۳/۰۳/۱۳۸۸

پایان تحکیم

افراط و تفریط؛ این تنها نتیجه ای است که از مشاهده خبر بیانیه انتخاباتی دفتر تحکیم گرفتم؛ پیش از این هم نگرانی خودم را از موضع انتخاباتی تحکیم اعلام کرده بودم؛ پیش از این هم به دوستان هشدار داده بودم که مطالبات جنبش دانشجویی را در یک نامزد مشخص خلاصه نکنند و سرنوشت و آبروی هزاران فعال دانشجویی را به عملکرد یک شخص و یک دولت پیوند نزنند؛ اما دریغ که کوته نظری، کم تجربگی و از همه مهم تر؛ خود رایی دوستان تحکیم آبی را ریخت که دیگر هرگز به جوی باز نخواهد گشت. اگر جنبش دانشجویی در یک دهه گذشته با اتخاذ موضع دوری از قدرت و نقد حاکمیت تلاش کرده بود تا ذره ذره آبرویی برای خود جمع کند، تعداد انگشت شماری از اعضای کنونی تحکیم یک شبه همه آن را به باد فنا دادند. نمی دانم این دوستان چطور به خود حق دادند که برای کلیتی چنین عظیم و با سابقه اینگونه تصمیم بگیرند؟

برای من مسئله نامزدی که انتخاب شده نیست؛ ابایی از این ندارم که خود به میرحسین رای خواهم داد و مخالفتم با بیانیه تحکیم می تواند به دلخوری از ترجیح کروبی تعبیر شود؛ بدون هیچ گونه ملاحظه ای اعتراف می کنم با اینکه به شخصه به موسوی رای خواهم داد اما اگر قرار بود تحکیم حتما میان موسوی و کروبی یک گزینه را انتخاب کند من هم کروبی را انتخاب می کردم؛ طبیعتا کسی که بیشتر برای دانشجویان دلسوزی کرده و در عمل حمایت صریح تر و قاطع تری از آنان داشته مهدی کروبی است؛ اما مسئله این است که بزرگترین اشتباه تحکیم پذیرش این فرض غلط بود که باید حتما از میان نامزدهای اصلاح طلب یکی را انتخاب کند. دوستانی که چندین انتخابات را بیهوده تحریم کردند و در برابر موجی از انتقادات خودخواهانه ایستادند و در مخالفت هایشان آنچنان تند رفتند که هزینه سنگین ده ها دانشجوی زندانی را به جنبش دانشجویی تحمیل کردند، به ناگاه آنچنان پا پس کشیده اند که آرمان و آرزوی ایده آل خود را ریاست جمهوری یک نامزد مشخص (باز هم نمی خواهم یادآوری کنم که آن شخص هم مهدی کروبی است) می بینند. برای من این بیانیه مهر پایانی بود بر بقای تحکیم و از این پس با چنین جماعتی هیچ گونه احساس همدلی نخواهم داشت.

پی نوشت:
ای کاش دوستان تحکیم پیش از صدور این بیانیه شتابزده به بیانیه هایی نظیر بیانیه نهضت آزادی نگاهی می انداختند.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۳/۰۲/۱۳۸۸

تفاوت های دو بیانیه

سرانجام نهضت آزادی ایران به تمام شایعات مبنی بر حمایت از یکی از نامزدهای اصلاح طلب پایان داد و با صدور بیانیه ای، حمایت خود را به صورت همزمان از موسوی و کروبی اعلام کرد. حمایتی که می تواند در یک عبارت خلاصه شود: «به احمدی نژاد نه بگویید»! نهضت آزادی با این بیانیه هوشمندانه اولا حاضر نشد از شعارها و مواضع خود کوتاه بیاید و در حالی که موسوی و کروبی به این گروه روی خوش نشان نداده اند از آنها به صورت مشخص حمایت کند؛ و در ثانی از نیازها و واقعیت های جامعه خود فاصله نگرفت و از اتخاد مواضع انفعالی و یا غیرواقع بینانه ای نظیر تحریم دوری کرد. بدون تردید این موضع گیری سبب خواهد شد تا در آینده نهضت آزادی بتواند از ثمرات حمایت از برکناری احمدی نژاد بهره مند شود اما در صورت پیروزی یک دولت اصلاح طلب، خود را سهیم در ضعف ها و ناکامی های احتمالی آن نداند.

در نقطع مقابل این بیانیه، بیانیه دیگری قرار دارد که گویا از سوی جبهه ملی ایران و به امضای مهندس کوروش زعیم منتشر شده است. جبهه ملی را از صمیم قلب دوست دارم و نوعی حس نوستالژیک به این جبهه دارم که در بسیاری از مواقع سبب می شود نگاه واقع بینانه ای هم به مواضع جبهه نداشته باشم؛ اما جدیدترین بیانیه این جبهه آنچنان بیگانه با شرایط واقعی کشور و حتی (اگر حمل بر جسارت و گستاخی نباشد) دور از هر عقل سلیمی است که دیگر با هیچ نگاه خوش بینانه ای هم نمی توان نکته ای مثبت در آن پیدا کرد. هرچند دغدغه اعضای جبهه ملی نسبت به آینده کشور کاملا پذیرفته شده است، اما این پیشنهاد که ناگهان همه دست از کار بکشند و مسوولین جمهوری اسلامی خود این نظام را ملغی اعلام کنند و دولت موقت و مجلس موسسان تشکیل دهند بیشتر شبیه یک مزاح کودکانه و بی مزه به نظر می آید؛ جالب اینکه دوستان جبهه ملی لطف کرده و حسن نیت خود را پیشاپیش با صدور فرمان عفو عمومی صادر کرده اند!

پی نوشت:
از خودسری های اکبراعلمی
دل خوشی ندارم؛ اما نباید فراموش کنیم که اعتراض او به رد صلاحیتش کاملا به حق است.

۲/۳۰/۱۳۸۸

این جامعه بی اخلاق

نمی دانم حتما باید از دروغ گویی ها و پرخاش جویی ها و کینه ورزی های رییس جمهور مثال بیاوریم تا باور کنیم که جامعه به پرتگاه بی اخلاقی کامل رسیده است؟ یا باید حتما فحش نامه هایی شبیه بیانیه محمد مایلی کهن ببینیم تا یادمان بیاید که چه کسانی در این کشور چهره شده اند؟ حتی اگر این نمونه های نیز کسی را قانع نکند و هیچ یک را مصداقی برای کلیت جامعه نداند، گمان می کنم جوابیه عبدالکریم سروش به محمود دولت آبادی دیگر باید حجت را بر همه تمام کرده باشد.

اگر سروش را نخبه ای از نخبگان این کشور بدانیم (که من می دانم) و اگر به یاد بیاوریم اتفاقا بزرگترین دایره ادعاهای این نخبه کشور «اخلاق» است، آنگاه باید بپذیریم وقتی نخبه اخلاق گرای این جامعه در برابر انتقادات اینگونه آشفته می شود و پریشان گویی و هزل بافی می کند، دیگر انتظاری چه جای انتظاری از جامعه است؟ تاب تحمل تنور داغ انتخابات کشور همواره از عهده بسیاری خارج بوده و سابقه پرده دری ها و حرمت شکنی ها در چنین روزهایی طولانی است، اما زمانی که کار آنچنان بیخ پیدا می کند که روشنفکران در ظاهر غیر سیاسی کشور هم به جان هم می افتند و بازی را از دایره نقد و گفت و گو خارج کرده و به فحاشی می کشانند دیگر باید اعتراف کنیم بحران اخلاق در جامعه ما به نهایت خود رسیده است.

پی نوشت:
وقتی که یکی از نزدیکان کروبی سعید حجاریان را مورد حمله و توهین قرار داد، جناب شیخ در پاسخی عتاب آلود وی را از سمت خود برکنار کرد؛ دلم می خواهد بدانم اکنون که اعضای ستاد جناب موسوی توهین هایی به مراتب سخیف تر را در حق همین سعید حجاریان روا داشته اند عکس العمل آقای موسوی چیست؟
«دکتر سروش، چرا فاطمه رجبی وار؟» را از لویاتان بخوانید.
بعید می دانم چیزی نظرم را در مورد رای دادن به موسوی تغییر دهد. با این حال بی اخلاقی های مکرری که از نزدیک و از اعضای ستاد جناب موسوی می بینم واقعا منزجر کننده است.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۲۶/۱۳۸۸

در کردستان اتفاقی افتاده است

آیت الله خامنه ای هنوز در کردستان به سر می برد و من اعتقاد دارم سفر ایشان به کردستان متفاوت از تمامی سفرهای دیگرشان است. من اعتقاد دارم جمعیتی که در برابر ایشان نشسته بودند و سخنرانی را پی گیری می کردند واقعا توده ای از مردم استان بودند؛ من چهره های آنان را به دقت نگاه می کردم و حس عجیبی را می دیدم که شاید توصیفش با واژه امکان پذیر نباشد؛ من معجونی از تردید، استیصال، بهت، اندوه و در نهایت بارغه هایی هرچند اندک از امید را می دیدم.

گمان می کنم این سفر عاقلانه ترین و بهترین تصمیمی بود که شخص اول کشور می توانست در چنین شرایطی بگیرد. کردستان بار دیگر در آتش خشم و خشونت می سوزد و این به سود هیچ کس نیست. شاید چنین درگیری هایی در کردستان موضوع جدیدی نباشد اما بدون تردید پاسخی که شخص اول کشور به این مسئله داد کاملا جدید و متفاوت بود. آقای خامنه ای در سفر به کردستان صراحتا تاکید کرد «اگر یک فرد شیعه، چه از روی عمد و چه از روی نادانی به مقدسات اهل سنت توهین کند، ولو اینکه خودش نداند، بدون تردید مزدور دشمنان است». باور کنید آتش و التهاب روز افزون خشونت ها و تبعیض های مذهبی و قومیتی تشنه چنین آبی بود.

حتی اتفاق بزرگتری هم رخ داد و من خود شنیدم که آقای خامنه ای از خانواده هایی سخن گفت که فرزندانشان به هر دلیلی فریب دشمنان را خورده اند و امروز داغ دار شده اند؛ شخص اول کشور تاکید کرد که باید از این خانواده های داغ دار حمایت و دلجویی شود تا برای اولین بار جمهوری اسلامی به خانواده کسانی که مسلحانه در برابرش ایستاده اند احترام گذاشته و حتی آنان را مورد حمایت قرار دهد. من می گویم در کردستان اتفاق خوبی در حال رخ دادن است و اگر اینگونه باشد تنها شخص اول کشور است که لایق سپاسگزاری خواهد بود.

پی نوشت:
سخنان آقای خامنه ای در کردستان من را یاد یک جمله مشهور و تاریخی انداخت که متاسفانه شهامت بیانش را ندارم. فقط امیدوارم نیروهای مسلح کردستان پیام ایشان را شنیده باشند و سلاح ها را زمین بگذارند.
تمام نقل قول ها، نقل به مضمونی بودند از آنچه که من شخصا از تلویزیون دیدم.
طی درگیری های یک ماه گذشته چندین نفر در کردستان کشته شده اند.
سازمان دفاع از حقوق بشر کردستان نیز خواستار پایان درگیری ها در منطقه شده است.
به دستور رهبر صدا و سیمای مرکز کردستان مجوز پخش اذان به شیوه اهل سنت را دریافت کرده است.
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

زنده باد خودم

اکبر اعلمی چهره ای نیست که نیازمند به معرفی باشد؛ نماینده جنجالی مجالس ششم و هفتم، آنقدر نطق های جنجالی و مصاحبه های تند و تیز در کارنامه خود داشته که امروز عملکرد گذشته اش را بهترین شعار و برنامه برای آینده خود بداند. «استقلالی» که اعلمی بر آن تاکید می کند دقیقا چیزی است که وی دست که طی 12 سال گذشته به اثبات رسانده؛ نماینده ای که نه در مجلس اصلاح طلب ششم و نه در مجلس اصولگرای هفتم هیچ گاه همرنگ جماعت نشد و انتقادات تند و تیز و بی پرده اش، از سیدمحمد خاتمی گرفته تا حدادعادل و پورمحمدی و احمدی نژاد، هیچ کس را در امان نگذاشت. بدون تردید صراحت و شجاعت اعلمی در مقام یک نماینده مردم، کم نظیر، (اگر نگوییم بی نظیر) بوده است. با این حال این بلندگوی راستین آذری زبان ها در مجالس گذشته، که به دلیل همین بی پرده گویی هایش به انتخابات مجلس هشتم راه داده نشد، این روزها بد سازی کوک کرده است.

حرف من این نیست که چرا اعلمی پس از اعلام نامزدی خود برای انتخابات ریاست جمهوری یک راست رفت و خر کروبی و موسوی را گرفت؛ حرف من این نیست که در این آشفته بازاری که حامیان دولت به اندازه کافی در صدد تخریب نامزدهای اصلاح طلب هستند دیگر اعلمی چرا به جای انتقاد از احمدی نژاد و به مناظره فراخواندن وی برای نامزدهای اصلاح طلب «هل من مبارز» سر داد؛ حرف من این است که اگر اعلمی هم به مانند همه ما درک کرده است که در این شرایط باید هر کاری کرد تا نسیم «تغییر» بر ساختار دولتی کشور بوزد، دیگر این شعار «یا خودم یا هیچ کس» چه جایگاهی می تواند داشته باشد؟ بحث دوری از خودبزرگ بینی افراطی به کنار، آخر جناب اعلمی با این همه سابقه اجرایی هنوز در نیافته که دوران سیاه و سفید دیدن ها، دوران «یا همه چیز یا هیچ چیز» خواستن ها گذشته است؟

پی نوشت:

البته ناگفته نماند که جناب اعلمی، یک ماه پس از دعوت از موسوی و کروبی برای مناظره و پس از گلایه های مفصل از این دو، سرانجام به سراغ احمدی نژاد هم رفت.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۲۵/۱۳۸۸

لطفا با مرگ من موافقت کنید

نمی دانم «ایده» چه سهمی می تواند از یک نمایش داشته باشد، اما می دانم که «لطفا با مرگ من موافقت کنید» تنها یک «ایده» خوب بود. «اتانازی» یا مرگ خودخواسته، مسئله ای است که از سال ها بیش ذهن بشر را به خود معطوف ساخته و حتی در پیشرفته ترین کشورهای جهان جدال های حقوقی فراوانی بر سر آن در جریان است. نگاه از درون به این مسئله، با پیگیری زندگی یکی از بیمارانی که درخواست مرگ دارد دستمایه مناسبی برای اجرای یک نمایش مناسب است؛ دستمایه ای که البته «لطفا با مرگ من موافقت کنید» به خوبی از آن بهره نگرفته است.

گمان می کنم وقتی موضوع نمایش بحث بر سر مسئله ای است که ذهن بشر مدرن را به شدت به خود مشغول ساخته و شاید تا کنون هیچ کس نتوانسته پاسخ دقیقی به آن بدهد، دیالوگ های نمایش بیش از هر زمان دیگری پررنگ شده و نقش محوری تری به خود می گیرند، اما اتفاقا همین دیالوگ ها بزرگترین نقطه ضعف «لطفا با مرگ من موافقت کنید» هستند. دیالوگ ها ضعیف و ناهمخوان با شرایطی که قرار است در نمایش به تصویر کشیده شود طراحی شده و این ضعف آنقدر آشکار است که حتی می توان بازی های نچسب و بی احساس نمایش را هم ناشی از همین ضعف دانست: وقتی یک دیالوگ هیچ روح و احساس متناسبی ندارد نمی توان از بازیگر انتظار معجزه داشت تا بازی زنده ای از خود بروز دهد.

به هر حال شجاعت رفتن به سراغ چنین ایده و دستمایه عمیقی آنقدر تحسین برانگیز هست که بتوان چشم بر روی ساختار ضعیف، دیالوگ های کم محتوا، بازی های بی روح و البته ناهماهنگ بست و تماشای «لطفا با مرگ من موافقت کنید» را در تالار کوچک سالن مولوی توصیه کرد.

پی نوشت:
همچنان معتقدم که اجراهای دانشجویی با فاصله نسبت به دیگر اجراها از ایده هایی جدید و جذاب بهره می گیرند.
از عکس هایی که در این گزارش تصویری قرار دارد، من فقط 4 عکس از 5 عکس اول را در نمایش به یاد دارم؛ گمان می کنم اشتباهی رخ داده است.
کتاب «لطفا با مرگ من موافقت کنید» را از اینجا بخرید.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۲۲/۱۳۸۸

اعدام و صدور مجوز جنایت

جایی خواندم «ویکتور هوگو» در توصیف مجازات اعدام می گوید: «اعدام یعنی آموزش نباید کشت با کشتن دیگری». این زیباترین توصیفی است که از اعدام شنیده ام و هرقدر که فکر می کنم، می بینم که تنها با همین توصیف می توان به بسیاری از جنبه های منفی این مجازات رسید. من اینجا از حق حیات صحبت نمی کنم؛ من در مورد بازتولید خشونت با اجرای مجازات اعدام می نویسم.

پذیرفتن اجرای حکم اعدام یا نپذیرفتن آن، به نوعی می تواند جدال بر سر پاسخ به این پرسش باشد که «آیا نوع بشر حق دارد تحت شرایطی خاص هم نوع خود را به قتل برساند»؟ من گمان می کنم کل مسئله در پاسخ به همین پرسش نهفته باشد.

وقتی که کسی مرتکب قتل می شود، به صورت ضمنی به خودش به عنوان یک انسان حق داده است که تحت شرایطی جان یک انسان دیگر را بگیرد. این دیدگاه نه تنها با منش دستگاه قضایی که به عنوان مجازات همین قاتل، وی را به مرگ محکوم می کند تفاوتی ندارد، بلکه اساسا برگرفته و حتی زاییده همان دستگاه و دیدگاه است. زمانی که قانون گذار در قانون، موارد جرایمی را که مستحق مجازات اعدام هستند تعیین می کند، به صورت غیر مستقیم به شهروند خود این پیغام را خواهد رساند که «مجاز بودن قتل برخی انسان ها در شرایطی خاص بدیهی است؛ مسئله تنها بر سر تعیین موارد این شرایط خاص است»!

بلافاصله با دریافت این پیام از جانب شهروند و در ادامه دعواهای حقوقی بر سر تعیین موارد این شرایط خاص، شهروند برای خود دست به تاویل و تفسیر گزاره بدیهی انگاشته شده می زند. بدین ترتیب قانون گذار (در ایران) مواردی چون «قتل، قاچاق مواد مخدر، لواط، زنای محسنه، اقدام مسلحانه، ارتداد، سب النبی، ...» را حد این شرایط خاص در نظر می گیرد، اما شهروند بلافاصله تفسیر ویژه خود را به این موارد می افزاید و مواردی چون «خواهر یا دختری که آبروی خانواده را برده است» (قتل های ناموسی)، «زنانی که جامعه را به فساد می کشند» (مرد عنکبوتی در مشهد)، «عاملان انحراف سیاسی جامعه و ضربه زنندگان به حکومت اسلامی» (عامل ترور سعید حجاریان و عاملان قتل های زنجیره ای) و مواردی بی شمار دیگری را به این فهرست اضافه می کند. بدین ترتیب این قانون گذار است که در اولین گام جرقه مجاز دانستن قتل را به انبار باروت جامعه انداخته است. این نکته ای است که من آن را آموزش، و یا بازتولید خشونت در جامعه از طریق اعمال مجازات اعدام می خوانم.

پی نوشت:
نادر وهابی هم معتقد است اعدام خشونت را بازتولید می کند
اعدام کودکان، جلوگیری یا بازتولید جنایت؟
تازه ترین گزارش ها در مورد اعدام در ایران
تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

بخوان

«بخوان» کار متفاوتی بود؛ این تنها نظری است که تمام مخاطبان نمایش با آن موافق هستند؛ چه آنان که با نوعی اعتراض سالن نمایش را ترک کردند و چه آنان که با لبخندی از رضایت و حتی سکوتی ناشی از بهت.

گمان می کنم نوشتن از «بخوان» کمی جرات می خواهد؛ پیش از این هم گفته بودم که نمی توانم بگویم اثر را فهمیدم؛ حتی نمی توانم بگویم این اثر ساخته شده بود تا چیزی بفهمم یا نه؛ کارگردان اثر نیز مدام تاکید می کند که عنصر اصلی نمایش تنها حرکت بوده؛ اما دو چیز برایم مشخص است: اول اینکه از شیوه اجرا بسیار لذت بردم، نمایش بسیار خوش ساخت بود و بازیگران جوانش به خوبی از عهده بازی های بسیار سنگین و انرژی بر نمایش برآمدند؛ دوم اینکه چندین برداشت متفاوت به ذهن خودم و یا دوستانم می رسید؛ هرگاه که این برداشت ها را برای هم بازگو می کردیم و در کنار هم قرار می دادیم به نکته های جالب تری می رسیدیم؛ گویی پازلی را دست جمعی حل می کردیم که در نهایت شکل مشخصی ندارد و هرلحظه می تواند تغییر شکل دهد!

اما اگر بخواهم برداشتم از اثر را به صورت خلاصه بگویم: بخوان روایت وسوسه های همواره آدمی بود؛ جدالی که از ازل آغاز شده و تا ابد ادامه خواهد داشت؛ چه زمانی که انسان همچنان ساکن بهشت بود و برزمین پای نگذاشته بود و چه زمانی که روح کودک پیش از به دنیا آمدنش در عالمی دیگر در انتظار به سر می برد؛ این جدال همیشگی در همه جا نیز ادامه دارد؛ چه در عالم بیرونی و چه در دنیای پیچیده درون.

پی نوشت:
اجرا به پایان رسیده است وگر نه تماشای اثر را حتما توصیه می کردم.
شاید فرصت تماشای یک نمایش بدون کلام بسیار کم پیش بیاید، خوشحالم که استفاده کردم.
نشست نقد و بررسی نمایش را از اینجا بخوانید.
علی فرهاد پور نیز نقدی بر «بخوان» نوشته است.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۲۱/۱۳۸۸

استفتاء!

به آدمی که ندیده و نشنیده در مورد یک موضوع اظهار نظر می کند چه می گویید؟ عجله نکنید؛ ممکن است آدمش آدم خاصی باشد!

گویا رسانه های کویتی به تازگی به فکر تولید یک سریال تلویزیونی با موضوع اتفاقات تاریخی صدر اسلام افتاده اند. در این سریال دو بازیگر در نقش های امام حسن و امام حسین ایفای نقش می کنند و این دو امام شیعیان را برای اولین بار به تصویر می کشند. به نوشته سایت آفتاب «حجت الاسلام محمد باقر مهری»، نماینده شیعیان در کویت به این عمل واکنش نشان داده و این سریال را تحریم کرده است. با این اقدام کار بیخ پیدا کرده و گروهی برای اینکه محکم کاری را تمام کنند دست به دامن برخی آیا عظام شده اند. استفتاءهایی که پاسخ آنها کمی عجیب به نظر می آید.

در متن پاسخ استفتاء از آیت الله گلپایگانی آمده است: «از کيفيت اين سريال اطلاعی نداريم اما آنچه حجت‌الاسلام و المسلمين مهری گفته‌اند مورد تاييد است». شاید به نظر برخی عجیب نباشد که جناب صافی گلپایگانی علی رغم تاکید بر بی اطلاعی از این سریال، حکم بر حرام بودم آن داده اند. ممکن است استدلال شود که ایشان به نظر آقای «مهری» در کویت اطمینان کامل دارند. پس شاید بد نباشد سری هم به پاسخ استفتایی مشابه از آیت الله نوری همدانی بزنیم. جایی که ایشان ضمن حرام دانستن سریال توضیح داده اند: «کينه و عداوت دشمنان اسلام و استکبار جهاني و دنياي صهيونيستي سخت به غليان آمده و به دست و پا افتاده اند و دست اندرکارطرح نقشه هايي عليه اسلام و مسلمانان شده اند».

این اظهارات آیت الله نوری همدانی و نسبت دادن ماجرا به «صهیونیست»ها در شرایطی صورت می گیرد که به نوشته خبرگزاری ایرنا، تولید کننده کویتی اين کار تاريخي هنري را «براساس اصل فرض حسن نيت ميان صحابه و وجود توطئه يهود در وراي اختلافات آنان» عنوان کرده است. یعنی اساسا این سریال آمده است تا اثبات کند که دعوای امامان شیعه و خاندان امویان نیز به تحریک و توطئه یهودی ها (بخوانید صهیونیست ها) بوده است. حال این موضوع را چطور به عرض آیات عظام رسانده اند و این آیات عظام چطور به چنین لینک های خبری غیرموثقی اعتماد می کنند و به راحتی فتوای تحریم صادر می کنند؟ بنده بی اطلاع هستم.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۱۹/۱۳۸۸

وداع ادوار با تحریم

سازمان دانش آموختگان ایران اسلامی (ادوار تحکیم وحدت) حمایت رسمی خود را از نامزدی مهدی کروبی اعلام کرده است. این خبر من را به یاد شعارهایی نظیر «عبور از خاتمی» و یا «اصلاحات ساختاری» می اندازد. اینکه کروبی از چه زاویه ای می تواند اصلاح طلب تر از خاتمی به حساب بیاید، و یا اینکه ریش سفیدی های وی و نامه های عتاب آلودش برای حل و فصل «موضعی» مشکلات چگونه با تعریف «اصلاحات ساختاری» هماهنگی دارد را بهتر است از دوستان سازمان ادوار پرسیده شود، اما همین که آخرین گروهی که به نوعی هویت خود را در تحریم مداوم انتخابات و راه اندازی کمپین های 60 میلیون امضایی(!) تعریف کرده بود سرانجام در برابر واقعیت های موجود در جامعه سر تسلیم فرود آورده است برای من خبر خوشایندی بود.

پی نوشت:

دکتر زیبا کلام باز هم کولاکی به پا کرده است.
مهندس کوروش زعیم معتقد است در ایران چیزی به نام تبعیض نژادی وجود ندارد؛ در این مورد با تحلیل ایشان کاملا موافق هستم و برای کسانی که با ادعای فعالیت در زمینه حقوق بشر ایشان را به دلیل بیان عقایدشان مورد توهین قرار می دهند متاسفم.
سیدهادی خسروشاهی در ویژه نامه نوروزی اعتماد ملی، مطالبی را علیه حزب توده مطرح ساخته که متاسفانه نتوانستم لینک آن را پیدا کنم. با این حال «علی رضا جباری» پاسخ مفصلی به این گفت و گو داده که خالی از لطف نیست.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۱۵/۱۳۸۸

زن مدرن ایرانی

تاریخچه اختراع زن مدرن ایرانی بی شباهت به تاریخچه اختراع اتوموبیل نیست. با این تفاوت که اتوموبیل کالسکه ای بود که اول محتوایش عوض شده بود (یعنی اسب هایش را برداشته به جایش موتور گذاشته بودند) و بعد کم کم شکلش متناسب این محتوا شده بود و زن مدرن ایرانی اول شکلش عوض شده بود و بعد که به دنبال محتوای مناسبی افتاده بود، کار بیخ پیدا کرده بود. (اختراع زن سنتی هم که بعدها به همین شیوه صورت گرفت کارش بیخ کمتری پیدا نکرد). این طور بود که هر کس به تناسب امکانات و ذائقه شخصی از ذهنیت زن سنتی و مطالبات زن مدرن ترکیبی ساخته بود که دامنه تغییراتش گاه از چادر بود تا مینی ژوپ. می خواست در همه تصمیمات شریک باشد اما همه مسوولیت ها را از مردش می خواست. می خواست شخصیتش در نظر دیگران جلوه کند نه جنسیتش، اما با جاذبه های زنانه اش به میدان می آمد. مینی ژوپ می پوشید تا پاهایش را به نمایش بگذارد اما اگر کسی به او چیزی می گفت از بی چشم و رویی مردم شکایت می کرد. طالب شرکت پایاپای مرد در امور خانه بود اما در همان حال مردی را که به این اشتراک تن می داد ضعیف و بی شخصیت قلمداد می کرد. خواستار اظهار نظر در مسایل جدی بود اما برای داشتن یک نقطه نظر جدی کوششی نمی کرد. از زندگی زناشویی ناراضی بود اما نه شهامت جدا شدن داشت، نه خیانت. به برابری جنسی و ارضای متقابل اعتقاد داشت اما وقتی کار به جدایی می کشید به جوانی اش که بیخود و بی جهت پای دیگری حرام شده بود تاسف می خورد.

همنوایی شبانه ارکستر چوب ها
رضا قاسمی
انتشارات نیلوفر

پی نوشت:
با یک بار خواندن نتوانستم در باره کتاب چیزی بنویسم، همین روزها برای بار دوم تمامش می کنم و حتما در موردش می نویسم.
فصل اول کتاب را از اینجا بخوانید و اگر به دنبال نقدش هستید «لیلا صادقی» نقد مفصلی نوشته و «تو کتاب»اشاره مختصری کرده است.


تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۱۴/۱۳۸۸

قوچانی به روایت زیباکلام

هنوز از نامه سرگشاده صادق زیباکلام در مورد محکومیت رکسانا صابری و درس زیبایی که در خلال آن نامه به همه ما داد نمی گذرد که بار دیگر استاد دست به قلم برده و این بار درسی دیگر در بزنگاهی دیگر را برای اهلش ارایه کرده است. این روزها از محضر آموزش غیرحضوری جناب زیبا کلام لذت می برم.

نزدیک به 18 ماه پیش در نقدی به عملکرد محمود قوچانی نوشتم مدعی شدم که قوچانی خود کمر به نابودی خود بسته و تمامی فرصت ها و استعدادهایش را با سرعتی باورنکردنی در معرض نابودی قرار داده است. یک سال پس از آن یادداشت مطلب دیگری نوشتم و این بار نه نقد، که اعتراض خودم را به «قلم فروشی» قوچانی در بازار سیاست کشور مطرح کردم؛ دغدغه ای که برای هر روزنامه نگاری می تواند مسئله مرگ و زندگی باشد. با این حال نقد و اعتراض من به عملکرد قوچانی تا حدودی از دور بود اما گویا چوب جناب قوچانی مستقیما بر تن استاد زیباکلام نشسته و ایشان دیگر از بتن «ماجرای قوچانی» خبر می دهند.

زمان سنجی طرح انتقاد از قوچانی از جانب زیباکلام و مطرح ساختن آن در هنگام جدال کم سابقه کروبی با شریعتمداری به گمان من می تواند یادآور یک مثل قدیم ایرانی باشد؛ همه ما باید یاد بگیریم که ابتدا سوزنی به خودمان بزنیم و سپس جوال دوزی به دیگران.

پی نوشت:
کیهان دور تازه ای از حملات خود به کروبی را آغاز کرده و کروبی نیز به مانند شریعتمداری پیاده نظامش را به این نبرد جدید روانه کرده است. همچنان معتقدم باید در این نبرد از کروبی حمایت کرد.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

پشت کلانتری، کوچه اول، تیرچراغ برق

می گویند روزی فردی به سراغ «ابوالحسن خان صبا» رفت و به انتقاد از او پرسید که به راستی هنر تو چیست؟ شیخ که می خواست هنرش را به صورت عملی به عیب جو نشان دهد ابتدا با کمانچه خود شروع به نواختن آهنگی سوزناک کرد که مرد را از اسب به زیر کشاند و به گریستن وا داشت؛ سپس شیخ آهنگ را تغییر داد و آنچنان شاد نواخت که عیب جوی گریان از جای برخاست و به رقص و پایکوبی پرداخت. شیخ در پایان گفت: «هنر من همین است».

گمان می کنم که بزرگترین هنر «پشت کلانتری، کوچه اول، تیرچراغ برق» نیز همین بود. نمایشی خوش ساخت، با زبانی ساده و بدون هیچ پیام ویژه ای که بخواهد به زور بر مخاطب خود تحمیل کند. ریتم یکنواخت و البته خوش پرداخت نمایش که از اساس بر مبنای طنز بنا شده بود سبب می شد تا مخاطب بدون هیچ دغدغه و آشفتگی در افکارش با آسودگی بنشیند و از نمایش لذت ببرد. طنز نمایش بسیار ساده و در حد شوخی های متداول کوچه بازار بود اما به خوبی توانسته بود از افتادن به ورطه ابتذال (نظیر آنچه در فیلم اخراجی ها مشاهده می شود) دوری کند. با این حال شاید زیبایی های اثر زمانی دلنشین تر می شد که در چند مورد فضا به ناگاه تغییر می کرد و مخاطبی را که تا لحظه ای پیش غرق در خنده و قهقهه بود را در سوگ و همدردی با زنی دردمند به گریه وادارد.

در نهایت می توان گفت هرچند در جریان اثر به گوشه ای از معضلات اجتماعی اشاره شده بود، اما حتی به نظر نمی رسید که آفرینندگان نمایش نیز به صورت جدی قصد پرداخت به این موضوعات را داشته باشند؛ «پشت کلانتری، کوچه اول، تیرچراغ برق» تنها ساخته شده بود تا شما ساعتی را با شادی سپری کنید و در این هدف موفق هم بود.

پی نوشت:
افعال را ماضی به کار بردم چرا که گمان می کنم اجرای اثر به پایان رسیده باشد.
گویا نمایش چندین جایزه را نیز به خود اختصاص داده است.
اینجا هم مطلبی در مورد این نمایش نوشته شده است.
بخوان را هم دیدم اما هنوز نتوانسته ام در موردش چیزی بنویسم.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۱۳/۱۳۸۸

شیخ را در نبرد با کیهان تنها نگذاریم

یکی از بزرگترین انتقاداتی که برای مدت ها از سید محمد خاتمی می شد، سکوتش در برابر کارشکنی ها بود؛ هرکدام از ما بارها در در کوچه و خیابان شنیده ایم (و یا حتی گفته ایم) که «خاتمی اگر کمی جرات داشت همه چیز را می گفت» یا «افشا می کرد». اصولا ما ایرانی ها شعار «افشا کن، افشا کن» را دوست داریم؛ ما می خواهیم عناصر پشت پرده افشا شوند؛ مافیای اقتصادی، گروه های موازی اطلاعاتی و نهادهای پنهان امنیتی و خلاصه تمامی دست های پشت پرده افشا شوند؛ اما به محض اینکه کسی جانش را کف دست می گیرد و دست به افشاگری می زند همه سر در گریبان فرو می بریم و کلاهمان را سفت تر می چسبیم که از طوفان به راه افتاده گزندی به ما نرسد.

از سرنوشت عباس پالیزدار اطلاع دقیقی ندارم؛ فقط می دانم کسی که با افشاگری های خود شوک عجیبی به جامعه و فضای سیاسی وارد کرد بسیار راحت به زندان افتاد و در سکوت مجامع خبری تا سر حد مرگ پیش رفت و کارش به سکته و بیمارستان کشید. از افشاگری های پالیزدار و خالی کردن پشت او که بگذریم این روزها مهدی کروبی به نحو دیگری دست به افشاگری زده و یک تنه به سپاه عظیمی حمله کرده است؛ پس از احمد جنتی، این روزها توپخانه شیخ صریح اللهجه اصلاح طلبان سنگر امن برادر شریعتمداری را هدف گرفته است. نبرد سنگینی است؛ شیخ را در این نبرد تنها نگذاریم.

پی نوشت:
حمله اول شریعتمداری به کروبی و نزدیکانش.
پاسخ کیهان به جوابیه کروبی.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

۲/۱۲/۱۳۸۸

دلم گریه می خواست

باز هم یک نفر اشک هایم را دزدیده...





پی نوشت:
زیباترین کوته نوشتی را که تا کنون خوانده ام از مطرود بخوانید.


تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید

نمی دانم...

نمی دانم فرصت پیدا کرد نقاشی آخرش را به اتمام برساند یا نه؛ اگر فرصت پیدا کرده، حتما بوم رنگ شده را از دستش گرفته اند و گفته اند «وقتش رسیده»؛ اما اگر فرصت نکرده حتما قلمو را از دستش گرفته اند و گفته اند «دیگر وقت نیست».

نمی دانم شب قبل خبرش کرده بودند یا نه؛ اگر خبرش نکرده بودند حتما صبح زود یک نفر رفته و بیدارش کرده و گفته «دیگه باید بلند شی»؛ اما اگر خبرش کرده بودند حتما تا صبح خواب به چشمانش نیامده؛ مثل مرغ سرکنده در سلول به این در و آن در زده؛ هزار بار مرده و زنده شده تا صبح یک نفر در را باز کند و با محبتی تصنعی بپرسد: «اصلا نخوابیدی»؟!

نمی دانم چشم هایش را بسته اند یا نه؛ اگر نبسته اند حتما در آخرین لحظات با دقت همه را نگاه می کرده؛ از آخرین فرصت چشم هایش برای دیدن استفاده کرده و تصویر تمام آنانکه برای کشتنش صبح زود بسیج شده بودند را یکی یکی ورانداز کرده؛ اما اگر چشم هایش را بسته بودند حتما در پشت تاریکی چشم بندش تصویر تمامی ما را مرور می کرده؛ تمامی جامعه ای که بار دیگر حق حیات را از یک عضو خود گرفته است.

پی نوشت:
اعدام دل آرا با اعدام های دیگر متفاوت بود؛ نه از این جهت که مجرم بودنش برای بسیاری هنوز جای بحث داشت؛ نه از این جهت که جرمش را در سنین کودکی مرتکب شده بود؛ نه از این جهت که نقاش بود و توجهات بسیاری را به خود جلب کرد؛ تنها از این جهت که شاید هیچ گاه فرصتی تا این حد محیا برای جلوگیری از اجرای یک حکم اعدام به دست نیامده بود؛ هرقدر که بیشتر فکر می کنم می توانستیم جلوی این اعدام را بگیریم بیشتر احساس گناه می کنم.
دو روز پیش به صورت اتفاقی به سراغ این سایت رفتم و تمامی نقاشی های دل آرا را پیاده کردم. دیدنشان در حال حاضر تنها می تواند آه افسوسمان را بیشتر کند.
حکایت مفصل تر را از احمد باطبی بخوانید؛ محاوره و جمهور هم افسوس خود را نوشته اند.

تنها با یک کلیک به عضویت «مجمع دیوانگان» درآیید