۱۱/۰۲/۱۳۸۶

بهمنگان (دوم بهمن) 86

تحریف اسناد تاریخی و حقوقی از جانب سایت مجلس!

گمان می کنید اگر قانون اساسی یک کشور هم دست خوش تحریف شود آیا چیزی در آن کشور قابل اتکا و استناد باقی می ماند؟!اگر تا امروز از من می پرسیدند که معتبرترین منبع برای دریافت متن کامل قانون اساسی کشور کجا است بدون تردید می گفتم سایت مجلس کشور، حال اگر شما نیز با من موافقید جسارتا باید عرض کنم که زهی خیال باطل!

در بخش قانون اساسی سایت مجلس، تمامی عناوین «مجلس شورای ملی» که تا سال 1368 بخشی از قانون اساسی ما بوده است به «مجلس شورای اسلامی» تغییر یافته، به نحوی که اگر خواننده ای از اصل مطلب بی اطلاع باشد گمان می کند نام این مجلس از همان آغاز انقلاب «مجلس شورای اسلامی» بوده است.

این در حالی است که نام مجلس در همه پرسی 8مردادماه سال 1368 از شورای ملی به شورای اسلامی تغییر یافت و توضیح اینکه در تمامی مکتوبات قانون اساسی این مطلب باید در غالب «اصل پیشین» ذکر شود. متاسفانه سایت مجلس هرکجا هم که به اصل پیشین اشاره کرده باز هم از نام «شورای اسلامی» استفاده نموده تا یک پرسش عجیب را بر جای بگذارد: پس ماده اول همه پرسی سال 68 چه بود؟

و در نهایت جالب ترین نکته اینکه اگر به آرشیو اینترنت مراجعه کنید و به سایت قبلی مجلس سرک بکشید مشاهده خواهید کرد که در سایت قبلی متن قانون کاملا درست و با ذکر نام مجلس شورای ملی به عنوان اصل پیشین منتشر شده است. حال چرا و چگونه در جریان تغییر غالب سایت، شورای ملی به شورای اسلامی بدل گشته است خدا می داند!


==================
پی نوشت:
موارد همه پرسی بازنگری در قانون اساسی سال68 را از ایرنا بخوانید
متن صحیح قانون اساسی را در ویکی نبشته ببینید و از اصل 64 به بعد آن را با قانون اساسی منتشر شده از مجلس مقایسه کنید.

۱۰/۲۸/۱۳۸۶

مهرسپند روز (بیست و نهم) دی ماه86

ای داد از این بیداد

امروز روز دهم محرم است و عاشورا برای ایرانیان حتی شناخته شده تر از خود اعراب است. امروز روزی است که ایرانیان به سوگواری کسی می پردازند که او را سالار شهیدان، سرور آزادگان می خوانند اما خود بویی از آزادگی نبرده اند.

ایرانیان حسین را مظلوم می خوانند و صدها سال است که در ماتم مظلومیت او و خاندانش به سوگ می نشینند، حال آنکه خود مظلوم ترین مردمانند.

امروز روز عاشورا بود و دیروز روزی که خبر مرگ یک جوان ایرانی دیگر در زیر شکنجه وحشیانه، در میان هیاهوی زنجیر زنان و صدای طبل و سنج گم شد، ای لعنت بر این روزگار.

به راستی که چه زیبا گفته بود: «در عجبم از مردمی که خود زیر شلاق ظلم و ستم زندگی می کنند و بر حسینی می گریند که آزاد زیست». (علی شریعتی)


-----------------
در همین زمینه بخوانید: کربلا اینجاست (ساسان آقایی)

۱۰/۱۶/۱۳۸۶

مهر روز (شانزدهم) دی ماه86

جمهوری اسلامی، یک روز تعطیل!

امروز دانشگاه حال و هوای دیگه ای داشت، البته بارش شدید برف حال و هوای همه شهر رو عوض کرده بود اما به نظرم تاثیرش توی دانشگاه یک جور دیگه بود.

چند تا از امتحان های دانشگاه تعطیل شد تا درست در فصل امتحان ها کلی دانشجوی بیکار و خوشحال توی دانشگاه ولو بشن. اما مشاهده تغییر حال و هوا از همون دربون های در دانشگاه شروع می شد، دربون های تقریبا همیشه بدعنقی که امروز لبخندزنان می گفتند: «امتحان ها تعطیله، فقط کسایی حق دارن وارد دانشگاه بشن که می خوان برف بازی کنن»!

توی دانشگاه تقریبا قسمتی پیدا نمی شد که چند نفر دور هم جمع نشده باشن و با برف تو سر و کله هم نزنن، بچه ها گروه گروه پخش شده بودن و فارغ از اینکه طرف مقابل رو می شناسن یا اینکه مراعات دختر و پسر بودن رو بکنن اولین هدفی که در تیررسشون می رسید رو با برف می زدن و جالب (یا شاید هم عجیب) اینکه هیچ کس حتی از اینکه ناگهان یک گلوله برفی تو صورتش بخوره گلایه نمی کرد، هیچ کس امروز ناراحت نمی شد، همش خنده بود و خنده، دوستی بود و دوستی، نه حراستی، نه نگهبانی و نه حریم عرفی!

یکی از دوستان به شوخی می گفت: «به علت بارش شدید برف در دانشگاه جمهوری اسلامی تا اطلاع ثانوی تعطیل اعلام می شود».

امروز انگار یه دیوار عظیم بی اعتمادی، یک فاصله خیلی بعید، یک حس سرد، یک کسالت مداوم، یک غم کهنه، یک بار سنگین یک... نمی دونم چی بود، اما امروز یک چیزی از بین بچه های دانشگاه برداشته شده بود و نمی دونم چقدرش به شوخی اون دوست برمی گشت.

۱۰/۱۵/۱۳۸۶

دیگان (پانزدهم دی ماه) 86

بکارت مقدس!

می گویند اعراب جاهلیت به هنگامی که فرزند دختری به دنیا می آوردند از شرم صورتشان برافروخته می شد و غالبا برای پوشاندن این ننگ (ننگ دختردار شدن) دخترانشان را زنده به گور می کردند.

حال پرسش من این است که گمان می کنید اگر از این اعراب جاهل پرسیده می شد دلیل این کارتان چیست چه پاسخ می دادند؟ من گمان می کنم تنها پاسخشان این بود که برای ما حفظ شرافت (که احتمالا زنان آن را لکه دار می کنند) از حفظ جان مقدم تر است!

آیا گمان می کنید که نسل این گونه افراد منقرض شده است؟ پس شاید بد نباشد که نظرتان را به سرداران نیروی انتظامی جمهوری اسلامی جلب کنم. سردار اسماعیل احمدی مقدم، فرمانده نیروی انتظامی امروز اعلام کرد که «در جامعه ما حفظ ناموس از حفظ جان مقدم تر است».

-----------------------
پی نوشت:
الا ای شیخ جویای بکارت ... (هادی خرسندی)

۱۰/۱۳/۱۳۸۶

تیر روز (سیزدهم) دی ماه86

مصلحت سنجی از نوع رهبر!

جناب حضرت آیت الله خامنه ای امروز صحبت های بسیار مهم، و البته بسیار جالبی فرموده اند که شنیدنش خالی از لطف نیست.

ایشان فرمودند: «قطع رابطه با آمریكا از سیاست‌های اساسی ماست، البته ما هیچ‌گاه نگفته‌ایم این رابطه تا ابد قطع خواهد بود». پیرو این سخنان بنده عرض می کنم که: یاللعجب، یعنی ممکن است روزی هم فرا برسد که نظام مقدس جمهوری اسلامی، با آمریکای جهان خوار، این شیطان بزرگ، رابطه ای هرچند شرعی برقرار کند؟ یا شاید بهتر است بپرسم در آن روز فرخنده، رابطه برقرار کردن با شیطان حلال می شود و یا توبه شیطان بزرگ پذیرفته می شود؟

بگذریم، رهبر معظم در ادامه کلام و «در تبیین پیامدهای منفی ایجاد رابطه با آمریكا خاطرنشان كردند: اولا این رابطه خطر آمریكا را كاهش نمی‌دهد؛ چرا كه آمریكا در حالی به عراق حمله كرد كه با آن كشور رابطه سیاسی داشت»؛ ببخشید، متاسفانه تنها نتیجه ای که بنده می توانم از این اولا جناب رهبر دریافت کنم این است که «خطر» وجود دارد و ایشان هم در به در به دنبال چاره رفع آن می گردند اما در جست و جوهای خود دریافته اند که رابطه فعلا درمان این دردِ کاری نیست، چرا؟ چون عراق هم پول را پس داد و هم پیاز و چوب را خورد، پس اگر قرار است ما چوب را بخوریم بهتر است حداقل سر حرفمان بمانیم. به هر حال سر حرفمان بمانیم و بمیریم بهتر است از اینکه هم از حرفمان کوتاه بیاییم و هم احتمالا بمیریم!

به ادامه کلام ولایت بازگردیم: «ثانیاً ایجاد رابطه، امكان نفوذ آمریكایی‌ها و زمینه رفت و آمد مأموران اطلاعاتی و جاسوسی آنها در ایران را فراهم می‌سازد. به همین علت برخلاف ادعای برخی افراد پرگو، رابطه با آمریكا در حال حاضر برای ملت ایران نفعی ندارد». دقیقا! من هم موافقم که بر خلاف برخی افراد پرگو بهتر است که رابطه با آمریکا را بگذاریم برای زمانی که برقراری رابطه مستلزم رفت و آمد نباشد، به هر حال از قدیم گفته اند دوری و دوستی!

و در نهایت شاه بیت غزل مقام رهبری آنکه: «مطمئناً آن روزی كه رابطه با آمریكا برای ملت مفید باشد بنده اولین كسی خواهم بود كه آن را تأیید می‌كنم». توضیح ندارد!

۱۰/۱۲/۱۳۸۶

ماه روز (دوازدهم) دی ماه 86

چرا هری پاتر را دوست دارم؟

مجموعه داستان های هری پاتر آنقدر شناخته شده است که حتی اگر آنها را نخوانده باشید و یا فیلم های آن را ندیده باشید باز هم یک شناخت کلی از آن داشته باشید، با این فرض دیگر نیازی به توضیح در مورد خود داستان احساس نمی کنم.

اما اگر کمی پیگیرتر دنبال بحث های پیرامون این کتاب پرفروش بوده باشید حتما به برخوردهای کاملا متفاوت با آن در نقدهای مختلف برخورده اید. عده ای این پرفروش ترین کتاب را کاملا فاقد ارزش ادبی می دانند که من اصلا نمی خواهم وارد این بحث شوم. برای من که تمامی هفت داستان هری پاتر را از ابتدا خوانده ام، در کنار تمامی جذابیت های هیجان انگیز و اسرار آمیز کتاب یک نکته استثنایی نیز جلب توجه می کند: این دنیای مجازی و دوست داشتنی خدا ندارد!

گویا پیش از این نیز برخی به این نکته در مجموعه هری پاتر اشاره کرده اند که البته من نه آنها را دیده ام و نه علاقه ای به آن دارم، من تنها می خواهم از دیدگاه خودم این نکته جذاب را شرح بدهم.

داستان هری پاتر سرشار است از لحظه های پر هیجان، سرشار است از شکست ها، پیروزی ها، غم ها، شادی ها و از همه مهم تر بیم و هراس ها، اما در تمامی این مراحل، یا بهتر بگویم در هیچ یک از این مراحل اثری از خدا وجود ندارد، هیچ یک از شخصیت های داستان حتی در بدترین شرایط خود که واقعا به هرگونه کمک و امیدی محتاج هستند به یاد چیزی به نام خدا نمی افتند.

نکته جالب تر این است که وقتی شما مشغول خواندن کتاب هستید ناخودآگاه (و شاید به عادت دیدرینه هر کتاب دیگری) خود را جای شخصیت های داستان قرار می دهید و اجازه بدهید در تنها نقد ادبی کتاب این ادعا را هم بیان کنم که این رمان از آنچنان قدرتی برخوردار هست که به راحتی این اجازه را به شما بدهد و شرایطش را برای شما به وجود بیاورد.

حال خود را تصور کنید هنگامی که در یک دخمه با یک موجود دحشتناک و ناشناخته تنها گیر کرده اید، و یا هنگامی که در یک جنگل دور افتاده بدون هیچ دوست و همراهی در انتظار لحظه مرگ خود هستید، اما در عین ناباوری در هیچ کدام از این صحنه ها به ذهنتان خطور نمی کند که در دل بگویید: «ای خدا» و یا هر جمله دیگری مشابه این.

از بچگی به یاد دارم که همواره به ما می گفتند حتی بزرگترین مدعیان بی خدایی هم در لحظه هایی از زندگی (معمولا مثال یک انسان تنها و گیر افتاده در میان امواج دریا را می زدند) ناچار به یاد خدا می افتند، حتی این روایت را شنیده ام که می گویند فرعون هم در آخرین لحظات عمر خود و هنگامی که در امواج رود نیل در حال غرق شدن بود از خدا کمک خواست، اما من در سن 24 سالگی سرانجام به تجربه این را درک کردم که می توان حتی در بدترین شرایط ممکن و در اوج یاس و ناامیدی باز هم به سراغ قوه تخیل نرفت و تنها چشم امید را معطوف به جهان واقعی ساخت.

شاید عجیب باشد، اما من این بزرگترین اعتقاد عمرم را از هیچ کتاب فلسفی و از زبان هیچ فیلسوف بی خدایی نیاموختم، من این را از رمان های خانم رولینگ یاد گرفتم.

۱۰/۱۱/۱۳۸۶

خورشید روز (یازدهم) دی ماه86

کارخانجات رفع حاجت!

خبرگزاری مهر، امروز و به نقل از رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه کشور اعلام کرد: «در حدود هشت هزار بقاع امامزاده در ایران شناسایی شده است».

دقت بفرمایید هشت هزار امام زاده، یعنی هشت هزار مکان مقدس، یعنی هشت هزار مرجع قدسی که شما می توانید با مراجعه به آنها درخواست های خود را مستقیما و البته با کمک یک ضامن و رابط معتبر به گوش خداوند برسانید و در صورتی که در خواسته های خود اخلاص داشته باشید و البته مبالغ مورد نظر امام زاده را نیز نقدا پرداخت نمایید، می توانید امیدوار باشید هرچه سریعتر حاجت خود را دریافت نمایید. بدون شک شما هم موافقید که خداوند نمی تواند وساطت ولی مربوطه را نادیده گرفته و روی امام زاده خود را زمین بزند!

بیش از این حوصله مزه پراکنی ندارم، فقط شما را به همان خدایی که برایش واسطه استخدام می کنید، یک بار بنشینید و حساب کنید با وجود بیش از هشت هزار بنگاه رفع حاجت خرد و همچنین چندین بنگاه رفع حاجت کلان (به مانند مشهد و قم) دیگر چطور ممکن است این امت مومن و مسلمان مشکلی داشته باشند؟

-----------------------
پی نوشت:
در بخشی از خبر فوق و از زبان رییس سازمان اوقاف کشور آمده است: «باید بقاع امامزادگان را در مهندسی فرهنگی جامعه به کار بندیم». همینجا از کلیه افرادی که معنای این جمله را درک کرده اند عاجزانه تمنا می کنم بنده را نیز در جریان قرار دهند.