۱۱/۱۱/۱۳۸۷

غروب

باز هم غروب جمعه، هنوز هم دلگیره، دلگیرتر هم می شه وقتی با کسانی باشی که نمی خوای باشی و یا با کسی که می خوای نباشی.

فرهاد گوش می دم:

امروز در این شهر چو من یاری نی
آورده به بازار و خریداری نی
آنکس که خریدار بدو رایم نی
وانکس که بدو رای خریدارم نی

(خورشید روز -یازدهم- بهمن ماه 87)

۱۱/۱۰/۱۳۸۷

یک اصل جنجالی – قسمت اول

سال ها است که در کشور ما سخن گفتن در زمینه اقتصاد با تکرار «تفسیریه رهبری ذیل اصل 44 قانون اساسی» و یا به اختصار «تفسیر اصل 44 قانون اساسی» و یا به اشتباه «اصل 44 قانون اساسی» همراه است. در این پست تنها به روال گذشته به مقایسه اصل 44 قانون اساسی جمهوری اسلامی، با اصل مشابه آن در پیش نویس این قانون (از اینجا دریافت کنید) می پردازم، اما در پست بعدی به بررسی اختلافاتی که بر سر اجرای این اصل از قانون به وجود آمد و منجر به تفسیریه رهبری شد خواهد پرداخت.

اصل 46 پیش نویس قانون اساسی به نوعی اصل ملی اعلام کردم تمامی منابع طبیعی کشور بود. این اصل تاکید دارد: «منابع زيرزميني و دريایي و معادن و جنگل ها و بيشه‌ها و رودخانه‌ها و آب هاي عمومي ديگر و اراضي موات و مراتع از اموال عمومي است و نحوه اداره و بهره‌برداري از آنها بوسيله قوانين معين مي‌شود».

اما این اصل پیشنهادی نیز در مجمع خبرگان قانون اساسی تغییر یافت و در قالب دو اصل 44و45 به تصویب رسید. در اصل ۴۴ آمده است: «نظام اقتصادی جمهوری اسلامی ایران بر پایه سه بخش دولتی، تعاونی و خصوصی با برنامه‌ریزی منظم و صحیح استوار است. بخش دولتی شامل کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‏آهن و مانند اینها است که به صورت مالکیت عمومی و در اختیار دولت است».

همانگونه که پیدا است مالکیت عمومی بر منابع زیرزمینی (که نفت هم از این دسته است)، جنگل ها، بیشه ها، اراضی موات و مراتع حذف شده است؛ همچنین «معادن بزرگ» جایگزین «معادن»، «کشتیرانی» جایگزین «منابع دریایی» و «سدها و شبکه های آب رسانی بزرگ» جایگزین «رودخانه ها و آب های عمومی» شده است.

پس از این تغییرات نوبت به افزودن مواردی مانند «کلیه صنایع بزرگ، صنایع مادر، بازرگانی خارجی، معادن بزرگ، بانکداری، بیمه، تأمین نیرو، سدها و شبکه‏های بزرگ آبرسانی، رادیو و تلویزیون، پست و تلگراف و تلفن، هواپیمایی، کشتیرانی، راه و راه‏آهن» می رسد که عملا حکومت جمهوری اسلامی را به یکی از «دولتی»ترین حکومت ها تبدیل می کند.

اما ممکن است پرسیده شود «پس چه کسی مالک منابع طبیعی کشور است»؟ اصل 45 به خوبی به این پرسش پاسخ می دهد: «انفال و ثروتهای عمومی از قبیل زمینهای موات یا رها شده، معادن، دریاها، دریاچه‌ها، رودخانه‏ها و سایر آبهای عمومی، کوه‏ها، دره‏ها‏، جنگٌلها، نیزارها، بیشه‌های طبیعی، مراتعی که حریم نیست، ارث بدون وارث، و اموال مجهول‏المالک و اموال عمومی که از غاصبین مسترد می‌شود در اختیار حکومت اسلامی است تا بر طبق مصالح عامه نسبت به آنها عمل نماید. تفصیل و ترتیب استفاده از هر یک را قانون معین می‌کند».

با عضویت در خبرخوان مجمع دیوانگان با سادگی و سرعتی فوق العاده وبلاگ را پیگری کنید

از ما است که بر ما است

اگر با این عکس معروف آشنا نیستید عرض می کنم این جسد یک زن تن فروش است که به دست گروهی از مردم در ناآرامی های سال 57 آتش زده و جزغاله شده است. جرم این زن تن فروشی بوده و می توان احتمال داد که چند تن از مشتریان همیشگی و یا گذری او نیز در همین تصویر وجود داشته باشند. از دیدگاه من این یک جنایت فجیع است. اگر موافق نیستید که با هم حرفی نداریم، اما اگر شما هم چنین نظری دارید پرسش من این است که مسوول این جنایت چه کسی است؟ حکومت پهلوی؟ (که در این زمان ساقط شده بود) جمهوری اسلامی؟ (که این زمان هنوز سر کار نیامده بود) و یا دست های بیگانه؟

بهتر است خود را فریب ندهیم، بیشتر بدبختی های مشترک ما محصولی مشترک از ندانم کاری های ما است. هرچند که همیشه انداختن تقصیر به گردن دیگران آسان ترین راه است، اما فریب دادن وجدان در نهایت دردی را درمان نمی کند. در وقایع 30 سال پیش عده زیادی از ایرانیان جان خود را از دست دادند، عده دیگری از کشور مهاجرت کردند، یک حکومت سقوط کرد و یک حکومت دیگر جایگزین آن شد؛ تبعات تمامی این تغییرات امروز برای همه ما قابل لمس است؛ گمان می کنم با گذشت سی سال زمان مناسب برای اعتراف به این حقیقت فرا رسیده باشد که خوب یا بد، هرآنچه امروز از کشته سی سال پیش خود درو می کنیم محصولی است که به دست تک تک ما کاشته و پرورده شده است.

پی نوشت:
نوشته زیبایی را به یاد دارم از «اوریانو فالاچی» که توصیفی بود از یک تظاهرات در کشور یونان. متاسفانه نتوانستم آن را پیدا کنم، این نوشته به خوبی تصویر «هیولای» جمعیت انسانی را مجسم کرده بود که از فردیت تک تک اعضای تشکیل دهنده آن مستقل شده و موجود دیو سیرتی را پدید می آورد که ویژگی هایش شاید در هیچ یک از افراد حاضر در آن وجود نداشته باشد. امیدوارم هیچ گاه در زندگی چنین هیولایی را در برابر خودم نبینم.
(آبان روز -دهم- بهمن ماه 87)

۱۱/۰۹/۱۳۸۷

ناتور دشت

«ناتور دشت» را شنیدم؛ احساس جالبی است که آدم در مورد کتاب به جای فعل «خواندن» از «شنیدن» استفاده کند. اما از آن جالب تر واقعا همان شنیدن کتاب است. شاید لازم باشد که کتاب را یک بار هم بخوانم به ویژه به این دلیل که روایت ماندانا هرچند بسیار جذاب و شیوا بود اما با لحنی شکسته ادا شد و من هنوز نمی دانم که آیا این لحن مربوط به خود کتاب بود یا سلیقه راوی. به هر حال برای ما که یک عمر عادت کرده ایم کتاب ها را با صدایی گنگ و غریب از اعماق وجود بخوانیم عادت کردن به شنیدن یک کتاب با صدای یک نفر دیگر کمی سخت است.

در مورد خود کتاب هم صحبت کردن برایم کمی سخت است، معمولا عادت دارم در مورد هر کتابی که می خوانم ساعت ها صحبت کنم، جدا از اینکه مدتی است برای این کار هم صحبتی ندارم، گمان می کنم در مورد ناتور دشت هم نمی توانم چیز خاصی بگویم بجز اینکه احساس می کردم روایت داستان می تواند حاصل جمع شدن روزنوشت های شخصیت اصلی باشد، روزنوشت هایی که شباهت عجیبی به روزنوشت های خودم داشت، با این تفاوت کوچک که روزنوشت های من را هیچ گاه هیچ کس نخواهد خواند، هیچ کس و هیچ کس.

پی نوشت:
در هنگام شنیدن کتاب یک اتفاق بسیار عجیب برایم افتاد که باور کردنش کمی سخت است، به همین دلیل برای عرضه نسخه باور پذیر این خاطره نیازمند کمی تحقیقات روانشناسی هستم. گمان می کنم زیاد طول نکشد، همین روزها منتشرش می کنم.
چقدر احساس این جمله از کتاب برایم آشنا بود: «قول می دم زمستون ها هیزم ها رو من بشکنم».

تحکیم آبروی جنبش دانشجویی است

مهم نیست که شما دانشجو باشید یا نه، مهم نیست که اصلاح طلب باشید یا اصول گرا یا اصلا کمونیست و حتی سلطنت طلب؛ تنها سر سوزنی انصاف کافی است تا با من هم نظر شوید که «دفتر تحکیم وحدت آبروی جنبش دانشجویی است».

بیش از پنج سال در انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه شریف فعال بودم و در تمام این مدت نسبت به مواضعی که تحکیم اتخاذ کرده است نوعی نگاه انتقادی داشته ام، اما این مسئله هیچ گاه سبب نخواهد شد که از تحسین این دانشجویی ترین نهاد کشور منصرف شوم. دفتر تحکیم وحدت دست کم در ده سال گذشته که من از تاریخچه آن اطلاع دارم همواره اشتباهاتی مرتکب شده که گاه بسیار بزرگ و پرهزینه بوده است، اما بدون تردید همین اشتباهات نشانه ای دیگر از استقلال و دانشجویی بودن این نهاد است و اگر غیر از این بود باید نسبت به آن شک می کردیم. اختلاف نظرهایی که گاه به جنجال و درگیری هم کشیده شده است هیچ گاه دست از سر دفتر تحکیم برنداشته است اما این نیز بزرگترین سند برای نشان دادن پویایی تحکیم و حضور نظرات و اندیشه های گوناگون در درون آن است. با این حال و در تمام این مدت تنها نکته ای که دوست و دشمن ناچار به اعتراف آن هستند این است که تحکیم همواره خود بهای تصمیماتش را پرداخته و درست یا غلط اگر قرار بوده برای اهداف و آرمان هایش هزینه ای بپردازد این هزینه را از کیسه عمر و اعتبار اعضایش پرداخت کرده است.

برای تحسین کردن دفتر تحکیم هیچ نیازی نیست تا به یاد بیاوریم دیگر گروه هایی که نام دانشجویی بر خود می گذارند چه کسانی هستند؛ هیچ نیازی نیست که به یاد بیاوریم پایگاه های مقاومت بسیج در دانشگاه ها نیروهای شبهه نظامی خود را با پسوند دانشجویی به کار می گیرند، هیچ نیازی نیست به یاد بیاوریم که جنبش به اصطلاح عدالت خواهی و کاریکاتورهایی همچون «انجمن های اسلامی دانشجویان مستقل» چه مزدورخانه هایی هستند تا لب به تحسین دفتر تحکیم بگشاییم؛ تحکیم در نبود این همه تعفن هم همچنان درخشان خواهد بود.

استقلال تحکیم برای هر دولتی که جز تملق و چاپلوسی و وابستگی و سرسپردگی چیزی را نمی پذیرد به مانند خاری در چشم خواهد بود و دولت نهم طی نزدیک به چهار سال نشن داده که در این زمنیه سرآمد بوده است. این روزها دولت مردانی که عرضه اداره کردن یک نانوایی را هم نداشتند اما دربالاترین مقامات کشوری قرار گرفته اند تمام توان ناچیز خود را به کار بسته اند تا اگر نه می توانند از پس مشکلات ناشی از گرانی در داخل برآیند و اگر نمی توانند آبروی از دست رفته کشور را در جهان بازیابند و از بدیهی ترین حقوق ایران در عرصه بین المللی دفاع کنند دست کم این آزادترین نهاد دانشجویی را سرکوب کنند تا اگر نامی به نیکی از خود بریادگار نمی گذارند با لعن و نفرین نامشان را ماندنی کنند. اما ای کاش یکی پیدا می شد و به این جماعت می گفت: «تحکیم زنده است تا دانشگاه و دانشجویی برجا است».


(آذر روز -نهم- بهمن ماه 87)

۱۱/۰۸/۱۳۸۷

به شما رسید و آسمون تپید!

به دنبال خروج نام سازمان مجاهدین خلق از فهرست سیاه اروپا، گروهی در ایران نسبت به تصمیم کشورهای اروپایی واکنش نشان دادند و در برابر سفارت خانه های چند کشور اروپایی دست به اعتراض زدند. در این میان شعار نوشته شده بر روی یکی از پلاکاردها برایم بسیار جالب بود، پلاکاردی که روی آن نوشته شده است: «تروریسم خوب و بد ندارد».

قضاوت من در مورد سازمان مجاهدین آنقدر قاطع است که به هیچ وجه تغییر نخواهد کرد؛ این گروه در برابر مردم کشور خود، یعنی درست در برابر هموطنانشان دست به اسلحه برده اند. سازمان مجاهدین مسوول کشته شدن تعداد زیادی از ایرانیانی است که مدعی است می خواهد آنها را از بند «رژیم آخوندی»* نجات دهد. جنایات سازمان مجاهدین در حق ایرانیان و خیانت هایی که در جریان جنگ به کشور کردند آنقدر آشکار است که هیچ کس نمی تواند آنها را نادیده بگیرد. اما این دوستانی که امروز در واکنش به کشورهای اروپایی فریاد «تروریسم خوب و بد ندارد» سر می دهند آیا حاضر هستند در برابر نیروهای «حماس» هم همین شعار را بدهند؟ گروه حماس هم نه تنها به تمامی معنا معیارهای یک گروهک تروریستی را دارد، بلکه دست کم از سال گذشته در برابر شهروندان فلسطینی دست به اسلحه برده و صدها تن از مردم فلسطین را به قتل رسانده است**. خیانت های حماس به فلسطین دست کمی از خیانت های سازمان مجاهدین خلق به ایران ندارد، (فراموش نکرده ایم که این سازمان هم زمانی در ایران هواداران بسیار زیاد و شاید کم نظیری داشت)؛ تنها تفاوت این دو در این است که حماس توانست از قدرت نظامی خود برای اشغال بخشی از خاک فلسطین استفاده کند اما سازمان مجاهدین هیچ گاه در این راه موفق نشد.

پا نویس

* ناگفته پیدا است که این ادبیات سازمان مجاهدین است نه بنده
** برای یادآوری کودتای سال گذشته حماس می توانید به این سه لینک (1 - 2 - 3) مراجعه کنید.

با عضویت در خبرخوان مجمع دیوانگان با سادگی و سرعتی فوق العاده وبلاگ را پیگری کنید

تکرار



هنوز هم مرغ همسایه غاز است.














(دی روز -هشتم- بهمن ماه 87)

۱۱/۰۷/۱۳۸۷

زنده به گور

چند وقت پیش با کتابخانه گویای ایران و کتاب های صوتی آشنا شدم. از همان زمان به سرم زد که پادکست های وبلاگ را با خواندن کتاب و داستان آغاز کنم. اولین پادکست این وبلاگ اولین کتاب خوانی من است که آن را برای کتابخانه گویا نیز ارسال کرده ام. دریافت کتاب های صوتی این کتابخانه و البته تولید کتاب های صوتی جدید را به همه عشق کتاب ها توصیه می کنم.

اما زنده به گور، داستان معروف صادق هدایت که در مجموعه ای به همین نام منتشر شده است اولین پادکست من است. متن کامل داستان را می توانید از اینجا دریافت کنید. بخش معرفی اثر را از اینجا دریافت کنید و کل داستان را از سه بخش زیر:

پس نوشت:
لینک های مستقیم دانلود به مشکل برخوردند، همه لینک ها را تغییر دادم اما دیگر امکان دانلود مستقیم وجود ندارد. امیدوارم به زودی بتوانم این مشکل را هم حل کنم.

حقوق بشر و قوانین ایران

این گفت و گویی است که چند وقت پیش با دکتر سیف زاده انجام دادم. گفت و گو در مورد «بررسی تطبیق قوانین جمهوری اسلامی ایران با مواد عهدنامه حقوق بشر» انجام شد و قرار بود در روزنامه مردم سالاری منتشر شود ولی به دلایلی پس از انتشار بخش اول، جلوی انتشار باقی گفت و گو گرفته شد. تصمیم گرفتم متن کامل را اینجا منتشر کنم و ناگفته پیدا است که استفاده از این گفت و گو با ذکر منبع باعث خرسندی است.


به عنوان لینک کمکی برای دانلود فایل word از اینجا استفاده کنید.

(امرداد روز -هفتم- بهمن ماه 87)

۱۱/۰۶/۱۳۸۷

افسانه استقلال دانشگاه

75 سال پیش، دانشگاه تهران ریاستی را تجربه کرد که نامش در تاریخ دانشگاه های کشور جاودان شد. دکتر علی اکبر سیاسی، مردی بود که بیشترین تلاش را برای حفظ استقلال دانشگاه از دخالت های نظام حاکم انجام داد. روزهای منتهی به واقعه 16 آذرماه سال 32 دکتر سیاسی که دانشگاه خود را در محاصره نیروهای گارد امنیتی می بیند «در هيات دولت کودتا که از نخست وزير و کابينه نظامي تشکيل شده حاضر مي شود و به آنها اخطار مي کند که نيروهاي خود را از دانشگاه و اطراف آن دور کنند و تاکيد مي کند که اجازه خدشه به استقلال دانشگاه را به آنها نخواهد داد». پس از آن نیز ابتدا در برابر فرمان شاه مبنی بر اخراج اساتید توده ای از دانشگاه مقاومت می کند و زمانی که «12 تن از استادان دانشگاه تهران یعنی مهندس مهدی بازرگان، دکتر عبدالله معظمی، دکتر یداله سحابی، دکتر جناب، دکتر کریم سنجابی، دکتر آل بویه، دکتر نواب، دکتر عابدی، دکتر محمد قریب و مهندس حسیبی در محکومیت کودتا و لایحه کنسرسیوم بیانیه ای را امضا کردند» و یاز هم شاه خواستار اخراج آنها از دانشگاه شد، دکتر سیاسی خطاب به ارتشبد زاهدی (نخست وزیر وقت) می گوید «اگر دستم را هم قطع کنند با اخراج این اساتید موافقت نمی کنم».


نقل این مطالب بدون هیچ توضیح و تفسیری هم می تواند برای نسل دانشجویان امروز غبطه برانگیز باشد. اما گمان می کنم اگر شما هم این خبر را خوانده باشید به مانند من اعتراف می کنید که کار از غبطه خوردن گذشته، باید بنشینیم و های های گریه کنیم. محمدهادی صادقی، رییس دانشگاه شیراز اعلام کرده است «با دخالت نهادهای بیرون از دانشگاه و بازداشت دانشجویان دانشگاه موافق بوده است». کلاهتان را بالاتر بگذارید آقای صادقی.
(خرداد روز -ششم- بهمن ماه 87)

۱۱/۰۵/۱۳۸۷

سنگ

اگر می دانستم آنقدر سنگ دلی که یک روز برمی گردی و شیشه آرزوهای تنهاییم را هم می شکنی باز هم هیچ غلطی نمی کردم.

مصلحت اندیشی

خطیب این هفته نماز جمعه تهران اعلام کرده اند که «هجوم به اسراییل به مصلحت کشور نیست». آیت الله امامی کاشانی فرموده اند که در این مورد «سیاست ایران باید سیاست صبر باشد نه سیاست فریب و هجوم». با دیدن این خبر دو نکته مثبت و منفی به ذهنم رسید:

نکته مثبت اینکه هنوز هم مصلحت اندیشی در بین سنتی ترین سران کشور از بین نرفته است. اعتراف می کنم که آدم محافظه کاری هستم اما باور کنید این مورد در هر صورت جای شکر دارد. جالب تر اینکه این مصلحت اندیشی نه تنها وجود دارد، بلکه مذموم هم شمرده نمی شود و برای مثال امام جمعه تهران از بیان آن هیچ ابایی ندارد. (البته شاید این شبهه وارد دانسته شود که به نظر تنها برخی حق دارند که مصلحت اندیش باشند و برای دیگران مصلحت اندیشی عین بزدلی، وادادگی و خیانت است).

اما نکته منفی ماجرا را در قالب یک پرسش مطرح می کنم: آیا مقام معظم رهبری که حکم جهاد با کافر حربی را در مورد حمله اسراییل به غزه صادر کردند از این مصلحت غافل بودند؟ باز هم باور کنید که من هیچ قضاوتی در این مورد ندارد، من فقط دلم برای آن دویست-سی صد نفری می سوزد که پنج-شش روز تمام در فرودگاه مهرآباد اردو زده بودند که بروند و در عزه بجنگند. خوب این مصلحت نظام اگر زودتر اعلام می شد این بندگان خدا هم اینقدر معطل نمی شدند! (البته باز هم این شبهه وارد است که: خوب اگر معطل نمی شدند سفر سوریه را هم از دست می دادند)!

اصلا فراموش کنید، خر ما از کرگی دم نداشت!

خرهای این مملکت از کرگی دم ندارند

نمی دانم حکایت ضرب المثل «خر ما از کرگی دم نداشت» را شنیده اید یا نه؛ اگر نشنیده اید متن کامل آن را از اینجا بخوانید. ملانصرالدین که دم خر یک نفر را کنده بود و با سنگ چشم یک اسب را کور کرده بود و نوزاد یک زن حامله را سقط کرده بود و با پریدن بر روی یک پدر مریض او را کشته بود، برای رهایی از شر شاکیان یک پولی کف دست قاضی می گذارد. قاضی هم به عنوان قصاص به ترتیب حکم می کند «فرزند پدر مریض باید از روی پشت بام به روی ملا بپرد و همسر زن حامله باید زنش را در اختیار ملا بگذارد که حامله اش کند و بعد فرزند ملا در شکم زن حامله را سقط کند و صاحب اسب کور باید اسبش را به دو نیم اره کند و نیمه کور اسب را به قیمت یک نصفه اسب سالم به ملا بفروشد». با صدور این احکام حکیمانه و انصراف شاکیان، نوبت به صاحت خر که می رسد مرد بینوا نزد قاضی می رود و می گوید: «جناب قاضی، خر بنده از کرگی دم نداشت!»

اگر گمان می کنید این امثال و حکم قدیمی ما بی حساب و زاییده تخیل پدران و مادرانمان بوده پس به این خبر سری بزنید. یک نفر از دراویش استان لرستان با ادعای «ایجاد مزاحمت برای وی و خانواده اش و ایراد ضرب و شتم» از وزارت اطلاعات به دادگستری استان شکایت می کند. راست و دروغ این ادعا پای خود ایشان، اما وزارت دادگستری محض اطمینان هم که شده شاکی بینوا را 74 ضربه شلاق می زند تا از این پس دیگران بدانند که همه خرهای این کشور از کرگی دم ندارند.
(سپندارمذروز -پنجم- بهمن ماه 87)

پی نوشت:
چرا به «مجمع دیوانگان» نمی پیوندید؟ تنها یک کلیک زمان می برد.

۱۱/۰۳/۱۳۸۷

اعترافات اینجانب به نرم کاری (قسمت اول)

به دنبال بازداشت هوشمندانه عناصر معلوم الحالی چون برادران علایی و دست اندرکاران بخش فارسی زبان بی بی سی و اعتراف تمامی این افراد به شرکت در برنامه براندازی نرم نظام، اینجانب متوجه شدم که با درایت سربازان گمنام امام زمان بیش از این راه فراری ندارم و به زودی مورد مهرورزی قرار خواهم گرفت. لذا از آنجا که «النجات فی الصدق» اینجانب تصمیم گرفتم تا پیش از آنکه سربازان گمنام امام زمان بر سرم خراب شوند خود پیشاپیش دست به اعتراف زده تا شاید مورد عفو و عطوفت اسلامی-انقلابی قرار بگیرم. لذا بدین وسیله اعترافات خود را منتشر می کنم:

اینجانب که همه تصور می کردند آرمان امیری هستم اما نگو یک نفر دیگر بودم که هنوز نمی دانم چه کسی است و قرار است سربازان گمنام امام زمان برایم شفاف سازی کنند، اعتراف می کنم که از مدت ها پیش مشغول فعالیت بوده ام. همچنین اعتراف می کنم که تمامی فعالیت ها را به صورت نرم انجام می داده ام، راستش من اصلا از بچگی نرم دوست داشتم، فکر کنم این ویژگی را از همان ابتدای تولد پیدا کردم، از همان موقع هم همیشه گریه می کردم تا یک چیز نرمی به من بدهند. بزرگ هم که شدم این عادت نرمی را حفظ کردم و همه فعالیت های خودم را همیشه نرم می کردم.

بنده از حدود 7 - 8 سال پیش طی یک اقدام از پیش تعیین شده و با یک برنامه ریزی فشرده یک ساله موفق شدم به درون دانشگاه های اسلامی کشور نفوذ کنم. برای اینکار من از حفره هایی که هنوز در سد کنکور قرار داشت و با چوب پنبه برادران بسیجی پر نشده بود عبور کردم که این کار هم با نرمش بسیار ظریفی انجام شد. پس از آن من به قصد اخلال در نظم عمومی کشور هر روز از خانه به دانشگاه می رفتم و با سوار شدن به اتوبوس و مترو مدام به درون جامعه نفوذ نرمی می کردم. البته در پاره ای از موارد که مترو شلوغ بود احساس می کردم که برخی سربازان گمنام امام زمان من را ردگیری کرده و مشغول نفوذ نرمی هستند، اما خوشبختانه هیچ گاه نه من صدایش را درآوردم و نه آنها.

پس از مدتی تلاش کردم با چند تن از عناصر ساده لوح دانشگاه طرح دوستی بریزم. به این منظور نرم نرمک به آنها نزدیک شدم اما به دلیل بی تجربگی و نداشتن آموزش های لازم و البته بی تقوایی در چند مورد به شدت مضروب شدم. متاسفانه اولین عناصری که من تلاش کردم به آنها نزدیکی نرمی کنم از هموطنان کرد بودند که اصلا نرم و سفت سرشان نمی شد و هیچ رقمه راه نمی دادند.

پایان

درخت انجیر معابد رو شروع کردم، اگر تموم بشه خیلی چیزها تموم می شه، خیلی چیزهای مهمتر از مجموع رمان های احمد محمود.

آزادی برباد رفته احزاب سیاسی و گروه های مذهبی

اصل ۲۶ پیش نویس قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به آزادی احزاب، جمعیت ها و فعالین صنفی، سیاسی و مذهبی اختصاص داشت. این اصل به طرز عجیبی و علی رغم حذف و اضافه شدن تعدادی از اصول قبلی که چند نمونه اش را پیش از این* برشمرده بودم، در قانون اساسی مصوب نیز همان اصل 26 باقی می ماند. این تشابه اسمی در کنار تشابه در متن دو قانون سبب می شود تا باز هم در نگاه اول تفاوت فاحش اصل پیشنهادی در پیش نویس با اصل مصوب در مجلس خبرگان قانون اساسی چندان به چشم نیاید. برای ادامه ابتدا به متن دو اصل دقت کنید:

پیش نویس قانون اساسی، اصل 26: تشكيل احزاب، جمعيت‌ها وانجمن‌هاي ديني، سياسي وصنفي آزاد است مشروط به اينكه اصول استقلال، آزادي، حاكميت و وحدت ملي و اساس جمهوري اسلامي را نقض نكنند. شركت افراد در اينگونه گروه‌ها آزاد است و هيچكس را نمي‌توان از شركت در گروه ديني، سياسي و اجتماعي دلخواهش منع كرد يا به شركت در يكي از اين گروه‌ها مجبور ساخت.

قانون اساسی، اصل 26: احزاب، جمعیت‏ها، انجمن‏های سیاسی و صنفی و انجمنهای اسلامی یا اقلیتهای دینی شناخته‌شده آزادند، مشروط به این که اصول استقلال، آزادی، وحدت ملی، موازین اسلامی و اساس جمهوری اسلامی را نقض نکنند. هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد یا به شرکت در یکی از آنها مجبور ساخت.

همان طور که احتمالا متوجه شدید، در متن قانون مصوب، طبق معمول یک شرط «موازین اسلامی» به شروط پیش نویس افزوده شده است و باز هم به مانند موارد دیگر یک نکته مبهم در قانون برجای گذاشته و اجازه تفسیر این مسئله که چه اقداماتی با موازین اسلامی در تناقض است را برای شورای نگهبان باز گذاشته است. برای درک بیشتر جنبه طنزآمیز این اصل 26 می توان پرسید: چگونه فعالیت اقلیت های دینی می تواند با موازین اسلام مطابقت داشته باشد؟ و یا اینکه آیا اسلام اجازه ورود پیروان خود به دیگر مذاهب را می دهد که در متن این قانون آمده «هیچ کس را نمی توان از شرکت در آنها منع کرد»؟

نکته قابل توجه دیگر که به اعتقاد من نشان دهنده اوج دقت اعضای مجلس خبرگان رهبری برای محدود ساختن فعالیت اقلیت های مذهبی است در تاکیدهای انتخایی این اصل به چشم می خورد، آنجا که عبارت «شركت افراد در اينگونه گروه‌ها آزاد است و هيچكس را نمي‌توان از شركت در گروه ديني، سياسي و اجتماعي دلخواهش منع كرد» به «هیچ‌کس را نمی‌توان از شرکت در آنها منع کرد» تقلیل می یابد. شاید باز هم در ظاهر هردوی این عبارات یک معنا را برسانند، اما به وضوح این فرصت را برا مفسرین قانون ایجان می کنند که «گروه های دینی» را شامل قید «آنها» ندانند. بدین ترتیب بار دیگر به کاستن از شفافیت متن قانون، حق عضویت هر فرد در «گروه دینی دلخواهش» از میان رفته است.

پا نویس:

* برای مشاهده پست های قبلی این موضوع به زمینه «قانون بدانیم» مراجعه کنید.

این موجودات عجیب

ادب، تربیت و شعور انسان چیزی نیست که همراه با او به دنیا بیاید، از آنجا که این ویژگی های انسان، ویژگی هایی ثابت و جهانی به حساب نمی آیند (البته اگر بپذیریم که اساسا چنین ویژگی هایی وجود دارد) هر فرد در تماس با اجتماع اطراف خود آنها را کسب می کند. اجتماع به صورت مداوم با واکنش نشان دادن به هنجارشکنی های فرد وی را در مسیر موافق هنجارهای خود قرار می دهد که در این صورت با معیارهای آن جامعه می توان فرد را دارای ادب، تربیت، شعور و ویژگی هایی از این دست دانست. حال فرض کنید هنجار شکنی های یک گروه در جامعه نه تنها با واکنش منفی مواجه نشود که برعکس، مورد تشویق هم قرار بگیرد، گمان می کنید نتیجه چه خواهد بود؟

مدت ها است که نظام نیروهای بسیجی را از جامعه جدا کرده و آنها را آزاد گذاشته تا به هر ترتیب ممکن صداهای مخالف حاکمیت را سرکوب کنند و در برابر هر مخالفت کوچکی انواع و اقسام شوهای مسخره را برای حمایت از مواضع حکومتی به نمایش بگذارند. جذب نیروهای بسیجی تا پیش از این از دانشگاه ها آغاز می شد، اما از آنجا که تعداد دانشجویانی که حاضر باشند جذب یک گروه شبهه نظامی شده و به سرکوب حرکت های مردمی بپردازند زیاد نبود، مسوولین مجبور شدند یک قدم عقبتر رفته و کار را از دبیرستان ها شروع کنند و با قرار دادن انواع رانت و سهمیه درصد قابل توجهی از آنچه «دانشجوی بسیجی» می خوانند ایجاد کنند.

حال تصور کنید که یک نوجوان را از جامعه جدا کرده اید، در محیط هایی همچون مساجد و پایگاه های مقاومت بسیج ایزوله کرده اید، وی را مدام تشویق به برخورد با افراد جامعه می کنید و هرگاه هم که وی عملی مخالف عرف رایج در جامعه انجام می دهد وی را مورد تشویق قرار دهید؛ بدون تردید این فرد کم کم از حالت یک انسان با ویژگی های اجتماعی خارج می شود.

امروز که تصاویر مربوط به تجمع نیروهای بسیج در دانشگاه تهران را دیدم در اولین نظر تنها جلب خدماتی شدم که طراحان این تجمعات مجبورند در اختیار این نیروها قرار دهند تا آنها بتوانند به وظایف شرعی خود عمل کنند و یک هفته پس از پایان جنگ غزه و در حالی که ارتش اسراییل به صورت کامل از نوار غزه خارج شده است به فتوای مقام رهبری در مورد جهاد علیه کافرحربی در نوار غزه لبیک گفته و در دانشگاه تهران تجمع کنند!

اما وقتی که دوباره تصاویر را نگاه کردم به عکسی از بقایای برجای مانده از این موجودات برخورد کردم که برایم نشانه ای از شیوه تربیتی و آموزشی آنها است. نگاه کردن به این تصویر کاملا گویا است و نیازی به توضیح اضافه ندارد؛ گمان هم نمی کنم که امیدی به اصلاح این گروه و بازگشت آنها به جامعه طبیعی انسانی کشور وجود داشته باشد، تنها امیدی که گمان می کنم می توان داشت این است که رهبری فتوایی هم برای پاکسازی خیابان ها و فضای سبز غزه صادر کند، شاید نیروهای بسیج در یک همسان سازی مشابه آثار به جا مانده از خود در دانشگاه تهران و خیابان های اطراف را پاکسازی کنند، در این حالت دست کم در کوتاه مدت خسارات کمتری از این گروه به جامعه وارد می شود.

پی نوشت:

ویژگی های ثابت انسانی در تمامی جهان یا ویژگی های فراگیر را اصطلاحا Rationality (یا عقلانیت فراگیر) می گویند، هرچند همه فلاسفه بر وجود چنین ویژگی هایی متفق القول نیستند.

اولین پاسخ به درخواست مقایسه خاتمی و موسوی را از وبلاگ حرف حساب دریافت کردم که به مانند همیشه مختصر و مفید نظرش را منعکس کرده؛ همچنان در انتظار پیوستن دیگر دوستان به این بحث هستم.

اردیبهشت روز -سوم- بهمن ماه 87

۱۱/۰۲/۱۳۸۷

رد وعده های پوشالی با کمک علم ریاضی

هر نامزدی برای پیروزی در انتخابات ناچار به دادن وعده های جذاب به رای دهندگان است. وعده های انتخاباتی را می توان با توجه به پیشینه عملکرد نامزد و همچنین بررسی راهکارهای ارایه شده برای دست یابی به آن مورد نقد عرض یابی قرار داد، اما در نهایت باز هم بخش عمده ای از قضاوت باید به پس از دوران عمل نامزد موکول شود. یکی از ارکان دموکراسی نیز مبتنی بر این امکان است که حتی اگر علی رغم بررسی های اولیه در مورد شعارهای انتخاباتی یک نامزد، وی پس از پیروزی در انتخابات به وعده های خود عمل نکرد، رای دهندگان فرصت برکناری وی را داشته باشند. این اقدام می تواند به معنای بازگشت جامعه به پیش از دوران پیروزی آن نامزد باشد. اما اگر چنین امکانی وجود نداشته باشد چطور؟

امروز در میان اخبار به روایت سخنان آیت الله خمینی در روز اول بهمن ماه سال 57 برخوردم. ایشان در مصاحبه با یک روزنامه لبنانی مدعی شده بودند که «در آینده زنان در مورد حجاب آزاد خواهند بود». مسئله برای من در حال حاضر حجاب اجباری در کشور نیست. مسئله من اشاره به انتخاب هایی است که غیر قابل بازگشت خواهند بود. یعنی اگر فرض کنیم که تمامی مردم در سال 57 پیشینه عملی آقای خمینی را بررسی کرده بودند و با توجه به آن احتمال عملی شده تمامی وعده های ایشان را بسیار بالا ارزیابی می کردند، با این حال صرف این مسئله که وقوع یک انقلاب هیچ گاه قابل بازگشت نخواهد بود باید دلیل کافی برای خودداری از این اقدام می شد.

اگر کمی هم بخواهیم از ریاضیات کمک بگیریم می توانیم بگوییم هرچند احتمال عملی شدن وعده های آقای خمینی بسیار بالا بود (البته این تنها یک پیش فرض است)، اما از آنجا که خطرات وقوع یک انقلاب غیرقابل بازگشت به مراتب بالاتر از حد تصور است در نهایت حاصل ضرب این دو نشان می دهد که امید ریاضی لزوم یک انقلاب بسیار ناچیز خواهد بود.این مسئله در شرایط فعلی نیز همچنان پابرجا است. امیدوارم ریاضیات آماری جامعه نسبت به سال 57 پیشرفت مناسبی کرده باشد.

پی نوشت:

گزارش نسبتا کاملی از ماجرای اجباری شدن حجاب در کشور را از اینجا بخوانید.

به جای نان به تساوی ...

ماجرای تعطیلی روزنامه کارگزاران به دنبال انتشار بخشی از بیانیه دفترتحکیم وحدت را همه به یاد داریم. در جریان تعطیلی این روزنامه بار دیگر به همه اثبات شد که دست کم در دولت مهرورز آزادترین کشور جهان کسی حق بیان نظری مخالف سیاست های حکومتی را ندارد. اما کمی بعد از آن ماجرا و به دنبال پخش یک گزارش جنجالی از بخش خبری 20:30 یک نکته جدید کشف شد و آن اینکه در این آزادترین کشور جهان، شما نه تنها حق ندارید که برخلاف سیاست های دولتی نظری ابراز کنید، بلکه حتی حق ندارید در مقابل آنها دست به سکوت بزنید! (اصطلاحا خفه شوید)

اما به تازگی دولت نهم تصمیم گرفته تا دست کم صحت یکی از شعارهای خود را به اثبات برساند. به این ترتیب دولت که متوجه شده ادعای آزادی بیان و مطبوعات دیگر تنها به درد ستون طنز مطبوعات می خورد، در یک اقدام ابتکاری تلاش کرده که دست کم شعار عدالت خود را به صورت عملی به نمایش بگذارد. در همین راستا وزارت امور خارجه با احضار کاردار سفارت کانادا در ایران اعتراض خود را نسبت به رای مخالف این کشور به قطعنامه محکومیت اسراییل اعلام کرد. بدین ترتیب دولت به خوبی اثبات کرد که در سرکوب صداهای مخالف هیچ تبعیضی میان شهروندان ایرانی و یا خارجی قایل نیست و از دیدگاه دولت تمامی مردم جهان به صورت کاملا یکسان و عادلانه محکوم به پیروی بی چون و چرا از نظرات دولت ایران هستند!

پی نوشت:
اول- نمی دانم در کتاب سال چندم خواندیم که: «لال شوم، کور شوم، کر شوم . . . لیک محال است که من خر شوم»؟
دوم- این یکی را مطمئن هستم که ابی می خواند: «به جای نان به تساوی گلوله قسمت شد...». (بشنوید)

انفعال کافی است، وارد بحث شویم

پیش از این از تردیدهای روزافزون در مورد انتخابات آینده گفته بودم. در حال حاضر به این نتیجه رسیده ام که این تردیدها تنها به علت نداشتن شناخت مناسب از شرایط فعلی کشور و البته از شرایط نامزدهای احتمالی به ویژه میرحسین موسوی است. در میان دیگر وبلاگ هایی که به این موضوع پرداخته اند نیز تنها نمونه ای از همین تردیدها به چشم می خورد تا قضاوت و یا شرح مسئله. در حال حاضر تلاش برای شناخت بیشتر شرایط و البته دیدگاه های میرحسین را شروع کرده ام ولی هنوز تا تصمیم گیری فاصله زیادی وجود دارد. تنها چیزی که امروز هیچ تردیدی در آن ندارم درک منظور ناطق نوری و هاشمی رفسنجانی از دولت وحدت ملی بود. بدون هیچ شکی اشاره هر دوی این افراد تنها و تنها دولت میرحسین بوده است.

با این ترتیب و همان گونه که قبلا هم به صورت تلویحی به آن اشاره کرده بودم گمان می کنم احتمال ورود خاتمی به عرصه انتخابات بسیار کمتر از میرحسین است. با این حال تنها خواسته ای که از دوستان دارم باز کردن بحث مقایسه شرایط کشور در صورت ورود و احتمالا پیروزی هر یک از این دو نفر در عرصه انتخابات است. برای این موضوع تلاش می کنم از برخی از دوستان مستقیما دعوت کنم تا نظراتشان را منتشر کنند اما از دیگر دوستان هم می خواهم که وارد بحث شوند.

تنها پیشنهادی هم که فعلا دارم مطالعه دقیق این مصاحبه نسبتا طولانی میرحسین با وب سایت هوادارانش است. از آنجا که مطالعه کامل مصاحبه نسبتا زمان بر است به صورت خیلی کوتاه به چند بخش از صحبت های میرحسین که از نظر من بسیار جالب بود و حتی نگاه من به وی را تغییر داد اشاره می کنم:

...کنترل این بحران (اداره کشور در زمان جنگ) را می توان حداقل مدیون 2 خصلت اخلاقی دولت در فرآیند سیاست گذاری عمومی دانست؛ نخست شفافیت اطلاعاتی و اعتماد متقابل دولت - ملت ، و دوم اعتقاد به عبور تصمیمات دولت از سازو کار کارشناسی و تعامل قوی میان بخشی کارشناسان دستگاه های مختلف در قالب کمیسیون ها و شوراهای عالی تصمیم گیر دولت...

...جالب اين است كه برخی با اشاره به اين نوع سیاست های دولت، این گونه تبلیغ می کردند که کارها دولتی شده است، این در حالی است که من بارها گفته ام و خوب است در این مصاحبه هم تاكيد كنم، در تجربه برخی از کشورهایی که مهد سرمایه داری محسوب می شوند، همچون انگلستان دیده می شود هنگامی که در شرایط جنگي قرار گرفته اند، کارگاه‌های كوچك حتی کارگاه های دو نفره را از هنگام تحویل مواد اولیه تا دریافت محصول زیر نظر دولت اداره مي کردند، بنابراین با بررسی تجربه های دیگر کشور های جهان در اداره ی امور عمومی در شرایط جنگی به راحتی می توانیم به این نتیجه دست یابیم که شاید یکی از ملایم‌ترین سیاست‌ها در ایران تجربه شده است...

...ما کسری بودجه هم داشتیم، اما کسری بودجه شفاف بود. اجازه می دادیم که تلخی این کسری به وضوح دیده شود، موضوع نقد شود و راه حل هایی پیدا شود، اما این فشارها باعث نمی شد که مشکلات مردم را نادیده بگیریم...

پس نوشت:
تا این لحظه ازشروین، سامان صفرزایی، محمدرضا یزدان پناه، مهدی محسنی و وبلاگ حرف حساب برای شرکت در این بحث دعوت کردم. ضمن اینکه یک بار دیگر از همه خوانندگان مجمع دیوانگان دعوت می کنم تا به این مجمع بپیوندند و با فشار دادن یک کلیک و عضویت در خانواده مجمع دیوانگان، مطالب این وبلاگ را راحت تر و سریعتر پیگیری کنند.
(بهمنگان 87)

۱۱/۰۱/۱۳۸۷

نود و ضرورت حمایت از اپراتور سوم

سیستم گرمایش شهر مسکو به صورت مرکزی کنترل می شود. یعنی تمامی خانه های شهر از یک آب گرم کن مرکزی قول آسا استفاده می کنند. اگر بدانیم درجه هوا در این شهر گاه تا 50 درجه زیر سفر کاهش می یابد می توانید به اهمیت این سیستم گرمایش مرکزی پی ببریم. دولت های حاکم در این کشور، چه در زمان شوروی و چه پس از فروپاشی این رژیم از این سیستم مرکزی بارها برای کنترل مردم استفاده استفاده کرده اند، قطع سیستم گرمایش در سرمای کشنده مسکو می تواند هر نارضایتی عمومی را به راحتی سرکوب کند.

ماجرای قطع پیامک های برنامه نود، آن هم درست در روزی که قرار بود یک کمپین پنج میلیون SMSی به راه بیفتد نمونه ای هرچند کوچک اما مشابه این سیستم در کشور ما بود. تا جایی که من متوجه شدم و گمان می کنم عادل فردوسی پور به زبان آورد این قطع سیستم مخابراتی تنها از سوی اپراتور اول انجام شد و تلفن های همراه با پیش شماره 0912 و احتمالا 0919 را شامل شده بود و مشترکینی که از اپراتور دوم استفاده می کردند دچار این مشکل نشدند. همین مسئله بار دیگر لزوم گسترش خصوصی سازی در کشور و خارج ساختن ابزارهای قدرت از دست دولت را به صورت عملی برای ما به نمایش درآورد. به این ترتیب من گمان می کنم که اپراتور سوم، هرچند اماراتی است و شاید ما دل خوشی از این مسئله نداشته باشیم اما باز هم به جای تلاش برای مقابله، باید آن را مورد حمایت قرار بگیرد. شرکت های خصوصی را که تنها بر پایه سود بیشتر فعالیت می کنند به مرور می توان اصلاح کرد، اما تا زمانی که پای یک دولت مرکزی، آن هم دولتی که تنها به پول نفت خود وابسته است در میان باشد، هیچ ابزار فشاری در دست مردم وجود نخواهد داشت.

پی نوشت:

اگر من مسوول تبلیغات ایرانسل بودم یک شعار جدید پیشهاد می کردم: «با ایرانسل به راحتی از نود حمایت کنید».

۱۰/۳۰/۱۳۸۷

روزگارِ دورِ شرافت

امروز سالگرد درگذشت مهدی بازرگان بود. مردی که از کودکی و در کنار محمد مصدق برایم یک اسطوره بود اما هرچه بزرگتر شدم بیشتر به اشتباهاتش پی بردم. اشتباهاتی که هرچند گاه نتایج فاجعه باری به همراه داشت و به سادگی نمی توان از آنها گذشت اما یک نکته در مورد این اشتباهات برایم مسجل شده و آن اینکه تمامی آنها از نوع اشتباهات سیاسی بودند. بازرگان در جایگاه یک سیاستمدار به مانند هر سیاستمدار دیگر به صورت مداوم ناچار به گرفتن تصمیم بود و باز هم به مانند هر سیاستمدار دیگر در این تصمیمات کم و بیش اشتباه می کرد. هرچند به دلیل جایگاه خطیر زمانی و مکانی بازرگان اشتباهاتش تبعات بسیار گرانی به همراه داشت، اما همواره اعتقاد داشته و دارم که هزیه اشتباهات سیاسی را همواره می توان جبران کرد. این روزها دیگر گمان می کنم کمتر کسی جود داشته باشد که از سران دولتی انتظار سیاستمداری و خبرگی داشته باشد، مردم مدت ها است که به ذره ای شرافت و انسانیت راضی شده اند.

پی نوشت:

- کاش هر روز هزاربار از روی این جمله بازرگان رونویسی می کردیم که: «دموکراسی نه دادنی است و نه گرفتنی، دموکراسی یادگرفتنی است».
- این سخنرانی نیمه تمام بازرگان در مجلس را از دست ندهید.
- از دیدن برنامه نود منصرف شدم، قطعی شبکه مخابرات و قیافه کلافه فردوسی پور نشان می داد که امروز قرار نیست اتفاقی بیفتد.
- یولیو از یک خبر فارس یک تفسیر جالب انتخاباتی ارایه کرده؛ فقط چون حوصله پیاده کردن تحلیلش رو نداره متن مذاکرات مسنجری خودش رو با من منتشر کرده، این هم یک جور وبلاگ نویسیه دیگه!

چه کسی پیروز شد؟

پس از اعلام توقف حملات اسراییل علیه نیروهای حماس و پس از آنکه منابع خبری تایید کردند که آتش بس یکجانبه اسراییل به اجرا درآمده است و نیروهای این کشور در حال ترک نوار غزه هستند خبری منتشر شد که طی آن شاخه نظامی حماس اعلام کرده است به فعالیت های ضد اسراییلی خود ادامه خواهد داد. بدون شک اسراییل به پشتوانه صلح طلبی نیروهای حماس غزه را ترک نکرده است که با این تهدیدها بخواهد مجددا عملیات نظامی را از سر بگیرد،اما این اظهارات می تواند سرنوشت نهایی نبرد 22روزه غزه را رقم بزند. اگر نبرد غزه را دارای دو بخش نظامی و تبلیغاتی بدانیم، آنگاه می توان گفت که نتیجه بخش اول این جنگ کاملا مشخص و فارغ از اینکه از سوی چه گروهی نقل می شود غیرقابل تغییر است: نزدیک به 1200 کشته در فلسطین و در حدود 10 کشته در اسراییل.
اما در بخش دوم جنگ، اسراییل در آغاز جنگ در موقعیت برتری قرار داشت. پیشنهاد تمدید آتش بس از سوی تل آویو مطرح شده بود و این حماس بود که با رد این پیشنهاد به راکت پراکنی پرداخت. در چنین شرایطی افکار عمومی نمی توانست اسراییل را به دلیل نشان دادن واکنش به حملات موشکی حماس محکوم کند اما هرچه از ابتدای جنگ گذشت آمار کشته شدگان غیرنظامی افزایش یافت، افکار و رسانه های جهانی اسراییل را به دلیل به کارگیری بیش از حد خشونت مورد شماتت قرار دادند. شماتتی که کم کم به محکومیت کشیده می شد و در نهایت اسراییل را وادار به پذیرش آتش بس یکجانبه کرد. درست در چنین شرایطی و در حالی که سربازان اسراییلی درحال ترک غزه هستند به ناگاه شاخه نظامی حماس با تکرار ادعاهای جنگ طلبانه خود ورق را به سوی مقامات تل آویو برگرداند. خوراک جدیدی که حماس در اختیار رسانه های حامی اسراییل قرار داده به خوبی می تواند وجهه از دست رفته این کشور را بازگرداند و برای تمامی افکار عمومی جهان اثبات کند که نه تنها اسراییل در به کار گیری نیروی نظامی علیه حماس زیاده روی نکرده است، بلکه شاید کم کاری هم کرده باشد. خطر تروریسم هنوز در منطقه وجود دارد و شهروندان اسراییلی باز هم باید در بیم و هراس به سر برند.

تنها تصوری که می توان از دلایل مطرح کردن این ادعای جدید حماس داشت نوعی ابراز قدرت پس از تحمل سه هفته فشار سنگین نظامی است. ابراز قدرتی که از دیدگاه حامیان حماس افتخارآمیز خواهد بود، اما نکته ای که این جماعت هیچ گاه یادنگرفته اند این است که در جهان امروز «پیروزی با آنان است که می زنند و می گویند نزدیم، نه آنان که نمی زنند و می گویند زدیم».

پی نوشت:

«در جنگ هیچ کس برنده نیست» مطلب زیبایی است از امین ثابتی در وبلاگ ندای امروز.

رویاهای فراموش شده

پنج ماه پیش یکی از دوستان برایم نوشت: «سعی کن مدادرنگی های کودکی ات را پیدا کنی، وگر نه همه چیز خاکستری یک دست می شود». اما من گمان می کنم ما چیزهایی بیشتر از مدادرنگی های کودکی خود را گم کرده ایم. مدتی است که به یک آگهی اینترنتی برخورد کرده ام که می پرسد: «رویای به تعویق افتاده شما چیست؟» این پرسش در واقع موضوع یک مسابقه انشاء نویسی است که من دقیقا نمی دانم چه نهادی آن را برگزار می کند اما از میان داوران آن دکتر آذر نفیسی را شناختم. متاسفانه شرط سنی حضور در این مسابقه25 سال و یا کمتر است (آن پنج ماه پیش تولد 25 سالگی من بود)، با این حال حتی به دوستانی که با چنین شرطی امکان حضور در این مسابقه را ندارند توصیه می کنم باز هم تلاش کنند تا پاسخ خود به این پرسش را بنویسند. شاید از جوایز مسابقه خبری نباشد اما با این حال گمان می کنم نتایج خوبی به دست بیاوریم.
(انیران روز -سی ام- دی ماه 87)

۱۰/۲۹/۱۳۸۷

نتایج انتخابات سازمان نظام پزشکی

نتایج انتخابات سازمان نظام پزشکی کشور اعلام شد. برپایه این نتایج سیدشهاب الدین صدر توانست با 2718 عنوان نخست را به خود اختصاص دهد و مصطفی معین با 2358 در مکان دوم ایستاد. از لیست ائتلاف سپید که پیش از این در مورد آن نوشته بودم علاوه بر معین، سیدتقی نوربخش و خلیل علیزاده نیز توانستند در میان 10 نامزد انتخاب شده قرار گیرند. پیروزی سیدشهاب الدین صدر در حضور مصطفی معین و همچنین قرار گرفتن تنها سه نفر از فهرستی که به نام فهرست اصلاح طلبان شناخته می شد در برابر فهرست دیگری که منتسب به اصولگرایان بود نشان دهنده آن است که جامعه پزشکی کشور یا واقعا به اصولگرایان تمایل بیشتری دارد و یا همچنان به سطح مناسبی از فرهنگ مشارکت در فعالیت های اجتماعی، و یا دست کم صنفی نرسیده است. (متاسفانه خودم در چند مورد با این نکته دوم برخورد کردم)
پی نوشت:

یک تشکر ویژه هم از اخوی گرامی و عیال مربوطه دارم که در این مورد آبروداری کردند.

فرهنگ سازی «مهدوی» در حوزه کودک

این عکس مربوط به دیوار یک مهد کودک در مجاورت مجموعه ورزشی امجدیه (شیرودی) است. عکس را یکی از دوستان گرفته و کپی رایتش را هم بنده به نمایندگی از ایشان آزاد اعلام می کنم. برای دیدن تصویر در اندازه اصلی بر روی آن کلیک کنید. متن شعر را تا جایی که من توانستم بخوانم به شرح زیر می آورم:
من یار مهربانم . . . . . . . . . .من صاحب زمانم
اگر می خوای بدونی . . . . . . امام شیعیانم
حضرت عسگری بود . . . . . بابای مهربانم
سیده نرجس خاتون . . . . . . . مادر خوش نشانم
آورده است به دنیا . . . . . . . در نیمه ی شعبانم
من مهدی و قائمم . . . . . . . . حجت این زمانم
مواظب شماها . . . . . . . . . . با هر دو دستانم

تردید

کم کم دارم از نامزدی میرحسین و البته پیروزی او در انتخابات به وحشت می افتم. هرچند این گزاره که «در برابر احمدی نژاد هر کسی یک منجی محسوب می شود» همواره وجود دارد اما این همه ماجرا نیست. یک مطلب خود در این مورد از اینجا خواندم. شما هم می توانید یک نگاهی به شکل و شمایل این سایت حامیان میرحسین بیاندازید، هرچند قضاوت کردن از روی ظواهر چندان درست نیست، اما گاهی هم «رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون»! به زودی نوشتاری در این مورد خواهم نوشت.

دانشگاه شیراز هنوز زیر فشار قرار دارد. گویا هفت تن از دانشجویان در بازداشت به سر می برند. بخشی از ماجرا را از وبلاگ آینده ما بخوانید. هرچند ایام امتحانات پایان ترم دانشگاه ها فرصت کافی و مناسبی در اختیار دولت قرار داده تا با خیال راحت هر صدای مخالفی در این دانشگاه را سرکوب کند، اما امروز دیدم که دانشجویان دانشگاه آزاد هم حمایت خود را از علوم پزشکی شیراز اعلام کرده اند. گمان می کنم مقاومت شیرازی ها بیشتر از آن بود که دولتمردان تصورش را می کردند.

کمدی های فلاکت بار

(مهرسپندروز -بیست و نهم- دی ماه 87

جناب مارکس در آغاز کتاب «هجدهم برومر لویی بناپارت» می فرماید: تاریخ دوبار تکرار می شود، بار اول به صورت تراژدی و بار دوم به صورت کمدی فلاکت بار. اما بنده می فرمایم که نه تنها تاریخ، که زمان حال هم به صورت همزمان دوبار در حال تکرار شدن است؛ نمونه تراژیک در خارج از ایران و نمونه کمدی فلاکت بار آن در ایران. برای مثال دیوانه ای مانند جورج بوش در آمریکا به قدرت می رسد و یک تراژدی جهانی پدید می آورد، هم زمان با او احمدی نژاد در ایران به قدرت می رسد و یک کمدی فلاکت بار را رقم می زند. با توجه به چنین رهبرانی در صدر حکومت کشور و از آنجا که به قول مرحوم حاتمی همه چیزمان باید به همه چیزمان بیاید، ستارگان سینمای کشور نیز به بهترین شکل ممکن کمدی فلاکت بار نمونه های هالیوودی خود را پیاده می کنند.

پس از آنکه «چارلیز ترون» از سوی بان کی مون به عنوان سفیر صلح سازمان ملل متحد انتخاب شد (از بی بی سی بخوانید)، «مهناز افشار» نیز تصمیم گرفت تا خود را سفیر صلح در غزه اعلام کند (از فارس بخوانید)! البته به نظر من این سناریو هنوز ناتمام است؛ برای تکمیل این کمدی باید خانم افشار از ایران خارج شوند، به مناطق درگیری میان نیروهای حماس و اسراییل بروند، سپس برای اظهار همدردی با مردم مظلوم غزه با تعداد زیادی از زنان و کودکان بی دفاع غزه عکس یادگاری بگیرند و صفحات اول نشریات جهان را پر کنند، سپس در بازگشت به میهن متوجه شوند که ایشان نیز مانند میترا حجار، به دلیل بی حجابی در خارج از کشور مورد غضب مسوولین فرهنگی کشور قرار گرفته و آخرین قرارداد سینمایی خود را از دست داده اند (از عصر ایران بخوانید). یعنی همان قراردادی که پیش از این بخشی از آن را به حساب «کمک به غزه» واریز کرده اند.

نتیجه اخلاقی: بعضی از آدم ها انسان دوستیشان هم تهوع آور است.

پی نوشت:

اسراییل به صورت یک طرفه آتش بس اعلام کرده است(BBCNEWS) اما بعید می دانم به این زودی ها نیروهایش را از نوار غزه خارج کند. گمان می کنم دست آخر نیروهای حافظ صلح در غزه مستقر می شوند و پرونده حماس برای همیشه بسته می شود.

۱۰/۲۸/۱۳۸۷

خوراک خوان می شوم

یکی دو روز است که مشغول آشنایی با خوراک (feed) و برخی وابسته های آن هستم. احساس می کنم وبلاگ نویسی من هم با این آشنایی ها وارد مرحله جدیدی خواهد شد. این آشنایی را مدیون آرش کمانگیر و البته وبلاگ 1فتحی هستم. از شما هم دعوت می کنم که در وبلاگ من مشترک شوید.
برای امروز تنها ترجمه یک مقاله اسراییلی در روزنامه هاآرتص را خواندم که بسیار تکان دهنده بود؛ هربار که به مطلب جدیدی از روزنامه های این کشور برخورد می کنم باز هم با خود می گویم: «ما حتی نمی توانیم تصوری از آزادی بیان داشته باشیم»!

فصل پنجم



قرار بود هر سال چهار فصل و هر فصل سه ماه باشد؛ این فصل جدید ابداع نامیمونی بود از نواده حوا، «فصل جدایی» که ماه هایش هنوز در شماره نیامده...

۱۰/۲۷/۱۳۸۷

اصل حقوق زنان

(آسمان روز -بیست و هفتم- دی ماه 87)

اصل 21 قانون اساسی جمهوری اسلامی، اصل «حقوق زنان» نام دارد، اما اینکه چرا چنین اصلی لازم شده و در قانون قرار گرفته است، من گمان می کنم که علت را باید باز هم در اصل 20 قانون اساسی جست و جو کنیم. پیش از این در بخش اصل برابری قومی توضیح دادم که آن اصل به دلیل حذف اصل 22 از پیش نویس قانون اساسی ایجاد شده است. در اینجا نیز اصل 20 و به دنبال آن اصل 21 هر دو ناشی از حذف همان اصل 22 پیش نویس قانون اساسی هستند که این بار نیز با ظرافت هایی خاص دست کاری شده اند.

اصل 20 قانون اساسی فعلی، «اصل یکسانی زن و مرد طبق اسلام» نام دارد. به قید «طبق اسلام» دقت کنید. در متن این اصل آمده است: «همه افراد ملت اعم از زن و مرد یکسان در حمایت قانون قرار دارند و از همه حقوق انسانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی با رعایت موازین اسلام برخوردارند». باز هم تاکید می کنم، به قید «با رعایت موازین اسلامی» دقت کنید. این قید به سادگی چاه بی انتهایی ایجاد کرده که هرگونه تبعیضی را می توان از اعماق آن و به بهانه رعایت موازین اسلامی خارج کرد.

اما اکنون که متن قانون از حقوق زنان تحت قوانین اسلامی دم زده است، ناچار باید این حقوق را هم تعریف کند. اینجا است که حضور اصل 21 با نام اصل «حقوق زنان» ضروری می شود. حقوقی که به شرح زیر تصریح و البته محدود شده اند:

«ایجاد زمینه‏های مساعد برای رشد شخصیت زن و احیای حقوق مادی و معنوی او.
حمایت مادران، بالخصوص در دوران بارداری و حضانت فرزند، و حمایت از کودکان بی‌سرپرست.
ایجاد دادگاه صالح برای حفظ کیان و بقای خانواده.
ایجاد بیمه خاص بیوگان و زنان سالخورده و بی‏سرپرست.
اعطای قیمومت فرزندان به مادران شایسته در جهت غبطه آنها در صورت نبودن ولی شرعی».
گمان نمی کنم نیازی به یادآوری حقوقی مانند شهادت، ارث، حضانت، اشتغال، سکونت، طلاق و ... باشد که با توجه به قید «اسلامی» از زنان صلب شده و علی رغم متن ظاهری بند 20 قانون، تبعیضی آشکار در این موارد میان زن و مرد پدید آمده است.

۱۰/۲۶/۱۳۸۷

برای وزیری که زمانی اهل سانسور نبود

(اشتاد روز -بیست و ششم- دی ماه 87)

چندی پیش عطاءالله مهاجرانی (وزیر فرهنگ دوران اصلاحات که دست کم زمانی برای من و نسل من اسطوره شده بود) در روزنامه اعتماد ملی یادداشتی نوشت با عنوان «کربلای غزه». در این یادداشت آقای مهاجرانی مردم فلسطین را به امام حسین و یارانش تشبیه کرده بود و نیروهای اسراییل را به لشکریان یزید. ایشان تاکید کرده بودند که حتی اگر مظلومیت امام حسین برای ما عینی نباشد در نمونه کنونی که همان غزه باشد همه می توانیم مصداق این مظلومیت را ببینیم. متن یادداشت را در وبلاگ ایشان دیدم و کامتی گذاشتم که متاسفانه امروز متوجه شدم ایشان ترجیح داده اند آن را منتشر نکنند و به زبان ساده تر نظر بنده را سانسور کرده اند. هرچند همان گونه که در کامنت خودم تاکید کرده بودم وبلاگ آقای مهاجرانی به مانند ملک شخصی ایشان است و من نمی توانم انتظار خودم را در حریم خصوصی ایشان تحمیل کنم، اما گمان می کنم این حق را داشته باشم که همان نظر را در وبلاگ خودم منتشر کنم:

جناب مهاجرانی، با سلام
مطلب شما را خواندم. متاسفانه هیچ موضوع جدیدی در آن پیدا نکردم، شاید این از پیش زمینه ذهنی اشتباه من ناشی می شود که گمان می کنم هرگاه به این وبگاه سر می زنم باید وقایع را از دیدگاهی متفاوت از آنچه در تفسیرهای خبری صدا و سیما منتشر می شود ببینم. اما اگر نخواهم به کلی گویی بپردازم و خود را نیز مستحق همان انتقادی که می خواهم به شما وارد کنم سازم، به صورت شفاف از شما می پرسم: «کدام فلسطین آقای مهاجرانی»؟ چرا با خواندن نوشته شما، به فرض کنار گذاشتن دیگر اخبار، تصور می کنم که میان کشوری به نام فلسطین با کشوری (و یا دست کم رژیمی)به نام اسراییل یک درگیری نظامی به وجود آمده و در جریان این درگیری جنایت کاران اسراییلی به مانند نیروهای یزید به مظلومین فلسطینی به مانند یاران امام حسین حمله کرده اند؟ آیا به درستی این همان منظور شما بوده و یا درک ناقص من؟

اگر فرض را بر برداشت خود از متن شما بگذارم (که غیر از این نیز عملی نیست) می توانم بپرسم آیا این کشور فلسطین رییس جمهوری (یا دست کم رییس تشکیلات خودگردانی) به نام محمود عباس هم دارد؟ آیا دولت وی و یا همان تشکیلات خودگردانش هم در این جنگ سهیم هستند؟ آیا اگر از همه مردم فلسطین (چه در غزه و چه در کرانه باختری) نظر سنجی شود این جنگ را نبرد میان اسراییل با فلسطین می دانند یا نبرد میان اسراییل با حماس؟ این یکی را دیگر بدون پرسش مطرح می کنم چرا که به اطلاعات خبری شما ایمان دارم، ایمان دارم که شما بهتر از من می دانید که چه کسی پیشنهاد تمدید آتش بس میان حماس و اسراییل را داد و چه کسی آن را نپذیرفت. (آیا در ماجرای عاشورا نیز اما حسین در پایان دادن به آتش بس پیشقدم بود؟) حال آیا صرف برتری قاطع نظامی اسراییل بر حماس دلیلی بر حقانیت حماس خواهد بود که شما آن را با امام حسین مقایسه می کنید؟ آیا از این پس در هر درگیری در گوشه و کنار جهان اگر یک طرف به شدت ضعیف تر از طرف دیگر بود باید وی را حق و دیگری را باطل بدانیم؟ راستی، آیا اساس حقانیت امام حسین در کمتر بودن قوای نظامی او خلاصه شده بود؟

آقای مهاجرانی
محکوم بودن کشتار زنان و مردان و کودکان بی دفاع در هر جنگی در هر کجای جهان را همه ما می پذیریم، اما آیا رفتاری که حماس با مردم خود، تاکید می کنم با هموطنان خود داشته است را نیز محکوم خواهید کرد؟ کودتای سال گذشته حماس علیه تشکیلات خودگردان را از یاد برده اید؟ حمله حماس به تمامی مخالفان خود در نوار غزه و بازداشت و کشتار آنان را نادیده می گیرد؟ حتی در شرایط کنونی نیز این حماس است که شهروندان غزه را به گروگان گرفته و در برابر گلوله باران دشمن خارجی با آنها سپر انسانی تشکیل داده است.

آقای مهاجرانی
آیا تا کنون تصاویری از قربانیان غزه که صراحتا حماس را مسوول از دست دادن عزیزانشان می دانند مشاهده کرده اید؟ آیا می دانید تعداد شهروندان غزه که در زندان های حماس به سر می برند بیشتر است یا زندان های اسراییل؟

و در نهایت آقای مهاجرانی
آن اظهار نظر کم نظیر نماینده حماس را شنیدید که گفته بود: «اسراییل را شکست می دهیم همان گونه که یزید حسین را شکست داد»؟ گمان می کنم برای شمایی که علاقه دارید همه چیز را به وقایع کوچکترین بخش کره زمین آن هم در 1400 سال پیش مربوط سازید همین اظهار نظر کافی باشد. امیدوارم این انتقادات (که برای خودم بیشتر جنبه درد دل داشت) را در وبلاگ خود منتشر کنید. هرچند اینجا خانه شما است و من انتظار و ادعایی در آن ندارم.
ممنون

۱۰/۲۵/۱۳۸۷

ارد روز (بیست و پنجم) دی ماه 87

یک انتخابات صنفی!

روز جمعه انتخابات سازمان نظام پزشکی کشور برگزار می شود. انتخابات این دوره علاوه بر رد صلاحیت های گسترده (اینجا) که حتی فرزند آیت الله خزعلی را هم شامل شد (اینجا) از نظر دیگری نیز خبر ساز و حساسیت برانگیز شده است. قرار گرفتن دو چهره شاخص سیاسی در لیست نامزدهای این انتخابات بار دیگر رنگ و بوی سیاست را به یکی از نهادهای صنفی کشور کشانده است. دکتر مصطفی معین از یک سو و سید شهاب الدین صدر (رییس جبهه متحد اصولگرایان در انتخابات مجلس هشتم) از سوی دیگر توجه جناح های سیاسی را به نتایج این انتخابات جلب کرده اند.

فراموش نکرده ایم که در جریان مرگ مشکوک دکتر زهرا بنی یعقوب در بازداشتگاه ستاد امر به معروف و نهی از منکر همدان تقریبا تمامی نهادهای مدنی کشور دست به اعتراضات گسترده ای زدند بجز سازمان نظام پزشکی که از همه بیشتر مسوول بود. شاید بتوان ایجاد تغییرات اساسی در این سازمان صنفی را کمترین پاسخ به فریاد مظلومیت خانواده دکتربنی یعقوب قلمداد کرد. با چنین سوابقی گمان می کنم که همه پزشکان کشور باید برای اعاده حیثیت خود این انتخابات را جدی بگیرند و اکنون که همه نگاه ها به آنها ختم می شود نشان دهند که در یکی از تحصیل کرده ترین قشرهای جامعه ما، اصولگرایان بلی قربان گو نباید جایی داشته باشند.

از همه دوستان دعوت می کنم که با حمایت از لیست ائتلاف سفید به رهبری دکتر معین، جامعه پزشکی کشور را به واکنشی درخور نسبت به دخالت های دولت در این صنف تاثیر گذار دعوت کنند.

--------
پی نوشت:

از آنجا که بعید به نظر می رسد دوستان تحریمی بخواهند این انتخابات را نیز نادیده بگیرند گمان می کنم پیروزی اصولگرایان در این انتخابات باید شکستی آشکار برای تمامی تحول خواهان کشور محسوب شود.

لیست ائتلاف سفید را از وبسایت رسمی این ائتلاف دریافت کنید.

۱۰/۲۴/۱۳۸۷

دین روز (بیست و چهارم) دی ماه 87

تدارکاتچی یا سیاست ورز؟


«برخی رییس جمهور را تدارکاتچی می خواهند». عبارتی با این مضمون را سید محمد خاتمی در دوران ریاست جمهوری خود نقل کرد تا از آن پس رییس جمهور تدارکاتچی نیز به فرهنگ سیاسی کشور ما وارد شود. هرچند آقای خاتمی در زمان ریاست جمهوری خود هیچ گاه مشخص نکرد که چگونه این برخی درصدد تنزل دادن ریاست جمهوری کشور به یک تدارکاتچی هستند، به نظر می رسد عملکرد ایشان در آستانه انتخابات دهم به خوبی این موضوع را مشخص کرده است.

اخبار تلاش خاتمی برای دیدار با رهبر مدت ها است که در فهرست اخبار انتخاباتی کشور جایگاه ویژه ای به خود اختصاص داده. همه می دانند که رییس دولت اصلاحات برای گرفتن تصمیم نهایی خود، مبنی بر شرکت یا عدم شرکت در انتخابات قصد دارد تا ابتدا نظر رهبری را جویا شود. در این میان تحلیل های گوناگونی نیز ارایه شده و نمونه آنها یادداشت عیسی سحرخیز با عنوان «آچمز» است که اعتقاد دارد رهبری با نامزدی خاتمی در انتخابات آینده مخالف است. به دور از تلاش برای بررسی صحت چنین تحلیل هایی، تنها پرسش من از جناب خاتمی این است که «چگونه می توان حتی برای شرکت در انتخابات از مقام رهبری اجازه گرفت و پس از آن امیدوار بود که رییس جمهور به یک تدارکاتچی تبدیل نشود؟»

هرچند برخی از نزدیکان آقای خاتمی نظیر محمدعلی ابطحی اعتقاد دارند که رهبری هیچ گاه نظری مثبت و یا منفی در مورد نامزدی اشخاص نخواهد داد، با این حال گمان می کنم تعلل چند ماهه خاتمی و تلاش او برای موکول کردن تصمیم قطعی به پس از دیدار با رهبر خود گویای همه چیز است. اگر همه ماجرا به همین جا ختم شود که باید یک بار برای همیشه تا پایان دوران رهبری آقای خامنه ای چشم بر هرگونه امید به تغییر شرایط بست. با این حال چندی پیش اخباری غیر رسمی دریافت کردم که همه ماجرا این نیست. برپایه این اخبار بحث شرکت خاتمی در انتخابات از ابتدا نیز مطرح نبوده و مباحث مربوط به آن یک مانور سیاسی برای خلع سلاح کردن رهبر بوده است. بر پایه این ادعا، چهره هایی نظیر هاشمی و خاتمی تصمیم دارند تا با گسترده کردن خطر پیروزی قاطع خاتمی و بازگشت جریان هایی همچون مشارکت و سازمان مجاهدین به کانون قدرت، رهبری را وادار سازند تا دست از حمایت همه جانبه از محمود احمدی نژاد بردارد. بدین ترتیب و در شرایطی که این پروژه احتمالی به خوبی پیش رود در دقایق پایانی دو طرف (فرض کنید هاشمی و رهبر) بر سر گزینه ای سوم (غیر از خاتمی و احمدی نژاد) توافق خواهند کرد. گزینه ای که برخی علاقه داشتند ناطق نوری، حسن روحانی و یا محمدباقر قالیباف باشد اما به نظر می رسد غیرمحتمل بودن پیروزی این چهره ها بر محمود احمدی نژاد توافق را به سمت میرحسین موسوی کشانده است.

گویا خاتمی به تازگی اعلام کرده است که «یا من می آیم و یا مهندس موسوی». این خبر جدید می تواند پیشرفت موفقیت آمیز پروژه مورد ادعا را تایید کند.

--------------

پی نوشت:

در خبرها خواندم که گروه پژاد تصمیم گرفته به مبارزات جدایی طلبانه خود پایان دهد. این بهترین خبری بود که در فضای سیاسی کسی می توانست به من بدهد.

۱۰/۲۲/۱۳۸۷

باد روز (بیست و دوم) دی ماه 87

جنایت علیه واژه ها را متوقف کنید

این روزها واژه های بسیاری از محتوا خالی شده اند؛ تا آنجا که پای تبلیغات نظام در میان باشد شاید بتوان دسمالی شدن واژه هایی چون عدالت، آزادی، ایثار، شهادت و غیره را تحمل کرد، به قول شاعر «بیگانه اگر می شکند دردی نیست»؛ اما زمانی که گروهی از فعالین مدنی نیز وارد چنین بازی پلیدی می شوند دیگر حتی نمی توان گفت: «از دوست بپرسید چرا می شکند».


در خبرها خواندم که گروه «مادران صلح» با تجمع در برابر سفارت فلسطین، نسبت به «جنایات اسراییل در غزه» دست به اعتراض زده اند. همین یک خط خبر برایم دنیایی از پرسش همراه با تاسف داشت. اول اینکه این مادران صلح تا حالا کجا تشریف داشتند؟ زمانی که نیروهای نظامی و انتظامی و بسیجی در خیابان های تهران رژه قدرت می دادند و تمام توانشان را برای سرکوب فرزندان همین کشور به کار می بردند چرا صدایی از هیچ مادر صلح طلبی بلند نشد؟ چرا هیچ مادری جگرش به درد نیامد که دخترش در خیابان های این شهر تحقیر می شود؟ چرا این مادران دلسوز و صلح طلب هیچ تجمعی در کنار مادر دکتر زهرا بنی یعقوب به راه نینداختند؟

از اینها گذشته؛ چرا از نظر این مادران صلح طلب تنها جنگی که در جهان وجود دارد نبرد غزه است که علی رغم این همه جنجال تبلیغاتی هنوز آمار تلفات آن به هزار نفر هم نرسیده است. چرا هیچ مادر صلح طلبی برای قتل عام 200 هزار نفر توسط دولت اسلامی سودان در دارفور تجمع برگزار نکرد؟ چرا هیچ مادر صلح طلبی برای نسل کشی در کنگو تجمع صلح برگزار نکرد؟ چرا در جنگ قفقاز که ظرف کمتر از سه روز جان نزدیک به سه هزار نفر از شهروندان روسی و گرجستانی را گرفت دل هیچ مادری به درد نیامد؟ آیا این تعجب برانگیز نیست که ارتعاش دل این مادران عزیز با وقایعی گره خورده است که مورد تایید رسمی نظام هستند و دست کم در ظاهر می تواند به یک اظهار وجود بی درد سر ختم شود؟

و باز هم از همه این پرسش های بی پاسخ گذشته؛ آیا تشکیل دهندگان این گروه با ابتدایی ترین تعاریف صلح طلبی آشنایی دارند؟ چطور می توان چنین چیزی را باور کرد در حالی که پلاکاردهای «نسل کشی در غزه را متوقف کنید» بر دستان این مادران عزیز بالا رفته است. آیا این گروه که به اصطلاح فعال صلح هستند معنی «نسل کشی» را می دانند؟ آیا قادر به درک این هستند که برای برقراری صلح نباید چشم بسته یک طرف درگیری را محکوم کرد و شعار «محکومیت جنایات اسراییل در غزه» را سر داد؟ آیا این صلح طلبان عزیز هیچ اطلاعی دارند که کدام یک از طرفین این درگیری بود که پیشنهاد تمدید آتش بس را رد کرد؟

متاسفانه «صلح طلب» بودن نیز این روزها از معانی خود تهی شده و به مانند بسیاری از دیگر واژه ها وارد بازار پر رونق مدهای رنگ و وارنگ سیاسی شده است. با این حال باید پذیرفت که جنایتی که در حق این «واژه» شد دیگر هیچ ارتباطی به دستگاه های تبلیغاتی نظام نداشت؛ «صلح طلبان» جامعه مدنی ما چنین جنایتی را مرتکب شدند.

---------------------------

پی نوشت:

چند نمونه تاریخی از «جنبش مادران» در گوشه کنار جهان را اینجا قرار می دهم تا با نمونه کاریکاتورواره آن در ایران سنجیده شوند.




این کلیپ از گوشه ای از جنایات تروریست های حماس، نه علیه مردم اسراییل، که علیه شهروندان فلسطینی ساکن غزه است. این را هم امیدوارم یکی از این مادران صلح طلب عزیز ببیند و تا شاید دریابد که راه را چقدر اشتباه رفته است که البته به علت فاجعه آمیز بودن جنایت برای تماشای آن باید در یوتیوپ signing in کنید تا از بالای 18 سال بودن شما اطمینان حاصل شود.