۷/۰۵/۱۳۸۶

پنجم مهرماه 86

VIVA CHE


چند سالی است که دیدار متقابل سران جمهوری اسلامی با رهبران کشورهای کمونیستی قاره آمریکا بسیار متداول شده است. با حضور محمود احمدی‌نژاد و سر دادن شعار عدالت محوری او نیز این دیدارها گسترش چشم‌گیری داشت. هرچند که هوگو چاوز (رئیس جمهور ونزوئلا) در صدر فهرست صمیمی‌ترین دوستان دولت جدید به حساب می‌آمد، اما فیدل کاسترو رهبر کوبا و اوو مورالز رئیس جمهور بولیوی نیز چه با حضور فیزیکی و چه با ارسال پیام‌های فدایت شوم شرایطی را فراهم می‌آوردند که رسانه‌های تبلیغاتی نظام بتوانند با بوق کرنای بسیار دوستان مبارز و ضد امپریالیست ایران را یکی یکی نام ببرند و در لوای خوشنامی و محبوبیت نسبی آنان در میان بخش عمده‌ای از جامعه ایرانی و جهانی، سعی در کسب وجهه‌ای مبارز و آزادیخواه، و دوری از برچسب دیکتاتوری نمایند. ا

سناریوی دعوت از این چهره‌ها و برپایی شوهای تبلیغاتی با انداختن چفیه بر گردن چهره‌های کمونیستی بارها و بارها اجرا شد، تا سرانجام یک نفر ترمز سنگین قطار بی‌ترمز احمدی‌نژاد را کشید. ا

پس از حضور پر سر و صدای مورالز و شوی تبلیغاتی وی در دانشگاه تهران، شعبه‌ای از بسیج که در دانشگاه‌ها لانه کرده است دچار این وسوسه شد تا به سراغ تیر آخر برود. تصور حضور فرزندان مردی که برای چندین دهه نام و تصاویر وی پرچم تمامی مبارزین ضد امپریالیستی جهان بود، «ارنستو»یی که سیمایش نه تنها بر دیوارها و لباس‌ها، که بر قلوب بسیاری از آزادی خواهان نقش بسته بود به دامی بدل گشت تا راکبین قطار بی‌ترمز با سر به درون آن فرو بغلتند. ا

هرچند که در آغاز و با مشاهده حضور فرزندان ارنستو چه‌گوارا در محل دفن خمینی، آه از نهاد بسیاری درآمد و فریادهای افسوس به هوا بلند شد که «شما را به خدا با اسطوره قلب‌های ستم‌دیده این کار را نکنید و نام «چه» را به تعفن و لجن آغشته نسازید»، اما بسیار زود مشخص شد که فرزندان ارنستو چیزی کم از پدر ندارند. آنان نیز به مانند پدر هیچ گاه دامان خود را به ننگ سیاست آغشته نکرده‌اند که به مانند چاوز و مورالز چفیه به گردن در سیرک بسیج قهقهه مستانه سر دهند. ا

فریادهای «آلیدا گوارا» که کلامش را با «به نام مردم کوبا» آغاز کرده بود، آب سردی گشت بر آتشی که قرار بود چهره ارنستو را سیاه سازد و او را به دلقک شوی «چه مثل چمران» بدل گرداند. آلیدا گوارا گفت: «پدر من هرگز از خدا صحبت نکرد، او هیچ گاه با خدا ملاقات نکرد، پدر من می‌دانست حقیقت مطلقی در کار نیست، کدام حقیقت مطلق؟ شما از کدام خدا و پیغمبر حرف می زنید؟». و هنگامی که فریاد می‌زد: «چه گوارا فقط یک پیامبر را ملاقات کرد و قبول داشت و آن هم فیدل بود» چهره ذوب شدگان در ولایت و سربازان گم‌نامی که بزرگترین مبارزه‌شان حمله به زنان و دانشجویان بی‌دفاع بوده است تا حد انفجار برافروخته می‌شد». ا

آری، فرزندان چه کاری کردند تا هزاران هزار مبارز راه آزادی باز هم بتوانند با اشک‌هایی لرزان و قلب‌هایی آکنده از مهر به سیمای اسطوره جهان‌وطنی خود نگاه کنند و با افتخار فریاد بزنند: ا



VIVA CHE

۷/۰۲/۱۳۸۶

دوم مهرماه 86

سر داستان نام کیمرث بود



مرور و شناخت تاريخ و فرهنگ باستاني ايران زمين، همواره آميخته بوده است با بازخوانی آيين زرتشتی، كيش ديرينه ايرانيان. نسک تاریخی ای که به پیشینه باستانی ایران می پردازند سرشار هستند از نمادها و باور هایی که ریشه در کیش زرتشتی دارند. در این میان، شاهنامه فردوسی، این شاهکار جاودان ادب ایرانی را می‌توان نمونه‌ای بی‌مانند در بکار گیری از این باورها به بهترین و استادانه‌ترین شیوه ممکن دانست. اين نوشتار، به بررسی داستان کیومرث -اولین داستان شاهنامه-، و ریشه‌های زرتشتی آن می‌پردازد. ا


كيومرث، اولين انسان در آيين زرتشتی

گیومرث در زبان اوستایی از دو جز گَیو (به معنی زندگانی) و مَرَتَن (به معنی میرنده یا فناپذیر) تشکیل یافته است. ا در بندهش آمده: «گیومرد گرشاه نخستین بشری است که اهورامزدا بیافرید. پیش از آفرینش گیومرد در گاه پنجم در گاو اوگدات (گاو نخستین) در ایرانویج، میانهً جهان و در کنار رود وه دائیتی (دائیتی نیک) آفریده شد. این گاو چون ماه سپید و درخشنده و به مقدار سی نی بلند بود. در ششمین گاه در هفتاد روز از روز رام (روز بیست و یکم) ماه دی تا روز انیران (روز سی ام) ماه سپندارمذ گیومرد را آفرید که چون خورشید درخشان و به بلندی چهار نی و در پهنا با درازا همانند بود. او نیز در کنار رود وه دائیتی خلق شد که میانهً جهان (=ماد) است.گیومرد بر ساحل چپ و گاو اوگدات بر ساحل راست، و دوری ایشان از رود با بلندی شان مساوی بود. گیومرد برای یاری اهورامزدا خلق شد و از این جهت است که اهورامزدا او را به شکل آدمیان و با قامتی بلند چوک جوانی 15 ساله بیافرید. گیومرد و گاو اوگدات هردو از خاک پدید آمدند. گیومرد را چشمانی درخشنده بود، چنانکه از مسافاتی بعید یارای دیدن داشت. گیومرد و گاو اوگدات تا سه هزار سال در آرامش و آسایش می‌زیستند. در این سه هزار سال گیومرد از جای نجنبید و هیچ نخورد و نگفت و تکالیف دینی به جای نیاورد و به ستایش خالق نپرداخت، اما فکر آن را در سر داشت. تا این هنگام فنا و زوال و پیری در او راه نداشت ولی از این پس اهریمن (شیطان، افآ ی بابلیها وست مصریان) او را فناپذیرو درگذشتنی ساخت و از این روی نام گیومرد (انسان فانی) بدین مخلوق داده شد». ا

در ادامه و پس از آن كه اهريمن كيومرث را «گيومرد»، (انسان فانی) می‌سازد، كيومرث سی سال به زندگی ادامه می‌دهد و به هنگام مرگ بر سمت چپ افتاده و نطفهٔ او بر زمین می‌ریزد. ایزد نریوسنگ نگهبانی دوسوم نطفه او و سپندارمذ نگهداری یک‌سوم آن را بر عهده می‌گیرند. از نطفهٔ کیومرث نخستین جفت مردمان به صورت دو شاخه ریواس می‌رویند. نام این جفت به شکل‌های گوناگون آمده است: «مشی و مشیانه»، «مشیگ و مشیانگ»، «مرد و مردانه» و ... تمام مردم از فرزندان مشی و مشیانه هستند. ا
كيومرث، اول شاه عجم

سرآغاز شاهنامه، گفتاری است اندر آفرينش جهان و پس از آفرينش هفت آسمان و زمين، نوبت به آفرينش انسان مي‌رسد. در هیچ یک از اين گفتارهاي آغازين نامی از کسی برده نمی‌شود تا اینکه نوبت به نخستین داستان شاهنامه می‌رسد، داستان كيومرث: ا

پژوهنـده نامــه باســتان
كه از پهلوانان زند داستان
چنين ‌گفت ‌كايين ‌و تخت ‌و كلاه
كيومرث آورد و او بود شاه

در شاهنامه كيومرث نخستین «كدخدای» زمين است كه با گذر آفتاب از برج «حمل» به «بره» پادشاهی خود را آغاز كرد. كيومرث و فرمانبردارانش، خانه در دل كوه ساخته و «پلنگينه» (پوست پلنگ) می‌پوشند. ا

گفتنی است که بندگان كيومرث را تنها انسان‌ها تشكيل نمی‌دادند، بلكه حيوانات نيز در سايه پادشاهی او در آرامش به سر برده و فرمانبردار وی بودند: ا

دد و دام و هر جانور كش بديد
به گيتی به نزديك او آرميد
دوتـا مـی‌شـدندی بر تخـت او
از آن بر شده فره و بخت او

كيومرث سی سال پادشاهی كرد و هيچ گاه دشمنی نداشت جز اهريمنی که بر وی رشک می‌ورزید: ا

به گيتی نبودش كسی دشمنا
بجز بد كنش ريمن آهرمنا
به رشک اندر آهرمن بدسگال
همی رای زد تا ببالید بال

اهريمن با اندیشه كشتن كيومرث سپاهی گران فراهم آورد و به سوی او رهسپار شد. در اين ميان «سروش» به نزد سيامك آمده و او را از انديشه اهريمن آگاه ساخت. سيامك نيز كه بر جان پدر بيم ناك شده بود سپاهی فراهم آورد و به جنگ ديو شتافت. فرزند دیو که از کودکی در میان لشکریان بزرگ شده بود در نبرد با سیامک او را از پای در می‌آورد. ا
سیـامک بیـامـد برهنه تنــا
بـرآویـخت با پــور آهـرمنا
بزد چنگ وارونــه دیو سیـاه
دوتـا انـدر آورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک
سیامک به دست خروزان دیو
تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو

پس از مرگ سیامک، فرزندش هوشنگ جای او را نزد کیومرث گرفت. پس از یک سال سوگواری در اندوه مرگ سیامک، کیومرث سپاهیان خود را بار دیگر گرد آورد و رهبری آن را به هوشنگ سپرد تا به کین خواهی پدر برخیزد. در این نبرد هوشنگ لشکر دیوان را شکست داد و سر از بدن دیو جدا کرد. ا

با پایان یافتن جنگ زندگانی کیومرث نیز به پایان می رسد و پس از سی سال پادشاهی چشم از جهان فرو می بندد. ا

اسطوره های زمینی

همان گونه که پیدا است، داستان کیومرث در شاهنامه، با آنچه در نسک اوستایی آمده تفاوت‌هایی دارد که شاید بتوان آن را ناشی از دوران زندگی فردوسی، یعنی دوران ورود اسلام به ایران و تاثیرات آن بر دیدگاه سراینده شاهنامه دانست. ا

هرچند فردوسی، با به کار گیری نمادهایی مانند پیام آوری سروش برای سیامک، می کوشد تا هرچه بیشتر به ریشه زرتشتی داستان پایبند بماند، باید پذیرفت که دیگر در شاهنامه شاهد هیچ گونه داستانی برای آفرینش انسان، بدان سان که کیش زرتشتی روایت می کند نیستیم. شاهنامه کیومرث را «اولین شاه عجم» و نه نخستین انسان روی زمین می داند و سیامک را فرزند او می خواند. در حالی که در آیین زرتشتی میان کیومرث و سیامک فاصله ای است که مشی و مشیانه آن را پر می کنند. ا

چه در سایه دیدگاه اسلامی رایج و چه برای گریز از بیان داستانی افسانه گون، به هر روی فردوسی داستان خود را به شکلی زمینی تر نمایش می دهد. او هرچه را که رنگ و بویی از افسانه با خود دارد از چهره نگاره های داستانی خود می زداید و داستانی جدید را پدید می آورد که شاید برای خوانندگانش پذیرفتنی تر است
. ا

۶/۳۱/۱۳۸۶

سی و یکم شهریورماه 86

حماقت مشترک


امسال هم به مناسبت هفته دفاع مقدس، به مانند هر سال رژه نیروهای مسلح کشور برای به نمایش گذاشتن آنچه «توان دفاعی کشور» خوانده می‌شود به اجرا درآمد.ا

من دقیقا اطلاعی ندارم که آیا مشابه چنین رژه‌هایی به منظور نمایش قدرت نظامی در تمامی کشورهای دنیا رایج است یا خیر و البته به هیچ وجه هم بعید نیست که هر کشوری به مناسبی (مثلا سال‌روز استقلال و یا یک پیروزی تارخی جشنی با رژه نمایشی نارتش خود برپا کند)، اما حداقل چند کشور را می‌شناسم که به انجام چنین اعمالی بسیار علاقمند بوده و یا هستند. کشورهایی که از اجرای چنین رژه‌هایی تصوراتی بیش از یک یادبود نمادین دارند. آنانی که تصور می‌کنند به نمایش‌ گذاشتن هرچه بیشتر توپ و تانک و جدیدا موشک‌های نظامی به دوام و قوام بیشتر حکومتشان کمک خواهد کرد، و تاریخ بزرگترین گواهی است که فریاد می‌زند: این خیال سخت خام است
.ا







رژه ارتش سرخ، ارتشی که توانست در برابر تهاجم آلمان نازی مقاومت کند، اما در برابر فروپاشی و تبدیل کشورش به پانزده تکه کاری از آن ساخته نبود






رژه ارتش عراق، کشوری که دیکتاتورش زمانی سودای فتح ایران را در سر داشت اما به هنگام حمله آمریکا ارتش مجهزش نتوانست هیچ کاری برای او انجام دهد









ارتش کره شمالی، کشوری که دیکتاتور دیوانه‌اش سال‌ها است فقر و بدبختی را برای مردمش به ارمغان آورده و مدت‌ها است که برای سرنگونی‌اش لحظه شماری می‌شود









و البته ایران، کشور عزیز ما


ا

راستی شنیده‌ام کشور سوئیس اصلا ارتش ندارد، پس چه چیز ضامن بقای این کشور است؟

۶/۲۷/۱۳۸۶

بیست و هفتم شهریورماه 86

کفن های پوسیده

توضیح: این مقاله را در زمان انتشار نشریات امیرکبیر و جنجالی که به دنبال داشتند نوشتم. در آن زمان که عوامل بسیج تمامی دانشگاه‌ها را سیاه‌پوش کرده بودند و فریاد وااسلاما سرداده، مبارز می‌طلبیدند، به هزار و یک دلیل نمی‌توانستم مقاله را با نام خودم به چاپ برسانم. ... اکنون که با گذشت نزدیک به شش ماه ... جنجال پیرامون آن تا حدودی فروکش کرده، تصمیم گرفتم آن را در اینجا قرار دهم تا در پست‌های بعدی ضمن توضیح در مورد برخی بخش‌های آن، به دفاع از مواردی بپردازم که ... دروغ‌پردازی خوانده شده بود.ا

----------------------------------

هفته پر آشوبی بود هفته گذشته، و یا بهتر بگوییم، بسیاری می خواستند هفته پر آشوبی باشد. کفن های پوسیده بار دیگر از گنجه ها بیرون آمده بودند تا ابلیسان شکست خورده نحس بار دیگر سوگ عزای آزادی خواهان را به انتظار بنشینند، اما این بار هم آزادی سرودی خواهد خواند. سال ها است که گاه و بی گاه به بهانه ای هرچند واهی، شاهد خروش کفن پوشان عربده جویی هستیم که وا اسلاما گویان هر حرامی را بر خود حلال و هر حلالی را بر دیگران حرام می کنند، تا کجا فریاد مخالفی برآید و سدی در برابر گزافه گویی های نابجا و زیاده خواهی های بی حسابشان شود. هرچند فراموشکاری ایرانیان و نبود یک حافظه تاریخی در این دیار امری است که بسیاری بر آن پای می فشارند، اما برخی خاطرات آنچنان تلخ و پایدارند که از پس غبار هر تاریخی باز هم نمایان می شوند و همچون داغی بر دل هر آزاده ای سنگینی می کنند.فاجعه انفجار حرم رضوی در مشهد بی شک یکی از تلخ ترین این خاطرات است که هیچ دستی قادر به محو آن از اذهان نخواهد بود. ا

جنایت پلیدی که در ابتدا به اعضای سازمان مجاهدین خلق منصوب شد تا خاطرات تلخی که از اعمال این سازمان در خاطر ایرانیان باقی مانده بود، بار دیگر زنده و این بار دردناکتر گردد، اما عجیب که تاریخ، این دادگاه گریزناپذیر، چه زود پرده از این تزویر بی شرمانه برداشت. چه زود چاه کنان در ژرفای بی منتهای چاهشان گرفتار آمدند. با رسوا شدن بخشی از عاملان قتل های ننگین زنجیره ای مشخص شد که سعید امامی، این مزدور ساکن در وزارت اطلاعات، خود طراح و مجری انفجار مشهد بوده است. کسی که بارها و بارها از جانب یک طیف خاص، که نام تشکل دانشجویی را بر خود نهاده، به دانشگاه ها آمده بود تا از طرح های وزارت اطلاعات برای حفظ و دفاع از اسلام و انقلاب سخن براند، در یک اقدام تروریستی نه تنها عده زیادی از هموطنانمان را به قتل رساند، بلکه بزرگترین توهینی را که تا پیش از آن به ذهن هیچ دشمنی هم خطور نمی کرد به بارگاهی نمود که از دیدگاه بسیاری از ایرانیان مقدس ترین مکان کشور است. اما هرچقدر تلخی این خاطره در ذهن ایرانیان ماندگار بود، بی شرمی جماعتی که در برابر آن سکوت پیشه کردند بسیار زود از یادها رفت. جماعتی که نه تنها در آن زمان کفن نپوشیدند و وا اسلاما سر ندادند تا مشخص شود که این عنصر پلید را چه کسی به وزارت اطلاعات راه داده، بلکه در برابر خروش دانشجویان نسبت به بایکوت خبری اعمال سعید امامی در 18 تیرماه 78 چماق به دست گرفتند و به جای عاملان وزارت اطلاعات غیرت اسلامی خود را بر سر دانشجویان خالی کردند. جالب تر آنکه همانان که آن سال ها نسبت به انفجار در حرم امام رضا توسط وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ایران خاموش ماندند، سال گذشته و در واکنش به حمله عده ای به حرمین عسکرین، که معلوم نبود از کدام کشور و پیرو کدام مذهب و آیین هستند، آنچنان آشوبی به پا کردند که انگار مقصر آن فاجعه را در داخل کشور جستجو می کردند. ا

شاید بتوان انفجار مشهد را صرفا ماحصل اقدام خود سرانه عده ای فریب خورده (!!!) دانست، اما چندان از آن واقعه نگذشته بود که در ایام مبارزات انتخاباتی سال 76 شاهد ماجرایی عجیب تر بودیم. درست در زمانی که عده ای قصد داشتند که جدال میان دو کاندید سرشناس آن دوره را جدال میان اسلام و فساد جلوه دهند، اتفاقی عجیب رخ داد، عصر روز عاشورای سال 76 پایتخت کشور شاهد صحنه ای بی بدیل بود. درست در مذهبی ترین روز کشور که بر اساس آمار حتی دزدان و خلاف کاران هم مراعات آن را می کنند و به حرمت خون سالار شهیدان دست از گناه و خلاف بر می دارند، در تهران کارناوالی به راه افتاد شامل چندین ماشین از دختران و پسرانی که با بدترین ظواهر مغایر عرف کشور به رقص و پایکوبی می پرداختند. گستاخی این جماعت در حالی صورت میگرفت که عکس هایی از سید محمد خاتمی را در دست داشتند. حرکتی که بسیار سریع از جانب طیف و جریان خاصی در داخل کشور دستاویزی شد برای سر دادن وا اسلاما. جریده محترمه کیهان، این توپخانه خستگی ناپذیر جناحی که چراغ خاموش و ترمز بریده، خلاف جهت در اتوبان جنبش های مردمی می گازد، آنچنان قشقرقی به پا کرد که گفتی عنقریب دیگر چیزی از کیان اسلام باقی نماند و تمامی مسئولیت این فاجعه بر دوش اصلاح طلبان و حامیان سید محمد خاتمی است. اما چه طنز تلخی بود مشخص شدن این حقیقت که طراحان و عاملان «کارناوال ظهر عاشورا» همان جناح و همان کسانی بودند که وا اسلامایش را سر داده بودند و خنده دارتر آنکه برای آنان که تا دیروز مرگ را تنها مجازات عاملان این حرکت می دانستند و امروز خود به عنوان طراحان این دسیسه شناخته شده بودند هیچ اتفاقی نیفتاد و انگار که نه انگار توهینی بوده و خللی به کیان اسلام و مسلمین وارد شده.ا

ماجراهای کفن پوشی آقایان در دوران اصلاحات سریالی است بلند بالا که همان زمان سید محمد خاتمی به خوبی آن را تشریح کرد: «هر 9 روز یک بحران». اما عجیب آنکه با روی کار آمدن دولت اصول گرای محمود احمدی نژاد هم این خیمه شب بازی ها به پایان نرسید. گویی آقایانی که برای هشت سال مدام یک نقش را تکرار کرده بودند دیگر نمی توانستند از غالب آن بیرون بیایند.ا

چندی پیش خبر حمله نیروهای انصار حزب الله با همکاری بسیج به اصطلاح دانشجویی دانشگاه امیر کبیر به این دانشگاه منتشر شد، خبر بسیار ناگهانی بود، هیچ کس علت آن را نمی دانست تا اینکه سناریوی این نیروها به بسیج تمامی دانشگاه ها ارسال شد و حرکت گسترش یافت. دانشگاه ها یکی پس از دیگری سیاه پوش می شدند، پلاکاردهای تسلیت از در و دیوار دانشگاه می بارید و فضایی به وجود می آورد که هر کس را به یاد سوگواری های ایام محرم می انداخت، اما بهانه؟

روز دوشنبه دهم ازدیبهشت ماه چهار نشریه در دانشگاه امیرکبیر توزیع می شود. لوگوی این نشریات برای دانشجویان آشنا است، این لوگوها مربوط به چهار نشریه دانشجویی نزدیک به طیف انجمن دانشگاه پلی تکنیک بودند. اما محتوای نشریات این بار متفاوت است. البته نه متفاوت از یکدیگر، چرا که نشریات منتشر شده دو به دو کاملا یکسان بودند. بدین معنا که مطالب منتشر شده در نشریات (سحر) و (ریوار) کاملا یکسان بوده و دو نشریه (آتیه) و (سر خط) نیز دقیقا با مطالبی یکسان منتشر شدند. تنها تفاوت به محتوای نشریات باز می گشت که به ناگاه و بر خلاف روند همیشگی اقدام به چاپ مطالبی در مورد اسلام، معصومیت پیامبر و حضرت علی و همچنین شخص اول کشور نمودند. آنچه در اینجا بدان پرداخته خواهد شد به هیچ وجه بحث در مورد محتوای این نشریات و یا حتی اینکه به راستی چه کسی آنها را نوشته و منتشر کرده نیست، بلکه تنهایک سوال مطرح می شود که این آقایان که چنین مطالبی به غیرت دینیشان برخورد و خون پاکشان را به جوش آورد و ادامه زندگی شرافتمندانشان را برایشان سخت نمود، همینانی که هنوز ساعتی از انتشار نشریات نگذشته بود کفن پوشیده از در و دیوار دانشگاه بالا می رفتند و هنوز یک روز نگذشته تمامی دانشگاه های کشور را سیاه پوش کرده و با عالم و آدم اتمام حجت کردند که اگر مسئولین این نشریات اعدام نشوند خود قداره می بندند و حریم دانشگاه را میدان جنگ می کنند؛ این سربازان گمنام امام زمان که مدام مصیبت وارده را به امام عصر تسلیت می گفتند؛ اینان چند هفته پیش کجا بودند؟

همان زمانی که در آزمون حین خدمت وزارت آموزش و پرورش، بدترین، قبیح ترین و زننده ترین مطالب در مورد پیامبر به چاپ رسید و آب هم از آب تکان نخورد؟ آزمون وزارت خانه دولت کریمه حاوی مطالبی بود که صرفا انعکاس آن ها از جانب هر شخص و گروه و رسانه ای، ای بسا که حکم اعدام را به همراه داشت و اصلا انگار نه انگار که خود وزارت خانه ممکلت این سوالات را در تیراژ بالا چاپ کرده و از کارمندان خود خواسته تا بدان ها جواب هم بدهند! آن هایی که به خاطر چاپ یک کاریکاتور در آن سوی جهان عربده کشان سفارت خانه پشت سفارت خانه به آتش می کشیدند و با انتشار چند نشریه دانشجویی در یکدانشگاه کفن پوشان خواهان اعدام عالم و آدم بودند چطور شنیع ترین توهین هایی که به عقل هیچ کافر و ملحدی نمی رسید را شنیدند و دم بر نیاوردند؟ چه وقیحانه هم در نهایت جناب فرشیدی از مجلس اصولگرایان رای اعتماد گرفت و پوزخند زنان به ریش عالم و آدم به کرسی وزارتشان بازگشتند.ا

آری، سناریوی کفن پوشان همچنان ادامه داشت، بازیگرانی که دیگر نقش خود را به خوبی آموخته بودند هر بار به اشارتی به صحنه می آمدند تا برای مدتی نمایش تکراری مورد علاقه روسایشان را بازی کنند؛ تنها مشکل اینجا بود که هر بار که اتفاقی را دستاویز قرار می دادند، به طرز عجیبی و در نزدیک ترین زمان خود و اربابانشان مرتکب اشتباهی بزرگتر می شدند تا کوس رسواییشان را خود به صدا در آورند. این خیمه شب بازی ادامه داشت تا بار دیگر در دانشگاه تهران بهانه مناسبی برای دستاویز قرار دادن پیدا شد. در کلاس استاد زرین کلک، مرد دوم گرافیک ایران، برخوردی میان ایشان و یکی دختران دانشجو پیش آمد و هنوز شب نشده عرش آسمان تکان خورد! باز هم وا اسلاما، باز هم کفن پوشانی که چهره هاشان تکراری و تکراری شده بود اما همچنان دست بردار نبودند. این بار هم غیور مردان گمنام تنها یک چیز می خواستند، اعدام استاد دانشگاه تنها به خاطر برخورد دستانش با موی سر یکی از دختران! تجمعات و تحصنات کفن پوشان هر روز گسترش می یافت و جالب اینکه رسانه ها نیز با تمامی قوا به بازتاب این به اصطلاح اعتراضات پرداختند. روزی نبود که هزار و یک جور عکس در هزار و یک مدل از اعدام خواهان منتشر نشود تا اینکه...ا

خبر بسیار تلخ تر و دردناک تر از آن بود که دستگاه های حراستی و امنیتی قادر به مخفی کردن آن باشند. هرچند با چند روز تاخیر، اما سرانجام خبر تجاوز عضو حراست دانشگاه رازی کرمانشاه به یکی از دانشجویان این دانشگاه در تمامی کشور منتشر شد. دختر دانشجو چند روزی در بازداشت بود تا شاید با خفه کردن صدای قربانی خبر این جنایت عناصر حراستی پوشیده بماند اما حیله کارگر نیافتاد. خبر همه جا منتشر شد نه تنها به گوش جامعه دانشگاهی که به استحضار غیرت مندان دیندار هم رسید. پس حالا آنان که به خاطر برخورد دست یک استاد با موی سر یکی از دانشجویان زمین و زمان را یکی کردند، با شنیدن خبر تجاوز مامور حراست به یک دانشجو دیگر باید یا خود را می کشتند و یا صحرای محشر به پا می کردند! رگ غیرت آقایان آنقدر حساس بود که تار مویی برآشفتش، حال با شنیدن خبر تجاوز باید پاره می شد و در سیلاب خون خود عالمی را غرق می کرد! اما هرچه گذشت خبری نشد! انگار که نه انگار تجاوزی صورت گرفته است، انگار که نه انگار به حرمت دانشجو و دانشگاه اهانتی شده! کسی نگفت حراست مسئول حفظ امنیت دانشجویان است و نه بلای جان آنان! کسی وا اسلاما سر نداد که در مملکت اسلامی و حکومت اسلامی و دانشگاه اسلامی، حراست محترم و البته اسلامی به دانشجوی دختری تعرض کرده! به غیرت کسی بر نخورد! خون کسی به جوش نیامد! کسی کفن نپوشید و عربده نکشید!ا

نه آقایان و نه خانم ها! دوره خیمه شب بازی هایتان به پایان رسیده؛ حنایتان دیگر رنگی ندارد، که نه دینی دارید و نه غیرتی؛ عروسک هایی هستید بازیچه دستانی تردست و مزور؛ عربده کشی هایتان دیگر گوشی را نمی آزارد که گوش هامان پر است از دروغ هایتان. کفن هایتان دیگر هراسی نمی انگیزد، این کفن ها سال ها است که پوسیده اند.
ا

۶/۲۲/۱۳۸۶

بیست و دوم شهریورماه 86

ماه مهمانی

امروز اولین روز ماه رمضان است، البته از اول نبود، از وسط روز این اتفاق افتاد. یعنی صبح که بیدار شدیم ماه رمضان نبود، ظهر هم موقع نهار هنوز رمضان نشده بود، یک دفعه حدود ساعت 12 و 30دقیقه اعلام شد که امروز اولین روز ماه مبارک رمضان است، یا اگر بهتر بگوییم اولین روز ماه رمضان بود، به هر حال توفیر زیادی ندارد، اصلا مهم نیست که چرا بیت متبرکه مقام معظم رهبری وسط ظهر یادشان افتاد که امروز اولین روز ماه مبارک رمضان است، یا بود، اصلا زیاد هم مهم نیست که پس این جماعت مومنین و مومنات که تا ظهر یک لنگ در هوا ایستاده بودند که بالاخره این ماه مبارک رمضان آغاز شد یا نشد، بخوریم یا نخوریم، بخوریم پای رهبر، نخوریم پای خودمان! ا

زیاد هم نمی‌خواهم به این فکر کنم که این فرشته‌های نشسته بر دو کتف ملت تا ظهر چه می‌کردند، سمت راستی مشغول چه بود و سمت چپی چه چیزی ثبت می‌کرد، اصلا مهم هم نیست که احتمالا سر ظهر که رسید و دیدگان اهل بیت مقام عظمای ولایت به جمال ماه رمضان منور شد این دو فرشته بیچاره مجبور شدند دفترشان را خط بزنند و از اول بنویسند، چون احتمالا تا ظهر هر که هرچه خورده بود این فرشته سمت چپی بی‌خیالی طی کرده بود و ظهر فهمیده بود که باید به حساب روزه‌خواری بنویسد و آن یکی سمت راستی هم تا ظهر هر بنده خدایی که ثوابی کرده بود و آیه‌ای خوانده بود همه را یک بار نوشته بود و ظهر تازه فهمید باید به همه ضریب بدهد و آن که هیچ، خواب این ملت گرسنه را هم باید در ستون عباداتشان وارد کند. ا

راستش این‌ها هیچ کدام مهم نیست، مهم این است که امروز اولین روز ماه مبارک رمضان است، ماه مهمانی خدا، 30 روز تمام که البته بسته به سوی دیدگان اهل بیت مقام معظم رهبری ممکن است از 28 روز تا 31 روز تغییر کند، بگذارید ما همان یک ماه را فرض کنیم، یک ماه مهمانی، یک ماه عبادت، یک ماه ضیافت و از همه مهم‌تر یک ماه خواب برای ملت خواب. ا

یک ماه سرها درون برف، برای ملتی که عمری زندگی کبکی داشته، یک ماه بایکوت و خفقان برای ملتی که یک عمر است نه می‌بیند و نه مي‌شوند. ملت بخواب و فیض ببر، که اگر فیض نبری چکار کنی؟

---------
پی‌نوشت:ا
دلم برای شنیدن صدای ربنای استاد تنگ شده، اما الآن تنها یک مصرع در جلوی چشمانم حرکت می‌کند:
ا

باز ما ماندیم و شهر بی‌تپش...ا

۶/۱۸/۱۳۸۶

هجدهم شهریورماه 86

به یاد پدر طالقانی


فردا سال‌روز درگذشت آیت‌الله طالقانی است. راستش من هرچه سعی می‌کنم نمی‌توانم در مورد مردی بنویسم که دیوانه‌وار دوستش می‌دارم، در مورد مردی که کسی نمی‌توانست او را دوست نداشته باشد مگر آن‌که مزدور و در طلب جاه و جلالی ناحق بود.ا


متن زیر بخشی از یادداشت «خلیل‌الله رضایی» (پدر برادران شهید رضایی) است در مورد ماجرای مرگ آیت‌الله طالقانی، در مورد صحت و سقم آن هیچ اظهار نظری نمی‌کنم، تنها به یک مسئله اشاره می‌کنم، چندی پیش که همراه یک گروه از دانشگاه به روستای محل سکونت آیت‌الله طالقانی در نزدیکی طالقان رفته بودم، در صحبت با اهالی روستا متوجه شدم که آنان هنوز اعتقاد دارند که آیت‌الله طالقانی مسموم شده و به قتل رسیده است. شاید حقیقت این ماجرا هیچ گاه مشخص نشود اما تنها زنده ماندن ادعاهایی در این رابطه ممکن است در مشخص شدن راز این مرگ مفید باشد.ا







واقع امر این است که درگذشت شادروان طالقانی بسیار مشکوک بود و من برای آگاهی هم‌وطنان عزیز نکاتی را که در این قضیه توجه مرا جلب کرده بود می‌نویسم تا بعضی مسائل روشن شود. ا

قضیه از این قرار بود که روز نوزده شهریور من تازه از سفر آمریکا برگشته بودم. در بازگشت به دلیل علاقه زیاد و رفاقتی که از سال‌های قبل ایجاد شده و در جریان مبارزات علیه شاه و شهادت فرزندان مجاهدم بسیار محکم شده بود، از همان فرودگاه به منزل آقای طالقانی زنگ زدم که سلامی گفته و احوالی بپرسم که جواب دادند خانه نیستند و مهمانند. از فرودگاه به خانه رفتم ولی به دلیل اختلاف ساعت آمریکا و ایران و عادت نکردن به وقت خواب در ایران خوابم نمی‌برد. در همین هنگام آقای «اصغر محکمی» زنگ زد و با ناراحتی گفت آقای طالقانی در مهمانی منزل چه‌پور (پدر یکی از عروس‌های آقای طالقانی) فوت کرده است. ا

جریان به این صورت بود که آقای طالقانی طلب آب می‌کنند و چه‌پور می‌رود و لیوانی آب می‌آورد و به دست آقا می‌دهد. آقا آب را می‌خورد و بعد از دو سه دقیقه می‌گوید «سوختم» و از حال می‌رود. افراد حاضر می‌روند تلفن بزنند به بیمارستان «طرفه» که می‌بینند هر دو تلفن خانه چه‌پور قطع است. ا

من به اصغر محکمی گفتم تو از کجا متوجه شدی؟ او جواب داد منزل پدر من کنار منزل چه‌پور است و می‌آیند و از خانه پدر من تلفن می‌کنند، ولی کار از کار گذشته است. در این‌جا بجا است اشاره کنم آقای اصغر محکمی مجاهد رشید و شریفی بود که در سال شصت توسط پاسداران خمینی به شهادت رسید.ا

در هر حال من پس از باخبر شدن از ماجرا با حالی پریشان به مهندس بازرگان، آقای صدر حاج‌سیدجوادی، دکتر سامی و دکتر مبشیری تلفن کردم و قضیه را گفتم و بعد به وزارت کشور رفتم تا ته و توی قضیه را بیشتر در بیاورم. قطع بودن بی‌دلیل هر دو تلفن خانه چه‌پور بیشتر قضیه را مرموز می‌کرد و احتمال اینکه جنایتی اتفاق افتاده باشد را بیشتر می‌کرد. به خصوص که همزمان تلفن منزل دیگر آقای طالقانی که طبقه چهارم آپارتمانی در خیابان تخت جمشید بود نیز قطع شده بود و عده‌ای که هیچ گاه معلوم نشد از کجا آمده بودند، تمام اثاث خانه را زیر و رو کرده و به طور دقیق گشته بودند که به تصور من برای آن بود که اگر نوشته‌ای از آقای طالقانی علیه آن‌ها وجود دارد از بین ببرند.ا

در وزارت کشور وقتی با آقای صدرحاج‌سیدجوادی صحبت کردم، ایشان گفتند خودت به شهربانی کل برو و قضیه را دنبال کن که ماجرا چه بوده است. من به عنوان بازرس مخصوص وزارت کشور به شهربانی رفتم و مشغول پیگیری قضایا شدم. یک تیم ورزیده برای دنبال کردن قضیه بلافاصله تشکیل شد. سه روز بعد از شهربانی تلفن زدند که به آنجا بروم. وقتی رفتم معلوم شد بهشتی تلفن زده و گفته است که خمینی دستور داده هر نوع تعقیب ماجرا ممنوع است و لاجرم قضیه معلق ماند.ا

دکتر سامی خیلی تلاش کرد که اجازه کالبد شکافی بگیرد، ولی باز از سوی خمینی به او خبر دادند کالبد شکافی ممنوع است و لاجرم دکتر سامی نتوانست کاری بکند. فی‌الواقع در آن وقت هم در برابر قدرت وحشتناک خمینی نمی‌شد کاری کرد.ا

در هر حال این بزرگ‌مرد اینچنین در میان اشک و آه مردم به خاک سپرده شد و این معضل باقی ماند، اما شم مردم کم‌تر اشتباه می‌کند. از فردای به خاک‌سپاری مرحوم طالقانی این شعار که «بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی» بر سر زبان مردم افتاد و این شعار بیهوده نبود.ا

من به عنوان کسی که مدت کوتاهی در اوایل انقلاب مسئولیت‌های حساسی به عهده داشتم بارها شاهد این بودم که خمینی و امثال بهشتی و رفسنجانی چقدر طالقانی را مانع خود می‌دانستند و همان اوایل انقلاب وقتی شادروان طالقانی اعتراض خود را در مجلس خبرگان با روی زمین نشستن نشان می‌داد، شبی بهشتی در صحبت با خمینی گفته بود «تا طالقانی زنده است مانع کار ما است» و این قضیه را یکی از نزدیکان بیت خمینی که از نام بردن آن عجالتا معذورم برای من تعریف کرد.ا

قضیه قتل آن‌قدر بر زبان‌ها شایع بود و آخوندها از آن خبر داشتند که وقتی با هم درگیر می‌شدند آن را به عنوان چماق بر سر هم می‌کوبیدند. از جمله در مجلسی، شیخ جعفر شجونی با چه‌پور بر سر این قضیه درگیر می‌شود و او را متهم به قتل آقای طالقانی به دستور بهشتی می‌کند
.ا


۶/۱۴/۱۳۸۶

سیزدهم شهریورماه 86

آن مرد در طوفان آمد

علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی رییس مجلس خبرگان رهبری شد؛ این خبری کوتاه بود که بی‌شک پیامدهایی طولانی مدت و چشم‌گیر خواهد داشت.ا

هشت سال پس از آن‌که هاشمی در انتخابات مجلس ششم شکست سنگینی از اصلاح‌طلبان خورد و علی‌رغم تلاش‌های فراوان برای خروجی آبرومندانه از گرداب مهیب انتخابات به هرحال نتوانست به مجلس راه پیدا کند، و دو سال پس از نهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری که در جریان آن باز هم هاشمی شکست سنگین دیگری را از محمود احمدی‌نژاد متحمل شد، شاید بسیاری عمر سیاسی او را تمام شده قلمداد می‌کردند. حملات گسترده نزدیکان دولت (به ویژه فاطمه رجبی) که از هر منظری و با هر معیار و ملاکی «کوچکتر» از هاشمی بودند نیز شائبه مرگ سیاسی او را تقویت می‌کرد. اما این همه ماجرا نبود.ا

هاشمی را بدون اغراق باید سیاست‌مدارترین مرد تاریخ جمهوری اسلامی دانست. سیاست‌مداری که گویا هرگز پایان نمی‌پذیرد این بار نیز از زیر بار حملات سنگین و کوبنده مخالفانش بیرون آمد و در هیبت و قامتی بلندتر و بالاتر از هر زمان دیگر درایت سیاسی خود را به رخ رقبایش کشید. حال دیگر هاشمی منصوب شده رهبر در مجمع تشخیص مصلحت نظام نیست، بلکه رییس انتخابی مجلسی است که رهبر را منصوب می‌کند.ا

بدون هیچ توهمی کودکانه از آنکه هاشمی از قدرت جدید خود برای پیشبرد اهداف اصلاح‌طلبان استفاده ویژه‌ای خواهند نمود باید بگویم این خبر را بهترین خبر شش سال اخیر در عرصه سیاست ایران می‌دانم. بی‌شک تکیه هاشمی بر کرسی ریاست مجلس خبرگان تحول عظیمی در عرصه سیاسی کشور پدید نخواهد آورد، اما به صورت غیر مستقیم خدمتی را به پیش‌رفت اصلاحات خواهد نمود که از عهده هیچ یک از اصلاح‌طلبان بر نمی‌آمد.ا

با پیروزی سید محمد خاتمی در انتخابات دوم خرداد 76 و به تبع آن کارشکنی‌های محافظه‌کاران، فضای کشور دچار آنچنان تلاطمی شد که به سرعت بخش عمده‌ای از مردم را خسته کرد. ناپایداری‌های سیاسی ایران خواه نا خواه به عرصه اقتصادی نیز کشیده می‌شد و از این بابت نیز بخش عمده‌ای از مردم، به ویژه صنعت‌گران و اهالی بازار و تجارت پس از گذشت چند سال با دل‌سرد شدن از اصلاحات خواستار ثبات در کشور شدند. ثباتی که حاضر بودند بهای دست‌یابی به آن را حتی با پیروزی اصول‌گرایان بپردازند. این باور که تا زمانی که اصلاح‌طلبان بر سر کار باشند درگیری‌ها ادامه خواهد داشت و روی کار آمدن جناح راست کشور اگر هیچ مزیتی نداشته باشد حداقل ثبات را به کشور باز خواهد گرداند، سبب گردید تا اقبال بسیاری از مردم به گزینه‌هایی همچون محمدباقر قالی‌باف، رضاخان حزب‌اللهی، (به ادعای خودش) معطوف شود. اقبالی که نشان از دور باطل تاریخی ایران داشت: اغتشاش پس از آزادی و استبداد پس از اغتشاش.ا

اما درست در یکی از طوفانی‌ترین دوره‌های سیاسی-اقتصادی کشور، هاشمی رفسنجانی بر یکی از تعیین کننده‌ترین مناسب حکومتی تکیه زد. مردی که حتی در سخت‌ترین شرایط هم ترجیح می‌دهد تا حد امکان از اغتشاش پرهیز کند و با دیدگاه همیشگی خود (یعنی اولویت حفظ نظام بر هر خواست دیگری) به حکمیت در میان گروه‌های تندرو بپردازد. قدرت گرفتن چنین مردی با چنین افکاری را می‌توان به پدید آمدن سدی در برابر طوفان‌های ناگهانی تشبیه کرد. لرزه‌گیری که می‌تواند از وارد شدن هرگونه شک غیر قابل پیش‌بینی به روند حرکتی کشور جلوگیری کند، و به اعتقاد من این مسئله امتیازی بزرگ برای اصلاح‌طلبان است تا در سایه آرامش نسبی ناشی از حضور سنگین هاشمی، هرچند آهسته‌تر، اما پیوسته‌تر به فعالیت‌های خود ادامه دهند.ا

ویژگی‌های محافظه‌کارانه و منحصر به فرد هاشمی سبب گشته تا هیچ گاه نتوان او را یک اصلاح‌طلب نامید، همان گونه که اصول‌گرایان هرگز او را از خود نمی‌دانند؛ اما حتی نیروی بازدارندگی هاشمی نیز برای اصلاح‌طلبان یک نکته مثبت است، نیرویی که باعث می‌شود دیگر آن‌چنان بی‌کله به پیش نتازند که در چاهی مانند احمدی‌نژاد سقوط کنند.
ا

۶/۱۰/۱۳۸۶

دهم شهریورماه 86

پرسش‌های بی‌پاسخ

در میان لینک‌های بالاترین، امروز بیشترین رای مربوط بود به تصاویری از شیوه خشن عزاداری مسیحیان؛ شیوه‌ای که به نظر قصد دارد تا مصائب وارد شده به عیسی در هنگام به صلیب کشیده شدنش را یادآوری کند. من دقیقا نمی‌دانم این تصاویر چرا تا این حد مورد استقبال قرار گرفته است، اما برای این اقبال عمومی دو منطق را می‌توان متصور شد:ا

تصاویری از عزاداری مسیحیان . . . . . تصاویری از عزاداری شیعیان

ا1- مشاهده این اعمال خشن و بدوی (فکر نمی‌کنم وحشیانه واژه مناسبی باشد) برای مخاطبانش تازگی داشته و سبب تعجب آنان شده است! در این صورت باید به یاد آن مثل «مرغ همسایه غاز است» بیافتیم. توضیح زیادی هم ندارد، نگاهی گذرا به تصاویر قمه‌زنی در ایام محرم خود گویای همه چیز است. (هرچند بعید می‌دانم بخش قابل‌ توجهی از کاربران اینترنتی از وجود رفتاری مشابه در ایران بی‌اطلاع باشند)ا

ا2- اما حالت دوم این است که مخاطبان جلب این نکته شده‌اند که چنین اعمالی (فکر نمی‌کنم نیازی باشد که هربار صفت‌هایش را ردیف کنم) تنها مختص کشور ما و یا مسلمانان نیست، بلکه مسیحیان، و (احتمالا) اروپایی‌ها نیز در برخی موارد چنین رفتاری را از خود نشان می‌دهند. گمان می‌کنم این حالت دوم، دلیل محتمل‌تری برای استقبال از این تصاویر باشد.ا

اما در این میان جالب توجه برای من پاسخ این پرسش است که در مواجهه با چنین تصاویر و چنین رفتاری برخورد ما چیست؟ دوست دارم بدانم که هم‌وطنانم با دیدن چنین تصاویری چه چیزی از ذهنشان عبور می‌کند؟ باز هم شاید بتوان حالت‌های ممکن را حدس زد:ا

ا1- علت بروز چنین رفتاری، وجود ایراد در دین این افراد است. در برخی دین‌ها خشونت نهفته است و پیروی از آن‌ها به چنین فرجامی منتهی می‌شود. ا

ا2- مشکل نه از دین این افراد، که از کژفهمی خود آن‌ها است. در ذات دین چیز بدی نهفته نیست، درک ناصحیح از دین است که خشونت را به دنبال خود می‌آورد.ا

ا3- مقصر منحرف کنندگان دین هستند. چه پیشوایان مذهبی و چه سیاست‌مداران که در طول تاریخ و بنا به مصالح خود مسیر اصلی دین را منحرف نموده‌اند تا سبب گردیدند تا سیمای راستین دین از چشم ما پنهان بماند و آنچه در اختیار ما قرار می‌گیرد یک معجون من‌درآوردی باشد.ا

ا4- دین همین است، چه بخواهید و چه نخواهید در چهارچوب دین به این اعمال و یا رفتاری مشابه (شاید با ظاهری متفاوت) خواهید رسید. تنها راه گریز خروج از دین است.ا

به نظر من با بررسی پاسخ مردم یک کشور به این پرسش، و همچنین توجه به استدلال‌های آن‌ها می‌توان به نکات بسیاری دست یافت، نکاتی که من از آن‌ها به عنوان معیارهای پیشرفت فرهنگ یک جامعه یاد می‌کنم.ا

اما در حال حاضر نه قصد دارم تا نظر خودم را در مورد این پرسش‌ها طرح کنم و نه می‌خواهم به بررسی گزینه‌های احتمالی بپردازم. آنچه اهمیت دارد این است که روشنفکران ما نزدیک به 150 سال است با چنین پرسش‌هایی دست به گریبان هستند. بیش از یک قرن است که روشنفکر ایرانی نتوانسته است تکلیف خودش را با این مسئله نهایی کند و این در حالی است که جامعه ایرانی، شاید بیش از هر جامعه دیگر در جهان کنونی با این مسئله دست به گریبان است.ا

حال باید پرسید که وقتی روشنفکران یک کشور خود نمی‌توانند به پرسشی تا این حد حیاتی پاسخ دهند، چگونه می‌توان انتظار داشت که توده مردم پاسخ آن را کشف و درک کنند. در صورتی که تمامی نخبگان (و یا حداقل بخش غالب آن‌ها) در پاسخ به این پرسش‌ها متفق و هم‌رای بودند، تازه باید به این مشکل پرداخته می‌شد که چگونه این پاسخ را به توده مردم عرضه و آنان را قانع و متقاعد کرد، امری که شاید نیازمند چندین دهه تلاش و ممارست نخبگان و روشنفکران بود. حال با توجه به اینکه با گذشت بیش از یک قرن از زمانی که برای اولین بار چنین پرسش‌هایی در کشور ما طرح شدند، هنوز نخبگان ما به پاسخی مشخص نرسیده‌اند، باید پرسید: چه مقدار زمان لازم است تا توده مردم ما پاسخ این پرسش‌ها را درک کرده، راه رهایی از این شرایط را بیاید؟