۱۲/۰۹/۱۳۸۸

حل مشکل خدمت اجباری!

امروز از یکی از دوستان شنیدم کسانی که در رژیم گذشته زندانی سیاسی بودند، فرزندانشان به میزان نصف زمانی که آنها در زندان به سر برده اند از معافیت سربازی برخوردار می شوند. (مثلا پدر یک سال زندانی بوده، پس از خدمت سربازی پسر شش ماه کم می شود) بعد از شنیدن این خبر اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که با روالی که حاکمیت در پیش گرفته، بعید نیست بعد از تغییر رژیم خدمت سربازی کلا حذف شود! احتمالا تا آن زمان کسی باقی نمی ماند که پایش به زندان نرسیده باشد.

چهارنگاه به گفت و گوی میرحسین- بخش اول - مسئله رهبری و هدف گذاری جنبش

بحران رهبری جنبش دیگر مسئله ای نیست که بر کسی پوشیده باشد. از نگاه من تنها دو گروه هستند که از این مسئله خوشحال هستند و یا بر لزوم تداوم آن تاکید می کنند. گروه اول آنانی که از سرانجام رهبری کاریزماتیک آقای خمینی در جریان انقلاب 57 خاطرات تیره ای دارند و به مصداق مارگزیده، تاب دیدن هیچ ریسمان سیاه و سفید دیگری را نیز ندارند. گروه دوم هم فرصت طلبانی هستند که به خوبی می دانند در اقلیت مطلق جنبش هستند و نمی توانند برای در دست گرفتن رهبری آن ادعایی داشته باشند؛ نتیجه آنکه ترجیح می دهند بر طبل بی رهبری جنبش بکوبند تا دست کم کس دیگری نیز بر این کرسی تکیه نزند. اما برای اکثریت فعالان جنبش تداوم این وضعیت به یک معضل جدی (اگر نگوییم بحران) بدل شده است.


در پاسخ به این پرسش که چرا جنبش سبز هیچ گاه نتوانسته است از یک رهبری مشخص بهره مند شود؟* من دو نکته را دارای اهمیت می دانم: نخست فضای امنیتی و سرکوب خشنی است که بلافاصله هر تشکل، گروه و جمعیت ساختارمندی را متلاشی خواهد کرد. (نمونه آن را در حمله به دفاتر آقایان موسوی و کروبی، ضبط اسناد پی گیری وضعیت زندانیان و در نهایت بازداشت مشاوران ایشان می توان دید) دوم نبود مطالبه و یا دست کم شعاری مورد توافق است که تمامی طیف های جنبش سبز را گرد آن جمع سازد و یک نفر را به عنوان نماینده طرح و پی گیری آن مطالبه به رهبری برساند.


در مورد مشکل اول من گمان می کنم که همچنان راهکاری وجود ندارد و مهندس موسوی نیز با اشاره به همین مسئله است که می گوید: «به نظر می آید که ایجاد تشکیلاتی که بتواند چهره های مؤثر را دور هم گردآورد تا به صورت آشکار و در چهارچوب قانون اساسی کار را به پیش ببرند فعلا منتفی است و هنوز به اعتقاد اینجانب راهبرد «هر شهروند، یک رسانه» و همچنین گسترش فعالیت های شبکه اجتماعی در جهت گسترش آگاهی های سیاسی و اجتماعی، یک ضرورت است و جایگزینی برای آن وجود ندارد».


البته به باور من، این مشکل هرچند در شرایط کنونی قابل رفع نیست، اما با آگاه تر شدن همین شبکه های اجتماعی قابل تخفیف است. با این نگاه، اگر شبکه های اجتماعی عادت کنند که هسته اصلی مطالبات و هدف گذاری ها را از چهره های شاخص (جایگزین فعلی من برای اصطلاح «رهبران») جنبش اخذ کرده و تنها در نشو و گسترش آن از ابتکارات شخصی خود استفاده کنند، در کوتاه مدت می توان از تشتت بیشتر و هرز رفتن انرژی در داخل جنبش پرهیز کرد و در دراز مدت نیز می توان امیدوار بود که همین شبکه های اجتماعی با تغییر ماهیت خود، حتی به اجزای یک تشکیلات ساختارمند بدل گردند. از سوی دیگر، این هسته ها در عین حال می توانند با انتقال اخبار، پیام ها، نقطه نظرات و بازخوردهای خود، به نوعی نقش مشاوران چهره های شاخص جنبش را ایفا کنند.


اما در برابر مسئله اهداف و شعارهای مورد توافق جنبش، من گمان می کنم گفت و گوی اخیر میرحسین حاوی تصمیمات مهم تری است. از نگاه من موسوی در این گفت و گو قصد دارد تا از عزم خود برای مشخص کردن تکلیف خواسته ها و شعارهای جنبش خبر دهد. تصمیمی که به هیچ وجه فردی به نظر نمی رسد و دست کم به گواهی جلسه هفته پیش موسوی و کروبی و همچنین تاکید موسوی بر گفت و گو و ارتباط مداوم با خاتمی، تصمیمی گروهی به نظر می رسد: «بنده و جناب آقای کروبی در مشورتی که داشتیم فکر کردیم پیشنهادی که قبلا داده ایم را تکرار کنیم و آن اینکه اجازه داده شود جنبش راه سبز با توجه به اصل ۲۷ قانون اساسی، برای یک راهپیمایی مردم را دعوت کنند». اشاره موسوی در این بخش به نوعی تاکید بر طرح دو پیشنهاد جدید مهدی کروبی است**. پیشنهاداتی که دو راه «صدور مجوز برای راهپیمایی سبزها» و یا «برگزاری رفراندوم جهت حذف شورای نگهبان» را پیش پای حاکمیت قرار می دهد.


البته تاکید میرحسین برای مشخص ساختن مرزهای جنبش سبز به همین جا ختم نمی شود: «هدف جنبش سبز از همان اول، اصلاح در چهارچوب اصولی روشن بود. نقطه اتصال را همگی رنگ سبز گرفتیم. هدف حداقلی و مطمئن که می توانست اجماع گسترده ای ایجاد کند، تحقق اجرای بدون تنازل قانون اساسی بود». دیگر جای تعارف نیست. «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» هرچند «حداقلی» است، اما به هر حال میرحسین آن را صراحتا «هدف جنبش سبز» معرفی کرده است. اکنون دیگر باید تعارفات را کنار گذاشت و مرزبندی ها را مشخص کرد.


گستره جنبش سبز زمانی تا بدان جا پیش رفت که از سازمان مجاهدین خلق گرفته تا سلطنت طلب ها و شخص رضاپهلوی هم به آن اقبال نشان دادند. البته مسئله این گستردگی کم نظیر و تنوع چهره ها و جریانات نبود. مشکل اینجا بود که هیچ گاه مشخص نشد که این خیل گسترده استقبال کنندگان از جنبش سبز با چه هدف و دیدگاهی به آن روی آورده اند؟ آیا همچنان بر مواضع پیشین خود پای می فشارند و یا دیدگاه حاکم بر جنبش را به رسمیت شناخته اند؟ اما با تاکیدهای جدید میرحسین دیگر چنین ابهاماتی امکان تداوم ندارند. همه باید تکلیف خود را مشخص کنند که آیا با تعاریف کاملا مشخص و شفافی که میرحسین ارایه کرده است همراهی دارند یا خیر؟


از نگاه من مثلث میرحسین، کروبی و خاتمی، آن هم با محوریت شخص میرحسین از این پس می تواند رهبری مشخص جنبش را در دست بگیرد. استناد من برای این ادعا تنها به پشتوانه شخصیت کاریزماتیک و یا شهرت فردی این چهره ها نیست، بلکه دقیقا به تصمیمات خردمندانه و راهبردهای هوشمندانه آنان طی هشت ماه گذشته متکی است. تصمیمات و اعلام مواضع این افراد طی این مدت نه تنها به صورت نسبی بر دیگر صاحب نظران برتری داشته، بلکه حتی در دیدگاهی ذهنی و غیرعملگرایانه نیز کم نقص (اگر نگوییم بی عیب) بوده است. دست کم من به شخصه هنوز هیچ جایگزین شایسته تری برای این مثلث سراغ ندارم؛ هرچند ناگفته پیدا است که در صورت ظهور چنین جایگزینی هیچ یک از فعالان جنبش سبز سرانجام کشور و آینده جنبش خود را به دلیل گرفتاری در «کیش شخصیت» به بازی نخواهند گرفت و رهبری را تغییر خواهند داد.



پی نوشت:

* در ارتباط با همین موضوع بخوانید: «رهبری جنبش، نیازها - مقدوریت ها».

** در مورد طرح این دو پیشنهاد پیش از این یادداشتی انتقادی نوشته بودم. با این حال گمان می کنم گفت و گوی اخیر موسوی دانسته های جدیدی از توافقات چهره های شاخص جنبش را برای ما آشکار می سازد که می تواند انتقادات پیشین را مرتفع سازد.

۱۲/۰۸/۱۳۸۸

سبز بودن به لباس و نماد نیست، به رفتار و اخلاق است

این برای دومین بار است که از میان گفت و گوهای مهندس موسوی گزیده ای را انتخاب می کنم. (نمونه پیشین را از اینجا بخوانید) هربار هم احساس می کنم سانسورچی شده ام؛ آن هم سانسورچی سخنان چه کسی! این گزیده نویسی تنها نشان دهنده مواردی است که برای شخص من در اولویت اهمیت قرار دارند و احتمالا در روزهای آینده در موردشان خواهم نوشت. امیدوارم دیگر دوستان هم جنبه های دیگر این گفت و گو را مورد تمرکز قرار دهند. (متن کامل گفت و گو را از اینجا بخوانید):


- هنوز جوابی برای خالی بودن میدان و این که چرا دوربین ها فقط نقاط محدود نزدیک به جایگاه را رصد می کرده داده نشده است. اینکه مردم مراقب چمن و محیط زیست بوده اند، مخصوصا برای کسانی که سال های قبل حضور مردم در میدان را مشاهده کرده اند، مضحک است.


- بنده و جناب آقای کروبی در مشورتی که داشتیم فکر کردیم پیشنهادی که قبلا داده ایم را تکرار کنیم و آن اینکه اجازه داده شود جنبش راه سبز با توجه به اصل ۲۷ قانون اساسی، برای یک راهپیمایی مردم را دعوت کنند. (این گفته را من به عنوان تایید و تاکید بر آخرین نامه سرگشاده مهدی کروبی قلمداد کردم و در مورد آن حتما خواهم نوشت.)


- استفاده از فضای مجازی معجزه کرده است و به صورت یک ساختار کاملا قابل اتکا، افراد و شبکه ها را در اتصال و تعامل باهم قرار داده است.


- هدف جنبش سبز از همان اول، اصلاح در چهارچوب اصولی روشن بود. نقطه اتصال را همگی رنگ سبز گرفتیم. هدف حداقلی و مطمئن که می توانست اجماع گسترده ای ایجاد کند، تحقق اجرای بدون تنازل قانون اساسی بود.


- باید بدانیم که که زمینه هر تغییر اساسی در جهت اصلاح گری، گسترش آگاهی است. بدون آگاهی گسترده در سطح جامعه، امکان تغییر وجود ندارد. افشاندن بذر آگاهی و گسترش آن به همه اقشار و همه نقاط کشور، تنها از طریق حضور خیابانی فراهم نمی آید، گرچه اجتماعات، حق مردم و یکی از امکانات آنها برای نیل به اهداف سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آنهاست. مهم آن است که در چهارچوب «هر شهروند، یک رسانه»، هر علاقمند به جنبش سبز، راهی برای گسترش این آگاهی و تعمیق آن در میان همه اقشار و بویژه در اقشار مستضعف جامعه پیدا کند. گسترش اگاهی ها، استراتژی اصلی جنبش است.


- باید متواضع باشیم. هدف آن نیست که تغییرات ناشی از این استراتژی حتما بدست سبزها اتفاق بیفتد. سبز بودن یعنی «خود» در میان نبودن و خودخواه نبودن.


- هدف ما، تغییر در چهارچوب نظام است. ولی هدف آن نیست که این تغییرات حتما بدست این یا آن فرد صورت بگیرد. ما باید یک اصل اخلاقی را بیاد داشته باشیم و آن تصدیق درستی، خوبی و زیبایی است، حتی اگر این درستی و خوبی بدست ما صورت نپذیرد. به همین دلیل، ضمن آن که محکم بر روی خواسته های خود ایستاده ایم، ولی کم هزینه تر می بینیم اگر خود حاکمیت به سمت این راه حل ها که برآمده از خواست ملت و میثاق ملی ماست پیش برود.


- این (تعریف و منش حاکمیت کنونی) تعریف یک ملت نیست. این حاکمیت یک فرقه است و دزدیدن مفهوم ایرانیت و حس ملی و این خطرناک ترین راهبردی است که ما اکنون در مقابل آن قرار داریم. سلاح ما در مقابل چنین کژراهه ای، رفتن به سمت میثاق ملی و مذهبی مان و تکیه بر آرمان هایی است که به ایرانی پیشرفته و صلح جو در سطح جهانی و در سطح ملی منجر می شود.


- به نظر کسانی که مشغول ضرب و شتم دانشجویان هستند، فرزندان این ملت از حیوانات هم کم ارزش تر می نماید و فاجعه بارتر اینکه در سطوح مختلف، مسئولین می گویند که نمی دانند حمله کنندگان چه کسانی هستند. این توهینی بدتر به شعور دانشجویان و مردم است.


- بنده می خواهم بگویم همین نسبت (اشاره به نامه 116 تن از اساتید دانشگاه تربیت مدرس) را شما در میان پزشکان، معلمان، مهندسین، کارگران، جنبش زنان، ورزشکاران و هنرمندان و دیگر گروه های مرجع می توانید بیابید. یک نگاه ساده و بدون تعصب به جشنواره های دهه فجر نشان خواهد داد که هنرمندان به عنوان قشری به شدت تأثیرگذار کجا ایستاده اند.


- کارناوال روز عاشورای سال ۷۶ و نمایش ها و تمهیدات شبیه آن از یادمان نرود. مخالفان جنبش اگر نه همه، ولی بخشی از آن، به هیچ اصول اخلاقی و دینی پایبند نیستند.


- مراسم این روز (چهارشنبه سوری)، یادمان جشنواره نور علیه تاریکی است اما علاقمندان به جنبش راه سبز ضمن انکه به نمادها و مراسم ملی و مذهبی دلبستگی دارند، حاضر نیستند که این نوع مراسم ها باعث اذیت و آزار مردم بشود.

- سبز بودن به لباس و نماد نیست. سبز بودن به رفتار و اخلاق است. اگر این اصل مهم مورد توجه قرار گیرد و اعضای جنبش یکدیگر را به رعایت آن توصیه کنند، قطعا از آسیب هایی که ممکن است عده ای در لباس جنبش سبز انجام دهند جلوگیری خواهند کرد.

پی نوشت:
در مورد همین گفت و گو از «راز سربه مهر» و «آزاد باشیم» بخوانید.

آیا ما در اعتراضاتمان پی گیر هستیم؟

رادیوی تاکسی روشن است و برنامه صبحگاهی در حال پخش. به مناسبت نزدیک شدن به روزهای پایان سال گزارشی تهیه شده که شهروندان از اختلاف قیمت در نقاط مختلف شهر گله می کنند. تقریبا بدون استثنا تایید می کنند که قیمت ها در سطح شهر و حتی گاه در یک محله کاملا متغیر است و از این بابت نظارت دقیقی وجود ندارد. یکی دو نفر هم می گویند که گاه با فروشندگان وارد بحث و جدل می شوند اما زمانی که گزارشکر از آنان می پرسد آیا تا کنون شکایت خود را از طریق شماره تلفن 124 (گویا مسوول رسیدگی به همین گران فروشی ها است) پی گیری کرده اید همگی جواب منفی می دهند.


من گمان نمی کنم دلیل اول پی گیری نکردن شکایات بی اعتمادی به دستگاه رسیدگی باشد. دست کم این دلیل زمانی منطقی به نظر می رسد که مواردی هرچند محدود یافت شوند که به صورت تجربی از بی تاثیر بودن این شکایات گلایه کنند. زمانی که دست کم شهروندان جامعه آماری مورد نظر به صورت صد در صد اعتراف می کنند که هیچ گاه نارضایتی خود را به عنوان یک شکایت پی گیری نکرده اند، من گمان می کنم باید مشکل را در یک فرهنگ بیمار اجتماعی جست و جو کرد. فرهنگی که به صورت سنتی «غرزدن» را به یک اعتراض پی گیر و موثر ترجیح می دهد.

۱۲/۰۶/۱۳۸۸

کار خوبی نبود خانم علی نژاد

مسیح علی نژاد در پست پیشین وبلاگش مطلبی منتشر کرد که در آن ادعا شده بود دختر رحیم مشایی و عروس محمود احمدی نژاد مدتی است که در اعتراض به سرکوب های اخیر، روابط خود را با پدرشوهرش (احمدی نژاد) قطع کرده است. (اینجا بخوانید) ایشان در بخشی از این نوشته برای مدعای خود از چند نفر از خبرنگاران اصولگرا نیز به عنوان شاهد یاد کرده اند. در ادامه این متن به نحوی نه کاملا صریح آمده است که این مطلب دروغی طنزآمیز بوده است. با این حال همانگونه که پیش از این نیز بارها در کشور ما رخ داده است*، این مطلب به عنوان یک خبر جدی گسترش یافته و واکنش های متفاوتی را به همراه داشته است. از جمله اینکه یکی از خبرنگاران اصولگرایی که به عنوان شاهد نامشان در وبلاگ مسیح علی نژاد ذکر شده در یادداشتی وی را «دروغگوی بی شرم» خوانده و این مطلب در خبرگزاری فارس هم بازنشر یافته است. (شرح ماجرا را هم به قلم خود مسیح بخوانید)


«دروغ 13» یک شوخی قدیمی رایج در بسیاری از کشورهای جهان است که جامعه ایرانی نیز با آن بیگانه نیست؛ اما به گمان من، به کارگرفتن یک دروغ به عنوان شوخی و برای تفریح تنها در جوامعی می تواند معنا داشته باشد که دروغ یک پدیده غیررایج و واقعا نادر باشد. متاسفانه شیوه ای که خانم علی نژاد برای شوخی (به بیان خودشان طنز) در پیش گرفته اند و به هیچ وجه هم تازگی ندارد، در جامعه خبری سرشار از دروغ ایران نتایجی کاملا متفاوت به همراه داشته است**. نتایجی که به گمان من برای پیش بینی آنها به هیچ وجه نیازمند بصیرتی ویژه و نگاهی دوراندیش نخواهیم بود. در شرایطی که عجیب ترین ادعاهای ممکن هر روز از جوانب رسمی ترین منابع خبری منتشر می شود، در کشوری که بالاترین مقامات رسمی و مسوولش به سادگی آب خوردن دروغ های شاخ دار می گویند و در کشوری که هیچ خبری و از هیچ منبعی نمی تواند «کاملا موثق» قلمداد شود و بدون تکذیبیه باقی بماند، «دروغ پردازی» نه تنها «طنازی» نیست که بیشتر به پاشیدن نمک به زخمی مهلک شباهت دارد.


از همه اینها که بگذریم، همگی به خوبی می دانیم که اگر قرار باشد یک هسته مشترک برای حامیان کودتا و یک انگیزه مشترک اولیه برای مخالفان وضعیت موجود بیابیم به سادگی می توان به «دروغ گویی» بخش اول و خستگی گروه دوم از بی پایانی این دروغ پردازی ها اشاره کنیم. حال چرا باید در چنین شرایطی با چنین اقدامات نسنجیده ای صداقت فعالان جنبش سبز را مورد تردید قرار دهیم و دست کم این فرصت را برای دروغ پردازانی شبیه خبرگزاری فارس پدید آوریم که دیگران را نیز به کیش و منش خود متهم سازند؟


پی نوشت:

*این هم نمونه دیگری از مطالب طنز که برخی آن را جدی قلمداد کرده اند، با این تفاوت که از جانب یکی از حامیان دولت کودتا نوشته شده بود و خیلی زود به عذرخواهی انجامید.

** در این مورد باید اعتراف کنم من هم یادداشت خانم علی نژاد را تا انتها نخوانده بودم، اما به دلیل اعتماد کاملی که به صداقت ایشان داشتم، خبر را جدی فرض کرده و به عنوان یک مطلب کاملا موثق برای تعدادی از دوستانم روایت کردم.

۱۲/۰۵/۱۳۸۸

طغیان

با مدیرم دعوایم شد. شدید. درخواست اخراجم را کرد. شنبه تکلیفم روشن می شود. قطعا به زودی حالم بد خواهد شد اما فعلا خوشحالم که مشکل مالی باعث نشد بخواهم در برابر حرف زور کوتاه بیایم. من از اول تا آخرش کاملا مودب و خونسرد بودم. حق کاملا با من بود. با خیال راحت ایسادم و کوتاه نیامدم. خیلی برایش سنگین بود که اولا در زمین بحث و استدلال یک شکست خورده مطلق بود و در ثانی من حاضر نبودم با نگاه سنتی به رابطه «رییس و مرئوسی» حرفش را دربست بپذیرم و یک «چشم قربان» نثارش کنم. یک دفعه از کوره در رفت و شروع کرد به داد و بیداد و آخرش هم گفت «پاشو برو بیرون». من هم برای اولین و آخرین بار کمی صدایم را بلند کردم، تنها کمی که تحکم اراده ام را به نمایش بگذارد که «به حرف شما اینجا نیومدم که با حرف شما بخوام برم». عین بچه های ننر دوید پیش مدیرعامل که «چغلی» بکند. دوستان و همکاران لطف کردند و سعی کردند وساطتی کنند اما طرف بیشتر از این حرف ها سوخته بود. خوشحالم که تا این لحظه پشیمان نشده ام. باور دارم که شخصیت انسان ها، اخلاق، باورها و حتی اعتقاداتشان را شرایط جامعه به آنها تحمیل می کند و دیگر کیست که نداند اقتصاد در این زمینه حرف اول و آخر را می زند؟ کارگر و زیر دست در این کشور ناچار می شوند به نوکر صفتی و بلی قربان گویی تن در دهند چرا که اولا قانونی وجود ندارد تا از حقوق طبیعیشان حمایت کند و دوما مشکلات اقتصادی اجازه استقلال را به آنها نمی دهد. من نمی دانم اگر کسی بخواهد این بازی را به هم بزند چقدر دوام خواهد آورد. اما باورم این است که چنین تصمیمی «طغیان» است و من «طغیان» را ملاک انسانیت می دانم.

هیس

عبدالمالک ریگی دستگیر شده است. هرکسی حق دارد در این مورد سکوت کند، اما هر اظهار نظری می تواند علیه شما در دادگاه استفاده شود.

۱۲/۰۴/۱۳۸۸

رسانه

روزهای اولی را که شبکه فارسی زبان تلویزیون بی.بی.سی آغاز به کار کرد به خوبی به خاطر دارم. بحث های بسیار زیادی حول «انگیزه»های راه اندازی این شبکه و حتی «مفید یا مضر» بودن آن به حال فرآیند دموکراسی خواهی در ایران در گرفته بود. بسیاری چه در آغاز راه اندازی این شبکه و چه حتی مدت ها بعد همچنان اعتقاد داشته (و احتمالا دارند) که بی.بی.سی همچون بسیاری دیگر از سیاست های انگلیسی در هماهنگی با جمهوری اسلامی حرکت می کند. توهم های دایی جان ناپلئونی هیچ گاه پایانی نداشته و ندارد، من هم قضاوت خاصی در مورد آنها ندارم. فقط گمان می کنم اگر تنها حاصل بی.بی.سی را در تمام طول مدت کوتاه فعالیتش انتشار همین فیلم حمله به کوی دانشگاه بدانیم باز هم باید اعتراف کنیم یک جورهایی به این شبکه مدیونیم.

ما زبان همه ایم

چه ساده خود را جمع می بندند؛ چقدر زود زبان همه می شوند و به چه راحتی قامت رهبری و نمایندگی به خود می گیرند وقتی که حتی از ذکر نامشان خودداری می کنند که بدانیم چه کسانی هستند و چند نفرند و از کجا آمده اند، اما به خود حق می دهند بنویسند و منتشر کنند: «اکنون اما زنان ایرانی با تجربه ای که از این دو مقطع تاریخی دارند اجازه نخواهند داد مطالبات و هویت آنها در پس مطالبات دیگر به فراموشی سپرده شود و انتظارشان از شما آقایان نیز این است که در پی گیری مطالبات به حق مردم ایران از مطالبات زنان ایرانی غافل نشوید و در موضع گیری های خود صراحتا به این مطالبات و به نقش زنان ایرانی در مطرح کردن آنها و تلاش و مبارزه برای تحقق آنها اشاره کنید». (تاکیدها از من است)

۱۲/۰۳/۱۳۸۸

راهکارهای حداکثری؛ مقاومت های حداقلی!

باور داشته و دارم که باید از مواضع رهبرانمان دفاع کنیم. (تفصیلی اش را در «از مواضع رهبرانمان حمایت کنیم» بخوانید) به باور من تنها ابزار قدرت و چانه زنی ما، مقاومت هایمان در برابر مطالباتی است که از سوی چهره های شاخص (محتاطانه رهبران) جنبش ارایه می شوند. این باور جدیدی نیست و با معادل های مفصل تر آن نظیر «فشار از پایین و چانه زنی از بالا» و «خواسته های حداقلی و مقاومت های حداکثری» از پیشتر آشنا بوده ایم؛ اما این روزها می بینم که در این راه مشکل جدیدی پدید آمده است.


میرحسین موسوی 16 بیانیه خود را به گفت و گو با مردم، تشریح دیدگاهش نسبت به جنبش سبز، بیان آرمان ها و آرزوهایش برای جامعه ایرانی و پرداخت و اصلاح نگاه به قدرت اجتماعی مردم اختصاص داد تا سرانجام در بیانیه شماره 17 خود به جمع بندی شرایط و ارایه راه کارهای پیشنهادی خود جهت خروج از بحران بپردازد. راهکارهایی که می توانست فصل الخطاب تمامی جریان های جنبش قرار گیرد و با محوریت یافتن در تمامی اعتراضات و طرح مطالبات حاکمیت را به واکنش و پاسخگویی وادار سازد. اما متاسفانه حتی آنانی که خود را نزدیک تر از هر کس دیگر به موسوی و دیدگاه هایش می خواندند به جای حمایت و تمرکز بر روی این مطالبات، ترجیح دادند بیانیه مجزای خود را صادر کنند و مطالبات جداگانه ای (هرچند با مشابهت های فراوان) مطرح سازند. بازی طرح مطالبات و صدور بیانیه های مکرر آنقدر ادامه پیدا کرد که با کمرنگ شدن بیانیه موسوی در میان خیل انبوهی از مطالبات رنگارنگ و بیانیه های مختلف، حاکمیت را عملا از فشار روانی سکوت در برابر پیشنهادات موسوی رهایی بخشید.


در این میان، اگر نتوان از گروه هایی همچون «پنج روشنفکر مذهبی» و «ما زنان»(!) انتظار ویژه ای داشت، دست کم نمی توان از انتظار عمومی برای ایجاد ارتباط و هماهنگی کامل میان مثلث موسوی، کروبی و خاتمی چشم پوشی کرد. شیخ مهدی کروبی برای کسی در این کشور ناشناخته نیست. شجاعت، صراحت و سادگی او زبان زد هر ناظر بی طرف و منصفی است. با این حال گمان می کنم نزدیک ترین دوستان و افراطی ترین هوادارن وی نیز ناچار به این اعتراف باشند که شیخ شجاع آنچنان که در پایداری و شجاعت می تواند مورد اتکا قرار گیرد، در نظریه پردازی و سیاست ورزی چندان نقطه مطمئنی نیست. پس از صدور بیانیه شماره 17 موسوی، کروبی نیز دست به کار شد و پنج راهکار پیشنهادی خود را برای خروج از بحران ارایه کرد. به دلایل بسیاری من این اقدام کروبی را نه تنها در تضاد و اختلاف با بیانیه 17 موسوی ندانستم، بلکه حتی آن را نوعی مکمل و حاصل توافقی پنهانی انگاشتم. با این حال زمان گذشت و در ادامه مشخص شد که مسئله چندان هم حساب شده نبوده است.


کروبی بعدها و در هنگام دعوت مردم برای شرکت در راهپیمایی 22 بهمن بار دیگر پنج راهکار متفاوت جهت خروج از بحران ارایه کرد. راهکارهایی که حتی تندتر از پنج پیشنهاد اولی خود او بودند. (به بند حذف شورای نگهبان در این نامه دقت کنید) بدین ترتیب و بدون اینکه در دست یابی به پنج پیشنهاد اولیه کروبی و موسوی هیچ گونه پیشرفتی حاصل شده باشد و به قول معروف مقاومتی در دست یابی به آن مطالبات شکل گرفته باشد، کروبی سری دوم مطالبات خود را مطرح ساخت. شاید در آن زمان انتظار می رفت با حضور چشم گیر سبزها در راهپیمایی 22 بهمن پشتوانه مردمی قدرتمندی برای دست یابی به این مطالبات جدید پدید آید. با این حال کمتر از یک ماه بعد و درست در شرایطی که در 22بهمن ماه همه چیز بر خلاف میل و انتظار سبزها پیش رفت، مهدی کروبی بار دیگر بیانیه جدیدی صادر کرده و این بار تندترین مطالبات مطرح شده از زمان کودتا را ارایه کرده است: رفراندوم!


من نمی دانم سیر پیشنهادات «خروج از بحران» تا چه زمانی ادامه خواهد داشت. اما با روند کنونی هیچ تردیدی ندارم که تعداد راهکارهای ارایه شده از میزان مقاومتی که بر سر هرکدام صورت خواهد پذیرفت فزونی گرفته است. به بیان دیگر، تعداد این راهکارها آنقدر زیاد شده اند که به نظر می رسد حتی فعالان سبز نیز دیگر نمی توانند هیچ کدام یک از آنها را به صورت مشخص جدی فرض کنند، چه برسد به حاکمیت. با چنین روندی، نه تنها نمی توان به پذیرش هیچ یک از این مطالبات از سوی حاکمیت امیدوار بود، بلکه حتی بیم آن می رود که امکان هرگونه تجمیع میان جریانات مختلف فعال در جنبش سبز روز به روز کمرنگ تر شود.

۱۲/۰۲/۱۳۸۸

روزها

تصمیم گرفته ام تا روزنوشت ها، کوته نوشت ها و هرگونه نوشته دیگری را که جنبه تحلیلی ندارد و یا به مسایل روز مربوط نمی شود به وبلاگ جدیدی با عنوان «روزها» انتقال دهم. از این پس «مجمع دیوانگان» بیشتر بر پایه مطالب تحلیلی کارش را ادامه خواهد داد. برای پی گیری روزنوشت ها و مطالب غیرسیاسی می توانید خوراک «فیدبرنری» وبلاگ روزها را مشترک شوید.

تناقض در استراتژی جنبش سبز عامل شکست 22 بهمن

خلاصه: از نگاه این نوشته، جنبش سبز در روز 22 بهمن ماه نتیجه قطعی شکست یک استراتژی را تجربه کرد که مدت ها پیش از آن نیز نشانه های ناکارآمدی آن به چشم آمده بود. از نگاه این نوشته، استراتژی تداوم اعتراضات خیابانی با حفظ اصل دوری از خشونت در شرایط جامعه ایرانی استراتژی متناقضی بود که عملا امکان تداوم طولانی مدت را نداشت.

باور من این است که راهپیمایی 22 بهمن ماه، فارغ از اینکه چه پیامد های کوتاه مدتی داشته است یک نقطه عطف در تاریخچه جنبش سبز به حساب خواهد آمد. نقطه عطفی که باید سیر حرکتی جنبش را به دو بخش پیش و پس از آن تقسیم کرد. با چنین نگاهی می توان عملکرد جنبش سبز از زمان کودتا تا انتهای راهپیمایی روز قدس را یک عملکرد کاملا تهاجمی قلمداد کرد که قدرت عمل را در دست داشت و نظام را به صورت مداوم به عکس العمل وادار می ساخت. از راهپیمایی روز قدس به بعد سیر تحولات تغییر یافت و جنبش به مرور در جایگاه عکس العملی قرار گرفت. تا جایی که عملکرد خشن سرکوبگران در روز عاشورا، بخشی از جنبش مسالمت آمیز سبز را برای اولین بار به اعمال خشونت وادار ساخت.

من گمان می کنم واکنش خشن مردمی در روز عاشورا، بیش از هر شخص یا گروه دیگر، طیف حامی مبارزه مسالمت آمیز در جنبش سبز را دچار تردید ساخت. آنانی که برای ماه ها بر مسالمت آمیز بودن جنبش خود در برابر دستگاه خشن سرکوب تاکید و بدان افتخار می کردند به ناگاه با این دغدغه مواجه شدند که آیا با متوسل شدن به خشونت ماهیت خود را به صورت بنیادین نقض نکرده اند؟ در صورت تداوم خشونت از جانب معترضان، آیا انقلاب خشن دیگری همچون انقلاب 57 در راه خواهد بود؟ آیا در صورت سقوط خشونت آمیز حاکمیت می توان نسبت به جایگزینی یک نظام دموکراتیک و مسالمت جو خوشبین بود؟

البته تمامی تردیدها به همین چند دغدغه محدود نمی شد. مشکل از جایی بحرانی شد که این طیف که همچنان بر دوری از خشونت تاکید داشتند، توانایی ارایه هیچ آلترناتیو دیگری برای مقاومت در برابر سرکوب های خشن را نداشتند. در واقع آخرین امیدها به راهپیمایی 22 بهمن بسته شده بود. جایی که امید می رفت تا حضور میلیونی سبزها به قدری چشم گیر باشد که اساسا امکان سرکوب خشن از حاکمیت سلب شود. امیدی که عملا بر باد رفت و با ترفند استفاده همزمان از نیروهای سرکوبگر در کنار هواداران دولت امکان هرگونه ابراز وجود قابل ملاحظه از معترضان سلب شد. بدین ترتیب می توان مدعی شد که هوادارن مبارزه به دور از خشونت در داخل جنبش سبز، اولین شکست استراتژیک* را در 22 بهمن پذیرفتند. اگر کلیت این شکست استراتژیک پذیرفته شود، بلافاصله باید به ریشه یابی دلایل آن پرداخت. دلایلی که به صورت فهرست وار می توان به تعدادی از گزینه های محتمل آن اشاره کرد:

- ضعف رهبری (و یا حتی مشکل نبود رهبری)
- مشخص نبودن مطالبات جنبش و نبود توافق عمومی بر اهدافی مشخص
- گسترش نیافتن جنبش سبز از طبقه متوسط شهری (خواستگاه اولیه) به دیگر طبقات جامعه

تمامی این گزینه ها و البته موارد بسیار دیگری که احتمالا می توان به این فهرست افزود جای نقد و گفت و گوی فراوان دارند. با این حال من در این نوشته تنها قصد دارم به یک تناقض درونی در استراتژی مقاومت های خیابانی جنبش اشاره کنم. تناقضی که به گمان من در طول هشت ماه مدام جنبش را مورد فرسایش قرار داد و در نهایت استراتژی مقاومت خیابانی را به بن بست کشاند. برای این منظور ابتدا به یک مرور تاریخی کوتاه از وقایع پس از انتخابات می پردازم.

روز 22 خرداد و همزمان با برگزاری انتخابات به صورت مداوم اخباری پراکنده از تقلب گسترده به گوش می رسید. خبرگزاری فارس از ساعت 18 خبر پیروزی یک نامزد اصولگرا را با کسب بیش از 60درصد آرا منتشر کرد. ارتباطات در پایتخت تقریبا قطع شده بود و با نزدیک شدن به ساعات پایانی شب حضور نیروهای شبهه نظامی در میادین مهم شهر چشم گیر می شد. همان شب و درست در همان زمانی که مهندس موسوی در جریان یک کنفرانس مطبوعاتی از تقلب گسترده در انتخابات به قصد تغییر نتایج خبر داد، حمله لباس شخصی های مسلح به پایگاه های انتخاباتی اصلاح طلبان آغاز شد و شهر در نوعی وضعیت حکومت نظامی فرو رفت. از صبح روز 23 خرداد، پایتخت در التهاب به سر می برد. احتمال شکسته شدن بهت اولیه از نتایج غیرقابل پذیرش هر لحظه قوت می گرفت. از ظهر همین روز رفته رفته درگیری های پراکنده میان مردم و نیروهای امنیتی که کل شهر را غرق کرده بودند آغاز شد و شب هنگام کار به یک جنگ تمام عیار خیابانی کشیده شد.

فردای آن روز نیز وضعیت کاملا مشابهی در پایتخت حاکم شد به نحوی که فرماندهان سپاه بعدها اعتراف کردند که برای تهران وضعیت قرمز اعلام کرده بودند. امکان کنترل درگیری ها از عهده نیروی انتظامی خارج شده بود و نیروهای شبهه نظامی هم کاری از پیش نمی بردند. در این دو روز هنوز هیچ اثری از حضور رسمی نیروهای سپاه در پایتخت وجود نداشت. روز سوم و به دنبال انتشار خبر راهپیمایی مهندس موسوی از میدان انقلاب تا میدان آزادی برای اولین بار قرار شد تا اعتراضات جنبه ای متمرکز به خود بگیرد. هرچند خشونت نیروهای انتظامی تقریبا همه را متقاعد ساخته بود که راهپیمایی 25خرداد خونین خواهد بود، با این حال بزرگترین راهپیمایی تاریخ کشور در غیرقابل باورترین زمان ممکن شکل گرفت تا مسیر تمامی تحولات را تغییر دهد.

من جزو اولین کسانی بودم که روز 25 خرداد به میدان انقلاب رسیدند و از غیاب نیروهای امنیتی در حیرت فرو رفتند. هنوز هم هیچ گونه اطلاعی ندارم که به چه دلیل خیابان های تهران برای برپایی راهپیمایی 25 خرداد از نیروهای امنیتی تخلیه شد. اما از یک چیز اطمینان دارم. با توجه به اعتراضات خشن روزهای 23 و 24 خردادماه، اگر حاکمیت در روز 25 خرداد هم اجازه راهپیمایی آرام را به مخالفین نمی داد، جنبش سبز هیچ گاه یک جنبش «مسالمت آمیز» خوانده نمی شد. جالب اینکه بعدها من مدام از راهپیمایی سکوت در 25 خرداد می شنیدم و تعجب می کردم، چرا که ما از انقلاب تا آزادی فریاد زدیم و شعار دادیم. سپس متوجه شدم که حتی ایده سکوت هم بعد از مدتی در میان راهپیمایان مطرح و فراگیر شده بود. ایده ای که در راهپیمایی های 26، 27 و 28 خرداد کاملا فراگیر و آشنا به نظر می رسید.

تمامی این مقدمه طولانی از ذکر خاطرات روزهای ابتدایی را برای رسیدن به یک ادعا مطرح کردم: از نگاه من، جنبش سبز ماهیت مسالمت آمیز خودش را انتخاب نکرده بود، بلکه این ماهیت با کنش های متفاوت دستگاه حاکم به جنبش سبز تحمیل شد. در واقع اگر در روزهای 23 و 24 خرداد در خیابان های تهران حاضر می شدید با چشمان خود می دیدید که هیچ کدام از معترضان اولیه به قصد اعتراضی مسالمت آمیز قدم به خیابان نگذاشته بودند. مشت های گره کرده، بغض هایی فرو خورده ای که شکسته شده بودند و فریاد نفرت سر می دادند و در نهایت شعله های خشمی که زبانه کشیده بودند و شهر را نیز در آتش خود می سوزاندند تصویری بود که تاریخ می توانست از جنبش اعتراضی سبز در روزهای تولد خود به ثبت برساند.

با این حال، همین تصویر بسیار سریع و در توافقی نانوشته با حاکمیت به تصویر راهپیمایی های میلیونی در سکوت تغییر یافت. این اولین و بهترین تغییر منش جنبش سبز در طول هشت ماه گذشته بود. در واقع معترضان با مشاهده گستردگی خود، بلافاصله توانستند خود را با شرایط جدید تطبیق دهند و به محض اینکه حاکمیت دست از سرکوب خشن کشید، معترضان نیز دست از اعتراض خشن برداشتند. این تغییر منش که در ابتدا تنها زاییده شرایط بود، بعدها توسط دستگاه فکری و تبلیغاتی جنبش تئوریزه شد و به مرور به عنوان نماد و هویت غیرقابل انفکاک جنبش درآمد.

از نگاه من دومین باری که معترضان شیوه اعتراضی خود را با شرایط تطبیق دادند حضور در نماز جمعه معروف به امامت هاشمی رفسنجانی بود. جایی که برای اولین بار از مناسبت های رسمی دولتی برای حضور سبز خود بهره بردند و این رفتار را به یک منش متداول بدل ساختند. اما این هماهنگ سازی باشرایط، اتفاقی بود که بعدها چندان تکرار نشد. باز هم از نگاه من، دست کم از 13 آبان نشانه های کاملا آشکاری پدید آمد که حاکمیت راهکارهای مناسبی برای خنثی سازی حضور سبزها در مناسبت های دولتی به دست آورده است اما جنبش به این نشانه ها توجهی نکرد و همچنان بر حضور در مناسبت ها اصرار ورزید.

اصرار برای حضور در مناسبت های دولتی در شرایطی ادامه داشت که فعالان جنبش سبز دیگر حاضر نبودند از مسالمت آمیز بودن اعتراضات خود چشم پوشی کنند. به این ترتیب برای اولین بار میان واقعیات و مقدورات شرایط با تئوری های اعتراضی جنبش تناقض ایجاد شد. این بار دیگر «اعتراض مسالمت آمیز» زاییده بحث های تئوریک و تبلیغات رسانه ای بود، نه شرایط حاکم بر خیابان ها. اما گویا همه فراموش کرده بودند اگر قرار نیست «ماهیت» اعتراضات در جنبش را به دلیل برخوردهای متفاوت حاکمیت تغییر دهیم، پس دست کم باید «شیوه» اعتراضات را تغییر دهیم. به زبان خلاصه تر، دست کم تا درگیری های خونین 30 خرداد، «شیوه اعتراض خیابانی» یک اصل محوری در جنبش سبز بود و ایده های نظری بنابر شرایط عملی اعتراض تغییر پیدا می کرد. از آن پس «ایده مبارزه مسالمت آمیز» به یک اصل محوری بدل شد که باید شیوه مبارزات بر پایه آن طراحی می شد. تا پایان راه پیمایی روز قدس، «شیوه مبارزه خیابانی» با همان «ایده دوری از خشونت» امکان عملیاتی داشت و به اجرا درآمد. اما پس از آن و به مرور امکان حضور خیابانی، همزمان با حفظ اصل دوری از خشونت تضعیف شد و در نهایت کار را به جایی رساند که روز عاشورا بار دیگر چهره خشن جنبش به نمایش درآمد و بار دیگر «ایده مبارزه مسالمت آمیز» تهدید شد.

این درست همان تناقضی است که من در درون «استراتژی» اعتراضی جنبش سبز به آن اعتقاد دارم و آن را سبب شکست کامل استراتژی حضور خیابانی می دانم. (لازم به یادآوری نیست که پذیرش شکست این استراتژی، در سایه توافق بر سر همان اصل «دوری از خشونت» معنا خواهد داشت) تناقضی که اگر به درستی درک نشود، همچنان توجهات را حول تاکتیک های مقطعی نظیر «اسب تروا» حفظ خواهد کرد و از بازنگری کلی در روند حرکتی جنبش باز خواهد داشت. باید پذیرفت که نه ایران یک کشور اروپایی است و نه حاکمیت جمهوری اسلامی همچون نظام های اروپایی از به کارگیری خشونت برای سرکوب مخالفان خود ابا دارد. در نتیجه از این به بعد دیگر نمی توان به راهپیمایی های خیابانی مسالمت آمیز امیدوار بود. حتی اگر هم چنین امیدهایی هنوز وجود داشته باشد، دیگر نمی توان آنها را به عنوان استراتژی تداوم راه جنبش به کار گرفت. جنبش سبز برای ادامه مسیر خود نیازمند تغییرات اساسی در استراتژی های اعتراضی خود دارد. در آینده در مورد این استراتژی های جایگزین خواهم نوشت.


پی نوشت:
* تاکید می کنم؛ از نگاه من شکست 22 بهمن یک شکست تاکتیکی، آنچنان که عده ای قصد دارند نمایش دهند نبود. متاسفانه تبلیغات حول شکست طرح «اسب تروا» آنچنان گسترده بوده که بسیاری هنوز بر این گمان هستند که تمامی تقصیرها از ضعف و ناپختگی این طرح بوده است. در حالی که از نگاه من، مشکل یک تاکتیک مقطعی نبوده و همان گونه که پیش از این هم نوشته بودم اساسا استراتژی حضور خیابانی و بهره گیری از مناسبت های دولتی شکست خورده است.

۱۲/۰۱/۱۳۸۸

گالیله

تصمیم گرفته بودم که در این وبلاگ دیگر از تیاتر ننویسم، اما «گالیله» چیزی فراتر از یک اثر هنری بود. داریوش فرهنگ نزدیک به هفت ماه پس از انتشار اعترافات تلویزیونی بازداشت شدگان پس از انتخابات نمایشی را بر روی پرده برد که همان زمان نیز ورد زبان ها بود. اعترافات تلویزیونی متهمان به «انقلاب مخملی» در اولین برخورد هر ناظری را به یاد اعترافات گالیله در دادگاه تفتیش عقاید می انداخت. شاید موضوع چندان جدید نباشد، اما اجرای تاثیر گذار نمایش با بازی زیبای «امین تارخ» در نقش گالیله هر مخاطبی را بار دیگر به فضای تیره و سنگین بی دادگاه های فرمایشی می برد؛ گاه اشک را بر چهره ها روان می سازد و گاه نیز فریادهای شوق و تشویق های طولانی در میان اجرا را به دنبال می آورد.

برای من «گالیله» داریوش فرهنگ نشان دیگری بود که هنر و هنرمند چگونه می توانند در بزنگاه های تاریخی به کمک جامعه بشتابند؛ با مردم حرف بزنند؛ گره های ناگشودنی را باز کنند، برایشان تکرار کند: «بیچاره ملتی است که در انتظار قهرمان باشد» و در نهایت بار دیگر نهال امید را در قلب ها بکارند. اگر شما هم به مانند من پس از رویدادهای 22 بهمن در نوعی رکود و خمودگی فرو رفته اید نمایش این روزهای سالن اصلی تیاتر شهر را از دست ندهید.

پی نوشت: مجموعه ای از تصاویر نمایش را از اینجا ببینید.

۱۱/۲۷/۱۳۸۸

رهبری جنبش، نیازها-مقدوریت ها

عباس عبدی اولین کسی نیست که بحث رهبری جنبش سبز را مطرح کرده؛ اما گمان می کنم گفت و گوی وی با دویچه وله برای اولین بار سخن گفتن در باب رهبری را از تعارفات بی دلیل و ملاحظه کاری های محافظه کارانه خارج کرده است. از این جهت این گفت و گو برای من بسیار آموزنده بود. با این حال گمان می کنم آقای عبدی در چند مورد از صراحت بیان خاص خود فاصله گرفته و مواردی را که احتمالا پاسخ مشخصی برایشان ندارد به کل نادیده گرفته اند.


آقای عبدی در این گفت و گو یک رهبری مشخص را از نیازهای ضروری جنبش سبز می خوانند، با این حال هیچ گاه به این پرسش نمی پردازند که آیا اساسا امکان شکل گیری یک رهبری مشخص برای کلیت جنبش وجود دارد؟ اشاره من به ظرفیت های جنبش و رهبران آن نیست؛ بلکه در مورد ظرفیت های جمهوری اسلامی برای پذیرش اپوزوسیون تردید دارم. آیا آقای عبدی گمان می کند جمهوری اسلامی حاضر است یک رهبری مشخص و سیستم رهبری سازمان یافته را برای اپوزوسیون خود تحمل کند؟ آیا نظامی که حتی حاضر نیست فعالیت احزاب معتدل را در چهارچوب قانون تحمل کند می تواند یک آلترناتیو قدرتمند و ساختاریافته را در داخل کشور تحمل کند؟ اساسا کدام یک از حکومت های تاریخ این سرزمین رهبری اپوزوسیون خود را در داخل قلمرو خود تحمل کرده است؟


به عنوان ابهامی دیگر، آقای عبدی مدعی می شود که رهبری لزوما نباید «کاریزماتیک» باشد و تنها می تواند «خردگرا» باشد. چنین ادعای اعجاب انگیزی از آقای عبدی بسیار دور از انتظار به نظر می رسد و این پرسش را پدید می آورد که «اصلا تعریف رهبری در ذهن آقای عبدی چیست؟» عباس عبدی آنچنان از تصمیمات خردمندانه سخن می گویند که انگار در مورد یک فرمول مشخص و رایج ریاضی حرف می زند. من نمی دانم آیا ایشان اساسا کسی را سراغ دارند که خود را خردمند نداند؟ شفاف تر اینکه آیا آقای عبدی به واقع نمی دانند که «خردمندی» صفتی نسبی است که لزوما نمی تواند مورد توافق عمومی قرار گیرد؟ بر فرض محال هم که تصمیماتی خردمندانه وجود دارند که همه اعضای جنبش سبز در خردمندانه دانستن آن تصمیمات متفق القول هستند، در چنین صورتی دیگر چه نیازی به رهبری وجود دارد؟


ای کاش آقای عبدی برای فرار از ترس رایج و برحق ظهور یک رهبری کاریزماتیک جدید به مانند آقای خمینی، راهکار مناسب تری پیدا می کرد و اصلی ترین ویژگی یک رهبر را انکار نمی کرد. توضیح اینکه در یک جنبش هیچ گاه امکان برگزاری یک انتخابات یا همه پرسی برای انتخاب رهبری وجود ندارد. در نتیجه به صورتی اجتناب ناپذیر تنها کسی می تواند در جایگاه رهبری قرار گیرد که بیشترین بخش جنبش را مجذوب خود سازد. این ویژگی (که تنها می توان برای فرار از یک واژه آن را کاریزما نخواند) نه تنها لزوما منفی نیست، بلکه در مواردی نیز بسیار مثبت خواهد بود. به ویژه در زمان هایی که رهبری نیاز دارد تصمیمی اتخاذ کند که احتمال دارد با جو عمومی جنبش کاملا در هماهنگی نباشد. (بنداول از پنج راهکار مهندس موسوی در بیانیه 17 را به یاد بیاورید) در چنین مواردی تنها عاملی که سبب می شود اکثریت اعضای جنبش به مخالفت با تصمیماتی که دست کم در برخورد اولیه «خردمندانه» نمی دانند نپردازند همان ویژگی کاریزمای رهبری است.


فارغ از بحث های مربوط به گفت و گوی عباس عبدی، به شخصه گمان می کنم زمان آن فرا رسیده است که بیشتر و جدی تر در مورد رهبری جنبش سبز سخن بگوییم. به زودی در این مورد بیشتر خواهم نوشت. تا آن زمان یادداشت «سیدهاشم هدایتی» را به شدت توصیه می کنم. هرچند مخاطب سخنان ایشان در ظاهر سران احزاب کرد در خارج از کشور هستند، اما من گمان می کنم تمامی خارج نشینانی که برای جنبش سبز ماهیت و رهبری تعیین می کنند می توانند مخاطب این یادداشت باشند.

۱۱/۲۶/۱۳۸۸

نقض غرض حاکمیت در راهپیمایی 22 بهمن

شاید از همان فردای کودتای 22 خرداد و دست کم از اولین نماز جمعه پس از آن، حاکمیت جمهوری اسلامی به صورت مداوم تاکید داشته است که مشروعیت خود را با 40 میلیون رای دهنده شرکت کننده در انتخابات ریاست جمهوری به اثبات رسانده است و در برابر، مخالفان تنها قصد دارند با «صف کشی های خیابانی» برای خود اعتبار کسب کنند. دستگاه تبلیغاتی نظام از همان ابتدا هرگونه صف کشی خیابانی را بی اعتبار و خلاف قانون می خواند و حتی سعی می کرد تا آن را مخل نظم و آسایش عمومی قلمداد کند. با این حال هشت ماه پس از 22 خرداد، در 22 بهمن حاکمیت تمامی پیشینه خود در مردود خواندن حرکت های خیابانی را زیر پا گذاشته است و صراحتا آنچه را که حضور میلیونی در راهپیمایی 22 بهمن می خواند مهر تاییدی بر مشروعیت خود و مردود دانستن مخالفانش می خواند. شاید در کوتاه مدت و در میان جنجال هایی که پیرامون تعداد حاضران در راهپیمایی 22 بهمن شکل گرفته چنین نکته ای چندان به چشم نیاید؛ اما از نگاه من، این تغییر موضع حاکمیت در به رسمیت شناختن مشروعیت ناشی از حضور خیابانی نقض غرضی اساسی محسوب می شود که در طولانی مدت بار دیگر مشروعیتش را به چالش خواهد کشید.

۱۱/۲۵/۱۳۸۸

جدال بر سر هیچ

سه روز از راهپیمایی 22 بهمن گذشته و همچنان بحث و جدل در مورد حواشی آن پایان نگرفته است. به هیچ وجه دلم نمی خواست در بند این حواشی باقی بمانم، اما برخی اظهارنظرهای عجیب و غریب در این چند روز در کنار نظر خواننده ای که بدون عنوان خواسته بود در مورد وضعیت راهپیمایان آن روز بیشتر صحبت کنم ناچارم ساخت که این چند خط را بنویسم.


پیش از این نوشته بودم که تخمین من از جمعیتی که من در 22 بهمن دیدم در حدود 2 میلیون نفر بود. خوش بین ترین هوادار جنبش سبز هم نمی تواند ادعا کند که در میان این جمعیت چیزی در حدود 100 هزار نفر هوادار سبز به صورت پنهانی راهپیمایی کرده باشند. اما حتی اگر چنین عدد اغراق آمیزی را هم بپذیریم باز هم در میان نزدیک به 2 میلیون نفر حامی ولایت عدد قابل توجهی نخواهد بود. تصاویر بسیاری در این مدت منتشر شده که سعی دارند نشان دهند در هنگام سخنرانی احمدی نژاد میدان آزادی کاملا پر نشده است. در مورد چنین اظهار نظرهایی نخست باید پرسید که چه کسی می تواند تضمین دهد که تصاویر هوایی منتشر شده دقیقا مربوط به زمان سخنرانی احمدی نژاد هستند؟ بر فرض هم که باشند (که من بعید نمی دانم) باز هم من نمی دانم چه برداشتی قرار است از خالی بودن بخش هایی از میدان آزادی در هنگام سخنرانی احمدی نژاد داشته باشیم؟


پیش از این با برخی از دوستان تخمین نسبتا قابل قبولی زده بودیم که میدان آزادی با چیزی حدود 300هزار نفر کاملا مملو از جمعیت خواهد شد. اگر کسی می خواهد استدلال کند که راهپیمایان 22 بهمن کمتر از این تعداد بوده اند که سخت در خواب غفلت به سر می برد. اما اگر از من دلیل خالی بودن احتمالی بخش هایی از میدان را بپرسند پاسخ من این است که بنابر مشاهدات من، در راهپیمایی آن روز کسی اصرار خاصی نداشت که موقع سخنرانی احمدی نژاد در میدان باشد. حتی از نیم تا یک ساعت پیش از سخنرانی محمود هم عده بسیار زیادی از راهپیمایان در حال حرکت در مسیر خلاف جهت بودند. یعنی یا از میدان آزادی به سمت میدان انقلاب حرکت می کردند و یا به سمت میدان آریاشهر.


حتی نکته جالب توجه برای شخص من این بود که علی رغم وجود انبوهی از نیروهای امنیتی با لباس های مبدل، اگر هوادارن جنبش سبز قصد داشتند پنهانی خود را به میدان آزادی برسانند قطعا موفق می شدند همان طور که من و عده دیگری از دوستانم موفق شدیم. این بدان معنا است که هیچ تدبیر خارق العاده ای برای به انحصار درآوردن میدان آزادی دیده نشده بود. با این حال تنها نکته ای که با گذشت این چند روز برای من هنوز حل نشده باقی مانده است، نبودن تصاویر احمدی نژاد در میان جمعیت راهپیمایان است. تا جایی که من دیدم و از دیگر دوستان هم شنیدم، هیچ کس تصویری از احمدی نژاد در دست راهپیمایان ندیده است و این موضوع را می توان از میان تصاویر منتشر شده از راهپیمایی هم دریافت. از این گذشته، اگر در راهپیمایی حاضر بودید متوجه می شدید که هیچ شعاری نیز در حمایت از وی سر داده نشد. (حتی در یادداشت قبلی نیز اشاره کردم که من در کل مسیر فقط یک بیلبورد علیه سران جنبش سبز دیدم) برداشت شخصی من فعلا این است که جمعیت حاضر نه برای حمایت از دولت کنونی، که تنها برای حمایت از اصل نظام به رهبری و ولایت آقای خامنه ای پا به میدان گذاشته بودند. حتی می توان انتظار داشت که بسیاری از همین جمعیت حاضر نیز دل خوشی از محمود نداشته اند کما اینکه در میان اصولگرایان معتدل هم می توان گرایش های مشابهی را مشاهده کرد.


به هر حال من گمان می کنم اگر قرار است تحلیل درستی از وقایع 22 بهمن داشته باشیم بهتر است به جای تلاش در مخدوش کردن واقعیت، تمامی ابعاد آن را بپذیریم. دروغ پردازی و اغراق در چنین مواردی عملی خلاف اخلاق است که از هوادارن جنبش سبز انتظار نمی رود. اگر قرار باشد در برابر آنان که راهپیمایان این روز را 50 میلیون نفر معرفی می کنند، ما نیز تلاش کنیم تا از سوی دیگر بام بیفتیم دیگر چه تفاوتی می توان میان دو سوی دعوا پیدا کرد؟

۱۱/۲۴/۱۳۸۸

نگاهی به دو جنبه از نامه فاطمه کروبی

من فاطمه کروبی را می شناسم؛ دست کم بهتر و یا نزدیک تر از بسیاری دیگر*. پس به خود اجازه می دهم ادعا کنم نامه ای که امروز از او خواندم به هیچ وجه با منش سیاسی سال های گذشته او همخوانی ندارد. این نامه برای من از دو جنبه جالب بود:


اول اینکه فاطمه کروبی، به عنوان شخصیتی مستقل از مهدی کروبی، چهره ای ناآشنا در عرصه سیاسی کشور نیست. وی علاوه بر اداره موسسه «ایران دخت»، عضویت چند ساله در هیات منصفه مطبوعات و دبیرکلی مجمع اسلامی بانوان، چند دوره به عنوان نامزد نمایندگی مجلس در انتخابات (از جمله انتخابات مجلس هشتم) شرکت کرده است. با این حال طی هشت ماه گذشته، تقریبا می توان گفت به هیچ وجه ظرفیت های وی در خدمت جنبش سبز در نیامده بود. هرقدر زهرارهنورد دوش به دوش میرحسین و البته به عنوان چهره ای مستقل در پیشبرد جنبش نقش داشت، نقش فاطمه کروبی می رفت تا در سایه ای سنگین به دست فراموشی سپرده شود. اما اکنون و درست در شرایطی که بسیاری از ظرفیت های دیگر محدود شده و یا به بن بست کشیده شده است، فاطمه کروبی به ناگاه با نامه ای تکان دهنده پا به عرصه گذاشته و یک شوک مثبت به فضای سرخورده جنبش سبز وارد می کند. این اتفاق از نگاه من بار دیگر نیاز یک جنبش مدنی به بهره گیری از تمامی ظرفیت های خود را یادآوری می کند. در اینجا اشاره دقیق من به ظرفیت «زنان» است که در جامعه سیاسی سنتی ما یا حضور ندارند و یا تنها نقش های کلیشه شده ای به آنها واگذار می شود. جنبش سبز اگر بتواند به درستی از این ظرفیت ها استفاده کند به راحتی و بدون هیچ هزینه ای توان خود را دست کم تا دو برابر افزایش خواهد داد.


اما جنبه دیگر نامه فاطمه کروبی برای من، بازسازی تصویری است که در کشور ما به صورت یک کاریکاتور درآمده بود. این بار اشاره من به تصویر نهادی به نام «مادران عزادار» است. از چندین ماه پیش از انتخابات جمعیتی به نام «مادران صلح» در کشور شکل گرفت. این جمعیت بدون هیچ تعارفی کپی برداری ناشیانه ای بود از مدل هایی که طی دهه های گذشته در برخی از کشورهای استبداد زده عملکردی موثر و درخشان از خود نشان داده بودند. جمعیت «مادران عزادار» نیز از نگاه من، تغییر فرم یافته همان جمعیت ناکام و شکست خورده «مادران صلح» بود که تمامی کارکرد خود را در تجمع های محدود روزهای شنبه در پارک لاله خلاصه کرده بود. با تمام احترامی که برای احساسات، تلاش ها، استقامت و شجاعت های این زنان و مادران فعال قایل هستم، هیچ چیز من را متقاعد نمی کند که از تعبیری بجز یک «کاریکاتور» در مورد این جمعیت استفاده کنم. از نگاه من این جمعیت بیش از آنکه گرد یک هدف مشخص و بر اساس درکی صحیح از نیازی بی پاسخ مانده تشکیل شود، بیشتر حول یک برچسب استفاده شده با عنوان «مادران عزادار» شکل گرفته بود.


پیش از این نیز اشاره کردم که من با پیشینه فعالیت های خانم کروبی آشنایی کامل دارم. هرکس دیگری نیز که کوچکترین آشنایی با کارنامه ایشان داشته باشد قطعا اعتراف خواهد کرد که لحن و محتوای نامه ایشان به مقام رهبری اتفاقی متفاوت و یک تغییر مسیر 180 درجه ای محسوب می شود. با این حال صداقتی که در این نامه به چشم می خورد من را متقاعد ساخته که هیچ چیز بجز احساسات مادرانه ای که از دیدن زجر فرزند به خشم آمده سبب این تغییر لحن نبوده است. با این حال در مورد خانم کروبی، بر خلاف دیگر مادران عزادار، احساسات مادرانه در کنار تجربیات سیاسی قرار گرفته و این پیوند استحکام دو چندانی به مواضعشان بخشیده است. من گمان می کنم با افزوده شدن ظرفیت های فاطمه کروبی به جمعیت مادران عزادار، این جمعیت می تواند برای خود محتوایی جدید، مستقل و هدفند تعریف کند که در آینده بتواند به واقع عملکردی موثر داشته باشد. البته با شناختی که از دو طرف دارم گمان می کنم اختلاف نظرهایی قدیمی و ریشه دار می تواند از شکل گیری چنین پیوندی جلوگیری کند.



پی نوشت:

* دلایل این آشنایی فعلا بماند.

۱۱/۲۳/۱۳۸۸

آرامش، بی حضور دیگران

ساعت هشت و سی دقیقه فلکه اول صادقیه بودم. از بلوار گلاب جای سوزن انداختن نداشت. نه از جمعیت تظاهر کنندگان که از اتوبوس هایشان. از صادقیه به قصد میدان توحید سوار تاکسی شدم. از کنار یک گروه 50 – 60 نفری تظاهرکنندگان که گذشتیم سر و کله یک گروه صدنفره موتورسوار پیدا شد. روی هر موتور تو نیروی زره پوش سوار بودند. نفهمدیم به سمت کجا راه افتاده بودند اما جالب ترین نکته برایم این بود که شاید از بین هر ده اسلحه ای که داشتند فقط یکی مخصوص شلیک گاز اشک آور بود. وینچستر (برای شلیک گلوله های ساچمه ای) و اسلحه مخصوص گلوله های رنگی بیشترین حجم سلاح ها را تشکیل می دادند. انگار امروز قرار نبود کسی با گاز اشک آور متفرق شود.


میدان توحید با یکی از رفقا قرار داشتیم. مثل روز قدس قرار بود از توحید برویم سر نواب. دفعه پیش تا همین مصافت کوتاه را که طی کرده بودیم یک گروه 200 – 300 نفری تشکیل شده بود اما این دفعه از توحید تا چهارراه نواب را یکپارچه نیروهای گارد پوشانده بودند. حتی اجازه ندادند از پیاده رو حرکت کنیم. توسط موانعی همه را به یک دریچه کوچک با عرض نیم متری هدایت کردند که بیشتر از یک نفر از آن عبور نمی کرد. با خودم فکر کردم هرلحظه که اراده کنند می توانند همه عابرین را تفتیش کنند.


با چنین موانعی به خیابان آزادی که رسیدیم چیزی وجود نداشت جز دریایی از عشاق ولایت. دیدم راه باز است و ترجیح دادیم به جای میدان انقلاب (جایی که احتمال حضور سبزها بیشتر بود) به سمت میدان آزادی حرکت کنیم. کنجکاو بودم ببینم آیا من هم می توانم تا خود میدان آزادی و محل سخنرانی احمدی نژاد برسم؟ از نواب (و قطعا پیش از آن نیز) تا آزادی یکپارچه جمعیت بود. چشم ها را تیز کرده بودیم که در میان جمعیت چهره هایی را که احتمالا شبیه خودمان بودند پیدا کنیم اما تا خود میدان که رسیدیم شاید حداکثر ده مورد مشکوک به سبز بودن پیدا کردیم. با این حال این نگاه های جست و جوگر یک کشف جالب برایمان به همراه داشت. حتی در میان جمعیتی که یکپارچه با عکس های خامنه ای و شعارهایی در حمایت او به خیابان آمده بودند، در هر قدم می توانستی لباس شخصی هایی را مشاهده کنی که چهار چشمی اوضاع را زیر نظر داشتند و پنهانی با بیسیم صحبت می کردند.


دو طرف خیابان آزادی کاملا پر بود. ایستگاه های صلواتی (عجیب ترینش ایستگاه صلواتی سازمان زندان های کشور بود) که بیشترشان عکس و بادکنک پخش می کردند تا چای و ساندیس و کیک؛ گروه های سرود، موزیک، مسابقه برای کودکان، مجلس گرم کن هایی شبیه حسینی (برادر کوچک تر همان حسینی معروف، مجری محبوب مسابقات تلویزیونی) ایستگاه های صدا و سیما و در نهایت گروه هایی که با باندهای کم نظیر سرودهای انقلابی را پخش می کردند.


همه چیز شبیه یک کارناوال رنگارنگ بود. سخت می شد در آن حال و هوا خوشحال نبود. رفیق چندان دل و دماغ نداشت اما من همیشه چیزی برای سرگرمی پیدا می کردم: با مامورین امداد و هلال احمر گرم می گرفتم و از بروشورهایشان صحبت می کردم، پرچم های «125»نشان آتش نشانی را مدام تکان می دادم و در نهایت سرودهای انقلابی را با فریاد و شادی تکرار می کردم: «به آنان که با قلم، تباهی دهر را به چشم جهانیان پدیدار می کنند بهاران خجسته باد...»؛ «ایران ایران ایران خون و مرگ و طغیان...» و از همه جالب تر که فریادم را برای اطرافیان کمی تردیدبرانگیز کرده بود: «بگذرد این روزگار تلخ تر از زهر...».


قیافه ها کمی غریبه تر از 9 دی ماه به نظرم رسید. رفیق هم نظر موافقی داشت که در همین لحظه یکی از سخنرانان میدان آزادی از جماعتی قدردانی کرد که «از تمامی نقاط کشور یک سفر معنوی به تهران داشته اند» تا در مراسم 22 بهمن شرکت کنند. دیگر لازم نبود بحث قیافه شناسی قومیتی را ادامه دهیم. به میدان آزادی که رسیدیم اولین (و آخرین) بیلبورد توهین آمیز به رهبران جنبش سبز (موسوی، کروبی و خاتمی) را دیدیم. دیگر جمعیت آنقدر فشرده شده بود که ترجیح دادیم به جای وارد شدن به میدان آن را دور بزنیم و به سمت آریاشهر حرکت کنیم. امیدوار بودیم دعوت مهدی کروبی یک هسته برای حرکت سبزها ایجاد کرده باشد.


در ضلع شمالی میدان تازه متوجه شدیم جمعیت از میدان آزادی تا میدان آریاشهر هم به صورت یکپارچه ادامه دارد. آنجا تخمین من از کل جمعیت از 2 میلیون نفر هم گذشت. دیگر زیاد دل و دماغ بگو و بخند نبود. فقط پخش غافل گیر کننده سرود «یاردبستانی» به داد رسید تا با رفیق دو نفری بزنیم زیرآواز: «دشت بی فرهنگی ما، هرزه تموم علفاش، خوب اگه خوب، بد اگه بد، مرده دلای آدماش...».


از زیر پل شیخ فضل الله که رد شدیم به نظرم رسید که تا آریاشهر برویم و اگر آنجا هم خبری نبود دیگر قید 22 بهمن را بزنیم. کمی جلوتر، کمتر از 100 متر مانده به ابتدای بلوار گلاب جمعیت به هم پیچید. از دور معلوم بود درگیری شده است. به سرعت دویدیم. اول فریادهای التماس زنی توجهمان را جلب کرد. مردی را دیدیم که چند نفر یقه اش را گرفته اند و به سر و صورتش می کوبند. همسرش که اتفاقا زنی با چادر مشکی بود التماس می کرد که رهایش کنند اما خودش هم از مشت و لگدها بی نصیب نماند. با آن قیافه های تابلو، هیچ راهی نداشتیم بجز اینکه کاسه داغ تر از آش شویم. با صدای بلند به مرد بی نوا فحش می دادیم و با عصبانیت به سمت پیاده رو هلش می دادیم تا بتواند فرار کند. (کنار بزرگراه محمدعلی جناح زمین خالی بزرگی قرار دارد که نیم متری از سطح زمین بالاتر است و تا یک خیابان آنسوتر ادامه دارد). خیالمان که از خلاصی مرد و همسرش راحت شد تازه متوجه یک هجوم دیگر شدیم. این بار یک نفر را زیر پا انداخته بودند و شاید صدنفری به جانش افتاده بودند. دوباره باید کاسه داغ تر از آش می شدیم. این بار شعارمان این بود که «امروز نه؛ امروز نمی زنیم!». بدک نبود؛ پسرک را از زیر درست و پا بیرون کشیدیم. دست و صورتش خونی بود. سر چند نفر که باتوم و چماق کشیده بودند داد و بیداد کردم که حسابی جا خوردند و عقب کشیدند. کشاندن پسر به محوطه خالی کنار خیابان خیلی طول و زحمت داشت. مدام گروهی جدید یورش می آوردند و ما باید با کمک یکی دو نفر از بسیجی ها پسرک را از حمله های پیاپی در امان نگه می داشتیم. فشار جمعیت به حدی بود که هرلحظه ممکن بود خودمان هم زیر دست و پا بیفتیم و کشته شویم. به محوطه کنار خیابان که رسیدیم فریاد زدم «زنجیر ببندید؛ نذارید کسی بیاید». نمی دانم چرا هرکس بلندتر داد می زد چند نفر پیدا می شدند که به حرفش گوش کنند. خلاصه نجاب پیدا کردیم. من و پسرک و دو بسیجی دیگر. اما از اینجا به بعد همه چیز به هم خورد. ماشین آوردند و من نتوانستم راضیشان کنم که آزادش کنند. کم کم به خودم هم شک کردند. ترسیدم و پسرک را رها کردم.


ساعت از 11 هم گذشته بود. چند نفر از دوستان را دیدیم. از آریاشهر آمده بودند. می گفتند کروبی که آمد گروهی دورش را گرفتند اما بعد حمله شد و همه پراکنده شدند و کروبی هم مضروب شد. حتی گویا پسرش را هم بازداشت کرده بودند (که این خبر بعدا تایید شد). آنجا بود که دیگر تاسف خوردم برای آرامش پریشان حامیان ولایت. حتی اگر وسط صدها هزار حامی ولایت یک جوانک سبز هم وجود داشته باشد انگار خواب همه شان آشفته می شود. همه شان دگرگون می شوند. من در 22 بهمن فقط یک چیز دیدم: آرامشی حامیان دولت و ولایت تنها «بی حضور دیگران» امکان پذیر خواهد بود.

۱۱/۲۱/۱۳۸۸

تقلا

خامنه ای (29 خرداد 88): «نظر من به نظر رییس جمهور نزدیک تر (از هاشمی رفسنجانی) است».
هاشمی رفسنجانی (21 بهمن88): «من فكر مي كنم در بين همه ماها كه در اين سالها كشور را اداره مي كنيم نزديكي من و رهبري بيشتر از همه هست».


چه اصراری دارد این هاشمی که خامنه ای را از قطار بی ترمز محمود پایین بکشد. گویا جناب رهبر نمی تواند درک کند که محمود یک بمب ساعتی فعال شده است و هاشمی برای هشیار کردنش به هر کاری دست می زند. من که امیدوارم موفق شود. این موفقیت برای همه ما بهتر است.

بابا - 4

این روزها حسابی خوشحال است. روحیه اش عوض شده. نمی دانم اگر اینقدر خوشحالش می کرد چرا زودتر تصمیم نگرفته بود. شاید هم منتظر یک جور بفرما بود. انگار کسی به بازی دعوتش نکرده بود. حالا سینه اش را می دهد جلو و سرش را آنقدر بالا می گیرد که با خودم می گویم قدش بلندتر شده است! کار صورتش از لبخند گذشته؛ انگار دارد بدون صدا قهقهه می زند. می گوید «میرحسین گفته همه مردم بیان». بابا 22 بهمن «تظاهرات اولی» است.

۱۱/۲۰/۱۳۸۸

فردیت

«... احساس من این است که با روحیه جمع بودن در ضمن حفظ هویت باید در این‌گونه حرکت‌ها (راهپیمایی 22 بهمن) حضور داشته باشیم ...». میرحسین موسوی(منبع:سایت کلمه)


برداشت اول: باید در کنار هوادارن دولت دست به راهپیمایی آرام و دوستانه بزنیم اما در عین حال هویت سبز خود را حفظ کنیم.

برداشت دوم: باید اتحاد و روحیه جمعی خود را برای پیشبرد جنبش سبز حفظ کنیم اما نباید فراموش کنیم که جنبش سبز یک جنبش متکثر است و هرکس باید در داخل آن اعتقادات و هویت مستقل و حتی متفاوت خود را حفظ کند.


من برداشت دوم رو بیشتر دوست دارم، اگر منظور میرحسین همین برداشت باشد بیشتر دوستش دارم.

دشمن مردم

جنبش ما را «فتنه» می خواند، اعتراضمان را «اغتشاش» و خودمان را «جاهل و مزدور». آنگاه دم از «اتحاد ملی» می زند.

برگی از یک انقلاب

علی اکبر ناطق نوری- «در نوفل لوشاتو برنامه ریزی کرده بودند که اداره مراسم بازگشت اما به دست مجاهدین خلق باشد و آنها تریبون دار باشند و مادر رضایی و پدر ناصر صادق و حنیف نژاد نیز به امام خیرمقدم بگویند و صحبت کنند. وقتی از این برنامه خبردار شدیم در تلفنخانه مدرسه رفاه آقایان مطهری و کروبی و انواری و معادیخواه و بنده جمع شدیم. همه عصبانی بودیم که اگر فردا اینها بهشت زهرا بیایند و تریبون دست اینها بیفتد چه می شود؟ آقای کروبی تلفن زد به احمدآقا در پاریس و با احمدآقا با عصبانیت صحبت کرد و نسبت به این کار اعتراض کرد و تلفن را با عصبانیت پرت و قهر کرد. سپس آقای معادیخواه گوشی تلفن را برداشت و با حاج احمدآقا صحبت کرد. ایشان هم عصبانی شد و گوشی را زمین زد. توی اینها تنها کسی که عصبانی نمی شد بنده بودم. گوشی را برداشتم و یک خرده صحبت کردم که اگر اینها بخواهند با آن سوابق و اعلان مواضع داخل زندانشان اداره امور را بگیرند دیگر نمی شود جلوی آنها را گرفت. در همین لحظه آقای مطهری فرمود: «تلفن را به بنده بده». ایشان تلفن را گرفت و با عصبانیت (علامت عصبانیت مرحوم مطهری حرکت زیاد سر ایشان بود) به حاج احمدآقا گفت: «آقای حاج احمدآقا این که من می گویم ضبط کن و ببر به امام بده». مرحوم مطهری گفت: «من نمی دانم؛ این جمله ای را که من می گویم به امام بگو». احمدآقا گفت: «چیست؟». گفت: «به امام بگو مطهری می گوید اگر فردا شما بیایید و تریبون بهشت زهرا دست مجاهدین خلق باشد من دیگر با شما کاری نخواهم داشت». تا این جملات را شهید مطهری گفت حاج احمدآقا جا خورد و خطاب به مرحوم مطهری گفت: «آقا هر کاری شما کردید قبول است. فردا تریبون را خود شما اداره کنید». بعد از این ماجرا تمام بساط مجاهدین خلق را به هم ریختیم و تریبون را از دست آنان گرفتیم و آقای بادامچیان و معادیخواه جزو گردانندگان تریبون شدند و آقای مرتضایی فر هم قرار شد شعار بدهد. من جزو برنامه آنجا نبودم و بعدا در آنجا قرار گرفتم».

روزنامه بهار – دوشنبه 19 بهمن 88 – صفحه آخر – خاطرات انقلاب

۱۱/۱۸/۱۳۸۸

فرار

- می خوای میلیونر بشی؟

- نه

- پس واسه چی اینقدر کار می کنی؟

- چون فقط وقتی که کار می کنم به چیز دیگه فکر نمی کنم.


(تنها دوبار زندگی می کنیم بهرام بهزادی )

ساده باورید آقای مطهری

آقای مطهری در نامه ای سرگشاده خطاب به مهندس موسوی اعلام کرده اند که جنبش سبز (از نگاه ایشان به رهبری آقایان موسوی و کروبی) دشمن مشترک کلیت ساختار حاکمه شده است، به نحوی که ترس از این دشمن مشترک امکان هرگونه بروز جدال های داخلی را از این جناح گرفته است. تا اینجای کار از نگاه من تحلیل آقای مطهری کاملا منطقی و واقع گرایانه است. شکاف در جریان حاکم از همان روز کودتا شکل گرفت و روز به روز هم عمیق تر شد. با این حال ترس از جایگزین (آلترناتیو) قدرتمندی نظیر جنبش سبز تا کنون همه این اختلافات را برای حاضرین در حاکمیت به دست فراموشی سپرده است. مطهری نه تنها به درستی، بلکه به طرز حیرت انگیزی با شفافیت و صراحت به چنین شکافی اشاره کرده است؛ اما هنگامی که کار وارد مرحله ارایه پیشنهاد می شود سخنان آقای مطهری ساده انگارانه و حتی کودکانه به نظر می رسد.


من نمی خواهم به این مسایل بپردازم که اساسا آیا امکان دارد موسوی حتی از پیشنهادات پنج گانه خود نیز چشم پوشی کند؟ و یا اینکه اگر موسوی و کروبی هم کوتاه بیایند آیا دلیل می شود که مردم هم کوتاه بیایند؟ این مسایل زیاد به آقای مطهری مربوط نمی شود. اما اینکه ایشان اینچنین با اطمینان اظهار نظر می کنند که اگر رهبری خیالش از موسوی و کروبی (بخوانید جنبش سبز) راحت شود به سراغ احمدی نژاد می رود به نظر من کمی ساده انگارانه است. گویا آقای مطهری هنوز هم نتوانسته اند باور کنند جمهوری اسلامی از حالت سنتی خود و جدال بین جریان راست و چپ خارج شده است. ایشان نمی خواهند باور کنند کودتای 22 خرداد رسما کشور را به دست نظامیان داده است و سپاه این ثروت بادآورده را به این سادگی ها به کسی پس نخواهد داد. مسئله کوتوله ای مانند احمدی نژاد نیست؛ مشکل بر سر ده ها و صدها میلیارد دلاری است که اکنون بدون هیچ نظارتی به دستان سپاه و سپاهیان افتاده است. حال اگر جنبش سبز با پشتوانه میلیونی خود نتواند وطن را از دستان این چکمه پوشان رها سازد، امثال مطهری و دیگر وکیل الدوله ها چه می خواهند انجام دهند؟

۱۱/۱۵/۱۳۸۸

برای شیخ شجاع

منتظر دعوت میرحسین، کروبی و خاتمی برای شرکت در راهپیمایی 22 بهمن بودم. اما نامه سرگشاده کروبی را که خواندم دلم گرفت. دلم برای شیخ شجاع گرفت. کروبی پیش از این راهکارهای خود برای خروج از بحران را مطرح کرده بود؛ پس هیچ دلیلی نداشت که بار دیگر و این بار درست در نامه دعوت به شرکت در یک راهپیمایی، راهکارهار جدیدی مطرح کند. از هر نظر که نگاه می کنم پنج راهکار جدیدی که کروبی ارایه کرده، چه در لحن و چه در عمل تندتر از پیشنهادات گذشته او است. در توجیه چنین رفتاری تنها یک دلیل به ذهنم می رسد.


پس از آنکه خبرگزاری فارس از گفته های کروبی در مورد به رسمیت شناختن احمدی نژاد به عنوان رییس دولت سوءاستفاده کرد و جنجالی که می خواست را به راه انداخت، بسیاری دانسته و یا ندانسته در این دام ساده افتادند و به آنچه «عقب نشینی» و حتی «جا زدن» کروبی می نامیدند انتقاد کردند. چنین انتقاداتی برای کروبی بسیار گران آمد. حتی می توانم تصور کنم که نگران شده است نکند گروهی به او پشت گرم کرده اند و اکنون با چنین جو سازی هایی دلسرد شده اند. ارایه راهکارهای جدید از نگاه من تلاشی دوباره از سوی کروبی برای تاکید بر مواضع پیشینش بود. ای کاش می توانستم از نزدیک ببینمش تا برایش بگویم: «شیخ؛ شجاعت و صداقت شما مدت ها است که برای ما به اثبات رسیده؛ یاوه گویی های بی مایگان را فراموش کن؛ ما همیشه دوستت خواهیم داشت».

90

پرده اول: مهدی مهدوی کیا از زمین اخراج می شود. کمک داور مدعی شده که او داور را «الاغ» خطاب کرده است. هیچ کس دیگر، از خبرنگاران و مامورین نیروی انتظامی گرفته تا بازیکنان حریف، هیچ کس دیگر چنین توهینی نشنیده اند. حتی در اولین تصویری که از صحنه پخش می شود کاملا می توان شنید که چنین لفظی گفته نشده است.


پرده دوم: مدیرعامل باشگاه سپاهان می گوید: «بعد از صحبت هایی که با آقای مایلی کهن و آقای قلعه نویی داشتیم قرار شد تا در ابتدای این مسابقه کدورت ها فراموش شود». مایلی کهن می گوید: «در ابتدای بازی و بدون هماهنگی های قبلی ایشان (قلعه نویی) به سمت من آمدند و من هم قبول کردم».


پرده سوم: نماینده نیروی انتظامی در مورد امکاناتی که برای تماشاگران دو تیم در نظر گرفته شده است صحبت می کند. بحث بر سر چند چادر است. تماشاگران می گویند چیزی نصیبشان نشده است. حتی یک پسر بچه 14 ساله هم که تنها و بدون امکانات به محل استادیوم رفته از چادرها بی نصیب مانده است. سپس مسوول استادیوم آزادی در مورد بهبود امکانات سخن می گوید و کثیفی صندلی ها و کمبود دستشویی ها را رد می کند.


پرده آخر: کریم باقری از دو هم تیمی خود انتقاد می کند که به یکدیگر احترام نگذاشته اند. تصاویر کاملا گویا است. بعد هر دو بازیکن در مصاحبه خود مدعی می شوند که این یک همکاری از پیش طراحی شده بوده است و به هیچ وجه درگیری و کدورتی وجود نداشته است.


اینها سیاستمداران قدرت طلب و عوام فریب کشور نیستند که به این سادگی دروغ می گویند. اینها بخشی از خود ما هستند. بخشی از مردم. هیچ چیز گویاتر از انتقاد عادل فردوسی پور به ذهنم نمی رسد: «چرا بعضی ها فکر می کنند که هیچ کس نمی فهمد».


پی نوشت: تمام نقل قول ها نقل به مضمون هستند.

۱۱/۱۳/۱۳۸۸

تضاد

«جنبش» شکل عملی کسب قدرت سیاسی و «حکومت» شکل عملی حفظ آن است. از این رو ایدئولوژی جنبش با ایدئولوژی حکومت متفاوت است. ایدئولوژی جنبش گرایش ضدنهادی دارد و ایدئولوژی حکومت گرایش حفظ نهادی.

«تاملی بر عقب ماندگی ما» - حسن قاضی مرادی - فصل اول


چند وقتی است به این فکر می کنم که احمدی نژاد و نزدیکانش می خواهند با ایدئولوژی جنبش، حکومت کنند. تضادی در رفتار این جماعت وجود دارد که از نوع همان تضاد ایدئولوژی ضدنهادی با ایدئولوژی حکومتی است. هر روز یک نهاد جدید از ارکان سیاسی-مدیریتی کشور را نابود می کنند، یک چهره شناخته شده را تخریب، حتی به تاریخ و باورهای عمومی هم رحم نمی کنند و در نهایت در شرایطی که در راس یکی از یکپارچه ترین حکومت های جهان قرار دارند توهم رهبری یک جنبش جهانی را در سر می پرورانند. هنوز ایده خامی است اما گمان می کنم ارزش اندیشیدن را دارد.

فقط یک یادداشت برداری از سخنان میرحسین

این یادداشت های کوتاه برگرفته از جدیدترین گفت و گوی مهندس موسوی است:


- در سالهای اول انقلاب اسلامی اکثریت مردم قانع شده بودند که انقلاب همه ساختارهایی را که می توانست منجر به استبداد و دیکتاتوری شود از بین برده است و من هم یک نفر از این جمع بودم. ولی الان چنین اعتقادی ندارم. (باز هم مثل یک نفر از همان جمع اکثریت مردم)


- امروز وقتی دیده می شود که دروغ از سوی دولت و صدا و سیما و روزنامه های وابسته، سکه رایج است؛ وقتی ملت ما می بیند که عملا این نیروهای امنیتی و نظامی هستند که بر پرونده های قوه قضاییه حکم می رانند و در حقیقت این قوه قضاییه است که ضابط نیروهای امنیتی شده است، به این نتیجه می رسیم که ما در اول انقلاب زیاد خوش بین شده بودیم. (برای حرف حق هیچ گاه دیر نیست، اما فراموش نکنیم بودند کسانی که از همان ابتدا هم خوشبین نبودند)


- جا دارد در اینجا بنده از همه مشاوران پاک و فداکار و فرهیخته خود که همگی دستگیر شده اند و در محبس عدالت آقایان گرفتارند دفاع نمایم و شرمندگی خود را از اینکه کنار آنها نیستم ابراز کنم. (دشمنت شرمنده باشد مرد)


- وقتی معیشت مردم سامان پیدا می کند، هم ریشه های آزادی در جامعه عمیق تر می شود و هم وحدت و رشد و شکوفایی مردم بیشتر می شود. (قابل توجه دوستانی که از این دست استدلال ها دارند)


- امروز به دلیل سرنوشت ساز بودن تصمیمات و سیاست های اقتصادی همه باید به اخبار و تحلیل های اقتصادی حساسیت نشان بدهند. این روزها حجم اخبار اقتصادی و اجتماعی درمقایسه با اخبار سیاسی بسیار اندک است و در این زمینه اطلاع رسانی کمی صورت می گیرد. (این بار قابل توجه دوستانی که اخبار اقتصادی را تغییر دادن موضوع اصلی تصور می کنند)


- اینکه شما مخالف خرافه گرایی و تحجر هستید یک خواست خوب و اساسی است. ولی اینکه وسط معرکه بحث هایی به میان کشیده شود که با اعتقادات و دین و ایمان مردم ناسازگاری دارد، مشکوک است. (شاید کمی قابل توجه آقای گنجی)


- دلیل بعدی برای ابتر بودن عبور از قانون اساسی آن است که با این راه حل، ما به پرتاب در تاریکی دعوت می شویم. (قابل توجه هر خردمندی که در میان هیاهو می تواند لحظه ای بایستد و بیندیشد)


- شعارهایی امروز مفید است که یا بصورت مشخص به تبیین اهداف جنبش کمک کند و یا همدلی عامه مردم را در کنار نخبگان و طبقات میانه جلب کند. (از نگاه من «جمهوری ایرانی» چنین قابلیت هایی ندارد. در عوض اگر امکان شکل گیری شعارهایی با مضمون اقتصادی وجود داشته باشد قطعا بخش دوم را برآورده می کند و بخش عمده ای از توده مردم را به صف حامیان فعال جنبش می کشاند)


- به نظر من تلاش برای سوق دادن مردم بسوی شعارهای محدود و از پیش تعیین شده ،اهانت به مردم است و باید شعارها از بطن حرکت های مردمی و بصورت خود جوش و غیر آمرانه بجوشد. همانطور که در سال ۵۷ شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی به صورت طبیعی از دل مردم جوشید. (قابل توجه تمامی آنانی که به خود اجازه می دهند به دلیل سر دادن یک شعار (مثلا شعار «جمهوری ایرانی» که به شخصه هیچ دل خوشی از آن ندارم) گروهی را افراطی و یا خارج از دایره سبز بنامند)


- بنده جایی گفته ام که قانون اساسی وحی منزل نیست و همانطور که سال ۶۸ یکبار تغییر پیدا کرد می توان با توجه به نیازهای فکری مردم و مطالبات مردم و تجربیات ملی گام های مهمی در جهت کارآمدسازی بیشتر آن برداشت. منتهی باید بداینم که صرف داشتن یک قانون خوب مسئله را حل نمی کند. ما باید به طرف سازو کارهایی حرکت کنیم که امکان نقض و تخطی از قانون هزینه های گزافی برای نقض کنندگان آن در هر سطح و مرتبتی داشته باشد. (قابل توجه همه!)


- توصیه من به طرفداران جنبش سبز آن است که تمایز خود را با بقیه مردم، چه کم و چه زیاد ،کم کنند. این نهضت از میان مردم برآمده و متعلق به مردم است. همه به شدت باید مراقب اعتقادات، مقدسات و عرف و هنجارهای جامعه باشند. اما هدف نهایی خودمان را درهیچ مرحله ای نباید از یاد ببریم و آن ساختن ایرانی پیشرفته و مستقل و آزاد و متحد است. این هدف تنها با همکاری همه زنان و مردان و همه اقشار ملت و همه اندیشه ها و سلیقه ها امکان پذیر است. (دوباره بخوانید: هدف نهایی از دیدگاه موسوی «ایرانی پیشرفته، مستقل، آزاد و متحد» است)