دیروز (پانزده اکتبر) «روز اقدام وبلاگ نویسان» بود. (اینجا+) در این روز وبلاگنویسان جهان دعوت میشوند تا به صورت متحد بر روی یک مسئله متمرکز شود. «محیط زیست»، «فقر»، «تغییرات آب و هوایی» و «آب»، از موضوعات پیشین این روز بوده است. موضوع امسال به «غذا» اختصاص یافت است. راستش من نمیدانم در این باره چه باید بنویسم، پس به ذهنم رسید یادداشت این روز را با فراخوان درخواست کمک برای یک مورد کاملا عملی تغییر دهم.
در جریان یک بازدید از کارگاههایی که کودکان کار در آنها مشغول هستند، به کودکی افغان برخورد کردم. «یاسر» به گفته خودش ۱۴ ساله است. محیطی که در آن کار میکند محیط خیلی بدی نیست. دست کم نسبت به بسیاری از دیگر کودکان کار اوضاع خوبی دارد. با دستمزد ۳۰۰ هزار تومان در ماه هم به نظر میرسد هم خودش را تامین میکند و هم بخشی از درآمدش را برای پدر و مادرش در افغانستان ارسال میکند. در این مورد هم هیچ نکته بحرانی متمایزی ندارد، اما یک مسئله دیگر در مورد یاسر با بسیاری از همتایانش متفاوت است: او شیفته درس خواندن است.
من تجربه زیادی ندارم، اما به اندازه همین مقدار اندکی که برخورد داشتهام متوجه شدم که کودکان کار معمولا علاقهای به درس خواندن ندارند. بسیاری از آنان اساسا امکانش را هم ندارند اما کمتر موردی پیدا میشود که نه تنها خودش به شدت به درس خواندن علاقمند باشد، بلکه دقیقا آگاه باشد که تنها راه گریزش از سرنوشت تیره کار سخت و درآمد کم، همین مسیر درس خواندن است. وقتی من از یاسر پرسیدم برای آینده چه برنامهای دارد او خیلی خوب توضیح داد که با روند موجود هیچ شانسی نخواهد داشت، مگر اینکه درس بخواند. حتی میگفت چند جا هم مراجعه و پرس و جو کرده اما فرصتی برای تحصیل پیدا نکرده است. تنها دل خوشی یاسر این بود که برادر کوچکترش در افغانستان با پولی که او ارسال میکند فرصت «مکتب» رفتن پیدا کرده است و دیگر به سرنوشت او دچار نخواهد شد.
خلاصه ماجرا اینکه من به یاسر قول دادم که بگردم ببینم جایی پیدا میشود که او بتواند دست کم به صورت شبانه در آن درس بخواند. علاوه بر آن فکر میکنم باید بخشی از هزینههای زندگیاش تامین شود تا بتواند زودتر از ساعت ۱۹ کارش را تعطیل کند. اگر خوانندگان این یادداشت بتوانند کمک کنند تا مسیر زندگی یاسر تغییر کند، من گمان میکنم این وبلاگ بسیار بیش از سهم خودش در «روز اقدام وبلاگ نویسان» اقدام کرده است.
پینوشت:
وقتی به یاسر گفتم برایش پیگیری میکنم و خبر میدهم چشمانش برقی گرفته بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. احتمالا هرکس دیگری تنها در برابر یک معجزه تمام عیار چنین برقی را تجربه خواهد کرد. میتوان حدس زد در متروکترین دالانهای میدان قیام که کارگاههای غیر رسمی در آنها پنهان شدهاند، هیچ بارقهای از امید نمیتواند در دل امسال یاسر باقی بماند. حالا یک نفر از در وارد شده بود و میگفت من میخواهم به تو کمک کنم. تردید ندارم که از این پس هر روز نیم نگاهی به در خواهد داشت.
آدرس ای-میل من: arman.parian@gmail.com
در جریان یک بازدید از کارگاههایی که کودکان کار در آنها مشغول هستند، به کودکی افغان برخورد کردم. «یاسر» به گفته خودش ۱۴ ساله است. محیطی که در آن کار میکند محیط خیلی بدی نیست. دست کم نسبت به بسیاری از دیگر کودکان کار اوضاع خوبی دارد. با دستمزد ۳۰۰ هزار تومان در ماه هم به نظر میرسد هم خودش را تامین میکند و هم بخشی از درآمدش را برای پدر و مادرش در افغانستان ارسال میکند. در این مورد هم هیچ نکته بحرانی متمایزی ندارد، اما یک مسئله دیگر در مورد یاسر با بسیاری از همتایانش متفاوت است: او شیفته درس خواندن است.
من تجربه زیادی ندارم، اما به اندازه همین مقدار اندکی که برخورد داشتهام متوجه شدم که کودکان کار معمولا علاقهای به درس خواندن ندارند. بسیاری از آنان اساسا امکانش را هم ندارند اما کمتر موردی پیدا میشود که نه تنها خودش به شدت به درس خواندن علاقمند باشد، بلکه دقیقا آگاه باشد که تنها راه گریزش از سرنوشت تیره کار سخت و درآمد کم، همین مسیر درس خواندن است. وقتی من از یاسر پرسیدم برای آینده چه برنامهای دارد او خیلی خوب توضیح داد که با روند موجود هیچ شانسی نخواهد داشت، مگر اینکه درس بخواند. حتی میگفت چند جا هم مراجعه و پرس و جو کرده اما فرصتی برای تحصیل پیدا نکرده است. تنها دل خوشی یاسر این بود که برادر کوچکترش در افغانستان با پولی که او ارسال میکند فرصت «مکتب» رفتن پیدا کرده است و دیگر به سرنوشت او دچار نخواهد شد.
خلاصه ماجرا اینکه من به یاسر قول دادم که بگردم ببینم جایی پیدا میشود که او بتواند دست کم به صورت شبانه در آن درس بخواند. علاوه بر آن فکر میکنم باید بخشی از هزینههای زندگیاش تامین شود تا بتواند زودتر از ساعت ۱۹ کارش را تعطیل کند. اگر خوانندگان این یادداشت بتوانند کمک کنند تا مسیر زندگی یاسر تغییر کند، من گمان میکنم این وبلاگ بسیار بیش از سهم خودش در «روز اقدام وبلاگ نویسان» اقدام کرده است.
پینوشت:
وقتی به یاسر گفتم برایش پیگیری میکنم و خبر میدهم چشمانش برقی گرفته بود که هیچ وقت فراموش نمیکنم. احتمالا هرکس دیگری تنها در برابر یک معجزه تمام عیار چنین برقی را تجربه خواهد کرد. میتوان حدس زد در متروکترین دالانهای میدان قیام که کارگاههای غیر رسمی در آنها پنهان شدهاند، هیچ بارقهای از امید نمیتواند در دل امسال یاسر باقی بماند. حالا یک نفر از در وارد شده بود و میگفت من میخواهم به تو کمک کنم. تردید ندارم که از این پس هر روز نیم نگاهی به در خواهد داشت.
آدرس ای-میل من: arman.parian@gmail.com
تلویزیون های این دیار دراوج تجمعات اقدام به پخش برنامه آشپزی وسریال جومونگ نمی کنند
پاسخحذف