۱۰/۱۰/۱۳۸۹

نگاهی به مجموعه داستان «کتاب آذر»

معرفی:

عنوان: کتاب آذر
نویسنده: علی خدایی
انتشارات: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ اول، پاییز 88
99 صفحه - 2200 تومان




ساده مثل زندگی



«کتاب آذر» به ظاهر مجموعه‌ای شخصی است. یعنی مجموعه‌ای که به واقع به «آذر» تعلق دارد، همسر راوی مجموعه که احتمالا خود نویسنده است. با این حال به باور من همه چیز به همین سادگی پایان نمی‌گیرد.

«کتاب آذر» از ۱۱ داستان کوتاه به هم پیوسته تشکیل شده که مجموعه در ۹۹ صفحه گرد آمده‌اند. تمامی داستان‌ها به ماجراهای ساده و روزمره خانواده راوی (که من اصرار دارم از به کار بردن عنوان نویسنده برای آن پرهیز کنم) اختصاص دارند و از این میان سه داستان با اسامی خاص «آذر» (همسر راوی)، «فرهاد» و «سهراب» (فرزندان راوی) نامگزاری شده‌اند. با این حال به گمان من روایت‌ها به گونه‌ای ترسیم شده‌اند که مخاطب خیلی زود از احساس نه چندان خوشایند سرک کشیدن به زندگی دیگران و یا مرور دفترچه خاطرات آنان فارغ می‌شود و حتی اگر نمی‌تواند با شخصیت‌های داستان احساس همزاد پنداری کند، دست کم از تصویر سازی‌های آن لذت می‌برد و موقعیت‌های ترسیم شده را درک می‌کند.

به باور من بزرگ‌ترین ویژگی «کتاب آذر»، همین تصویرسازی‌های قوی مجموعه، در عین زبان ساده و روایت‌های روزمره و شاید پیش پا افتاده آن است. به شخصه وقتی مشغول خواندن داستان «سهراب» بودم مدام در ذهنم مرور می‌کردم که چه فیلم کوتاه زیبایی می‌توان بر پایه این داستان ساخت بدون اینکه نیاز به هیچ تغییری در متن آن باشد. اهمیت و ظرافت این مسئله زمانی بیشتر بیشتر به چشم می‌آید که ببینیم نویسنده هیچ اصراری به ترسیم تمامی جزییات و تشریح آنان ندارد و دست کم در مورد دیالوگ‌هایی که در همهمه یک جمع خانوادگی رد و بدل می‌شود هیچ اصراری نمی‌ورزد که تک تک سخنران‌ها را مشخص کند. در واقع نویسنده تا حدودی دست خواننده را باز می‌گذارد اما این کار را با چنان ظرافتی انجام می‌دهد که فضا سازی داستان بیش از حد دچار ابهام نشود.

ویژگی دیگر این مجموعه، نزدیک شدن به جزییات روزمره زندگی و بازخوانی ساده‌ترین رویدادهای آن است. همین ویژگی است که به باور من سبب شده تا «کتاب آذر» از حالت یک دفترچه خاطرات شخصی خارج شود. به بیان دیگر، نویسنده آنچنان به این جزییات نزدیک شده و بر آن‌ها پافشاری می‌کند، که کم کم سبب نوعی آشنایی زدایی می‌شود. اینجاست که دیگر خانواده مشخص و مورد اشاره راوی، صرفا خانواده خود نویسنده نیستند. بلکه خانواده‌ای نمادین از طبقه متوسط شهری هستند که بخش عمده‌ای از خوانندگانش را شامل می‌شود. دغدغه‌های ساده و پیش پا افتاده که شاید از نگاه دیگران دستمایه‌های مناسبی برای داستان پردازی نباشند در «کتاب آذر» به خوبی گرد هم آمده‌اند و اتفاقا نتیجه موفقیت آمیزی هم به دنبال داشته‌اند.

البته زبان ساده و معمول نویسنده در تمام مجموعه ثابت باقی نمی‌ماند و دست کم در دو مورد کاملا متحول می‌شود. مورد اول خود داستان «آذر» است که دومین داستان مجموعه را تشکیل می‌دهد و با آمیختگی به ذهنیات نویسنده، به صورت همزمان دو روایت را پیش می‌برد که گاه پا را از حد خیال هم فرا‌تر می‌گذارند و می‌توان گفت خواننده را گیج و حتی آزرده می‌کنند. در نمونه دیگر نویسنده در داستان «ترانه‌های ایرانی» دست به ابتکاری می‌زند که بیشتر شبیه یک آزمون بازیگوشانه است. گویی که علی خدایی می‌خواهد خودش را بسنجد که تا چه حد توانایی دارد قلمش را با موسیقی و خیال درآمیزد. مجموعه‌ای از شعرگونه‌هایی نه چندان پرداخته، در کنار قطعاتی که به نظر می‌رسد گزیده‌هایی از یک سفرنامه قدیمی باشند و البته تکه پاره‌هایی از ترانه‌های قدیمی، معجون عجیب و غریبی پدید آورده‌اند که به باور من شاید یک بار خواندن آن بتواند خوشایند باشد، اما در کل نتیجه بخش نبوده و کار ارزشمندی را پدید نیاورده است:

«... روبه روی شیح لطف الله چای می‌خوریم. پیچ، پیچ در پیچ از پله‌های عالی قاپو بالا می‌رویم. تو برو جلو‌تر. دوات خانه، دهلیز. آذرِ دیوان عرض. در. رواق. آذر هست. آذر هست. ست. آذر هست. ت ت ت و گفتند اگر گندم و جو و دیگر حبوب بیست سال نهند تباه نشود. آسمان شهری ابری بود. هوا سرد. آذر هست «اگه احساستو کشتم» تا باز باران‌ها... آمد و بعضی گفتند پیش از اینکه بارو نبود هوا همی خوش‌تر از این برف روی حصیرهای رنگین می‌اومد. نیکو بر بالای یکدیگر گسترده بودند. همی، «اینا چقدر گز خریدن. مسافرن؟» آذر هست...»

در نهایت اینکه علی خدایی، در «کتاب آذر» نیز همچون «تمام زمستان مرا گرم کن» به سراغ روایتی ساده از زندگی روزمره طبقه متوسط شهری رفته است که خود به آن تعلق دارد. پس هم در درک شرایطش می‌تواند موفق عمل کند و هم با بهره‌گیری از نگاهی ساده اما دقیق و در عین حال زبان روایتی متناسب با این سادگی از عهده بازگویی آن برآمده است. به نظر می‌رسد تخصص اصلی «علی خدایی» هم همین سادگی در نگاه و روایت است و بهتر آنکه چندان از آن فاصله نگیرد.


پی نوشت:
نگاه هایی دیگر به این مجموعه را از اینجا و اینجا بخوانید.

پس از «یوسف آباد، خیابان سی و سوم» و «شاخ»، این سومین مجموعه از فهرست برگزیدگان منتقدین و نویسندگان مطبوعات بود که در اینجا از آن سخن گفتم. امیدوار بودم که پیش از اعلام نتایج از جانب هیات داوران در مورد همه نامزد‌ها مطلب نوشته باشم که موفق نشدم. (اعلام نتایج نهایی را از خوابگرد بخوانید) نوشتن از باقی آثار این فهرست را هم ادامه می‌دهم و تا آن زمان به همین اظهار نظر اکتفا می‌کنم که من با انتخاب‌های امسل موافقم و خوشحالم که از این بابت با هیات داوران هم نظر بوده‌ام.

به شجاعت در میانه‌روی نیاز داریم

پرده اول – اسطوره باستانی

اسطوره می‌گوید هرکس که اسفندیار رویین‌تر را بکشد، دودمانش بر باد خواهد رفت. سرنوشت شومی است.

رستم، اسطوره ایرانیان است؛ پشت و پناه ایران زمین است. رستم، آخرین امید است در لحظه‌های ناامیدی. سواری که در سخت‌ترین روز‌ها خواهد آمد و ایرانی را نجات خواهد داد. حال رستم است و درخواست لجوجانه اسفندیار رویین‌تن. جوان خیره سری که می‌خواهد بند به دستان اسطوره ببندد. می‌خواهد سر سربلندش را به زیر آورد. می‌خواهد خفیف کند تمام غرور یک ملت را. اسطوره می‌گوید که انتخاب دشواری است. سرنهادن به بند و یا انتخاب نابودی. اما رستم تنها به خودش تعلق ندارد. او نمی‌تواند عافیت را انتخاب کند. رستم نباید مصلحت‌سنج باشد. خاندان و فرزندان او چه ارزشی در برابر تاریخ و غرور یک ملت دارد. پس اسطوره می‌گوید که رستم درست انتخاب کرد:

که گفتد برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
نبیند مرا زنده با بند کس
که روشن روانم بر این است و بس

رستم قدم در راه بی‌برگشت می‌گذارد. اسطوره می‌شود و دودمانش بر باد می‌رود.

پرده دوم – اسطوره مذهبی

اسطوره می‌گوید که حسین دو راه بیشتر نداشت. یا بیعت با خلیفه و سر فرود آوردن در برابر دستگاه ظلم و فساد. یا مرگ! قتل عام خاندان و عزیزان. می‌گویند شمشیر‌ها آخته بودند و لب‌ها تشنه. اما در دوستی هم باز بود. راهی که به ذلت ختم می‌شد و خفت. اما حسین به خودش تعلق نداشت. او تنها بزرگ خاندان خودش نبود. او میراث‌دار آیینی بود که امید ناامیدان بود و فریادرس مظلومان. شب تیره بود و حسین آخرین کورسوی امید. پس اسطوره می‌گوید که حسین درست انتخاب کرد: «هیهات من الذله»؛ و خون بر شمشیر پیروز شد.

پرده سوم- اسطوره‌های نوساخته

می‌گویند عمر مفید یک چریک شش ماه بود. می‌گویند یک چریک در همه حال یک قرص سیانور زیر زبان داشت. می‌گویند خسرو گل سرخی در آخرین لحظه گفت: «من از خودم دفاع نمی‌کنم؛ من از خلقم دفاع می‌کنم». می‌گویند و همانقدر که می‌گویند می‌سرایند. ده‌ها سرود حماسی؛ از «خون ارغوان‌ها» و «آفتابکاران» گرفته تا «رود» و «پرنیان شفق» و...

«در زمانه ما دو کس زنده بود
اولی شاعر
و دومی شاعر
شما هر دو را کشتید
اولی خسرو گل سرخی
و دومی خسرو گل سرخی».

اما حکایت امروز ما

استاد فلسفه‌ای داشتیم که می‌گفت بزرگ‌ترین تفاوت پیامبران با فلاسفه و اندیشمندان در شیوه رفتاری آنان بوده است. چنین دیدگاهی به نوعی مدعی می‌شود که آنچه سبب گستردگی و نفوذ کم نظیر کلام پیامبران در برابر اندیشمندان، نوابغ و فلاسفه شده است، لزوما محتوای آن کلام نیست. بلکه بخش عمده‌ای از این نفوذ مدیون عملکرد پیامبران است. شیوه زندگی ساده آنان و نزدیکیشان با توده مردم. به واقع اگر این نگرش را بپذیریم باید باور کنیم که توده مردم بسیار بیش از آنکه به محتوای کلام بنگرند، به سخنران آن خیره خواهند شد. من گمان می‌کنم تا حد زیادی با این نگاه موافق هستم و برای آن شواهد بسیاری هم دارم که نمی‌دانم چقدر نیازمند تکرار آن‌ها هستم، اما می‌دانم که این نوشته ظرفیت باز کردن بیشتر موضوع را ندارد. شاید باید به مانند همیشه به تلاش و تفکر خواننده اکتفا کنم تا شاید اصل حرف را از خلال این کلام ناقص پیدا کند.

اما همه را نوشتم و به این پیشینه اسطوره‌ای تاریخ این کشور اشاره کردم تا ادعا کنم بسیاری از ما ایرانیان، به هر یک از این پیشینه‌های اسطوره‌ای که تعلق داشته باشیم، به نوعی شیفته مرگ و شهادتیم. نه اینکه عاشق زندگی نباشیم، نه؛ این درست خلاف ادعای من است. اصل حرف این است که اتفاقا با تمام شیفتگی و علاقه‌ای که به زندگی داریم، باز هم باور داریم که «مرگ در راه عقیده» بالا‌ترین درجه‌ای است که یک انسان می‌تواند به آن دست پیدا کند و اتفاقا این درست برگرفته از شوقی است که ما به زندگی داریم. وقتی باور داریم که زندگی زیبا است و زندگی کردن ارزشمند، پس ناخودآگاه می‌پذیریم که از دست دادن این بزرگ‌ترین سرمایه برای رسیدن به یک هدف بدون تردید مقدس خواهد بود.

باز هم به گمان من، تعریف «شجاعت» در میان بسیاری از ایرانیان از یک نارسایی رنج می‌برد. این نگاه نارس، میزان شجاعت فرد را صرفا در میزان مواجهه شدن با خطراتی می‌سنجد که جان و سلامت جسمانی او را به تهدید می‌کنند. پس تمام احترام خود را برای فرد «شجاع»، یک جا نثار هر آنکسی می‌کند که در راه هدفی جان خود و یا دست کم سلامت خود را به خطر بیندازد. این ارزش و احترام آنچنان برای برخی ایرانیان مقدس است که گاه حاضر نمی‌شوند هیچ گونه قضاوتی در مورد محتوای هدف و یا پیامدهای آن داشته باشند. بر پایه همین نگاه است که من گمان می‌کنم در کشور ما «رادیکالیسم*» همواره مورد استقبال قرار گرفته است و در برابر «اصلاح طلبی» و همچنین «میانه روی» مورد سرزنش واقع شده‌اند. در واقع سخن گفتن از «میانه روی» در ذهن ایرانی اسطوره پرداز، بلافاصله با «ترس» و «عافیت طلبی» مترادف خواهد شد و به دیده تحقیر نگریسته می‌شود. در نقطه مقابل، هر کس که بلند‌تر فریاد بزند، حماسی‌تر سخن بگوید و بیشتر بر شور و خروش تاکید کند، می‌تواند از ویژگی «شجاعت دوستی» ایرانیان، در کنار تعریف ضعیف و نارس «شجاعت» بهره‌مند شود و مورد استقبال و تحسین قرار گیرد.

اگر به واقع این نگاه من به جامعه درست باشد، پس به یک یادداشت مجزا نیاز دارم که نشان دهم نگرش من به شجاعت تا چه میزان با این نگرش رایج در تضاد است**. تا آن زمان من گمان می‌کنم برای پرهیز از گرفتار شدن به رادیکالیسم کور، آن هم به بهانه «شجاعت» و «جسارت»، دو راه بیشتر نداریم. یا باید امیدوار باشیم که موج آگاهی پدید آمده در جامعه آنچنان عمیق و گسترده باشد که دست کم بخش قابل توجهی از فعالان بتوانند میان «شجاعت» با «حماقت» و «چپ روی» تمایز قایل شوند، و یا باید نمونه‌های جایگزینی ارایه کنیم که آشکارا عاری از هرگونه ترس و عافیت طلبی باشند، اما در عین حال سرسختانه بر مواضع اصلاح طلبانه و پرهیز از خشونت و افراط گری تاکید کنند. حتی یک گام هم به پیش، یعنی نه تنها از مرگ و گزند در هراس نباشند، که اتفاقا از زخم زبان و انتقادهای بی پایان مدعیان «شجاعت» هم دل پریشان نکنند. شاید حتی حد نهایت و اغراق شده مسیر، دست یافتن به شهدایی است که با فریاد میانه روی جان خود را فدا می‌کنند. (چفدر نفرت انگیز است که اینجا بنشینم و از لزوم تولید شهید سخن بگویم!) در هر حال تغییر فرهنگ اسطوره پردازی که طی هزاران سال شکل گرفته و حتی سایه سنگین خود را بر جایگزین‌های ظاهری‌اش تحمیل کرده است به این سادگی‌ها می‌سر نخواهد بود.

پی نوشت:

* ناگفته پیداست که در این نوشته «رادیکالیسم» را صرفا به معنای نادرست اما رایج آن، یعنی «تندروی» به کار برده‌ام.

** پیش از این یک بار در این مورد یادداشت مفصلی نوشتم با عنوان «شجاعت خردمندانه» که بهانه اش نامه ای از محسن مخملباف بود و اشاره اش به بخشی از سخنان میرحسین موسوی. هنوز هم گمان می‌کنم‌ همان یادداشت بتواند منظورم را مشخص کند، با این حال اگر احساس نیاز کردم باز هم در این مورد خواهم نوشت.

۱۰/۰۹/۱۳۸۹

یادداشت وارده - بیانات سید و استراتژی‌های اصلاحی

خسرو* - سید محمد خاتمی اخیرا اظهاراتی داشته و چیزی تحت عنوان کف مطالبات اصلاح طلبان را عنوان کرده است. این سه مورد به عنوان شرط‌های سید محمد خاتمی -که او را نماینده سیاستمداران اصلاح طلب در عرصه عمومی می‌شناسم- برای حضور مجدد در انتخابات مطرح شده است: «آزادی زندانیان سیاسی»، «محور قرار دادن قانون اساسی» و «اصلاح سازوکار انتخابات». من ضمن اعلام موضع خود در برابر انتخابات قبل، تحلیلی از این شروط ارایه می‌نمایم.

من در انتخابات ریاست جمهوری اخیر به مهدی کروبی رای دادم چون او را نماینده بخشی از سیاستمداران می‌دانستم که مجال حضور و همراهی حداکثری از نخبگان در کنار خود را فراهم خواهد کرد. این حداکثر، شامل طیف‌های متنوع و تخصص‌های مختلف بود که از نظر من، پیش شرط رسیدن به یک نظام متکثر و در عین حال متحد است. امید داشتم که در دوره ریاست جمهوری کروبی، افراد با لیاقتی از هر دو جناح در دولت حضور داشته باشند و هیچ ظرفیتی بلا استفاده نماند و البته که اینگونه نشد.

در جریان اعتراضی شکل گرفته بعد از انتخابات -با اعتقاد به اینکه حضور من در بین جمعیت معترض کار غیر قانونی نیست- شرکت کردم چون درخواست بررسی دوباره آرای شمارش شده را حق رای دهندگان می‌دانستم و می‌دانم. حضور معتقدانه من در این جریانات تا قبل از آشوب و تیراندازی میدان آزادی بود. برای من آن خشونت عریان که در چند قدمی‌ام اتفاق افتاد به نوعی پایان راه حضور در خیابان بود و بعد از آن، جز به عنوان یک بیننده در جریان هیچ اعتراضی نبوده و به شکل و روند آن انتقاد داشته‌ام.

تحلیلی که درست بلافاصله بعد از آن جریان و قبل از اتفاقات بعد از آن داشتم، این بود که زمان مذاکره فرا رسیده است و کف مطالبات هم فقط یک چیز است: تغییر سازوکار اجرایی انتخابات. آنچه در خیابان‌ها جریان داشت - از شعارهای ساختارشکن تا زد و خورد مستقیم - مسیری نبود که مقصد روشنی را نوید دهد. جمهوری اسلامی مانند هر نظام حکومتی دیگری برخورد مستقیم، دستگیری و زندان را ابزاری قانونی در جهت به پایان رساندن اعتراضات می‌دانست و از این جهت انتقادی به ایشان وارد نبود، هرچند سطح و شیوه و ابزار قابل بحث بوده باشند.

صورت ظاهر ماجرا به این ترتیب بود: انتخاباتی برگزار شده و نتایج از طرف دستگاه برگزار کننده اعلام شده بود. جمع بزرگی از مردم به نتایج اعلام شده اعتراض داشتند و جریانی مرکب از رسانه‌ها و مرجع قانونی مسئول در تلاش برای اقناع مردم بودند. این جریان عملا در اینکار ناموفق بود و خیل عظیم رای دهندگان با راهپیمایی خود خواهان ابطال انتخابات بودند. آخرین راهپیمایی با بالا رفتن برخی از دیوار یک ساختمان متعلق به بخشی نظامی و تیراندازی آنان به حمله کنندگان به پایان رسیده بود. از منظر سیاست مداران اصلاح طلب، کار به نقطه حساسی رسیده بود و ایشان به عنوان کسانی که خود را منتخب گروهی از مردم می‌دانستند باید اول اینکه حق رای دهندگان را پاس داشته و از خواسته ایشان دفاع کنند و از طرفی با نمایندگان حکومت مجادله و مذاکره کنند. بهترین استراتژی در این مرحله چه بود؟ صدور بیانیه و تحریک مردم معترض؟ دوری گزینی از نظام و امتناع از گفت‌و‌گو؟ برملا کردن تلخ‌ترین واقعیات پشت پرده از زبان قربانیان؟ یا تدبیری برای استفاده حداکثری از نیروی اجتماعی موجود برای رسیدن به خواسته‌های قانونی آنان؟

حدس می‌زنم که امروز این نظر موافقان بیشتری دارد که تقلیل دادن دایره خواسته‌ها به تغییر سازوکار انتخابات به عنوان راه حلی خیرخواهانه برای کاهش و مهار اعتراضات که خواسته حکومت بود و نیز اقناع بخش بزرگی از مردم با رسیدن به حداقلی از خواسته‌ها که نوید بخش روزهای آینده است می‌توانست بهترین استراتژی در آن مرحله باشد. مساله اینجاست که سازوکار انتخابات در ایران آنقدر ساده و نادقیق بود (است) که امکان هر گونه تقلبی را فراهم می‌کرد. کاری که در بسیاری از کشور‌ها انجام می‌شود و ظاهرا بهترین شیوه برگزاری انتخابات تلقی می‌شود، صدور کارت رای دادن برای هر فرد در فاصله زمانی دو تا سه ماه قبل از انتخابات است. این کارت دو بخشی شامل مشخصات کامل هر فرد در بالا و برگ رای در پایین و یک شماره سریال مشخص درج شده در هر دو قسمت و به این ترتیب ابزاری دقیق برای رصد کردن و اعتبار سنجی است، هر چند مثل هر سیستم انسانی دیگر عاری از ایراد و اشکال نیست. در فاصله بین صدور کارت تا انتخابات، نمایندگان کاندیدا‌ها فرصت دارند در فضای آرام و نسبتا آزاد قبل از انتخابات، کارت‌های صادر شده را وارسی و کنترل نمایند. همچنین بعد از انتخابات بررسی صحت نتایج با استفاده از یک بانک اطلاعاتی متمرکز و بررسی تصادفی کارت‌ها از طریق تماس تلفنی با درصدی از رای دهندگان بسیار ساده خواهد بود.

این تغییرات ساده و ممکن اگر کف تقاضای کاندیداهای معترض قرار می‌گرفت تضمینی برای آینده، سرمایه‌ای اندوخته برای علاقه مندان به پیشرفت و تعالی کشور و دستاوردی امیدوار کننده برای معترضان به نتایج انتخابات بود. تغییر روحیه حاکمیتی حداقل به ظاهر منطقی و پذیرنده انتقاد به حاکمیتی که وجود خود را در خطر می‌بیند و به حق از خود دفاع می‌کند و تغییر روحیه مردمی امیدوار، حساس به شرایط و در جستجوی اصلاح و تغییر (حتی اگر اقلیت) به جمعی سرخورده، منتظر و بی‌عمل با کدام عقل عملی سیاسی قابل توجیه است؟ اگر توافق داشته باشیم که راه اصلاح از صندوق رای می‌گذرد، وقتی صندوق برقرار شد باید صحت و سلامت محتویات و خروجی آن را هدف اصلی قرارداد. اگر مردم ما طبق اراده خود محمود احمدی‌نژاد یا هر فرد دیگر را برای مصدر امری انتخاب کنند جای چه اعتراضی است؟ ما اگر از صندوق و صحت آن فارغ شدیم تازه در آغاز راه خواهیم بود.

خیل عظیم زندانیان سیاسی -اگر حبس و محکومیت ایشان را تحت تاثیرآنچه در هفته‌های بعد اتفاق افتاد ندانیم- یکی از ابتلائات حضور در انتخابات اخیر و تلاش برای حضور در قدرت بود. اجرای بی‌تنازل قانون اساسی نیز هدفی به شدت کلی - و البته متعالی- است که مناقشات بسیاری را در کنارخود داشته و باب مجادله و تفسیر بر آن همیشه باز است. پس ضمن تلاش برای تبرئه و آزادی بی‌گناهان دربند، این دو شرط را باید به شکلی دیگر تعقیب نمود و با شرط دیگر قابلیت جمع شدن ندارند. از طرفی مگر همه دعوا بر سر احتمال تقلب نیست؟ پس چرا بر همین هدف تمرکز نکنیم و راهکار عملی رفع آن را شرط حضور دوباره در انتخابات قرار ندهیم؟ اولین کسی که این ایده را مطرح کرد - البته در زمان نامناسب- محسن رضایی بود و بهترین جا برای تعقیب این نظر در حال حاضر مجمع تشخیص مصلحت نظام است.

از نظر من پیشنهاد سید محمد خاتمی اگر با چند راهکار عملی برای تصحیح شیوه برگزاری انتخابات (و نه قانون انتخابات که هدف کلان دیگری است) همراه شود، مردم و نظام را یک قدم بزرگ به سمت قانون مداری سوق خواهد داد. در ن‌هایت همه ما خواستار امنیت، آزادی، عدالت و رفاه در چهارچوب قانون هستیم. وقتی اهداف روشن است و بر آن توافق داریم باید بر روش رسیدن به آن و ابزارهای مناسب تمرکز نماییم.

پی نوشت:
* این یادداشت را دوست ناشناسی در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار داده است که تاکید دارد بدون ذکر منبع منتشر شود. «خسرو» تنها نام مستعاری است که من برای نگارنده انتخاب کرده ام تا اگر در آینده یادداشت های دیگری از این دوست منتشر شد، اشتراک نویسندگانش قابل تشخیص باشد. «مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت های شما استقبال می کند.

دو کلام از مادر عروس

«جلال‌الدین فارسی» یا همان کسی که مهدی کروبی «جلال الدین افغانی قاتل» خطابش می‌کند،(اینجا) نخستین نامزد حزب جمهوری اسلامی در نخستین انتخابات ریاست جمهوری ایران بود، اما پس از آنکه مشخص شد ملیت ایرانی ندارد از حضور در انتخابات باز ماند. جناب فارسی بعدها در یک نزاع شخصی با اسلحه شکاری یک نفر را به قتل رساند. قتلی که منجر به مجازات وی نشد اما برای مدت‌ها او را از عرصه سیاست کشور حذف کرد. حالا به نظر می‌رسد جناب فارسی هم با گذشت دو دهه بار دیگر احساس کرده‌اند که شهر آنقدر شلوغ شده است که فرصتی هم برای افاضات ایشان فراهم شود. پس به زبان آمده و فرموده اند: «(موسوی و کروبی) نزدیک به ١۵ میلیون ایرانی را فریب دادند و دروغ گفتند لذا بنابه پافشاری که بر مواضع باطل و دروغ خود دارند به واقع از منافقین پست‌تر هستند». (از اینجا بخوانید)


خدمت این نماد شرافت و انسانیت یادآور می‌شوم یکی از آنانی که به ادعای جناب‌عالی فریب موسوی و کروبی را خوردند و اتفاقا آنقدر هم فریب خوردند که سر از زندان درآوردند «آرمان رضاخانی» است. یعنی نوجوانی که حضرت عالی 18 سال پیش پدرش را به ضرب گلوله به قتل رساندید و از هرگونه مجازات هم در امان ماندید.(از اینجا بخوانید) برای امثال آرمان رضاخانی، هرقدر هم که سخنان موسوی و کروبی دروغ و بی‌پایه باشد، زجر و ظلمی که در تمامی این سال‌ها تحمل کرده‌اند حقیقتی تلخ و غیرقابل کتمان است. پس اگر هنوز در این توهم هستید که با حذف و یا بدنام کردن موسوی و کروبی بار دیگر به حاشیه امنی خواهید یافت و سر سلامت به در خواهید برد جسارتا عرض می‌شود که کور خوانده اید. این بار با نسل متفاوتی روبه رو هستید که برای برپایی دادگاه‌های فراموش شده‌ی بسیاری عزم خود را جزم کرده است.

پی نوشت:
آرمان رضاخانی را یک روز پس از آزادی از زندان دیدم. کاش می‌دانستم چقدر اجازه دارم از وضعیت روحی‌اش بنویسم، از بلایی که در طول بازداشت و زندان بر سر او آوردند. فعلا فقط به همان نامه سرگشاده آقای نوری‌زاد اکتفا می‌کنم که در آن به خوبی به وضعیت رضاخانی اشاره شده است.

هنر زیر پایمان بود و ما ندیدیم!

یک دیالوگ ماندگاری دارد انتهای فیلم «کمال الملک» جناب «علی حاتمی» که «جمشید مشایخی» خطاب به پیرمرد فرش بافی به نام یارمحمد می گوید: «استاد تویی! هنر این فرشه، شاهکار این تابلوست، دریغ همه عمر یک نظر به زیر پا نینداختم». حالا من هم گمان می کنم که عمری روی در و دیوار به دنبال هنر گشته ایم، اما دریغ یک نگاه به زیر پایمان نینداختیم. عکس های زیر را باز هم از چهار راه ولیعصر گرفتم. نمی دانم چند نفر از عابران به این حکاکی های زیبا دقت کرده اند، اما اگر اینبار گذرتان به چهارراه ولیعصر افتاد، در آن شلوغی و ازدحام سایه های سرگردان بد نیست کمی درنگ کنید و یک نگاه به زیر پایتان بیندازید. آنجا یک روز هنرمندی مشغول آفرینش بوده است:




(برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید)

(برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید)


(برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید)

(برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید)

(برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید)
(این تصویر آخر را برای مشخص شدن فاصله حکاکی ها از چهار راه ولیعصر گذاشته ام تا راحت پیدایشان کنید)

برنامه های آینده مجمع دیوانگان!

چند ماهی می‌شود که روزانه بیش از یک پست در وبلاگ منتشر می‌کنم. تقریبا میانگین پست‌های منتشر شده در روز از دو پست هم عبور کرده و در طول هفته معمولا سه یادداشت روزانه منتشر می‌کنم اما هنوز هم فرصت کم می‌آورم. یعنی یک دنیا حرف هست که می‌خواهم بزنم و هنوز فرصت نشده است. گاهی به نظرم می‌رسد که اگر مخاطب حوصله داشت می‌باید روزانه ده پست می‌نوشتم تا شب خیال راحت سرم را زمین بگذارم که حرفی روی دلم سنگینی نمی‌کند. اما در حال حاضر گمان می کنم که یک وبلاگ ظرفیت بیش از سه پست در روز را ندارد؛ آن هم به این شرط که تنوع این پست ها رعایت شود. خلاصه‌اش اینکه به عنوان یک فهرست گونه از مطالبی که می‌خواهم بنویسم سرفصل‌های زیر را نام می‌برم، هم از این جهت که برای خودم مروری شود و فراموش نکنم، هم از این جهت که بسیاری از این نوشته‌ها را به دوستان قول داده‌ام و می‌خواهم بدانند که فراموش نکرده‌ام و از همه مهم‌تر از این جهت که امیدوارم دوستان اگر می‌توانند در این زمینه ها مطلب بنویسند و در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار دهند که هم بحث باز‌تر شود و هم کار من سبک‌تر. یادداشت‌ها را به دو بخش «مجموعه یادداشت» و «یادداشت‌های روزانه» تقسیم بندی کردم:

مجموعه یادداشت‌ها:
- سلطانیسم: دقیقا از فردای روز پخش اعترافات سعید حجاریان به این فکر افتادم که باید مقاله «ساختار اقتدار سلطانی؛ آسیب پذیری‌ها، بدیل‌ها» ی او را در یک سلسله یادداشت بازخوانی و تشریح کنم. این مقاله درست‌ همان نظریاتی است که در جریان دادگاه‌های فرمایشی حجاریان را وادار کردند آن‌ها را انکار کند. به محض انتشار اعترافات هم شخص رهبر جمهوری اسلامی نتوانست خوشحالی خود را از این نمایش پنهان کند و بلافاصله به آن اشاره کرد. در طول انتشار این مجموعه هم تلاش خواهم کرد نشان دهم که این نظریه جناب حجاریان چگونه به عنوان استراتژی اصلی تمامی مخالفین اقتدارگرایی در داخل نظام (حتی هاشمی رفسنجانی) قرار گرفت و اسم رمزش برای نیروهای اطلاعاتی به «انقلاب نرم» تبدیل شد. با این حال برای انتشار این مجموعه هنوز نیازمند فرصت مناسب برای مراجعه به منابع اصلی و آثار جناب «ماکس وبر» هستم.

- بررسی تطبیقی مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر در قانون اساسی ایران: مجموعه یادداشت مقایسه تطبیقی پیش نویس قانون اساسی با قانون اساسی مصوب جمهوری اسلامی با انتشار یک یادداشت دیگر به انت‌ها خواهد رسید. مجموعه یادداشت جدید را احتمالا بلافاصله جایگزین بخش «قانون بدانیم» خواهم کرد. البته گزینه‌های دیگری از جمله انتشار قوانین مدنی و جزایی هم وسوسه‌ام می‌کند که هنوز تصمیم نهایی را نگرفته‌ام.

- شاهنامه: یادداشت‌های شاهنامه را از‌ همان روزهای آغازین تاسیس «مجمع دیوانگان» در دستور کار قرار داده بودم. گمان می‌کنم اغراق نباشد اگر ادعا کنم بخشی از زیبا‌ترین لحظات عمر خودم را در ساعات شاهنامه خوانی تجربه می‌کنم. دلم می‌خواهد این شادی را با مخاطب این وبلاگ شریک شوم، اما وقفه ایجاد شده به دنبال وقوع کودتا به کل انتشار این مجموعه را متوقف کرد و خودم هم هنوز نمی‌دانم کی فرصت می‌شود از این بن بست خارج شوم.

- تاریخ معاصر: قرار انتشار مشترک این سلسله یادداشت را با دوستی گذاشته بودم که متاسفانه فعلا اسیر خدمت اجباری شده است. به صورت مشخص بحث تاریخ سی ساله و اتفاقات دهه شصت ضرورت بازخوانی و انتشار این بخش را برای خودم خیلی جدی کرده است. اما به واقع سنگ بزرگی است و دست تنها از عهده‌اش بر نمی‌آیم.

- لایحه حمایت از خانواده: نظرسنجی مجمع دیوانگان با لطف و همکاری گروهی از خوانندگان به پایان رسیده است و نتایج مقدماتی آن هم منتشر شده است. مدتی است که تلاش می‌کنم نتایج نظر سنجی را به همراه یک مجموعه پرسش در اختیار برخی کار‌شناسان و فعالان این حوزه قرار دهم و نظرات آن‌ها را جویا شوم. حتی اگر لازم باشد در این مورد مصاحبه هم ترتیب می‌دهم. در مورد انتشار این مجموعه مشکل خاصی وجود ندارد، بجز کمی تنبلی!

یادداشت‌های روز:

- در نفی افراط گرایی: بحثی که با نوشتن یادداشت «سخنی با دوستان بالاترینی: افراط گری با اصلاح گرایی همخوانی ندارد» آغاز شد و با کامنت «Dust and trash» عزیز به نظرم رسید که باید به صورت مجزا به آن پرداخت.

- ریشه‌شناسی دلایل مصلحت گریزی ایرانیان: البته این یک عنوان برای یک یادداشت نیست و بیشتر خلاصه‌ای از درون مایه است که چهارچوبش در ذهنم شکل گرفته اما تا بر روی کاغذ نیاید نمی‌توانم اسمش را انتخاب کنم. بهانه‌اش واکنش‌های پرخاش جویانه به اظهارات اخیر خاتمی است.

- عقلانیت مدرن: یادداشتی است به بهانه یک سری گفت‌و‌گوی کامنتی با دوستان در پای مطالب گودری. می‌خواهم ادعا کنم که عقلانیت مدرن لزوما در میان مدعیان آن یافت نمی‌شود؛ بلکه اتفاقا اقشار به ظاهر سنتی گاه بسیار مدرن‌تر از مدعیان مدرنیته رفتار کرده و یا تفکر می‌کنند.

- سیاست ورزی: این یکی یادداشت از یک بحث به ظاهر نظری شروع می‌شود و تلاش می‌کند تا در ن‌هایت به ارایه راهکار برای آینده جنبش سبز بپردازد. تنها مشکل خودم با این یادداشت این است که از الآن می‌دانم طاقت نخواهم آورد که در حین نگارش آن به کسی طعنه و کنایه نزنم. کاریش نمی‌شود کرد؛ امیدوارم خوانندگان عزیز پیشاپیش من را ببخشند. باور کنید گاهی قلم از دست و ذهن آدم خارج می‌شود و سرخود می‌چرخد!

- ناسیونالیسم متعفن: امیدوارم قبل از آنکه خواننده‌ای بخواهد با مشاهده این تی‌تر در مورد محتوای مطلب و یا مواضع شخصی نگارنده پیش داوری کند یک نگاهی به عکس نمایه این وبلاگ بیندازد. مدت هاست می‌خواهم در مورد ناسیونالیسمی بنویسم که امثال احمدی‌نژاد و مشایی می‌خواهند ارایه کنند. نوعی از ناسیونالیسم که من آن را «متعفن» می‌خوانم. مرزبندی میان این ناسیونالیسم و عشق و علاقه به میهن کمی دشوار است و همین مسئله نگارش متن را به تاخیر می‌اندازد.

پی نوشت:

حالا که یک پست در مورد خود وبلاگ نوشتم فرصت مناسبی است که یک توضیح ضروری هم در مورد غلط های املایی همیشگی در یادداشت هایم بدهم. راستش غالب این غلط ها که بدون تردید هر خواننده ای را آزار می دهد به هیچ وجه به دلیل سهل انگاری من در نگارش متن نیست. خانه سواد املایی من از پای بست ویران است! با یکی دو نفر از دوستان هم تلاش کریم ریشه یابی کنیم و گمان می کنم به این نتیجه قطعی رسیدیم که یک ریشه روانی دارد که مفصل است و خلاصه به این سادگی ها گریبان من را رها نخواهد کرد. پس ضمن سپاس از تمامی دوستانی که لطف می کنند و این اشتباهات را تذکر می دهند، تنها کاری که می توانم بکنم عذرخواهی پیشاپیش از خوانندگان وبلاگ است.

۱۰/۰۸/۱۳۸۹

مرجعیت تظلم خواه

آیت الله وحید خراسانی در جدیدترین اظهار نظر خود اعلام کرده‌اند که «كسی كه در حبس است، اقرارش اعتبار ندارد». (از جرس بخوانید) این حکم شرعی، مشابه فتوایی است که سال گذشته آقایان منتظری و صانعی اعلام کرده بودند. (نظر آیت الله صانعی را از اینجا و نظر آیت الله منتظری را از اینجا بخوانید)* با این حال نظر آقای وحید به باور من از دو جنبه حایز اهمیت ویژه است.

نخست اینکه آیت الله وحید در حکم اخیر خود یک گام هم به پیش نهاده و تاکید کرده است اگر قاضی بر پایه چنین اعترافی حکم صادر کند از اهلیت قضاوت ساقط خواهد شد. در واقع این حکم نه تنها مشروعیت بازداشت و زندانی شدن محکوم معترف زیر فشار را نقض می‌کند، که حتی اساس دستگاه قضاوت را هم غیر‌شرعی می‌خواند.

در درجه دوم جایگاه ویژه آقای وحید خراسانی است که به نظر ایشان اهمیت دوچندانی می‌دهد. این مرجع سنتی چه در میان اقشار مذهبی و چه به صورتی عام‌تر، در فضای سیاسی کشور به هیچ وجه وجهه مرجعیتی سیاسی نظیر منتظری یا صانعی را ندارد. از این نظر، احکام ایشان کمتر می‌تواند با رنگ و لعاب جناح‌بندی‌های سیاسی مورد تردید قرار بگیرد و احتمالا برای طیف مذهبی کشور بیشتر مورد توجه قرار خواهد گرفت.

اما از اهمیت این حکم جدید که بگذریم، به باور من نباید در مورد ریشه‌ها و پیامدهای صدور آن چندان به اغراق رفت. در واقع من گمان می‌کنم اگر صدور این حکم را به نوعی تلاش آیت الله وحید برای مخالفت با حاکمیت قلمداد کنیم به اشتباه رفته‌ایم. به باور من این حکم جدید در راستای همان نقشی است که مرجعیت سنتی شیعه برای خود قایل است و خود را نهادی برای تظلم‌خواهی ملت قلمداد می‌کند. به بیان دیگر، مرجعیت سنتی همواره تلاش کرده است تا در دوران غیبت، ضمن دوری از قدرت و دولت، نقش نوعی پایگاه دادرسی مردمی را بازی کند. نمونه تاریخی چنین نقشی را می‌توان در فتوای تحریم تنباکوی میرزای شیرازی یافت. ایشان هم زمانی که احساس کرد قرارداد رژی منافع اکثریت مردم ایران را به خطر انداخته و آن‌ها را تحت فشار قرار داده است با صدور فتوای تاریخی خود به مخالفت با آن پرداخت. اما بلافاصله زمانی که مخالفان از وی خواستند تا حرکت خود را با صدور فتوایی در مخالفت با سلطنت ناصرالدین‌شاه تکمیل کند از چنین کاری سرباز زد.

در نهایت اینکه من صدور این حکم از جانب آیت الله وحید را به فال نیک می‌گیرم و حتی به اندازه خودم از ایشان سپاس‌گزار هستم. ضمن اینکه گمان می‌کنم صدور این حکم به خوبی نشان داد که مطالبات و پرسش‌هایی که امثال محسن کدیور** مطرح کرده بودند نه تنها غیرتخصصی و یا توهین آمیز نبودند، بلکه اتفاقا از جانب خود آقای وحید هم مورد تایید قرار گرفته‌اند و نه از جنبه سیاسی، که از جنبه انسانی و ظلم‌ستیزی مورد توجه قرار گرفته‌اند.

پی نوشت:
* احکام این سه مرجع مسلم را مقایسه کنید با اظهار نظر آقای خامنه ای که سال گذشته و به دنبال برگزاری دادگاه های فرمایشی، اعتراف فرد علیه خودش را معتبر دانست. (در ادامه همان خبر جرس می توانید این اظهار نظر را بخوانید)

** در مورد نامه محسن کدیور و حواشی آن پیش از این سه یادداشت نوشته بودم:

پیش‌شرط‌های خاتمی، پافشاری بر بیانیه17، چالش‌های حاکمیت

از نگاه سیدمحمد خاتمی، کف مطالبات اصلاح‌طلبان در گذشته و امروز این بوده و هست: (از اینجا بخوانید)

1- آزادی زندانيان و ایجاد فضای آزاد برای همه احزاب و گروه‌ها و رفع محدودیت های نابجا
2- پای‌بندی همگان بخصوص مسئولان به قانون اساسي و اجرای همه جانبه و کامل آن بخصوص اهتمام به روح قانون اساسی
3- فراهم آوردن سازوكاري براي برگزاري انتخابات سالم و آزاد

به باور من این سه پیش‌شرط خاتمی برای حضور اصلاح‌طبان در انتخابات مجلس نهم، در درجه نخست تاکیدی دوباره بر بیانیه شماره 17 مهندس موسوی است که در آن پنج خواسته مشخص را از حاکمیت طلب کرده بود: (از اینجا بخوانید)

۱- اعلام مسئولیت‌پذیری مستقیم دولت در مقابل ملت و مجلس و قوه قضاییه ...
۲- تدوین قانون شفاف و اعتماد برانگیز برای انتخابات‌ها ...
۳- آزادی زندانیان سیاسی و احیاء حیثیت و آبروی آنها ...
۴- آزادی مطبوعات و رسانه‌ها ...
۵- برسمیت شناختن حقوق مردم برای اجتماعات قانونی و تشکیل احزاب ...

اما از این مرکز ثقل که عبور کنیم، به گمان من طرح مجدد این مطالبات به چند دلیل نه تنها ضروری بودند، بلکه اقدامی پیش‌دستانه محسوب می‌شوند که بار دیگر اختیار عمل را به جبهه مخالفان باز می‌گرداند و حاکمیت را در موضع تدافعی قرار می‌دهد. من این دلایل را به صورت فهرست‌وار اینگونه می‌بینم:

1- یادآوری مطالبات مشخص مخالفین که هرچند به صورت حداقلی بیان شده‌اند اما به همین میزان نیز می‌توانند ضمن ایجاد یک توافق گسترده در اپوزوسیون، حاکمیت را به چالشی جدی وادارند. ناگفته پیدا است که تمامی این مطالبات در چهارچوب قانون اساسی طرح شده‌اند و حاکمیت در صورتی که نخواهد آن‌ها را برآورده سازد مشروعیت خودخوانده خویش را نقض کرده است.

2- تاکید مجدد بر اراده اصلاح‌طلبان بر حضور قانونی در کشور و پی‌گیری فعالیت‌های سیاسی خود در چهارچوب قانون، هرچند که این فعالیت می‌تواند به دلیل قانون‌شکنی مقامات اجرایی انتخابات در «تحریم انتخابات» تبلور پیدا کند. با این حال اولا خواب خوش اصولگرایان از تصور حذف رقیب بار دیگر آشفته شده است (نمونه‌هایی از این آشفتگی و پریشانی را در واکنش نمایندگان ببینید) و در ثانی هزینه‌های تحریم احتمالی را به صورت مستقیم بر دوش برگزار کننده انتخابات تحمیل می‌کند. به بیان دیگر اجازه نمی‌دهد تا حاکمیت در اولین انتخابات پس از کودتا بتواند مدعی برگزاری یک انتخابات بدون حرف و حدیث شدود. در واقع انتخابات مجلس نهم با مواضع اصلاح‌طلبان از همین امروز به یک بحران برای حاکمیت بدل می‌شود.

3- تغییر فضای سیاسی کشور و باز کردن جبهه جدیدی از حملات مخالفان. ناگفته پیداست که طی دست کم 6ماه گذشته، جنبش سبز هیچ گاه ابتکار عمل را در دست نداشته است و بجز ضرباتی که با گسترش بازداشت‌ها از جانب حاکمیت دریافت کرده، تنها ارتباطش با نظام مستقر انتقادهای پراکنده از اقدامات نسنجیده دولت بوده است. نظام نیز به خوبی از این ابتکار عمل خود بهره برد و افکار عمومی را به صورت مداوم به سوی مسایلی جهت‌دهی کرد که هیچ اولویتی برای جنبش نداشتند. مسایلی از جمله برکناری منوچهر متکی، رسیدگی به پرونده رحیمی و یا دعوای مشایی با مراجع. حال پس از مدت‌ها پیشنهادات خاتمی فضای کشور را سیاسی می‌کند و دست‌مایه جدیدی برای گفت و گو و طرح مطالبه به فعالان جنبش می‌دهد.

4- در نهایت به باور من جامعه ما هنوز هم از یک ضعف مزمن رنج می‌برد و آن اینکه ما فعالیت سیاسی در دورانی غیر از فعالیت‌های انتخاباتی را بلد نیستیم. اینکه این مشکل از کجا شروع شده است و چگونه مرتفع می‌شود فعلا موضوع بحث نیست. اما باید بدانیم که هرچه طول دوره فعالیت‌های انتخاباتی بیشتر شود، به صورت معمول طول دوره فعالیت‌های سیاسی مردم و دخالت آنان در امور حاکمیت هم بیشتر می‌شود. خاتمی با طرح زود هنگام مسئله انتخابات، به نوعی آغاز مرحله فعالیت‌های انتخاباتی را به جلو انداخته تا با فاصله‌ای یک ساله از انتخابات، ما بزرگترین دوران فعالیت‌های انتخاباتی را تجربه کنیم. به باور من این فرصتی بسیار مناسب برای مخالفان است که حاکمیت به زودی تلاش خواهد کرد تا آن را خنثی کند. (در واقع پیش‌بینی من این است که از فردا گروهی در مذمت فعالیت زودهنگام انتخاباتی سخن بگویند)

5- در نهایت اینکه خاتمی با این پیش‌شرط‌های خود بار دیگر نشان داد تمام شایعاتی که مبنی بر اختلاف میان او و رهبران جنبش سبز وجود دارد بی‌پایه است. مواضع این دو گروه کاملا یکسان هستند و این تنها جایگاه، کارکرد و در نتیجه وظایف آنان است که با یکدیگر تفاوت دارند. نه حاکمیت عملکردی یکسان را از آنان خواهد دید و نه مخالفین می‌توانند چنین درخواست خام و بی‌حاصلی داشته باشند.

۱۰/۰۷/۱۳۸۹

سخنی با دوستان بالاترین – افراط‌گرایی با اصلاح‌گرایی همخوانی ندارد

«... من خوف این را دارم که دو سال یا ده سال دیگر همین آقایان عبدی و گنجی و حجاریان بگویند ما قبول داریم یک تندروی‌هایی هم در جریان دوم خرداد کردیم، مثل همان حرفی که امروز «فرخ نگه دار» (در ندامت از برخوردی که با دولت بازرگان کرده است) می‌زند. من دعا می‌کنم اشتباه فکر کنم. از خدای دو جهان می‌خواهم پیش‌بینی من اشتباه باشد و اتفاقا حرف آقایان عبدی و گنجی درست درآید که وقت حمله به هاشمی بود. اما چه تضمینی هست که دو سه سال دیگر به همین اندک آزادی امروز حسرت نبریم و آرزوی یک فرصت طلایی دیگر را مثل مشروطه، مثل دولت مصدق و مثل اول انقلاب نکنیم؟ چه تضمینی هست که ما این آزادی را از دست ندهیم؟ من می‌ترسم، من واقعا می‌ترسم و فکر می‌کنم تندروی و رادیکالیسم در گذشته امتحانش را پس داده است. چپ روی هیچ گاه نتوانسته با اصلاح‌طلبی هم گام و همراه شود، این تجربه تاریخ است...». (دکتر صادق زیباکلام – گفت و گو با نشریه «یک هفتم» - 17 اردیبهشت 1379)

این دومین باری است که در این وبلاگ به این بخش از سخنان دکتر زیباکلام اشاره می‌کنم و هنوز هم باور دارم که اگر هزار بار دیگر این سخنان را مرور کنیم باز هم کم است. حرف من بر سر افراط‌گرایی یا همان «بیماری کودکانه چپ‌روی» است. معضلی که در تاریخ ما بارها و بارها تکرار شده است و دریغ که از این همه تجربه تاریخی تنها رسوب اندکی در روحیات جمعی ما برجای مانده است. من بزرگترین مصادیق تاریخی این چپ‌روی‌ها را اینگونه مرور می‌کنم:

به دنبال پیروزی انقلاب مشروطیت، آن هم در جامعه کاملا سنتی و بی‌سواد ایرانی، هنوز ابتدایی‌ترین اصول قانون‌مندی و محدودیت قدرت مطلق شاه پی‌ریزی نشده بود که گروهی از اندک فضای آزاد ایجاد شده استفاده کردند و نشریاتی در حمله به مذهب (به ویژه مذهب اسلام) و روحانیت منتشر کردند. در واقع هنوز گام نخست بر نردبان نوگرایی گذاشته نشده بود که گروهی رویای لمس آسمان را در سر می‌پروراندند. نتیجه آن شد که خیلی زود تحریکات امثال شیخ‌فضل‌الله به ثمر نشست و جامعه و روحانیت سنتی از مواجهه با این فرهنگ جدید و نامانوس هراسان شد و فرصت برای مخالفان آزادی مهیا گشت تا طومار مشروطیت را یکجا در هم بپیچند.

نیم قرن پس از پیروزی انقلاب ناکام مشروطه، روی کار آمدن دولت ملی دکتر مصدق باز هم فضای نسبتا آزادی در جامعه ایرانی پدید آورد. فضایی که همراه با جنبش ملی شدن صنعت نفت می‌رفت تا کشور ما را با جهشی خیره کننده به پیش براند. جدا از بازماندگان عوامل استبداد داخلی، این بار دسیسه چینان استعمار هم نگران از این خیز مردمی در صدد چاره برآمدند و اینبار نیز هیچ زهری کارگرتر از افراط‌گرایی شناخته نشد. نتیجه آنکه افراط‌گرایی گروهی از مخالفان سلطنت (نظیر گروه‌های چپ‌گرا و حتی دکتر حسین فاطمی) با دسیسه چینی عوامل کودتا پیوند خورد تا امروز در اسناد کودتای 28 مرداد بخوانیم که انگلیس و آمریکا چقدر هزینه شورش‌های خیابانی کردند و چقدر نشریه منتشر کردند که به ظاهر دم از اصلاحات پیشرو می‌زدند و خواستار برچیده شدن سلطنت به سود جمهوریت بودند، اما تنها و تنها ایجاد رعب و وحشت در میان اقشار سنتی را هدف قرار داده بودند که سرانجام نیز به ثمر نشست و روحانیت ایرانی به صف حامیان کودتا پیوست تا همان بشود که شد.

25 سال پس از سقوط دولت ملی دکتر مصدق، طومار حاکمیت کودتا هم پیچیده شد. دولت موقت مهندس بازرگان خیلی زود زمام امور را در دست گرفت و تلاش کرد تا کشور را به آرامی به مسیر عادی باز گرداند اما این بار هم فضای آزاد یک سال اول انقلاب از آفت افراط‌گرایی در امان نماند. گروه‌های تندرو در مصادره اموال و اعدام سران رژیم پیشین از یکدیگر پیشی می‌گرفتند. این گروه‌ها بر سر هرچیزی که با یکدیگر اختلاف داشتند، بر سر مخالفت با دولت میانه‌رو بازرگان متفق‌القول بودند تا جایی که او خود به زبان آمد «آقایان دنبال بولدوزر می‌گردند، اما دولت ما فولکس است». (نقل به مضمون) سرانجام افراط‌گری‌ها بار دیگر بر میانه‌روی اصلاح‌طبانه پیروز شد، دولت بازرگان سقوط کرد و به دنبال آن تصفیه‌های خونین گسترش یافت. گروه‌هایی افراطی پیشین که خود مسبب سقوط دولت بازرگان بودند یکی پس از دیگری قربانی شدند و تقاس تندروی‌هایشان را با خون خود پس دادند.

آخرین نمونه را دکتر زیباکلام در توصیف عملکرد امثال اکبر گنجی و عباس عبدی در دوران چهارساله نخست دولت اصلاحات بسیار بهتر از من توضیح داده است و تاریخ هم به خوبی مهر تاییدی بر پیش‌بینی‌های ناگوار ایشان زده است که دیگر نیازمند توضیح نیستند.
شاید این مقدمه چندان تناسبی با خطاب قرار دادن دوستان بالاترینی نداشته باشد. اما به گمان من، اتفاقی که طی چند ماه گذشته در بالاترین رخ داد و سرانجام به وضع قوانین جدید در این سایت منجر شد مشابهی مجازی است برای تندروی‌هایی که بدان اشاره شد. در واقع این‌بار ما نه به مدد یک انقلاب و یا یک حرکت ملی، بلکه تنها به مدد همت گروهی از دوستان که زحمت راه‌اندازی «بالاترین» را کشیدند به ناگاه در فضای مجازی به نوعی آزادی دست یافتیم. استفاده مناسب از این فرصت پیش آمده نه تنها می‌توانست یک رسانه مستقل و کم نظیر را برای اطلاع رسانی ایجاد کند، بلکه حتی می‌توانست امکان ایجاد ظرفیت گفت و گو را برای ما فراهم کند. آن هم در شرایطی که دست کم به باور من فرهنگ رنجور و استبداد زده ما بیش از هر چیز از فقدان گفت و گوهای جمعی رنج می‌برد. در عمل نیز به گمان من سایت بالاترین برای مدت‌ها در تحقق این اهداف موفق بود، که موج استقبال کم‌نظیر مخاطبان می‌تواند اثباتی بر این مدعا باشد. با این حال حتی در این نمونه مجازی‌ هم افراط گرایی خیلی زود بروز کرد و خیلی هم زود فاجعه آفرید.

به گمان من در مذمت افراط‌گرایی به اندازه کافی سخن گفته شده که اگر گوش شنوایی باشد بتواند از آن پند بگیرد. اما به عنوان آخرین تلاش من فقط می‌خواهم از دوستان ناراضی از وضعیت کنونی بالاترین بخواهم که یک لحظه با خود بیندیشند اگر برادر حسن شریعتمداری قصد داشته باشد تا اثرات مثبت سایت بالاترین را خنثی کند، بهترین راه حل ممکن را در چه خواهد یافت؟ بدون تردید فیلترینگ و فحاشی راه به جایی نخواهد برد، همانگونه که تا کنون نبرده است. اما اگر ماجرایی همچون «کارناوال ظهر عاشورا» را به خاطر بیاوریم آنگاه شاید شما هم با من موافق باشید که بهترین راهکار برای برادر حسین این است که یک حساب بالاترین باز کند و تا حد امکان باورهای عامه مردم را مورد حمله و توهین قرار دهد و امیدوار باشد اگر امکان توقف کلیه فعالیت‌های این سایت وجود ندارد، دست کم بخش‌های عمد مذهبی را از آن دور کند. این سناریو بارها و بارها در تاریخ ما تکرار شده است و به باور من آنانی که از این تجربیات پند نگرفته‌اند، ناخواسته آب به آسیاب دشمنان آزادی می‌ریزند.

پی‌نوشت:
مدت‌ها بود که می‌خواستم مطلبی اینچنینی در مورد وقایع اخیر سایت بالاترین بنویسم که بالاخره این میزگرد بهانه کافی را فراهم کرد.

ماجرا هرچه هست، مبارزه با فساد نیست

«... در نظام اقتصادی، برخورد با فرد فاسد، آخرین حرکت از مبارزه با حلقه فساد است. پارتی بازی، رفاقت‌بازی و حلقه تنیده شده دورخودمان و افرادی میلیاردر در دولت اینها را امروز در اطراف‌مان قرار داده‌ایم. نباید بگذاریم معاملات در مکانی خارج از وزارت نفت در وزارت کشورانجام شود تا شک و شبهه‌ای به وجود آید ...». (از اینجا بخوانید)

این بخشی از اظهارات مهندس موسوی در مناظره انتخاباتی با مهدی کروبی است. نمونه‌ای از یک نگاه متفاوت که متاسفانه در کوران جنجال‌های انتخاباتی گم شد. به باور من، این دیدگاه موسوی به مسئله فساد، نوعی شنا کردن در خلاف جهت جریان آبی است که افکار عمومی و انتظارات جامعه ما آن را تشکیل می‌دهد و اتفاقا بزرگترین بهره آن را هم تا پیش از این محموداحمدی‌نژاد به خود اختصاص داده بود. اشاره من به شوق و علاقه وافر جامعه ایرانی به «افشاگری» و «مچ گیری» است. دقیقا همان شیوه‌ای که احمدی‌نژاد در انتخابات سال 84 با توسل بدان موفق شد هاشمی رفسنجانی را شکست دهد و به پشتوانه همین تجربه شیرین بود که در انتخابات 88 هم بر شیوه دیرین پافشاری کرد. البته این ابزار این بار نه تنها چندان به کار احمدی‌نژاد نیامد، که اتفاقا خیلی زود برایش دردسر ساز هم شد و به قول معروف «خیاط در کوزه افتاد»!

جنجال بر سر فساد اقتصادی جناب رحیمی، معاون اول احمدی‌نژاد این روزها یکی از داغ‌ترین سوژه‌های خبری محسوب می‌شود. جنجالی که به باور من نشان‌گر هرچه که باشد به هیچ وجه حاکی از عزم دستگاه قضایی برای ریشه‌کن کردن فساد اقتصادی نیست. اگر چنین عزمی در قوه قضاییه کشور وجود داشت باید مدت‌ها پیش گریبان امثال احمدی‌نژاد، کردان، صادق محصولی و رحیمی گرفته می‌شد که آن سیصد میلیارد تومان شهرداری را چه کار کردند (از اینجا بخوانید) و یا یک میلیارد دلاری را که از بودجه دولت گم شد از کجا سر درآورد (از اینجا بخوانید) و یا با آن مدارک تقلبی چقدر پول جابجا کردند و یا آن صدها میلیارد تومان ثروت رسمی و اعلام شده خود را چگونه اندوخته‌اند و یا آن رشوه‌ای را که صرف خرید رای نمایندگان مجلس کردند از کدام خزانه به دست آوردند (از اینجا بخوانید) و یا هزینه‌های سرسام‌آور بیلبوردهای تبلیغاتی را از جیب چه کسی خرج می‌کنند و ...

خلاصه‌اش اینکه ماجرای جناب رحیمی از نگاه من تنها یک چراغ سبز از جانب شخص اول نظام است تا نسبت به برخی خودسری‌ها و تک‌روی‌های رییس دولت کودتا تذکری جدی داده شود. وگرنه که باید گفت سرعت تولید مفسد اقتصادی در این ساختار آنچنان بالاست که دستگاه قضایی با این همه عامل نفوذ و ابزار فشار که برای محاکه هر مفسدی باید همه‌شان را راضی کند هزار سال هم نمی‌تواند به گرد پای آن برسد. بحث من همان است که مهندس موسوی خلاصه‌اش را در دوران انتخابات گفت. چه در مورد مفاسد اقتصادی دولت و چه در مورد هرگونه جرم و جنایتی در سطح کشور، «پیش گیری» همیشه مقدم بر «درمان» است. آن هم درمانی که صرفا به حذف یک فرد فاسد محدود شود. همین الآن هم که دولت با حذف یارانه‌ها هزاران هزار میلیارد تومان پول را بین مردم توزیع می‌کند، مجلس نشینان رسما و علنا از جزییات طرح اظهار بی‌اطلاعی می‌کنند. یعنی هیچ ناظری بر عملکرد دولت وجود نداشت که بسنجد قرار است چه میزان یارانه حذف شود و به چه تعداد شهروند یارانه مستقیم پرداخت شود و قیمت‌ها تا چه میزان افزایش پیدا کند. حالا چطور می‌توان انتظار داشت که از قبل جابجایی این حجم غیرقابل تصور از پول نقد، هیچ گونه فسادی در این سیستم پدید نیاید؟

۱۰/۰۶/۱۳۸۹

جوابیه‌ای به ادعای نشریه داخلی سپاه

دوست ناشناسی لطف کرده و اطلاع داده که در نشریه داخلی سپاه اشاره‌ای هم به این «مجمع دیوانگان» شده است. مطلب را دیدم. (از اینجا بخوانید) مدعی شده است که من به دلیل «عدم ایجاد آشوب خیابانی» به «مردم ایران» توهین کرده‌ام. (اشاره این ادعا به یادداشت «نشانه عقب‌ماندگی» است) در شناسنامه این سایت آمده (از اینجا بخوانید) که صاحب امتیاز آن «معاونت سیاسی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» است و سردبیری آن را نیز «مرتضی صفار هرندی» برعهده دارد و بنابر توضیح خود سایت «بصورت روزانه برای خانواده بزرگ سپاه و بسيج منتشر می‌شود». متن زیر جوابیه‌ای است که من برای ادعای این سایت ارسال کردم. از آنجا که چندان امیدی به انتشار این جوابیه ندارم تصمیم گرفتم آن را اینجا هم منتشر کنم:

با سلام

من آرمان امیری، نویسنده وبلاگ «مجمع دیوانگان» هستم. از آنجا که در این مطلب به یکی از نوشته‌های اینجانت اشاره شده است، خواهشمندم که توضیحات بنده را هم در این زمینه منتشر بفرمایید.

1- من در هیچ کجای یادداشت خود مردم ایران را «صریحا عقب‌مانده و جهان سومی» خطاب نکرده‌ام و این مسئله را می‌توانید با یک مراجعه ساده به یادداشت کوتاه من متوجه شوید.

2- اصولا «اظهارات توهين آميز» خطاب به مردم، برای یک وبلاگ‌نویس عایدی ندارد، مخاطب هر رسانه‌ای (از جمله یک وبلاگ کوچک) خود مردم هستند و صاحب رسانه اگر بخواهد مخاطب خود را مورد توهین قرار دهد نتیجه‌ای جز از دست دادن مخاطبش به دست نخواهد آورد. از این منظر بنده و امثال بنده حتی اگر هم در خفا نسبت به مردم کشور خود جسارتی کنیم، بدون تردید چنین جسارتی را به صورت آشکار منتشر نخواهیم کرد.

3- بنده اساسا چندان موافقتی با اعتراضات خیابانی ندارم پس دلیلی هم ندارد که از آرامش نسبی خیابان‌های پایتخت در شرایط فعلی به خشم بیایم. اتفاقا اینجانب از نخستین کسانی بودم که ماه‌ها پیش از وقایع تلخ عاشورای 88 اعتقاد داشتم و اعتقاد خود را هم بیان کردم که «اعتراضات خیابانی کارکرد خود را از دست داده‌اند و باید متوقف شوند». گمان می‌کنم آنان که بیش از هر کس دیگری انتظار هجوم خیابانی شهروندان معترض را داشتند فرماندهان ارشد امنیتی و اطلاعاتی کشور بودند که از همان ساعات اولیه اعلام طرح حذف یارانه‌ها خیابان‌های پایتخت را با انبوهی از نیروهای امنیتی به حالت حکومت نظامی درآوردند.

4- مسئله عقب‌ماندگی یک جامعه و یا پیشرفت دیگری نباید توهین‌آمیز قلمداد شود که اگر بخواهیم اینگونه تصور کنیم باید بپذیریم مسوولین ارشد کشور ما از صبح تا شب مشغول توهین به همه مردم جهان هستند چون مدام تکرار می‌کنند و اصرار دارند ما از اکثر کشورهای جهان (اگر نگوییم همه آن‌ها) پیشرفته‌تر هستیم. همچنین هنگامی که مسوولین حکومتی اعلام می‌کنند که کشور ما در زمان شاه کشوری عقب‌مانده بود باز هم سخنان آن‌ها لزوما نباید توهین به مردم کشور قلمداد شود که بدون تردید هم چنین قصدی ندارند. فارغ از قضاوت در مورد این ادعا، مسئله پیشرفت یک کشور فاکتورهای کاملا علمی و مشخصی دارد که می‌توان آن‌ها را در زمینه‌های توسعه یافتگی اقتصادی، صنعتی، علمی، آموزشی، سیاسی، اجتماعی و حتی هنری بررسی کرد.

5- توسعه یافتگی سیاسی یکی از شناخته‌شده‌ترین معیارهای علمی برای سنجش میزان پیشرفت یک کشور است. مسئله‌ای که حتی به صورت منفی، یعنی با عنوان «نبود توسعه سیاسی» به عنوان یکی از عوامل سرنگونی رژیم پهلوی و پیروزی انقلاب سال 57 از آن یاد می‌شود. پس از انقلاب نیز در دوران اصلاحات و برای نزدیک به یک دهه طرح «توسعه سیاسی» به صورت کلان در کشور ما در دستور کار دولت قرار گرفت. یکی از بارزترین اشکال توسعه سیاسی، شیوه مداخله مردمی در امور کشور است. این مسئله را می‌توان از چند جهت سنجید. از جنبه انتخاباتی، شیوه حضور مردم را می‌توان به دو دسته کلی «دموکراسی انتخاباتی» و «دموکراسی مشارکتی» تقسیم‌بندی کرد. از جنبه حضور انتقادی نیز می‌توان توسعه یافتگی سیاسی را با ابزارها و زمینه‌های اعتراض سنجید. به بیان دیگر، هرچه در کشوری ظرفیت‌های قانونی بیشتری برای بروز اعتراضات مردمی وجود داشته باشد، می‌توان قضاوت کرد که آن کشور از توسعه یافتگی سیاسی بیشتری برخوردار است. نمونه‌ای از این ظرفیت‌ها در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران در اصل 27 تبلور یافته که صراحتا تشکیل اجتماعات و راه‌پیمایی‌ها را آزاد می‌خواند مگر اینکه با حمل سلاح و یا مخل به مبانی اسلامی باشد.

با توجه به جمیع این توضیحات، ادعای این جانب برای مقایسه کشورهای توسعه‌یافته با کشورهای عقب‌مانده برپایه نحوه بروز اعتراضات در آن‌ها نه تنها یک توهین ناشی از خشم نیست، بلکه یک تحلیل واقع‌بینانه از شرایط اجتماعی کشور است که بخشی از آن ناظر به «دموکراسی انتخاباتی» است و بخش دیگر ناظر به نهادینه نشدن فرهنگ اعتراض مدنی و نبود اصناف و تشکیلات مردمی است.

6- در نهایت اینکه بنده هیچ گونه فراخوانی از جانب آقایان موسوی و کروبی مبنی بر اعتراض مردمی به طرح حذف یارانه‌ها مشاهده نکرده‌ام و گمان هم نمی‌کنم چنین فراخوانی صادر شده باشد. ای کاش در میان نگارندگان «با بصیرت» این رسانه، عزیزانی پیدا شوند که جهان را از دریچه چشمانشان نگاه کنند و نه از دریچه بصیرت خودپنداشته ذهنی. آنچه حضرات گرامی موسوی و کروبی بدان اشاره کردند و به باور اینجانب نیز کاملا منطقی و متین بود، تنها اظهار نگرانی از وضعیت بد اقتصادی کشور و فشار روزافزون بر توده مردم بود. حال تا زمانی که شما تلاش کنید مسایل را برای خود وارونه مطرح کنید و اساسا به انتقاد و سخن مخالف گوش ندهید که چه می‌گوید، به گمان من چندان نمی‌توان امید داشت که پند و اندرز و انتقاد دلسوزانه راه به جایی ببرد که همگان می‌دانیم: «هیچ گوشی ناشنواتر از گوشی نیست که نمی‌خواهد بشنود».

با سپاس

پی نوشت:
به نظر می رسد این ارتش سایبری سپاه و بسیج چیزی جز یک دستگاه کپی پیست نیست. البته شاید هم کمی زیرکانه تر باشد و به جای چهارتا عمله ظلم که بنشینند و از روی هم نسخه برداری کنند، یک شبکه به هم پیوسته تشکیل شده باشد که با انتشار مطلب بر روی اولین سایت، همه سایت های مشابه به روز شوند و خلاصه فضای مجازی را به تسخیر سربازان گمنام درآورند. خلاصه اش اینکه ادعاهایی که در بالا به آن اشاره شد، علاوه بر وبسایت مذکور در رجانیوز، بولتن نیوز، شبکه ایران، بچه های قلم، خبرگزاری خبرنگاران آزاد ایران، پایگاه هم اندیشی یاران انقلاب و ... بانشر شده است. روی هم رفته با یک جست و جوی ساده (از اینجا ببینید) می توان تخمین زد تا این لحظه این مطلب 628 بار بازنشر شده است!

مناظره هم شرایط دارد

چندی پیش, محسن میردامادی در پاسخ به اظهارات «عباس نبوی»، از شرکت کنندگان برنامه «دیروز، امروز، فردا» نامه‌ای نوشت و در واکنش به ادعای ایشان مبنی بر گریز اصلاح‌طلبان از مناظره، آمادگی خود را برای مناظره در هر زمینه‌ای و با هر کسی اظهار داشت. امروز خواندم که جناب نبوی هم به صورت متقابل از انجام این مناظره استقبال کرده است، (هر دو نامه را از اینجا بخوانید) هرچند با توجه به حضور جناب میردامادی در بند و اسارت احتمالا چنین مناظره‌ای برگزار نخواهد شد. با این حال از خلال نامه جناب نبوی چند نکته به ذهنم رسید که عرض می‌کنم:

نخست اینکه ایشان در سراسر نامه‌شان مدعی شده‌‌اند که اصلاح‌طلبان همواره از مناظره گریزان بوده‌اند و به همراه دست‌نشاندگانشان در انجمن‌های اسلامی دانشجویان در این راه از «حیله‌گری» و «دروغ‌پردازی» هم خودداری نمی‌کرده‌اند. من از مواردی که جناب نبوی نام برده‌اند اطلاعی ندارم اما به اندازه خودم در طول سال‌های حضور در انجمن به خاطر می‌آورم که پیدا کردن اصول‌گرایی که حاضر به مناظره با اصلاح‌طلبان شود چقدر دشوار بود. بارزترین موارد هم معمولا در مورد جناب مصطفی تاج‌زاده صدق پیدا می‌کرد که بدون هیچ پیش‌شرطی برای مناظره با هرکسی و در هر موردی همیشه آماده بود، اما دوستان اصولگرا به هیچ وجه حاضر به مناظره با ایشان نبودند×.

دوم جناب نبوی در نامه خود آورده‌اند: «خاتمی و موسوی و کروبی چنان برج عاجی برای خود تصویر کرده‌اند که هرگز تن به مناظره درباره مدعیات گسترده خود نمی‌دهند». در پاسخ به این ادعا من ابتدا ایشان را ارجاع می‌دهم به آخرین اظهارات مهدی کروبی که طی یک پیام ویدیویی به مناسبت محرم امسال منتشر شد و در آن جناب کروبی بار دیگر بر لزوم برگزاری جلسات مناظره و گفت و گو و همچنین آمادگی خود در این زمینه اصرار ورزیدند، اما به نظر می‌رسد جناب نبوی هم به مانند دیگر دوستانشان ترجیح می‌دهند این سخنان را نشنیده قلمداد کنند. از این گذشته، پرسش من از آقای نبوی این است که اگر اصل بر این است که همه فعالان سیاسی حاضر به مناظره باشند، آیا مقام معظم رهبری هم شامل چنین حکمی می‌شود؟ آیا جناب خامنه‌ای حاضر است در برابر میرحسین موسوی قرار بگیرد و به ادعاهای نادرست موسوی در جریان یک مناظره زنده تلویزیونی پاسخ بگوید؟ ایشان که احتمالا آنچنان بصیرت و درک و آگاهی و شناخت و معلوماتی دارند که از عهده هر منحرف و گمراهی برمی‌آیند، پس دلیلی برای گریز از این مناظره نباید داشته باشند؟

در نهایت اینکه به باور من مناظره هم شرایط خاص خودش را دارد. آقای نبوی ادعا کرده‌اند که محسن کدیور در سال‌های 75 و 76 از مناظره گریزان بوده است. من در مورد این مطلب هیچ اطلاعای ندارم اما می‌خواهم بپرسم اگر کدیور حاضر به مناظره می‌شد و در جریان مناظره تلاش می‌کرد تا اصل ولایت فقیه را از دیدگاه فقهی انکار کند چه بلایی بر سرش می‌آمد؟ آیا امنیت جانی داشت؟ آیا صرفا به دلیل ابراز عقایدش زندانی نمی‌شد؟ آیا امروز شرایط فرقی کرده است؟ آیا امروز آنانی که جناب نبوی به مناظره می‌خواندشان در مورد گفته‌های خود در مناظره احتمالی امنیت دارند؟ آیا می‌شود مناظره‌ای را تصور کرد که یک طرف به نمایندگی از جناح حاکم هرچه دلش می‌خواهد بگوید و طرف دیگر مدام سعی کند تا سخنانش را با خطوط قرمز جناح حاکم منطبق کند؟

پی‌نوشت:
×
این مسئله زمانی برای ما بحرانی شد که وزارت علوم طی یک بخش‌نامه غیرقانونی در آستانه انتخابات ریاست جمهوری ما را ملزم کرد که به جای برنامه سخنرانی انتخاباتی، فقط باید مناظره انتخاباتی برگزار کنیم. طبیعی بود که اصولگرایان گرامی هم با اصلاح‌طلبان مناظره نمی‌کردند و عملا تمامی برنامه انجمن در حال لغو شدن بود که به فکرمان رسید بین اصلاح‌طلبان مناظره برگزار کنیم! پس به صورت مداوم میان نمایندگان آقای کروبی و موسوی مناظره می‌گذاشتیم. (بماند که چه کسانی و با چه انگیزه‌هایی همین برنامه‌ها را دست‌مایه حمله به انجمن و تخریب آن قرار دادند؛ فعلا که هرچه بگوییم تف سربالاست؛ بماند برای زمانی که فرصتش باشد)

ماهیت حکومت آینده را گفت‌وگوهای امروز ما تعیین می‌کند

من باور دارم که هیچ حکومتی نمی‌تواند در طولانی مدت برخلاف فرهنگ عامه مردم خود رفتار کند. به بیان دیگر، اگر حکومت دموکراتیک باشد که خواه ناخواه تجلی‌گر فرهنگ و دلخواست اکثریت مردم خواهد بود. اما اگر نخواهد به صورت مستقیم آرای مردم را در سیاست‌های خود بروز دهد سه سناریو بیشتر پیش رو نخواهد داشت. یا باید بتواند به هر طریق ممکن فرهنگ و رفتار عمومی را بنابر شیوه مورد نظر خود تغییر دهد. یا باید اهداف و منافع خود را با فرهنگ اکثریت وفق دهد و یا اینکه در نهایت سرنگون خواهد شد.

فارغ از هرگونه قضاوت تاریخی در مورد انقلاب 57، شرایط بروز آن، وزن‌کشی نیروهای دخیل و یا وقایع پس از وقوع، برپایه باورهای من هیچ نیروی دیگری جز آنکه شاهدش بودیم امکان تسلط بر کشور را در جریان این حرکت نداشت. یعنی مستقل از این قضاوت تاریخی که چه کسی بیشترین نقش را در انقلاب داشت و یا این قضاوت ارزشی که بهتر بود چه گروهی به قدرت برسند، به باور من آیت‌الله خمینی و نزدیکانش تحت هر شرایطی قدرت را در اختیار می‌گرفتند چرا که بسیار بیشتر از ماتریالیست‌های چپ‌گرا و یا سکولارهای راست‌گرا به فرهنگ عامه مردم ایران نزدیک بودند. من حاکمیت مذهبی و سنت‌گرای دو دهه نخست انقلاب ایران را در تطابق کامل با فرهنگ عامه ایرانیان می‌دانم و اتفاقا باور هم دارم که تمام رخ‌دادهایی را که امروز به عنوان نقاط تیره عملکرد این حاکمیت از آن‌ها یاد می‌شود در تطابق کامل با رفتارهای جمعی اکثریت مردم بود.

از این مقدمه نه چندان کوتاه می‌خواهم به حرفی برسم که بهانه‌اش را «دکتر حمید دباشی» در گفت و گو با برنامه پارازیت فراهم کرد. حرف من این است که برای تاثیرگزاری در آینده تاریخ سیاسی کشور، برنامه‌ریزی سیاسی و تلاش برای سازمان‌دهی اعتراضات و پیشبرد جنبش ضدحکومتی به هیچ وجه در اولویت قرار ندارد. بلکه تاثیرگزاری بر افکار عمومی و به دست گرفتن ذایقه عامه مردم است که حرف اول و آخر را می‌زند. به تعبیر جناب دباشی، این حاکمیت با روندی که در پیش گرفته است بدون تردید سقوط خواهد کرد و این حقیقت هرقدر هم که دیر و زود داشته باشد، سوخت و سوز نخواهد داشت. مسئله اصلی این است که پس از سقوط حاکمیت کنونی، کشور ما به چه سمتی حرکت خواهد کرد؟ آیا یک‌پارچگی آن از میان خواهد رفت؟ آیا حکومت بعدی دموکراتیک خواهد بود؟ آیا حکومت مذهبی جای خود را به یک حکومت سکولار خواهد داد؟

طی شش ماه گذشته، یعنی درست زمانی که بسیاری از آن با عنوان رکود جنبش سبز یاد می‌کنند، بحث‌هایی در جامعه ما مطرح شده و مورد توجه قرار گرفتند که شاید در شرایط عادی برای طرح و پیشبرد آن‌ها به سال‌ها زمان نیاز بود. بحث گسترده پیرامون مجازات اعدام، مسئله نفی مجازات‌هایی غیرانسانی نظیر سنگسار و یا قطع اعضای بدن، نفی خشونت، لزوم قانون‌گرایی، حد و حدود دخالت دین و مراجع دینی در حوزه عمومی و یا سیاست، حقوق زنان و در نهایت آزادی بیان به عنوان مفهومی عام، همه و همه طی این مدت به بحث گذاشته شدند و افکار عمومی را به تفکر و گفت و گو واداشتند و من باور دارم فارغ از اینکه قضاوت نهایی در مورد این مباحث چه بوده و یا چه خواهد بود، آینده سیاسی کشور در دستان گفتمان پیروز در این فضا خواهد بود.

شاید پذیرش این مسئله در گام اول کمی دشوار باشد، در واقع «صبوری» و داشتن «نگاه طولانی مدت» دو ویژگی ضروری در دستیابی به چنین نگاهی است. با این حال من گمان می‌کنم اگر حرکت جامعه ایران را در بستر یک حرکت تاریخی صد ساله و حتی بیشتر نگاه کنیم به خوبی درخواهیم یافت که دست‌یابی به یک نتیجه جمعی در مورد این دغدغه‌های سیاسی و اجتماعی، بسیار ضروری‌تر و ماندگارتر از موفقیت‌های ظاهری در تغییر پوسته‌های نظام سیاسی است. کشوری که در طول یک‌صد سال دست کم دو انقلاب بزرگ، چند کودتا و چندین جنبش ملی را تجربه کرده است از لحاظ اعتراضات مردمی و تغییر نظام‌های استبدادی دچار کمبود نیست. مشکل اصلی این است که هیچ گاه این تغییرات نهادینه نشده‌اند و پایدار باقی نمانده‌اند. پس باز هم به باور من، فرصت کنونی که در نوعی آرامش نسبی به دست آمده است، یک فرصت تاریخی و استثنایی است که می‌توانیم پیش از وقوع توفان حوادث از آن استفاده کنیم و پیشاپیش تصویری از ایران فردای خود را در آن ترسیم و تثبیت کنیم.

۱۰/۰۵/۱۳۸۹

شوق

«85 کیلو». «چقدر می‌شه؟». «دویست تومن». پسرک اسکناس را که گرفت جعبه مقوایی پول‌هایش را باز کرد و برای هزارمین بار از صبح دوباره شمرد. تا هفت‌هزار تومان تنها پانصد تومان مانده بود. سرک کشید و از لای اتوبومیل‌ها به ویترین آن سوی خیابان چشم دوخت. چیزی درونش می‌جوشید. شوق نزدیک شدن به لحظه نهایی. همه چیز را مدام مرور می‌کرد. لحظه‌ای که برود آنسوی خیابان و وارد مغازه شود. کتانی‌های راه‌راه را نشان بدهد. حتی لحظه‌ای که اولین ضربه را با آن‌ها به توپ بزند. از پوشیدنشان حتما احساس سبکی می‌کرد. با آن‌ها حتما سریع‌تر می‌دوید. حتی شاید بلند‌تر هم می‌پرید. شاید آنقدر نرم بودند که مثل فنر به هوا پرتابش می‌کردند. حتما به اندازه کافی گرم هم بودند.

شب به نیمه نزدیک شده بود. رفت و آمدها کمتر می‌شدند. برای بار هزار و یکم جعبه مقوایی پول‌ها را باز کرد و شمرد. فقط پانصد تومان مانده بود.

داستان‌های 150 کلمه‌ای پیشین:

چه می‌خواستیم؟ - اقتصاد 4

حذف یارانه‌ها سیاستی ناکارا در کاهش مصرف انرژی است

مسئله مصرف بالای انرژی با قیمت پایین و ضررهایی که از قبل آن به اقتصاد کشور وارد می‌شود غیرقابل انکار است و گمان می‌کنم در این حقیقت هیچ کس تردیدی ندارد. اما پرسش داغ این روزهای کشور را می‌توان یافتن راه‌کار مناسب برای رفع این مشکل دانست. در واقع پرسش این است که آیا حذف یارانه‌ها به شیوه‌ای که در حال اجراست راه حل مناسبی است؟ «برنامه دولت امید» چیز دیگری می‌گوید.

نکته محوری این بحث این است که بزرگترین بخش صنعت و اقتصاد ایران در دستان دولت است. به همین نسبت نیز بزرگترین مصرف کننده انرژی کشور هم خود دولت است و باز هم می‌توان نتیجه گرفت که بزرگترین اتلاف کننده انرژی هم دولت است. در چنین شرایطی آیا صرف آزادسازی قیمت‌ها و امید بستن به محاسبات هزینه و فایده مصرف کنندگان می‌تواند تغییر چشم‌گیری در مصرف سوخت کشور ایجاد کند؟ و اصلا برای اصلاح مصرف سوخت لزوما ما به چنین راهکاری نیاز داریم؟

کارشناسان موافق حذف یارانه‌ها به درستی استدلال می‌کنند که برای یک تولید کننده، تا زمانی که قیمت سوخت پایین باشد، هزینه کردن برای بهینه سازی مصرف سوخت صرفه اقتصادی نخواهد داشت. در مقابل اگر قیمت این سوخت مصرفی افزایش یابد تولید کننده به فکر می‌افتد تا مصرف سوخت خود را به حالت بهینه درآورد. اما نکته‌ای که متاسفانه گاه مورد توجه قرار نمی‌گیرد این است که این حقیقت تنها در مورد تولید کننده خصوصی صادق است و در مورد صنایع دولتی که اتفاقا بزرگترین بخش صنعت ما را تشکیل می‌دهند نه کارایی دارد و نه ضرورت. در واقع کارخانه دولتی که سود و زیانش چندان توفیری به حال کارمندان حقوق بگیرش ندارد دلیلی هم ندارد که از معادلات حاکم بر بازار آزاد پی‌روی کند. این مسئله نخست است. مسئله دیگر که حتی ضرورت این سیاست را زیر سوال می‌برد این است که اساسا وقتی دولت را یک سرمایه‌دار کلان در نظر بگیریم، برای این سرمایه‌دار کلان سوخت ارزان و یارانه‌ای معنا ندارد، چرا که خود این سرمایه‌دار است که هزینه یارانه آن را پرداخت می‌کند. در واقع دولت به عنوان یک سرمایه‌دار کلان، حتی پیش از حذف یارانه‌ها هم باید به فکر بهینه سازی مصرف سوخت صنایع تحت نظارت خود باشد تا هم یارانه کمتری پرداخت کند و هم با کاهش مصرف سوخت، امکان افزایش صادرات را فراهم آورد. به این آمارها دقت کنید:

«در بخش نفت، حجم عظیمی از گازهای مشترك توسط کشورهای همسایه استخراج می شود. برآوردها نشان می دهد زیان حاصل از عدم اجرای طرح های عسلویه حداقل 13 میلیارد یورو در سال است. علاوه بر این، روزانه 44 میلیون متر مکعب در کشور، گازهای همراه و میعانات گازی سوزانده می شود که به معنای از دست رفتن 5 میلیون دلار ثروت در روز و تخریب شدید محیط زیست است. در پالایشگاه های کشور روزانه حدود 20 درصد نفت کوره بیش از حد نصاب جهانی تولید می شود. با توجه به مصرف روزانه یک میلیون و هفت صد هزار بشکه نفت خام در پالایشگاه های کشور، این میزان از تولید نفت کوره به معنای از دست رفتن ثروتی معادل 300 هزار بشکه نفت خام در روز است. در بخش نیرو نیز اتلاف منابع گسترده ای وجود دارد. بررسی‌ها نشان می‌دهد اتلاف برق در شبکه انتقال و توزیع 16 درصد بیشتر و راندمان نیروگاه‌های برق حداقل 15 درصد کمتر از استانداردهای جهانی است. در شبکه آب شهری نیز 30 تا 40 درصد آب به هدر می رود».

حال پرسش اینجا است که برای مثال مصرف کننده خصوصی پس از حذف یارانه‌ها تا چند درصد می‌تواند مصرف برق را کاهش دهد؟ آیا دولت نمی‌تواند به جای اعمال چنین سیاست تورم‌زایی آن 16درصد مازاد اتلاف انرژی در خطوط توزیع را سامان‌دهی کند و یا راندمان نیروگاه‌ها را به معیارهای جهانی نزدیک کند و 15درصد از مصرف خود بکاهد؟ اگر به واقع هدف دولت اصلاح مصرف بود، آیا نمی‌باید خودش پیشگام می‌شد و کار اصلاح را از صنایع تحت نظارت خود شروع می‌کرد؟ باز هم می‌توان به این مثال دقت کرد:

«بعنوان نمونه در خود صنعت نفت بسیاری از ایستگاه‌های تقویت فشار که در مسیر خطوط لوله گاز قراردارند و خودشان از گازی که عبور میدهند مصرف می‌کنند، از نظر مصرف سوخت مطابق استانداردهای جهانی نیستند. بررسی مقدماتی نشان می‌دهد که سرمایه‌گذاری در جهت تعویض توربین‌های این ایستگاه‌ها و استفاده از توربین‌های کاراتر از نظر مصرف انرژی، تنها از محل مقدار گاز قابل صرفه‌جویی و صادرات این گاز، در مدت قابل قبول و با نرخ بازگشت مطلوبی بازگشت سرمایه می‌شود».

باز هم نباید فراموش کرد که اساسا حذف یارانه‌ها با هدف اصلاح الگوی مصرف انرژی بر بزرگترین بخش از صنعت ما کاملا بی‌تاثیر است: «در صنعت نفت از آنجا که بخش‌های این صنعت خود را صاحب سوخت‌های میان تقطیر یا گاز میدانند و طبیعتا مصارف خود را در اولویت اول و بصورت رایگان برداشت می کنند عملا انگیزه‌ای برای ورود به این موضوع ندارند، درحالی که بسیاری به اشتباه انجام این بهینه‌سازی را از وظایف صنعت نفت می‌دانند که انگیزه‌ای در این رابطه ندارد. در صنایع تبدیل انرژی در بخش برق نیز همین مشکل وجود دارد». در واقع اصلاح این الگوی مصرف نه با اصلاح الگوی یارانه، که تنها با اصلاح الگوی مدیریت حاکم محقق خواهد شد.

در نهایت اینکه «دولت امید» همانگونه که در جریان مبارزات انتخاباتی هم بارها بدان اشاره شد با حذف ناگهانی یارانه‌ها و یا واگذاری یارانه به صورت نقدی به مردم کاملا مخالف است: «نگرانی مردم و خصوصا اقشار ضعیف از بالابردن ناگهانی قیمت انواع سوخت یا حامل‌های انرژی قابل درك است و همه طرح‌هایی که چنین چیزی را خصوصا در شرایط فعلی ساختار تولید و مصرف انرژی کشور مطرح می‌کنند، خواب مردم را آشفته می‌سازند. باید افزایش تدریجی قیمت‌های انرژی همراه با اجرای پروژه‌ها و طرح های مورد اشاره صورت گیرد و بدون آن کاری حساب شده نیست».

پی‌نوشت:

پیش از این به بخشی از برنامه پیشنهادی دولت امید به عنوان جایگزین سیاست حذف یارانه‌ها اشاره کرده بودم. (از اینجا بخوانید)

برای پی گیری مجموعه یادداشت هایی که به بررسی و تشریح «برنامه دولت امید» می پردازند به بخش «چه می خواستیم؟» مراجعه کنید

۱۰/۰۴/۱۳۸۹

چرا اینقدر تروریست‌پرور شده‌ایم؟

مقامات قضایی اعلام کرده‌اند که چهار نفر دیگر را به اتهام برنامه‌ریزی برای بمب‌گذاری در شهر مهاباد دستگیر کرده‌اند. (از اینجا بخوانید) متاسفانه زمانی که جنایتی صورت می‌پذیرد، چه یک انفجار انتحاری باشد و چه یک عملیات ترور، هرگونه انتقادی از برخورد خشن دستگاه قضایی مترادف حمایت از تروریست‌ها قلمداد می‌شود و برخی دوستان درخواست توقف اجرای احکام اعدام را «ترحم بر پنگ تیزدندان» می‌خوانند. حالا من می‌خواهم درست در زمانی که دست کم به ادعای خود مقامات از یکی از این انفجارها پیش‌گیری شده است این پرسش را مطرح کنم که «این همه تروریست و بمب‌گذار به ناگاه از کجا پیدا شدند؟»

به باور من ریشه‌یابی اینکه اولین بار خشونت حاکمیت سبب واکنش خشن مخالفان شد و یا دست به اسلحه بردن آنان حاکمیت را به سرکوب واداشت همچون تلاش برای حل معمای «مرغ و تخم مرغ» بی‌فایده خواهد بود. اما به عنوان نمونه‌ای جایگزین می‌توان پرسید چرا حجم عملیات‌های تروریستی در کشور ما اینقدر رو به افزایش است؟ طی یک سال گذشته در مجموع حدود صد تن از هم‌وطنان ما تنها و تنها به دست نیروهای جندالله به قتل رسیده‌اند. انفجارهای کردستان و لرستان هم تلفات بسیاری به همراه داشت و همه این‌ها در شرایطی صورت می‌پذیرد که بجز این چهار نفری که جدیدا خبر دستگیری آنها صادر شده، عده دیگری هم تنها به اتهام تلاش برای محاربه یا بمب‌گذاری به مرگ محکوم شده‌اند. یعنی اگر این ادعاها درست باشد و این افراد هم موفق به انجام عملیات خود می‌شدند ای بسا که میزان کشته شدگان بسیار فراتر از این بود.

حال آیا کسی می‌خواهد با خود بیندیشد که چرا تا چند سال پیش کشور ما اینچنین اسیر بمب‌گذاری و عملیات تروریستی نبود؟ در دوره اصلاحات در مجموع چند تن به دنبال انفجارهای تروریستی جان خود را از دست دادند؟ چند تن به اتهام تلاش برای بمب‌گذاری اعدام شدند؟ و از همه مهم‌تر اینکه آیا تنها راهکار جلوگیری از گسترش تروریسم افزایش نیروهای امنیتی و دستگاه سرکوب است؟ آیا نمی‌توان تمرکز اصلی را به جای یافتن و کشتن تروریست‌ها، بر تلاش برای ایجاد نشدن آن‌ها و فاصله گرفتن معترضین از اعمال خشن قرار داد؟ آیا ما نمی‌توانیم از تجربه عراق و افغانستان استفاده کنیم و دریابیم که حتی بزرگترین قدرت‌های نظامی جهان هم در برابر تروریسم آسیب‌پذیر هستند و هیچ گریزی از نشستن پای میز گفت و گو برای خلاصی از چنگال این پدیده شوم ندارند؟

یکی از اعضای ارشد حزب دموکرات کردستان در یک گفت و گوی تصویری در نقل خاطره‌ای از فجایع رستوران میکونوس تعریف می‌کرد که پس از جنگ از جانب حکومت مرکزی ایران به سران این حزب پیشنهاد گفت و گو شده است. به ادعای این شخص تحلیل حزب دموکرات کردستان در آن زمان این بود که وقتی جمهوری اسلامی سرانجام پذیرفت که با دشمنی خارجی همچون صدام حسین صلح کند، طبیعی است که احتمال برقراری صلح و گفت و گو با یک گروه مخالف ایرانی باید بسیار بیشتر باشد، چرا که در هر صورت این مخالفان خود به تمامیت این خاک و آب عشق می‌ورزند. با این حال قتل عام تیم مذاکره کننده کرد در رستوران میکونوس متاسفانه نشان داد که حاکمیت جمهوری اسلامی مصالحه با دشمنان خارجی را بسیار ساده‌تر از صلح و سازش با مخالفان و منتقدان داخلی می‌پذیرد. (برای دیدن این گفت و گو باید به فیلم «جنایت مقدس» مراجعه کنید)

فردا یک جوان جوان کرد دیگر به اتهام تلاش برای محاربه اعدام خواهد شد. (از اینجا بخوانید) برخی اخبار حکایت از آن دارند که از هم‌اکنون در شهرهای کردنشین تدابیر شدید امنیتی برقرار شده است. (از اینجا بخوانید) گویا خود مسوولین هم می‌دانند که چنین اعدام‌هایی می‌تواند خشونت‌های متقابلی را به همراه بیاورد. در این صورت چرا باید در چنین شرایطی بر این اعدام‌ها اصرار ورزید؟

شیوه محاسبه نادرست در تغییر قیمت بخش حمل و نقل

دولت با حذف یارانه هاٰ قیمت گازوییل را از 16.5 تومان در هر لیتر به 350 تومان افزایش داده است و این یعنی بیش از 20 برابر افزایش قیمت. در برابر انتظار دارد که بخش و حمل و نقل نهایتا به 15 تا 20 درصد افزایش قیمت راضی شوند. استدلال دولت این است که قیمت افزایش یافته باید بر روی کالاها و یا مسافران جابجایی سرشکن شود. یکی از خوانندگان مجمع دیوانگان نیز با تایید ضمنی این شیوه محاسبه، برای یک نمونه واقعی مثال زده است که حمل یک محموله از ساحل جنوب به تهران، با صرف 300 لیتر گازوییل یک میلیون تومان قیمت دارد. پس این کامیون دار، پس از حذف یارانه ها نهایتا با ده درصد افزایش قیمت می تواند سود قبلی خود را حفظ کند. اما به باور من در عمل این محاسبه نادرست است و من دو دلیل برای آن قایل هستم.

نخست اینکه افزایش قیمت صرفا شامل حال ساعات مفید فعالیت خودروها نخواهد بود. به بیان دیگر، مواردی که اتوبوس و یا کامیون با حداکثر ظرفیت خود در حال حمل بار است یک شرایط ایده آل است که نمی‌تواند به تنهایی برای محاسبات مورد استناد قرار گیرد. در مورد اتوبوس‌های بین شهری به راحتی می‌توان مشاهده کرد که بجز تعطیلاتی نظیر نوروز و یا آخر هفته‌ها، در باقی روزهای سال حتی به اندازه نیمی از ظرفیت خود مسافر پیدا نمی‌کنند، هرچند مصرف سوخت آن‌ها همان مصرف سوخت عادی است. پس طبیعی است که پس از حذف یارانه‌ها در چنین مواردی توقف کردن برای صاحب اتوبوس گزینه مناسب‌تری از حمل نصف و نیمه مسافران باشد. در مورد کامیون‌ها هم باید محاسبه‌ای صورت گیرد تا مشخص شود که چه میزان از ساعات روشن بودن خودرو، (می‌دانیم که خودروهای گازوییلی معمولا باید در طول روز روشن نگه داشته شوند) صرف حمل بار با حداکثر ظرفیت می‌شود، سپس افزایش قیمت سوخت در تمامی ساعات روشن بودن خودرو را باید به افزایش کرایه در ساعات اشتغال تقسیم کرد.

مورد دوم، تصور نادرست از سوددهی خودرو است. به عبارت دیگر، گاه گمان می‌شود اگر قیمت سوخت را از مبلغ کرایه کسر کنیم، مبلغ باقی مانده نشانگر سود راننده و صاحب خودرو خواهد بود. (از دیگر هزینه‌های جانبی تعمیر و نگه‌داری صرفه نظر می‌کنیم) این در حالی است که باید سود قابل انتظار سرمایه اولیه را نیز از این مبلغ کم کنیم تا سود واقعی به دست بیاید. باز هم برای مثال، اتوبوس یا کامیونی را در نظر بگیرید که 100 میلیون تومان قیمت دارد. فرض می‌کنیم که سود پرداختی از جانب بانک‌ها و یا سود رایج بازار سالانه 10درصد باشد. (رقمی کاملا فرضی) در نتیجه، اگر این خودرو سالانه 10 میلیون تومان سوددهی داشته باشد، می‌‌توان ادعا کرد که این سرمایه فقط ضرردهی نداشته، اما عملا هیچ گونه سودی هم تولید نکرده است. پس برای مثال، باید از آن نرخ یک میلیون تومانی فرضی هزینه حمل و نقل از جنوب تا تهران، ابتدا مبلغی را به عنوان سود سرمایه اولیه کسر کنیم، بعد اگر هزینه راننده و افزایش قیمت سوخت را هم کسر کردیم و باز هم چیزی باقی ماند، آن مبلغ را به عنوان سود خودرو ثبت کنیم. مبلغی که به نظر می‌رسد در عمل ناچیز شده و کامیون‌داران را به اعتصاب کشانده است.

اسناد کودتا – کمیته صیانت از آرا (بخش دوم)

دو مورد نقض قانون برای حذف نظارت مردمی

ماده 38 قانون انتخابات (از عصر ایران بخوانید) در مورد تشکیل هیات های اجرایی صراحت دارد:

ماده 38ـ بلافاصله پس از صدور دستور شروع انتخابات از طرف وزیر كشور، فرماندار دستور تشكیل هیأت‌های اجرایی را به بخشداران صادر نموده و موظف است ظرف سه روز هیأت اجرایی انتخابات شهرستان را به ریاست خود و عضویت رئیس ثبت احوال و دادستان یا نماینده وی و 8 نفر از معتمدین تشكیل دهد.
تبصره 1 ـ در شهرستان و بخشهایی كه شورای اسلامی شهرستان یا بخش تشكیل شده است یك نفر از اعضای شورا به انتخاب شورا ، یكی از 8 نفر معتمدین مذكور خواهد بود
.

این ماده، با افزوده شدن ماده 39 تکمیل می‌شود که به موجب آن:

ماده 39 ـ سی نفر از معتمدین با تأیید هیأت نظارت و دعوت كتبی فرماندار ظرف دو روز از تاریخ دعوت، تشكیل جلسه داده و پس ازحضور حداقل دو سوم مدعوین (بیست نفر) در حضور هیأت نظارت از بین خود یا خارج، 8 نفر را (در صورت عدم وجود شورا) به عنوان معتمدین اصلی و پنج نفر را به عنوان معتمدین علی البدل هیأت اجرایی با رأی مخفی و اكثریت نسبی آرا انتخاب می‌نمایند.

در واقع صراحت قانون انتخابات در مورد ترکیب هیات اجرایی هم جامع است و هم مانع. بدین ترتیب که اگر شورای شهر و یا روستا حضور داشته باشد، یکی از 8 معتمد محلی را نماینده شورا، بنابر انتخاب اعضای شورا تشکیل می‌دهد. قانون 39 هم تاکید می‌کند که تنها در صورت حضور نداشتن شورای شهر یا روستا است که تمام 8 نفر معتمد محلی باید با از میان تایید شدگان هیات نظارت انتخاب شوند. با این حال و علی‌رغم این صراحت قانونی، شورای نگهبان این مسئله را نپذیرفت و با این استدلال که بر انتخاب نمایندگان شورای شهر نظارتی نداشته است، نتیجه‌گیری کرد که باید صلاحیت نماینده این شورا را مورد بررسی قرار داده و به تایید برساند. این در صورتی است که هیچ کجای قانون ننوشته کسی که به نمایندگی از شورای شهر انتخاب شد باید یک بار هم توسط شورای نگهبان مورد تایید قرار گیرد. همین ادعای غیرقانونی شورای نگهبان هم مورد اختلاف قرار گرفت. علی اکبر محتشمی پور، در تاریخ 29/02/88 طی گفت و گویی ضمن ابراز تعجب از مخالفت ها با کمیته صیانت از آرا گفت:

«منشوری پس از گذر زمان و مطالعات فراوان تمام دستگاه‌های سیاسی نظارتی و اجرایی كشور منتشر شده با عنوان منشور اخلاق انتخاباتی. كه اخیرا وزارت كشور در دفترچه‌ای آنرا منتشر كرده و در اختیار گذاشته است. در همین جزوه‌ای كه برای تدوین آن تمام دستگاه‌ها از جمله وزارت ارشاد، شورای نگهبان، وزارت كشور و همه دستگاه‌ها بر آن نظارت داشتند و منشوری قوی و مهم مفید است بحث صیانت از آرا مطرح شده و آمده است: «صیانت از آرا بر عهده همه مردم و دستگاه‌ها است». بسیار خوب! اگر چنانچه صیانت از آرا بر عهده همه مردم است پس برای چه می‌گویید این كمیته جنبه قانونی ندارد؟ خودتان گفته‌اید صیانت از آرا بر عهده تمام مردم است ... اكنون سوال من از مردم این است كه آیا هیچیك از شما تاكنون در سطح كشور شنیده‌اید كه معتمدین محل شما در هیات‌های اجرایی انتخابات چه كسانی بوده‌اند؟ در گذشته روال بر این بود كه در وزارت كشور چهره‌های برجسته دینی، دانشگاهی، كارگری و حتی آموزشی كه مورد اعتماد مردم بودند اعلام می‌شدند و مردم نیز آن‌ها را می‌شناختند. بنابراین بر این اساس دغدغه تشكیل كمیته برخی برخوردهای شورای نگهبان بود كه البته از دور سوم نیز ما با برخوردهای این شورای نگهبان مساله داشتیم. آن‌ها معتمدین را قبول نداشتند و حتی می گفتند كه صلاحیت معتمدین را نیز ما باید تشخیص دهیم و ما می‌گفتیم كه این مردم هستند كه باید معتمدین خود را تشخیص بدهند. بنابراین عدم اعلام و معرفی معتمدین جای سوال دارد. چرا آن‌ها معتمدین را معرفی نكردند كه مردم پیش از شكل‌گیری هیات‌های اجرایی معتمدین خود را بشناسند؟ حتی هیات‌های اجرایی نیز باید اعلام شوند تا مردم بدانند اعضای این هیات‌ها چه كسانی هستند؟ ما می‌گوییم این اشخاص را به مردم معرفی كنید تا آن‌ها بدانند كه چه جریانی انتخابات را برگزار می‌كند؟ این‌ها همان دغدغه‌هایی است كه ما نیز به عنوان بخشی از مردم اقدامات جدی در راستای تحقق آن برای برگزاری سالم انتخابات صورت می‌دهیم».
ایشان سپس ادامه می دهند:

«ولی یكی از موضوعات مهمی كه وجود دارد بخشنامه‌ای است كه از سوی شورای نگهبان و به امضای آقای كدخدایی ارسال شده و سوالاتی را مطرح كرده و خود نیز به آن پاسخ گفته است. یكی از سوالاتی كه در بخشنامه آمده و آقای كدخدایی خودش به آن پاسخ گفته این است كه:« آیا افراد معرفی شده از شوراهای اسلامی شهر، روستا یا بخش به منظور عضویت در هیات اجرایی كه خود عضوی از شورا هستند باید به تایید هیات‌های نظارت نیز برسند یا نه؟» اینها سوال و جواب برای خودشان درست كرده‌اند و خودشان هم بدون توجه به قانون به سوالات پاسخ گفته‌اند. در پاسخ به همین سوال هم گفته‌اند:«بله باید به تایید برسند.» شما باید توجه کنید افراد معرفی شده كسانی هستند كه میلیون‌ها نفر در شهرها و روستاها به آن‌ها رای داده‌اند. بنابراین بیایید و رسما و صریحا بگویید این افراد معتمدین شورای نگهبان هستند نه معتمدین مردم! من اینجا به آقای كدخدایی می‌گویم كه شما حق ندارید بگویید شورای نگهبان باید صلاحیت آن‌ها را تایید یا رد كند كه اگر این اقدام صورت بگیرد و شورای نگهبان حتی این افراد را بخواهد ردصلاحیت كند صلاحیت خود را زیر سوال برده است».

همانگونه که ملاحظه می‌کنید و آقای محتشمی‌پور هم بر آن تاکید دارند، ادعای شورای نگهبان و جناب کدخدایی در تضاد آشکار با متن مواد 38 و 39 قانون انتخابات است که تلاش می‌کند حتی نمایندگان شوراهای شهر و روستا را هم به زیر نظارت شورای نگهبان بکشاند. در ادامه همین گفت و گو، آقای محتشمی‌پور به یکی دیگر از موارد نقض قانون انتخابات توسط شورای نگهبان اشاره می‌کند:

«سوال دومی كه آقایان در بخشنامه خود آورده‌اند این است كه:« آیا نماینده نامزدهای انتخابات می‌توانند در جلسات هیات‌های اجرایی شركت كنند؟» و خود پاسخ داده‌اند:« كه خیر نمی‌توانند.» طرح این سوال و جواب‌ها واقعا خنده‌دار است. ما می‌گوییم اینها نماینده نامزدها هستند و بر اساس قانون باید از زمانی كه نامزدها وارد عرصه می‌شوند در تمام جلسات هیات‌های اجرایی شركت كنند و به جلسات نیز دعوت شوند. براساس بخشنامه‌ای كه شورای نگهبان صادر کرده نماینده نامزدها تنها می‌توانند در روز اخذ رای تا پایان شمارش آرا بدون دخالت در اجرا و نظارت حضور داشته باشند. براساس برنامه زمانبندی وزارت كشور نماینده نامزدها به منظور حضور در هیات‌های اجرایی و شعب اخذ رای شهر، شهرستان‌ها و بخش‌ها باید معرفی شوند ولی آقای كدخدایی نامه نوشته و بخشنامه كرده كه نماینده نامزدها حق شركت در هیات‌های اجرایی را ندارند. من همین جا به آقای كدخدایی می‌گویم كه شما با این اقدام خود قانون را نقض كرده‌اید. مملكت دیكتاتوری نیست و مردم اصلا انقلاب كردند برای حاكمیت قانون. ما قاطعانه و با پشتوانه مردم می‌گوییم كه اجازه نخواهیم داد با رای مردم بازی كنند. ممانعت از حضور نمایندگان نامزدها در روند انتخابات كه سخنگوی شورای نگهبان اعلام كرده به نظر ما نقض رسمی قانون مصوب است و هرکس قانون را نقض کند صلاحیت حضور در شورای نگهبان را ندارد». (متن کامل گفت و گوی آقای محتشمی‌پور را از اینجا بخوانید)

این سخن جناب محتشمی‌پور، ناظر به «قانون حضور نمایندگان نامزدهای ریاست جمهوری در شعب اخذ رأی» است که در آن آمده است:

«ماده واحده ـ به موجب این قانون هر یك از نامزدهای ریاست جمهوری به تنهایی و یا چند نامزد مشتركاً می توانند در هر یك از شعب اخذ رأی ، اماكن استقرار دستگاه شمارشگر رایانه ای آراء و هیأت های اجرایی شهرستانها و بخشها یك نفر نماینده داشته باشند». (از اینجا بخوانید)

همانگونه که مشاهده می‌شود این ماده در تضاد آشکار با ادعای شورای نگهبان است.

پی نوشت:
این مجموعه یادداشت برپایه سند «دیده بان سبز انتخابات» معروف به «گزارش 300 صفحه ای» تهیه می‌شود. متن کامل این گزارش را می‌توانید از اینجا دریافت کنید و برای پی‌گیری پیشنه این بحث به بخش «اسناد کودتا» مراجعه کنید.

۱۰/۰۳/۱۳۸۹

هرچیزی که از نان شب واجب‌تر نیست!

جناب مشایی در چند حرکت بدون توپ جدید لطف نموده و چند سوژه مناسب برای انواع و اقسام رسانه‌ها از جمله وبلاگ نویسان ناچیزی امثال بنده فراهم آورده است. نخست حرام بودن موسیقی را به استهزاء گرفته و معتقدان آن را نادان خوانده‌اند.(از الف بخوانید) سپس اصل و نصب پیامبر مسلمین را تغییر داده و به سرزمین باستانی و پیامبرخیز (!) ایران نسبت داده‌اند.(از تابناک بخوانید) حال واکنش مرجعیت گرانقدر به چنین اظهاراتی چه بوده است؟ اگر از من بپرسید می‌گویم: دو کلام حرف حساب!

جناب آیت الله مکارم شیرازی، از سر‌شناس‌ترین مراجع تقلید در واکنش به چنین اظهاراتی فرموده‌اند: «اگر شرایط خاص نبود ساکت نمی ماندیم».(از اینجا بخوانید) به باور من این نشانه بسیار خوبی است. البته من دقیقا نمی‌دانم شرایط ویژه‌ای که جناب مکارم به آن اشاره کرده‌اند چه ارتباطی می‌تواند به تجارت شکر داشته باشد، اما همین که حتی مرجع گرانقدری همچون جناب مکارم شیرازی هم به این عقلانیت مدرن دست یافته‌اند که در قرن ۲۱ «هر چیزی» نمی‌تواند واجب‌تر از نان شب باشد و برای هر سوء تفاهم جزیی نیاز به وااسلاما سردادن و کفن پوشیدن نیست، خودش یک پیشرفت بزرگ است. بدین ترتیب من کاملا امیدوارم از این پس با هر کسی در این مملکت، (از جمله مراجع عظام) در مورد هرچیزی، (از جمله افعال حلال و حرام) بتوان بر سر میز مذاکره نشست و همه مشکلات را به قیمت روز حل و فصل کرد. باور بفرمایید تعاریف بنده از سنت گریزی و دست یابی به جامعه مدرن چندان اختلافی با شرایط فعلی ندارد!

چیزی از توش در نمیاد!

بی.بی.سی فارسی بخش‌هایی از گفت‌و‌گوی احمدی‌نژاد با رسانه‌ها را در ترکیه پخش می‌کند. فیلم مربوط به پرسش خبرنگار بی.بی.سی فارسی است که از احمدی‌نژاد در مورد برکناری ناگهانی متکی می‌پرسد. احمدی‌نژاد طبق معمول لبخند می‌زند، احتمالا می‌خواهد به بی.بی.سی کنایه‌ای بزند که می‌گوید: «چقدر جالب است که شما اینقدر به مسایل مربوط به ایران حساس هستید» (نقل به مضمون) و بعد در حالی که نیشش از بناگوش در رفته با بیان این توضیح که «مسئله مهمی نبود؛ اینقدر به این مسئله نپردازید» مدام تکرار می‌کند: «چیزی از توش در نمیاد؛ چیزی از توش در نمیاد...». به نظر می‌رسد پاسخ احمدی‌نژاد به پایان رسیده و مجری مشغول صدا زدن نام خبرنگار بعدی می‌شود که در همین لحظه جناب رحیم مشایی در گوش احمدی‌نژاد نجوایی می‌کند. احمدی‌نژاد هم بلافاصله بر می‌گردد و با لحنی جدی تاکید می‌کند که جناب متکی پیش از سفر به سنگال از برکناری خودش اطلاع داشته است. (خبری که خیلی زود توسط متکی تکذیب شد)

آن ماجرای خط دادن مشایی به احمدی‌نژاد و اینکه تنها جایی که خود احمدی‌نژاد دروغی به ذهنش نمی‌رسد، جناب مشایی بلافاصله یک دروغ جور می‌کند و در گوشش زمزمه می‌کند خودش به اندازه کافی برای من جالب بود. یعنی از روابط این دو نفر زیاد شنیده بودم، اما این یکی را تا به چشم خودم ندیدم برایم اینقدر واضح نشد. (از قدیم هم گفته‌اند که شنیدن کی بود مانند دیدن) اما نکته دیگری که به گمان من می‌تواند مورد توجه قرار گیرد، همان جمله‌ای است که احمدی‌نژاد با خیال آسوده تکرار می‌کرد: «چیزی از توش در نمیاد».

به باور من، این جمله خیلی ساده، به روشنی می‌تواند تمامی تصاویر ذهنی و استراتژی‌های احمدی‌نژاد و اطرافیانش را تشریح کند. اینکه وزیر امور خارجه، (طبیعتا وزیری که از پشتیبانی رهبر هم برخوردار است) با آن افتضاح برکنار شود و رییس جمهور خیالش راحت باشد که نه مجلس، نه رسانه‌ها و نه هیچ کس دیگر «هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند» و یا به بیان خود ایشان در خطاب به بی.بی.سی (که احتمالا از جانب احمدی‌نژاد رسانه اپوزوسیون قلمداد می‌شود) «چیزی از توش در نمیاد» کاملا نشان می‌دهد که تمامی تلاش‌ها برای ریشه یابی و یا تحلیل اختلافات درون حاکمیتی بی‌نتیجه خواهد ماند و یا دست کم تصور احمدی‌نژاد این است.

به باور من احمدی‌نژاد این حرف را اتفاقا خیلی صادقانه زد و درست تصویر ذهنی خودش را بر زبان آورد. اطمینانی که من دقیقا نمی‌دانم از کجا آمده و تنها می‌توانم حدس بزنم، اما به هر حال خیال احمدی‌نژاد را آسوده کرده که از داخل حاکمیت هیچ چیز و هیچ کس قدرت بلامنازعش را تهدید نخواهد کرد. گمان می‌کنم تمام رسانه‌ها و دوستانی که ریز به ریز روند اختلافات و یا کوچک‌ترین اظهار نظرهای درون حکومتی را پی گیری می‌کنند و با آب و تاب فراوان بر پایه چنین نشانه‌های ناچیزی خبر از شکاف عمیق و شکست قریب الوقوع نظام از داخل می‌دهند، یا فقط می‌خواهند چیزی بگویند که گفته باشند و داغ باشد و خوانده شود و گپ بزنیم و دور هم خوش باشیم؛ که خوب حرفی نیست. یا اینکه به واقع می‌خواهند تحلیلی ارایه دهند که در این صورت به باور من کاملا به خطا می‌روند. حرف همان است که احمدی‌نژاد زد، البته اگر گوش شنوایی باشد: «چیزی از توش در نمیاد».

پی نوشت:
اگر از این نوشته برداشت می‌کنید که به باور من تمامی اختلافات درون حکومتی بازی‌هایی نمایشی و سوری است کاملا به خطا رفته‌اید. هیچ چیز و هیچ کس نمی‌تواند این اختلافات روز افزون را انکار کند. حرف من فقط این است که این اختلافات در برابر نقاط مشترک مستحکمی که نیروهای حاکم را گرد هم جمع آورده است ناچیزند. صدها میلیارد دلار پول مملکت را به مانند غنایم جنگی به دست آورده‌اند و دور همی نشسته‌اند و دلیلی ندارد هیچ کدامشان بساط این خوان گسترده را بر هم بزند.

۱۰/۰۲/۱۳۸۹

نگاهی به مجموعه داستان «ابر صورتی»

معرفی:

عنوان: ابر صورتی
نویسنده: علیرضا محمودی ایرانمهر
ناشر: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ اول پاییز 88؛ چاپ دوم بهار 89
107 صفحه؛ 2300 تومان



لطیف همچون ابر، رویایی مثل مارکز!



من شیفته «گابریل گارسیا مارکز» هستم؛ مسخ شده آن ریالیسم جادویی‌اش. از این جهت گمان می‌کنم شباهت بسیاری با «علی رضا محمود ایرانمهر» داشته باشم، پس عجیب هم نیست که تا این حد از «ابر صورتی» لذت برده باشم. سطر به سطر داستان‌های این مجموعه را که می‌خواندم با خود فکر می‌کردم که اگر مارکز جوان در ایران به دنیا می‌آمد و قرار بود تا ریالیسم جادویی‌اش را به زبان فارسی معرفی کند، شاید نتیجه کارش مشابه همین مجموعه‌ای می‌شد که جناب ایرانمهر منتشر کرده است. البته اگر گمان می‌کنید چنین توصیفی کمی اغراق‌آمیز است باید بگویم حق با شما است! اصولا وقتی از ریالیسم جادویی سخن می‌گوییم دشوار است که از اغراق بپرهیزیم!

«ابر صورتی» عنوان نخستین داستانی است که در مجموعه‌ای با همین عنوان منتشر شده و به باور من بهترین نمونه از میان 9 داستان مجموعه است. نگاه نویسنده به ماجرای جنگ و کشته شدگان آن درست به مانند زاویه روایت داستان غریب و شگفت انگیز است. یعنی به همان میزان که زاویه دید یک راوی مرده (کشته شده) می‌تواند خواننده را غافل گیر کند، شروع داستان هم می‌تواند برای او غیرعادی به نظر برسد. چه کسی انتظار دارد که یک سرباز در ابتدای روایت خود از صبح روز عملیات بگوید:

«آن روز سرد سوم دی 1360، فقط دوست داشتم به تکه ابری که در لحظه طلوع صورتی شده بود نگاه کنم. ما پشت سر هم از شیب تپه‌ای بالا می‌رفتیم و من به بالا نگاه می‌کردم که ناگهان رگبار گلوله از روی سینه‌ام گذشت. من به پشت روی زمین افتادم، شش هام داغ و پر از خون شدند و بعد از سه دقیقه، هنوز به ابر نارنجی و صورتی نگاه می‌کردم که مُردم».

با چنین شروعی شاید شما هم موافق باشید که خواننده خواه ناخواه باید در سطر به سطر اثر به دنبال رد پای جناب مارکز بگردد. اگر هم مخالفید یا دست کم گمان می‌کنید که جست و جوی بی‌حاصلی است، باید عرض کنم که اشتباه می‌فرمایید. هیچ کدام از علاقمندان جناب مارکز نمی‌توانند شیفتگی خود را برای همیشه پنهان کنند و جناب ایرانمهر هم از این قاعده استثنا نیست. پس هشتمین داستان مجموعه خود به نام «سنجاقک» را با بخشی از داستان «گزارش یک مرگ» آغاز می‌کند:

«... سانتیاگو ناصر (گمان می‌کنم درستش «نصر» باشد) روده‌های بیرون ریخته از شکمش را توی دست‌هاش گرفته بود و در نور پاک بعد از ظهر نگاهشان می‌کرد ...».

یک بار گفتم و باز هم می‌گویم که به باور من، همان داستان نخست «ابر صورتی» با فاصله بهترین داستان این مجموعه است. داستانی که چه با نثر شیرین و چه با توصیفات زیبایش نوعی لطافت و نرمی را به خواننده هدیه می‌کند و اتفاقا هنرش هم همینجا است که چنین دستاوردی را در بستری از یک داستان جنگی فراهم می‌آورد. از این داستان که بگذریم گمان می‌کنم داستان پنجم با نام «یک جلد چنین گفت زرتشت با شمشیر سامورایی» قابل توجه‌ترین (و نه بهترین) اثر مجموعه است. این ادعا را به دو دلیل مطرح می‌کنم. نخست نثر این داستان است که به صورت کامل بر پایه «محاوره‌نویسی» بنا شده. راستش به شخصه گمان نمی‌کنم به هیچ وجه چنین انتخابی را بپذیرم، اما باید اعتراف کنم تصمیم متهورانه جناب ایرانمهر در روایت کامل یک داستان با نثری شکسته کاملا موفق از آب درآمده و اگر خودمانی بخواهیم توصیفش کنیم این نثر بر روی داستان «نشسته» است. از جنبه دیگر گمان می‌کنم این داستان به خوبی موفق شده است که تضاد دو سبک رایج از نگاه به زندگی را به تصویر بکشد. تضادی که در تقابل راوی داستان با «علی» به تصویر کشیده شده است. اولی نمونه‌ای است رایج از انسانی که بدون هیچ دغدغه آرمان گرایانه‌ای به زندگی روزمره مشغول است و تبلورش را در تعویض‌های مکرر و گاه افراطی «دوست دختر»هایش به نمایش می‌گذارد. و دومی تصویری باز هم اغراق شده از جوان آرمان‌گرایی که اتفاقا تصویر کامل و مشخصی هم از اهداف خود ندارد و همین سردرگمی و از این شاخه به آن شاخه پریدن‌ها کار دستش می‌دهد.

پیش از پرداختن به دو داستان انتهایی مجموعه، یک نکته هم در مورد داستان سوم با نام «اودیسه» به نظرم می‌رسد و آن ناهمخوانی این داستان با کلیت مجموعه است. در مورد خود داستان قضاوت خاصی ندارم، کار متوسطی است، اما به هیچ وجه نمی‌توانم ارتباط آن را با باقی مجموعه و لزومش را در قرار گرفتن در این فهرست درک کنم. البته گمان می‌کنم که از این منظر داستان‌های دیگری هم هستند که یکدستی مجموعه را تا حدودی بر هم زده‌اند اما بدون تردید همین «اودیسه» سرآمد همه آن‌ها است. به گمانم این نمونه می‌تواند چنین شایبه‌ای را پدید آورد که نویسنده چندان تفاوتی میان خرق عادت با ریالیسم جادویی قایل نیست، البته با پذیرش این پیش فرض ادعایی که اساسا قرار بوده است مجموعه‌ای برپایه ریالیسم جادویی بنا شود.

در نهایت کار با دو داستان کوتاه «سنجاقک» و «خواب فینگلوس» به پایان می‌رسد. داستان هایی که به گمانم بیش از حد به آثار مارکز نزدیک شده و رنگ و بویی از کپی برداری به خود گرفته‌اند. در واقع پس از خواندن این دو داستان تنها تصویری که در ذهن من ایجاد شد، تلاش‌های مقدماتی نویسنده برای فراگیری یک سبک بود. چیزی شبیه سیاه مشق، کاغذ چک نویس و یا بازی تدارکاتی! در این چهارچوب اگر به این دو داستان نگاه کنیم کاملا پذیرفته و حتی قابل تقدیر هستند. اما اگر به صورتی مستقل آن‌ها را مورد بررسی قرار دهیم شاید بتوان در بهترین حالت کپی برداری‌های استادانه را برایشان در نظر گرفت. داستان‌ها جذاب هستند، قلم زیبایی دارند و اگر اهل ریالیسم جادویی باشید حتی به دل هم می‌نشینند، اما به نظر می‌رسد کمی شهد و شکرشان زیادی و از محتوا غفلت شده است.

در نهایت بخش هایی از داستان «ابر صورتی» را اینجا می‌آورم و گان می‌کنم برای سومین بار است که دارم تکرار می‌کنم که به باور من خواندن همین یک داستان ارزش انتشار و خریدن یک مجموعه را دارد:

«... پیدا بود قبرها را شتاب‌زده کنده‌اند. دیوار قبر من کاملا کج بود و کف آن برآمدگی داشت. اگر زمین را دو سه بیل عمیق‌تر کنده بودند، حتما گورستان باستانی را که فقط دو وجب چایین‌تر بود کشف می‌کردند. درست زیر قبر من گور شاهزاده‌ای آشوری بود که شمشیر دراز مفرغی‌اش را با دو دست میان روی سینه‌اش گرفته بود و اگر آن را کمی بالا می‌آورد، نوک شمشیر میان دو استخوان لگنم فرو می‌رفت.

مثل بار اولی که دفن شدم، روی قبرم کپه خاکی به‌اندازه قدم درست کردند و روی آن پلاکی با چند شماره سفید فرو کردند. روز بعد باران گرفت و دو هفته بعد زمین سبز شد. علف‌های وحشی بارها خشک شدند و فرو ریختند و دوباره سبز شدند. دو هزار و هشتصد و شصت و چهار روز آنجا ماندم. ریشه‌های گیاهان وحشی از دیواره قبر آویزان شده بودند و شاهزاده آشوری همچنان شمشیرش را دو دستی گرفته بود
» .

پی نوشت:
متن کامل داستان «ابر صورتی» را می توانید از اینجا بخوانید. نگاه هایی دیگر به مجموعه را از اینجا بخوانید. در ضمن این مجموعه مورد توجه منتقدان هم قرار گرفته است: (اینجا ببینید)
نگاهی دیگر به این مجموعه را از اینجا و گفت و گویی با نویسنده مجموعه را از اینجا بخوانید.