(یادداشتهای «چه باید کرد» در تکمیل مجموعه یادداشت «نقد اصلاحات» منتشر میشوند)
علیرضا
علویتبار در گفتوگوی اخیر خود با روزنامه «جامعه فردا»، سه محور اصلی گفتمان
اصلاحطلبی را نام میبرد که به باور ایشان همه توافق دارند «مرزهای هویتی این
جریان» با این سه محور مشخص میشوند. (اینجا+ بخوانید) یکی از این سه محور اصلی، «بهرهگیری
همزمان از بهبودخواهی حکومتی و جنبش اجتماعی برای گذار به مردمسالاری» است.
بدین ترتیب، مشخص است که در غیاب یک جنبش اجتماعی، ما اصلا چیزی به نام گفتمان
اصلاحات نداریم؛ نهایت یک نسخه از بهبودخواهی حکومتی داشته باشیم که در همه جای
جهان هست و حتی اصولگرایان هم در غیاب اصلاحطلبان میتوانند آن را پیگیری کنند.
دومین سطح انتقاد ما به جریان اصلاحات، دقیقا همین ایجاد شکاف میان «بهبودخواهی
حکومتی» با «جنبش اجتماعی» بود.
پیشتر در
بخش انتقادات اشاره کردیم که شکاف میان بدنه جنبش اجتماعی با اصلاحطلبان حاضر در
قدرت از همان سالهای پایانی دهه هفتاد آغاز شد و کمکم این شکاف عمیقتر شد. اما
در اینجا اگر بخواهیم پیشنهادی برای جبران این شکاف و ایجاد یک پیوند دوباره ارائه
کنیم با یک مشکل بزرگ مواجه هستیم: جنبش اجتماعی، پدیدهای نیست که به با دستور و
فرمان مقامات سیاسی شکل بگیرد. یعنی اصلاحطلبان نمیتوانند تصمیم بگیرند که یک
جنبش اجتماعی ایجاد بشود. امروز دیگر نه در دانشگاههای ما رد پایی از «جنبش
دانشجویی» به معنای دهه هفتادی آن به چشم میخورد و نه از دل جامعه روشنفکری و
اصحاب قلم و رسانه آن بحثهای هدفمند و گفتمانساز خارج میشود. نهادهای مدنی نیز
آنگونه که انتظار میرفت نه تنها طی این ۲۰ سال تقویت نشدند، بلکه حتی میتوان گفت
معدود تشکلات صنفی و کارگری هم که وجود داشتند زیر بار فشار سرکوب از بین رفتند.
با این
حال نمیتوان مدعی شد که در غیاب آن «جنبش اجتماعی»، هیچ ظرفیت اجتماعی برای تحولخواهی
در جامعه وجود ندارد. شهروندان ایران در دهه ۹۰، به دو دلیل ظرفیت و توانی برای
مشارکت فعال در سرنوشت خود دارند که شاید مشابه آن در دهه هفتاد ابدا پیشبینی نمیشد.
دلیل نخست، تجربه جنبش سبز است؛ جنبش اجتماعی که بر خلاقیت، ابتکار و مشارکت تکتک
اعضایش استوار بود. دلیل دوم، گسترش حیرتانگیز شبکههای مجازی و اطلاعرسانی است
که قدرت نظارت شهروندان را بیش از هرزمانی افزایش داده و در مقابل، امکان پنهانکاری
را برای اصحاب قدرت به حداقل رسانده است.
بدین
ترتیب، هنوز هم میتوان امیدوار بود که میان «بهبودخواهان حکومتی» و پشتوانه «بدنه
اجتماعی» پیوندی برقرار شود که مقدمات زایش دوباره «جنبش اصلاحات» را فراهم سازد. برای
این منظور، اصلاحطلبان نیازمند یک ابزار محوری هستند که تمامی بدنه فعال اجتماعی،
و نه صرفا هواداران یک جریان سیاسی را دوباره متحد و هدفمند کنند. ظرفیتی که
اتفاقا هم در قانون اساسی ما موجود است و هم از جانب دولت مورد توجه قرار گرفته
است.
اصل بیست
و هفتم قانون اساسی جمهوری اسلامی، از مهجورترین و مغفولترین اصول قانونی است که
به جرات میتوان گفت هیچ گاه حتی به اجرای آن نزدیک هم نشدهایم. اصلی که صریح و
ساده میگوید: «تشکیل اجتماعات و راهپیماییها، بدون حمل سلاح، به شرط آن که مخل به
مبانی اسلام نباشد آزاد است». این صراحت آشکار قانون ما در دفاع از حق اعتراض
شهروندان در تمام این سالها با استدلالهای واهی زیر پا گذاشته شده است؛ اما حالا
که دولت حسن روحانی به فکر تدوین و ارائه منشور حقوق شهروندی افتاده، فرصتی
استثنایی پیش آمده که دوباره به سراغ این اصل اساسی برویم.
«حق
اعتراض»، دقیقا همان مطالبه بنیادینی است که تحقق آن را میتوان سنگبنای تحقق هر
مطالبه دیگری دانست. مطالبهای که در انحصار هیچ جریان و گروه خاصی نیست و بجز
تمامیتخواهان، هیچ گروهی نمیتواند آن را یکی از بدیهیترین حقوق شهروندان قلمداد
نکند.
اگر
مطالبه «حق اعتراض» محقق شود، نه تنها جنبش اجتماعی دوباره به شکل کاملا عملی و
فعال خود باز خواهد گشت، بلکه شاهد شکلگیری ظرفیتهای خیره کنندهای در دل تمامی
اقشار جامعه خواهیم بود که برای حل مشکلات خود قدم پیش خواهد گذاشت. لازم نیست نه
دولت، نه اصلاحطلبان و نه حتی کلیت بدنه اجتماعی، در تمامی موارد نارساییها
مستقیم ورود کنند و مدام همه نیروی خود را برای جزییترین مطالبات به کار گیرند. با
تحقق مطالبه حق اعتراض، حتی کوچکترین گروههای اجتماعی نیز میتوانند خود برای
وصول مطالبهشان به صورت مستقیم وارد عمل شوند. بدین ترتیب، میتوانیم امیدوار
باشیم حتی پیش از اصلاح ساختار حقوقی قانون و تحقق «دموکراسی حقوقی»، شاهد تحقق یک
«دموکراسی اجتماعی» باشیم.