۱۲/۱۰/۱۳۹۰

یادداشت وارده: «مخالفت با جنگ» و «تحریم این انتخابات»

سرمیاد زمستون- پارۀ نخست:

مرحلۀ دوم انتخابات ریاست جمهوری سال 84 بود. حدود ساعت چهار. حوزۀ رأی گیری به نسبت خلوت بود. جلوی من ده پانزده نفری بودند که همه همدیگر را می‌شناختند و حوزه را روی سرشان گذاشته بودند. دختر و پسر. همه هم جوان و خیلی خوش پوش؛ آخرین مُد آن سال. حتم داشتم که آمده بودند تا به هاشمی رأی بدهند. اما مطمئن نبودم که مثل من از سر ناچاری است که به او رأی می‌دهند یا دور اول هم به او رأی داده‌اند. یکی یکی برگه‌هاشان را گرفتند و رفتند سمت میزهایی که برای نوشتن رأی روی برگه‌ها در سه ردیف چیده شده بود. از آن جمع، آن‌ها که زودتر برگه‌هاشان را گرفته بودند صبر کردند تا بقیه هم به آن‌ها بپیوندند. من هم شناسنامه‌ام را تحویل دادم و کمی بعد برگه‌ام را گرفتم و رفتم تا روی یکی از میزها رأیم را بنویسم که ناگهان یکی از آن‌ها رو به بقیه گفت «بچه ها محمودش رو یادتون نره بنویسین» و هممه زدند زیر خنده. یکی هم اضافه کرد «زیر اسمش یه ضربدر بزرگ بذارین تا کسی نتونه توش دست ببره».

خشکم زده بود. باورم نمی‌شد. نیازی هم به یواشکی دید زدن نبود. همۀ آن‌ها بدون اینکه کمترین تلاشی برای مخفیانه نوشتن به خرج دهند روی برگه‌هاشان می‌نوشتند: محمود احمدی‌نژاد. حالا دیگر عصبانی شده بودم. بی‌اختیار از یکی از دخترها پرسیدم «خانم! آخه چرا این؟» خیلی جدی و خشک گفت: «فقط اینه که می‌تونه ما رو از شر اینا راحت کنه».

گر گرفته بودم. تصمیم گرفتم کمی پیاده روی کنم که زنگ گوشی همراهم به صدا درآمد. دوستم بود. مضطرب پرسید «چه خبر؟» برایش آنچه را دیده بودم تعریف کردم. گفت «همین چند دقیقه پیش رضا زنگ زد. می‌گه احمدی نژاد داره میره بالا. خواسته دست هر کی رو که تو خونه نشسته، بگیریم و ببریمش تا به هاشمی رأی بده. اوضاع خیلی خرابه».

رضا را می‌شناختم. پسر یکی از نماینده‌های مجلس ششم بود و در ستاد معین کار می‌کرد. به چند نفری که می‌دانستم قصد رأی دادن ندارند زنگ زدم. به همه هم یک چیز را گفتم؛ اینکه چه خبری رسیده، خودم چه دیده‌ام و اینکه اگر در خانه بنشینیم فاشیست‌ها قدرت را در دست می‌گیرند. اما همه می‌گفتند نیازی به رأی دادن ما نیست و قرار است این بار هم هاشمی بیاید و از این دست حرف‌ها. خوب یادم هست؛ پدر یکی از دوستانم که من را خیلی خوب می‌شناخت با لحنی شماتت‌آمیز گفت «فاشیسم کیلو چنده؟ این آخوندها رو هنوز نشناختی. دور دور آخوندهاس. نمیذارن کسی قدرت رو از چنگشون در بیاره. از تو بعیده این حرف‌ها».

هیچکس حرف‌هایم را پشیزی هم نخرید.

پارۀ دوم:

آن روز برای من «فاشیسم» یک حس گنگ و مبهم بود. مثل طعم «آلوئه ورا» که فقط اسمش را شنیده بودم و از طعمش هیچ تصوری نداشتم. حالا اما هم «آلوئه ورا» را مزه مزه کرده‌ام و هم طعم مثل زهر مار «فاشیسم» را چشیده‌ام. حالا نه تنها رویدادهای سیاسی بلکه حتی رویدادهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را هم جور دیگری می‌بینم؛ پیش کشیدن یکبارۀ هولوکاست، حذف سازمان برنامه و بودجه و شوراهای نظیر آن، سفرهای استانی، حذف تقریباً کامل و سرتاسری نهادهای مدنی، در دست گرفتن شریان‌های اقتصادی توسط سپاه، کودتای انتخاباتی سال 88 و سرکوب‌های پس از آن، دادگاه‌های نمایشی، ادغام بسیج در سپاه، 9 دی، فروش فیلم اخراجی‌ها، جدال میان رهبر و رییس دولت کودتا، برآمدن نهادهای موازی، اوج گیری شدت سانسور، یکدست شدن رسانه‌ها، ماجرای نزدیک بودن آخر زمان و عصر ظهور، آب بازی، طرح هدفمند کردن یارانه‌ها، جریان انحرافی، تعطیلی خانۀ سینما، لغو مجوز نشر چشمه، اینترنت ملی، تشکیل جبهه‌های مختلف میان اصولگرایان، کوبیدن بر طبل جنگ و... همه و همه برای من قطعات مختلف پازل فاشیسم وطنی است؛ فاشیسمی که آرام آرام پیش آمده و روز به روز در حال پیشروی است.

حالا خیلی خوب می‌فهمم که چرا «درحالی‌که دولت‌های اقتدارگرا، مانند پادشاهی‌های استبدادی یا دیکتاتوری‌های مرسوم، می‌کوشند تا فعالیت‌های سیاسی را سرکوب کنند و مردم را از دخالت در سیاست محروم سازند، دولت‌های توتالیتر به سیاسی کردن جامعه از راه بسیج حمایت عمومی از رژیم، به‌ویژه از طریق برپایی میتینگ‌ها و تجمع‌های انبوه، راهپیمایی‌ها و تظاهرات، تبلیغات وسیع و تحریکات سیاسی مداوم، مبادرت می‌نمایند». چون «پذیرش منفعلانۀ اقتدار، دیگر کفایت نمی‌کند؛ لازمۀ توتالیتاریسم این است که فرد در برابر دولت کاملا تسلیم باشد.» (اینجا) حالا خیلی خوب می‌فهمم که «فاشیسم، به مثابۀ گونه‌ای از افراط گرایی دست راستی، مجبور است خود را همیشه با سنت‌های محافظه کارانه، منحصر به فرد و ارزش‌های ویژۀ جامعه‌ای که می‌خواهد بر آن تسلط یابد، وفق دهد. هر ملتی فاشیسم در خور و شایستۀ خود را پدید می‌آورد.»* با این همه معتقدام «به دلایل متعدد ازجمله مقاومت جامعۀ مدنی، تولد مستمر «اپوزیسیون» در نظام سیاسی، فن‌آوری ارتباطات و اطلاعات، شکل‌گیری نهادهای اقتصادی مستقل، و مناسبات بین‌المللی» تلاش فاشیست‌ها هنوز به نتیجۀ کامل و مطلوب آنها، یعنی برقراری تمام و کمال یک دولت فاشیستی نینجامیده است. (اینجا)

اگر این برداشت من درست باشد آنگاه مهمترین و کارآمدترین ابزار فاشیسم وطنی برای استقرار/استمرار خود در شرایط کنونی، تلاش در جهت ایجاد و پایدار ساختن «شرایط جنگی» است. فاشیست‌های وطنی به درستی، طول عمر خود را در پیوندی مستقیم با دورۀ استقرار/استمرار فضای جنگی دیده‌اند و آن را پی می‌گیرند. این موضوع به هیچ وجه جدید نیست و همچون نمونه‌های کلاسیک فاشیسم «پیامد اجتناب ناپذیر خودداری آنها از اصلاحات داخلی است»**. اگر پیش از این و در طول سال‌های پس از انقلاب، «ماجراجویی» عارضه‌ای بود که در پی رقابتهای مشمئزکنندۀ جناح‌های درون قدرت هر از گاه رخ می‌نمود دیگر مدت‌هاست که تا حد «استراتژی بقا» ارتقا یافته است.

در این شرایط نه تنها «مخالفت با جنگ» و مقاومت در برابر تلاش فاشیست‌ها برای استقرار/استمرار فضای جنگی(سویۀ منفی)، بلکه تلاش برای ایجاد همبستگی حول محور شعار «صلح طلبی» (سویۀ مثبت)، اولویت نخست مبارزه است؛ مبارزه‌ای که اگر صورت نپذیرد یا به شکست بینجامد، پیامدهایی به مراتب فاجعه بار تر از جنگ 8 ساله برای کشور ما و ملت ما خواهد داشت.

پارۀ سوم:

آیا من در تشخیص اولویت نخست مبارزه، به خطا نرفته‌ام؟ آیا ره اغراق نپیموده و زیاده روی نکرده‌ام؟ آیا تنها هستم؟ ... گمان نمی‌کنم:

- «ایرانیان بسیاری در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند. و گمان مى‌کنم خوشحال‌اند. نه فقط به خاطر یک جایزۀ مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آن‌ها خوشحال‌اند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید، و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچۀ باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید. فرهنگى غنى و کهن که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همۀ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزار اند.» (سخنان اصغر فرهادی پس از دریافت جایزۀ اسکار، اینجا)

- همۀ ما امشب دلیلی مشترک برای با هم بودن داریم. بی آنکه بیاندیشیم به چه زبانی حرف می‌زنیم و در کدام کشور زندگی می‌کنیم و از کجای جهان به اینجا آمده‌ایم. بی آنکه بگوییم در سرزمین‌مان سیاست مداران چه چیز را بین خودشان بده بستان می‌کنند. ما صلح، آرامش و زیبایی را بین خودمان تقسیم می کنیم و سهم خودمان را هم بر می داریم. سینما به ما عشق ورزیدن را آموخته، محبت کردن را و تقسیم این عشق را. برای اینکه یادمان نرود ما انسان‌ها یکدیگر را دوست داریم با هر زبان و با هر رنگ و هر مذهبی که داریم و ما به این دوستی مفتخرایم.» (سخنان فاطمه معتمد آریا پس از دریافت جایزۀ هانری لانگلوا، اینجا)

- «... وقتی داشتم میومدم بالا روی سن داشتم فکر می‌کردم که چی باید بگم؟ باید چیزی در مورد مادرم بگم؟ در مورد پدرم؟ در مورد همسر مهربانم؟ در مورد دخترهام؟ در مورد دوستان عزیزم؟ در مورد گروه فیلمم؛ گروه فیلم بزرگ و دوست داشتنی‌ام؟ ولی الآن فقط ترجیح می‌دم که چیزی در مورد مردمم بگم ... من فکر می‌کنم اونها مردم واقعاً صلح‌دوستی هستند.» (سخنان اصغر فرهادی هنگام دریافت جایزۀ گلدن گلوب، اینجا)

- «ما از حاکمان بر جان و مال و ناموس مردم می‌خواهیم از راه ضد ملی و ضد دینی و ضد انسانی که در سرکوب هر منتقد و مخالف خود در پیش گرفته اند و کشور را در لبۀ پرتگاه جنگ و ویرانی قرار داده‌اند به راه منطق و قانون و مصلحت مردم و میهن برگردند.» (بخشی از بیانیۀ مشترک خانواده های موسوی و کروبی در سالگرد حصر غیرقانونی آنها، اینجا)

پارۀ آخر:

اما همۀ اینها چه ربطی به انتخابات در پیش رو دارند؟ و چگونه می‌شود «صلح طلبی» و «مخالفت با جنگ و شرایط جنگی» را به «تحریم این انتخابات» گره زد؟

به هزار و یک دلیل که جای گفتن‌شان اینجا نیست کشور ما و ملت ما با انبوهی از مشکلات ریز و درشت دست به گریبان است که نه تنها رفع آنها به سادگی و به سرعت میسر نیست بلکه حتی دربارۀ نحوۀ رفع آنها هم توافقی اصولی وجود ندارد. وجود «شرایط آرام و با ثبات» برای درگرفتن یک «مباحثۀ عمومی و آزاد» دربارۀ این مسائل (اولویت بندی، راه حل ها، هزینه های انسانی و مادی و ...) شرط لازم است اما کافی نیست. برای اجرایی شدن توافقات حاصل از این بحث‌ها و پایداری اقدامات عملی که در پی این توافقات لازم است صورت گیرد، وجود توافقی در سطح ملی ضروری است. اینجاست که «صندوق رأی» و نهاد انتخابات باید فصل الخطاب باشد؛ همۀ اینها یعنی تأکید بر «صندوق رأی» به مثابۀ مهمترین نهاد حل منازعات. اما کودتای انتخاباتی سال 88 (به مثابۀ نقطۀ عطف سلسله اقداماتی که توسط فاشیست‌های لانه کرده در درون ساختار حقیقی قدرت از سال 76 بدین سو صورت گرفت)، اصولا بر این کارکرد «صندوق رأی» مهر پایان نهاد و نهاد انتخابات را تا اطلاع بعدی از حیز انتفاع ساقط کرد تا یکبار و برای همیشه «پیشوا»، «حضرت فصل الخطاب» و «منویات ایشان» را به جای آن بنشاند.

حالا پس از گذشت بیش از دو سال از آن کودتای خونین، فاشیست‌های وطنی در پی برگزاری انتخاباتی فرمایشی برای هم دل و هم رأی نشان دادن «توده‌ها» با حضرت فصل الخطاب و منویات او، از جمله رجزخوانی های جنگ طلبانه‌اش، برآمده‌اند. آن‌ها به صراحت می‌گویند: «در اين انتخابات بايد طوری حرکت کنيم که نه تنها در داخل ايران يکپارچگی و شور لازم برای حمايت از نظام مشاهده شود، بلکه برداشت خارج از مرزهای ايران نيز طوری باشد که نشان دهد با اين حضور گسترده، اصولگرايانی که پايبند به مبانی انقلاب هستند رأی اکثريت قاطع را به دست آورده اند.» (اینجا) آیا کسی هست که نداند «نظام» اسم مستعار کیست و « اصولگرايانی که پايبند به مبانی انقلاب هستند»، چه کسانی را شامل می‌شود؟

در اینچنین شرایطی است که تحریم این انتخابات، (فقط) به مثابۀ مرحله‌ای از یک مبارزۀ همه جانبه علیه فاشیسم در حال پیشروی و سر و صدای گوش خراش شیپورهای جنگی آن‌هاست. اینگونه، شعار «صلح طلبی» و «مخالفت با جنگ» با «تحریم این انتخابات» گره می‌خورد. همین است که من را وا می دارد تا این بار نه تنها به دوست و آشنا و فامیل و همکار بلکه به هر کس که با او در طی روز حتی چند کلمه ای هم کلام می‌شوم، بگویم که اگر از جنگ می‌ترسد و با آن مخالف است، روز جمعه در خانه بماند.

پانویس:
* و **: "سنت فاشیسم"، نوشتۀ جان وایس، ترجمۀ عبدالمحمد طباطبایی یزدی، انتشارات هرمس

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

یادداشت وارده: چرا رای نمی‌دهم؟

احسان - چندی پیش و با نزدیک شدن به ایام انتخابات مجلس نهم، مشاورِ قضائیِ دادستانِ کلّ کشور اعلام کردند که «انتشار هرگونه محتوا با هدف ترغیب و تشویق مردم به تحریم و یا کاهش مشارکت در انتخابات جرم است». بگذریم که این تهدید تاسف‌بار، ناقض ابتدایی‌ترین حقوق منتقدان حکومت برای تبلیغ عقاید خود است (خواه تفسیر مشاور مزبور از قانون درست باشد یا غلط) و بگذریم که این تحدید دست ردی است بر سینه تمام مدعیانی که اصل شرکت در انتخابات را به مثابه رفراندوم ضمنی و دادن رای مثبت به کلیت نظام قلمداد می‌کنند (که در این‌صورت کسانی هم که مایل به رای دادن به کلیت نظام نیستند لابد باید بتوانند آزادانه و در فضای رسمی رسانه‌ای رای منفی خود را تبلیغ کنند) و بگذریم که این ترساندن مخالفان بیش از هر چیز نشانه شکننده بودن وحدتی است که گویا به بهای سرکوب صداهای متفاوت و یکدست کردن فضای رسانه‌ای در داخل کشور بوجود آمده. با تمام اینها من نظراتم را در دفاع از «عدم شرکت در انتخابات نهمین دوره مجلس شورای اسلامی» مکتوب می‌کنم، تنها از این جهت که احساس می‌کنم چند استدلال بسیار ضعیف درباره شرکت در انتخابات تا به حال بی‌پاسخ مانده است.

دلایل من برای رای ندادن نه دعوت رهبران جنبش سبز به تحریم انتخابات است، نه ناراحتی از بازداشت و زندانی شدن دوستان و نه ترس از تقلب احتمالی و ادعایی در انتخابات آتی. در این نوشته‌ها سعی می‌کنم دلایل شخصی‌ام برای عدم شرکت در انتخابات را به تفصیل بیان کنم.

این نوشته دو بخش دارد: در بخش اول ضمن بیان عقایدم کلیت استدلال‌های «کاوه لاجوردی» را به چالش می‌کشم و در بخش دوم سلسله یادداشت‌های وبلاگ «شور و شر» در بحث «بازی اقلیت» را نقد می‌کنم. قبل از آن خواندن یادداشت کاوه لاجوردی (+) و بازی اقلیت (+، +، +، +) را پیشنهاد می‌کنم. ضمن اینکه نوشته‌های رنگی عینا جملاتی است که از مطلب مورد نقد نقل کرده‌ام.

اینک بخش اول:

* * *

اول. آیا تحریم همیشه مردود است؟

بنظرم برای شروع می‌شود یک سوال مشخص از منتقدان و مخالفان تحریم (طبعا از بین منتقدان نظام) پرسید: آیا تحریم انتخابات در هر شرایطی مردود است؟ یعنی همیشه و همه جا می‌توان گزینه تحریم را رد کرد و تشویق به شرکت در انتخابات کرد؟ اگر بله که هیچ، می‌رویم به خط بعدی، اما اگر پاسخ «خیر» است، به نظر این گروه، تا کجا باید به قواعد تعیین شده از سوی گروه حاکم تن داد، و در چه شرایطی می‌توان یا باید از بازی بیرون رفت و عطایش را به لقایش بخشید؟ تا کجا باید چهارچوب‌های تحمیل شده را پذیرفت و از کی می‌توان این چهارچوب را رد کرد؟

استدلال‌های مخالفان تحریم چیست؟ کاوه لاجوردی در وبلاگش می‌نویسد: «به نظرم حتی با این فرض که صلاحیتِ همه‌ی مشاهیر رد شود باز می‌توانم از بینِ تأییدشدگانْ کسانی را انتخاب کنم که احتمال بدهم با مواضعِ من سازگارتر خواهند بود — یا دست‌کم تابلویی نداشته باشند که نشان دهد با همه‌ی نظرهای من مخالف‌اند».

به نظرم این یکی از ضعیف‌ترین استدلال‌ها در باب لزوم شرکت در انتخابات است. بدیهی است که در هر شرایطی می‌توان کسی را پیدا کرد که نظراتش کمی کمتر مخالف با عقاید ما باشد. بله، در بین هر دو گزینه‌ای، باز می‌توان یکی را به عنوان گزینه بد و دیگری را گزینه بدتر معرفی کرد و لابد اولی را پسندید. اما دقیقا تا کجا باید به این بازی انتخاب بین بد و بدتر تن داد؟!

به عنوان یک مثال، کشوری را در نظر بگیرید که نظام سلطنتی مطلقه دارد و یک مجلسی هم هست که کاندیداهایش بوسیله شورایی چند نفره که اعضایش بوسیله پادشاه انتخاب می‌شوند، گزینش شده و برای انتخابات به مردم معرفی می‌شوند. باز فرض کنید تمام منتقدین و مخالفین پادشاه در شورای مذکور رد صلاحیت شده و جمعی مرکب از دو طیف زیر تائید صلاحیت می‌شوند:

گروه اول: کسانی که پادشاه را به عنوان نماینده خدا بر روی زمین می‌دانند و اطاعت از او را واجب.
گروه دوم: کسانی که پادشاه را نماینده خدا نمی‌دانند، اما معتقدند او آنقدر با کفایت است که در همه امور باید از او پیروی کرد.

بصورت نظری، قطعا می‌توان گروه دوم را کمی (و فقط کمی!) دارای عقلانیت بیشتری نسبت به گروه اول دانست. در اینصورت آیا باید در انتخاب از بین این دو گروه شرکت کرد؟ به این امید که کسانی را پیدا کنیم که مواضعشان کمی بیشتر با ما سازگار باشد؟ یا نه، می‌توان از بازی دیگر تکراری شده انتخاب بین بد و بدتر استنکاف کرد؟

و اصلا مثال دیگری بزنیم. فرض کنید در حکومتی (شبه) جمهوری، مثلا در همین ایران خودمان، در انتخابات ریاست جمهوری، گروه‌های مختلفی اعم از لیبرال‌ها و سکولارها و چپ‌ها و ملی مذهبی‌ها و اصلاح‌طلبان اسلام‌گرا و اصولگراهای اسلام‌گرا و حامیان مکتب ایرانی و اسلام‌گرایان عمل‌گرا و تندرو و خلاصه همه و همه کاندیدایی معرفی کنند. در نهایت از بین همه این‌ها آقایان حسین الله کرم و مسعود ده نمکی از فیلتر شورای نگهبان عبور کنند. خب مطمئنا بین ده نمکی و الله کرم تفاوت‌هایی است. آیا منطقا می‌توان تمام طرفداران آن گروه‌ها و نامزدهای رد صلاحیت شده را دعوت کرد به انتخاب بین این دو گزینه؟! کما اینکه اصلا این مقایسه را از خود کاوه لاجوردی وام گرفته‌ام. جایی که می‌گوید: «متأسفانه یادم نیست چه کسی—شاید پیش از انتخاباتِ نهمِ ریاستِ جمهوری—گفته بود که در انتخابات شرکت می‌کند حتی اگر امر دائر باشد بینِ انتخابِ آقایان حسین الله‌کرم و مسعود ده‌نمکی»!

دوم: تحریم به مثابه اعتراض

این‌جاست که باید پرسید: آیا اصلا می‌توان به روند برگزاری چنین انتخابات محدود شده‌ای از طریق «عدم شرکت در انتخابات» اعتراض کرد یا نه؟ به خصوص اگر که که چنین روندی تبدیل به یک رویه ثابت شده باشد و گستره افراد حاضر در انتخابات در هر دوره محدودتر از دوره پیش شده باشد. اگر بپذیریم که حاکمیت هر روز گستره انتخاب‌ها را محدودتر کرده و نیز فشار روانی _ اجتماعی _ قضائی و سیاسی را روی منتقدان بیشتر از قبل می‌کند، در این حالت منتقدان می‌توانند از عدم شرکت به عنوان راهی برای اعتراضی به این فشارها استفاده کنند؟ یا نه، باید در هر حالتی به قاعده تعیین شده از سوی ارکان حکومت تن داد و منتظر بنشینیم و ببینیم از بین حامیان درجه اول حاکمان، و حامیان درجه دوم حاکمان کدامشان کمی کمتر زبان به تحقیر و دشنام و تخفیف منتقدان گشوده‌اند تا رای‌مان را به حسابش واریز کنیم؟

سوم: عدم شرکت در انتخابات به مثابه ابزار فشار بر حاکمان

کاوه لاجوردی در نقدش چنین می‌پرسد: «سؤال: بیایید فرض کنیم گروهِ بزرگی از مردم انتخابات را تحریم کنند؛ در این صورت آیا نظامِ جمهوری اسلامی اعلام خواهد کرد که مردمی نیست یا کمتر از قبل مردمی است؟ یا آیا معقول است تصور کنیم که، بعد از تحریمِ فراگیر، در رفتارِ جمهوری اسلامی تغییری ایجاد خواهد شد؟»

پس فرض کنیم که نه حتی گروه بزرگی از مردم، حتی جمعیتی قابل توجه در انتخابات شرکت نکنند. پاسخ پرسش اول کاوه لاجوردی چیست؟ نظام جمهوری اسلامی اعلام می‌کند که مردمی نیست؟

به نظرم اصل سوال اشتباه است. اساسا هدف این نیست که جمهوری اسلامی را وادار به اعلام و یا اعتراف به مردمی نبودن کنیم. نه. هدف تنها این است که اعتراض خودمان به روش‌های در پیش گرفته شده در سال‌های اخیر در ایجاد محدودیت برای نهادهای انتخابی و باز گذاشتن دست نهادهای انتصابی را نشان دهیم. همین. اینکه حکومت اعتراف خواهد کرد یا نه چندان مهم نیست. چه اگر بخواهیم منتظر اعتراف حاکمیت بمانیم عملا تمام تصمیم‌گیری‌های‌مان به خطا خواهد بود. چون که حاکمیت کنونی بنظرم مشخصا نشان داده اهل اعتراف به خطاهای گذشته نیست. پس هدف اساسا واداشتن حاکمیت به اعلام چیزی نیست. هدف اعتراض به روش‌های اشتباه گذشته است. هدف اعتراض به غیر موثر بودن و نمایشی شدن نهادهای انتخابی در ساختار سیاسی جمهوری اسلامی است. و برای اینکار چه راهی بهتر از مبارزه منفی و از اعتبار انداختن این نهاد انتخابی صوری؟

و سوال دوم کاوه لاجوردی: بعد از تحریم فراگیر تغییری در رفتارهای حکومت مشاهده می‌شود؟ خب شاید بشود. شاید هم که نشود. در اینصورت به صراحت می‌گویم: حکومتی که حتی در صورت تحریم فراگیر و کاهش جدی رای دهندگان در رفتارهایش تغییری نمی‌دهد و همچنان روند گذشته را ادامه می‌دهد، در واقع نشان می‌دهد که به هیچ عنوانی و در هیچ صورتی اصلاح پذیر نخواهد بود. چنین نظامی که اینقدر خود را بی‌نیاز از مشروعیت مردمی می‌بیند و لابد به درآمدهای نفتی، قدرت انتظامی در داخل و قدرت نظامی در خارج از مرزها و به انحصار سیاسی و اقتصادی‌اش اتکا دارد، آشکارا در مقابل کوچکترین تغییر و اصلاحاتی از پایین هم مقاومت نشان خواهد داد. یعنی دیگر مهم نیست چه کسی به مجلس راه یابد. حکومت راه خودش را می‌رود و آشکارا گره بن بست سیاسی چنین حاکمیتی جز به چاقو باز نمی‌شود. پس امید داشته باشیم که هنوز عقلایی در نظام باشند که ذره‌ای مشروعیت مردمی را برای بقای نظام لازم بدانند و در صورت تحریم فراگیر حتی اندکی در رفتارهای گذشته‌شان تجدید نظر کنند. در صورت وجود چنین عقلایی شاید تلاش برای نشان دادن مشروعیت کاهش یافته جناح حاکم چندان هم بی فایده نباشد.

چهارم: تحریم انتخابات و تلاش برای کاهش مشروعیت سیاسی جناح حاکم

آیا عدم شرکت در انتخابات منجر به کاهش مشروعیت نظام سیاسی ایران و سپس تغییر روند جاری می‌شود؟

آیا عدم شرکت در انتخابات منجر به کاهش مشروعیت جناح حاکم بر نهادهای سیاسی و اقتصادی ایران و سپس تغییر روند جاری می‌شود؟

به نظر من پاسخ این دو سوال یکسان نیستند. یعنی ممکن است که نظام سیاسی یک کشور حتی با مشارکت چهل درصدی در انتخابات مجلس هم به خطر نیفتد. اما آیا هدف واقعی این است؟ که مشروعیت نظام جمهوری اسلامی را زیر سوال ببریم؟ به نظرم نه. حداقل در شرایط فعلی نه. تفکیکی هست بین نظام سیاسی کشور و یک تفکر خاص یک طی سالهای مستمر و به آرامی نهادهای تاثیرگزار در کشور را در دست گرفته است. به نظرم کار چندان سختی نیست اثبات اینکه نهادهای موثر سیاسی مانند نهاد رهبری و شورای نگهبان، نهادهای نظامی مانند سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و نیروهای انتظامی، نهادهای اقتصادی، نهادهای امنیتی و غیره در واقع تحت سیطره یک جناح سیاسی هستند. یک جناح سیاسی که باید با سایر جناح ها برای کسب قدرت سیاسی همواره در رقابت و کشمکش می‌بوده در سالهای اخیر کل قدرت سیاسی و نظامی و اقتصادی و امنیتی کشور را (که عموما در بین مناصب انتصابی پخش شده) در دست گرفته. الان هم هدف به چالش کشیدن مشروعیت کل نظام حاکم نیست. هدف صرفا زیر سوال بردن جناح سیاسی حاکم بر تمام امور و مقدرات کشور است. جناح حاکم به داشتن مشروعیت مردمی اهمیت می‌دهد؟ به نظر من در شرایط فعلی بله. اهمیت می‌دهد. وقتی رهبر نظام می‌گوید که: «مردم با حضور گسترده خود دشمنان را از تجاوز به کشور ناامید کنند» یعنی در شرایط فعلی (و متاسفانه فقط در شرایط فعلی! و نه در شرایط عادی) مشروعیت سیاسی برای جناح حاکم کاملا اهمیت دارد. بعید است در صورت کاهش این مشروعیت تغییری هرچند کوچک در سیاست‌های داخلی رخ ندهد.

سود چنین تغییراتی قطعا بیش از سود انتخاب بین ده نمکی و الله کرم است. بگذریم که شخصا حتی حاضر به انتخاب از بین این دو گزینه ناخوشایند بودم اگر که اساسا چنین انتخابی تاثیری هرچند کوچک در شرایط فعلی کشور می‌داشت.

و گفتم که کاهش مشارکت در انتخابات به معنای کاهش مشروعیت جناح حاکم بر نهادهای کشور نیست. به معنای تلاش برای نشان دادن مشروعیت قبلا کاهش یافته جناح حاکم است. البته این نکته هم صادق است که شرکت در انتخابات در شرایط فعلی، به نوعی تایید روندهای اشتباه گذشته و سوق دادن وضعیت کشور به نقطه‌ای است که بازگشت از آن یا ممکن است و یا با صرف هزینه‌های گزاف و حتی غیرقابل جبران ممکن است. و این چیزی است که در نوشته‌های بعضی از وبلاگ نویسان اصولگرای حامی کلیت نظام هم دیده می‌شود.

پنجم: رای دادن برای مجلس غیر موثر، انتخابات نیست، انجام عادت است

بله. در یک شرایط عادی شخصا حاضر به انتخاب از بین ناخوشایندترین گزینه‌ها بودم اگر که اساسا چنین انتخابی عملا تاثیری در شرایط فعلی کشور می‌داشت، اما حرف من این است که آنقدر به رای دادن در هر شرایطی و از بین هر دو گزینه‌ای عادتمان داده‌اند و آنقدر نماینده‌های راه یافته به مجلس در هر دور ضعیفتر از دور پیش بوده‌اند که مجلسی که قرار بوده در راس امور باشد عملا شده بازیچه فرامین شخصیت‌های ارشد نظام. مجلس کنونی شورای اسلامی حتی در نقش یک مجلس مشاورین هم قدرت قانون نویسی و تاثیر گذاری ندارد.

این ایده را در نقد سلسله یادداشت‌های بازی اقلیت بیشتر بسط می‌دهم.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

۱۲/۰۹/۱۳۹۰

چهار دلیل ساده برای اینکه من رای ندهم


1- حق حاکمیت بر سرنوشت خویش

به ظاهر عنوان ساده‌ای است و حقی که همه به رسمیت می‌شناسند، اما ما ایرانیان، به مانند بسیاری از ملل جهان برای این حق طبیعی و انسانی مبارزه‌ کرده‌ایم، خون داده‌ایم و اولین انقلاب مشروطیت مشرق زمین را رقم زده‌ایم. اگر پدران و مادرانمان سال‌ها مبارزه کردند و جنگیدند تا حق رای دادن را به عنوان نمادی از حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش به دست بیاورند، امروز به نظر می‌رسد که ما باید بجنگیم تا «حق رای ندادن» را به عنوان یک پیش‌فرض بدیهی در حاکمیت بر سرنوشت خویش به دست بیاوریم. وقتی نهاد حقوقی حاکمیت رسما اعلام می‌کند که تبلیغ علیه شرکت در انتخابات جرم است (+) و نهادهای مذهبی‌اش شرکت نکردن در انتخابات را حرام اعلام می‌کنند (+) آنگاه برای من مسجل می‌شود که پیش از انتخاب میان گزینه‌ها، یک جای خالی وجود دارد. اگر من نتوانم «حق رای ندادن» برای خودم را مسجل کنم، دیگر حق رای دادن چه مفهومی دارد؟ گام نخست جمهوریت انتخاب نامزدهای موجود نیست، بلکه اساس خود «انتخاب» است. پس من این بار یک قدم به عقب برمی‌گردم تا نه در دفاع از رای گم‌شده‌ام، که اساسا در دفاع از حق «انتخاب» خودم مبارزه کنم: «من دستور و فرمایش و امر ملوکانه نمی‌پذیرم. رای نمی‌دهم تا نشان دهم حق انتخاب را برای خود محفوظ می‌دانم».

2- چیزهایی هست که مصلحت بر نمی‌دارد

حقیقت تلخی است که در بسیاری از موارد، اخلاق به پای سیاست و مصلحت قربانی می‌شود. بعید می‌دانم حتی در پیشرفته‌ترین و مردمی‌ترین ساختارهایی که بشر تا کنون توانسته است تاسیس کند مواردی از این دست یافت نشود. با این حال من گمان می‌کنم باید برای مصلحت‌سنجی‌ها خط قرمزی قایل شویم. خط قرمز من «انسان» است. جان انسان، حرمت انسان، کرامت انسان و آزادی و آزادگی انسان. خیابان‌های شهر هنوز برای من بوی خون می‌دهد. خون ریخته را نمی‌توان بازگرداند، اما دست کم می‌توانیم خواستار پی‌گیری دلایل و محاکمه عاملان این کشتار باشیم. انتظار بالایی است؟ باشد، دست‌کم یک عذرخواهی و اظهار پشیمانی بدون پی‌گرد عاملان جنایت را طلب کنیم. باز هم انتظار بالایی است؟ اشکالی ندارد؛ حداقل بیایند و اساس کشته شدن همراهان ما را به رسمیت بشناسند. من چطور در میان جماعتی که اساس جنایت را منکر می‌شوند و بر روی خون‌های ریخته شده جشن پیروزی می‌گیرند به دنبال بد و بدتر بگردم؟ این مصلحت‌سنجی نیست؛ این بی‌شرافتی است. این تهی شدن از «انسانیت» است.

3- چیزی تغییر نکرده است

گروهی داغ‌دار شدند. گروهی به اسارت رفتند. گروهی اعتمادشان خدشه‌دار شد و گروهی دیگر زیر بار فقر و بی‌لیاقتی مسوولان کمرشان خم شد. در فاصله دو سال گذشته چه چیز تغییر کرده است که حالا نظر من تغییر کند؟ آیا تغییری در منش حاکمیت ایجاد شده است؟ آیا سرکوب‌ها کاهش پیدا کرده است؟ فضا بازتر شده است؟ زندانیان آزاد شده‌اند؟ آیا تدابیر جدیدی برای اعتمادسازی میان مردم اندیشیده شده که این بار انتخابات قابل اعتماد است؟ آیا طیف و گروه و جناح و چهره جدیدی وار عرصه شده که کارنامه‌ متفاوتی داشته باشد و بتوان امیدوار بود که اگر امور مملکت به دست این گروه بیفتد تغییری ایجاد خواهد کرد؟ آیا حداقل‌های زندگی اقتصادی و روزمره مردم بهبودی یافته که بارقه‌ای از امید و نشاط را به همراه بیاورد؟ نه؛ به قول مهندس موسوی هیچ چیز تغییر نکرده است؛ پس من هم همچنان بر سر همان مواضع پیشین هستم.

4- من اهل جنگ نیستم

دست کم دو سال تمام است از این حاکمیت و این مجلس و این جناح‌های درگیر فقط و فقط صدای جنگ به گوش می‌رسد. آن‌ها که به مردم خودشان رحم نکردند و از هیچ سرکوب و جنایت و تجاوزی در حق هم‌وطن خودشان ابایی نداشتند، اگر دستشان برسد در حق دیگر جهانیان هم کوتاهی نمی‌کنند. در تمام حاکمیت و گزینه‌های باقی مانده در جدال قدرت من حتی یک نفر را هم نمی‌شناسم که آشکارا و رسما با حرکت به سمت جنگ مخالفت کند. کاملا برعکس؛ گویی مسابقه‌ای شکل گرفته که چه کسی بیشتر مشتاق رویارویی است و چه کسی بیشتر می‌تواند خط و نشان بکشد و جهان را به مبارزه بطلبد. آن سوی دنیا به اندازه کافی اتحاد میان جنگ‌طلبان وجود دارد. من دیگر نمی‌خواهم به جمع متحدین جنگ طلب در این سوی دنیا بپیوندم. وقتی گزینه صلح‌طلبی نیست، من دست کم با خانه نشینی خودم نشان می‌دهم که با این جماعت همراه نبودم. شاید نتوانم جلوی جنگ را بگیرم؛ اما دست کم حداقل کاری را که می‌توانم انجام می‌دهم و جنگ‌طلبان را در مسیر فاجعه‌باری که در پیش گرفته‌اند همراهی نمی‌کنم و مهر تایید خودم را بر جنون افسارگسیخته‌شان نمی‌زنم.

یادداشت وارده: «بازخوانی موضع محافظه‌کاران در گرداب 88»

رفیق ش.- ممکن نبود بتوان دست حاکمیت را خواند. آن‌ها ترسیده و نگران بودند. در آستانه انتخابات 88 هم راس نظام از احمدی‌نژاد نگران بود و هم محافظه‌کاران. در مجلس علی لاریجانی، محمدرضا باهنر، احمد توکلی، علی مطهری و در بیرون مجلس محسن رضایی، مهدوی کنی، ناطق نوری و بسیاری دیگر نگران اوضاع بودند. همه از احمدی‌نژاد و بی‌لیاقتی‌هایش عصبانی بودند و انگیزه کافی داشتند تا از افول او استقبال کنند. در عین حال برخی از آن‌ها پا را از این فراتر گذاشته و خود را آماده تعامل با موسوی می کردند. یک سناریو ممکن برای آن‌ها این بود که ابتدا ولو با سکوت، نظاره‌گر حذف احمدی‌نژاد باشند و سپس در فرصت مناسب با رییس جمهور بعدی به مرزبندی بپردازند و وارد دعوایی جدید، بزرگتر، حساس‌تر اما به لحاظ اصولی کم‌خطرتر بشوند. با نزدیک‌تر شدن انتخابات وقتی مشخص‌ شد موسوی دست بالا را دارد این سناریو پررنگ‌تر می‌شد اما هم‌زمان در راس نظام سناریوی دیگری پیش‌رو بود: احمدی‌نژاد پس از آنکه در انتخابات کتک سیری می‌خورد و درست و حسابی زخمی می‌شد نهایتا پیروزی را از آن خود می‌ساخت. آنگاه با فرادستی راس نظام، احمدی‌نژاد یا خود دست و پایش را جمع می‌کرد و یا پر و بالش چیده می‌شد تا حساب کار دستش آید. اولویت و حتی تخمین اولیه اوضاع این بود که رییس جمهور خود گوشی دستش بیاید. این سناریو محدود به یکی دو ماه پیش از انتخابات نمی‌شد. سال قبل از انتخابات وقی به مسوولین دولت صریحا گفته شد که «پنج ساله» برنامه‌ریزی کنند تنها یک نتیجه‌گیری صریح در بین فعالین سیاسی تداعی شد.

هم‌زمان برای نظامیان که در طول چهار سال همه نوع انتفاع از خزانه و نبض اقتصاد مملکت را برده بودند زاویه دیدی اقتصادی پدید آمده بود که حمایت از احمدی‌نژاد در انتخابات 88 را مساوی با چهار سال دیگر بهره‌مدی از مزایای اقتصادی قرار می‌داد. از نقطه نظر سیاسی نیز جز چند مورد درشت‌گویی رییس جمهور آن‌ها دستاویزی برای انتقاد نداشتند چراکه در غالب افتضاحات و ندانم‌کاری‌های دولت مستقیما درگیر بودند و طبیعتا نمی‌توانستند چندان ژست طلبکار بگیرند. از سوی دیگر میرحسین موسوی برای نظامیان تازه به دوران رسیده شخصیتی به غایت «کله شق» می‌نمود که حاضر بود با هر هزینه‌ای دمشان را قیچی کند بدون اینکه کوچکترین باجی به آن‌ها بدهد. همه این عوامل روی هم انگیزه‌ای قوی برای حمایت از احمدی‌نژاد ایجاد کرد. حمایت نظامیان از یک کاندیدا در انتخابات در همه اعصار تاریخ و در هر سرزمینی که باشد، تنها یک معنی می‌تواند داشته باشد و این‌بار هم این حمایت به همان معنی همیشگی ظاهر شد. البته با حمایت قاطع راس نظام و نظامیان، باز هم نتیجه کار از بیرون حتی برای خودی‌ها قطعی به نظر نمی‌رسید. هم از اینرو در آخرین لحظه‌ها هم محمدرضا باهنر، نایب رییس و همه کاره مجلس و مرد همیشگی پشت‌پرده‌ها به این نتیجه رسید که به راس نظام نامه بنویسد و در مورد شکست پیش‌رو و عواقب احتمالی ضدیت با میرحسین موسوی هشدار بدهد. رییس وقت مجلس پا را از این هم فراتر گذاشت و برای موسوی پیام تبریک فرستاد. ظاهرا در رده‌های پایین‌تر محافظه‌کاران نیز اوضاع برچنین منوالی پیش می‌رفت اما برای نظامیان مرغ همچنان یک پا داشت.

عاقبت معلوم شد که محافظه‌کاران سنتی بی‌دلیل مرعوب حمایت‌های مردمی میرحسین موسوی قرار گرفته بودند. مکانیزم اجرایی دولت ونظامیان هیچ جایی برای عقب‌نشینی باقی نگذاشته بود و آن‌ها مصمم بودند که به هر قیمتی پیروز اعلام شوند. شاید محافظه‌کاران سنتی نمی‌توانستند تصور کنند که تقابل با خواست عمومی (آن هم این چنین روشن) فردای انتخابات قابل لاپوشانی است اما برای دولت و نظامیان بدنامی و اجبار به استفاده از زور پس از انتخابات، حتی در مقیاس جدید چندان مهم نبود. منافع مسلم مادی و ایدئولوژیک از هیچ منظری «من بمیرم و تو بمیری» برنمی‌دارد. پیش‌تر اشاره شد که راست سنتی تا چه اندازه متفاوت از تندروهای دولتی و نظامی به داستان نگاه می‌کرد. از نظر منافع، تندروی‌های دولت، اصولگرایان سنتی را قانع کرده بود که پیروزی مجدد احمدی‌نژاد منفعت زیادی برای آن‌ها ندارد و بهتر است با طعنه زدن به دولت و یا حتی سکوت زمینه را فراهم کنند تا در انتخابات، راس هرم قدرت و دولتی‌ها در عمل انجام شده قرار بگیرند اما وقتی عملا عکس این اتفاق افتاد، نوبت راست سنتی بود که موضع خود را روشن کند. آن‌ها نیرو و انگیزه کافی برای رو در رو شدن با راس حاکمیت را نداشتند. حتی علی‌رغم تمام انگیزه‌های پیش از انتخابات، در درون این جناح بسیاری احمدی‌نژاد را با همه بدی‌هایش قابل تحمل یا قابل تحمل‌تر می‌دانستند و عجیب نبود که این موضع پس از انتخابات تقویت شود. آن‌ها خیلی زود به محکوم کردن سران فتنه روی آوردند اما در عین حال از طعنه زدن به رییس جمهور منتخب نیز دریغ نورزیدند!

مرد شماره یک موتلفه (حبیب‌الله عسکراولادی) در طعنه‌ای پرطنین گستاخی رییس جمهور در خس و خاشاک نامیدن مردم را تقبیح کرد. در همین راستا حتی از سوی برخی محافظه‌کاران سنتی، احمدی‌نژاد در کنار سران فتنه عامل ناآرامی‌ها شمرده شد. هنگامی که آیت‌الله خامنه‌ای در نماز جمعه 29 خرداد پس از تهدید کردن سران فتنه گفته‌های رییس جمهور در تقبیح تاریخ جمهوری اسلامی را به شدت مورد نکوهش قرار داد، به نظر می‌رسید این سخنان آیت‌الله دستاویز خوبی برای ادامه دادن این موضع از سوی محافظه‌کاران خواهد بود اما سیاست‌های امنیتی آنان را عملا به این مجرا سوق داد که انتقاد از احمدی‌نژاد را نه بر بستر تحریک مردم به ناآرام ساختن کشور، که در گزینه‌های دیگری جاری سازند. از همین رو از نخستین موقعیت ممکن، انتخاب اسفندیار رحیم مشایی به عنوان معاون اول رییس جمهور بهره بردند تا نخستین و محکم‌ترین سیلی ممکن را به گوش احمدی‌نژاد و یارانش بنوازند بدون آنکه نظامی‌های حامی احمدی‌نژاد را علیه خود قلقلک بدهند. اتفاقا این موقعیتی بود که اتفاقا این نظامیان را به سود خود به صحنه بیاورند.

مجلسی‌ها و نظامی‌ها آن‌قدر بد و بیراه نثار مشایی کردند که کسی دیگر جرات حمایت از او را نداشت. گستاخی احمدی‌نژاد در عدم تمکین از حکم حکومتی عزل مشایی آنقدر سنگین بود که وقتی وزیر اطلاعات (محسنی اژه‌ای) واقعا به گوش احمدی‌نژاد سیلی نواخت و کابینه را ترک کرد اکثریت مجلس با امضای طوماری از وی (و از سیلی خوردن احمدی‌نژاد) حمایت کردند. عاقبت تهدیدها آنقدر بالا گرفت که رییس جمهور تسلیم شد. محافظه‌کاران سنتی در عملیاتی همه‌جانبه علیه احمدی‌نژاد پیروز شدند که هم زمان چند هدف را تامین می‌کرد:

اولا این جدی‌ترین اقدام در راستای مرزبندی با رییس جمهور منتخب بود و می‌توانست به طور نسبی از بدنامی همکاری با آقای متقلب جلوگیری کند یا حداقل خود احمدی‌نژاد را شیرفهم نماید که اگر در انتخابات تکروی کرد و محافظه‌کاران مجبور شدند از هر غلطی که او کرد حمایت کنند از این به بعد ناچار خواهد بود دست و پایش را جمع کند و قبل از هر کاری از بزرگترها اجازه بگیرد. این انگیزه در میان نظامیان و حتی برای راس نظام هم البته با تعریفی دیگر وجود داشت. انگیزه بعدی محافظه‌کاران حذف یک رقیب جدی در انتخابات چهارسال بعد بود. یعنی می‌بایست احمدی‌نژاد گوشی دستش بیاید که تازه اگر بچه خوبی باشد، همین چهارسال را میهمان نظام خواهد بود و نه بیشتر! مشایی یک کاندیدای بلقوه برای تداوم قدرت احمدی‌نژادی‌ها در دستگاه اجرایی کشور بود که هم‌زمان به عنوان نماد استقلال دولت از محافظه‌کاران و راس نظام مطرح شده و حتی هیچ گاه علیخ اصلاح‌طلبان و سبزها سخنی بر زبان نرانده بود، به این امید که محبوبیتی برای خود دست و پا کند. شاید همین انگیزه محبوبیت بود که او را واداشت به مواضع ایرانی (در مقابل مفاهیم اسلامی) چنگ بیندازد. او حتی در پوشش نوعی ایدئولوژی آخرالزمانی حرف‌هایی برضد همه اصول قدیمی جمهوری اسلامی بر زبان رانده بود که اصلاح‌طلبان جرات مطرح کردنش را نداشتند. مجوعه این موضع‌گیری‌ها چیزی نبود که از چشمان تیزبین محافظه‌کاران، نظامی‌ها و راس نظام پنهان بماند و البته با کشف چنین پدیده‌ای، واکنشی خشن برای حذف او گریزناپذیر می‌نمود.

در کنار این نباید از نظر دور داشت که جدال محافظه‌کاران با احمدی‌نژاد بر سر رحیم‌مشایی یک انگیزه فرعی را نیز دنبال می‌کرد و آن منحرف کردن افکار عمومی از داستان زورآزمایی خیابانی بود. هرچند این انگیزه فرعی عملا ناکام ماند، اما در دو انگیز اصلی محافظه‌کاران یعنی تضعیف دولت (هشدار به احمدی‌نژاد) و حذف رقیب آتی، پیروزی‌های چشم‌گیری نصیب آنان شد.

محافظه‌کاران پس از انتخابات 88 عملا با مشکلات بزرگتری دست و پنجه نرم می‌کردند. آن‌ها با یک بحران عمیق در مشرعیت نظام سیاسی مواجه بودند که پیروزی‌های نسبی بر جناح دولتی هیچ اثر مثبتی روی آن نمی‌توانست داشته باشد. هم‌زمان که مخافظه‌کاران سنتی بخش اعظم نیروی خود را صرف مقابله با زیاده‌روی‌ها و زیاده‌خواهی‌های احمدی‌نژاد می‌کردند، به استراتژی منسجمی برای رویارویی با بحران مشروعیت پیش‌رو دست یافتند. وقتی در اثر سیاست مقابله خشن با سبزها، این بحران از حالت حاد هفته‌های پس از انتخابات به صورتی مزمن درآمد محافظه‌کاران تنها می‌توانستند خشنود باشند که صورت مساله در کوتا مدت لاپوشانی شده است اما در درزا مدت جامعه ایرانی چه مسیری می‌پیمود؟

از یک منظر محافظه‌کاران به شیوه‌ای تجربی با این بحران مشروعیت همواره هم‌زیستی می‌کردند. آن‌ها تصور می‌کردند نظام سیاسی که بحران‌های دهه شصت و نیمه دهه هفتاد را پشت سر گذاشته، این‌بار هم بیدی نخواهد بود که با این بادها بلرزد. غافل از اینکه این‌بار نه مانند دهه شصت اکثریتی از عموم مردم تصویر راس نظام را در ماه می‌بینند و نه همچون نیمه دهه هفتاد اکثریت جامعه باج‌ کافی را از حاکمیت تمامیت‌طلب ستانده‌اند.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

۱۲/۰۸/۱۳۹۰

اشک‌ها و لبخندها


«ایرانیان بسیارى در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظه‌اند و گمان دارم خوشحال‌اند. نه فقط به خاطر یک جایزه‌ى مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آن‌ها خوشحال‌اند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچه‌ى باشکوه فرهنگ به زبان مى‌آید. فرهنگى غنى و کهن که زیرگرد و غبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مى‌کنم. مردمى که به همه‌ى فرهنگ‌ها و تمدن‌ها احترام مى‌گذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزارند».

برای من دردناک بود. نه آن تندیس زرین که حالا نام ایران را به جای اخبار جنگ، صدرنشین صفحات «فرهنگ و هنر» کرده است. دردناک پیامی بود که گویا ناامیدانه و حتی ملتمسانه از زبان آقای هنرمند منتشر شد: «ما اهل جنگ نیستیم، ما سرزمین فرهنگ شعر و ادب و هنریم».

دردناک بود. یک احساس گنگی بود. انگار اصغر فرهادی آن وسط تنها مانده است. انگار آن وسط بار سنگین نگاه میلیون‌ها ایرانی را بر دوش می‌کشد که دست‌هایشان بسته و صداهایشان خفه شده است. حالا او تنها کسی است که می‌تواند بگوید: «آقایان، ما را نکشید. با ما نجنگید. آنان که سودای جنگ دارند سیاست‌مدارانی هستند که فرهنگ ما را نیز زیر غبار خود پنهان ساخته‌اند. با ما به زبان هنر سخن بگویید».

دردناک است. دست کم برای من دردناک است. درست همان زمان که باید سرم از شادی به آسمان بلند شود، بغضی گلویم را می‌فشارد. از خودم می‌پرسم اگر این مرد نماینده هنر یک سرزمین است، آیا برازنده نیست که سیاست‌مدار آن سرزمین نیز از «گفت و گوی تمدن‌ها» سخن بگوید؟ پس این همه کینه‌ورزی و پرخاش‌جویی و دشمن‌تراشی و چنگ و دندان و تهدید از کجا آمده است؟ این همه بند و زنجیر و چماق و گلوله چه تناسبی با این فرهنگ و ملت دارد؟

دردناک است، اما نباید ناامید بود. نیمه‌های خالی لیوان را اگر بخواهیم ببینیم تا بوده همین بوده. بگذارید در این صبح دل‌انگیز به چیز دیگری بیندیشیم. آقای کارگردان دیشب آخرین پله‌ها را هم بالا رفت و حالا همه ما سوار بر دوش او به عرش آسمان سینما رسیده‌ایم. پس وقت اندوه نیست. اشک‌ها را باید کناری گذاشت. بگذارید فقط و به سراغ لبخندها برویم. پس: مبارک باشد و ممنونیم آقای فرهادی.

۱۲/۰۶/۱۳۹۰

بیماری ارجاعات کلامی یا تقلیدگری کور در پوسته مدرن

«... پیشنهاد من فقط این است که افراد روش‌ها و سیاست‌های عینی ارائه دهند نه این که به کلیات فلسفی و نظرات انتزاعی بپردازند. اما من شک دارم حتی ۱۰ درصد از تحصیلکردگان آمریکایی، بریتانیایی، فرانسوی و…نام افرادی چون برلین، پوپر ، کینز ،‌هایک، راسل و حتی جان استوارت میل را شنیده باشند یا حتی اگر شنیده‌اند بدانند این افراد چه گفته‌اند ...» (از پاسخ دکترهمایون کاتوزیان به پرسش‌های مهرنامه)

مدت‌ها است که در جریان گفت و گوهای مکتوب و گاه شفاهی، عارضه‌ای به نظرم می‌رسد که توضیح دادنش دشوار است و واژه‌ای هم برای توصیف‌اش پیدا نمی‌کنم. گمان می‌کنم تنها کسی که با مشکلی مشابه مواجه شده باشد قادر است این احساس گنگ را درک کند. مسئله این است که شیوه جدیدی در جریان گفت و گوهای جامعه ایرانی* قابل مشاهده است که بیشتر شبیه جدال دایره‌المعارف‌ها می‌ماند. بارها دیده‌ام و یا خودم برخورد داشته‌ام که دو طرف یک گفت و گو، به جای تبیین نظرات خویش و بازشکافی مسئله مورد بحث، به صورت متقابل ارجاعاتی به اندیشمندان و یا صاحب‌نظرانی می‌دهند که لزوما مورد توافق طرفین هم نیستند. این مشکل گاه آن‌چنان حاد می‌شود که سخنان طرفین از هرگونه تحلیل یا درک و یا تبیین شخصی خالی می‌شود و صرفا با ترکیبی از کنار هم قرار دادن نقل قول‌های اندیشمندان بدل می‌شود. در جای دیگر، اعتبار کلامی که به صورت مداوم به نمونه‌هایی مشابه ارجاع ندهد تقلیل پیدا می‌کند و «غیرمعتبر» فرض می‌شود.

من دقیقا نمی‌دانم که ادعای آقای کاتوزیان تا چه حد اعتبار دارد. با این حال به شخصه گمان می‌کنم این شیوه نامیمون از ترویج ادبیات «ارجاعی» عارضه‌ای است برگرفته از چند ریشه اجتماعی در جامعه ما. نخست کم عمقی دانش فرد ارجاع دهنده، که ناچار است برای گریز از تبیین نظرات خود و ارایه دلیل در دفاع از آن‌ها صرفا با چنین ارجاعاتی برای کلام خود اعتبار تراشیده و آن را «غیرقابل نقد» جلوه دهد. دومین ریشه از نگاه من تلقی غلط از علم، به ویژه علوم انسانی در میان این افراد است و در نهایت من نگرش ترس‌خورده و نوعی احساس حقارت در برابر اندیشمندان را هم در این عارضه بی‌تاثیر نمی‌دانم.

در نهایت اینکه استناد به تک گزاره‌های پراکنده از اندیشمندانی که معلوم نیست در چه زمانی و باب چه شرایطی و بنابر چه دلایلی اظهار نظری کرده‌اند و اصلا این اظهار نظرشان را چند نفر نقد، رد یا تایید کرده‌اند، از نظر من به تنهایی هیچ اعتباری ندارند. این شیوه بی‌شباهت به نوعی تقلیدگری در ظاهر و پوسته مدرن نیست. من نمی‌توانم به صرف اینکه فلان اندیشمند برتر و شناخته شده جهانی اظهار نظری کرده‌اند آن را بپذیرم. به باور من این ارجاعات تنها در زمانی قابل اعتنا خواهد بود که مدعی بتواند به صورت شفاف تشابه شرایط و دلایل مسئله را توضیح دهد. خلاصه اینکه «اگر نتوانید مسئله را به زبان ساده توضیح دهید، قطعا آن را به درستی درک نکرده‌اید»**.

پی‌نوشت:
* قطعا اشاره من اینجا به گفت و گوهای روزمره شهروندان نیست. بیشتر اشاره‌ام به گفت و گو در مباحث سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و یا فلسفی، در بحث‌هایی است که رنگ و بوی آکادمیک یا تحلیلی دارند.

** خود این گزاره نیز به گمانم از جناب اینشتین باشد!!!

روز جهانی زبان مادری: «می‌خواهم از آسودگی خاطر بنویسم»

سروه - ئه‌گه‌ر جوانم نه‌نوسیوه، به داخه‌وه، له‌به‌ر نه‌زانیستی به‌تایبه‌تی نوسینی كوردیه. ده‌مه‌وی باسی له‌ذه‌تی ئاسوده دلی بكه‌م.

فیكری ئه‌وه‌‌ی هه‌ر ئی‌واری له‌مالی خوت، به ‌دلی ئارام، شایه‌د له‌په‌نای عه‌زیزیك، شایه‌دیش به ته‌نیایی، چایه‌ك تی‌كه‌ی، ئاهه‌نگیك دابنی‌ی، له‌م بده‌ی و خه‌سته‌گی ده‌ر بكه‌ی. نیگرانی هه‌زاروویه‌ك ده‌ردی بی‌ده‌رمان نه‌بی. نیگه‌رانی هیچ شتیك كه جی‌گای نیگرانی نیه، نه‌بی. وه‌ك ئه‌و ده‌مه‌ی ده‌تكوت له‌و دنیایه نه بووی. ده‌تكوت حه‌مو دنیا له‌سه‌ر ده‌وری خویه‌تی. حه‌مو دنیا به‌و لایه ده‌سوری كه تو پیت خوشه. ده‌لین وه‌ختی خوشی قه‌دری خوشی نازانی. به‌راستی نایزانی. ده‌گزه‌ری و ده‌روا! وه‌ك بای به‌هار. خوشه‌و ده‌گزه‌ری.

فیكری ئه‌وه‌ی هه‌ر به‌یانی گه‌رمای تاوی به‌یان تی‌كه‌ل سه‌رمای شه‌مال ده‌مووچاوت نه‌وازش كات و له خه‌و هه‌لت ستی‌نی. بی وه‌ی دل نیگران بی چی له‌چویه، چی چی ده‌لی و چی چی ده‌كات. هه‌رده‌لی‌ی حه‌مو كه‌س له‌سه‌ر جی‌گای خویه‌تی و كه‌س له ده‌ردی كه‌س خه‌به‌ر ناهی‌نی.

فیكری ئه‌وه‌ی دیسان به‌هار بی‌ته‌وه ‌و بای به‌هار سوارت كاو بتباته ئه‌وجی‌یه‌ی كه دنیا به هیوای تو ده‌می‌نی.

هه‌ر بژین
* * *

اگر خوب ننوشتم، با عرض تاسف، به دلیل ندانستن خوب در نوشتن زبان كردی است.

می‌خواهم راجع به آسوده خاطری بنویسم.

فكر اینكه هر بعداز ظهر در خانه خودت، با دلی آرام، شاید كنار عزیزی، شاید هم به تنهایی، یك چایی بریزی، آهنگی بزاری، لم بدهی و خستگی در كنی. نگران هزار و یك درد بی درمان نباشی. نگران هیچ چیزی كه جای نگرانی ندارد، نباشی. مثل زمانی كه انگار در این دنیا نبودی. انگار همه دنیا روی مسیر خودش است. تمام دنیا به آن صورت می‌چرخد كه تو دوست داری. می‌گویند وقتی خوشبختی، قدر خوشبختی را نمی‌دانی. به راستی كه نمی‌دانی. می‌گذرد و تمام می‌شود! مثل باد بهاری. خوب است و می‌گذرد.

فكر اینكه هر صبح‌گاه گرمای آفتاب صبح آمیخته با خنكای نسیم سحر صورتت را نوازش كند و از خواب بیدارت كند. بدون اینكه نگران باشی كی كجاست، كی چه می‌گوید و كی چه می‌كند. انگار هر كسی در جای خودش قرار دارد و كسی از درد كسی خبر نمی‌آورد.

فكر اینكه دوباره بهار بیاید و باد بهار تو را سوار كند و ببرد آنجا كه دنیا به امید تو زنده است.

همیشه زنده باشید

پی‌نوشت:
شما هم در گرامی‌داشت روز جهانی زبان مادری مطلبی بنویسید.

۱۲/۰۳/۱۳۹۰

یک حس شخصی از «چیزهایی هست که نمی‌دانی»


آی عشق؛ آی عشق؛ چهره‌ آبی‌ات پیدا نیست

همان اولین بار که گذر دوربین خانه و در یک نمای بی‌تحرک به دیوار، میز کوچک و بالکن پر از گلدان خیره ماند پیش خودم گفتم: «من اگر جای کارگردان بودم به هیچ وجه دوربین را تکان نمی‌دادم». اما نه؛ فیلم بیشتر از این‌ها بود.

آن دیوار آبی که همچون رنگ رخسار خبر می‌داد از سر درون، خیلی بیشتر از یک فضاسازی ساده نقش داشت. آنقدر که می‌توانست حرکت هم بکند و هرکجا که قرار بود خبری از عشق باشد پیدایش بشود. کافه قدیمی را هم باید رنگ زد. شاید دو عاشق قدیمی دوباره آن‌جا به هم برسند. آن وقت اگر یکی از این دو نفر هیچ رقمه نخواهد حرف دلش را بزند، به چه زبان دیگری جز جادوی رنگ‌ها می‌شود چهره عشق را نشان داد؟ پس آبی دیوار شره می‌کند و تا روی شلوارهای زن هم پیش می‌رود، ولی بی‌فایده است. معجزه رنگ‌ها شاید به درد بیننده بخورد، اما هیچ عشقی را نجات نمی‌دهد.

کم کم یک جاهایی می‌رسد که دیگر رنگ از رخ دیوار می‌پرد. بی‌رنگ می‌شود. خاکستری می‌شود. بی‌روح می‌شود. حتی گربه هم گم می‌شود و خانه بی‌روح می‌ماند. یک جای کار می‌لنگد. شاید اشتباهی رخ داده است. شاید تصوری به خطا رفته است. زلزله آن چیزی نیست که در فردایی نامعلوم از راه می‌رسد. زلزله همیشگی است. همین است که هست. دیروز است و امروز است و هر لحظه است. انتظار بی‌فایده است. معجزه‌ای رخ نخواهد داد. این را که فهمیدی، بعید نیست که حتی وقتی توی ماشین نشسته‌ای و داری برف‌پاک‌کن درست می‌کنی دوباره ته رنگی آبی روی صورتت بتابد و ندای گربه‌ای را بشنوی. آن وقت است که دیگر آن لته در هم باز می‌شود تا پنجره‌ات همیشه یک لنگه‌ای نماند.

چیزهای زیادی هست که هر یک از ما نمی‌دانیم. اما من فکر می‌کنم این را بدانم که همیشه می‌توان رنگ آبی را به آن دیوار افسرده برگرداند و همیشه گربه‌های تازه‌ای هستند که به خانه‌های متروکه جان بدهند.

پی‌نوشت:
با یک بار دیدن فیلم فقط همین‌جوری می‌توانم بنویسم. بیشترش باشد برای بعد از دوباره دیدن.

۱۲/۰۲/۱۳۹۰

روز جهانی زبان مادری: «هر بژی به شادی»


فواد شمس- روز جهانی زبان مادری است. یکی از دوستان (آرمان امیری) پیشنهاد داد که یک جمله به زبان مادری‌مان بنویسیم. من هم با کمک رفیق عزیزم (میلاد اکبری) این جمله را نوشتم. البته با این شرایط که کیبورد کوردی نداشتیم: «روژی جیهانی زوانی دایکی پیروز بیت. هیوادارم روژیک بیت گیشتمان به زوان دایکیمان درس بخونین».

این هم به نقل از فیس بوک فاتح شمس (پدرم):امروز مصادف است با روز جهانی زبان مادری به همین مناسبت لازم دانستم با زبان مادریم که همان زبان زیبای هورامی (اصیلترین زبان کردی) است به هم زبان‌هایم تبریک بگویم: «هم زوانه وشه وی سه کام ارو رو جهانی زوانو ادایا پی بو نیو به گرو هم زوانه عزیزه کام شاد باش ما چو نه».

پی‌نوشت:
شما هم در گرامی‌داشت روز جهانی زبان مادری مطلبی بنویسید.

روز جهانی زبان مادری: «حیدربابا حرف دل من است»


یک شهروند سبز- آنا دیلینه یازماخ منه چوخ چتیندی، فیکیرلشدیم، گوردوم هامیدان یاخچی بودی که حیدربابانین بیر قسمتین سیزه نقل الیم که منیم سوزوم دی.

حيدربابا ، شيطان بيزى آزديريب
محبتى اورکلردن قازديريب
قره گوْنوْن سرنوشتين يازديريب
ساليب خلقى بير-بيرينین جانينا
باريشيغى بلشديريب قانينا

***

گوز ياشينا باخان اوْلسا، قان آخماز
انسان اوْلان خنجر بئلينه تاخماز
آمما حئييف کوْر توتدوغون بوراخماز
بهشتيميز جهنّم اوْلماقدادير!
ذى حجّه ميز محرّم اوْلماقدادير!

...

حيدربابا گؤيلر بوْتوْن دوماندى
گونلريميز بير-بيريندن ياماندى
بير-بيروْزدن آيريلمايون، آماندى
ياخشيليغى اليميزدن آليبلار
ياخشى بيزى يامان گوْنه ساليبلار

...

حيدربابا، غيرت قانون قاينار کن
قره قوشلار سنَّن قوپوپ، قالخار کن
اوْ سيلديريم داشلارينان اوْينار کن
قوْزان، منيم همّتيمى اوْردا گور
اوردان اَييل، قامتيمى داردا گور

...

حيدربابا، مرد اوْغوللار دوْغگينان
نامردلرين بورونلارين اوْوگينان
گديکلرده قوردلارى توت، بوْغگينان
قوْى قوزولار آيين-شايين اوْتلاسين
قوْيونلارون قويروقلارين قاتلاسين

(شهریار)

بو زمان ده هر شی دن چوخ من بیرلیغی ایستیرم. منیم رویام بودی که هامیمیز ایاغا دوراخ تا حقیمیزی اله گتیرخ. بیزیم حقیمیز آزادلیخ دی. آزاد اولاخ که هر کس اوز دیلینه دانیشا، اوز دیلینه یازا، و هامّی دیل لره احترام گویا. آزاد اولاخ هره اوز فرهنگینه صاحاب دورا، و هرشکیل ده که ایستیر زندگانلیق الیه، آمّا هامّی فرهنگ لره احترام گویا. منیم رویام بودی که بیر گون یتیشه ایرانین دورت گوشه سینین آدام لاری، مختلف دیل و مختلف مذهب لرینن، بیر بیرینین الینن یاپیشالار و حق دن دفاع الیلر. منیم رویام بودی که تفاوت لاریمیزدان لذت آپاراخ و قدرین بیلخ. عاشیق لارین سازی، آوازین سیز اشیدسیز، سیزین ساز و آوازییزی بیز. بیلیرم چتین دی، آمّا بو گون گله جخ، ایمانیم وار.

------------------

نوشتن به زبان مادری برای من بسیار سخت است، به همین خاطر فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که بهترین کار این است که قسمتی از شعر حیدربابا را برای شما نقل کنم که حرف دل من هم هست.

حیدربابا، شیطان ما را از راه مان منحرف کرده است
مهر و محبت را از دل هایمان بیرون کرده است
سرنوشت تیره، روزمان را سیاه کرده است
و تمام مردم را به جان هم انداخته است
و آشتی و صلح در خون خودش غلطیده است

***

اگر کسی به اشک چشم های مردم نگاه می کرد دیگر خونی بر زمین جاری نمی شد
اگر کسی انسان باشد به کمرش خنجر نمی بندد
اما حیف که کور(دل) فقط حرف خودش را قبول دارد
بهشت مان رو به جهنم شدن دارد
ذی حجه می خواهد به محرم تبدیل شود

...

حیدربابا تمام آسمان را مه گرفته است
هر روزمان هم بدتر از دیروز است
از همدیگر جدا نشوید، مواظب باشید
خوبی و خوبی کردن را از دست مان گرفته اند
ببین ما را به چه روزی انداخته اند

...

حیدربابا، تا خون غیرت تو بجوشد
عقاب های سیاه از روی تو بلند شوند و پرواز کنند
با تخته سنگ هایت بازی و شکار کنند
برخیز و همت مرا در آسمان ببین
از آنجا هم خم شو و قامتم را بر سر دار ببین

...

حیدربابا، مردان مرد به دنیا بیاور
دماغ نامردها را له کن(شکست شان بده)
در گردنه ها گرگ ها را بگیر و بکش
بگذار بره های تو آسوده بچرند
و بره های تو فربه شوند.

در این زمان بزرگترین آرزوی من همبستگی ماست. رویای من این است که همه ما برپاخیزیم تا حق مان را به دست بیاوریم. حق ما آزادی است. اینکه آزاد باشیم تا هرکس به زبان خودش حرف بزند، به زبان خودش بنویسد، و در عین حال به تمام زبان‌ها احترام بگذارد. آزاد باشیم تا فرهنگ خودمان را زنده نگه داریم و هرطوری که دوست داریم زندگی کنیم، و در عین حال به همه فرهنگ ها احترام بگذاریم. رویای من این است که روزی برسد که اهالی چهارگوشه ایران با مذاهب و زبان های مختلف، دست همدیگر را بگیرند و از حق هم دفاع کنند. رویای من این است که از تفاوت هایمان لذت ببریم و قدرشان را بدانیم. شما صدای ساز و آواز عاشق ها را بشنوید و ما صدای ساز و آواز شما را بشنویم. رسیدن به این رویا سخت است، اما می دانم که این روز خواهد رسید، ایمان دارم که خواهد رسید.

پی‌نوشت:
شما هم در گرامی‌داشت روز جهانی زبان مادری مطلبی بنویسید.

روز جهانی زبان مادری: «مثل‌ها و متل‌های ترکِمَنی»


عالیه - واقعیتش را بخواهید من تا به حال به زبان مادریم مطلبی نه نوشته‌ام و نه سواد نوشتنش را دارم، با الفبای نوشتن به زبان مادریم خیلی آشنا نیستم. قصدم این نیست که از این فرصت تریبونی بسازم برای اعتراض به تبعیض قومی بلکه دارم آمادتان می‌کنم که به جای نوشته‌ای از خودم شما را به مهمانی مثل‌ها و متل‌های زبان ترکمنی ببرم:

ضرب المثل‌ها : (آتالار ناقلی)

«قاچِن دا خدای دیب دیر، قاوّن دا خدای دییب دیر»

(موقعیتی رو در نظر بگیرید که یکی دنبال یکی دیگه گذاشته) فراری هم دس به دامن خداست، تعقیب کننده هم دس به دامن خداست.

«اوقلان هاولیقر، توت واختِنده پیشر»

بچه عجله داره ولی توت (میوه) اونوختی که باید به بار می‌رسه

«کپ ملاده، عقل کله ده»

آخوند حرف می‌زنه ولی عقل که تو سرت هست !

«ال باتیر، گوز قورقوق»

دست شجاع است ولی چشم ترسو

یک سری اصطلاحات هم هستند که از شعرها و تصنیف‌های قدیمی برداشته شده‌اند:
( بخش عمده‌ این شعرها از «مختوم قلی فراغی» هستند)

قاریب لیق بیر درد دیر، دیرینه اولدورمز - - - اولدرمسه ده ، دیرلیگ ده گولدورمز

فقر دردیه که درسته زنده رو نمی‌کشه، اما خنده رو تو زندگی ازت می‌گیره

قانلی اولسانگ گچ قانینگ دان - - - بیر قاریپ میهمانا ییگید

وختی غریبی به تو پناه آورد اگه خون درتنت جاریه از خونت بگذر ( این دو مفهوم داره: یکی یعنی وقتی یه بی‌کس که بهش ظلم شده بهت پناه آورده اگه خون هنوز درتوجاریه (اگه انسانیت داری) از جونت بگذر ولی ازش دفاع کن - یکی یعنی برای مهمون حتی اگه خودت بی‌چیزی از همه چیزت مایه بگذار)

آطدا آیق بولسا ، باشغا سین بولمز - - - اَرده غیرات بولسا، ایشی قین بولمز

اسب اگه پای رفتن داشته باشه با یا بدون زین و یراق می‌ره، سخت کوشی اگه تو وجودت باشه کاری سخت نیست

پی‌نوشت:
شما هم در گرامی‌داشت روز جهانی زبان مادری، مطلبی بنویسید.

۱۱/۲۹/۱۳۹۰

انفجار تایلند و بار حقوقی بر دوش حاکمیت ایران

پلیس تایلند در جست و جوی دو متهم به دست داشتن در انفجار این کشور است. (از دویچه‌وله + بخوانید) انفجاری که گویا با یک اشتباه فردی تنها منجر به زخمی شدن حامل بمب شده است. بازداشت شدگان این پرونده تابعیت ایرانی دارند. پلیس تایلند مدعی شده جنس حمله، از جنس بمب‌گزاری هند بوده و احتمال تلاش برای ترور دیپلمات‌های اسراییلی وجود دارد. این مسئله بازار شایعات در مورد آمرین بمب‌گزاری را داغ کرده است. طبیعتا برای امثال من که هیچ اطلاع دقیقی نسبت به چند و چون مسئله نداریم، نباید هیچ گزینه‌ای به صورت مطلق رد و یا تایید شده باشد. با این حال من گمان می‌کنم فارغ از این گمانه زنی‌ها، یک مسئله قطعی است: «هرکسی و به هر دلیلی این کار را کرده باشد، بار حقوقی آن متوجه حاکمیت ایران است»!

گمانه‌زنی‌ها تا بدان‌جا پیش رفته است که حتی عده‌ای اعتقاد دارند این پروژه توسط دولت اسراییل طراحی شده تا انگشت اتهام به سمت ایران گرفته شود. (اینجا) من می‌گویم حتی این گزینه هم بسیار محتمل است؛ اما حقیقت ماجرا تفاوتی در نتیجه آن ندارد. باز هم این ایران است که باید منتظر عواقب این اقدامات باشد. اما چرا؟

رهبر ایران در آخرین نماز جمعه خود صراحتا اعلام کرد: «بعد از اين هم هر جا هر ملتى، هر گروهى با رژيم صهيونيستى مبارزه كند، مقابله كند، ما پشت سرش هستيم و كمكش ميكنيم و هيچ ابائى هم از گفتن اين حرف نداريم». (+) این عبارات یعنی ارشدترین مقام حکومتی ایران یک چک سفیدامضا به جهانیان داده است که «ما حاضریم تبعات هرگونه اقدام علیه اسراییل را بپذیریم». این یعنی از این به بعد هرکسی در هرکجای جهان، هر خورده حسابی که با اسراییلی‌ها داشته باشد می‌تواند به هزینه ایران آن را برطرف کند. پس من تعجب نمی‌کنم اگر همین «چک سفید امضا» سبب شود تا حتی خود اسراییلی‌ها هم به جای اقدام به یک مقابله پرهزینه رودررو، وسوسه شوند تا سناریوهای مشابهی پیاده کنند و محکومیت بین‌المللی ایران را به دست بیاورند*. هر سیاست‌مدار متوسطی هم می‌داند که اظهار نظر مقامات مسوول، حتی در رده دیپلمات‌های خورد نیز عواقب و مسوولیت‌های بین‌المللی به همراه دارد. حال ماجرای اخیر نشان می‌دهد که وقتی ارشدترین مقام کشور سخنی از این دست ابراز کند چه خطرات وحشتناکی منافع ملی ما را تهدید خواهد کرد.

پی‌نوشت:
* مثلا فرض کنید گروهی در حاکمیت اسراییل تصمیم به یک تسویه حساب داخلی بگیرند و با انجام یک ترور هم اهداف خودشان را برآورده کنند و هم مسوولیت‌اش را به گردن ایران بیندازند.

ساختار حقیقی قدرت و تکرار پیشنهاد عبور از قانون اساسی

- بشار اسد روز 26 فوریه را روز رفراندوم برای اصلاح قانون اساسی جدید سوریه اعلام کرده است. (+) در پیش‌نویس قانون جدید انحصار حزب بعث بر قدرت شکسته شده و به دیگر احزاب نیز فرصت رقابت برای کسب قدرت داده شده است. من از قانون اساسی کنونی و متن جدید اطلاع خاصی ندارم، اما نمی‌توانم چندان خوش‌بین باشم که این رفراندوم گره‌گشای مشکلات سوریه باشد. در واقع من بعید می‌دانم قانون اساسی کنونی نیز به رییس جمهور سوریه اجازه سرکوب مخالفین و قتل عام معترضین را داده باشد.


- چند روز پیش فیلمی از سخنرانی «رضا علی‌جانی» را در شبکه ماهواره‌ای «رسا» دیدم. آقای علیجانی در این فیلم دو تعریف ارایه داد در مورد «عقل نظری» و «عقل عملی». به تعبیر ایشان و با مثال خاص خودشان زمانی که ما صرفا در حوزه نظر بخواهیم قضاوت کنیم که «بنز» بهتر است یا «پراید»، قطعا می‌توانیم توافق کنیم که «بنز» بهتر است. تا اینجای کار ما صرفا با «عقل نظری» قضاوت کرده‌ایم اما زمانی که می‌خواهیم یک ماشین بخریم، ناچاریم به «عقل عملی» مراجعه کرده و بنابر دارایی و موجودی خودمان انتخاب کنیم. در این مرحله ما ممکن است فقط توانایی خرید «پراید» را داشته باشیم و این بدان معنی نیست که ما برتری بنز را رد کرده‌ایم. باز هم با تعبیر جناب علی‌جانی، «چندان نیاز به سوزاندن فسفر نیست» که دریابیم قانون اساسی با حضور ولایت مطلقه فقیه و شورای نگهبان ظرفیت محدودی برای ایجاد یک حاکمیت دموکراتیک دارد. پس اگر گروهی، از جمله آقایان موسوی، کروبی و خاتمی بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی تاکید دارند، بدین معنا نیست که آنان قادر به تشخیص این حقیقت ساده و پیش‌پا افتاده نیستند، آنان تنها به جنبه دیگری از مسئله اهمیت می‌دهند.

- طی هفته گذشته، در روزهای پیش و پس از راهپیمایی 25 بهمن، بحث بر سر لزوم تغییر شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» از جانب شورای هماهنگی بار دیگر گسترده شد. منتقدین ضمن تاکید مجدد بر موانعی که اصول ولایت فقیه در تحقق حق حاکمیت شهروندان بر سرنوشت خویش ایجاد می‌کند، انتقاد می‌کردند که چرا شورای هماهنگی همچنان بر وجود این بند در منشور جنبش سبز اصرار دارد. من در نقد این سخنان ابتدا می‌خواهم چند پرسش مطرح کنم:


قانون اساسی فعلی در اصل38 به صراحت اعمال هرگونه شکنجه را منع کرده است. آیا این صراحت جلوی شکنجه در زندان‌ها را گرفت؟


قانون اساسی فعلی در اصل23 به صراحت «تفتیش عقاید» را «ممنوع» خوانده است. آیا این اصل جلوی بازداشت و سرکوب هم‌وطنان بهایی ما را گرفت؟


قانون اساسی فعلی در اصل19 بر «برابری قومی» تاکید دارد. آیا این تاکید توانست جلوی تبعیض‌های ناروا و ایجاد نارضایتی‌های قومیتی را بگیرد؟


قانون اساسی فعلی در اصل37 اصل را بر «برائت» می‌گذارد مگر اینکه جرم فرد در «دادگاه صالح» اثبات شود. آیا این اصل توانست جلوی بازداشت‌های فله‌ای و حصر رهبران جنبش را بگیرد؟


قانون اساسی فعلی در اصل27 «تشکیل اجتماعات و راه‏پیمایی‏ها»ی بدون حمل سلاح را آزاد می‌خواند. آیا این اصل جلوی سرکوب راه‌پیمایی‌های سکوت سبزها را گرفت؟


قطعا هیچ یک از این اصول به اجرا در نیامده است و قطعا اگر تنها همین پنج بند صریح قانون اساسی به اجرا در می‌آمد، منتقدین حکومت امروز در سازمان‌دهی اعتراضات و پی‌گیری مطالبات خود دچار چالش نمی‌شدند. حال پرسش اساسی این است که شعار رفراندوم و یا عبور از قانون اساسی فعلی قرار است چه دستاوردی برای منتقدین حکومت به همراه داشته باشد؟

- جناب علی‌جانی یک تعبیر جالب دیگر هم در سخنرانی خود به کار بردند. به بیان ایشان، تاثیر عقل نظری در هنگام عمل می‌تواند این باشد که شما از خریدن پراید به صورت موقت خودداری کنید. پول خود را پس‌انداز کنید و تلاش کنید سرمایه‌هایتان را افزایش دهید. آن وقت، زمانی که سرمایه شما به حد کافی رشد کرد بروید و بنز بخرید. معادل‌سازی این مثال در فضای جامعه می‌شود توان‌مندسازی نیروهای اجتماعی در برابر قدرت حقیقی حاکمیت. این حقیقت تلخی است که فارغ از قید و بندهای ساختار حقوقی کشور، کفه ترازوی ساختار حقیقی قدرت در کشور ما به شیوه غیرمتوازنی به سمت حاکمیت سنگینی می‌کند. یعنی مردم حتی از حقوقی که قانون اساسی صراحتا برایشان قایل شده است محروم‌اند. در چنین شرایطی، وقتی نیروهای مردمی در کسب یک مطالبه حداقلی مانند «حق راهپیمایی سکوت» شکست می‌خورند، افزایش مطالبه به تغییر قانون اساسی و حذف جایگاه ولی فقیه بیشتر شبیه آن است که بپذیریم زندگی در عالم حقیقت به کام ما نخواهد بود، پس ادامه‌اش را در خواب و رویا پی‌گیری می‌کنیم که شیرین‌تر است!


من به شخصه راهکار عملی مشخصی برای توان‌مندسازی جامعه در برابر قدرت حقیقی حاکمیت ندارم. ایده‌هایم در سطح همان تشکیل حلقه‌های سبز و یا «چهار دست‌مایه برای آگاهی بخشی» (اینجا) است. با این حال این ندانستن راه چاره دلیل نمی‌شود که بپذیرم هر پیشنهاد دیگری بهتر است. به باورم پیشنهاد کنندگان طرح عبور از قانون اساسی، با فروکاستن مسئله به یک صورت‌بندی ساده و انتزاعی، چشم بر روی حقیقت تلخ ضعف در توان حقیقی جامعه می‌بندند.

۱۱/۲۶/۱۳۹۰

فراخوانی برای نگارش به زبان مادری


21 فوریه، مصادف با دوم اسفندماه، «روز جهانی زبان مادری» نام دارد. این انتخاب از جانب سازمان «یونسکو» انجام شده است. (+) چنین روزی می‌تواند در کشوری مثل ایران، با تنوع بالای قومی و زبانی اهمیت متفاوتی داشته باشد. به باور من تنوع در زبان‌های رایج در یک جامعه، یک سرمایه اجتماعی-فرهنگی غنی به حساب می‌آید. با این حال نارضایتی‌ها و دلخوری‌های برخی هم‌وطنان از تضییع حقوق اقلیت‌های قومی در کشور، یک فرصت کم‌نظیر را برای ما به یک چالش و حتی تهدید بدل ساخته است. من گمان می‌کنم برطرف کردن این کدورت‌ها و حرکت به سمت ایجاد وحدت و بهره‌گیری از این ظرفیت نهفته تنها با دستورات و قوانین حکومتی امکان‌پذیر نخواهد بود. این خود شهروندان هستند که باید اراده کنند تا در درجه نخست هویت و فرهنگ قومی خود را با ارزش دانسته و برای آگاهی دیگران عرضه کند و در درجه دوم با احترام به دیگر فرهنگ‌ها، تنوع قومیتی را به رسمیت بشناسد.

پیشنهاد من این است که به مناسبت روز جهانی زبان مادری، یادداشتی به زبان مادری بنویسیم. اگر وبلاگی دارید، یادداشت ویژه‌ای را به زبان خود به این روز اختصاص دهید. اگر هم وبلاگی ندارید، «مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما، حتی در حد یک پاراگراف استقبال می‌کند. پس از هر زبان و قومیتی که هستید، به زبان مادری خود، آذری، عربی، فارسی، کردی، ترکمنی، ارمنی، لری، گیلکی، لکی و یا هرآنچه از این فهرست جا افتاده است بنویسید و به سلیقه و انتخاب خود این روز را گرامی بدارید.

پی‌نوشت:
اگر قصد دارید یادداشت خود را در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار دهید لطفا به چند نکته دقت کنید:

- انتخاب موضوع قطعا برعهده شماست، اما به گمان من توضیحی مختصر از زبان یا قومیت خود می‌تواند موضوع خوبی باشد.

- من در مواردی برخورد کرده‌ام که برخی از هم‌وطنان در نگارش به زبان مادری از خط‌الرسمی غیر از خط‌الرسم فارسی (عربی) استفاده می‌کنند. در این مورد به نظر من محدودیتی وجود ندارد. یادداشت شما به هر زبانی که تایپ شده باشد با همان خط‌الرسم منتشر می‌شود.

- اگر همه دوستان ترجمه فارسی مطلب خود را هم ارسال کنند گمان می‌کنم یادداشت‌ها هم از نظر ظاهر هماهنگ‌تر خواهند شد و هم جذابیت بیشتری برای مخاطبان غیرهم‌زبان خواهد داشت. در این صورت لطفا توجه داشته باشید که نگارنده «مجمع دیوانگان» بجز زبان فارسی احتمالا تنها قادر به درک مطالب به زبان‌های کردی، لری، لکی و عربی است. پس لطفا رعایت کنید که مطالب شما به زبان مادری با ترجمه فارسی آن همخوانی داشته باشد.

- دقت داشته باشید که برای مطالب خود عنوان (تیتر) انتخاب کرده و نام نگارنده (حقیقی و یا مستعار) را نیز مشخص کنید. در غیر این صورت «مجمع دیوانگان» در انتخاب هر دوی این موارد مختار است.

- «مجمع دیوانگان» یادداشت‌های دریافتی را روز «دوم اسفندماه» منتشر خواهد کرد و طبیعتا همان روز نیز آخرین مهلت ارسال این یادداشت‌ها خواهد بود.

در پاسخ به نامه فرزندان موسوی و کروبی

خانواده‌های محترم موسوی و کروبی

نامه دردمندانه شما (+) را خواندیم و ندای حق‌طلبانه‌تان را شنیدیم که یادآور پیام دل‌نشین بزرگ‌همراهان سبزمان بود. همراهان شریف و بزرگواری که امروز در بند و حصری غیرقانونی و ظالمانه‌ گرفتارند تا صدایشان خاموش و پیام‌شان در دل‌ها فراموش شود. و چه سودای خامی که استبداد در سر پرورانده‌ است. یک سال است که ما شاهد این بی‌داد هستیم، همان‌گونه که از نخستین روزهای پس از کودتای انتخاباتی شاهد سرکوب خونین هم‌وطنان‌مان بودیم. پس اکنون به عنوان شاهدان عینی تمامی این حوادث شهادت می‌دهیم.

شهادت می‌دهیم که بزرگ‌همراهان سبزمان جز به ندای مردم و به نمایندگی از مطالبات آنان قیام نکردند.

شهادت می‌دهیم که آنان با مردم خود صادق بودند. صادقانه پیمان بستند و شرافتمندانه بر سر پیمان ایستادگی کردند.

شهادت می‌دهیم که آنان جز دغدغه اصلاح امور کشور و آسایش و رفاه مردم را نداشتند.
پیوند
شهادت می‌دهیم که جز به دلسوزی، خیرخواهی و از سر احساس وظیفه قدم در این راه دشوار نگذاشتند.

شهادت می‌دهیم که آنان هیچ نگفتند و هیچ نکردند، مگر در چهارچوب «قانون اساسی».

و شهادت می‌دهیم که آنان هیچ نخواستند جز در راه تحقق شعار «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» و احیای حق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش و اصلاح روند انحراف از مسیر تحقق آرمان‌های انقلابی که با رویای شیرین آزادی و استقلال شکل گرفته بود اما امروز به اسارتی در حقارت وابستگی و ضعف و انزوا انجامیده است.

ما بر همه این حقایق شهادت می‌دهیم و اکنون، در آستانه 25 بهمن ماه و نخستین سالگرد حبس غیرقانونی بزرگ‌همراهان سبزمان، نه تنها با شما، که با خانواده تمامی اسرای جنبش و با بازماندگان تک‌تک شهدای سبزمان پیمان می‌بندیم.

با شما پیمان می‌بندیم که همچنان بر سر آرمان‌های سبز خویش ایستاده‌ایم و همراهان خود را تنها نخواهیم گذاشت.

با شما پیمان می‌بندیم که یاس و ناامیدی در قلوب ما راهی نخواهد داشت. سرشار از امیدیم و مومن به روز پیروزی.

با شما پیمان می‌بندیم که خستگی در ما راه نخواهد یافت که ما مبارزه را زندگی می‌کنیم.

با شما پیمان می‌بندیم که جای خالی همراهانمان را پر خواهیم کرد. که زدن و بریدن و کشتن چاره‌گر نیست تا آن زمان که ما تبلور «رویش دوباره جوانه» باشیم.

با شما پیمان می‌بندیم که قلم‌های خود را بر زمین نگذاریم که شعار ما آگاهی بخشی است و این قلم‌ها تنها سلاح ما در مبارزه با جهل و جور و فساد برآمده از حاکمیت استبداد است.

پس هرکجا که باشیم و با هر روش که بتوانیم ندای مظلومیت همراهان‌مان خواهیم شد. پیام‌رسانان آزادگی سرافرازان در بند و میراث‌داران جاودانگی شهدای سبز تا آن روز که دوباره بهار سبز آزادی ایرانمان را در بر بگیرد.


جمعی از وبلاگ‌نویسان، گردانندگان سایت­‌های سبز و کنشگران فضای آنلاین

وبلاگ­‌نویس­‌ها و کنشگران آنلاین:

آزاده اسدی: وبلاگ«آزاده گریزپا»/ میراردوان اسدی / رشید اسماعیلی:«یک کلمه» / سید کوهزاد اسماعیلی: «تاسیان» / مرتضی اصلاحچی: «کورسو» / آرمان امیری مجمع دیوانگان» / میثم بادامچی «نیکوماخوس» / فاریا بارلاس «فاریا» / احمد باطبی «احمد باطبی»/ کامیار بهرنگ «دلشوره» / رضا بهزادیان‌نژاد / آرش بهمنی «مرثیه های خاک» / علی تقی­پور / فرشاد توماج «شوره زار» / هَماد جمشیدی / لیدا حسینی­‌نژاد / احمدرضا حکمی / محمدحافظ حکمی / آرش حسینی­‌پژوه «سائس نبشت»/ اشکان ذهابیان / امیر رشیدی «ورق پاره های زندان» / مهدی سحرخیز / صدرا سمنانی رهبر / روح­‌الله شهسوار وبلاگ «روح سوار» / شهاب­‌الدین شیخی / محمد صادقی «منبر آنلاین» / سامان صفرزایی «محاوره»/ علی طباطبایی / علی عبدی «گاه نوشته های علی» / ساجده عرب­سرخی / مسیح‌علی‌نژاد «نوشته های مسیح علی نژاد»/ محسن عمادی/ حمزه غالبی «رتوریک» / علی فتوتی «کاکتوس» / علی­‌حسین قاضی­‌زاده «قاضی­‌نوشته‌ها» / آیدا قجر «زن فردا» / علی قلی­زاده / مهدی قلی­زاده اقدم / آرش کمانگیر «کمانگیر» / حنیف مزروعی / علی مزروعی «متولد ماه مهر» / میثم مشایخ «تارنمای میثم مشایخ» / احسان مقدسی / سمانه موسوی «کابوس کبوتر» / علی نکویی «وب­نوشته­‌های نم­نم» / فرخ نگهدار «فرخ نگهدار» / شاهین نوربخش / علی هنری «از سرزمین پست» / مهدی یارمحمدی

گردانندگان وبسایت های:

ادوارنیوز / امروز / تحول سبز / جمهوری­خواهی / چمران نیوز / شبکه اجتماعی سبزلینک / ندای آزادی / ندای سبز آزادی / نوروز

و گردانندگان تعدادی از صفحات فیس‌بوکی.

۱۱/۲۳/۱۳۹۰

سپاس‌گزاری با یک سال تاخیر

یک سال‌پیش که در جریان راهپیمایی اعتراضی سبزهای پایتخت، شهید «صانع ژاله» به ضرب گلوله مامورین از پای درآمد، دستگاه تبلیغاتی حاکمیت بازی کثیف دیگری را آغاز کرد. این بار بازی «انکار» حتی یک گام فراتر از سناریوهای تهوع‌آوری رفت که در مورد شهادت «نداآقا سلطان» پیاده شده بود. پس صرفا به انکار دست داشتن دستگاه سرکوب در قتل «صانع ژاله» اکتفا نشد، بلکه مقرر شد او یک «بسیجی شهید» معرفی شود تا متهم خودش را به جایگاه مدعی رسانده و با برپایی نمایش نفرت‌انگیز «شهید دزدی» (+) برگ جدیدی از انواع و اقسام روش‌های ابتکاری سرکوب و دروغ را به نمایش بگذارد. برادر حسین شریعتمداری هم به مانند همیشه ابتکار و نبوغ خلاق خود در دروغ‌پردازی‌های گوبلزی را به نمایش درآورد تا صانع ژاله را مامور اطلاعاتی خود معرفی کند. (+)

در این فضای خفقان‌آور دروغ و سرکوب، باز هم این «هنر» بود که نشان داد تا چه میزان قابلیت بدل شدن به ابزار اعتراض و مقاومت مردمی را دارد و ثابت کرد دیکتاتوری‌ها، هر رسانه‌ای را که ساکت کرده و هر ابزاری را که به استخدام خود درآورند، قطعا از مهار هنر عاجز هستند. به باور من، ترانه‌ای که «شاهین نجفی» و دوستان کردزبانش به شهید «صانع ژاله» تقدیم کردند میخ محکمی بود برای جلوگیری از تحریف تاریخ. دروغ‌های حاکمیت یکی پس از دیگری رسوا شده یا از یادها خواهند رفت، اما ترانه‌های شاهین هنوز زیر لب‌ها زمزمه می‌شوند. این یادداشت را در آستانه سالگرد شهادت «شهید صانع ژاله» برای سپاس‌گزاری از «شاهین نجفی» نوشتم و به او تقدیم می‌کنم.

(کلیپی از ترانه «شاهین نجفی» برای صانع ژاله را از اینجا+ ببینید و متن کامل با ترجمه فارسی شعر را از اینجا+ بخوانید)