این روزها زیاد به گوش میرسد، زیاد شنیدهایم، دیدهایم و
شاید خودمان هم هشتگ زدهایم: «باید ببازی». انعکاس صدایش بهتآور است. صحنه به
ظاهر ساده بود. یک مسابقه کشتی و قهرمانی که روی تشک دستور شکست میگیرد، اما پژواک
صدا برای ما یادآور یک تاریخ است. دهها سال که میبازیم چون «باید ببازیم». همه
ما حتما مصادیق فراوانی برای این باختنها در ذهن داریم اما به باور من، این شکستها
هرچند همه تلخ هستند، اما فقط پیامد هستند. وقایعی گذرا هستند. قابل جبران و قابل
فراموش کردن هستند؛ فقط یک شکست است که نه جبران میشود و نه فراموش. فقط یک جا
هست که باید مراقب باشیم که هرگز نبازیم.
* * *
شاید بدانید که در حال حاضر، سازمان ملل متحد، ۱۹۲ عضو رسمی
دارد. در مقابل، تعداد اعضای فدراسیون جهانی فوتبال (FIFA) در این لحظه ۲۰۹ کشور است. این یعنی
دستکم ۱۷ عضو فیفا هستند که از نظر سازمان ملل یک کشور رسمی و مستقل حساب نمیشوند؛
اما جهان فوتبال منطق خودش را دارد. نه تنها فیفا، بلکه اکثر نهادهای ورزشی جهان
واحدهایی حکومتی و سیاسی نیستند. اینها معمولا «مردمنهاد»هایی (NGO) هستند که به صورت مستقل فعالیت میکنند
و حتی کوچکترین دخالتهای دولتی را نمیپذیرند. نمونهاش وضعیت دخالت دولت احمدینژاد
در فدراسیون فوتبال کشورمان بود که ما را تا مرز محرومیت از مسابقات جهانی پیش
برد. نمونه دیگرش، رسمیت تیم ملی فوتبال فلسطین است، هرچند سازمان ملل هنوز
استقلال و رسمیت این کشور را نپذیرفته، اما فدراسیونهای ورزشی جهان فلسطین را به
رسمیت میشناسند.
شاید در اندیشههای سنتی تنها عرصهای که تلاش میشد از
حوزه نفوذ و دخالت دولتها در امان بماند فقط حریم خصوصی شهروندان بود؛ اما این
حریم خصوصی سالهاست که دیگر برای نقشآفرینی مستقل و آزادیهای شهروندی کفایت نمیکند.
سالها است که شهروندان در صدد مدیریت مستقل «عرصه عمومی» (Public sphere)، هستند؛ یعنی بخشی از عرصه اجتماعی،
که همچنان تلاش میشود از سیطره نفوذ و دخالت دولتها در امان بماند. انواع و
اقسام مردمنهادها، شورای صنفی، گروههای خودگردان مردمی، انجمنهای محلی و حتی
شهرداریها و شوراهای محل، همه بخشهایی از جامعه مدنی را تشکیل میدهند؛ یعنی سهمی
از عرصه عمومی که اداره آن نه به دولتها، بلکه به صورت مستقیم به خود شهروندان
واگذار شده است.
عرصه عمومی، بزرگترین سد پیش پای تمامی نظامهای خودکامه،
به ویژه رژیمهای توتالیتر است. عرصهای که از یک «ایده» آغاز میشود: «آزادی
انسان». استقلال انسان از سیطره نفوذ چهارچوبها و قوانینی که تاریخ ثابت کرده
بدون آنها نیز انسانها میتوانند عرصه عمومی خود را در صلح، دوستی و آرامش حفظ
کنند. اگر زمانی شهروندان یک جامعه، به کل از حفظ استقلال عرصه عمومی خود ناتوان و
ناامید شوند، آنگاه سایه شوم توتالیتاریسم را بر سر خود احساس خواهند کرد. شکست در
بازی ایدهها، سرآغاز چنین شکست شومی خواهد بود.
* * *
در واکنش به تصاویر شکست کشتیگیر ایرانی و فریادهای «باید
ببازی» جناب مربی، بسیاری افسوس خوردند. بسیاری هم اعتراض کردند؛ اما به نظر میرسد
که حتی معترضان نیز نمیدانند سویه درست این اعتراض و مقاومت باید به کجا نشانه
رود. برخی ادعا کردند که «اگر با اسراییل مشکل دارید، چرا شهامتش را نداریم که
مستقیم مطرح کنید و هزینهاش را بپردازید»؟ در ظاهر انتقاد موجهی است، اما ایرادش
آن است که اصل مشکل را به صورت پیشفرضی بدیهی به رسمیت شناخته: «دولت حق دارد
تصمیم بگیرد که ورزشکاران با هم مسابقه بدهند یا ندهند»!
در مصداقی دیگر، خیزشی به راه افتاده است تا از مجری مراسم
قرعه کشی جام جهانی درخواست کنند در پوشش خود دقت کند تا صدا و سیمای جمهوری
اسلامی هم به پخش مراسم قرعهکشی رضایت بدهد. من شکستی بالاتر از این برای عرصه
عمومی نمیتوانم تصور کنم. کار از اینکه ما توانایی وصول مطالبات خود از یک حکومت
غیرپاسخگو را داریم یا نداریم فراتر رفته. حالا کار به جایی رسیده که اصل مطالبات
دارد تغییر میکند. به جای اینکه به صدا و سیما فشار بیاورند که تصمیمات میلی خودش
را به مردم تحمیل نکند، میخواهند از شهروند دیگر کشورهای جهان هم بخواهند که
داوطلبانه به زورگویی و باجگیری حکومت ما تن در دهند.
شاید دهها مسابقه ورزشی را «به فرموده» باخته باشیم و شاید
صدها مسابقه دیگر را هم ببازیم چون «باید ببازیم». اینها همه برای من مصادیقی
گذرا هستند که روزی از زیر سایه شومشان عبور خواهیم کرد و همچون خاطراتی تلخ بدانها
پوزخند خواهیم زد. اما تنها جایی که نباید ببازیم همان بازی «ایدهها» است. ایده
آزادی و ایده استقلال و ایده حق انسانی را اگر ببازیم، دیگر هرگز از این کابوس شوم
بیرون نخواهیم رفت.