۱۲/۰۹/۱۳۸۹

نامه سرگشاده گروهی از وبلاگ نویسان سبز خطاب به علی مطهری

خدمت جناب آقای علی مطهری
با عرض سلام و احترام

ما، گروهی از هم‌وطنان شما هستیم که خود را فعال و هوادار «جنبش سبز مردم ایران» می‌دانیم. جنبشی که اعضایش از زمان برگزاری دهمین انتخابات ریاست جمهوری تاکنون متحمل رنج و درد فراوان شده‌اند. ما برخی از همراهان خود را در خاک و خون دیده‌ایم و گروه بیشتری را امروز در بند و اسارت داریم. ما مورد ظلم قرار گرفتیم اما همچنان دادگاهی برای تظلم‌خواهی نمی‌یابیم.

آقای مطهری
در ریشه‌یابی علل و عوامل اتفاقات ناگوار 20 ماه گذشته میان ما و شما اختلافاتی وجود دارد. اختلافاتی که شاید بتوان در فضایی آرام به حل و فصل آنان دل بست و شاید هم هیچ گاه به توافقی قطعی بر سر آنان دست نیابیم، اما در این میان ما تشابهاتی هم می‌بینیم که می‌توانند محوریتی برای یک حرکت مشترک شوند.

ما به مانند شما از تداوم وضعیت نابسامان کنونی که بن‌بستی ناگوار را بر سر راه کشور قرار داده است به ستوه آمده‌ایم. ما خواستار بازگشت آرامش و آسایش به کشور و رفع فضای کینه و نفرت و خشم هستیم.

ما به مانند شما از تداوم خشونت‌های خیابانی، کشته شدن هم‌وطنانمان و بازداشت‌های گسترده ناخرسند هستیم و توقف این وقایع تاسف بار را برای مصالح خود و کشور در اولویت می‌دانیم.

ما به مانند شما از قانون‌گریزی و تصمیمات شخصی و جناحی و گروهی آسیب دیده‌ایم و بزرگترین قربانی چنین روندی را مصالح کلی کشور و ملت می‌دانیم.

ما به مانند شما راه حل عبور از بحران را نه در فضایی ملتهب و سرشار از دروغ و تهمت، که در سایه آرامش و گفت و گو جست و جو می‌کنیم.

و در نهایت ما نیز چون شما پافشاری بر لجاجت و تمامیت‌خواهی را ریشه تمامی این مصیبت‌ها می‌دانیم و امیدواریم همه شهروندان کشور، به ویژه مسوولین حکومتی با سعه صدر بیشتری به سخنان و مطالبات طرف مقابل گوش فرا دهند.

جناب مطهری
ما امیدواریم همین میزان از اشتراکات برای آغاز حرکتی مشترک در راستای نیل به توافقی مطلوب (هرچند حداقلی) کفایت کند. پس صادقانه و صمیمانه دست یاری به سوی شما دراز می‌کنیم چرا که شما را فردی صادق، هرچند در مخالفت با خود می‌شناسیم.

آقای مطهری
«جنبش سبز ایران» امروز جنبشی متکثر با خواسته‌های گوناگون است. هر کسی از ظن خود یار آن شده و به اعتراف شاخص‌ترین چهره‌هایش هنوز کسی نتوانسته است کلیتی را به تمامی اقشار حاضر در آن منتسب کند. با این حال ما گروهی از دل همین جنبش هستیم که امیدواریم تا با محوریت قانون، انصاف و مصالح ملی شاهد برقراری گفت و گو با نمایندگان منصف و صادق حاکمیت باشیم. در این راه خواسته‌های ما به صورت شفاف مطرح شده و هرکس که مدعی دلسوزی برای کشور و مردم است باید برای برآورده‌سازی آن‌ها تلاش کند:

ما خواستار رفع حصر خانگی رهبرانمان هستیم. آنانی که در هیچ محکمه‌ای محاکمه نشده‌اند و بر خلاف قانون و بدون هیچ اتهام اعلام شده و جرمی اثبات شده در حصر گرفتار آمده‌اند و از ابتدایی‌ترین حقوق شهروندی خود محروم مانده‌اند.

ما خواهان تضمین حق شهروندان بر تجمعات و راهپیمایی هستیم که صراحتا در بند 27 قانون اساسی ذکر شده است.

ما خواستار آزادی همراهان در بندمان هستیم که گروه گروه و بی‌هیچ گونه اتهام مشخصی بازداشت می‌شوند و بدون محاکمه در دادگاهی رسمی در بند و زنجیر به سر می‌برند.

ما خواستار آزادی مطبوعات و رفع هرگونه سانسور هستیم. حقی بدیهی و اولیه که در بند به بند قانون اساسی کشور به ویژه مواد 3، 24 و 175 مورد تاکید قرار گرفته است.

ما خواستار خاتمه دادن به شرایط امنیتی حاکم بر کشور هستیم که آن را بزرگترین خطر برای مصالح ملی و مایه وهن و بی‌آبرویی کشور می‌دانیم.

و در نهایت ما خواستار برگزاری انتخابات آزاد، غیرگزینشی و سالم هستیم که تنها مستبدین و دیکتاتورها می‌توانند با آن مخالفت کنند.

جناب مطهری
بپذیرید که در این فضا، هر بارقه‌ای از هم‌گرایی، هرچند به مصداق کورسویی لرزان، باید به فال نیک گرفته شود و مورد حمایت قرار گیرد تا بتوانیم به توافق‌های بزرگ‌تر چشم امید ببندیم. ما تنها می‌خواهیم به شما اطمینان دهیم که اگر در راستای تلطیف فضا و بازگشت امور کشور به روند عادی خود گامی بردارید صمیمانه از اقدامات شما حمایت خواهیم کرد. با این حال ما گمان می‌کنیم تا زمانی که ارتباط فعالان جنبش با چهره‌هایی که به صورت نمادین رهبران جنبش خوانده می‌شوند برقرار نگردد، حداقل‌های این توافق هم قابل دسترسی نیست.

پس اجازه بدهید از شما بخواهیم تا به نمایندگی از این جمع اعلام کنید آزادی رهبران جنبش ما، آقایان میرحسین موسوی و مهدی کروبی از حصر خانگی از جانب فعالان جنبش سبز به مصداق گامی مثبت در راستای اعتمادسازی از سوی حاکمیت قلمداد خواهد شد. شما بهتر از هر کس دیگری می‌دانید که این چهره‌ها بارها و بارها بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید کرده‌اند، پس می‌توان امیدوار بود که همین فصل الخطاب مورد توافق طرفین، دستمایه گفت و گوهای آینده قرار گیرد.

آقای مطهری
ما می‌خواهیم که به رسمیت شناخته شویم। از ما یاد کنید اما نه به عنوان فتنه‌گران که ما تنها معترضیم। ما سوگواران جنبشی وابسته و مدفون شده نیستیم. ما آزادی خواهان مستقلی هستیم که جنبش پویای ما با گذشت 20 ماه سرکوب و فشار همچنان رو به رشد و بلوغ است. ما را فریب‌خورده ندانید که ما پرسش‌گریم. ما را اقلیت ناچیز نشمرید که ما بی‌شماریم حتی اگر در نگاه شما اکثریت نباشیم و در نهایت اینکه از آزادی رهبران و دیگر همراهان دربند ما حمایت کنید، ما نیز از حکمیت شما استقبال خواهیم کرد.

با سپاس از توجه شما و به امید بازگشت به آرامشی که مصالح کشور و ملت را در بر بگیرد
گروهی از وبلاگ نویسان سبز


خرابی
40 - تنها مورچه بلاگر

دلقک ایرانی
گاه نوشته های آکریم
Daily of the Irans Daughter
کابوس کبوتر
نیستان هفتم
یادداشت های نجات بهرامی
این راه برای رفتن است...
سرود سبز دماوند
50- چقدر ماه شبیه تو می شد

فریاد سبز در غربت
زمین گرد است
یوسف ناصری
علی مصلحی
فروغیون
نوشته های یک آزادی خواه
بی خبر
نقطه نظر
آخ
60- روز

دفتر یادداشت
اندیشه های آزاد
ایستاده زیر باران پاییزی
(این فهرست در حال تکمیل است)
پی نوشت:
در صورتی که شما هم وبلاگی دارید و می خواهید از این متن حمایت کنید لطفا ابتدا متن کامل نامه را در وبلاگتان منتشر کنید سپس آدرس وبلاگتان را به (arman.parian@gmail.com) میل بزنید.

۱۲/۰۸/۱۳۸۹

راهپیمایی 10 اسفند می‌تواند حاکمیت را خلع سلاح کند

از همان روزهای نخستین شکل گیری جنبش سبز، موضع کلی حاکمیت در برخورد با معترضان ثابت بوده است: «آن‌ها یک مشت قانون‌شکن هستند و ما برای حفظ قانون باید در برابرشان ایستادگی کنیم». هرچند برای حفظ این موضع، دستگاه تبلیغاتی حاکمیت ناچار بود به صورت مداوم قوانین کشور را به نوعی تفسیر به مطلوب کند، اما در نهایت از ابزار قانون گرایی به صورت تنها سپر مشروعیت در برابر تمامی اقدامات خود استفاده کرده است. به باور من راهپیمایی 10 اسفند می‌تواند این بازی را به هم بزند.

شاید با تفسیر شورای نگهبان از قانون اساسی بتوان هر دخل و تصرفی در انتخابات را توجیه کرد، شاید با تفسیر حکومتی از اصل 27 قانون اساسی بتوان آزادی راهپیمایی را محدود کرد و شاید با برچسب «حکم حکومتی» بتوان هر ادعایی از جانب رهبر نظام را «فصل الخطاب» جا زد، اما بدون تردید با هیچ چسب و پیوندی نمی‌توان حصر و بازداشت چهار چهره شناخته شده را بدون ذکر اتهام مشخص و بدون محاکمه در یک دادگاه (هرچند تشریفاتی) به قوانین کشور مربوط ساخت. این بار نخست است که حاکمیت هم دریافته است امکان توسل به قوانین وجود ندارد، پس در مسابقه تبلیغاتی از توجیه نخ نما و رسوایی همچون «خواسته مردم» استفاده می‌کند. اینجا مردم همان چهار نفری هستند که به نوبت جلوی میکروفون صدا و سیما قرار می‌گیرند تا انشایشان را بخوانند!

به باور من راهپیمایی 10 اسفند می‌تواند نقطه عطفی باشد که جایگاه حاکمیت را برای همیشه از موضع دروغین مدافع قانون به موضع حقیقی قانون شکن تغییر دهد. این بار دیگر هر ناظری می‌تواند تشخیص دهد که در این جدال، این حاکمیت است که بر خلاف قانون رهبران جنبش را ربوده و این مردم هستند که برای رفع این حصر غیرقانونی پا به خیابان‌ها گذاشته‌اند. با اطمینان نمی‌گویم، اما شاید این برای نخستین بار باشد که مردم کشوری برای اجرای قوانین کشور اینگونه در برابر حاکمیت صف کشی می‌کنند و احتمالا حاکمیت مدعی قانون‌گرایی ناچار خواهد بود برای سرکوب این مطالبه قانونی دست به خشونت بزند.

به باور من، حاکمیتی که خود می‌داند پیشاپیش بازنده این بازی خواهد بود به کثیف‌ترین راه حل‌های ممکن متوسل خواهد شد تا با راه‌اندازی یک سناریوی دیگر اذهان عمومی را از واقعیت راهپیمایی 10 اسفند منحرف سازد. در اجرای این سناریو من هیچ جنایتی را غیر ممکن نمی‌دانم. پس تنها می‌توانم به هوشیاری همراهان سبز در برپایی مسالمت آمیز راهپیمایی 10 اسفند امیدوار باشم.

چرا هاشمی باید از سبزها حمایت کند؟

هیچ گاه متوجه نشدم چرا اصلاح‌طلبان در مقطع سال‌های 77 تا 79 بزرگترین هدف خود را تخریب هاشمی قرار دادند؟ البته منظور از اصلاح‌طلبان به هیچ وجه نزدیکان سیدمحمدخاتمی نیست. اشاره من امثال اکبر گنجی و عباس عبدی است که به ظاهر عضوی از جریان اصلاحات بودند اما عملا با اصلاح طلبان داخل ساختار حکومت یک گام فاصله داشتند. تردید ندارم این گروه در آن بازه با تشخیص غلط زمانی و اشتباه گرفتن مسیر حرکتی اصلاحات آنچنان افتضاحی به بار آوردند که دست کم خود من را به شخصه برای همیشه متقاعد ساختند که هیچ گاه با طناب امثال این آقایای وارد هیچ چاهی نشوم که طنابشان سخت پوسیده و شم سیاسی‌شان به شدت بیمار است. از نگاه من این آقایان به ظاهر سرشناس درست هم ردیف همان توده مردمی هستند که تنها و تنها به دلیل حمله احمدی نژاد به هاشمی از او حمایت می‌کنند. این دوستان هم مدت‌ها دچار این توهم بودند که هاشمی خون آشامی در پس پرده است که آقایان همچون شوالیه‌هایی (البته دن کیشوت وار) شهامت حمله به این دیو پلید را پیدا کرده‌اند و با سرخوشی ناشی از این پیروزی سال‌ها در ابرها سیر می‌کردند. تاریخ ثابت کرد که نه تنها هاشمی آن ابرقدرت پنهان نبود، که اتفاقا دوستان متوهم ما گرفتار بازی زیرکانه‌ای شده بودند که همزمان هم هاشمی را تضعیف می‌کرد و هم جریان اصلاحات را. اختلاف در جبهه‌ای که زمانی به پیروزی خیره کننده دوم خرداد 76 انجامیده بود خیلی زود نتایج فاجعه بارش را در انتخابات مجلس 82 نشان داد. زمانی که هاشمی به دلیل کینه گرفتن از اصلاح طلبان دیگر حاضر به حمایت از آن‌ها نبود و جناح رهبری به سادگی توانست مجلس را تصفیه کند. البته شوالیه‌های دیروز همچنان مدعیان گوش خراش امروز هم باقی مانده‌اند و به هیچ وجه زیر بار هیچ اشتباهی نمی‌روند.

شش سال از ماجرای رد صلاحیت فله‌ای اصلاح طلبان در جریان انتخابات مجلس هفتم گذشت تا کم کم دو جریان شاخص حاضر در کشور متوجه شوند در چه بازی شومی افتاده و تا چه حد متضرر شده اند. اصلاح طلبان عملا پس از جدایی از هاشمی هیچ گاه نتوانستند به قدرت بازگردند و هاشمی نیز پس از آنکه انتقام تمامی توهین‌های نیمه دوم دهه هفتاد را با پشت کردن به اصلاح طلبان گرفت، به کانون حملات جدیدی برای افراطیون جناح مقابل بدل شد. پس عقلای جناح اصلاحات بار دیگر در کنار هاشمی قرار گرفتند تا جبهه متحدی را علیه استبداد روزافزون و یکپارچگی نظامی حکومت تشکیل دهند. در این مبارزه جدید، دست‌کم تا پیش از انتخابات این هاشمی بود که بیشترین هزینه‌ها را پرداخت و مرکز شدیدترین و کثیف‌ترین حملات جناح مقابل قرار گرفت. با این حال پس از وقوع کودتا دوباره همه چیز تغییر کرد.

هاشمی هیچ گاه اتحاد نانوشته خود با اصلاح طلب در پیش از انتخابات را نشکست. او هیچ گاه نتایج اعلام شده را به رسمیت نشمرد و محمود احمدی نژاد را رییس جمهور ندانست. هاشمی حتی سکوت هم اختیار نکرد و در اولین فرصتی که برای سخن گفتن یافت، در خطبه‌های نماز جمعه پیش‌شرط‌هایی را مطرح ساخت که 15 ماه بعد شورای هماهنگی راه سبز امید هم مطالبات جنبش را همان پیش شرط‌ها قرار داد: «آزادی زندانیان سیاسی؛ رفع فضای امنیتی و سرکوب؛ آزادی احزاب و روزنامه ها؛ حضور طرفین معترض در صدا و سیما و در نهایت مراجعه به نظر نهایی مردم» . با این حال پایداری هاشمی بر سر پیمان پیشین و تاکید مداوم او بر پیش‌شرط‌هایش از جانب افراطیون معترض دوباره نادیده گرفته شد.

حدود 20 ماه از کودتای خرداد 88 می‌گذرد. هاشمی اولین و شاید تنها چهره فعال سیاسی است که در این ماجرا مطالبات کاملا شفافی را بیان کرده و در تمام این مدت بر مطالبات خود پای فشرده است. تخریب و توهینی که هاشمی در این مدت از جانب حکومت کودتا تحمل کرده است، چیزی کم از دیگر چهره‌های شاخص معترضان نداشته. تنها کافی است نگاهی به چندین بار بازداشت و توهین و ضرب و شتم اعضای خانواده اش، شعارهای پیاپی در توهین و تمسخر او و محکوم نمودن فرزندانش بدون برگزاری دادگاه نگاهی بیندازیم. با این حال حساب هاشمی از حساب رهبران جنبش جداست، چرا که این رهبران اگر چه از جانب دستگاه سرکوب تحت فشار قرار دارند، اما عزیز ملتی شده‌اند و در قلوب تک تک مخالفان جای گرفته‌اند و برای پشتیبانی از آنان بعید نیست که میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها بریزند. اما هاشمی که از حکومت رانده شده، به واسطه جو‌سازی افراطیونی که از اعتدال او کینه به دل داشتند هیچ گاه نتوانست در میان مخالفان هم جایگاه و پشتوانه‌ای برای خود بیابد. در واقع باید پذیرفت که حملات مخالفان نظام به هاشمی چیزی کم از حملات هواداران احمدی نژاد نداشته است.

من نمی‌دانم چرا یک عده گمان می‌کنند همچنان چیزی از هاشمی طلب دارند؟ من نمی‌دانم چطور کسی می‌تواند مدعی اخلاق، انصاف و دموکراسی باشد، اما به سادگی به خودش اجازه بدهد هر توهین و اتهامی را بدون ارایه هیچ شاهد و مدرکی روانه او کند؟ «مرگ بر هاشمی» گفتن این روزها به همان میزان که ساده و بی‌خطر است، برای افراطیون هر دو جناح سند افتخار و اعتبار به حساب می‌آید و جالب اینکه همین افراطیون مدام هاشمی را تهدید می‌کنند که باید هرچه سریع‌تر به جبهه آنان بپیوندد و مواضعش را شفاف کند.

پرسش من از تمامی مخالفان حاکمیت کنونی که هاشمی را مورد سرزنش و حمله قرار می‌دهند این است که از این مرد چه انتظاری دارند؟ چه مطالبه‌ای را باید مطرح می‌کرده که نکرده است؟ کدام مهر تایید را بر کودتای انتخاباتی نباید می‌زده که زده است؟ چقدر توهین و تحقیر و تهدید از جانب حاکمیت را باید تحمل می‌کرده که نکرده است؟ خانواه و فرزندانش در برابر چه میزان حمله و توهین و ضرب و شتم باید مقاومت کنند که نکرده‌اند؟ کدام یک از این دوستانی که خود را فعال سبز و آزادی خواه قلمداد کرده و به خود اجازه صدور محکومیت هرچهره‌ای را می‌دهند به‌اندازه هاشمی توانسته‌اند سنگ پیش پای کودتا بیندازند و اینچنین نظام را در بن بست قرار دهند؟ چند نفر از ما به تنهایی در برابر سیل بنیان کن حکومت نظامیان سنگی بزرگ‌تر از سنگ هاشمی انداخته‌ایم که خود را محق‌تر از او می‌دانیم؟ چند نفر از ما این فرصت را داشتیم که با تایید کودتا جایگاهی تا بدان حد رفیع و امتیازاتی تا بدان حد دست نیافتنی را حفظ و بیمه کنیم اما از تمام آن‌ها چشم پوشی کردیم؟ چند نفر از ما تنها و تنها به دلیل خودداری از تکفیر رهبران جنبش تحت چنین فشارهای کمرشکنی قرار گرفته‌ایم که هاشمی قرار دارد؟ از همه اینها گذشته؛ چرا هاشمی باید به جماعتی بپیوندد که مدام او را مورد توهین و تحقیر قرار می‌دهند؟ چرا باید تجربه تلخ حمایت از افراطیونی را تکرار کند که به محض کسب قدرت و یا آزادی پیش از هرچیز تمام عقده‌های خود را بر سر خود او خراب خواهند کرد؟

به باور من، چه هاشمی و چه دیگر چهره‌های شاخص جریان اصلاحات، از قبل هشت سال درگیری و جدال دولت خاتمی تجربیات گران‌بهایی کسب کرده‌اند که سبب می‌شود اشتباهات پیشین را تکرار نکنند. مشکل تنها و تنها از جانب تازه واردهایی است که نه در کوران مجادلات پیشین قرار داشتند و نه به خود زحمت می‌دهند از تجربیات تاریخی دیگران استفاده کنند. به ناگاه از راه رسیده‌اند و می‌خواهند تاریخ را خود شروع کرده و خود به پایان برسانند و خود قاضی و مجری باشند. من تنها می‌توانم امیدوار باشم شمار چنین افرادی در داخل ساختار حاکمیت روز به روز افزایش یافته و در داخل جنبش سبز هر روز کمتر و کمتر شود.

۱۲/۰۷/۱۳۸۹

ماجرای پیچیده تغییر قانون اساسی

پیش از این هم نوشته بودم که قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در سال 58 با 175 ماده نهایی شد و به تصویب رسید. بعدها و در جریان بازنگری قانون اساسی در سال 68 دو بند دیگر به آن افزوده شد که بند آخر برای نخستین بار شرایط تغییر خود قانون اساسی را شرح داده است:

اصل ۱۷۷ - بازنگری در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، در موارد ضروری به ترتیب زیر انجام می‌گیرد. مقام رهبری پس از مشورت با مجمع تشخیص مصلحت نظام طی حکمی خطاب به رییس جمهور موارد اصلاح یا تتمیم قانون اساسی را به شورای بازنگری قانون اساسی با ترکیب زیر پیشنهاد می‌نماید:

اعضای شورای نگهبان.
روسای قوای سه گانه.
اعضای ثابت مجمع تشخیص مصلحت نظام.
پنج نفر از اعضای مجلس خبرگان رهبری.
ده نفر به انتخاب مقام رهبری.
سه نفر از هیأت وزیران.
سه نفر از قوه قضاییه.
ده نفر از نمایندگان مجلس شورای اسلامی.
سه نفر از دانشگاهیان.

شیوه کار و کیفیت انتخاب و شرایط آن را قانون معین می‌کند. مصوبات شورا پس از تأیید و امضای مقام رهبری باید از طریق مراجعه به آراء عمومی به تصویب اکثریت مطلق شرکت‏کنندگان در همه‏پرسی برسد. رعایت ذیل اصل پنجاه و نهم در مورد همه‏پرسی "بازنگری در قانون اساسی" لازم نیست. محتوای اصول مربوط به اسلامی بودن نظام و ابتنای کلیه قوانین و مقررات بر اساس موازین اسلامی و پایه‏های ایمانی و اهداف جمهوری اسلامی ایران و جمهوری بودن حکومت و ولایت امر و امامت امت و نیز اداره امور کشور با اتکاء به آراء عمومی و دین و مذهب رسمی ایران تغییر ناپذیر است.

البته صراحت این نکته که برخی موارد غیرقابل تغییر هستند، آن هم در ماده‌ای که اساسا برای ارایه راهکار تغییر قانون ارایه شده ابهام آمیز به نظر می‌رسد. برای نمونه می‌توان توجه کرد که برپایه این ماده، تنها مواد مربوط به حکومت ولایی و اسلامی است که «تغییر ناپذیر» دانسته شده است. پس شاید بتوان اینگونه برداشت کرد که خود این اصل 176 تغییر ناپذیر نیست. پس اگر قرار باشد روزی از همین مسیر قوانین اصلاح شوند، می‌توان در نخستین گام همین ماده را تغییر داد تا هیچ بخشی از قانون را تغییر ناپذیر نخواند، سپس مواد دیگر را دستکاری کرد. از این نمونه تناقضات و ابهامات در قانون اساسی جمهوری اسلامی کم نیست که در مجموعه یادداشت‌های «قانون بدانیم» به مواردی از آن‌ها اشاره شد. برای پی‌گیری پیشینه این بحث به بخش «قانون بدانیم» مراجعه کنید.

پی‌نوشت:
این آخرین یادداشت از مجموعه یادداشت‌های «قانون بدانیم» بود که به بررسی تطبیقی مواد قانون اساسی جمهوری اسلامی با متن پیش‌نویس آن اختصاص داشتند. برای جایگزین این مجموعه یادداشت چند پیشنهاد متفاوت در ذهن داشتم که از میان این موارد «بررسی ظرفیت‌های پیمان‌نامه حقوق بشر در قانون اساسی جمهوری اسلامی» را انتخاب کردم. به زودی انتشار یادداشت‌های این مجموعه را آغاز می‌کنم.

در کنار هم، با گام‌های کوچک

گمان می‌کنم تعداد راهپیمایی‌های اعتراضی جنبش سبز از شمار خارج شده باشد. حال دیگر برای نام بردن از تک‌تک آن‌ها نیازمند تدوین یک تقویم سبز هستیم*. با این حال به باور من اگر همین امروز تریبون مستقلی برای یک گفت و گوی آزاد در اختیار سبزها قرار گیرد، تنها چهار راه‌پیمایی از این تعداد می‌توانند دستمایه استدلال قرار گیرند. راهپیمایی‌های سکوت 25 تا 28 خرداد سال 88 که مطالبه‌ای مشخص و حداقلی داشتند: «رای من کو»؟

تاکید من بر محتوای یک مطالبه نیست. حرف من این است که یک جنبش علاوه بر مسیر و هدف نهایی مشخص، باید هر گام کوچکی را هدفمند بردارد و این اهداف کوچک را هم به اطلاع همگان برساند. امروز می‌توانیم در گفت و گو با هر مخالفی بپرسیم «چرا پاسخ میلیون‌ها معترض که تنها خواستار شفافیت در آرای انتخاباتی بودند داده نشد»؟ اما استدلالی مشابه تقریبا در مورد هیچ یک از دیگر راهپیمایی‌های سبز قابل طرح نیست، چرا که مطالبه مشخص و البته مشترک آن‌ها مشخص نبود.

شورای هماهنگی راه سبز امید (شاید بد نباشد به صورت مخفف آن را «شهرسا» بخوانم) با معرفی خواسته‌های جنبش سبز گام بسیار بزرگی در جهت شفاف‌سازی این جنبش و ایجاد امکان گفت و گو و پیشرفت برداشت. (از اینجا بخوانید) اما کسب تمامی این مطالبات به صورت یکجا و یک‌شبه غیرعملی و غیرواقع‌بینانه است. آن هم در شرایطی که دست کم تا کنون تنها ابزار فشار جنبش راهپیمایی‌های مردمی بوده است و همچنان هیچ دریچه‌ای از گفت و گو مشاهده نمی‌شود. در چنین شرایطی باز هم «شهرسا» یک گام مثبت دیگر برداشت: «اعلام هدف و شعار برای راهپیمایی 10 اسفند».

به باور من، مطالبات جنبش باید گام به گام و شفاف مطرح و پی‌گیری شوند. بدین ترتیب همانگونه که امروز می‌توانیم بگوییم خواسته مردم در راهپیمایی‌های سکوت شفاف‌سازی در آرای انتخاباتی بود، فردا هم می‌توانیم مطالبه مردم را در یک راهپیمایی دیگر نام ببریم. چنین امکانی کمک می‌کند تا نتیجه هر حرکت جنبش نسبت به مطالبات آن سنجش‌پذیر شود. مثلا پس از طراحی یک سلسله فعالیت برای آزادی رهبران جنبش، می‌توانیم بررسی کنیم که آیا این فعالیت‌ها کارگر افتاده است یا خیر؟ اگر افتاده نقاط قوت آن‌ها چه بوده تا در گام بعدی تکرار شوند؟ اگر شکست خورد دلایل ضعفش چه بوده تا در گام بعدی اصلاح شوند؟ از همه مهم‌تر در صورت شکست در کسب یک مطالبه ساده می‌توانیم از خود بپرسیم: زمانی که قادر به کسب چنین حداقل‌هایی نیستیم، چرا باید برای اهدافی بلندپروازانه رویابافی کنیم؟

در گام دوم این‌گونه طرح مطالبات کوتاه مدت در گفت و گو با مخالفان نیز دستمایه‌های مناسبی پدید می‌آورند. نخست اینکه در پاسخ به تبلیغات منفی حاکمیت که تلاش می‌کند هدف یک اعتراض را به هزار و یک مطالبه بی‌راه (از قبیل آشوب) منتسب کند همواره پاسخی شفاف و دقیق در دست خواهیم داشت. دوم اینکه یک فرصت دیگر برای ایجاد شکاف در داخل حاکمیت و البته دستگاه سرکوب به دست خواهیم آورد که در برابر خواسته‌های حداقلی دلیلی برای اعمال خشونت نمی‌بینند.

به صورت مصداقی اگر همین مطالب را تکرار کنم، «شهرسا» هدف راهپیمایی 10 اسفند را آزادی رهبران جنبش از حصر خانگی اعلام کرده است. (از اینجا بخوانید) میرحسین و کروبی در هیچ دادگاهی حتی محاکمه هم نشده‌اند، چه رسد به محکوم. پس این حاکمیت است که با حصر آنان قانون را زیر پا گذاشته است و اتفاقا این سبزها هستند که با بهره‌گیری از اصل 27 قانون اساسی (برای راهپیمایی مسالمت آمیز) می‌خواهند نسبت به نقض قوانین و حقوق اولیه رهبران جنبش واکنش نشان دهند. اینجا دیگر علاوه بر نیروهای معتدل نظام، هر ناظر بی‌طرفی هم قادر به قضاوت خواهد بود که چه کسی در سبب قانون شکنی و هرج و مرج است و چه کسانی خواستار توقف خودسری و زورگویی؟

در نهایت اینکه من گمان می‌کنم تصمیمات و مسیر حرکتی «شهرسا» روز به روز پخته‌تر می‌شود و از اینجا به بعد شاید تنها وظیفه ما حفظ اتحاد و حمایت حداکثری از این مواضع باشد.

پانویس:

*البته نمونه هایی از چنین تقویمی پیش از این طراحی شده و در دست رس هستند.

۱۲/۰۶/۱۳۸۹

شهردار نمونه و شهروند حق مدار

چندی پیش جناب سردار دکتر خلبان قالیباف به عنوان شهردار نمونه در انتخابی برگزیده شد تا به آمریکا برود و جایزه بگیرد که البته نگذاشتند برود و علی رضا دبیر را به جانشینی اش فرستادند. (از اینجا بخوانید) من دقیقا نمی دانم شهرداری تهران با چه ملاکی مستحق دریافت این جایزه شده بود، اما به شخصه گمان می کنم از مدت ها پیش شاهد تغییر نگرشی در برخورد مسوولین شهرداری تهران با شهروندان شده ام که گمان می کنم در تاریخ جمهوری اسلامی سابقه نداشته است। رویکردی که اهالی شهر را به جای امت ولایتمدار اسلام، شهروندان مدرن و حق مداری قلمداد می کند که شایستگی احترام دارند و مثال معروف «همیشه حق با مشتری است» را می توان در برخورد با آن ها رعایت کرد. به گمان من در همین چهار چوب است که مسوولین شهرداری رعایت قوانین را به جای حوالت دادن به بار شرعی و مسوولیت الاهی، به حقوق شهروندی ارجاع می دهند:

و البته خود را ملزم می دانند که نسبت به کوچکترین مزاحمت هایی که حتی به اجبار ایجاد می کنند از شهروندان پوزش بخواهند.


(برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید)


خلاصه اش اینکه شهروندان تهرانی به مرور هرچه بیشتر با ویژگی های یک شهروند مدرن و حقوق اولیه او آشنا می شوند که این مسئله در طولانی مدت قطعا نتایج مثبتی به همراه خواهد داشت.

و سرانجام مطالبه

شورای هماهنگی راه سبز امید سرانجام و در سومین بیانیه خود مطالبات مشخص جنبش را به صورت دقیق و شفاف مطرح ساخت:

- رفع حصر خانگی رهبران جنبش سبز
- تضمین حق شهروندان بر تجمعات و راهپیمایی
- آزادی زندانیان سیاسی
- آزادی مطبوعات و رفع سانسور
- خاتمه دادن به شرایط امنیتی حاکم بر کشور
- برگزاری انتخابات آزاد، غیرگزینشی و سالم از طریق لغو نظارت استصوابی


این فهرست مطالبه من هم هست. این فهرست به باور من بهترین فهرستی است که می توانست از مطالبات جنبش منتشر شود. پس تردید ندارم از این پس تمامی آنان که خود را سبز می دانند باید تمام تلاش خود را برای دست یابی به این مطالبات به کار بندند. این خواسته ها آنقدر حداقلی و در عین حال مشترک هستند که بتوانند نظر مساعد تمامی منتقدین وضع موجود را جلب کنند. اما این تمام کار نیست. از این پس تمامی ما باید بکوشیم تا برای دست یابی به این مطالبات حداقلی (که حتی در تطابق کامل با قانون اساسی جمهوری اسلامی هستند) مقاومتی حداکثری از خود نشان دهیم. به بیان زیبای به کار رفته نامه شورای هماهنگی راه سبز امید:

«... همراهان جنبش سبز علاوه بر اینکه از هر مناسبت ملی و دینی و آئینی برای نمایش حضور و طرح مطالبات خود شجاعانه و مدبرانه استفاده خواهند کرد، از راهکارهای دیگر مانند تحصن، اعتصاب، تحریم و مقاومت مدنی برای تثبیت حاکمیت قانون به معنای واقعی، شناسایی و تضمین حقوق بنیادین شهروندان نیز بهره خواهند برد...»

۱۲/۰۴/۱۳۸۹

از سودای نظام بی‌طبقه تا ولایت خواص بر عوام

شاید اولین کسی که بحث طبقات مختلف اجتماعی را مطرح کرده و آن را تئوریزه ساخت جناب افلاطون بود। فیلسوف بزرگ یونانی در توصیف مدینه فاضله خود آورد: «طبقه پاسداران و توده مردم. پاسدارن ، خود از دو طبقه فراهم گشتند: فرمانروایان و یاوران . آنان جنگ آورانی کار آزموده و مجرب هستند و از استعداد و فضیلت ذاتی ، نسبت به توده مردم برخوردارند». (جمهور – افلاطون – صفحه 202) . وی طبیعت و سرشت آنان را به طلا و نقره و طبیعت توده مردم را به آهن و برنج تشبیه می کند.

بعدها تاریخ بشر طبقات بسیاری به خود دید که آشکارا از حقوق و امتیازات متفاوتی برخوردار بودند. حتی در جمهوری آتن نیز تنها گروهی اقلیت که «شهروند» قلمداد می‌شدند از حقوق درجه یک (نظیر حق رای) برخوردار بودند و اکثر مردم یا اساسا برده بودند و یا علی‌رغم آزادی از حقوق شهروندی برخوردار نبودند. طبقات اشراف، زمین‌داران، سرمایه‌داران، روحانیون و مانند آن‌ها هر یک در دوره‌هایی از تاریخ در نقاط مختلف جهان امتیازات ویژه‌ای داشتند. شاید بر همین اساس مارکسیست‌ها اساس تحلیل تاریخ خود را بر تحلیل طبقاتی بناکرده و تاریخ را صحنه جدال میان طبقات توصیف کردند که در نهایت با برتری طبقه کارگر به ثبات نهایی می‌رسد.

در جریان انقلاب سال 57 ایران نیز تقریبا تمامی انقلابیون خواستار یک جامعه بی‌طبقه (تحت تاثیر کمون ثانویه در اندیشه‌های مارکسیستی) بودند. با این تفاوت که طیف‌های مذهبی این جامعه را «جامعه بی‌طبقه توحیدی» می‌خواندند. افراط در این برابری خواهی حتی کار را بدان‌جا کشانده بود که در نخستین روزهای انقلاب، سربازان ارتش با توجیه دست‌یابی به جامعه بی‌طبقه از دستورات افسران ارشد سر باز می‌زدند و سلسله مراتب ارتشی را مترادف طبقه‌بندی جامعه قلمداد می‌کردند. هرچند قابل انتظار بود که این گرایش افراطی عمر چندانی نداشته باشد، اما گمان نمی‌کنم هیچ کس حتی فکرش را هم می‌کرد که سرنوشت این انقلاب به جایی برسد که بالاترین مقام مسوول آن رسما و عملا تئوری پرداز یک نظام طبقاتی جدید شود!

گمان می‌کنم به شخصا نخستین باری که تقسیم‌بندی دوگانه «عوام و خواص» را از سوی آقای خامنه‌ای شنیدم، همان نماز جمعه معروف ایشان پس از افشای قتل‌های زنجیره‌ای بود. بسیاری منتظر بودند که واکنش شخص اول کشور به این پرونده ننگین دستگاه اطلاعاتی را بشنوند، اما آقای خامنه‌ای ترجیح داد بخش عمده‌ای از کلام خود را صرف تبیین تفاوت میان «عوام و خواص» کند. شاید آن زمان هیچ کس نمی‌توانست تصور کند تاثیر این سخنان به ظاهر نه چندان مهم در آینده سیاسی کشور به مراتب بیشتر از واکنش رهبر به قتل‌های زنجیره‌ای خواهد بود.

دو گانه عوام و خواص سال‌ها از جانب رهبر جمهوری اسلامی مطرح و تکرار می‌شد، اما هیچ گاه به مانند دوران 20 ماهه پس از انتخابات مورد توجه مردم قرار نگرفت. جالب اینجاست که ماجرا از زمانی داغ شد که رهبر کشور فاکتور جدیدی را به این دوگانه طبقاتی افزود و طبقه خواص را به دو گروه «خواص بابصیرت و خواص بی‌بصیرت» تقسیم کرد. از آن پس بود که مسئله بیش از پیش برای توده مردم آشکار شد که چگونه با قرار گرفتن در زمره عوام بی‌اهمیت قلمداد می‌شوند و باید چشم‌انتظار کشاکش میان خواص بابصیرت و بی‌بصیرت باشند.

رایج‌ترین و شناخته شده‌ترین ملاک طبقات اجتماعی در تمامی علوم انسانی زیرساخت‌های اقتصادی است. برای مثال جناب مارکس مالکیت ابزار تولید را یکی از اساسی‌ترین معیارهای تعیین طبقه اجتماعی افراد می‌شناسد. هرچند تعاریف دیگری هم در این زمینه وجود دارد، اما همچنان به نظر می‌رسد که تعاریف رهبر جمهوری اسلامی در میان تمامی تعاریف دیگر برای این طبقه‌بندی‌ها منحصر به فرد است. دست کم آنچه که نگارنده این متن تا کنون از خلال اظهار نظرهای گوناگون متوجه شده، تنها ملاک خواص با بصیرت، نزدیکی و پیروی از شخص رهبر نظام است!

فارغ از این مسئله که تعیین خواص و یا عوام بر عهده چه شخص و یا نهادی است و اساسا هر یک از این دو طبقه چه ویژگی‌هایی دارند، به باور من یک مسئله انکار ناپذیر است: جمهوری اسلامی در این مقطع از تاریخ به نظامی بدل شده است که رسما شهروندان خود را به دو طبقه تقسیم کرده است و در ارزش‌گزاری‌های این تقسیم بندی تا بدانجا پیش رفته که رهبران آن به صورت مداوم تنها «خواص» را مورد خطاب قرار می‌دهند و تنها از تصمیمات و موضع‌گیری‌های همین «خواص» است که خوشنود و یا ناراضی می‌شوند. گویا در ادبیات به رسمیت شناخته شده این روزهای جمهوری اسلامی، عوام اهمیت چندانی ندارند و در نهایت گوسفندانی محسوب می‌شوند که باب میل چوپانان گله می‌توان آنان را به هر سو کشاند. کافی است میان این چوپانان یک توافق کلی حاصل شود.

پی‌نوشت:
بهانه نگارش این یادداشت اظهارات اخیر نماینده ولی فقیه در سپاه بود. ایشان به تازگی عنوان کرده‌اند «حمایت برخی خواص از فتنه‌گران مهمترین مانع برخورد با آن‌ها است». (از اینجا بخوانید) گویا حتی با مشاهده این همه راه‌پیمایی میلیونی از جانب مردم، سران حکومت همچنان برای خواست و اراده توده مردم ارزشی قایل نیستند و تنها از ریزش نیروها در لایه «خواص» بیم دارند.

انتشار منشور جنبش و تداوم بلاتکلیفی مطالبات

پرده نخست – مشروطیت

به دنبال بالاگرفتن نارضایتی‌ها در آستانه انقلاب مشروطه و پس از ماجرای به چوب بستن بازاریان، اولین تحصن معترضین در حرم عبدالعظیم شکل گرفت. زمانی که تعداد معترضین به طرز نگران کننده‌ای برای حکومت افزایش یافت آن‌ها مطالبات خود را به این شرح اعلام کردند:

- تأسیس عدالتخانه در کلیه شهرهای ایران
- اجرای قوانین اسلام در سراسر کشور
- عزل مسیونوز بلژیکی و علاءالدوله حاکم تهران

این اولین مطالبات مشخصی بود که از جانب مردم مطرح می‌شد. هرچند شاه در ابتدا اجرای این مطالبات را پذیرفت، اما در عمل حکومت از برآورده‌سازی این مطالبات طفره می‌رفت. پس از مدتی که وضع به همان منوال پیشین ادامه یافت علما بار دیگر از تهران خارج شدند و مردم این بار در سفارت انگلستان تحصن کردند. سفیر انگلستان واسطه شد و مطالبات متحصنین را بدین شرح به استحضار پادشاه رساند:

الف – بازگرداندن علمای مهاجر به تهران
ب – دادن تضمین بر این که احدی دستگیر و شکنجه نخواهد شد
ج – برقراری امنیت در کشور
د – تأسیس عدالتخانه
ه – تعقیب قاتلین مردم

از سوی دیگر، گروهی که به همراه علما از تهران مهاجرت کرده بودند نیز مطالبات خود را بدین شرح اعلام کردند:

1- بازگشت علما به تهران
2- عزل عین‌الدوله
3- افتتاح دارالشوری
4- قصاص قاتلین
5- بازگرداندن تبعید شدگان

(از اینجا بخوانید)

این مطالبات با پافشاری مردم سرانجام به تایید پادشاه رسید و عضدالملک نظام‌نامه انتخاباتی را نوشت تا حکومت مشروطه شود. (*)

پرده دوم – جبهه ملی ایران

«... در 22مهرماه 1328 که شاه در پی کمک‌های آمریکا برای سفر به آن کشور آماده می‌شد و وزیر کشور هم می‌خواست تا مجلس شانزدهم را از افراد مورد نظر پر کند این ضعف‌ها خود را نشان داد. (منظور دو ضعف عمده شاه است. نخست اینکه پشتیبانی عمومی خود را از دست داده بود زیرا در موضوع نفت با انگلیس درگیر نشده بود. دوم اینکه نه تنها برای مشاوران و جنگ افزارهای نظامی، بلکه برای کمک‌های اقتصادی برای آغاز برنامه جنجالی هفت ساله به آمریکا وابسته شده بود.) یک روز پیش از رفتن شاه جمعیتی از سیاستمداران، دانشجویان و تجار بازار به رهبری دکتر مصدق وارد محوطه کاخ شدند تا به نبود انتخابات آزاد اعتراض کنند. این اعتراض تکرار همان اعتراض سال 1326 بود، با این تفاوت که اکنون شاه مورد نظر بود. هنگامی که تظاهر کنندگان به حیاط دربار رسیدند کمیته‌ای دوازده نفری به سرپرستی مصدق انتخاب کردند تا با هژیر، وزیر دربار گفت و گو کند. این کمیته دوازده نفوری بعدها هسته اولیه جبهه ملی شد ... کمیته دوازده نفری در منزل مصدق و به دنبال بحث‌های مفصل تصمیم گرفتند تا ائتلاف گسترده‌ای به نام جبهه ملی تشکیل دهند. جبهه ملی در نخستین بیانیه عمومی خود سه خواسته مشخص را مطرح کرد:

- برگزاری انتخابات درست
- لغو حکومت نظامی
- آزادی مطبوعات

پس از این سه مطالبه شرکت کنندگان مصدق را به عنوان دبیر کل جبهه انتخاب کردند و کمیته‌ای را برای تدوین برنامه و اساس‌نامه جبهه تعیین کردند. (ایران بین دو انقلاب – یرواند آبراهامیان – نشر نی-ص312و313) (مسئله ملی شدن صنعت نفت بعدها در دستور کار جبهه ملی قرار گرفت)

پرده سوم: جنبش بی مطالبه

من نمی دانم در این کشور چرا اینقدر کتاب تاریخی منتشر می‌شود، اگر قرار است که خوانده نشود و یا اگر خوانده شد باد هوا قلمداد شود و هیچ گاه به کار نیاید. حدود 20 ماه از شکل گیری جنبش سبز مردم ایران و ده روز از شکل گیری شورای هماهنگی راه سبز امید گذشته است، اما همچنان از هیچ مطالبه مشخصی برای این جنبش فراگیر خبری نیست که نیست. یادداشت پیشین را که با عنوان «دو خواسته در برخورد با شورای هماهنگی راه سبز امید» نوشتم هنوز ویرایش دوم از منشور جنبش سبز منتشر نشده بود، با این حال انتشار این سند (از اینجا بخوانید) نه تنها مسئله ای را حل نکرد، بلکه به باور من همچنان بر ابهامات پیشین افزود. گویی هیچ کدام از اعضای این شورا قرار نیست بپذیرند که طرح مطالبات حتی بر تشکیل شورا و ارایه منشور هم اولویت دارد. حال اگر تا کنون امکان طرح این مطالبات وجود نداشته است، اکنون دیگر دلیلی برای فرصت سوزی و تعلل وجود ندارد.

به صورت خلاصه اگر بخواهم نظرم را در مورد این منشور جدید بنویسم، می‌گویم از آن لذت بردم، به ویژه اینکه نسبت به منشور پیشین اصلاحات بسیار امیدوارکننده‌ای در آن به چشم می‌آید که گویا ناشی از پیشنهاد صاحب نظران و کارشناسان بوده است. (اینجا می‌توانید یک خلاصه‌نگاری خوب از تفاوت‌های دو ویرایش منشور را بخوانید) هیچ‌گاه تردید نداشتم که مهندس موسوی به شخصه فردی است که آمادگی پذیرش تجربه و پیشنهاد دیگران را دارد. این حقیقتی است که تنها با مرور سیر موضع‌گیری‌های ایشان طی دو سال گذشته می‌توانیم دریابیم. با این حال اساس حرف من در مورد این منشور این است که چنین سندی به هیچ وجه نمی‌تواند و اساسا نباید که جایگزین مطالبات مشخص جنبش قلمداد شود و شورای هماهنگی را از اعلام این مطالبات فارغ کند.

گمان می‌کنم دیگر زمان تعارف کردن و نان به هم قرض دادن گذشته است. قرار نیست نه خودمان و نه کس دیگری را فریب دهیم. محتوای این منشور نه به درد برقراری ارتباط با توده مردم می‌خورد و نه به درد چانه زنی با حاکمیت. بیشتر شبیه یک منشور اخلاقی است که آنچنان محتاطانه طراحی شده که دل کسی را نرنجاند و یک توافق فراگیر را شامل شود. حتی می‌توانم پا را در این ادعا فراتر برده و مدعی شوم اساسا این منشور تا زمانی که با مطالبات مشخصی همراه نشود نمی‌تواند چندان ویژگی متمایزی برای جنبش سبز به شمار آید، چرا که بعید نیست اطرافیان احمدی نژاد، نظیر رحیم مشایی هم ادعاهای مشابهی را مطرح سازند. چه کسی در این کشور پیدا می‌شود که در ظاهر و کلام خواستار کرامت انسانی و حفظ اخلاق و رعایت قانون و حقوق شهروندی و اساسی و الخ نباشد؟ اگر کل مدعا در اشاره به انحرافات 30 سال گذشته نظام خلاصه می‌شود که حاکمیت کودتا بسیار بیشتر از ما بر چنین انحرافاتی تاکید دارد! مناظره احمدی‌نژاد و زیر سوال بردن تاریخچه جمهوری اسلامی را به خاطر بیاورید تا یادآوری شود که اتفاقا آن‌کسی که بیش از همه مدعی است این کشور 30 سال تمام غرق در فساد و تباهی بوده دولت کنونی است!

در بخش «اهداف جنبش» این منشور آمده است: «جنبش سبز با پای بندی به اصول و ارزش‌های بنیادین انسانی، اخلاقی، دینی و ایرانی که در فرهنگ این سرزمین ریشه تنیده‌اند، خود را منتقد و پالایشگر روند طی شده در نظام جمهوری اسلامی ایران در سال های پس از انقلاب می‌داند و بر این اساس، حرکت انتقادی در چارچوب قانون اساسی و احترام به نظر و رأی مردم را وجه همت خویش قرار خواهد داد». بسیار عالی؛ من همواره علاقمند بوده‌ام که جنبش مسیر اطلاح طلبانه را طی کند و از این بابت خوشحالم. اما آیا «پالایش مسیر» شد هدف؟ خوب این را کدام گروه سیاسی است که نخواهد؟ برادر حسین شریعتمداری که از همه بیشتر می‌خواهد جمهوری اسلامی را «پالایش» کند! فقط به سبک خودش!

حرف من هنوز همان است که بود. منشور جنبش قابل احترام است اما به هیچ وجه جای خالی مطالبات مشخص را نمی‌گیرد. کافی است همین امروز پدر و یا مادری که این منشور را نخوانده از شما بپرسد بنابر این سند جدید، در حال حاضر جنبش سبز به دنبال چیست؟ می خواهید جواب دهید «کرامت انسانی»! از سوی دیگر این احتمال را قایل شویم که در داخل نظام هستند گروه‌های معتدل و عقلانی که منتظر هستند مطالبات جنبش را بشنوند تا اگر امکان‌پذیر بود درهای گفت و گو را باز کنند. اگر جنبش به انتشار همین سند اکتفا کند گمان می‌کنید این گروه چه استنباطی می‌توانند داشته باشند؟ آیا جز سردرگمی چیزی عایدشان می‌شود؟ جریانات حاکمیت به جای خود، خود اعضای جنبش قرار است با سرلوحه قرار دادن این منشور به کدام سو حرکت کنند؟ بالاخره در خیابان چه شعاری بدهیم؟

تکرارش به ظاهر کسل کننده شده است اما من دست از انجام آن نمی‌کشم. همچنان پافشاری می‌کنم که جنبش سبز باید همچون هر حرکت و جنبش دیگری مطالبات مشخص خود را معرفی کند تا هم تکلیف فعالانش معلوم شود و هم طرف مقابل امکان اندیشیدن به یک معامله و یا مصالحه را داشته باشد. با تداوم وضع موجود تنها اعتقاد من به بی تدبیری اعضای شورای هماهنگی روز به روز افزایش می یابد.

پی‌نوشت:
* متاسفانه هنگام نگارش این متن به کتاب‌های تاریخ مشروطیت دسترسی نداشتم و این بخش را تنها به اتکای حافظه شخصی و منابع اینترنتی نوشتم।

۱۲/۰۳/۱۳۸۹

دو خواسته در برخورد با شورای هماهنگی راه سبز امید

عطاءالله مهاجرانی در وبلاگ شخصی خود نه تنها عضویت، که هرگونه اطلاع از «شورای هماهنگی راه سبز امید» را تکذیب کرده است. به ظاهر خبر ساده‌ای است اما به باور من حتی می‌توان گفت از یک «فاجعه» حکایت دارد.

تقریبا ده روز از اعلام موجودیت «شورای هماهنگی راه سبز امید» می‌گذرد. شورایی که طی عمر کوتاه خود همراهان جنبش را به دو راهپیمایی سرنوشت ساز 25 بهمن و یک اسفند دعوت کرده است و در مورد دومین راهپیمایی به جرات می‌توان گفت اصلی‌ترین بانی و عامل هماهنگی بوده است. با این حال نه تنها اکثر فعالان جنبش که حتی چهره‌های به نسبت سرشناسی همچون جناب مهاجرانی کوچکترین اطلاعای از چند و چون فعالیت این شورا ندارند. من فقط می‌توانم بگویم در مورد این شورا کارم از تعجب گذشته و به افسوس رسیده است.

به شخصه اگر بخواهم برای جنبش سبز ایران یک رهبر معرفی کنم از میرحسین موسوی نام خواهم برد و اگر بحث بر سر شورای رهبری باشد همچنان به مثلث موسوی، کروبی و خاتمی اعتقاد دارم. با این حال از مدت‌ها پیش از حصر خانگی و محدودیت‌های روزافزون این چهره‌ها اعتقاد داشتم که باید هرچه سریع‌تر شورایی را برای تشکیل یک «جبهه دموکراسی خواهی» و یا هر نام دیگری که می‌خواهیم برایش انتخاب کنیم (اعم از «راه سبز امید») تشکیل دهیم. (یادداشت «محوریتی برای جبهه دموکراسی خواهی» را بخوانید) شورایی که بتواند نه تنها خواسته‌ها و مطالبات کلی، بلکه جزییاتی همچون شیوه‌های مبارزه و یا حتی مسیرهای یک راهپیمایی را تشخیص داده و اعلام کند. اما برای تشکیل چنین شورایی باید به دو نکته توجه کرد.

نخست اینکه هر نهاد و یا گروهی مشروعیت و یا مقبولیت خود را از دو طریق به دست می‌آورد. یا به اعتبار شخصیت حقیقی اعضایش و یا با استناد به اهداف و برنامه‌های خود. برای مثال پیشینه عملکردی موسوی، کروبی و خاتمی به گونه‌ای بوده است که من به شخصیت حقیقی این چهره‌ها اعتقاد کامل دارم و اگر این افراد حتی بدون اعلام یک مطالبه مشخص درخواستی را مطرح کنند حاضر خواهم بود به آن‌ها اعتماد کنم. در نمونه دیگر احزابی را می‌توان تصور کرد که لزوما از چهره‌های شاخصی برخوردار نیستند اما به پشتوانه شعارها و یا اساس‌نامه خود جذب عضو می‌کنند. ناگفته پیداست که شورای هماهنگی راه سبز امید هیچ یک از این دو ویژگی را ندارد. نه فهرست اعضای خود را منتشر ساخته و نه حتی پس از برپایی دو تجمع هدف و یا مطالبه مشخص خود را اعلام کرده است.

دومین نکته قابل توجه دقت به تفاوت‌های یک «حزب سیاسی» با یک «جبهه سیاسی» است. احزاب سیاسی اگر بخواهند انسجام عمل داشته باشند ناچارند نه تنها در خواسته‌های بلند مدت، که حتی در ریز اهداف و مسیرهای حرکتی خود دارای یک انسجام کامل درونی باشند. بدین ترتیب و به صورت معمول هر یک از احزاب سیاسی به یک طبقه خاص اجتماعی گرایش پیدا می‌کنند تا مطالبات آن را پی‌بگیرند. مانند احزابی که به طبقات کارگر و یا طبقات متوسط شهری تعلق دارند. یا در نمونه‌ای دیگر، احزابی که گرایش مذهبی و یا غیر مذهبی دارند. با این حال یک جبهه سیاسی معمولا متشکل از چندین حزب و یا گروه فعال است که لزوما در تمام زمینه‌ها با یکدیگر توافق ندارند، اما در کوتاه مدت و گرد یک خواسته مشترک جمع می‌شوند و با هم توافق می‌کنند. نمونه موفق این جبهه در تاریخ سیاسی ایران «جبهه ملی ایران» بود که گرد مطالبه ملی شدن صنعت نفت چندین حزب مختلف را جمع کرد و اتفاقا به نتیجه هم رسید.

حرف من این است که خواستگاه مثلث رهبری جنبش سبز معلوم است. همه از چهره‌های سابقا حکومتی جمهوری اسلامی هستند که دست کم به اعتبار سخنان خود به چهارچوب قانون اساسی این نظام پایبندی داشته و تنها خواستار اصلاحاتی در همین چهارچوب هستند. شاید باید اعتراف کنیم که انتخاب این سه چهره خارج از اختیار توده مردم بوده است. در واقع در طول تاریخ انتخاب رهبران بزرگ هیچ گاه با یک انتخابات همراه نبوده و نخواهد بود. بلکه این سیر تحولات و اتفاقات است که گروهی را تا مقام رهبری بالا می‌کشد. این مطلب را از این جهت بیان می‌کنم که بپذیریم تمامی جریانات فعال در جنبش سبز لزوما مطالبات و پیش زمینه‌هایی همانند این سه چهره ندارند. ناگفته پیداست که طیف‌های غیرمذهبی در جنبش نقش پررنگی دارند. گروه‌های بسیاری هم وجود دارند که یا از ابتدا به چهارچوب قانون اساسی باور نداشته‌اند و یا طی دو سال گذشته از این خط قرمز عبور کرده و در حال حاضر خواهان لغو آن هستند.

به صورت خلاصه اینکه من باور دارم تا زمانی که مسئله بر سر انتخاب رهبر و یا رهبران باشد، این موضوع در قالب بحث و گفت و گو نمی‌گنجد و رهبران ما همین هستند که هستند. چه خوشمان بیاید و چه نیاید. اما اگر قرار بر انتخاب یک شورای راهبری در غیاب رهبران جنبش باشد دیگر نه لزومی دارد و نه اساسا مطلوب است که این شورا هم به یک طیف از فعالان جنبش محدود شود. حرف من این است که شورای هماهنگی راه سبز امید، اگر بخواهد مسوولیت هماهنگی جنبش را در غیاب رهبران آن بر عهده بگیرد باید از همه طیف‌های فعال جنبش اعضایی را در خود جای دهد که البته تعداد این اعضا می‌تواند تناسبی با وزن این گروه‌ها داشته باشد. با این حال من هرقدر که می‌توانم بپذیرم میرحسین موسوی تنها از حفظ نظام جمهوری اسلامی و اجرای بدون تنازل قانون اساسی سخن بگوید، نمی‌توانم بپذیرم در نبود او کار به دست گروهی از اصلاح‌طلبان مذهبی بیفتد که آن‌ها هم تنها سنگ همین جریان را به سینه بزنند.

در نهایت اینکه مطالبات مشخصی که به باور من همه فعالان باید در برخورد با شورای هماهنگی راه سبز امید خواستار آن شوند بدین قرار است:

1- معرفی هرچه سریع‌تر اعضای این گروه، آن هم به صورتی که از تمامی طیف‌های فعال در جنبش نماینده‌ای را شامل شود.
2- تعیین مطالبات و اهداف مورد نظر با توافق تمامی اعضا به نمایندگی از تمامی جریانات حاضر در جنبش سبز.

دعوت به هم‌اندیشی: چگونه می‌توانیم خشونت سرکوب را کاهش دهیم؟

امروز از صبح مقابل زندان اوین بودم. دنبال کار یکی از دوستان. تنها نبودم. تا چشم کار می‌کرد خانواده زندانیان بودند که بی‌خبر از عزیزان ناپدید شده‌شان مقابل زندان جمع شده بودند تا دست کم از حضور نام عزیزانشان در فهرست بازداشت شدگان اطلاع پیدا کنند. بیشتر بازداشتی‌ها به 25 بهمن و یک اسفند مربوط بودند. صدها نفر ساعت ها در مقابل زندان بلاتکلیف ایستاده بودند و این ماجرایی است که طی دو سال گذشته تقریبا هیچ گاه قطع نشده است. شاید باید اعتراف کنیم که تمامی این خانواده‌ها از خانواده شهدای جنبش خوش اقبال‌تر بوده‌اند. با این حال ساعت‌ها و روزها بلاتکفیلی و درماندن از روند عادی زندگی کمترین هزینه‌هایی است که شاید هیچ گاه دیده نشود، اما بدون تردید باعث فرسایش خواهند شد.

آنچه به چشم خود در راهپیمایی‌های 25 بهمن و یک اسفند دیدم و از چندین و چند راوی و شاهد دیگر تایید گرفتم، تفاوت رفتار آشکار ماموران نیروی انتظامی نسبت به نیروهای بسیج و حتی نسبت به رفتار خود این نیروها در سرکوب‌های سال گذشته بود. صحنه‌های متواتری که نیروی انتظامی از بازداشت معترضان خودداری می‌کرد (خودم هم یک موردش را تجربه کردم) و یا حتی تلاش می‌کرد که معترضان در معرض ضربه قرار نگیرند. (گروهی از دوستان از دست بسیج به نیروی انتظامی پناه برده بودند) به باور من این رفتار اتفاقی و یا دستوری نبوده است. این دست رفتارها همه از شکافی عمیق حکایت دارند که در داخل بدنه دستگاه سرکوب رخ داده و در حال تشدید است. شکافی که جنبش سبز می‌تواند آن را به صورت روزافزون افزایش دهد و یا آن را کاهش داده و به یکدستی و یکدلی نیروهای سرکوب دامن بزند.

به باور من کاهش هزینه مبارزه، چه از جنس کاهش میزان بازداشت‌ها باشد و چه از جنس کاهش شدت خشونت، در هر حال می‌تواند به بقا و تداوم جنبش کمک شایانی کند. ناگفته پیداست که معترضین و حاکمیت وارد ماراتن نفس گیری شده‌اند که به نظر می‌رسد هیچ یک قصد ندارند در کوتاه مدت آن را ترک کنند و پیروز مسابقه را تنها توان استقامت هر یک تعیین خواهد کرد. در این میان تنها عامل استقامت سبزها به حفظ روحیه و سازمان دهی محدود نمی‌شود، بلکه کاهش و یا افزایش شدت خشونت در میزان این پایداری تاثیر مستقیم خواهد داشت. حال پرسش من این است که چه راه‌هایی برای کاهش این خشونت‌ها می‌توانیم در پیش بگیریم؟ چگونه می‌توانیم هزینه مقاومت را برای همراهان سبزمان کاهش دهیم تا امکان شرکت بخش‌های بیشتری در جریان اعتراضات فراهم شود؟

جرقه اولیه این پرسش را دوست ناشناسی در بخش نظرات وبلاگ مطرح کرد که به نظرم رسید می‌تواند موضوع بحث مناسبی باشد. یک پیشنهاد اولیه از جانب همین دوست ناشناس اختصاص دادن یک روز از جانب سبزها برای روی خوش نشان دادن به نیروهای انتظامی بود. شاید یک راهپیمایی سکوت و آرام تنها با هدف لبخند زدن و خسته نباشید گفتن به نیروهای انتظامی. شاید با نثار چند شاخه گل و شاید با تکرار «سلام»هایی محبت آمیز. پیشنهاد خامی است اما گمان می‌کنم می‌تواند دست‌مایه مناسبی برای آغاز این هم‌اندیشی باشد. پس از تمام دوستان دعوت می‌کنم تا نظر خود را در این مورد بیان کنند: به نظر شما چگونه می‌توانیم خشونت‌های سرکوب را کاهش دهیم؟

۱۲/۰۲/۱۳۸۹

یادداشت وارده: در دفاع از حرکت بدون خشونت و مطالبات حداقلی

حمزه عرب زاده- در عاشورای 88، شاید برای نخستین بار، حرکت خیابانی طرفداران جنبش سبز بوی خشونت و رادیکالیزم به خود گرفت. در روزهای منتهی به حرکت 25 بهمن، لینکها و تبلیغات مربوط به راهپیمایی بیش از گذشته رنگ خشونت به خود داشت و این امر تا حدی خود را در آنچه در 25 بهمن رخ داد نشان داد. شکی نیست که این تند شدن حرکت و شعارها، عکس العمل طبیعی رفتار حکومت در سرکوب بسیار خشن حرکت اعتراضی مردم بوده است اما آیا این مساله میتواند توجیه گر افزایش خشونت باشد؟ آیا این به معنی آن نیست که این رفتار حاکمیت است که نوع رفتار و تاکتیک های مبارزاتی ما را تعیین میکند؟

دفاع من از عدم خشونت و رد رادیکالیزم مطالبات و شعارها بهیچ وجه از موضع «اخلاق گرایانه» نیست که معتقدم هر خشونتی غیر اخلاقی نیست و خشونت در جای خود میتواند اخلاقی باشد. دفاع من از تعدیل خواستها و کنشها کاملا مبتنی بر رویکرد «عملگرایانه سیاسی» است.

در ابتدا باید دید که ما در این مقطع میتوانیم چه چیزی را از حرکتهای خیابانی بدست آوریم؟ تاکید میکنم که این سوال به این معنا نیست که «چه میخواهیم؟»، بلکه سوال این است که با توجه به شرایط کنونی چه چیزی را «میتوانیم» بدست آوریم؟ و بدین ترتیب طرفداران سرنگونی حکومت را نیز مخاطب خود میگیرم.

همانطور که تجربه این جنبش تا بدین جا نشان داده، با توجه به توازن قوای موجود، حرکتهای خیابانی در حال حاضر نمیتواند به براندازی حکومت منجر شود (هرچند معتقدم که دستیابی به چنین هدفی، بهیچ وجه در دراز مدت مطلوب هم نخواهد بود. اما خوب یا بد بودن آن خارج از چهارچوب این بحث است و در اینجا صرفا در مورد نامحتمل بودن آن بحث میکنیم و بدیهی است که بار ارزشی منفی آن صرفا نتایج بحث زا تقویت خواهد کرد)

متاسفانه قیاس با/استقرا از انقلاب 57 و به خصوص انقلاب مصر و تونس، آدرس غلطی به برخی هواداران جنبش (و البته برخی موج سواران خارج نشین که با ژستهای فیلمهای هالیوودی مدام بر طبل رادیکالیزه کردن جریان میکوبند) داد و این گمان را در آنها تقویت کرد که "ما نیز میتوانیم با تکیه بر حرکت خیابانی حکومت را سرنگون کنیم" قیاسی که به چند دلیل مع الفارغ است.

اول. حکومت مصر و پهلوی وابستگی سیاسی/اقتصادی و نظامی به آمریکا و کشورهای غربی داشتند و این کشورها به خاطر وجهه بین المللی خود و شرایط داخلی خودشان، شاه و مبارک را از سرکوب شدید منع میکردند در حالیکه در ایران چنین مساله ای وجود ندارد.

دوم. در انقلاب 57 و انقلاب مصر، مبارزه برای آزادی با مبارزه برای استقلال- که یک انگیزه مهم برای یک حرکت اجتماعی است - همسو بود در حالیکه در مبارزه جنبش سبز انگیزه ای برای استقلال نیست ( روشن است که منظور این نیست که جنبش سبز به وابستگی سیاسی می انجامد ولی بدلیل عدم وابستگی حکومت ایران، خواست استقلال نمیتواند بعنوان یک انگیزه مطرح شود)

سوم. در قیام 57 و انقلاب مصر، خواست آزادی هم جهت با خواستگاههای دینی بود در حالیکه در ایران چنین توازی ای وجود ندارد و بلکه بر عکس قشری از جامعه که نگاه سنتی تری به دین دارند و از قضا به همین دلیل، دین یک انگیزه سیاسی قوی برای آنها به شمار میرود، از حکومت طرفداری میکنند. و برای طرفداران جنبش هم دین یک انگیزه اساسی به حساب نمی آید و حتی اگر هم بیاید مهمترین خواست نیست.

چهارم. گفتمان جنبش سبز هیچگاه نتوانسته گفتمانی مبتنی بر عدالت اقتصادی باشد و به همین دلیل هم چندان در جذب قشر اقتصادی ناتوان، موفق نبوده. علی رغم اینکه موسوی در بسیاری از بیانیه هایش و نیز تبلیغات اتنخاباتی اش، به این مطالبات توجه کرده و منش سیاسی او گواه آن است که بیش از روسای دولتهای دیگر به عدالت اقتصادی توجه کرده. اما بنا به خواستگاه جنبش (انتخبات 88) و الویتهای مطالباتی آن (مانند دموکراسی و آزادی های اجتماعی و سیاسی) همچنان نتوانسته این قشر را به شکل وسیع با خود همراه کند. برعکس فارع از عملکرد و نیات واقعی، دولت احمدی نژاد و ریشه های انقلاب دارای گفتمان عدالت محورند (هرچند صوری) و به همین دلیل گروهی از طبقه مستصعف از آن حمایت میکنند ( به ویژه سیاست احمدی نژاد در برساختن دوگانه احمدی نژاد/هاشمی توانسته در میان گروهی از طبقه مستضعف، دولت حاکم را به بعنوان طرفدار طبقه مستضعف جلوه دهد) این در حالی است که نظام موجود در مصر و نیز حکومت پهلوی بهیچ وجه چنسن گفتمانی نداشتند و به همین دلیل طبقه محروم اقتصادی خیلی سریع در قیام ادغام شدند

پنچم. ترس گروهی از نخبگان سیاسی از انقلاب و کنش رادیکال که محصول تجربه آنها از رخداد 57 است، همواره تردیدی در رادیکالیزه کردن جریان ایجاد کرده است که همچنان بعنوان یک تردید استراتژیک در میان طرفداران جنبش سبز مطرح است در حالیکه در انقلاب مصر و به خصوص انقلاب 57 بدلیل فضای جهانی آن روز، ما با توافق گشترده تری برای براندازی حکومت مواجه بوده ایم.

ششم. نظام جمهوری اسلامی یک نظام ایدئولوژیک است در حالیکه ما در نظام سلطنتی پهلوی و نیز در حکومت مصر با یک نظام ایدوئولوژیک مواجه نبودیم.

همه اینها و دلایل بیشتری که میتوان برشمارد و نیز تجریه یک سال و نیمه اخیر گواهی است بر این مدعا که حتی اگر براندازی حکومت خوب باشد(؟!) در شرایط فعلی میسر نیست. اگر چنین فرضی را بپذیریم سوال این خواهد بود که چرا همچنان میتوان از حرکتهای خیابانی دفاع کرد. به نظرم، فواید حرکتهای خیابانی را میتوان چنین جمع بندی کرد:

اول. وجود یک جنبش خیابانی، در غیاب احزاب و رسانه ها میتواند جامعه را سیاسی نگه دارد و در خفقان موجود وقفه ایجاد کند. این مساله بهیچ وجه چیز کم اهمیتی نیست. درغیاب چنین فضایی تفکر سیاسی ناچار به درجا زدن میشود و به اوهام سیاسی دامن میزند.

دوم. ایجاد همبستگی و ارتباط میان منتقدین تحول خواه، تجربه بحث و گفتمان، دیالوگ میان نخبگان و فعالین، بدون این حضورهای گاه و بیگاه ممکن نیست. همانطور که تجربه جنبش سبز نشان داده است در پس و پیش هر حرکت، بحث و فعالیت سیاسی زیادی بوجود میاید که لازمه ساختن یک جامعه دموکراتیک است.

سوم. این حرکتها میتواند برسازنده یک آلترناتیو سیاسی باشد که در آینده اهمیت وجود آن نشان داده خواهد شد. بالاخص با وجود شکنندگی زیاد فضای سیاسی ما و امکان بسیار محتمل بروز توفانهای احتماعی در آینده نه چندان دور.


جهارم. تضعیف حکومت از طریق ریزش نیروها. شکی نیست که خشونت اعمال شده به حرکتهای مردمی در تمام دوران پس از انتخابات ریزش نیروی شدیدی را در میان هوادارن حکومت باعث شده. این امر با توجه به اینکه حکومت بر خلاف حکومت شاه دارای پایگاه مردمی ( هرچند به نظر من اقلیت 30% )است دارای اهمیت فوق العاده است.

پنچم. آگاهی بخشی در میان کسانی که سیاسی نیستند و البته بخش بزرگی از جامعه را شامل میشود و درگیر کردن این افراد در سیاست.

البته میتوان این را هم پذیرفت که این حرکتهای خیابانی مضراتی هم بدنبال دارد مانند:

- هزینه های انسانی
- سرخوردگیهای طبیعی پس از سرکوب
- افزایش شکاف و تخاصم میان طرفداران و مخالفان جکومت.

هرچند به ریز به این مضرات نپرداخته ایم ولی واقعیت این است که این هزینه ها بسیار سنگین است و کاهش آنها باید به شدت مورد توجه قرار گیرد.

حال به مساله ابتدایی میرسیم: چرا علی رغم همه خشونت اعمال شده از سوی حاکمیت، همچنان باید از تعدیل شعارها و پرهیز از خشونت پا فشارد: اگر دستاوردها و مضرات حرکتهای خیابانی را که در بالا شرح آن رفت در نظر آوریم دفاع از این موضع آسان است و میتوانیم با ملاک قرار دادن فواید و مضرات احتمالی مذکور، بررسی کنیم که افزایش خشونت و رادیکالیزه شدن مطالبات چه تاثیری بر دستاوردهای احتمالی و نیز در مضرات این حرکتهای خیابانی خواهد داشت.
. .
آیا اعمال خشونت و مثلا کتک زدن پلیس و بسیجی یا پاره کردن عکسهای خامنه ای و شعار علیه او یا شعار برای سرنگونی نظام، مانع از تکرار خشونت توسط جاکمیت یا عقبگرد آنها میشود؟ بی شک نه. بلکه بر عکس.

اول. بسیجی های معتقد را بیشتر در عزم خود راسخ میکند و بهانه بیشتری به سرکوبگران برای اعمال خشونت میدهد و موجب میشود حاکمیت مواجب بگیران بیشتری را در خدمت گیرد. بدین ترتیب موجب هر چه بیشتر نظامی شدن فضا میشود.

دوم. احتمال ریزش نیروهای طرفدار حاکمیت را کمتر میکند. به دو گونه محتمل است که حاکمیت دچار ریزش نیرو شود. یکی ریزش نیروهای منفعت طلب و باج بگیر که در هر حال تا وقتی ترس و هزینه شکست برای آنها تا حد بسیار زیادی بالا نرفته باشد، خشونت علیه آنها به ریزش این نیروها نمی انجامد و برعکس موجب میشود برای حفظ موقعیت و ترس از عواقب شکست، هر چه بیشتر به سرکوب مخالفان بپردازند. دوم ریزش نیروهای معتقدی است که به حقانیت نظام موجود باور دارند و در هر حال بخشی از جامعه را شامل میشوند. اعمال هرگونه خشونت و شعار رادیکال مانع از جذب آنها میشود (به نظرم جذب این افراد یکی از مهمترین اهداف حرکتهای خیابانی است.

خشونت و رادیکالیزه شدن و افزایش مطالبات به سرخوردگی دامن میزند و عده کثیری را از حرکت متداوم و طولانی مدت تر دلخسته میکند. هزینه های انسانی را افزایش میدهد. وجه عقلانیت، دموکراتیک و ضد خشونت جنبش را در «جایگاه» و «بعنوان» یک آلترناتیو سیاسی کاهش میدهد و ممکن است جنبش را در صورت پیروزی به سمت انتقام گیری و تکرار وقایع انقلاب 57 سوق دهد. راه را برای موج سوارانی که در بیرون نسشته اند و بی هیچ مسولیتی مدام بر طبل رادیکالیزه شدن جریان میکوبند باز میکند. فضا را بر مفاهمه و دیالوگ مستمر می بنند. و قهرمان پروری را جایگزین اندیشه ورزی و عملگرایی میکند. با ایجاد فضای دلهره و ترس، افراد غیر سیاسی و کمتر سیاسی را نسبت به جنبش بدبین میکند و این ابهام را احیانا ایجاد میکند که موج خشونت دو سویه است.

راه را بر هرگونه مصالحه احتمالی با حکومت میبندد. هر چند با این توازن قوا و با اندیشه حاکم بر حاکمیت در هر حال امکان مصالحه نزدیک به صفر است. اما تصور اینکه روزی بتوان حکومت را وادار به عقب نشینی کرد به معنی آن است که این تصور وجود دارد که در مقطعی حاکمیت پیش از سرنگونی حاضر به مصالحه میشود و در اینجا مصالحه همراه با هزینه کمتری خواهد بود. ( این استدلال برخلاف استدلالات قبلی تنها برای عده ای مورد قبول است که باور داشته باشند نفس سرنگونی حکومت دارای هزینه زیاد است و بهتر است در هر مقطع که میتوان با پذیرش عقب نشینی از حاکمیت تن به مصالحه داد. همانطور که گفتم این موضوع خارج از چهارچوب این بحث است و لذا کسانی که به این مساله اعتقاد ندارند میتوانند از این بند استدلال صرف نظر کنند).

با توجه به تمام این استدلالات، به نظر می آید که در مقطع کنونی جنبش باید تلاش کند تا جای ممکن به تعدیل مطالبات و شعارها و نیز پرهیز از هر خشونت حتی به صورت عکس العملی بپردازد. هر چند راقم خود بارها در صحنه های خیابان حضور داشته و متوجه موضوع هست که گاه پرهیز از خشونت دشوار میشود اما درک این موضوع به مثابه یک تاکتیک ضروری و مهم، ممکن است در خویشتنداری ما موثر باشد. به ویژه که اخیرا آن وجه ارزشی که در کمینه کردن مطالبات و پرهیز از خشونت بود در برخی نیروهای جنبش سبز به ضد ارزش بدل شده است و از سوی برخی از خارج نشینان به آن دامن زده میشود.

هرچند معتقدم که رادیکالیزه شدن جریان بویژه با بازداشت موسوی و کروبی و سرکوبهای شدید، بعنوان یک عکس العمل طبیعی بیشتر و بیشتر میشود، اما تصور میکنم بخشی از ما که با این استدلالات موافقیم باید تلاش کنیم تا جای ممکن به ترویج اعتدلال و پرهیز از خشونت بپردازیم.

یادداشت وارده: سبزها و تعیین منبع مشروعیت اعمال قدرت حاکمان

مریم - آیا من سبزم؟ آیا شما سبز هستید؟ یا اینگونه بپرسیم: معیار و سنجه سبز بودن چیست؟ در این چند سال اخیر بسیار پیش آمده است که با دوستان و افراد مختلفی صحبت کرده‌ام که به ظاهر خود را سبز نمی‌دانند یا حتی خود را طرفدار حاکمیت و چه بسا ضد سبزها می‌دانند اما اگر به پس ذهن آن‌ها نظر کنیم باید آن‌ها را سبز بدانیم. کسانی که سبزند اما خود نمی‌دانند. برای اینکه منظورم را توضیح بدهم لازم است معیار اصلی سبز بودن افراد از نظر خودم را بیان کنم. بحث طولانی است و نظرات مختلف، اما من سعی می‌کنم خیلی مختصر نظرم را بنویسم.

برای این کار ابتدا لازم است به پرسشی بنیادین‌تر پاسخ دهیم و آن اینکه: در منازعات سیاسی و منازعات قدرت معیار و شاخصی که برنده را مشخص می‌کند چیست؟ قاعده و قانون بازی سیاست و قدرت چیست؟ در گذشته‌های دور آنچه پیروز بازی قدرت را مشخص می‌کرد جنگ و سپس غلبه بر طرف مقابل بود. دو طرف، مقابل هم می‌ایستادند می‌جنگیدند و پیروز این رقابت برنده بازی قدرت بود. اگر گروهی قدرت را می‌خواست آنرا از طریق جنگ و شوریدن بر قدرت حاکم بدست می‌آورد. قواعد جنگ هم قواعد مشخصی بود. با گذشت زمان اما این دستگاه مختصات و این قواعد کم کم از بین رفت و به مرور قوانین دیگری جایگزین آن شد.

آنچه در کشور ما در حال حاضر در جریان است بیش از آنکه بر سر برنده بازی قدرت و سیاست باشد بر سر تعیین قواعد و قوانین این بازی است. نه اینکه دعوا بر سر برنده بازی نباشد اما در سطحی بالاتر و مهمتر دعوای اصلی بر سر قواعد بازی در جریان است که تا آن حل نشود دعوا بر سر برنده بازی که در سطحی پایین‌تر قرار دارد تا حد زیادی بی‌معنا می‌شود. طرفین بازی هنوز بر سر قواعد و قوانین بازی به توافق نرسیده‌اند اما هریک چه می‌گویند؟ بدون قضاوت در مورد درستی یا نادرستی آن‌ها، نظر هر یک به اختصار اینگونه است:

یک طرف معتقد است آنچه برنده بازی را مشخص می‌کند و به او حق و مشروعیت می‌دهد قدرت و زور و غلبه بر دیگران است. در واقع معتقد است «النصر بالرعب» و «الحق لمن غلب» یعنی پیروزی با آن است که قدرت و زور غلبه دارد. با این چارچوب نظریه پردازان این گروه نظریه پردازی می‌کنند. نتیجه اینکه مشروعیت از طرف خداست و طی سلسله مراتب خدا، پیامبر، امام و سپس ولی مطلقه فقیه که خود می‌دانید. اما این صورت‌بندی جدید همان معادل «النصر بالرعب» است با رنگ و لعاب بهتر. ساده انگارانه است اگر فکر کنیم مراد از خدا در «مشروعیت از طرف خداست» خدای ازلی و ابدی و لازمان و لامکان ادیان است. حتی خودشان هم اینقدر ابله نیستند که در باطن ندانند منظور واقعی چیست. خدا در اینجا در واقع همان قدرت و زور است. قدرت و زور و غلبه است که حق و مشروعیت می‌آورد. وگرنه خدای ازلی و ابدی که هیچگاه خود حکومت نمی‌کند همیشه دیگرانند که به نام او حکم می‌رانند.

طرف دیگر اما معتقد است برنده بازی را رای و نظر مردم یا همان عقلانیت جمعی مشخص می‌کند. در واقع آنکه داور و ترازوی تعیین برنده بازی سیاست و قدرت گروه‌های مختلف است نظر اکثریت است. تحقق این چارچوب و مختصات منوط به شرایطی است که بتوان رای اکثریت را سنجید. این شرایط عبارتند از آزادی احزاب و گروه ها، آزادی رسانه، آزادی بیان و انتخابات آزاد تا بتوان پس از ارایه نظراتِ گروه‌های مختلف با وزن کشی بر مبنای رای، برنده را مشخص کرد.

در واقع ما دو بازیگر داریم که هر یک در مختصات و چارچوب جداگانه‌ای بازی می‌کنند و تا زمانی که متقاعد به بازی در دستگاه و چارچوب و قوانین مشترک نشوند مشکل و درگیری در همین سطح برقرار خواهد ماند. با این تفاصیل کلیه کسانی که ترازوی عقلانیت جمعی را به عنوان داور منازعات سیاسی می‌پذیرند سبز هستند. همه کسانی که بر سر برنده واقعی انتخابات از سر صدق بحث می‌کنند چون این چارچوب را پذیرفته‌اند سبزند مستقل از اینکه چه نظری در مورد نتیجه انتخابات داشته باشند. به نظر من اکثریت قریب به اتفاق مردم سبزند چرا که خواهان موثر بودن نظر و رای‌شان هستند حتی کسانی که محل دعوای اصلی را به خوبی در نیافته‌اند و فکر می‌کنند دعوا بر سر تعیین برنده‌ای‌ است که از نظر آن‌ها می‌تواند هر یک از طرفین باشد. ‏ طرف دیگر اما که ترازو را رای و نظر مردم نمی‌داند و البته سعی می‌کند این‌را پشت کلمات پنهان و هزار داستان و افسانه از دین و دشمن و آخرالزمان بسازد، طرفداران واقعیش بسیار کمند در حد نظریه پردازان و کسانی که دستی در قدرت و زور دارند.

به نظر من وضعیت کنونی جامه ایران، وضعیت گذار از «جامعه بدوی» به «جامعه مدرن» ، گذار از «النصر بالرعب» و «الحق لمن غلب» به «عقلانیت جمعی» ، رای اکثریت و قانون مداری است. زایمانی که درد و خونریزی دارد اما حتمی است. جامعه ایران آبستن حوادثی است که گریزی از آن نیست. تلاش بیهوده می‌کنند آنانکه آمدن سپیده صبح را نمی‌پسندند و خاک بر خورشید می‌پاشند. ‏

حالا اگر با من موافقید آیا باز هم خود را سبز میدانید؟ آیا باز هم خود را ضد سبزها می‌دانید؟ اگر سبز می‌دانید فکر می‌کنید چگونه می‌توان مختصات و چارچوب عقلانیت جمعی و رای اکثریت را همه گیر کرد و حتی به طرف مقابل که زور و قدرت را منشا مشروعیت می‌داند تحمیل کرد؟

۱۲/۰۱/۱۳۸۹

در آستانه راهپیمایی

- صبح که می‌خواهم از خانه خارج شوم مادرم همه چیز را چک می‌کند: «سرکه برداشتی؟ ماسک نمی‌خوای؟ کدوم کفش رو می‌پوشی؟!» مانده‌ام آخر این چه نصیحت‌های دم آخری است؟ یک کلام نمی‌گوید نرو! یک کلام نمی‌گوید نزدیک نشو! حتی نمی‌گوید مواظب خودت باش! بعد به ذهنم می‌رسد این همان زنی است که هشت سال تمام مردش را روانه میدان جنگ می‌کرده؛ هربار شاید بدون امیدی به بازگشت. این مادران را نمی‌توان از مرگ عزیزان ترساند. این نسل با مرگ زندگی کرده‌اند و زندگی را جز دوش به دوش مرگ درک نکرده‌اند.

- به یاد مناظره میرحسین با کروبی می‌افتم. جایی کروبی چیزی گفت بدین مضمون که دشواری‌های بسیاری بر سر راه است آقای موسوی. آیا خود را آماده کرده‌اید؟ مهندس لبخندی زد و حرفی زد بدین مضمون: من هشت سال نخست وزیر جنگ بودم. من از بحران و فشار نمی‌ترسم. یادم می‌آید از همان زمان دلم قرص شد. رهبر ما نیز همچون تمامی دیگر مردان این سرزمین، مرد جنگ بوده است و انقلاب. مرد بحران بوده است و پایداری. این مردان را نمی‌توان از تهدیدی ترساند.

- یکی از تصاویر من از کودکی گذشته در جنگ سرودی بود که در برنامه‌های کودک تکرار می‌شد و ورد زبان ما شده بود در کوچه و خیابان:
ما بچه‌های ایران، جنگیم تا رهایی
ترسی به دل نداریم از رنج و بی‌غذایی

فریادمان بلند است نهضت ادامه دارد
حتی اگرشب و روز بر ما گلوله بارد

با خودم فکر می‌کنم نسل ما را با سرود بزرگ کردند و شعار। با انزجار از استبداد. با رویای رهایی و آزادگی. با مقاومت و ایستادگی. با «خون بر شمشیر پیروز است» . نسل ما امروز آنچه را که یک عمر با آن بزرگ شده به کار گرفته است. ما پرورده این آموزشگاهیم و دیگر زمان آزمونمان رسیده است. ما را از این آزمون ترسی نیست. ما رو سپید خواهیم شد.


- زمان راهپیمایی یک اسفند فرا رسیده است। خیابان‌ها وضعیتی مشابه روز 25 بهمن دارند. آنچه من تاکنون دیده‌ام تنها نیروهای انتظامی هستند که به صورت نه چندان فشرده‌ای در سطح شهر پراکنده شده اند. دست کم در خیابان ولیعصر حدفاصل میدان ونک تا میدان ولیعصر تراکم نیروها بالا نیست. احتمالا باز هم تمرکز خود را بر روی میادین اصلی قرار داده اند. با این حال سردرگمی آشکاری در میان جمعیت به چشم می‌خورد که دقیقا نمی‌دانند باید کجا به یکدیگر بپیوندند و حرکت اولیه را از کجا آغاز کنند. در سوی دیگر تا آنجا که من دیدم، علی رغم تمامی تردیدهای این چند روز شمار اطرافیانی که قصد شرکت در راهپیمایی امروز را دارند نه تنها نسبت به 25 بهمن کمتر نشده که حتی بیشتر هم شده است. خلاصه‌اتاینکه دیگر جای درنگ نیست. وقت عمل است و من امروز با این زمزمه به خیابان خواهم رفت:

دلم از مرگ بیزار است
که مرگ اهرمن خو آدمی خوار است
ولی آن دم که صبح زندگی تار است
و بین نیک و بد هنگام پیکار است
فرو رفتن به کام مرگ شیرین است
همان شایسته آزادگی این است

من اینگونه به راهپیمایی 1 اسفند می‌روم

رفیق فرخ نگهدار در یکی از تازه‌ترین یادداشت‌های خود موضوعی را مطرح کرده که بیانش نیازمند شهامت ویژه امثال او است। نه از آن دست شهامت‌ها که با فریادهای «من آماده شهادت‌ام» همراه است. این شهامت کم یاب نیست. از آنان که هزاران فرسخ آنسوتر از خطر هستند سخن نمی‌گویم. اتفاقا از کسانی می‌گویم که آماده مرگ شده‌اند و به واقع هم با خطر روبه رو می‌شوند تا کار را «یکسره» کنند. حرف من این است: ماندن و صبر کردن شهامتی می‌خواهد که ‌ای بسا مواجهه با خطر نمی‌خواهد. از آن بالاتر، سخن گفتن از واقع‌گرایی و عقلانیت در میان توفانی از احساسات که هر لحظه حاضر است شرف و حیثیت و آبروی شما را به باد فنا دهد کاری است که تنها از انسان‌های بزرگ بر می‌آید. من باور دارم برای یک انسان آزاده، قربانی کردن جان به مراتب ساده‌تر از قربانی کردن شرف و حیثیت است.

جناب نگهدار در یادداشت «درس‌های بزرگ حرکت 22 بهمن» (از اینجا بخوانید) آورده است: «برخی از حامیان پر شور جنبش سبز لحظه حاضر را طور دیگری می‌بینند. آن‌ها توجه خود را روی تعرض بیشتر و تداوم بخشی به حرکت ۲۵ بهمن ماه تا پیروزی قطعی بر استبداد متمرکز کرده‌اند. آنچه امروز موضوع اصلی مورد توجه جنبش سبز به هیچ وجه تعرض سبز برای کسب قدرت سیاسی نیست. مهار یورش راست خونخوار برای تسخیر همه اهرم‌های قدرت و فراگیر شدن خشونت و خشم وظیفه مبرم است»। من هم راهپیمایی یک اسفند را از همین دریچه می‌بینم.

من امروز به خیابان خواهم رفت। با دو انگشت برافراشته. اگر مجال دادند با سکوت، ورنه با فریاد: «زندانی سیاسی، آزاد باید گردد» و «موسوی زنده باد، کروبی پاینده باد». من امروز به خیابان خواهم رفت بدون آنکه در اعماق وجودم هیچ امید و آرزویی برای سرنگونی زودهنگام حاکمیت کودتا بپرورانم. من امروز به خیابان خواهم رفت اما نه برای حذف هیچ کسی از عرصه قدرت و یا اخراج دیگری از کشور. من تنها به خیابان می‌روم که بگویم ما هم حق فعالیت سیاسی داریم. رهبران ما بی‌گناه به حصر کشیده شده اند. همراهانمان ناجوانمردانه به اسارت درآمده‌اند. ما حق داریم حرف خود را آزادانه بزنیم. ما حق داریم آزادانه با مردم سخن بگوییم. ما حق داریم به صورت برابر از رسانه‌های ملی بهره بگیریم. ما حق داریم باورهای خود را آزادانه با مردم در میان بگذاریم. ما حق داریم از هر شخص و نهادی آزادانه انتقاد کنیم. ما حق داریم آنچه را نمی‌پسندیم نپذیریم و خواستار مطالباتمان شویم. ما حق داریم سرنوشت خود را خود تعیین کنیم و در یک کلام: ما حق داریم زنده باشیم و آزادانه زندگی کنیم.

حتی با چشم پوشی از یک قرن تجربیات مبارزه، تنها به اتکای وقایع دو سال اخیر هم می‌توانیم به یاد بیاوریم که آنچه جنبش سبز را برجسته و فراگیر کرد منش متفاوت، مدرن، قابل تقدیر و آموزنده آن بود که برای کوچکترین مطالباتی نظیر «رای من کو؟ » دست به حرکاتی بزرگ با حفظ آرامشی بی‌مانند می‌زد। به یاد بیاوریم زمانی را که جهانی به احترام ما از جای برخاست که چگونه میلیون‌ها تن از ما خیابان‌های پایتخت را به تسخیر خود درآوردند اما نه خونی از دماغ کسی روانه ساختند، نه آتشی به خشم برافروختند و نه یک گام از ساده‌ترین پرسش خود فراتر گذاشتند؟ به یاد بیاورید که این ما بودیم که بار دیگر برای جهانیان یادآور شدیم هنوز هستند ملتی که پاسخ گلوله و سرکوب را با سکوت و آرامش می‌دهند. به یاد بیاورید حیرت همگان را آن زمان که به دفاع از سرکوبگرانمان در برابر خشونت متقابل برخاستیم و به یاد بیاوریم که افتخار جنبش ما این بود که تنها سلاحش «آگاهی» است.

من امروز بار دیگر به خیابان بازخواهم گشت। به یاد روزهای اوج جنبش. به یاد روزهای افتخار آمیز با هم بودن و در کنار هم بودن. خواسته‌های من از آنچه از ابتدا مطرح کردیم فراتر نرفته است. حاکمیتی که با نیرنگ و فریب نتوانست من را از راه خود باز دارد، با ددمنشی‌هایش نیز نمی‌تواند مسیر حرکتی من را منحرف کند. 25 بهمن ماه نخستین روزی نبود که همراهان سبز ما تاوان خواسته‌های بر حقشان را با خون خود پرداخت کردند. سهراب را به خاطر بیاورید. تزویر تهوع آور شهید دزدی و سناریو پردازی برای مرگ صانع ژاله نخستین نیرنگ شوم دستگاه دروغ نبود، ندا را به خاطر بیاورید. بازداشت و شکنجه و بیداد در اسارت‌گاه‌ها نیز برای ما تازگی ندارد، محسن روح الامینی را یاد کنید. این‌ها همه بوده‌اند و هستند و خواهند بود، اما سیل بنیان‌کن ما تاکنون به بیراهه‌های حاکمیت گرفتار نشده و زین پس هم نباید بشود.

موضوع جدیدی نیست که حاکمیت همچنان در نافهمی‌های خود لجاجت به خرج می‌دهد। حتی حصر و بازداشت رهبرانمان نیز از همان روزهای نخست قابل پیش‌بینی بود. اما قرار نیست که تصمیمات حاکمیت مسیر راه و اهداف و منش ما را برایمان ترسیم کند. به باور من جنبش سبز، همانگونه که به خوبی توانست خود را به بسیاری از نقاط جهان گسترش داده و الگویی شود برای آزادی خواهان در خواب رفته دیگر، آنچنان قدرت دارد که مطالباتش را همراه با منش ویژه خود به حاکمیت تحمیل کند. به باور من آنان که از پیشرفت این جنبش با منش مسالمت‌آمیز و گام به گامش ناامید شده‌اند همانانی هستند که از ابتدا به قدرت مردم ایمانی نداشته‌اند. آنان که خواستار «یکسره کردن» کار هستند و برای جدال نهایی لحظه شماری می‌کنند همان شتابزدگانی هستند تاب و توان و تحمل مسیر دشوار مبارزه را نداشته و ندارند. اینان بی‌تابی و کم طاقتی خود را در پس فریادهای کر کننده و «هل من مبارز» طلبی‌های تکراری خود نهان می‌سازند تا در ورای ظاهر پرخاشجویشان ترس عمیق خود را از شکستی ابدی پنهان سازند. من به پیروزی نهایی جنبش ایمان دارم. من باوری تردید ناپذیر از ناپایداری هر بیداد و پیروزی هر فریاد آزادی خواهانه‌ای دارم، پس نه خود شتابان و بیمناک خواهم شد و نه دست به تهییج دیگری خواهم زد تا فضا را هرچه بیشتر از عقلانیت تهی و با شور و هیجان انباشته کنم.

من امروز به خیابان خواهم رفت. با قلبی آرام، با خاطری مطمئن و با ایمانی راسخ که راه ما تاکنون درست بوده است و باید از این پس نیز آن را در مسیر درست حفظ کنیم.

۱۱/۳۰/۱۳۸۹

یادداشت وارده: من با راهپیمایی یک اسفند مخالفم

عارفه- فرصت زیادی تا 1 اسفند باقی نیست تا همه بتوانیم در موردش گفت و گو کنیم و نظراتمان را ارایه دهیم، اما در این فرصت کوتاه هم بد نیست فرصتی به موافقین و مخالفین داده شود تا بتوان تصمیم بهتری گرفت. من به شخصه با حضور در خیابان در این روز موافق نیستم، هرچند اگر در لحظات آخر اجماع همگانی را ببینم شاید شرکت کنم اما فکر می‌کنم این اقدام مناسبی در این برهه نیست. من بنابر دلایل زیر این حرف را می‌زنم:

1. جنبش سبز را یک جنبش اصلاح طلب تعریف کرده‌ام، نه انقلابی.

2. ابزار جنبش‌های اصلاحی را گفت و گو می‌دانم و معتقدم باید از ابزار‌های مسالمت آمیز و کم‌هزینه (به ویژه برای اعضای جنبش)، برای کشاندن طرف مقابل به پای میز مذاکره استفاد کرد.

3. درک می‌کنم که این موضوع به طرف مقابل کاملا وابسته است و ممکن است در شرایطی جنبش‌های اصلاحی در نهایت موفق نشوند و به جنبش انقلابی تغییر کنند.

4. جنبش سبز نمایندگانی برای گفت و گو مشخص کرده است: موسوی، کروبی و خاتمی

5. بر اساس صحبت نمایندگان، یکی از اهداف عمده جنبش اجرای قانون اساسی و در نتیجه آن، انتخابات آزاد است. هدف ورود به عرصه قدرت از طریق انتخابات آزاد و شفاف است.

با توجه به موارد فوق، فکر می‌کنم که:

1. جنبش‌های اصلاح طلب از طریق حضور در خیابان قرار نیست به پیروزی برسند، پیروزی این جنبش‌ها پای میز مذاکره اتفاق می‌افتد.

2. حضور خیابانی برای جنبش سبز در این مرحله، یکی از ابزار‌های فشار به حاکمیت برای ورود به مذاکره است. با نشان دادن جمعیت حامی جنبش حاکمیت مجبور به واکنش می‌شود. در مقطع کنونی این واکنش، «های و هوی» و سر و صداست. حضور 25 بهمن واکنش حاکمیت را به قدر کافی بر انگیخته (به صدا و سیما مراجعه شود.) . فرایند رضایت حاکمیت برای مذاکره که به معنی رضایت برای تقسیم قدرت است قاعدتا فرایندی طولانی مدت خواهد بود و محتاج صبوری است. من معتقدم ممکن است روزی به این نتیجه برسیم که دیگر تمامی راه‌های گفت و گو بسته شده است و از فاز اصلاح عبور کنیم. اما یک سال و 8 ماه زمان کمی برای این نتیجه گیری است. پس به نظر من فعلا هدف ما از حضور خیابانی، رساندن حاکمیت به این نتیجه است که باید مذاکره کند. با این هدف، 25 بهمن حضور خوبی داشتیم. 1 اسفند هیچ پیشرفت جدیدی نه برای ما و نه برای حاکمیت در راستای این هدف ندارد.

3. من فکر می‌کنم روز مناسب برای تظاهراتی مثل 1 اسفند، زمانی است که تصمیم جنبش برای تغییر مسیر از اصلاح به بر‌اندازی قطعی شده باشد. در غیر این صورت هم این مسیر مسیر براندازی است، که ما در زمان نامناسب و بدون آمادگی وارد آن شده‌ایم و پایان نامعلومی خواهد داشت. من 1 اسفند را نشانه‌ای از این تغییر می‌دانم چون اولا بدون نظر یا همراهی نمایندگان شاخص جنبش صورت می‌گیرد. پس اگر بنا به مذاکره از طریق این افراد است این ابزار به کارشان نمی‌آید. ثانیا یک اسفند به یاد کشته شدگان 25 بهمن برگزار می‌شود، پس قاعدتا تظاهرات بعدی‌ای برای کشته شدگان این روز در راه است. به نظر من یک اسفند روز ورود به خیابان و ماندن در خیابان خواهد بود که شروع یک مبارزه است که یا با خروج دایمی ما از خیابان پایان می‌گیرد یا با تغییر نظام. این چیزی نیست که ما می‌خواهیم. اگر هنوز پایان مطلوب ما مذاکره است نباید به صورت بدون برگشت به خیابان‌ها برویم.

4. باز تاکید می‌کنم که تا کنون نمایندگانی داشتیم که در این روز غایبند. نشانه اصلاح طلبی و مسالمت آمیز بودن جنبش این نمایندگان بودند. اگر آن‌ها را کنار بگذاریم اولا بهانه عالی به حاکمیت برای منتسب کردن جنبش به سیا و موساد و غیره داده ایم، که حداقل ذهن عده‌ای از عوام را به جنبش بد خواهد کرد، و ثانیا چنان چه در پاراگراف قبل ذکر شد ابزار مذاکره را از دست این سه نفر گرفته ایم. حاکمیت معترضین را جدا از آن‌ها معرفی کرده و هر دو گروه معترضین و سران در معرض سرکوب شدید قرار خواهند گرفت.

5. ورود به فاز خیابانی ماندگار (1 اسفند بعد از 25 بهمن و روز‌های دیگر بعد از 1 اسفند) ، اگر منجر به براندازی نشود، هرگونه شانس حضور در انتخابات را هرچند در زمان بسیار کاهش می‌دهد. ممکن است در زمانی با آمادگی تصمیم بگیریم که انتخابات را فراموش کرده و به براندازی بیاندیشیم. اما آیا الان آن زمان فرا رسیده است؟ خلاصه بگویم، برای بعد از 1 اسفند فکر کرده ایم؟

من نگرانم، چون تصمیم‌هایی در همین حد دم دستی و ساده که به راحتی می‌گیریم و به اجرا می‌گذاریم، یک جا ماندلا می‌آفریند و جای دیگر انقلاب اسلامی! فقط می‌خواهم بگویم که باید بیشتر فکر کنیم تا عمل!

پی نوشت:
مجمع دیوانگان مشتاقانه از انتشار یادداشت های شما استقبال می کند
یادداشت های وارده تنها از لحاظ نگارشی امکان ویرایش
لطفا برای انتشار یادداشت های وارده یک نام نویسنده (حقیقی یا مستعار) انتخاب کنید.

هاشمی استوانه نظام است

من نمی‌دانم آقای خمینی زمانی که گفت «هاشمی استوانه نظام است» چه دیده بود و یا به چه می‌اندیشید। اما امروز با اطمینان می‌توانم بگویم گذشت ایام آن چنان صحت این کلام را به اثبات رسانده که دیگر برای هیچ هوشمندی جای تردید در آن وجود ندارد. هاشمی نه تنها استوانه نظام است، بلکه تنها استوانه‌ای است که بدون او فروپاشی حتمی خواهد بود.

برای تصویر‌سازی شکاف روز افزون میان مخالفان و موافقان حاکمیت نیاز به قلم فرسایی نیست। فضای مجازی و تریبون منتقدین را هم که نادیده بگیریم، تنها و تنها از حرکت‌های جناح حاکم و هوادارانش می‌توان دریافت که وضعیت کشور دچار شکافی عمیق شده که طرفین جز به حذف یکدیگر رضایت نمی‌دهند. این روزها فریادهای «اعدام باید گردد» از هر سو به گوش می‌رسد و از شواهد بر می‌آید که حتی در بحرانی‌ترین وضعیت کشور نیز در جمع مسوولان نظام نه گوشی برای شنیدن صدای اعتراض مردم وجود دارد و نه چشمی برای دیدن سراشیبی سقوطی سهمگین. آنچه باقی مانده افراط گرایی حماقت باری است که روز به روز بر شعله‌های خشم و التهاب می‌افزاید و لحظه سرنوشت ساز نهایی را به پیش می‌اندازد. هاشمی آخرین امید برای کشیدن ترمز این قطار یکسویه است.

نمی توانم بگویم امیدوارم، اما همچنان آرزو دارم که حاکمیت دست از لجاجت بردارد। مخالفان خود را به رسمیت بشناسد. اسرای جنبش را آزاد کند. رهبران معترضین را به پای میز مذاکره بخواند و در چهارچوب قانونی که قرار است اساس حکومتش باشد با آن‌ها به گفت و گو بنشیند. سیر وقایع آنچنان شتابان به پیش می‌رود که چشم‌انداز کنونی جز یک برخورد خشن و خون‌بار را نوید نمی‌دهد و من می‌خواهم همچنان دست به دعا بردارم که اندک بارقه‌های عقلانیت همه ما را از چنین گردابی رهایی بخشد.

سال‌ها به سرنوشت حکومت پهلوی اندیشیده‌ام و هربار که به سقوط ناگهانی آن رسیدم جز افسوسی همیشگی نسیبم نشد که ‌ای کاش امکان گفت و گو با دولت بختیار و انتقال آرام و سنجیده قدرت وجود داشت، اما این نه به اختیار من است و نه موضوعی است که تحلیل‌های متفاوت در سرانجام آن تغییری ایجاد کنند। حقیقت همان است که به وقوع پیوست: «سقوط پهلوی‌ها پیش از روی کار آمدن بختیار قطعی شده بود. بختیار تلاش‌های نافرجام خود را برای نجات حکومتی به کار بست که استوانه‌ای نداشت، پس تمام آوار بر سر خودش خراب شد» .

من گمان می‌کنم یکی از تفاوت‌های حاکمیت کنونی با سلطنت پهلوی وجود سیاست‌مداری کارکشته و میانه رو همچون هاشمی رفسنجانی است। سیاست‌مداری که از یک سو همچنان خود را در چهارچوب حاکمیت حفظ کرده است و از سوی دیگر تمامی پل‌ها را پشت سر خود خراب نکرده تا بتواند در صورت فراهم شدن شرایط با رهبرانی چون موسوی، خاتمی و کروبی به مذاکره بنشیند. پهلوی‌ها زمانی که مدعی شدند صدای انقلاب مردم را شنیده‌اند نتوانستند هیچ واسطه قابل اتکایی میان خود و معترضان پیدا کنند. واسطه‌ای که هم از صمیم قلب خواستار حفظ نظام باشد و هم در میان مخالفان آنچنان اعتباری داشته باشد که آن‌ها را به توافق راضی کند. اما امروز جمهوری اسلامی مهره‌ای همچون هاشمی رفسنجانی دارد که در علاقه و ایمانش به حفظ نظام کمتر تردیدی وجود دارد، همچنان که وجهه و اعتبارش میان رهبران جنبش قابل اعتماد است.

تنها سناریو و آخرین احتمالی که من برای نجات نظام جمهوری اسلامی از سقوطی سهمگین می‌توانم تصور کنم عقلانیتی بعید در میان بالاترین مقامات مسوول است که هرچه سریعتر دست به دامان هاشمی شوند و پس از برآورده ساختن پیش شرط‌هایی که او در نماز جمعه معروفش مطرح کرد، با اختیار تام به مذاکره با رهبران جنبش روانه‌اش کنند. به همان میزان که از اتخاذ چنین تصمیمی از جانب حاکمیت ناامید هستم، از کارگر بودن آن اطمینان دارم. همه ما می‌دانیم که رهبران جنبش نیز همچنان در اعماق وجودشان به حفظ نظام دل بسته‌اند و از هرگونه تغییر سیاست آن استقبال می‌کنند. حتی در این حقیقت نیز تردید ندارم که اگر توافقی به تایید رهبران سه گانه جنبش برسد از جانب مردم هم مورد تایید قرار خواهد گرفت. با این حال آنچه تا کنون مشاهده شده است، چیرگی طیف افراطی و غیرعقلانی حاکمیت است که با تمام توان قصد در حذف هاشمی دارند و تاریخ نشان خواهد داد که فرو ریختن این استوانه، چگونه متلاشی شدن کل نظام را به دنبال می‌آورد.

1 اسفند، روز همبستگی معترضان است

دغدغه سرانجام جنش سبز در غیاب رهبران آن کابوسی بود که از همان روزهای نخستین شکل گیری جنبش اذهان بسیاری را پریشان می ساخت. حاکمیت جمهوری اسلامی هیچ گاه اجازه نداده بود که جامعه از شکل توده‌ای خود خارج شود و با شکل گیری و رشد نهادهای مرجع و احزاب سیاسی انسجامی ساختارمند بیابد. این حقیقت سبب می‌شد تا ترس از پراکندگی و آشفتگی جنبش در غیاب رهبران آن بیشتر و خطر اختلاف و انشقاق جدی‌تر شود، اما این روزها به نظر می‌رسد که دم زدن از یکصد سال تجربه دموکراسی خواهی تنها به درد فخرفروشی‌های بی‌حاصل نمی‌خورد، به راستی که جامعه و سیاسیون ما از پیشینه یک قرن مبارزه درس‌های بزرگی گرفته‌اند.

هرچند فراخوان گرامی داشت هفتمین روز درگذشت شهدای 25 بهمن ابتدا از جانب «شورای هماهنگی راه سبز امید» منتشر شد، اما خیلی زود دیگر گروه‌ها و اندک احزب باقی مانده با انتشار درخواست‌هایی مشابه این دعوت را تایید کردند। بدین ترتیب نه تنها اندک تردیدهای موجود برای یک توافق جمعی بر سر این راهپیمایی برطرف شد که حتی در عمل بزرگترین ایراد وارد بر آن نیز جبران و به یک دستاورد بدل گردید: از «بی هدفی» این راهپیمایی سخن می‌گویم.

دغدغه‌ای که در یادداشت «شورای هماهنگی راه سبز امید کیست؟» مطرح کردم، بیش از آنکه انتقادی به خود این گروه باشد، اظهار نگرانی از حرکت‌های کور و بدون هدف و برنامه بود। تردیدی جدی به دعوتی که نه هدف نهایی آن مشخص شده و نه مطالبه‌ای مطرح می‌ساخت. همچنان از تکرار وقایعی مشابه بیم دارم، اما در مورد راهپیمایی یک اسفند دیگر چنین انتقادی را وارد نمی‌دانم.

ناگفته پیداست که هنوز هم هیچ حزب و گروهی برای این فراخوان هدفی مشخص نکرده است। هیچ کس مطالبه‌ای مطرح نساخته که با سنجش آن بتوان قضاوت کرد این حرکت به اهدافش رسیده و یا نرسیده است. حتی حاکمیت هم در نوعی بلاتکلیفی قرار دارد که برفرض محال اگر بخواهد کوتاه بیاید و این حرکت را متوقف سازد باید تن به چه کاری بدهد؟ اگر هدف راهپیمایی حمایت از رهبران جنبش و درخواست شکستن حصر آن‌ها بود، هم امکان برآورده شدن این درخواست وجود داشت و هم تکلیف همه شرکت کنندگان مشخص می‌شد که با چه هدفی و در چه راستایی جان خود را در معرض خطر قرار می‌دهند. با این حال هیچ یک از این اتفاق‌ها رخ نداد و من همچنان امیدوارم که در فراخوان‌های احتمالی آینده این ضعف عمده برطرف شود، چرا که در طولانی مدت نمی‌توان آن را تحمل کرد.

با این حال به باور من راهپیمایی فردا نه بی‌هدف است و نه بی‌دستاورد। 9 حزب و سازمان سیاسی که تا پیش از این به دلیل پایبندی رهبران جنبش به قانون اساسی نمی‌توانستند پیوندی پایدار با جنبش سبز برقرار سازند فراخوان مشترکی در حمایت از راهپیمایی یک اسفند صادر کرده اند. (از اینجا بخوانید) بدین ترتیب و شاید برای نخستین بار پس از انقلاب 57، گروه‌های منتقدی که به چهارچوب قانون اساسی وفادار مانده‌اند با گروه هایی که از ابتدا این قانون را قبول نداشته‌اند در یک توافق نانوشته، دست اتحاد و همبستگی به سوی یکدیگر دراز کرده اند. از جنبه دیگر و با وارد شدن احزاب کرد، برای نخستین بار پایتخت نشینان می‌توانند از پشتیبانی گسترده مردم در بخش‌های دیگر کشور نیز اطمینان داشته باشند و در مقابل حاکمیت ناچار است به همان میزان که نگران امنیت پایتخت است نگران کنترل شهرستان‌ها هم باشد.

یکم اسفند ماه دیگر به هیچ حزب و گروه خاصی تعلق ندارد. دیگر نباید نسبت به آینده آن و مصادره احتمالی اهدافش نگران بود. اکنون دیگر می‌توان از یک راهپیمایی سراسری و مشترک میان تمامی گروه‌های منتقد یاد کرد که هر کدام از ظن خود همراه این حرکت شده‌اند. بدین ترتیب هرچند بهانه فراخوان‌های یکم اسفند ماه گرامی داشت یاد شهدا است، اما این روز می‌تواند نقطه عطفی تلقی شود که به گسترش هرچه بیشتر جنبش، چه در میان گروه‌های جدید و چه در میان شهرها و مناطق جدیدی از کشور می‌انجامد.

پی نوشت:
من هم برای شرکت در این راهپیمایی اهداف ویژه خودم را دارم که در مورد آن خواهم نوشت.

۱۱/۲۹/۱۳۸۹

حاکمیت بزرگترین انقلابی این روزهاست

سال‌ها می‌شنیدم و می‌خواندم که بزرگترین رهبر انقلاب 57، خود محمدرضا شاه بود। شاید می‌توانستم یک تصور گنگ از چنین ادعایی داشته باشم، اما گمان می‌کنم هیچ گاه تا بدین حد واضح و آشکار مفهوم آن را درک نکرده بودم و این دریافت تاریخی را مدیون دستگاه پرهیاهوی تبلیغات نظام هستم.

به باور جنبش سبز طی دو سال گذشته آنچنان متکثر نشان داده، که شاید امکان ارایه هیچ تعریف کلی از آن وجود نداشته باشد। بر روی کاغذ این اختلافات گسترده که شاید جای هیچ نقطه پیوند عمومی را در میان سبزها باقی نمی‌گذاشتند باید با گذشت نزدیک به دو سال از شکل گیری جنبش به متلاشی شدن و انشقاق آن می‌انجامیدند، اما گویا یک عامل خارجی وجود دارد که علی رغم تمامی اختلافات درونی، در نهایت سبزها را همچنان متحد نگه می‌دارد: «حاکمیت» !

همان حاکمیتی که زمانی میلیون‌ها شهروند را «خس و خاشاک» نامید، پس «خس و خاشاک» بودن یکی از اولین ویژگی‌های مشترک سبزها شد। بعدها تعابیری مشابه گسترش پیدا کرد: «فریب خورده، منافق، عامل دست بیگانگان، آشوب طلب، اوباش و اغتشاش گران، بزغاله و گوساله و البته میکروب!» هر بار که حاکمیت برای تحقیر و تخطئه سبزها حمله جدیدی به آن‌ها را آغاز می‌کرد، توده مردمی که در برابر حجم گسترده دروغ پردازی‌ها و لجن پراکنی‌های این دستگاه پناه دیگری نداشتند بیش از هر زمان به یکدیگر نزدیک شدند. حاکمیت سناریو می‌نوشت که قتل ندا یک بازی بوده است و شاهدان این جنایت در نهان به یکدیگر پیوند می‌خوردند. حاکمیت فشار و شکنجه در زندان هایش را دروغ پردازی می‌خواند و هزاران اسیر جنبش سبز را برای همیشه به یکدیگر پیوند می‌زد. حاکمیت شلیک ماموران و سرکوب‌های خونین را انکار می‌کرد و صدها هزار شاهد خیابانی را برای همیشه از خود ناامید می‌ساخت.

به نظر می‌رسد این حماقت‌های حکومتی پایانی ندارد. آنچه مشاهده می‌شود تنها و تنها افزایش عمق بی‌شرمی حاکمیت در دورغ پردازی‌های بی‌حاصلی است که در تناظری کامل به افزایش عمق انزجار و نفرت عمومی و در عین حال شدت گرفتن روزافزون خشم مردم می‌انجامد. آخرین و شاید کم نظیرترین نمونه از این دست، ماجرای مصادره شهید ژاله به عنوان یک بسیجی مزدور بود. به باور من، مسبب اصلی ملتهب شدن فضای کنونی جامعه که به سادگی می‌توان عنوان «شرایط انقلابی» را بر روی آن نهاد بدون تردید حاکمیت کودتا است که گویا اسب خود را زین کرده تا تمام کشور را همراه با خود به قعر دوزخ بکشاند.

این هشت‌پای بی‌شعور ما را می‌بلعد

«... غریوی درآلود و پرخشم از شهر بر می‌خواست و به صورت خروشی سرسام انگیز و پایان ناپذیر هر صدای دیگری را در مسیر خود خاموش می‌کرد। غرشی بود که هیچ نشانی انسانی در خود نداشت زیرا که از دهان آدم‌هایی با دو دست و دوپا و با اندیشه‌ای آشنا بر نمی‌خواست. از دهان غولی خشمگین و بی‌شعور بر می‌خواست که نامش «جماعت» بود. از هشت‌پایی بر می‌خواست که به هنگام نیمروز با دهانی آتش زا و چهره‌ای در هم رفته و چنگال‌هایی به هم فشرده در میدان مرکزی شهر خانه کرده و پاهای درازش را به کوچه‌ها و خیابان‌های اطراف گسترده بود و پیوسته سیلی از آتش گدازان برای سوزاندن و بلعیدن همه‌جا و همه‌چیز به پیرامون خویش روان می‌کرد. بیرون ماندن از حیطه استیلای این هشت‌پا امکان نداشت ... همه این‌ها (مردم) در صورت فردی خودشان آدم‌هایی بودند که دو دست و دو پا داشتند و می‌خواستند با شعور خود فکر کنند. اما همه با شتاب آمده بودند تا هم شعور خود را و هم شخصیت انسانی خویش را به عنوان قربانی تقدیم هشت پا کنند.

در میان این‌ها همه جور آدم‌هایی دیده می‌شدند. مرد، زن، بچه و به خصوص دانشجو، همه جور آدم‌هایی که در حال عادی اجزاء یک جامعه را تشکیل می‌دهند. همان‌هایی که تو تا دیروز بدانان گفته بودی: در برابر مغزشویی جا خالی نکنید. فریب آن‌هایی را که به شما وعده می‌دهند یا می‌ترسانند نخورید. با فکر خودتان فکر کنید. با شعور خودتان تشخیص بدهید. از یادتان نبرید که هر انسانی وجودی مستقل و ارزنده است که باید خودش صاحب اختیار خویش باشد. هویت انسانی خویش را پاس بدارید و آن را به هیچ چیز نفروشید. فریب آن‌هایی را که می‌خواهند ارباب تازه را به جای ارباب پیشین بگذارند نخورید. شما را به خدا گوسفند نباشید ... و حالا همه این‌ها شتاب داشتند تا هرچه زودتر یکی از اجزاء بدن این هشت‌پای بیشعور و سنگدلی شوند که «جماعت» نام دارد و برای خوراک خود ویرانی و خون می‌طلبد» .

توصیف «اوریانو فالاچی» از اعتراضات یونان در کتاب Un uomo، چاپ میلان، 1979، صفحه 6
به نقل از کتاب «جنایت و مکافات»(از اینجا دریافت کنید) - شجاع الدین شفا – صفحه 88-90

خطاب به آن بسیجی که خود را صادق می‌داند

می‌دانم که از عمله‌های ظلم کم نیستند که به این وبلاگ سرک می‌کشند و در عین حال می‌دانم که نه صادق هستند و نه حسن نیتی دارند। غالبا می‌آیند اینجا، فحشی می‌نویسند و می‌روند. در میانشان یک نفر هم هست که گاه و بی‌گاه نوشته‌های اینجا را دستکاری می‌کند و از خلال آن گزارش دروغ تهیه می‌کند که دستمزدش را بگیرد؛ خودش هم با کمال وقاحت به این کار اعتراف می‌کند و پوزخند تحویل می‌دهد. با هیچ کدام از این جماعت حرفی ندارم.

اما شاید این نوشته دست به دست گشت و ‌ای بسا به دست کسی رسید که خودش را بسیجی می‌داند، برای بسیجی بودنش هم تعاریف اخلاقی دارد و گمان می‌کند صداقت و ایمانی در کارش هست و اگر همچنان در جناح حاکمیت باقی مانده برای خودش توجیهی دارد. از این دوست فرضی می‌پرسم: آیا صانع ژاله بسیجی بود؟ دستگاه تبلیغاتی حکومت که می‌گوید بود و تکلیف من در برابر این ادعا روشن است. اما شما که احتمالا این حرف را باور کرده‌اید، آیا برای خود تکلیف نمی‌دانید که از آبروی یک بسیجی شهید دفاع کنید؟ آیا شنیده‌اید که برادر حسین شریعتمداری در توجیه تصاویر منتشر شده از صانع ژاله گفته است که او خبرچین من بود؟ (از اینجا بخوانید) آیا فکر نمی‌کنید با آبروی یک شهید بازی می‌شود که او را در حد یک خبر چین مزدور پایین بیاورند؟ به روایت حسین شریعتمداری، شهید ژاله برای سال‌ها یک جاسوس خبرچین بوده که برای کسب اخبار دست اول تمام دوستانش را فریب داده و خودش را جای یکی از آن‌ها جا زده تا اعتمادشان را جلب کند. یعنی یک خبرچین مزدور دروغگوی فریبکار. این است همسنگر بسیجی و شهید شما؟ این است غیرت و صداقت شما؟ دست مریزاد.

۱۱/۲۸/۱۳۸۹

«شورای هماهنگی راه سبز امید» کیست؟

یک ادعا و انتقاد رایج که از همان روزهای نخست شکل گیری جنبش سبز به گوش می‌رسید و پذیرفتنی می‌نمود تاکید بر این مسئله بود که این بار دیگر مردم به مانند سال 57 به صورت چشم و گوش بسته اختیار خود را در دست یک شخص و یا گروه نخواهند داد و خود آگاهانه تصمیم می‌گیرند. این انتقاد بیش از هر چیز به اعتماد تمام عیار مردم در انقلاب 57 به آقای خمینی اشاره داشت و مطرح کنندگان آن غالبا تلاش می‌کردند نشان دهند که از تجربه تلخ 30 سال گذشته درسی گرفته‌اند که در جنبش سبز آن را به کار خواهند بست و حتی به شخص میرحسین موسوی نیز بی‌حرف و حدیث اقتدا نخواهند کرد. این درس، درس خوبی بود و هست. باوری است که حتی خود میرحسین نیز بدان پایبند ماند و شاید یک دلیل که هیچ گاه عنوان «رهبری» جنبش را نپذیرفت، توجه به همین مسئله و پرهیز از این دنباله روی چشم و گوش بسته بود. با این حال به نظر می‌رسد علی‌رغم تمامی ادعاهای اولیه، این روزها و درست در شرایطی که بالا گرفتن التهاب، وضعیت کشور و جنبش را بیش از هر زمان دیگری به سال 57 شبیه ساخته است باز هم اکثریتی پدید آمده‌اند که چشمانشان را بسته و گوش هایشان را گرفته اند، پیش پای هرگونه تعقل سدی از اتهام بناکرده‌اند و تنها به شور و هیجان بی‌پایان دامن زده و دل می‌بندند.

«شورای هماهنگی راه سبز امید» نامی است که گمان می‌کنم تنها یک هفته قدمت داشته باشد. این شورا در آستانه راهپیمایی 25 بهمن، زمانی که هیچ تردیدی در شکل گیری این راهپیمایی وجود نداشت با بیانیه‌ای حمایت گرانه اعلام وجود کرد. (از اینجا بخوانید) بیانیه‌ای که بود و نبودش در اصل ماجرا تغییری پدید نمی‌آورد و تنها می‌توانست به عنوان بیانیه اعلام هویت این «شورا» محسوب شود. با این حال یک هفته پس از این اعلام وجود ناگهانی، به نظر می‌رسد که همین شورای نوپا قصد دارد تا مدیریت و رهبری جنبش را اختیار گرفته و برای آن مسیر حرکت تعیین کند. آن هم مسیر حرکتی که تنها از خیابان‌ها می‌گذرد.

شورای هماهنگی راه سبز امید به تازگی و طی اعلامیه‌ای مردم را دعوت کرده است که در نخستین روز از اسفند ماه امسال، به بهانه بزرگداشت شهدای جنبش در سراسر ایران به خیابان‌ها بریزند. (از اینجا بخوانید) این شورا که تا کنون هر دو بیانیه خود را به دعوت برای تظاهرات خیابانی اختصاص داده است هنوز هیچ تلاشی برای معرفی خود نکرده و هیچ نشانه‌ای از پیشینه خود و یا خواستگاه احتمالی‌اتبروز نداده است.

پرسش من از تمامی دوستانی که بیانیه این شورا را به مصداق درخواست مستقیم موسوی و کروبی قلمداد کرده و از هم اکنون برای راهپیمایی آماده می‌شوند این است که چه شناختی نسبت به این شورای نوپا دارند؟ آیا این شورا از خود مرام نامه‌ای منتشر کرده؟ آیا هدف و یا اهداف مشخصی برای مسیر حرکت خود اعلام کرده؟ آیا اصلا معلوم است که اعضای آن را چه کسانی تشکیل می‌دهند؟ آیا این شورا از داخل ایران رهبری می‌شود؟ آیا هیچ ارتباطی میان این شورا و رهبرانی همچون موسوی و کروبی وجود دارد؟

حیرت و شگفتی من از تمام آنانی است که مدعی بودند چشم و گوش بسته عقل خود را به دست دیگران نخواهند داد. این گروه زمانی که سخن از موسوی، به عنوان فردی شناخته شده، با پیشینه مشخص، عملکرد فعلی قابل مشاهده و اهداف ارایه شده بود، آنچنان مته به خشخاش می‌گذاشتند که گویا واژه به واژه هر بیانیه‌اترا باید در آزمایشگاه زیر ذره بین ببرند که اشتباه 30 سال پیش تکرار نشود. اما حالا که گروهی ناشناس با اهدافی نامعلوم یک شبه ظهور کرده و دعوت به تظاهرات می‌گویند لبیک است که پشت لبیک شنیده می‌شود.
پرسش من از تمام خوانندگان این مطلب این است که آیا اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید را می‌شناسید؟ چرا این افراد نام خود را منتشر نمی‌کنند؟ آیا از خطرات احتمالی بیم دارند؟ اگر خودشان حتی از انتشار نامشان هم بیم دارند، چطور انتظار دارند دیگران به اتکای فرمان آنان جانشان را کف دست بگیرند و در خیابان حاضر شوند؟ از این گذشته؛ خواسته‌های این شورا چیست؟ آیا خواستار حفظ همین قانون اساسی هستند؟ آیا خواستار براندازی جمهوری اسلامی هستند؟ آیا سلطنت طلب اند؟ آیا مارکسیست اند؟ آیا سکولارند؟ آیا مذهبی اند؟ آیا به مبارزه مسلحانه اعتقاد دارند؟ آیا خواستار انتخابات آزاد هستند؟ آیا در همان راهی گام بر می‌دارند که موسوی آغاز کرده بود؟ چرا خود را ملزم به هیچ گونه شفاف‌سازی در این زمینه نمی‌دانند؟ چرا ما باید به چنین شبح بی‌ریشه‌ای اینقدر اعتماد کنیم؟

پی نوشت:
به نظر می‌رسد تنها استدلال فعلی در حمایت از این شورا، انتشار بیانیه آن در سایت کلمه باشد. اما من در این مورد دو نکته را یادآور می‌شود. نخست اینکه این سایت کلمه همان سایتی است که وقتی خبر اعدام جعفر کاظمی را منتشر نکرد مورد موجی از انتقاد فعالان قرار گرفت. آن هم اعدامی که خود موسوی کمی بعد و در جریان ارسال پیام برای مردم مصر به صورت ضمنی از آن گلایه کرد. در ثانی، یادآورد می‌شوم که دکتر رهنورد در جریان گفت و گوی خود با سایت خودنویس صراحتا اعلام کرد که موسوی ارتباط مستقیمی با سایت کلمه ندارد. (از اینجا بخوانید)

۱۱/۲۷/۱۳۸۹

عربده می‌کشند و تیز می‌دهند!

حضرت عبید زاکانی، حکایت شیرینی دارد از ماجرای مردی که به شکار شیر می‌رفت:

«قزوینی به جنگ شیر می‌رفت. عربده می‌کشید و تیز می‌داد. گفتند چرا عربده می‌کشی؟ گفت تا شیر بترسد. گفتند چرا تیز می‌دهی؟ گفت خود نیز می‌ترسم

حالا به نظرم می‌رسد که حکایت دولتمردان ما نیز چنین است. از هر تریبونی که گیر بیاورند، خواه صحن علنی مجلس باشد، خواه نماز جمعه و خواه رسانه میلی جناب ضرغامی، عربده «اعدام باید گردد» سر می‌دهند؛ اما خوب اگر گوش دهید صدای تیزشان از آن میان به گوش می‌رسد!

یادداشت وارده: به این پرسش‌‌ها پاسخ دهید

یک شهروند سبز- 26 بهمن ماه هم چند ساعت دیگر به پایان می‌رسد و کم کم مستی دیروز دارد از سرم می‌پرد. 25 بهمن را دوست داشتم و دارم، ما زنده‌ایم و سبز، ما بی‌شماریم و گفتن این «ما» چقدر شیرین است! اما خب مستی از سرم پریده و قسمت عملگرای ذهنم بیدار شده. حالا چکار کنیم؟

- ما بی‌شماریم اما نه آن‌قدر بی‌شمار که بتوانیم حکومت را سرنگون کنیم. ما نمی‌ترسیم اما نه آ‌ن‌قدر که در همه شهرها و حتی در خود تهران بتوانیم یک اعتصاب یک روزه و حتی چند ساعته را سازماندهی کنیم. همین مایی که دیروز در خیابان‌ها بودیم و شجاعتی چنان داشتیم که از کتک خوردن، دستگیر شدن و حتی مرگ نترسیم شب را توی خیابان ها نماندیم (که از نظر من تصمیم کاملا درستی بود در مقابل میزان خشونتی که اعمال شد). همین ما وقتی 1500 نفر از یاران مان را گرفتند (از بی‌بی‌سی بخوانید) نشد و نتوانستیم کاری انجام دهیم. اصلا ما بی‌شماریم اما تعداد روزنامه‌های سبز پخش شده بین مردم هم بی‌شمار است؟ خانواده‌های اسرا و شهدایمان را که هیچ وقت بی‌پول و بی‌یاور رها نکرده‌ایم؟ به پا گرفتن رسانه‌های سبز کمک کرده ایم؟

- عده‌ای معتقدند 25 بهمن نشانه قدرت موسوی و کروبی است چرا که مردم این چنین به دعوت‌شان پاسخ گفته‌اند. عده‌ای دیگر آن را نشانه عبور از رهبران می‌دانند و دلیل مدعای خود را شعارهای مردم می‌دانند. گروهی می‌گویند خب حالا که دیدیم و دیدید و دیدند جنبش زنده است کار تمام شده، دوباره برگردیم به وضعیت قبلی آگاهی بخشی. بعضی‌ها هم می‌گویند نه، تازه روی دور افتاده ایم، امروز نه فردا حکومت ساقط می شود باید به راهپیمایی ها ادامه بدهیم.

- من نگرانم. می‌خواهم از طرفداران براندازی و انقلاب بپرسم چطور می‌خواهند این کار را انجام دهند؟ می‌خواهم بنشینند و برایم توضیح دهند که با کدام روش، به همراهی کدام گروه‌ها، براساس کدام مرام‌نامه و منشور و به رهبری چه کسانی می خواهند این کار را انجام دهند؟ برای من توضیح دهند که چطور می‌توانند با کمک همین مردمی که دلشان نمی‌خواهد بمیرند (و حق هم دارند) این کار را انجام دهند؟ و مهم تر از همه اینکه فردای سقوط نظام می‌خواهند چکار کنند؟ باز اعدام و اخراج و گزینش؟

- از طرفداران اصلاحات هم می‌خواهم بپرسم چطور می‌خواهند این حکومت (حکومتی که حتی حاضر به پذیرش وجود مخالفت نیست) را وادار به مذاکره کنند؟ می‌خواهم بدانم اصول شان برای مذاکره کدام است، خط قرمزشان چیست؟ می‌خواهم برایم توضیح بدهند با کدام روش، و براساس چه منشوری (البته گویا منشور جدید قرار است به زودی منتشر شود) می‌خواهند این کار را انجام دهند؟

- امروز تحلیل‌های زیادی خواندم و دیدم، از هر طیفی. البته که من تحلیل گر نیستم اما جمع بندی دل‌خواهم را که می توانم داشته باشم! دلم می‌خواهد خیلی خیلی زود همه بیایند و شفاف جواب سوالاتی مثل سوالات من را بدهند. نتیجه این کار شفاف شدن فضایی است که در آن قرار داریم و به دنبال این اتفاق است که می‌توانیم تصمیم بگیریم که کجا بایستیم و چکار کنیم. در این صورت در مقابل تصمیم‌مان مسوولانه‌تر برخورد می‌کنیم چون حالا می‌دانیم برای رسیدن به چیزی که می‌خواهیم چه کارهایی باید انجام بدهیم. گروه‌ها و شخصیت ها هم می‌توانند در این حالت به معنای واقعی کلمه با هم مذاکره و ائتلاف کنند یا از هم فاصله بگیرند. آن وقت مثلا براندازی که تصمیم گرفته وارد ائتلاف با اصلاح طلبان شود دیگر نمی‌تواند شعار براندازانه سر بدهد و آن اصلاح طلب هم نمی‌تواند از شرایط توافقی حداقلی شان عدول کند. یا کسانی نمی‌توانند با امید فردای پیروزی و تقسیم غنائم پشت یک اسم پناه بگیرند و حرف‌های دیگری بزنند و یا...

- کاش رسانه سبز قدرتمندی داشتیم (رسا قوی‌تر بود یا ایران ندا به راه افتاده بود یا هر رسانه سبزی). آن وقت همین فردا پس فردا میزگردی می گذاشت با حضور امیرارجمند و ایکس و ایگرگ که هرکدام نماینده طیفی باشند، بعد همه بنشینند و شفاف همین ها را بگویند.

- فرصت ها یگانه اند و زودگذر، از دست شان ندهیم.

- به امید پیروزی.

پی‌نوشت:
مچمع دیوانگان مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های ارسالی شما استقبال می‌کند