۷/۲۱/۱۳۹۷

وایسا ماشین، من می‌خوام پیاده شم!




«مجموعه اصلاح‌طلبان در همان ماشینی که در ۷۶ به راه افتاد مانده‌اند و در همان جا متوقف شده‌اند. به‌دلیل همین ایستایی، اصلاح‌طلبان توانایی ارائه راهی که مردم را از وضعیت فعلی بیرون بیاورد، ندارند. یک به‌دلیل دیواری که در مقابل‌شان است؛ دو به‌دلیل اینکه خودشان در چارچوب تفکرات دهه ۷۰ مانده‌اند».

این‌ها بخشی از گفتگوی اخیر میرمحمود موسوی با روزنامه ایران است. (از اینجا+ بخوانید) چکیده‌ای از نقدهای فراوان که می‌توان به کارنامه ۲۰ ساله جریان اصلاحات وارد دانست. ما نیز ماه‌ها پیش از این، نقد و بازخوانی این جریان را آغاز کردیم. جریانی که برای نزدیک به دو دهه خود بخشی از آن بودیم و هر نقدی بدان را نوعی «نقد از خود» قلمداد کرده و می‌دانیم.

فارغ از این مصداق و موضوع خاص، نباید تردید کرد که هرجریانی اگر می‌خواهد پویایی خود را حفظ کند، باید حتی بیش و پیش از منتقدان‌ش به نقد از خود بپردازد، و یا حداقل هرگونه نقد از بیرون را با آغوش باز بپذیرد و امیدوار باشد که حتی در غیرمنصفانه‌ترین حملات بیرونی نیز سر سوزنی واقعیت پیدا کرده و به کار ببندد. وضعیت اردوگاه اصلاحات اما متاسفانه ابدا سنخیتی با این روش نداشته است.

بارها یادآوری کردیم که جریان اصلاحات، از ابتدای شکل‌گیری خود هرگز محدود به هیچ حزب، گروه یا چهره خاصی نبود. زمانی به درستی با عنوان «جبهه اصلاحات» از آن یاد می‌شد و نشان می‌داد که پذیرش تکثر برای اصلاح‌طلبان، فقط یک شعار انتخاباتی نیست، بلکه توصیفی چکیده از شرح حال خود و خاستگاه و هویت چندپاره و حتی متناقض‌نمای‌شان است. با این حال، این وضعیت متکثر نتوانست در طولانی مدت از گزند انحصارطلبی‌ها در امان باقی بماند.

به باور ما، تشکیل نهادی با عنوان «شورای عالی سیاست‌گذاری اصلاح‌طلبان»، آخرین میخ به تابوت یک جنبش متکثر و یک جریان جبهه‌ای بود. تابوتی که سرکوب‌گران و اقتدارگرایان نتوانستند برای جریان اصلاحات بسازند را انحصارگرایان ساختند. مجموعه‌‌ای از نیروهای غالبا محافظه‌کار، عمدتا سهیم در قدرت و متاسفانه در برخی موارد کاملا فاسد و سودجو. این مجموعه، نه تنها با تحمیل یک سازمان به عنوان مرجع نهایی مواضع اصلاحات تکثر و پویایی جنبش اصلاحات را به بند کشید، بلکه در عمل، اساس و بنیان تمامی ادعاهای هویتی اصلاحات را به سخره بگیرد: نهادی که حتی در سطح فهرست اعضایش شفاف نیست و تماما بر پایه گزینش‌های غیردموکراتیک، انتصابات رانتی، رابطه‌سالاری، رویه‌های مرید و مرادی و باندبازی بنا شده است. از همه بدتر، شورا نشان داد که هنوز به قدرت نرسیده، نسبت به هیچ فسادی در داخل یا هیچ انتقادی در خارج به دیارالبشری پاسخ‌گو نیست و کوچکترین وقعی به دغدغه‌های اجتماعی و اعتراضات جامعه مدنی نمی‌نهد.

از این منظر، ما نیز گمان می‌کنیم نقدهای پیشینی که بر کارنامه و روند جریان اصلاحات داشته‌ایم همچنان پابرجا باقی مانده و نه تنها کورسوی امیدی دیده نمی‌شود که اراده‌ای برای تغییر این وضعیت وجود داشته باشد، بلکه مشخصا شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد اوضاع اصلاح‌طلبان از این هم بدتر و بدتر خواهد شد؛ وضعیت از ناکارآمدی فراتر رفته و وارد مرزهای بحرانی مفاسد گسترده شخصی و جناحی همراه با همدستی در سرکوب و بی‌اخلاقی می‌شود.

بدین ترتیب، ما نیز به مانند میرمحمود موسوی گمان می‌کنیم که باقی ماندن در ماشین این جریان مدعی اصلاح‌طلبی بیش از این نه مقدور است و نه مطلوب. جریانی که بخواهد گرایش‌های اصلاح‌طلب در جامعه ایرانی را رهبری کند، باید چهارچوب اخلاقی مشخص و مدونی داشته باشد. جریان اصلاحات، به همان میزان که نیازمند است تا برای مطالباتی چون آزادی، عدالت و حقوق شهروندی مانیفستی دقیق ارائه کند، در عرصه جهانی نیز باید بر گفتمانی مدون از صلح‌طلبی و تقابل با ماجراجویی‌های تهاجمی استوار باشد. فراموش نکرده‌ایم که اگر نگوییم تنها مشخصه، دست‌کم از برجسته‌ترین وجوه گفتمانی جریان اصلاحات، زمانی شعار «گفتگوی تمدن‌ها» بود که بازتابی جهانی داشت. پس چگونه می‌توان جریانی را همچنان اصلاح‌طلب قلمداد کرد که با مداخلات نظامی در سوریه و باقی کشورهای منطقه مرزبندی آشکاری نداشته باشد؟ آیا به چشم نمی‌بینیم که عواقب ویرانگر جنون نظامی‌گری فرامرزی چطور کشور ما را در معرض فروپاشی قرار داده است؟

پس با تاکید مجدد بر پایبندی همچنان بر مبانی فلسفی و اخلاقی اصلاحات، از جمله ضرورت کنش خشونت‌پرهیز، گام‌به‌گام، اخلاقی و دموکراتیک، اعلام می‌کنیم که ما نیز از این پس دیگر هیچ نسبتی با این جریان خاص نداریم. به امید آنکه در آینده‌ای نزدیک بتوانیم شاهد زایش جریانی پویا، پیشگام، اخلاقی، صلح‌طلب و تازه‌نفس از دل جامعه متکثر ایرانیان آزادی‌خواه باشیم.