۷/۰۵/۱۳۹۹

هیچ‌کس هیچ‌کس را به خاطر نمی‌آورد

 


 

محمد مختاری ۱۳۷۷

 

اولین مختاری که من می‌شناختم، محمد بود. شاعر بود. راست‌ش اول خبر مرگ‌اش را شنیدم و بعد شناختم‌اش. خبر قتل‌اش را. آخر کشتندش. چون مختاری بود و چون شاعری بود از حلقه تمام آن‌ها که زمانی انسان بودند و بعد فقط حلقه‌هایی شدند از یک زنجیره شوم. همان سال‌هایی که گلشیری می‌گفت: «آنقدر عزا بر سرمان ریختند که فرصت زاری نداریم».

 

یک چیزی احساس کرده بود؛ زودتر از همه ما، شاید چون شاعر بوده و حساس‌تر. هرچند که یکی گفته بود «اصلا شاعر شناخته شده‌ای نبود که بخواهیم برخوردی با او بکنیم». حتما نبوده، هیچ کدام از ما شناخته شده نیستیم. ما فقط قربانیان گم‌نام صف کشیده در نوبت اعدامیم! اما مختاری ناشناخته، حداقل آنقدر شاعر بود که احساس کند:

 

«تشنج پوستم را که می‌شنوم

سوزن سوزن که می شود کف پا

علامت این است که چیزی خراب می‌شود»*

 

پس یک روز عصر از خانه بیرون رفت. قدم زنان، که خریدی بکند شاید و رفت و رفت و رفت؛ به قول شاعر، او رفت و قطار رفت و تمام ایستگاه رفت و ما ساده‌دلانه در تمام این سال‌ها به نرده‌های ایستگاه رفته تکیه دادیم.

 

محمد مختاری ۱۳۸۹

 

یک دهه بعد که نه دقیقا، اندکی بیشتر، من دومین مختاری را شناختم. باز هم محمد بود. باز هم اول کشتندش و بعد من شناختم. همان سال‌ها که اشکان، همان سال‌ها که سهراب، همان سال‌ها که ندا و نداهای بسیار. می‌گفتند که نزدیک به دو سال تمام دست‌بند سبز از دست‌ش جدا نشده بود. مثل خیلی‌های ما. و آن روز بهمن ماه هم دوباره به خیابان رفت، مثل خیلی‌های ما، اما پیش از رفتن، کار عجیبی کرده بود. دست‌بندش را بالاخره از دست باز کرده بود و به دست‌گیره در انداخته بود. بر خلاف خیلی از ما. و آن شب دیگر به خانه بر نگشت. بر خلاف همه ما.

 

کشتندشان، چرا که سنت‌شان بود و شاعر به درستی برای همه شان سروده بود:

 

«کشتندت

تا یک تن کم شود

اما تو چگونه این همه تکثیر می‌شوی» (از «شمس لنگرودی»)

 

این بار حتی، به مرده‌اش هم رحم نکردند کفتارهای جسد دزد؛ اما دیگر چه فرقی داشت، چرا که او هم رفته بود و قطار رفته بود و تمام ایستگاه رفته بود و ...

 

نادر مختاری ۱۳۹۹

 

و سومین‌شان دیگر محمد نبود. نادر بود. سومین مختاری که باز کشتند تا ما بشناسیم. باز هم یک دهه بعد. یک تن دیگر از گم‌شدگان بی‌نام این تبعیدگاه نفرینی، که تنها با مرگ نام و نشانی می‌یابیم، آن هم در سرزمینی «که مزد گورکن، از آزادی آدمی افزون باشد».

 

دهه‌های ما اینگونه می‌گذرد و انگار دیگر «هیچ کس هیچ کس را به خاطر نمی‌آورد»* در سرزمینی که قطارهایش رفته‌اند و ایستگاه‌هایش رفته‌اند و در سرزمینی که در آن:

 

«درخت و سنگ و سار و سنگسار و دار

سایه دستی ست که می‌پندارد

دنیا را باید از چیزهایی پاک کرد». *

 

پانویس:

* تمام موارد بخش‌هایی هستند از شعر محمد مختاری که نسخه کامل آن را با صدای خود شاعر می‌توانید از اینجا بشنوید.


شکست‌های بزرگ‌تری در پیش است


 

 هفت سال پیش، یادداشتی نوشتم با عنوان «در لزوم بازخوانی کلیشه تاریخی ترکمانچای»! آن زمان بسیاری برجام را به «ترکمانچای» تشبیه می‌کردند و من، به عنوان یکی از مدافعان جدی برجام، اتفاقا با این تشبیه بسیار موافق بودم؛ البته به این شرط که شکست را بپذیریم و به پیامدهایش پایبند بمانیم!

 

شواهد تاریخی نشان می‌دهد که بنیان جنگ‌های ایران و روس به هزار و یک دقیق قابل اجتناب بود. (از جمله اساتیدی که بر این مساله تاکید دارند می‌توان به دکتر داوود فیرحی اشاره کرد) متاسفانه، بی‌کفایتی دولت مرکزی و فساد حکومتی باعث شد که کار به جنگی برسد که در مرحله نخست با معاهده «گلستان» متوقف شد. بخشی از خاک کشور از دست رفت و هزینه‌های سنگینی هم به ایران تحمیل شد؛ اما متاسفانه از آن شکست بزرگ درس نگرفتیم و با توهم جبران شکست در دام جنگ دوم افتادیم.

 

نتیجه جنگ دوم، شکست بیشتر، هزینه‌های بیشتر و از دست دادن بخش بیشتری از خاک کشور بود که این بار با قرارداد ترکمانچای به تثبیت رسید. حالا می‌توان پرسید: آیا این قرارداد مایه ننگ کشور بود؟ یا جلوی ویرانی بیشتر و تجزیه باقی سرزمین‌های ایران را گرفت؟ بی‌شک اگر ترکمانچای نقطه پایان آن ماجراجویی دیوانه‌وار نمی‌شد، ای بسا جنگ سوم ایران و روس هم از راه می‌رسید و شاید این بار کل آذربایجان را هم از دست می‌دادیم. اتفاقی که البته در مورد برجام هم می‌شد پیش‌بینی کرد. در بند آخر آن یادداشت نوشته بودم:

 

«به باور من، توافق‌نامه ژنو اگر از جانب ایران نقض نشود، به صورت تاریخی می‌تواند با ترکمانچای مقایسه شود و به عنوان یکی از حامیان توافق ژنو، ابدا از چنین مقایسه‌ای هم شرمنده نیستم. بدین جهت که توافق ترکمانچای نیز جلوی پیش‌روی بیشتر ارتش روسیه و ویرانی هرچه بیشتر کشور را گرفت. اما اگر همین توافق ژنو از جانب ایران نقض شود، قطعا باید آن را با عهدنامه گلستان مقایسه کرد که دیر یا زود با خسارت‌های بیشتر و هزینه‌های گزاف‌تر یک ترکمانچای دیگر را به کشور تحمیل خواهد کرد».

 

متاسفانه، آن آرزوی من به تحقق نپیوست و البته، در یک دهن‌کجی تاریخی، حتی به مخالفان برجام هم نشان داد که بالاتر از سیاهی هم رنگی هست. برجام، به جای اینکه ترکمانچای از آب در بیاید، فعلا در سطح گلستان ظاهر شده و بالاترین آرزویی که می‌توانیم بکنیم این است که یک ترکمانچای دیگر از راه برسد و ما را از تداوم این ویرانی نجات بدهد؛ مشکل اما از کجا بود؟

 

گروهی باور دارند که از اول هم نباید به برجام تن می‌دادیم. البته توضیح نمی‌دهند که اگر نمی‌دادیم پس چه می‌کردیم؟ نتیجه که احتمالا همین فلاکت تحریم بود، آن هم با حمایت باقی کشورهای جهان! گروه دوم که کمی هم ژست عاقل‌ اندر سفیه به خود می‌گیرند، مدعی می‌شوند ما کار درست را کردیم، اما ترامپ دیوانه همه چیز را خراب کرد؛ اصلا هم نمی‌فهمند که با این توجیه مضحک، فقط بر بلاهت خود صحه می‌گذارند، وگرنه هیچ دولتمرد عاقلی برنامه‌هایش را بر روی تصمیمات شخصی رییس جمهور کشوری دیگر بنا نمی‌کند.

 

به باور من اما مشکل کار به مانند همیشه ریشه در داخل کشور داشت. مشکل این بود که ما شهامت و صداقت آن را نداشتیم که اعتراف کنیم «نرمش قهرمانانه» یعنی اینکه به دلیل یک سیاست غلط شکست خورده‌ایم و حالا داریم پای معاهده شکست را امضا می‌کنیم. حکومت تلاش کرد که حتی شکست خودش را هم پیروزی جا بزند. بدبختی اینکه گویا تبلیغات‌ش بیشتر از آنکه مردم را فریب بدهد خود حضرات را دچار اشتباه محاسباتی کرد. در نتیجه خیلی زود دوباره فیل‌شان یاد هندوستان کرد و به جای آنکه از دستاوردهای برجام برای بهبود اقتصاد کشور و برداشتن باری از دوش مردم استفاده کنند، به فکر لشکرکشی‌های منطقه‌ای و جایگزینی سودای موشکی به جای رویای هسته‌ای افتادند.

 

به باور من، سقوط هر ملتی، تنها در نقطه‌ای متوقف می‌شود که بتواند شکست خود را بفهمد و بپذیرد. آلمان‌ها یک بار جنگ جهانی را باختند، اما چون در اعماق وجودشان شکست را نپذیرفتند و گناه‌ش را به گردن دیگران انداختند، در جنگ دوم کشورشان را به نابودی بیشتر کشاندند. ژاپنی‌ها هم تنها پس از فاجعه بمب‌های اتمی با سنگینی واقعیت کنار آمدند. شکست‌های بزرگتر، سرنوشت هر ملتی است که عقلانیت یا شهامت پذیرش مفهوم شکست‌های قبلی را نداشته باشد و حتی وقتی تن به معاهدات شکست می‌دهد، باز هم ضعف‌های خود را انکار کند و گناه اشتباهات‌ش را به گردن دیگران بیندازد. تاریخ نشان داده، برای چنین ملت‌هایی، همیشه فاجعه‌ای بزرگ‌تر در راه است.


۶/۲۷/۱۳۹۹

پدرخوانده‌های داخل نشین و لژیونرهای صادراتی


 

همین یک هفته پیش بود که خبر محکومیتی جدید برای «مهدی حاجتی» اعلام شد. عضو شورای شهر شیراز که زمانی به دلیل حمایت از حقوق بهائیان بازداشت، زندانی و از شورای شهر اخراج شده بود، در تازه‌ترین محاکمه‌اش به دلیل درخواست قرنطینه شهرها برای جلوگیری از شیوع کرونا به حبس و تبعید محکوم شده است. البته در روزگاری که سر بی‌گناه بالای دار می‌رود (یا در سیاه‌چاله‌ها متلاشی می‌شود) قصد این نوشته مرثیه‌سرایی برای شهروندی نیست که پای شرافت‌اش ایستاده و هزینه‌اش را هم پذیرفته. موضوع این نوشته، مرثیه‌ای است بر شرافت‌هایی که هر روز چوب حراج می‌خواند!

 

مهدی حاجتی، در ساده‌ترین تعبیر، نماد یک فعال مستقل داخلی است که هنوز مایوس نشده و برای اندکی بهبود شرایط هزینه می‌دهد؛ اما درست در همان شرایطی که نهادهای امنیتی سطر به سطر نوشته‌هایش را شخم می‌زنند تا از هر واژه‌اش یک جرم جدید بتراشند، ناگهان یک جریان رسانه‌ای شروع به سندسازی و طرح اتهاماتی می‌کند که معنای‌اش برای اهل سیاست خیلی آشناست: «گرای امنیتی». 

 

این‌ها چه کسانی هستند؟ نیروهای سپاه؟ بسیج؟ پیاده نظام دلواپس؟ نخیر. این‌ها، لژیونر صادراتی محور مقاومت هستند. آقازاده‌های نورچشمی ِ نیمه اصلاح‌طلب و نیمی سپاهی که سال‌هاست در سراسر جهان پخش شده‌اند و کارکردشان توجیه رویکردهای نظامی کشور و هدف قرار دادن منتقدان نهادهای نظامی است، اما حالا فریادهای «آی دزد، آی دزد»شان به آسمان رفته. یعنی صبح برای زدن فعالین مستقل پرونده‌سازی می‌کنند، غروب در کانال اصلاح‌طلبانی چون آقای تاجزاده دم از دغدغه ترور جامعه مدنی می‌زنند!

 

یادداشت «جامعه مدنی زیر ضربه» در کانال آقای تاجزاده، به ظاهر ابراز نگرانی کرده «طیف گسترده‌ای از سرباز-خبرنگاران و تیم‌های سایبری در فضای مجازی هر روز پروژه تازه‌ای برای حمله به فعالان مستقل داخل کشور کلید می‌زنند». نگارنده یادداشت اما چه کسی است؟ دقیقا همان کسی که برای زدن مهدی حاجتی گرای امنیتی می‌داد! در واقع، جناب تاجزاده عزیز، که حتما این روزها گلایه دارد که یک عده در فضای مجازی قصد تخریب ایشان را دارند، خودشان دقیقا به کانون تجمیع و تبلیغ شناخته‌ شده‌ترین مافیای پرونده‌سازی در فضای رسانه‌ای بدل شده‌اند.

 

البته این نخستین مورد از مصادیق گرای امنیتی نیست که اتفاقا سر از کانال جناب تاجزاده در می‌آورد. همین چند ماه پیش بود که اینجانب «شیوه حرف‌درمانی و طومارنویسی تنزه‌طلبانه» اصلاح‌طلبان را به عنوان یک «شیوه سیاسی» نقد کردم، (از اینجا بخوانید) بلافاصله مافیای محور مقاومت فعال شد، برچسب‌های ترامپیست و تحریم‌خواه و ویرانی‌طلب را علم کرد و البته آقای تاجزاده هم در بازتاب همین اتهامات بی‌پایه و گراهای امنیتی کوتاهی نکردند.

 

مساله هرگز برای من شخصی نبوده و نیست که اگر فقط شخص خودم در میان بودم، به مانند تمام این سال‌هایی که دوستان تا راهروهای دانشکده هم دست از تخریب و پرونده‌سازی بر نمی‌داشتند سکوت می‌کردم. مساله آن بود که کانون اصلی حملات این لشکر سایبری، بر تنها میراث رسانه‌ای میرحسین موسوی متمرکز شد و آنقدر علیه سایت کلمه لجن‌پراکنی کرد که سخن‌گوی مشاوران میرحسین مجبور شود با صدور بیانیه‌ای از اتهام جانبداری از تحریم اعلام برائت کند. اتهامی که در تمامی این سال‌ها حتی حکومت هم نتوانسته بود به این گروه و این حلقه و این جریان وارد کند، اما این جماعت کردند. حالا کسانی که حتی در تخریب کانال کلمه هم اندکی تردید و ملاحظه به خرج ندادند، با چه رویی ژست نگرانی در باب ترور رسانه‌ای می‌گیرند؟

 

یادداشت منتشر شده در کانال آقای تاجزاده، البته فرصت تمسک به آبروی محصورین را هم از دست نداده است و حملات به میرحسین را هم به عنوان ادویه ماجرا و سندی در تایید مواضع خود معرفی کرده است. البته که عده زیادی امروز ضروری می‌بینند به سیمای محصورین چنگ بکشند؛ اما آنان را که حساب پاک است، از محاسبه باکی نیست. دشمن کینه‌توزی که ایستادگی و مقاومت میرحسین خار چشم‌ش شده هرگز نمی‌تواند با هتاکی و جامه‌دری غباری بر اعتبار و محبوبیت او بیفکند. اما دریغ از آن مزوّران ملوّنی که ۱۰ سال است کاسب حصر شده‌اند و بی‌شرمانه از سکوت میرحسین سوءاستفاده کردند تا راه او و مواضع او را تحریف کنند. همین مجیزگویان نظامی‌گری و همین شیفتگان جنگ‌افروزی فرامرزی، که سال‌هاست مدیحه‌سرای چکمه‌پوش‌ها هستند و این ماموریت‌شان را همزمان با برافراشتن تصاویر محصورینی عرضه می‌کنند که چون پیراهن عثمان بر سر ِ نیزه‌های آغشته به خون‌شان علم شده.

 

(یک نفرشان وقاحت را به جایی رسانده بود که می‌نوشت: دختران میرحسین هم فریب سایت کلمه را خورده‌اند وگرنه مواضع میرحسین در مورد فلان سردار یک چیز دیگر است!)

 

تمام هراس و نگرانی این کاسبان حصر، و تمام نفرت و کینه‌توزی‌شان نسبت به اندک کورسوی رسانه‌ای باقی مانده حول حلقه نزدیکان موسوی، دقیقا از آن روزی است که شاید میرحسین فرصت کند بیانیه‌ دیگری چون آبان‌ماه بدهد تا تشت رسوایی حضرات از آسمان به زمین بیفتد و همه بدانند تمام آن سیاست‌هایی که سال‌ها برای‌ش سینه چاک دادند و هزینه کردند، در مرام میرحسین جز جنایت‌های جنگی و معصیت‌های بی‌لذتی نبوده که آوارگی را برای مردم منطقه و فقر و تحریم و ناامنی را برای کشور خودمان به ارمغان آورده است.

 

چه خوب و چه پیش‌گویانه گفته بود میرحسین موسوی که «سبز بودن به لباس و نماد نیست». حتما همین روزهایی را می‌دید که کار به جایی برسد تا ناظران بی‌طرف بپرسند: چرا اغلب قریب به اتفاق آن‌ها که تصویر صفحات مجازی‌شان با عکس میرحسین و دستبند سبز تزیین شده مجیزگوی نظامی‌ها و توجیه‌گر سرکوب‌اند؟ چطور میرحسین موسوی از کنج حصر بیانیه آبان‌ماه را می‌دهد و این مدعیان پرچم به دست‌ش همان معترضان را اراذل و اوباش می‌خوانند؟ چه نسبتی است میان آن «فرد انقلابی» با اینانی که در سکوت خفقان‌آور آن هفته‌ی کشتار مدعی بودند حتی یک نفر از مردم عادی را نتوانسته‌اند پیدا کنند که در اعتراضات شرکت کرده باشد؟

 

اگر انتقاد و مخالفت با معدود چهره‌های مورد نظر حضرات مصداق تک‌تیراندازی به جامعه مدنی باشد، رفتار این شبکه مافیایی که کرور کرور معترضان «جان به لب رسیده» را آشوب‌طلب و عامل ویرانی و بی‌ثباتی کشور معرفی می‌کردند مصداق بمباران شیمیایی است که قتل‌عام عمومی شهروندان را هدف قرار داده است. تاکید مکرر بر این مضحکه تلخ که دست بر قضا تک‌تک این حضرات هم خودشان «خارج‌نشین» هستند، چیزی جدیدی به همان روایت «آی دزد، آی دزد» اضافه نمی‌کند.

 

اما بحث را نباید منحرف کرد. تقلیل مساله در عملکرد چند شخص و فعال رسانه‌ای مصداق آدرس غلط دادن است. گرای امنیتی دادن، صرفا ابتکار چند مهره دون‌پایه خارج‌نشین نیست؛ این سنت نامیمون را از پدرخوانده‌های داخل نشین به ارث برده‌اند. سال‌هاست که اصلاح‌طلبان گلایه می‌کنند: چرا بسیاری از مخالفان، بیش از آنکه کانون قدرت را هدف قرار دهند، اصلاح‌طلبان را زیر ضرب می‌گیرند. اجازه بدهید از منتشر کنندگان همین متن بپرسیم: شما چرا بیشتر توان‌تان را سال‌هاست معطوف حمله به منتقدان حکومت کرده‌اید؟

 

در مطلب دیگر کانال آقای تاجزاده، خانم آذر منصوری نسبت به «استفاده از خشن ترین ادبیات و پرخاشگری» در فضای رسانه‌ای گلایه کرده‌اند، در حالی که همان یادداشت‌شان نه تنها سرشار از پرخاش‌گری، بلکه دقیقا مصداق پرونده‌سازی است. (از اینجا بخوانید) اگر نهایت فعالیت منتقدان شما ارسال چهار تا کامنت همراه با فحاشی و ناسزا است، معمول‌ترین روالی که شما مثل آب خوردن انجام‌ش می‌دهید پرونده‌سازی و مقدمه‌چینی برای برخوردهای امنیتی با افراد است! با چند نفر از فعالین سیاسی چنین کردید؟ فعالین سیاسی به کنار، شما حتی به چهره‌های سینمایی  و هنری هم رحم نمی‌کردید فقط به این گناه که از رای دادن به شما پشیمان شده بودند!

 

شما حتی توصیف «سلطنت‌طلب» را هم به فحش و گرای امنیتی بدل کرده‌اید. اگر به واقع بویی از مفهوم «اصلاحات» برده بودید باید رو به حکومت می‌ایستادید و می‌گفتید که حتی سلطنت‌طلب‌ها هم باید از حق آزادی بیان و آزادی فعالیت سیاسی بهره‌مند باشند؛ اما به جای آن از همین ابزار ماشین سرکوب برای حذف منتقدان خودتان استفاده می‌کنید. دقیقا همان کاری که سال‌ها در دانشگاه‌ها و حتی در نشریات سراسری‌تان با چپ‌ها کردید و مدام علیه‌شان گرای امنیتی دادید. با پررویی تمام مدعی می‌شوید که تنها جریان منسجم سیاسی در داخل هستید اما هرگز توضیح نمی‌دهید دلیل‌اش این است که شما اسلام‌گرا و در نتیجه شهروندان درجه یک حکومت اسلامی بودید و بدون هیچ شرم و عذاب وجدانی هر وقت در عرصه منطق و مقبولیت احساس ضعف کردید از این رانت تبعیض‌آمیزتان برای حذف رقبا استفاده کردید. واقعا فکر می‌کنید وقتی «براندازی» را به جای فحش به کار می‌برید قرار است مردم برایتان سوت و کف بزنند؟ یا شاید اساسا مخاطب یادداشت‌هایتان هنوز کس دیگری است و در این رویا به سر می‌برید که «خودی» بودن‌تان را بار دیگر به اثبات برسانید؟

 

همین چند روز پیش خانم منصوری، در مواجهه با خبر ِ ناگوار ِکمبود دارو، بلافاصله داد سخن داده بودند که: «موافقان تحریم کلاه‌شان را بالاتر بگذارند». چرا اولین گزینه امثال ایشان و دیگر زعمای اصلاحات همیشه زخم زبان زدن به اپوزوسیونی است که نهایت تاثیرگذاری‌اش چهار عدد توییت و لایک بوده؟ چرا ایشان در نخستین مواجهه به ذهن‌ش نرسید خطاب به حکومت بگوید «کلاهت را بالاتر بگذار که با سیاست‌هایی که در پیش گرفتی مردم خودت را به فلاکت و بدبختی کشاندی»؟ مقصر اصلی تحریم چهار نفر کاربر توییتری هستند یا حاکمانی که با لجاجت و ماجراجویی کار مملکت را به اینجا کشانده‌اند؟

 

چطور شما به خود حق می‌دهید به هرکسی تهمت مقصر بودن در فلاکت‌بارترین فجایع اجتماعی را بزنید، اما منتقدان حق ندارند به شما و همکاران‌تان در مجلس پیشین و شورای عالی سیاستگذاری اصلاح‌طلبان یادآوری کنند: این شما بودید که با اشتیاق لباس نظامی به تن می‌کردید و افتخارتان این بود که «من هم سپاهی هستم». چرا توضیح نمی‌دهید به کدام بخش سپاهی بودن‌تان افتخار می‌کردید؟ به رویکرد آرام و مسالمت‌جویانه‌اش در برخورد با معترضان داخلی؟ یا وجه بین‌المللی‌اش و دستاورد میوه تحریم از سیاست درخشان عمق استراتژیک؟ منتقدان به کنار، آیا شهامت دارید به سراغ همان خانواده‌های بیماران محروم از دارو برویم و بپرسیم که نظرشان در مورد شما و آنچه بدان افتخار می‌کنید چیست؟

 

البته که گسترش روحیه پرخاش‌گری و اتهام‌زنی در فضای گفتگوی سیاسی از دردهای آشکار جامعه ایرانی است؛ اما ریشه این صف‌بندی‌های حیدری و نعمتی در کجاست؟ چه کسانی سال‌هاست که تلاش کرده‌اند در بین جامعه این صف‌کشی‌های نامیمون را رواج دهند؟ آن همه نسخه‌های «خودی و غیرخودی»، «عوام و خواص»، «انقلابی و غیرانقلابی»، «بابصیرت و بی‌بصیرت» که زمانی کانون قدرت تولید می‌کرد کافی نبود که حالا کارخانه برچسب‌سازی اصلاح‌طلبان هر روز چندین نسخه جدیدش را بیرون می‌دهد: «ویرانی‌طلب»، «ترامپیست»، «تحریم‌خواه». شما که سطر به سطر نوشته‌هاتان آکنده از برچسب و تهمت و نفرت‌پراکنی علیه دیگران است، کمترین مشروعیت را برای گلایه از فضای پرخاش‌جوی رسانه‌ای ندارید.

 

سال‌ها پیش میرحسین موسوی در تقابل با همین روحیه مرزکشی بود که فریاد می‌زد: شما دست می‌برید توی مردم و یکی را خودی می‌کنید و یکی را غیر خودی. با دریافت چنین درکی از ریشه‌های انشقاق در جامعه ایرانی، تنها کسی را می‌توان شایسته و برازنده نام «اصلاح‌طلب» دانست که دست از دامن زدن به این همه نفرت و تخاصم بر دارند، اما مدعیان کنونی اصلاحات، هرقدر هم که در ظاهر مظلوم‌نمایی کنند، در عمل نمی‌توانند از این استراتژی دیرینه مرزبندی و صف‌کشی دست بردارند، چرا که این عارضه در اردوگاه اصلاحات، صرفا مواردی از انحراف افراد یا بی‌اخلاقی‌های شخصی نیست، بلکه مشخصا به یک استراتژی کلان برای بقا بدل شده.

 

جریانی که هیچ اصول تدوین‌ شده‌ای برای عرضه ندارد و هیچ پرنسیبی برای ایستادگی بر سر وعده‌هایش از خود نشان نداده، طبیعتاً آخرین حربه بقای خود را در تدوین رویکرد «میان‌یابی» جستجو می‌کند و تمام استراتژی‌اش در بندبازی بین جریانات موجود خلاصه می‌شود. تکرار این تعابیر که «هم براندازها به ما پرخاش می‌کنند و هم اقتدارگرایان» یک جور گلایه از ناملایمات فضای سیاسی نیست، بلکه دقیقا یک رویکرد از پیش تدوین شده است برای حفظ وضعیت موجود از جانب جریانی که نه با یک دست شدن حکومت به حلقه تنگ قدرت راه‌ش می‌دهند و نه در یک دموکراسی واقعی می‌تواند به حیات‌ش ادامه بدهد.

 

حرف آخر اینکه، اگر اصلاح‌طلبان سر سوزنی قادر به تشخیص مصلحت خودشان باشند و اگر یک هزارم آن همه نصیحت‌های رنگارنگی که به گوش حکومت می‌خوانند را خود رعایت کنند، باید هرچه زودتر دست از تحقیر مردم و توهین به شعور آنان بردارند. اگر احساس می‌کنید روز به روز وجاهت‌تان را در نزد مردم از دست می‌دهید و اگر گمان می‌کنید بغض و نفرت عمومی علیه شما روزافزون است، گناه کار را به گردن چند شبکه ماهواره‌ای و چهار مزدبگیر احتمالی خارجی نیندازید. اگر این ملت اینقدر بدبخت و ساده‌لوح بود که به این سادگی فریب بخورد و بازیچه تبلیغات شود، وضع حکومت خودمان با این همه هزینه و انحصار رسانه‌ای این نبود. اگر هم رسانه‌ای در خارج از کشور اقبالی به خود جلب کرده، حتما حرفی را زده که مورد پسند مردم بوده است. شما هم به جای تداوم این رویکرد اتهام‌زنی و پرونده‌سازی و تمرکز بر روی حذف رقبا و خفه کردن صدای منتقدان‌تان، بهتر است نگاه پر تبختر و موضع از بالا به پایین در برابر مردم را کنار بگذارید. شاید، فقط شاید، از توفان خشم نفرت‌هایی که در دل جامعه کاشته‌اید اندکی کاسته شود.