توضیح: این یادداشت نگاهی است انتقادی به برخی واکنش های فضای جامعه ایرانی به اعدام پنج متهم عضویت در گروهک ها. نگارنده یادداشت «ش. قلی زاده» است که لطف کرده و آن را به عنوان نوشته میهمان در اختیار این وبلاگ قرار داده است.
چندی پیش در فضای مجازی اینترنت به مطلبی برخوردم با عنوان «ترفیع شگفت انگیز یک آیت الله». نویسنده مطلب -محمد قائد- در آن نوشته سعی کرده بود تا نادرستی نگاهی را که ناگهان از آیت الله منتظری یک عالم قهرمان ساخته بود، نشان دهد؛ ضمن اینکه احساس می کردم در آن نوشته هیچ توهینی متوجه آیت الله منتظری نشده بود، با برخی از قسمت های آن نوشته موافق نبودم. با این وجود آن را تلنگری بسیار به جا و به موقع یافتم که حاوی نکات ارزشمندی بود. اما آنچه بیش از هر چیز در نظرم قابل تحسین آمد، شهامت نویسنده مطلب بود که درست زمانی که منتظری پس از وفات، به بالاترین درجه محبوبیت در کشور رسید، به خود جرات داده بود تا نمونه ای از قهرمان سازی ایرانی را به نقد بکشد.
چند روز پیش، پنج نفر در زندان به طناب دار آویخته شدند. متعاقب این اقدام، بلافاصله روحیه «قهرمان ساز» ایرانی فعال شد و با تصاویر این قهرمانان خود ساخته، به مانند مجسمه هایی لایق پرستش رفتار شد. بی توجه به اینکه اینان کیستند و چه کردند و یا چه می خواستند بکنند؟ من این واکنش را بسیار غلط و بیش از آن منحرف کننده یافتم. در چند سطر زیر تلاش دارم تا به زمینه های این «انحراف» بپردازم. موضوع چندان هم پیچیده نیست. چند نفر تروریست به دام نیروهای امنیتی ایران می افتند. به زندان برده می شوند، به طور غیر انسانی و غیر قانونی مورد آزار و اذیت و شکنجه قرار می گیرند. به طور غیرانسانی و غیر قانونی نگهداری می شوند و از حقوق اولیه خود بی بهره می مانند. به طور غیر انسانی و البته غیر قانونی محاکمه می شوند و در ادامه به طور غیر انسانی و غیر قانونی به اشد مجازات محکوم می شوند و به طور غیر انسانی و غیر قانونی، بدون اطلاع به وکلا و بستگان، حکم آنها به اجرا گذاشته می شود. نهایتا اینکه قانون ایران به طور غیر انسانی «اعدام» را اشد مجازات قرار داده است.
با این شیوه روایت، خود به خود اذعان نموده ام که از چند جهت به این داستان حزن انگیز معترض ام:
1- شرایط حبس و محاکمه این افراد غیر قانونی و غیر انسانی بوده است.
2- معتقد ام حکم صادرشده برای این افراد (اشد مجازات) نامتناسب با جرمشان بوده است.
3- نحوه اجرای حکم (بدون اطلاع وکیل و بستگان) غیرقانونی و غیر انسانی بوده است.
4- با تعبیه «اعدام» به عنوان اشد مجازات در «قانون» مخالفم.
چنانچه چنین رفتاری با هر شهروند دیگری نیز صورت بگیرد باز هم معترض خواهم بود. اگر با «عبدالمالک ریگی» هم رفتار مشابهی بشود (که احتمالا خواهد شد) باز هم این گزاره های اعتراضی (احتمالا جز مورد دوم) برایم به جای خود باقی خواهد بود. اما مساله دیگری هم وجود دارد که همه این گزاره های اعتراضی نمی تواند بر آن سرپوش بگذارد: تروریست ها را قهرمان نمی دانم. حتی اگر قلم خوبی داشته باشند. حتی اگر زیر هزار عنوان تقدیس شده پنهان شوند، باز هم نظرم عوض نخواهد شد. پیچیدگی موضوع آنجاست که ظالمی در موقعیت مظلوم قرار گیرد. در اینجا در ذهن من دو گزاره کاملا شفاف وجود دارد (که انگار این گزاره ها برای خیلی ها نامفهوم و یا به کلی بی معنی هستند):
1-ظلم، ظلم را توجیه نمی کند. حتی ظالم هم حق دارد تا به طور عادلانه محاکمه شود.
2-«مظلومیت» با «قهرمان بودن» فرق می کند، مظلومیت حتی با «آدم خوبی بودن» هم فرق می کند. مختصر اینکه: «لایق حمایت بودن» مساله ای به مراتب عام تر از «لایق تحسین بودن» است.
توضیح اینکه هر شهروندی – حتی تروریست ها- لایق آن هستند تا آنگاه که مورد رفتار غیر انسانی قرار می گیرند، از حمایت عمومی برخوردار شوند. اما تروریست ها، خشونت گران و ... در نظر من لایق این نیستند که قهرمان نامیده شوند، حتی اگر مورد ظلم هم قرار گرفته باشند، و حتی اگر جان خود را به پای آرمانشان (تروریسم، خشونت و ...) گذاشته باشند. تفکیک دو گزاره یادشده از هم بسیار مهم خواهد بود. توجه داشته باشید این دو گزاره ابدا متناقض نیستند اما اگر به بهانه هر یک، دیگری نادیده گرفته شود، آنگاه باید منتظر یک فاجعه فرهنگی بود. در اینجا می خواهم کمی به عقب بازگردم تا مقصودم از «فاجعه فرهنگی» مشخص شود.
سالها پیش از انقلاب سال پنجاه و هفت، سید مجتبی نواب صفوی که به قتل و لواط و اعمال تروریستی و ... متهم بود، در همین کشور اعدام شد. در آنزمان کسانی که وی را قهرمان دانستند، حتی در میان مذهبی ها هم در اقلیت بودند. (از جمله آیت الله بروجردی از نوع رفتار این ماجراجوی ترورست بیزاری می جست!)
چند سال بعد، در خرداد سال چهل و دو، بین دو دسته از اوباش چاقوکش در تهران درگیری شدیدی پیش آمد. متعاقب این درگیری، یکی از اوباش وقت –طیب حاج رضایی (یا همان طیب تاجبخش) در میدان باغشاه تهران به دار آویخته شد. در حالی که بعدها گروه های مذهبی سعی نمودند با ارائه تصویری روحانی از وی، چنین وانمود کنند که او در پایان زندگی، به جبهه حق پیوسته بود و در نخستین جرقه های مکتب انقلاب (شاید به زعم ایشان همان درگیری خردادماه که بعدها به نهضت پانزدهم خردادماه معروف شد) رفتاری همچون حر ریاحی از خود نشان داده و به درجه رفیع شهادت رسیده بود! (جالبتر آنکه رهبر دسته چاقوکش رقیب -شعبان جعفری- هم، دست راست آیت الله العظمی کاشانی از علمای بلندمرتبه اسلام بود!)
قسمت جالب قضیه، برداشتی است که پس از انقلاب سال پنجاه و هفت در ایران حاکم شد: امروز در تهران یکی از عظیم ترین شاهراه های تهران به نام «شهید نوای صفوی» نامگذاری شده است و میدان باغشاه سابق نیز به نام حر زمان – طیب تاجبخش!- به «میدان حر» تغییر نام داده است. اگر قرار باشد چنین نمونه های پوچی از قهرمان پروری باز هم تکرار گردد، چه وحشتناک خواهد بود که میدان آزادی را به نام شهیدِ قلابی نامگذاری کنند و میدان انقلاب را به نام «میدان شهید ریگی»؛ ناگفته پیداست که خیابان آزادی هم به «خیابان ترور و خشونت» تغییر نام خواهد داد!
نباید از یاد ببریم که در زمان مرگ نواب صفوی و طیب حاج رضایی، کرنش کنندگان این دو در جامعه در اقلیت محض بودند، اما کتمان نمی کنم که در نتیجه عکس العمل هموطنانم روز گذشته، از ترس به خود لرزیدم. علاوه بر این نباید فراموش بکنیم که پیش از انقلاب سال پنجاه وهفت، «خشونت در برابر خشونت» و مبارزه قهری هنوز در دنیا مورد قبول واقع می شد و یا حداقل مردود شمرده نمی شد، در آن روزگار اگر کسی مبارزه مسلحانه را هم استراتژی و هم تاکتیک معرفی می کرد، چندان حداقل از منظر انسانی مورد اعتراض قرار نمی گرفت. (حتی گاهی نابغه هم خوانده می شد!) آری، دنیا هم در آنروز چنان بود و امروز نه! تجربه دنیای امروز، نه خشونت را بر می تابد، نه ترور و نه مبارزه مسلحانه را...
باز می گردم به آنچه صبح گذشته در تهران اتفاق افتاد. تصور می کنم که آنچه روی داده است، «تجاوز در برابر تجاوزگر» است. صد البته این یک معادله ساده ریاضی نیست که با حذف واژه «تجاوز» از دو سوی آن، مساله حل شود. اما چنانچه نخواهیم از چنین ساده انگاری پرهیز کنیم، به اعتقاد بنده، لزوما با یکی از دو برداشت زیر مواجه خواهیم شد:
1- با پذیرش نظام جمهوری اسلامی به عنوان متجاوز نخست، هر گونه اقدام مسلحانه و تروریستی به عنوان یک «عکس العمل طبیعی» مورد پذیرش قرار خواهد گرفت. چرا که متجاوز ثانی به حق ضایع شده خود اعتراض کرده است؛ هر چند با عکس العمل قهرآمیز (مانند بمب گذاری) جان طرف ثالثی را به خطر بیاندازد.
2- با پذیرش مهاجمین تروریست به عنوان متجاوز نخست، هر عکس العملی از سوی نظام حاکم (اعم از شکنجه، محاکمه غیرعادلانه و صدور حکم نامتناسب با جرم و یا اجرای حکم غیرانسانی اعدام) اقدامی در راستای توازن دو سوی معادله فرض شده و به آسانی توجیه خواهد گردید.
چنانچه گفته شد، هر دو برداشت فوق ناشی از یک سهل انگاری در تقلیل مفاهیم پیچیده به معادلات ساده ریاضی است. (از یاد نبریم چهاردهه پیش نیز یک دانشجوی رشته ریاضی، تز تهوع آمیز «مبارزه مسلحانه، هم استراتژی هم تاکتیک» را به رشته تحریر در آورد.)
در پایان یادآور می شوم که زندانیان دیگری در این کشور وجود دارند که هرگز عملی خشن از آنان سر نزده است، چه رسد به اینکه عزم عملیات تروریستی داشته باشند. با این همه آنان هم گاه و بیگاه با حکم اعدام روبرو می شوند. بی هیچ گناهی.. در میان آنان گمنامانی بسیار وجود دارند که هم لایق حمایت اند و هم لایق تحسین... و چنان که باید از آنان حمایتی نمی شود. بار دیگر از خود بپرسیم چرا کسانی اعدام می شوند؟ من فکر می کنم برای ادعای «ما» ای که حتی تروریست ها را از خود می پندارد، نه به عنوان انسان، که به عنوان آزادی خواه! در این دستگاه مختصات است که:
1-آزادی خواهان را با اعدام ناحق تروریست ها می ترسانند.
2-کسانی که خود را آزادی خواه می دانند، تروریست ها را آزادی خواه می نامند.
3-یک –یا چند- «انسان» کشته می شود.
و سخت ترین قسمت داستان همین است: «انسان» کشته می شود. همه باید اعتراض کنند به اینکه یک انسان کشته شده است... و کسیت که بداند... انسان کشته شده تا تروریست و قهرمان در هم بیامیزند.
پی نوشت نگارنده:
گمان می کنم در میان اعدام شدگان صبح گذشته کسانی بودند که تردید دارم حتی بر پایه ادعاهای گزاف دستگاه قضایی هم بتوان آنها را «تروریست» نامید.
پی نوشت وبلاگی:
در همین زمینه بخوانید:
موضع گیری میرحسین موسوی و «زهرا ره نورد» در مورد اعدام پنج متهم به عملیات تروریستی
یادداشت «شرمنده ایم فرزاد، ما بی شرف ها شرمنده ایم» از گویانیوز