مترجم: ایمان احسانی**
مقدمه: مدتی قبل که گزینش ادارات
مختلف و حراست دانشگاه آزاد به استناد نامه وزارت اطلاعات مرا از کار و تحصیل
محروم کرده بودند برای کاری در تهران بودم و سری هم به محمد نوریزاد زدم. آن موقع
مدتها بود برای پس گرفتن وسایل خودش در مقابل وزارت تحصن کرده بود. همین که پنج
شش نفر شدیم دو مامور از محوطه ساختمان روبهرو با خودرو به سمت ما آمدند و
درخواست کارت شناسایی کردند و تهدید. یکی از آنها در پاسخ به یکی از ما که از
تساهل و مدارای پیامبر اسلام در برخورد با مخالفیناش حرف میزد سفت و سخت جواب
داد «همینه که هست. شما در آمریکا بروید جلوی سازمان سیا کسی بازخواستتان نمیکند؟»
نکته جالب و تاملبرانگیز آن جواب برای من این بود که آن سرباز گمنام حکومتی مدعی
اسلام، الگوی عملیاش را سازمان سیا معرفی میکرد نه پیامبر اسلام. به یاد چند سال
پیش افتادم که بازجوی من در مورد سخنرانی حبیبالله پیمان در دانشگاه، فارغ از
ماهیت صحبتهای وی و حداقل تلاش برای نفی حرفهای او صرفا میگفت «مگر اینها چه
میگویند؟ میگویند سفرهای پهن شده بگذارید ما هم باشیم. همین». تا امروز دیگر
معنای سفره نجومی انقلاب و صاحبان انحصاریاش برای همه معلوم است اما در این مقاله
که نویسندهاش «گابریل راکهیل» با «ژاک رانسیر» فیلسوف مشهور کتابهای مهمی درباره
سیاست نوشته است، مختصری در مورد الگوی آمریکایی حافظان این سفره نجومی و روشهای
فرهنگی آنها برای تهدید و تحدید آزادیها صحبت کرده است. ترجمه تقدیم میشود به «محمد
علی طاهری» دگراندیش دربند!
اغلب تصور میشود که روشنفکران
قدرت سیاسی ناچیزی دارند یا به کلی فاقد قدرت سیاسیاند. روشنفکران اغلب لم داده
در برج عاج، جدا از دنیای واقعی، درگیر بحثهای آکادمیک بیمعنا در مورد جزئیات
تخصصی یا غرق انبوه نظریههای پر آب و تاب تصویر میشوند طوری که انگار نه فقط از
واقعیت سیاسی دور افتادهاند بلکه قادر به هیچ تاثیرگذاری معناداری نیستند. اما
آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) طور دیگری فکر میکند.
به عنوان یک واقعیت، سیا
سازمان مسئول کودتا، ترورهای هدفمند و تغییر مخفیانه دولتهای خارجی نه تنها به
قدرت نظریه باور دارد بلکه منابع عظیمی را تخصیص میدهد تا گروهی از ماموران مخفی
را داشته باشد که روی نظریهای که برخی مرموزترین و غامضترین نظریه میدانند نفوذ
دارند. به این منظور یک مقاله تحقیقی کنجکاوی برانگیز (اینجا+)
در سال ۱۹۸۵ نوشته شد و اخیرا با ویرایشی جزئی طبق قانون آزادی اطلاعات منتشر
گردید و سیا آشکار کرد مامورانش «فرنچ تئوری» را که با نامهایی مثل میشل فوکو،
ژاک لاکان و رولان بارت گره خورده مطالعه کردهاند.
تصویر جاسوسهای آمریکایی که
در کافههای پاریس جمع شدهاند تا با وسواس یادداشتهایی در مورد عالمان تراز اول
روشنفکری فرانسه را بررسی و مقایسه کنند ممکن است کسانی که فکر میکنند این گروه از روشنفکران چهرههای
نورانی و معصومی هستند که فریب چنین دام پست و مبتذلی را نمیخورند یا کسانی که
برعکس تصور میکنند آنها دوره گردهای شارلاتانی هستند با لفاظیهای غیرقابل فهم
که هیچ تاثیری بر دنیای واقعی ندارند را شوکه
کند. در هر حال برای آنهایی که با سرمایهگذاری طولانی و مداوم سیا در یک جنگ فرهنگی
جهانی از جمله حمایت از آوانگاردترین اشکال این جنگ آشنا هستند جای هیچ
تعجبی ندارد (جنگی که به خوبی بوسیله محققینی مانند فرانسیس استونور ساندرز،
جیلاسکات-اسمیت، هاگ ویلفورد مستند شده است و من نیز در کتابهای تاریخ رادیکال و
سیاست هنر (+)
در این امر مشارکت داشتهام).
توماس باردن مسئول سابق فعالیتهای
فرهنگی در سیا قدرت تهاجم فرهنگی سیا را
در یک گزارش صریح داخلی (+)
که در سال ۱۹۶۷ منتشر شد توضیح میدهد: «به یاد میآورم زمانی که ارکستر سمفونی
بوستون (که بوسیله سیا حمایت میشد) در پاریس تحسین بیشتری نسبت به صدها سخنرانی
جان فاستردالس و دوایت دی. آیزنهاور برای آمریکا به همراه داشت، بینهایت شاد شدم».
این به هیچ وجه عملیات کوچک یا ابتدایی نبود. در واقع همانطور که ویلفورد به
درستی استدلال کرد کنگره آزادی فرهنگی (CCF) که ستادی در پاریس بود و بعد معلوم شد سازمان پیشروی سیا در هنگام
جنگ سرد فرهنگی است در میان مهمترین نهادهای پشتیبانی در تاریخ بود که از طیف غیرقابل
باوری از فعالیتهای هنری و روشنفکری حمایت میکرد. این مرکز دفترهایی در ۳۵ کشور
داشت که دهها مجله معتبر منتشر میکرد، در صنعت کتاب مشارکت داشت و کنفرانسها و
نمایشگاههای هنری بینالمللی پرسر و صدایی را سازمان میداد و نمایشها و کنسرتها
را برگزار میکرد و بودجههای زیادی را به جایزههای فرهنگی و کمک هزینههای
تحصیلی مختلف و نیز سازمانهای پیشرویی مانند بنیاد فارفیلد اختصاص میداد.
مامور سیا و رئیس کنگره فرهنگی
(CCF) مایکل جاسلسون (وسط)
در یک ناهار
کاری با جان کلینتون هانت و ملوینلاسکی (راست)
سازمان سیا میفهمد که فرهنگ و
نظریه، اسلحههای مهمی هستند در زاردخانه مهماتی که برای تداوم منافع آمریکا در
سراسر جهان به کار میگیرد. یک مقاله
تحقیقی که از سال ۱۹۸۵ اخیرا منتشر شده با عنوان
«فرانسه: گریز روشنفکران چپ» (+)
روشنفکری فرانسه و نقش اساسی آن در شکل دادن به گرایشهایی که خط مشی سیاسی را
تولید میکنند بررسی میکند. (بدون شک برای دخالت و دستکاری در آن) گزارش با نشان
دادن اینکه در تاریخ روشنفکری فرانسه یک تعادل ایدئولوژیکی نسبی بین چپ و راست
وجود داشته است، انحصار چپ در دوران پس از جنگ را (که میدانیم به سرعت با مقابله
سیا مواجه شد) به دلیل نقش کلیدی کمونیستها در مقاومت در برابر فاشیسم و در نهایت
برنده شدن جنگ برجسته میکند. با اینکه راست به دلیل نقش مستقیم در کمپهای مرگ
نازیها و نیز بیگانه هراسی، ضدیت با برابریطلبی و دستور کار فاشیستیاش بسیار بیاعتبار
بوده است (طبق توصیف خود سیا) ماموران مخفی بینامی که گزارش را آماده کردند با
شور و شوق ملموسی بازگشت راست تقریبا از اوایل سالهای ۱۹۷۰ را توصیف میکنند.
به طور مشخصتر سربازان فرهنگی
مخفی، چرخش تمرکز انتقاد روشنفکران از آمریکا به سمت شوروی را تحسین میکردند. در
چپ یک نارضایتی روشنفکری تدریجی از استالینیسم و مارکسیسم، یک عقبنشینی فزاینده روشنفکران
رادیکال از بحثهای عمومی و یک دور شدن نظری از سوسیالیسم و حزب سوسیالیست وجود
داشت. فرصت طلبهای ایدئولوژیک راست با عنوان فیلسوفهای جدید و روشنفکران راست
جدید، کمپین پر سر و صدای رسانهای علیه مارکسیسم راه انداختند.
در حالیکه سایر شاخههای
سازمان سیا در جهان درگیر براندازی رهبران منتخب دموکراتیک، تهیه اطلاعات و بودجه
برای دیکتاتورهای فاشیست و حمایت از جوخههای مرگ جناح راست بودند، واحد مربوط به
روشنفکران محوری پاریس در مورد اینکه حرکت تئوریک جهان به سمت راست چگونه به
سیاست خارجی آمریکا کمک میکند اطلاعات جمعآوری میکردند. روشنفکران چپگرای پس
از دوران جنگ آشکارا امپریالیسم آمریکا را نقد میکردند. ضربه رسانهای ژان پل
سارتر به عنوان یک منتقد مارکسیست صریح و نقش قابل توجهاش به عنوان بنیانگذار
لیبراسیون در افشای مامور پایگاه سیا در پاریس و دهها عامل مخفی سیا از نزدیک
بوسیله سازمان سیا رصد و یک مشکل جدی در نظر گرفته میشد.(+)
در مقابل جو ضد شوروی و ضدمارکسیستی
دوران در حال ظهور نئولیبرال توجه عمومی را منحرف کرد و با «دشوار کردن بسیج
مخالفت قابل توجه در میان نخبگان روشنفکری با سیاستهای آمریکا برای مثال در
آمریکای مرکزی» پوشش بسیار مناسبی برای جنگهای کثیف سیا فراهم کرد. «گرگ گرندین»
یکی از مورخان پیشروی آمریکای لاتین این وضعیت را به خوبی در کتاباش با عنوان
آخرین کشتار استعماری (+)
خلاصه میکند: «جدا از دخالتهای آشکارا فاجعهبار و مرگبار در گواتمالا در سال ۱۹۵۴،
جمهوری دومینیکن در ۱۹۶۵، شیلی در ۱۹۷۳ و السالوادور و نیکاراگوئه در سالهای ۱۹۸۰،
ایالات متحده حمایت کامل و مداوم مالی، مادی و اخلاقی برای سرکوب خونین شورشها
بوسیله دولتهای ترور تامین کرده است ... اما عظمت جنایتهای استالین تضمین میکند
که چنین سوابق کثیفی، فارغ از این که چقدر قانعکننده، دقیق یا بد و بیراه باشند،
نگاه دنیای باورمند به نقش بینظیر آمریکا
در دفاع از آنچه ما امروز با عنوان دموکراسی میشناسیم را مکدر و پریشان نمیکند».
در این پسزمینه است که
ماموران عالی رتبه مخفی، نقد بیرحمانه نسل جدید اندیشمندان ضدمارکسیست مانند
برنارد-هنری لوی، آندره گلاکسمان و ژان فرانسوا رول که با عنوان «آخرین گروه
دانشمندان کمونیست» (این کمونیستها به عقیده ماموران ناشناس شامل سارتر، بارت ،
لاکان و لوئیس آلتوسر میشدند) منتشر شد را تحسین و حمایت میکنند. با توجه به
گرایشات چپ این نسل از ضد مارکسیستها در جوانی آنها مدل کاملی برای ساخت روایتهای
فریبندهای فراهم میکنند که رشد سیاسی شخصی ادعا شده را با سیر پیش رونده زمان در
هم میآمیزند به گونهای که انگار هم زندگی فردی و هم تاریخ صرفا در حال رشد هستند
و تحول اجتماعی برابریطلب عمیق چیزی مربوط به گذشته (گذشته فردی و تاریخی) است.
این اعتراف به شکست از موضع بالا و نگاه عاقل اندر سفیه نه تنها در خدمت بیاعتبار
کردن جنبشهای جدید است، به ویژه جنبشهایی که از جوانها نیرو میگیرند، بلکه
موفقیتهای نسبی سرکوب ضدانقلابی را به عنوان پیشرفت طبیعی تاریخ جا میزند.
فیلسوف فرانسوی ضدمارکسیست
ریمون آرون (چپ) و همسرش سوزان
در تعطیلات با مامور مخفی سیا مایکل جاسلسون و دنیس
د روژمان (راست)
حتی نظریهپردازانی که به
اندازه این مرتجعین فکری، مخالف مارکسیسم نبودند تاثیر زیادی بر جو دلسردی از
برابریطلبی تحولخواه و جدا شدن از بسیج اجتماعی و پرسش انتقادی و اجتناب از
سیاست رادیکال داشتهاند. این موضوع برای فهم استراتژی کلان سیا در تلاشهای
گسترده و عمیقاش برای از بین بردن چپ فرهنگی در اروپا و هر جای دیگری بینهایت
مهم است. قدرتمندترین سازمان جاسوسی تشخیص میداد که بعید است با این استراتژی،
نابودی کامل چپ فرهنگی عملی شود لذا به دنبال راندن فرهنگ چپگرا از سیاست راسخ ضدسرمایهداری
و تحولخواه به سمت مواضع چپمیانه (که کمتر آشکارا از سیاستهای خارجی و داخلی
آمریکا انتقاد میکند) بوده است. در واقع همانطور که ساندرز به طور مفصل نشان
داده است سیا پشت حمایت از مککارتیسم در دوران پس از جنگ جهانی دوم بود تا به طور
مستقیم از پروژههای چپگرایانهای حمایت کنند که تولید کنندهها و مصرفکنندههای
فرهنگی را از چپ برابریطلب مصمم دور میکردند. بدین منظور همچنین سیا تمایل داشت در چپ شکاف و تفرقه بیاندازد تا آنچه از
چپ باقی می ماند چپ میانهای با حداقل قدرت و حمایت عمومی باشد. (و نیز به طور
بالقوه به دلیل همدستی با احزاب دست راستی در قدرت بیاعتبار شوند موضوعی که
احزاب نهادی شده معاصر چپ را نیز به ستوه آورده است)
از این رو است که باید علاقه سازمان سیا به تغییر روایتها و قدرانی
عمیقاش از «مارکسیستهای اصلاح شده» را بفهمیم. موضوعی که به مقاله تحقیقی در
مورد فرنچ تئوری نیز راه مییابد. جاسوسان مینویسند «آن روشنفکرانی که به عنوان
مومنان حقیقی استفاده از نظریه مارکسیستی
در علوم اجتماعی شروع به کار میکنند اما کارشان به تجدیدنظر و رد کل سنت فکری
مارکسیستی میرسد بیشترین تاثیر در تضعیف مارکسیسم را دارند». این جاسوسان به ویژه
به تاثیر عمیق مکتب تاریخنگاری و ساختارگرایی آنال (به طور خاص کلود لوی اشتراوس
و فوکو) بر «تخریب اساسی تاثیر مارکسیستی در علوم اجتماعی» استناد میکنند. فوکو
کسی که به عنوان «عمیقترین و تاثیرگذارترین متفکر فرانسه» شناخته میشود به خاطر
ستایش روشنفکران راست جدید به دلیل یادآوریشان به فیلسوفان در مورد «پیامدهای خونین ناشی از نظریه اجتماعی راسیونالیستی دوران روشنگری و
انقلابی قرن هجدهم» تحسین میشد. با این
که خطا خواهد بود اگر سیاست یا تاثیر
سیاسی هر فرد را به یک موضع یا نتیجه خاص تقلیل دهیم، چپگرایی ضدانقلابی فوکو و
تداوم باجگیریاش از گولاک (یعنی این ادعا که جنبشهای رادیکال گسترده با هدف
تحول عمیق اجتماعی و فرهنگی تنها خطرناکترین سنتها را احیا میکنند) کاملا همسو
با استراتژیهای کلان جنگ روانی سیا است.
قرائت سیا از فرنچ تئوری باید
ما را به درنگ و سپس بازاندیشی روکش شیک رادیکالی که همراه درک انگلیسی زبانها از
آن تئوری است وا دارد. مطابق درک گامبهگام و مرحلهای از پیشرفت تاریخ (که
معمولا در مورد غایتشناسی ضمنی خودش کور است) کار افرادی مانند فوکو، دریدا و
سایر نظریه پردازان فرانسوی پیشرو اغلب به طور شهودی با شکلی از نقد عمیق و پیچیده
مرتبط است که احتمالا بر هر چیزی که در سنتهای سوسیالیستی، مارکسیستی یا
آنارشیستی پیدا میشود برتری دارد. این امر قطعا درست است و لازم است تاکید شود
فهم انگلیسیزبانها از فرنچ تئوری همانطور که جان مک کامبر به درستی اشاره کرد
پیامدهای سیاسی مهمی به عنوان یک قطب مقاومت در برابر خنثی بودن سیاسی غلط،
اصطلاحات بیخطر منطق و زبان یا دنبالهروی ایدئولوژیک مستقیم در سنتهای فلسفه
انگلیسی-آمریکایی با حمایت مککارتی دارد.
با این حال کار های نظری
افرادی که از آنچه کورنلیوس کاستوریادیس سنت نقد رادیکال نامید (به معنای مقاومت
ضدسرمایهداری و ضدامپریالیستی) رو برگرداندند، قطعا بر چرخش ایدئولوژیک دور شدن
از سیاست تحولخواه تاثیر داشت. مطابق نظر خود سازمان سیا فرنچ تئوری پسا
مارکسیستی به طور مستقیم بر برنامه فرهنگی سیا و هل دادن تدریجی چپ به سمت راست در
عین بیاعتبار کردن ضدامپریالیسم و ضدسرمایه داری تاثیر داشت و در نتیجه در خلق
فضای روشنفکریای که پروژههای امپریالیستی بتوانند بدون هیچ مانعی از سوی بررسی
نقادانه جدی روشنفکران دنبال شوند موثر بود.
همانطور که ما از تحقیق در
مورد برنامه جنگ روانی سیا میدانیم این سازمان نه تنها افراد را ردیابی و مجبور
میکرد بلکه همیشه به دنبال فهمیدن و تغییر دادن نهادهای تولید و مصرف فرهنگی بود.
در واقع تحقیق سیا در مورد فرنچ تئوری به نقش ساختاری دانشگاهها، خانههای نشر و
رسانهها در تعیین و تحکیم اخلاق سیاسی جمعی اشاره میکند. در توصیفهای آن مانند
بقیه سند باید از خود بخواهیم به طور انتقادی درباره وضعیت آکادمیک فعلی در دنیای
انگلیسی زبان و فراتر از آن فکر کنیم. نویسندگان گزارش شیوههایی که بیثبات کردن
نیروی کار آکادمیک در تخریب چپگرایی رادیکال موثر است را برجسته میکنند. اگر چپگراهای
قدرتمند نتوانند ابزار مادی لازم برای انجام کار را تامین کنند یا اگر ما کم یا
زیاد به طور ماهرانهای برای پیدا کردن شغل، انتشار نوشتهها یا داشتن مخاطب مجبور
به انطباق یافتن شویم سپس شرایط ساختاری برای یک جمع چپگرای مصمم تضعیف میشود.
حرفهسازی آموزش در مقاطع بالاتر ابزار دیگری است که برای این منظور استفاده میشود
زیرا هدفش تبدیل مردم به پیچ و مهرههای فنی/علمی دم و دستگاه سرمایهداری به جای
پرورش شهروندان خودمختار با ابزارهایی مطمئن برای نقد اجتماعی است. بنابراین
ماموران سیا تلاشهای بخشی از حکومت فرانسه برای «هل دادن دانشجویان به دروس کسب و
کار (بیزنس) و رشتههای فنی» را تحسین میکنند. آنها همچنین به تاثیر مراکز
انتشاراتی عمده مانند گراست، رسانه های جمعی و سبک فرهنگ آمریکایی در هل دادن به
سمت چارچوب پسا سوسیالیستی و ضد برابری طلبی اشاره می کنند.
چه درسهایی میتوانیم از این
گزارش سیا به ویژه در جو سیاسی فعلی که همراه است با هجوم مداوم به روشنفکری
انتقادی بگیریم؟ اول از همه این گزارش باید یک تذکر صریح باشد در مورد این که اگر
برخی تصور میکنند روشنفکران فاقد قدرت هستند و جهتگیریهای سیاسی ما روشنفکران
اهمیتی ندارد سازمانی که یکی از قویترین دلالان قدرت در سیاست معاصر جهان است با
این تصور موافق نیست. آژانس اطلاعات مرکزی همانطور که نام آن به طور کنایهآمیزی
نشان میدهد به قدرت اطلاعات و نظریه باور دارد و ما باید این نکته را بسیار جدی
بگیریم. به غلط تصور میشود کار روشنفکری تاثیر کمی روی «دنیای واقعی» دارد یا بیتاثیر
است. ما نه تنها پیامدهای عملی کار نظری را نادرست نمایش میدهیم بلکه ریسک نادیده
گرفتن پروژههای سیاسیای را به جان میخریم که ما به آسانی تبدیل به سفیران
فرهنگی ناآگاه آن پروژهها می شویم. هر چند قطعا درست است که دولت/ملت و دم و
دستگاه فرهنگی فرانسه در مقایسه با بسیاری کشورها اهمیت عمومی بسیار بیشتری برای
روشنفکران قائل است، تمایل سیا به رصد و تحریف تولید نظری و فرهنگی در همه جا باید
هشدار بیدارباشی برای همه ما باشد.
دوم این که دلالان قدرت فعلی
علاقه پنهانی به پرورش روشنفکرانی دارند که تیزبینی انتقادی آنها با تشویق
نهادهای دارای منافع تجاری و فنی/علمی، یکی کردن سیاست چپگرا با ضد علمی بودن،
مرتبط کردن علم با ادعای (البته غلط) خنثی بودن سیاسی، ترویج رسانههایی که پر از
حرفهای مفت سازشطلبان هستند، ایزوله کردن چپگراهای قدرتمند بیرون نهادهای
آکادمیک اصلی و دور از توجه رسانهها، و بیاعتبار کردن هر فراخوانی برای برابریخواهی
رادیکال و تحول زیست محیطی، کُند یا نابود
شده است. آنها در حالت ایدهآل به دنبال پرورش فرهنگ روشنفکریای هستند که اگر چپ
باشد خنثی، بیحرکت، بیاشتیاق و در برابر شکست تسلیم است. این یکی از دلایلی است
که میتوانیم برای مخالفت روشنفکری با چپ رادیکال در نظر بگیریم که در آکادمی
آمریکا بیشتر به عنوان یک موضع سیاسی خطرناک شناخته میشود: آیا این مخالفت به طور
مستقیم با دستور کار امپریالیستی سیا در سراسر جهان انطباق ندارد؟
سوم این که برای مقابله با این
هجوم نهادی به فرهنگ چپگرایی مصمم، ضروری است که در برابر بیثبات کردن و حرفهایسازی
آموزش مقاومت شود. به همین اندازه اهمیت دارد که محیطهای بحثهای واقعا انتقادی
عمومی بوجود آیند تا فضای وسیعتری برای کسانی فراهم شود که تشخیص میدهند دنیایی
دیگر نه تنها ممکن است بلکه ضروری است. همچنین ما نیاز داریم به رسانههای
آلترناتیو، مدلهای مختلف آموزش و گروههای ضدنهادی و رادیکال کمک کنیم و آنها را
گسترش دهیم. ضرورت دارد که آنچه را که سربازان پنهان فرهنگی قصد نابودیاش را
دارند پرورش دهیم: یک فرهنگ چپگرای رادیکال با یک چارچوب نهادی وسیع پشتیبانی،
حمایت عمومی گسترده، نفوذ رسانهای فراگیر و قدرت گسترده بسیج گری.
در نهایت روشنفکران جهان باید
در شناخت قدرت ما و استفاده از آن متحد شوند تا هر کاری میتوانند برای گسترش نقد
سیستمی و رادیکال که همانقدر که برابریطلب و زیست محیطی است ضد سرمایهداری و ضدامپریالیستی
هم است انجام دهند. مواضعی که فرد در کلاس یا به طور عمومی از آنها دفاع میکند
برای تعیین شرایط بحث و گفتگو و ترسیم میدان امکان سیاسی اهمیت دارند. در مخالفت
مستقیم با استراتژی فرهنگی سازمان سیا برای تفرقه اندازی و قطبی کردن که به دنبال
جدا کردن و ایزوله نمودن چپ ضد سرمایهداری و ضدامپریالیستی است در عین این که آن
را با مواضع اصلاح طلبانه در تقابل قرار میدهد، باید با تشخیص اهمیت کار کردن با
یکدیگر (با کل چپ همانطور که کینگا یا ماتا تیلور اخیرا به ما تذکر داده است) (+)برای
پرورش یک روشنفکری حقیقتا انتقادی، متحد و بسیج شویم. به جای جار زدن یا آه و ناله
کردن در مورد ناتوانی روشنفکران ما باید با کار کردن با یکدیگر و بسیج ظرفیت خود
برای ایجاد نهاد های لازم یک دنیای فرهنگی چپ گرا، توانایی گفتن حقیقت به قدرت را
مهیا کنیم. زیرا فقط در چنین دنیایی و در طنین روشنفکری انتقادی حاصل از آن است که
حقایق گفته شده میتوانند شنیده شوند و در نتیجه ساختارهای واقعی قدرت را تغییر
دهند.
پانویس:
* منظور از فرنچتئوری یا
تئوری فرانسوی، تفکرات برخی اندیشمندان چپ معاصر فرانسوی مانند میشل فوکو استکه به
حوزه دانشگاهی و روشنفکری آمریکایی وارد شدند؛ به عبارتی، واضع عنوان «فرنچ تئوری»
آمریکاییها هستند.
* * دبیر سابق انجمن اسلامی
دانشکده فنی دانشگاه مازندران imanehsani59[at]gmail.com