یک روایتی میان اصحاب جامعهشناسی متداول است که گاه گلایه
میکنند: «فرهنگ، به سطلآشغال کشورهای جهان سوم بدل شده». گلایه از آنجا شروع میشود
که کلیشه «باید کار فرهنگی کنیم» به راهحلی دم دستی و نسخهای همیشگی در هر معظل
اجتماعی بدل شده است. در واقع، آنانی که هیچگونه تحلیل یا توانایی تشخیص مشکلات
اجتماعی را ندارند، یا نسخهای به ذهنشان نمیرسد و ای بسا، در مواردی از عهده
کار بر نمیآیند (اگر نگوییم مشکل خودشان هستند و میخواهند آدرس غلط بدهند) صرفا
مساله را به این سطح تقلیل میدهند که «باید کار فرهنگی بکنیم».
وقتی از نسخه «باید کار فرهنگی کنیم» استفاده میکنیم،
حداقل دو ادعا را به صورت پیشفرض بدیهی در نظر گرفتهایم که لزوما درست نیستند:
نخست اینکه فرض کردهایم: نسخه مطلوب، قطعا همان است که ما
در نظر داریم، و اگر جامعه مطابق میل ما رفتار نمیکند مشکل از بیفرهنگی جامعه
است. مثلا برخی از اسلامگرایان، در مورد شیوع آنچه «بدحجابی» میخوانند خواستار
افزایش کار فرهنگی میشوند. گویی هرآنکس که «فرهنگ» داشته باشد حتما حجاب را
انتخاب خواهد کرد. شاید این مثال کمی مورد اختلاف نظر باشد. از مثال دیگری استفاده
میکنیم: میگویند «مردم ما فرهنگ استفاده از اینترنت (یا گوشیهای هوشمند) را
ندارند». گویی برای استفاده از اینترنت یا گوشی هوشمند یک ساز و کار مشخص وجود
دارد که حضرات بدان دست یافتهاند و دیگران نیز باید پیروی کنند.
اما موضوع اصلی این نوشته، پیشفرض دوم است که یک هویت مجرد
و انتزاعی برای «کار فرهنگی» قايل است. اینجا وقتی کسی میخواهد در نقد مشکلات یا
آسیبها تغییری در قوانین، یا ساز و کارهای حکومتی یا اجتماعی ایجاد کند، گروهی
مدعی میشوند: «مشکل از قوانین یا حکومت نیست، بلکه مشکل ما فرهنگی است». گویی فرهنگ
یا کار فرهنگی، ابدا ربطی به قوانین، معادلات اقتصادی، جدالهای سیاسی و یا دیگر
ساز و کارهای اجتماعی ندارد؛ بلکه یک دستگاه خاصی است که دکمهاش را فشار میدهیم
و بدون هیچ تغییری در ساختارها یا قوانین خود به خود شرایط را اصلاح میکند.
منظور ما، انکار مشکلات فرهنگی و ضرورت فرهنگسازی نیست.
بلکه اشاره اصلی به یک خلط مبحث در «ریشهیابی» و «دستور عمل» است. بدین معنا که
کشف یک مشکل فرهنگی، صرفا در سطح آسیبشناسی و ریشهیابی مساله معنا دارد. اما اگر
این مشکل حل نشود و یا حل آن به درازا بکشد، دیگر ایراد کار در فرهنگ نیست، در ساز
و کارهای اجتماعی و سیاسی است که قادر به حل مشکل نیست.
برای مثال، همه به یاد داریم وضعیتی را که میگفتند «ایرانیان
فرهنگ استفاده از کمربند ایمنی در هنگام رانندگی را ندارند». در سطح آسیبشناسی هم
میتوان پذیرفت که انتقاد کاملا درستی بود. گروهی هم سعی میکردند با نصیحت یا
تبلیغات و حتی انتقاد و ملامت مشکل را بر طرف کنند. به هر حال این مشکل برای چند
دهه ادامه پیدا کرد تا اینکه بالاخره از یک مقطعی، با چند تغییر در قوانین
راهنمایی و رفتار و برخورد پلیس مساله کلا دگرگون شد و امروز اکثر رانندگان از
کمربرند ایمنی استفاده میکنند.
پس اگر کسی در سطح «آسیبشناسی» یک ناهنجاری یا عامل عقبماندگی
را به اسم «مشکل فرهنگی» معرفی کند حرفاش قابل قبول است؛ اما اگر بخواهد از این
آسیبشناسی نتیجه بگیرد که حکومت بیتقصیر است و مردم مسوول مشکل هستند، آنگاه نه
تنها سطح «آسیبشناسی» و «عمل اصلاحی» را خلط کرده، بلکه میتوان گفت نشان داده
است که هیچ تصوری از مفهوم و کارکردهای حاکمیت ندارد.
در نهایت، یادآوری میکنیم که بجز قوانین و ساختارهای
اقتصادی و اجتماعی و سیاسی، نوع برخورد، ادبیات، مرام و رفتار حاکمان نیز یکی از
ارکان اصلی در فرهنگسازی اجتماعی هستند. به قول معروف «الناس على دین ملوكهم». پس
اگر تحلیلگرانی از «فرهنگ علمستیز» جامعه ایرانی گلایه کردند و یا گزارشهای
وزارت بهداشت نشان داد که ۸۳درصد از دانشجویان مملکت به فالگیرها اعتقاد دارند، راه
حل در متوقف کردن نسخههای اصلاحات و توسعه سیاسی به بهانه «ضرورت مقدمات فرهنگی»
نیست. بلکه بهتر است مرور کنیم چه حجمی از ادبیات علم ستیز نظیر «اقتصاد مال خر
است» و یا چه فعالیتهایی از جانب «دولت رمالی و کفبینی» به سمت جامعه پرتاب شده
است تا اتفاقا به ضرورت هرچه سریعتر اصلاحات سیاسی برای نجات فرهنگ عمومی پی
ببریم!