انسانی»)، حق حیات دارد و تحت هیچ شرایطی نباید این «حق»را از او سلب کرد. هرچند پشتوانه تئوری «حق حیات» بسیار گسترده تر از یک اعلامیه توافقی است، با این حال معتقدان به این حق در مواردی به ماده سوم اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز ارجاع می دهند که در آن تاکید شده است: «هر کس حق زندگی، آزادی و امنیت شخصی دارد». این گروه احتمالا تحت هیچ شرایطی به مجازات اعدام رضایت نخواهند داد و برای متقاعد ساختن آنها باید بنیان های تئوری اخلاقشان را به چالش کشید.

- مخالف با اعدام به منظور کاهش جرم و جنایت: این گروه از مخالفان اعدام، بیش و پیش از هرگونه داوری تئوریک، عملگرایی را سرلوحه کار خود قرار داده اند و باور دارند مجازات اعدام در عمل نه تنها به کاهش جرم و جنایت نینجامیده، بلکه در مواردی آن را افزایش نیز داده است. این گروه دست کم تا زمانی که این ادعایشان رد نشده باشد، برای پیش گیری از افزایش جرم و جنایت با اعدام مخالفت خواهند کرد. بازتولید خشونت، یکی از زیرمجموعه های این شیوه از مخالفت با اعدام است.

- مخالفت با اعدام به عنوان مجازاتی غیرقابل بازگشت: تردیدی وجود ندارد که اعدام مجازاتی غیرقابل بازگشت است. این حقیقت را نیز همه می دانیم که در موارد بسیاری، متهمان محکوم پس از مدت ها بی گناه شناخته شده اند. به هر حال هیچ گاه نمی توان از صحت اجرای عدالت به صورت صد در صد اطمینان حاصل کرد. بر پایه همین تردیدها نیز گروهی باور دارند اعدام باید متوقف شود، چرا که اگر حتی یک نفر بی گناه به اعدام محکوم شود، هیچ گاه فرصت تجدید نظر در این حکم وجود نخواهد داشت. به بیان دیگر، معتقدان به این استدلال باور دارند حتی یک نمونه اعدام فرد بی گناه آنچنان زشت و غیرقابل بخشش است که برای پرهیز از آن می توان تمامی اعدام ها را متوقف کرد.

- مخالفت با اعدام به عنوان مجازاتی غیرعادلانه: در حال حاضر در غالب کشورهای اجرا کننده اعدام مجازات یک فقره قتل عمد اعدام است. در برابر مجازات ده فقره قتل عمد و یا حتی صدها فقره قتل (یک قتل عام یا نسل کشی) نیز همچنان اعدام است. برخی بدون هیچ احساس انزجاری از نفس مجازات اعدام باور دارند این مجازات نمی تواند تمامی جنایت کاران را به جزایی درخور با جنایاتشان برساند. این گروه برای مثال ترجیح می دهند یک جنایت کار زنجیره ای را به حبس ابد محکوم کنند تا این فرد برای سال های سال در تنهایی و بازداشت کفاره جنایتش را بپردازد.

دلایل عمده موافقان اعدام:
- موافقت با اعدام به عنوان فرمانی الاهی: بزرگترین حامیان اعدام، چه در ایران و چه در دیگر کشورهای جهان چهره های مذهبی هستند. این گروه باور دارند فراتر از تمامی بحث هایی که پیرامون این مجازات شکل می گیرد، باید آن را به اجرا درآورد چرا که این فرمان، فرمانی از جانب خداوند است. این گروه هرچند ممکن است تلاش هایی برای اثبات کارآیی این مجازات داشته باشند، اما برفرض شکست تمامی این تلاش ها همچنان به باور خود پایبند خواهند بود چرا که ریشه آن را فرا زمینی و فراانسانی می دانند. این دست از موافقان اعدام را نیز احتمالا نمی توان قانع کرد مگر اینکه یا آنان را از باورهای مذهبیشان جدا ساخت و یا در چهارچوب یک گفتمان درون دینی امیدوار بود که بتوان از دل همان مذهب مخالفت با اعدام را استخراج کرد.

- موافقت با اعدام به دلیل پیش گیری از رواج جنایت: این گروه، بر خلاف همتایان متناظر خود در میان مخالفان اعدام باور دارند که اجرای این مجازات سبب خواهد شد تا بسیاری از مجرمان از ارتکاب به جنایت پرهیز کنند. این نگاه عملگرایانه نیز می تواند بر پایه مشاهدات تجربی و علمی رد یا تایید شود.

- موافقت با اعدام برای اجرای عدالت: این گروه از موافقان اعدام، فراتر از باورهای مذهبی و یا عملگرایی های سیاستمدارانه، اعدام را مجازاتی اخلاقی می دانند و باور دارند اجرای مجازات اعدام برای برخی مجرمان (مانند یک قاتل) عین عدالت و رفتاری اخلاقی است. گفت و گو با این گروه نیز مانند همتایان خود در میان مخالفان اعدام بیش از هرچیز باید بر روی تئوری های اخلاقی متمرکز شود.

در نهایت بار دیگر تاکید می کنم که این فهرست برگرفته از تجربیات شخصی من در مورد گفت و گوهای موافقان و مخالفان اعدام است. همچنین توضیحاتی که در برابر هریک از گروه های فوق داده شده فهرست وار است و نیازمند تفسیر و تشریح بیشتر است که در آینده باز هم به آن خواهم پرداخت.