مرحلۀ دوم انتخابات ریاست جمهوری سال 84 بود. حدود ساعت چهار. حوزۀ رأی گیری به نسبت خلوت بود. جلوی من ده پانزده نفری بودند که همه همدیگر را میشناختند و حوزه را روی سرشان گذاشته بودند. دختر و پسر. همه هم جوان و خیلی خوش پوش؛ آخرین مُد آن سال. حتم داشتم که آمده بودند تا به هاشمی رأی بدهند. اما مطمئن نبودم که مثل من از سر ناچاری است که به او رأی میدهند یا دور اول هم به او رأی دادهاند. یکی یکی برگههاشان را گرفتند و رفتند سمت میزهایی که برای نوشتن رأی روی برگهها در سه ردیف چیده شده بود. از آن جمع، آنها که زودتر برگههاشان را گرفته بودند صبر کردند تا بقیه هم به آنها بپیوندند. من هم شناسنامهام را تحویل دادم و کمی بعد برگهام را گرفتم و رفتم تا روی یکی از میزها رأیم را بنویسم که ناگهان یکی از آنها رو به بقیه گفت «بچه ها محمودش رو یادتون نره بنویسین» و هممه زدند زیر خنده. یکی هم اضافه کرد «زیر اسمش یه ضربدر بزرگ بذارین تا کسی نتونه توش دست ببره».
خشکم زده بود. باورم نمیشد. نیازی هم به یواشکی دید زدن نبود. همۀ آنها بدون اینکه کمترین تلاشی برای مخفیانه نوشتن به خرج دهند روی برگههاشان مینوشتند: محمود احمدینژاد. حالا دیگر عصبانی شده بودم. بیاختیار از یکی از دخترها پرسیدم «خانم! آخه چرا این؟» خیلی جدی و خشک گفت: «فقط اینه که میتونه ما رو از شر اینا راحت کنه».
گر گرفته بودم. تصمیم گرفتم کمی پیاده روی کنم که زنگ گوشی همراهم به صدا درآمد. دوستم بود. مضطرب پرسید «چه خبر؟» برایش آنچه را دیده بودم تعریف کردم. گفت «همین چند دقیقه پیش رضا زنگ زد. میگه احمدی نژاد داره میره بالا. خواسته دست هر کی رو که تو خونه نشسته، بگیریم و ببریمش تا به هاشمی رأی بده. اوضاع خیلی خرابه».
رضا را میشناختم. پسر یکی از نمایندههای مجلس ششم بود و در ستاد معین کار میکرد. به چند نفری که میدانستم قصد رأی دادن ندارند زنگ زدم. به همه هم یک چیز را گفتم؛ اینکه چه خبری رسیده، خودم چه دیدهام و اینکه اگر در خانه بنشینیم فاشیستها قدرت را در دست میگیرند. اما همه میگفتند نیازی به رأی دادن ما نیست و قرار است این بار هم هاشمی بیاید و از این دست حرفها. خوب یادم هست؛ پدر یکی از دوستانم که من را خیلی خوب میشناخت با لحنی شماتتآمیز گفت «فاشیسم کیلو چنده؟ این آخوندها رو هنوز نشناختی. دور دور آخوندهاس. نمیذارن کسی قدرت رو از چنگشون در بیاره. از تو بعیده این حرفها».
هیچکس حرفهایم را پشیزی هم نخرید.
پارۀ دوم:
آن روز برای من «فاشیسم» یک حس گنگ و مبهم بود. مثل طعم «آلوئه ورا» که فقط اسمش را شنیده بودم و از طعمش هیچ تصوری نداشتم. حالا اما هم «آلوئه ورا» را مزه مزه کردهام و هم طعم مثل زهر مار «فاشیسم» را چشیدهام. حالا نه تنها رویدادهای سیاسی بلکه حتی رویدادهای اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی را هم جور دیگری میبینم؛ پیش کشیدن یکبارۀ هولوکاست، حذف سازمان برنامه و بودجه و شوراهای نظیر آن، سفرهای استانی، حذف تقریباً کامل و سرتاسری نهادهای مدنی، در دست گرفتن شریانهای اقتصادی توسط سپاه، کودتای انتخاباتی سال 88 و سرکوبهای پس از آن، دادگاههای نمایشی، ادغام بسیج در سپاه، 9 دی، فروش فیلم اخراجیها، جدال میان رهبر و رییس دولت کودتا، برآمدن نهادهای موازی، اوج گیری شدت سانسور، یکدست شدن رسانهها، ماجرای نزدیک بودن آخر زمان و عصر ظهور، آب بازی، طرح هدفمند کردن یارانهها، جریان انحرافی، تعطیلی خانۀ سینما، لغو مجوز نشر چشمه، اینترنت ملی، تشکیل جبهههای مختلف میان اصولگرایان، کوبیدن بر طبل جنگ و... همه و همه برای من قطعات مختلف پازل فاشیسم وطنی است؛ فاشیسمی که آرام آرام پیش آمده و روز به روز در حال پیشروی است.
حالا خیلی خوب میفهمم که چرا «درحالیکه دولتهای اقتدارگرا، مانند پادشاهیهای استبدادی یا دیکتاتوریهای مرسوم، میکوشند تا فعالیتهای سیاسی را سرکوب کنند و مردم را از دخالت در سیاست محروم سازند، دولتهای توتالیتر به سیاسی کردن جامعه از راه بسیج حمایت عمومی از رژیم، بهویژه از طریق برپایی میتینگها و تجمعهای انبوه، راهپیماییها و تظاهرات، تبلیغات وسیع و تحریکات سیاسی مداوم، مبادرت مینمایند». چون «پذیرش منفعلانۀ اقتدار، دیگر کفایت نمیکند؛ لازمۀ توتالیتاریسم این است که فرد در برابر دولت کاملا تسلیم باشد.» (اینجا) حالا خیلی خوب میفهمم که «فاشیسم، به مثابۀ گونهای از افراط گرایی دست راستی، مجبور است خود را همیشه با سنتهای محافظه کارانه، منحصر به فرد و ارزشهای ویژۀ جامعهای که میخواهد بر آن تسلط یابد، وفق دهد. هر ملتی فاشیسم در خور و شایستۀ خود را پدید میآورد.»* با این همه معتقدام «به دلایل متعدد ازجمله مقاومت جامعۀ مدنی، تولد مستمر «اپوزیسیون» در نظام سیاسی، فنآوری ارتباطات و اطلاعات، شکلگیری نهادهای اقتصادی مستقل، و مناسبات بینالمللی» تلاش فاشیستها هنوز به نتیجۀ کامل و مطلوب آنها، یعنی برقراری تمام و کمال یک دولت فاشیستی نینجامیده است. (اینجا)
اگر این برداشت من درست باشد آنگاه مهمترین و کارآمدترین ابزار فاشیسم وطنی برای استقرار/استمرار خود در شرایط کنونی، تلاش در جهت ایجاد و پایدار ساختن «شرایط جنگی» است. فاشیستهای وطنی به درستی، طول عمر خود را در پیوندی مستقیم با دورۀ استقرار/استمرار فضای جنگی دیدهاند و آن را پی میگیرند. این موضوع به هیچ وجه جدید نیست و همچون نمونههای کلاسیک فاشیسم «پیامد اجتناب ناپذیر خودداری آنها از اصلاحات داخلی است»**. اگر پیش از این و در طول سالهای پس از انقلاب، «ماجراجویی» عارضهای بود که در پی رقابتهای مشمئزکنندۀ جناحهای درون قدرت هر از گاه رخ مینمود دیگر مدتهاست که تا حد «استراتژی بقا» ارتقا یافته است.
در این شرایط نه تنها «مخالفت با جنگ» و مقاومت در برابر تلاش فاشیستها برای استقرار/استمرار فضای جنگی(سویۀ منفی)، بلکه تلاش برای ایجاد همبستگی حول محور شعار «صلح طلبی» (سویۀ مثبت)، اولویت نخست مبارزه است؛ مبارزهای که اگر صورت نپذیرد یا به شکست بینجامد، پیامدهایی به مراتب فاجعه بار تر از جنگ 8 ساله برای کشور ما و ملت ما خواهد داشت.
پارۀ سوم:
آیا من در تشخیص اولویت نخست مبارزه، به خطا نرفتهام؟ آیا ره اغراق نپیموده و زیاده روی نکردهام؟ آیا تنها هستم؟ ... گمان نمیکنم:
- «ایرانیان بسیاری در سرتاسر جهان در حال تماشاى این لحظهاند. و گمان مىکنم خوشحالاند. نه فقط به خاطر یک جایزۀ مهم یا یک فیلم یا یک فیلمساز. آنها خوشحالاند چون در روزهایى که سخن از جنگ، تهدید، و خشونت میان سیاستمداران در تبادل است نام کشورشان ایران از دریچۀ باشکوه فرهنگ به زبان مىآید. فرهنگى غنى و کهن که زیر گرد و غبار سیاست پنهان مانده. من با افتخار این جایزه را به مردم سرزمینم تقدیم مىکنم. مردمى که به همۀ فرهنگها و تمدنها احترام مىگذارند و از دشمنى کردن و کینه ورزیدن بیزار اند.» (سخنان اصغر فرهادی پس از دریافت جایزۀ اسکار، اینجا)
- همۀ ما امشب دلیلی مشترک برای با هم بودن داریم. بی آنکه بیاندیشیم به چه زبانی حرف میزنیم و در کدام کشور زندگی میکنیم و از کجای جهان به اینجا آمدهایم. بی آنکه بگوییم در سرزمینمان سیاست مداران چه چیز را بین خودشان بده بستان میکنند. ما صلح، آرامش و زیبایی را بین خودمان تقسیم می کنیم و سهم خودمان را هم بر می داریم. سینما به ما عشق ورزیدن را آموخته، محبت کردن را و تقسیم این عشق را. برای اینکه یادمان نرود ما انسانها یکدیگر را دوست داریم با هر زبان و با هر رنگ و هر مذهبی که داریم و ما به این دوستی مفتخرایم.» (سخنان فاطمه معتمد آریا پس از دریافت جایزۀ هانری لانگلوا، اینجا)
- «... وقتی داشتم میومدم بالا روی سن داشتم فکر میکردم که چی باید بگم؟ باید چیزی در مورد مادرم بگم؟ در مورد پدرم؟ در مورد همسر مهربانم؟ در مورد دخترهام؟ در مورد دوستان عزیزم؟ در مورد گروه فیلمم؛ گروه فیلم بزرگ و دوست داشتنیام؟ ولی الآن فقط ترجیح میدم که چیزی در مورد مردمم بگم ... من فکر میکنم اونها مردم واقعاً صلحدوستی هستند.» (سخنان اصغر فرهادی هنگام دریافت جایزۀ گلدن گلوب، اینجا)
- «ما از حاکمان بر جان و مال و ناموس مردم میخواهیم از راه ضد ملی و ضد دینی و ضد انسانی که در سرکوب هر منتقد و مخالف خود در پیش گرفته اند و کشور را در لبۀ پرتگاه جنگ و ویرانی قرار دادهاند به راه منطق و قانون و مصلحت مردم و میهن برگردند.» (بخشی از بیانیۀ مشترک خانواده های موسوی و کروبی در سالگرد حصر غیرقانونی آنها، اینجا)
پارۀ آخر:
اما همۀ اینها چه ربطی به انتخابات در پیش رو دارند؟ و چگونه میشود «صلح طلبی» و «مخالفت با جنگ و شرایط جنگی» را به «تحریم این انتخابات» گره زد؟
به هزار و یک دلیل که جای گفتنشان اینجا نیست کشور ما و ملت ما با انبوهی از مشکلات ریز و درشت دست به گریبان است که نه تنها رفع آنها به سادگی و به سرعت میسر نیست بلکه حتی دربارۀ نحوۀ رفع آنها هم توافقی اصولی وجود ندارد. وجود «شرایط آرام و با ثبات» برای درگرفتن یک «مباحثۀ عمومی و آزاد» دربارۀ این مسائل (اولویت بندی، راه حل ها، هزینه های انسانی و مادی و ...) شرط لازم است اما کافی نیست. برای اجرایی شدن توافقات حاصل از این بحثها و پایداری اقدامات عملی که در پی این توافقات لازم است صورت گیرد، وجود توافقی در سطح ملی ضروری است. اینجاست که «صندوق رأی» و نهاد انتخابات باید فصل الخطاب باشد؛ همۀ اینها یعنی تأکید بر «صندوق رأی» به مثابۀ مهمترین نهاد حل منازعات. اما کودتای انتخاباتی سال 88 (به مثابۀ نقطۀ عطف سلسله اقداماتی که توسط فاشیستهای لانه کرده در درون ساختار حقیقی قدرت از سال 76 بدین سو صورت گرفت)، اصولا بر این کارکرد «صندوق رأی» مهر پایان نهاد و نهاد انتخابات را تا اطلاع بعدی از حیز انتفاع ساقط کرد تا یکبار و برای همیشه «پیشوا»، «حضرت فصل الخطاب» و «منویات ایشان» را به جای آن بنشاند.
حالا پس از گذشت بیش از دو سال از آن کودتای خونین، فاشیستهای وطنی در پی برگزاری انتخاباتی فرمایشی برای هم دل و هم رأی نشان دادن «تودهها» با حضرت فصل الخطاب و منویات او، از جمله رجزخوانی های جنگ طلبانهاش، برآمدهاند. آنها به صراحت میگویند: «در اين انتخابات بايد طوری حرکت کنيم که نه تنها در داخل ايران يکپارچگی و شور لازم برای حمايت از نظام مشاهده شود، بلکه برداشت خارج از مرزهای ايران نيز طوری باشد که نشان دهد با اين حضور گسترده، اصولگرايانی که پايبند به مبانی انقلاب هستند رأی اکثريت قاطع را به دست آورده اند.» (اینجا) آیا کسی هست که نداند «نظام» اسم مستعار کیست و « اصولگرايانی که پايبند به مبانی انقلاب هستند»، چه کسانی را شامل میشود؟
در اینچنین شرایطی است که تحریم این انتخابات، (فقط) به مثابۀ مرحلهای از یک مبارزۀ همه جانبه علیه فاشیسم در حال پیشروی و سر و صدای گوش خراش شیپورهای جنگی آنهاست. اینگونه، شعار «صلح طلبی» و «مخالفت با جنگ» با «تحریم این انتخابات» گره میخورد. همین است که من را وا می دارد تا این بار نه تنها به دوست و آشنا و فامیل و همکار بلکه به هر کس که با او در طی روز حتی چند کلمه ای هم کلام میشوم، بگویم که اگر از جنگ میترسد و با آن مخالف است، روز جمعه در خانه بماند.
پانویس:
* و **: "سنت فاشیسم"، نوشتۀ جان وایس، ترجمۀ عبدالمحمد طباطبایی یزدی، انتشارات هرمس
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.