۵/۰۶/۱۳۹۸

«پاندیت» چیست و چطور فضای رسانه‌ها را آلوده کرده؟



«کوای لنارد» از چهره‌های جنجالی نقل و انتقالات بسکتبال NBA بود. بازیکن با استعدادی که دو باشگاه سرشناس تورنتو و لیکرز دنبال جذب‌اش بودند. انتقال او پر کش و قوس شد و برنامه‌های زیادی روی این انتقال جنجالی تمرکز کردند. کارشناسان هم به دو دسته تقسیم شدند: گروهی که سفت و سخت می‌گفتند او به باشگاه اول خواهد پیوست و گروهی که مدعی بودند بنابر اخبار دقیق و منابع خبری موثقی که دارند او قطعا به تیم دوم خواهد پیوست. همه در مواضع‌شان مطمئن و قاطع بودند تا اینکه خبر رسید لنارد به یک باشگاه سوم که اصلا اسم‌اش در میان نبود پیوسته است. به نظر شما صاحب‌نظران به دلیل اشتباه‌شان پوزش خواستند؟ یا از برنامه‌های ورزشی کنار رفتند؟ خیر! جنجال دوباره به همان شکل ادامه یافت؛ باز دو دسته شدند و دعوا را ادامه دادند؛ حالا گروهی معتقد هستند این انتقال عجیب به فعلان دلایل رخ داده و گروه دیگری باز با همان اطمینان می‌گویند نخیر، به بهمان دلیل بوده!

* * *

در دانشنامه فارسی ویکی‌پدیا، واژه انگلیسی «پاندیت» (Pundit) به «صاحب‌نظر» ترجمه شده است که ابدا ترجمه مناسبی نیست. پاندیت‌ها، بیش از آنکه صاحب‌نظر باشند، «صاحبِ یک نظر» هستند. آن‌ها چهره‌های جدید فضای خبری/تحلیلی هستند که یک نظر خاص را به رسانه‌ها می‌فروشند. برای مثال، شبکه‌هایی مثل بی.بی.سی و یا حتی من‌وتو که مواضع مشخص سیاسی دارد، برای حفظ ظاهر گفتگوی چند جانبه نیاز دارند تا پاندیت‌هایی را از مواضع متضاد استخدام کنند و در مقابل هم قرار دهند. این پاندیت‌ها هم زمین و زمان را به هم ببافند و به همان نتایج و مواضع همیشگی خود برسند.

پاندیت‌ها نیز به مانند اکثر پدیده‌های فضای رسانه‌ای و مجازی محصول جهان غرب هستند؛ جایی که حالا شیوه کار آن‌ها را نه «news» بلکه «Opinion news» می‌خوانند. در واقع ما دیگر نه با اصل خبر مواجهیم و نه با تحلیل کارشناسانه آن. ما صرفا با انواع و اقسام روایت‌های از پیش آماده‌شده مواجهیم.  شاید به این دلیل که به مدد انفجار اطلاعات در عصر شبکه‌های مجازی، دیگر اصل خبر، چندان ارزش اقتصادی ندارد. در واقع به دنبال هر اتفاقی، در سریع‌ترین زمان، اکثر مخاطبان از اصل ماجرا خبردار می‌شوند. حال این غول‌های رسانه‌ای که دیگر نمی‌توانند اصل خبر را به مخاطب بفروشند، ناچار هستند جدل‌های رسانه‌ای را به مانند یک «شوی خبری» به فروش برسانند.

وضعیتی که بسیاری از کاربران شبکه‌های اجتماعی، به ویژه «توییتر» نیز با آن مواجه هستند دقیقا سیطره همین شیوه عمل «پاندیت»هاست. موضع‌گیری‌ها از پیش مشخص است. جناح‌بندی‌ها تشکیل شده. طرفین در سنگرهای‌شان با هم‌گروه‌های خود موضع گرفته‌اند و آماده هستند تا هر خبری، دقت کنید که «هر خبری» از راه می‌رسد از همان موضع قبلی خود آتش‌بارها را به کار بیندازند.

پدیده پاندیت را نمی‌توان فی‌نفسه خوب یا بد قلمداد کرد. مهم این است که آن را بشناسیم و دقیقا آگاه باشیم که با چه چیز مواجهیم. حداقل دو اصل اساسی در مورد این پدیده جدید وجود دارد که باید در نظر گرفت:

نخست اینکه پاندیت، فاقد آن خصلت‌های طبیعی است که از هر انسانی انتظار می‌رود. ما از انسان هوشمند توقع تغییر، تحول و ای بسا بلوغ داریم. چه بسیار انسان‌ها و حتی اندیشمندان برجسته‌ای که با مشاهده یک اتفاق تاریخی، به کل در تمامی نظرات و مواضع‌شان تجدید نظر کرده‌اند. پاندیت اما یک موجود متصلب است. تمام هویت‌اش در همان «یک نظر» خلاصه شده. فرقی نمی‌کند که حرف‌هایش را امروز گوش بدهید یا ده سال آینده. فرقی نمی‌کند که برنده انتخابات این جناح باشد یا آن جناح؛
 برجام دوام بیاورد یا شکست بخورد؛ جنگ بشود یا نشود؛ ادعاهای پاندیت مستقل از شرایط همان خواهد بود که بود؛ ولو آنکه قاطعانه گفته باشد فلان بازیکن به فلان باشگاه می‌رود و همه دیده باشند که نرفته!

دومین هشداری که در مورد پاندیت‌ها نباید فراموش کرد، ادعای غریب «بی‌طرفی»، یا موارد مشابهی از جنس «واقع‌بینی» و «تحلیل علمی» است. اندیشمندان یا صاحب‌نظرانی که تلاش بر مشاهده و تحلیل علمی شرایط دارند، دست‌کم در مواجهه با تحولات بزرگ و حداقل به مرور زمان، نظریات خود را اصلاح و بازبینی می‌کنند. ضمن اینکه هیچ اندیشمندی هرگز نیازی ندارد که نظرات مخالف خود را به چوب برچسب براند و تخطئه کند. شاید هر دوی این موارد را بتوان اینگونه خلاصه کرد: اندیشمند واقعی، از مواضع خودش هویت نمی‌گیرد، بلکه به دلیل شیوه علمی، تحقیقی و مستقل خود، به نظرات‌اش اعتبار و هویت می‌بخشد. پاندیت‌ها اما هویت و شخصیت مستقل ندارند. آن‌ها به دلیل مواضع از پیش تعیین‌شده‌شان خریدار پیدا می‌کنند، پس مرگ مواضع‌شان مرگ هویت‌شان خواهد بود.

۴/۲۹/۱۳۹۸

در ستایش شرم! *




هنوز شش ماه به انتخابات مانده که چراغ اول را باز هم سیدمحمد خاتمی روشن کرده است. رهبر کاریزماتیک جریان اصلاحات، چندی پیش معترف شده بود که «من اگر تکرار هم کنم دیگر مردم رای نمی‌دهند»؛ دوباره گویی تغییر موضع داده و گفته است: «انتخابات را نباید تحریم کرد» و «قهر کردن با صندوق رای، انحلال مردم است».

آقای خاتمی، به مانند اکثر اصلاح‌طلبانی که چنته‌شان از یک منطق قابل طرح، یک کارنامه قابل دفاع و یک استراتژی قابل بحث خالی است، بار دیگر به نام و آبروی «ایران» متوسل شده و فرموده‌اند: «مردمِ ناراضی باید فداکاری و از خودگذشتگی کنند و به خاطر ایران پای صندوق‌ها بیایند تا جلوی خطر اصلی گرفته شود»؛ ما اما تفسیر متفاوتی از «خطر اصلی» داریم.

به باور ما، «ایران»، یک مفهوم مجرد و انتزاعی نیست که فقط حاکمان مصداق‌اش را تعیین کنند. ما «ایران» را در رضایت و امنیت و رفاه و شادی تک‌تک شهروندان‌اش متجلی می‌دانیم و در یک کلام باور داریم هیچ «ایران» واحد و منسجمی وجود ندارد، مگر آنکه ۸۰ میلیون ایرانی، احساس آزادی کامل و مشارکت مستقیم و بدون محدودیت در تعیین سرنوشت آن کنند. یک دشمن خارجی هرگز نمی‌تواند چنین تصویری از ایران را تهدید کند، اما شیوه علیل سیاست‌ورزی‌های داخلی چرا!

ایران مورد نظر ما، جدا از تمامی تحرکات جناح اقتدارگرا و سرکوبگر، با بسیاری از تصمیمات غیرقابل بخشش اصلاح‌طلبان مورد تعرض قرار گرفته و زخمی شده است. در همان ماجرای کوی دانشگاه سال ۷۸، اگر نبود سکوت و اهمال رییس وقت دولت، دلیلی نداشت که بعد از ۲۰ سال هنوز کسانی که دانشجویان را به خاک و خون کشیدند اینگونه مدعی و طلب‌کار باقی بمانند و اتفاقا مهر تایید و تشکر جناب خاتمی در پای نامه به سردار نظری را سند ادعاهایشان قرار دهند.

در ماجرای رد صلاحیت فله‌ای مجلس هفتم، حتی تمامی جناح‌های اصلاح‌طلب و نمایندگان مجلس وقت و تمامی استان‌داران کشور از رییس جمهور خواستند تا تن به برگزاری انتخابات فرمایشی ندهد، اما آن زمان آقای خاتمی نگفت نابودی انتخابات یعنی انحلال مردم! بلکه با ترس‌خوردگی سند بی‌اعتباری مجلس و انتخابات را چنان امضا کرد که دیگر پس از آن هرگز وجاهت به خانه ملت باز نگشت.

در ماجرای فرودگاه امام، دولت در برابر اقدام اشغال نظامی فرودگاه و حرکت شبه‌کودتایی نهاد نظامی سکوت کامل کرد تا چراغ سبزی نشان بدهد به بلعیدن و مصادره تمامی اقتصاد این کشور به دست چکمه‌پوشان. مجری انتخابات ۸۴ مگر همین دولت اصلاحات نبود؟ اگر حداقل به شکل ظاهری و تشریفاتی دولت اصلاحات وعده رسیدگی به شکایت کروبی و هاشمی را داده بود، آیا شاهد وقوع حوادثی چون انتخابات ۸۸ بودیم؟

ما خدمت جناب خاتمی یادآوری می‌کنیم که اگر امروز بخش عمده‌ای از مردم به تمامی جناح‌های سیاسی بدبین شده‌اند، تمام گناه را نمی‌توان به گردن جناح مقابل انداخت. کلیدواژه‌هایی چون «ژن خوب»، «سهم از سفره انقلاب» و «حقوق‌های نجومی» را نمایندگانی در حافظه تاریخی ایرانیان ثبت کردند که مشروعیت‌شان را از شخص شما کسب کرده بودند.

در نهایت اینکه خطر اصلی از نظر ما، خطر وقوع یک جنگ نیست، بلکه بقای حاکمانی است که به صورت مداوم «ایران ما» را در معرض جنگ و تحریم و تهدید قرار می‌دهند. سیاست‌های این حاکمان با ترورهای فرامرزی، ماجراجویی‌های هسته‌ای، موشک‌بازی‌های یواشکی، جنگ‌های نیابتی و رؤیاهای استراتژیک خطر جنگ را افزایش می‌دهد و اتفاقا با حمایت و توجیه‌گری همان کسانی همراه می‌شود که در موعد انتخابات نام‌شان در فهرست‌های مورد تکرار آقای خاتمی قرار می‌گیرد. چگونه ما به کسانی رأی بدهیم که با تشویق یا سکوت در مقابل این سیاست‌ها امنیت ما را به خطر می‌اندازند؟

با کمال احترامی که همچنان برای جناب خاتمی قائل هستیم، باید بگوییم: هنوز طنین فریاد «من هم سپاهی هستم» وابستگان به جناح متبوع شما در گوش ما انعکاس دارد. در چنین شرایطی، بزرگترین خطری که از نظر ما ایران و ایرانیان را تهدید می‌کند، تداوم همین اندیشه تقلیل‌گرا و دوگانه‌سازی‌های کاذب و دروغینی است که با فرارسیدن هر انتخاباتی ایجاد می‌کنید. پس ما نیز از شما دعوت می‌کنیم، برای نجات ایران و ایرانیان، یک بار هم شما «فداکاری» به خرج بدهید و با صدای رسا اعتراف کنید که این سرکوب‌گران چکمه‌پوش ملت ما را به گروگان گرفته‌اند. شما نیز به مانند توده مردم فریاد بزنید «دشمن ما همین‌جاست»، و آنگاه خواهید دید که یک ملت متحد چطور به پا خواهد خواست و بار دیگر به دعوت شما لبیک خواهد گفت.

پی‌نوشت:
عنوان این یادداشت را از کتابی با همین نام نوشته استاد «حسن قاضی‌مرادی» برداشته‌ام.