عنوان: کتاب آذر
«کتاب آذر» به ظاهر مجموعهای شخصی است. یعنی مجموعهای که به واقع به «آذر» تعلق دارد، همسر راوی مجموعه که احتمالا خود نویسنده است. با این حال به باور من همه چیز به همین سادگی پایان نمیگیرد.
پی نوشت:
یک دیالوگ ماندگاری دارد انتهای فیلم «کمال الملک» جناب «علی حاتمی» که «جمشید مشایخی» خطاب به پیرمرد فرش بافی به نام یارمحمد می گوید: «استاد تویی! هنر این فرشه، شاهکار این تابلوست، دریغ همه عمر یک نظر به زیر پا نینداختم». حالا من هم گمان می کنم که عمری روی در و دیوار به دنبال هنر گشته ایم، اما دریغ یک نگاه به زیر پایمان نینداختیم. عکس های زیر را باز هم از چهار راه ولیعصر گرفتم. نمی دانم چند نفر از عابران به این حکاکی های زیبا دقت کرده اند، اما اگر اینبار گذرتان به چهارراه ولیعصر افتاد، در آن شلوغی و ازدحام سایه های سرگردان بد نیست کمی درنگ کنید و یک نگاه به زیر پایتان بیندازید. آنجا یک روز هنرمندی مشغول آفرینش بوده است:
چند ماهی میشود که روزانه بیش از یک پست در وبلاگ منتشر میکنم. تقریبا میانگین پستهای منتشر شده در روز از دو پست هم عبور کرده و در طول هفته معمولا سه یادداشت روزانه منتشر میکنم اما هنوز هم فرصت کم میآورم. یعنی یک دنیا حرف هست که میخواهم بزنم و هنوز فرصت نشده است. گاهی به نظرم میرسد که اگر مخاطب حوصله داشت میباید روزانه ده پست مینوشتم تا شب خیال راحت سرم را زمین بگذارم که حرفی روی دلم سنگینی نمیکند. اما در حال حاضر گمان می کنم که یک وبلاگ ظرفیت بیش از سه پست در روز را ندارد؛ آن هم به این شرط که تنوع این پست ها رعایت شود. خلاصهاش اینکه به عنوان یک فهرست گونه از مطالبی که میخواهم بنویسم سرفصلهای زیر را نام میبرم، هم از این جهت که برای خودم مروری شود و فراموش نکنم، هم از این جهت که بسیاری از این نوشتهها را به دوستان قول دادهام و میخواهم بدانند که فراموش نکردهام و از همه مهمتر از این جهت که امیدوارم دوستان اگر میتوانند در این زمینه ها مطلب بنویسند و در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار دهند که هم بحث بازتر شود و هم کار من سبکتر. یادداشتها را به دو بخش «مجموعه یادداشت» و «یادداشتهای روزانه» تقسیم بندی کردم:
مجموعه یادداشتها:
- سلطانیسم: دقیقا از فردای روز پخش اعترافات سعید حجاریان به این فکر افتادم که باید مقاله «ساختار اقتدار سلطانی؛ آسیب پذیریها، بدیلها» ی او را در یک سلسله یادداشت بازخوانی و تشریح کنم. این مقاله درست همان نظریاتی است که در جریان دادگاههای فرمایشی حجاریان را وادار کردند آنها را انکار کند. به محض انتشار اعترافات هم شخص رهبر جمهوری اسلامی نتوانست خوشحالی خود را از این نمایش پنهان کند و بلافاصله به آن اشاره کرد. در طول انتشار این مجموعه هم تلاش خواهم کرد نشان دهم که این نظریه جناب حجاریان چگونه به عنوان استراتژی اصلی تمامی مخالفین اقتدارگرایی در داخل نظام (حتی هاشمی رفسنجانی) قرار گرفت و اسم رمزش برای نیروهای اطلاعاتی به «انقلاب نرم» تبدیل شد. با این حال برای انتشار این مجموعه هنوز نیازمند فرصت مناسب برای مراجعه به منابع اصلی و آثار جناب «ماکس وبر» هستم.
- بررسی تطبیقی مواد اعلامیه جهانی حقوق بشر در قانون اساسی ایران: مجموعه یادداشت مقایسه تطبیقی پیش نویس قانون اساسی با قانون اساسی مصوب جمهوری اسلامی با انتشار یک یادداشت دیگر به انتها خواهد رسید. مجموعه یادداشت جدید را احتمالا بلافاصله جایگزین بخش «قانون بدانیم» خواهم کرد. البته گزینههای دیگری از جمله انتشار قوانین مدنی و جزایی هم وسوسهام میکند که هنوز تصمیم نهایی را نگرفتهام.
- شاهنامه: یادداشتهای شاهنامه را از همان روزهای آغازین تاسیس «مجمع دیوانگان» در دستور کار قرار داده بودم. گمان میکنم اغراق نباشد اگر ادعا کنم بخشی از زیباترین لحظات عمر خودم را در ساعات شاهنامه خوانی تجربه میکنم. دلم میخواهد این شادی را با مخاطب این وبلاگ شریک شوم، اما وقفه ایجاد شده به دنبال وقوع کودتا به کل انتشار این مجموعه را متوقف کرد و خودم هم هنوز نمیدانم کی فرصت میشود از این بن بست خارج شوم.
- تاریخ معاصر: قرار انتشار مشترک این سلسله یادداشت را با دوستی گذاشته بودم که متاسفانه فعلا اسیر خدمت اجباری شده است. به صورت مشخص بحث تاریخ سی ساله و اتفاقات دهه شصت ضرورت بازخوانی و انتشار این بخش را برای خودم خیلی جدی کرده است. اما به واقع سنگ بزرگی است و دست تنها از عهدهاش بر نمیآیم.
- لایحه حمایت از خانواده: نظرسنجی مجمع دیوانگان با لطف و همکاری گروهی از خوانندگان به پایان رسیده است و نتایج مقدماتی آن هم منتشر شده است. مدتی است که تلاش میکنم نتایج نظر سنجی را به همراه یک مجموعه پرسش در اختیار برخی کارشناسان و فعالان این حوزه قرار دهم و نظرات آنها را جویا شوم. حتی اگر لازم باشد در این مورد مصاحبه هم ترتیب میدهم. در مورد انتشار این مجموعه مشکل خاصی وجود ندارد، بجز کمی تنبلی!
یادداشتهای روز:
- در نفی افراط گرایی: بحثی که با نوشتن یادداشت «سخنی با دوستان بالاترینی: افراط گری با اصلاح گرایی همخوانی ندارد» آغاز شد و با کامنت «Dust and trash» عزیز به نظرم رسید که باید به صورت مجزا به آن پرداخت.
- ریشهشناسی دلایل مصلحت گریزی ایرانیان: البته این یک عنوان برای یک یادداشت نیست و بیشتر خلاصهای از درون مایه است که چهارچوبش در ذهنم شکل گرفته اما تا بر روی کاغذ نیاید نمیتوانم اسمش را انتخاب کنم. بهانهاش واکنشهای پرخاش جویانه به اظهارات اخیر خاتمی است.
- عقلانیت مدرن: یادداشتی است به بهانه یک سری گفتوگوی کامنتی با دوستان در پای مطالب گودری. میخواهم ادعا کنم که عقلانیت مدرن لزوما در میان مدعیان آن یافت نمیشود؛ بلکه اتفاقا اقشار به ظاهر سنتی گاه بسیار مدرنتر از مدعیان مدرنیته رفتار کرده و یا تفکر میکنند.
- سیاست ورزی: این یکی یادداشت از یک بحث به ظاهر نظری شروع میشود و تلاش میکند تا در نهایت به ارایه راهکار برای آینده جنبش سبز بپردازد. تنها مشکل خودم با این یادداشت این است که از الآن میدانم طاقت نخواهم آورد که در حین نگارش آن به کسی طعنه و کنایه نزنم. کاریش نمیشود کرد؛ امیدوارم خوانندگان عزیز پیشاپیش من را ببخشند. باور کنید گاهی قلم از دست و ذهن آدم خارج میشود و سرخود میچرخد!
- ناسیونالیسم متعفن: امیدوارم قبل از آنکه خوانندهای بخواهد با مشاهده این تیتر در مورد محتوای مطلب و یا مواضع شخصی نگارنده پیش داوری کند یک نگاهی به عکس نمایه این وبلاگ بیندازد. مدت هاست میخواهم در مورد ناسیونالیسمی بنویسم که امثال احمدینژاد و مشایی میخواهند ارایه کنند. نوعی از ناسیونالیسم که من آن را «متعفن» میخوانم. مرزبندی میان این ناسیونالیسم و عشق و علاقه به میهن کمی دشوار است و همین مسئله نگارش متن را به تاخیر میاندازد.
پی نوشت:
حالا که یک پست در مورد خود وبلاگ نوشتم فرصت مناسبی است که یک توضیح ضروری هم در مورد غلط های املایی همیشگی در یادداشت هایم بدهم. راستش غالب این غلط ها که بدون تردید هر خواننده ای را آزار می دهد به هیچ وجه به دلیل سهل انگاری من در نگارش متن نیست. خانه سواد املایی من از پای بست ویران است! با یکی دو نفر از دوستان هم تلاش کریم ریشه یابی کنیم و گمان می کنم به این نتیجه قطعی رسیدیم که یک ریشه روانی دارد که مفصل است و خلاصه به این سادگی ها گریبان من را رها نخواهد کرد. پس ضمن سپاس از تمامی دوستانی که لطف می کنند و این اشتباهات را تذکر می دهند، تنها کاری که می توانم بکنم عذرخواهی پیشاپیش از خوانندگان وبلاگ است.
«... در نظام اقتصادی، برخورد با فرد فاسد، آخرین حرکت از مبارزه با حلقه فساد است. پارتی بازی، رفاقتبازی و حلقه تنیده شده دورخودمان و افرادی میلیاردر در دولت اینها را امروز در اطرافمان قرار دادهایم. نباید بگذاریم معاملات در مکانی خارج از وزارت نفت در وزارت کشورانجام شود تا شک و شبههای به وجود آید ...». (از اینجا بخوانید)
این بخشی از اظهارات مهندس موسوی در مناظره انتخاباتی با مهدی کروبی است. نمونهای از یک نگاه متفاوت که متاسفانه در کوران جنجالهای انتخاباتی گم شد. به باور من، این دیدگاه موسوی به مسئله فساد، نوعی شنا کردن در خلاف جهت جریان آبی است که افکار عمومی و انتظارات جامعه ما آن را تشکیل میدهد و اتفاقا بزرگترین بهره آن را هم تا پیش از این محموداحمدینژاد به خود اختصاص داده بود. اشاره من به شوق و علاقه وافر جامعه ایرانی به «افشاگری» و «مچ گیری» است. دقیقا همان شیوهای که احمدینژاد در انتخابات سال 84 با توسل بدان موفق شد هاشمی رفسنجانی را شکست دهد و به پشتوانه همین تجربه شیرین بود که در انتخابات 88 هم بر شیوه دیرین پافشاری کرد. البته این ابزار این بار نه تنها چندان به کار احمدینژاد نیامد، که اتفاقا خیلی زود برایش دردسر ساز هم شد و به قول معروف «خیاط در کوزه افتاد»!
جنجال بر سر فساد اقتصادی جناب رحیمی، معاون اول احمدینژاد این روزها یکی از داغترین سوژههای خبری محسوب میشود. جنجالی که به باور من نشانگر هرچه که باشد به هیچ وجه حاکی از عزم دستگاه قضایی برای ریشهکن کردن فساد اقتصادی نیست. اگر چنین عزمی در قوه قضاییه کشور وجود داشت باید مدتها پیش گریبان امثال احمدینژاد، کردان، صادق محصولی و رحیمی گرفته میشد که آن سیصد میلیارد تومان شهرداری را چه کار کردند (از اینجا بخوانید) و یا یک میلیارد دلاری را که از بودجه دولت گم شد از کجا سر درآورد (از اینجا بخوانید) و یا با آن مدارک تقلبی چقدر پول جابجا کردند و یا آن صدها میلیارد تومان ثروت رسمی و اعلام شده خود را چگونه اندوختهاند و یا آن رشوهای را که صرف خرید رای نمایندگان مجلس کردند از کدام خزانه به دست آوردند (از اینجا بخوانید) و یا هزینههای سرسامآور بیلبوردهای تبلیغاتی را از جیب چه کسی خرج میکنند و ...
خلاصهاش اینکه ماجرای جناب رحیمی از نگاه من تنها یک چراغ سبز از جانب شخص اول نظام است تا نسبت به برخی خودسریها و تکرویهای رییس دولت کودتا تذکری جدی داده شود. وگرنه که باید گفت سرعت تولید مفسد اقتصادی در این ساختار آنچنان بالاست که دستگاه قضایی با این همه عامل نفوذ و ابزار فشار که برای محاکه هر مفسدی باید همهشان را راضی کند هزار سال هم نمیتواند به گرد پای آن برسد. بحث من همان است که مهندس موسوی خلاصهاش را در دوران انتخابات گفت. چه در مورد مفاسد اقتصادی دولت و چه در مورد هرگونه جرم و جنایتی در سطح کشور، «پیش گیری» همیشه مقدم بر «درمان» است. آن هم درمانی که صرفا به حذف یک فرد فاسد محدود شود. همین الآن هم که دولت با حذف یارانهها هزاران هزار میلیارد تومان پول را بین مردم توزیع میکند، مجلس نشینان رسما و علنا از جزییات طرح اظهار بیاطلاعی میکنند. یعنی هیچ ناظری بر عملکرد دولت وجود نداشت که بسنجد قرار است چه میزان یارانه حذف شود و به چه تعداد شهروند یارانه مستقیم پرداخت شود و قیمتها تا چه میزان افزایش پیدا کند. حالا چطور میتوان انتظار داشت که از قبل جابجایی این حجم غیرقابل تصور از پول نقد، هیچ گونه فسادی در این سیستم پدید نیاید؟
من باور دارم که هیچ حکومتی نمیتواند در طولانی مدت برخلاف فرهنگ عامه مردم خود رفتار کند. به بیان دیگر، اگر حکومت دموکراتیک باشد که خواه ناخواه تجلیگر فرهنگ و دلخواست اکثریت مردم خواهد بود. اما اگر نخواهد به صورت مستقیم آرای مردم را در سیاستهای خود بروز دهد سه سناریو بیشتر پیش رو نخواهد داشت. یا باید بتواند به هر طریق ممکن فرهنگ و رفتار عمومی را بنابر شیوه مورد نظر خود تغییر دهد. یا باید اهداف و منافع خود را با فرهنگ اکثریت وفق دهد و یا اینکه در نهایت سرنگون خواهد شد.
فارغ از هرگونه قضاوت تاریخی در مورد انقلاب 57، شرایط بروز آن، وزنکشی نیروهای دخیل و یا وقایع پس از وقوع، برپایه باورهای من هیچ نیروی دیگری جز آنکه شاهدش بودیم امکان تسلط بر کشور را در جریان این حرکت نداشت. یعنی مستقل از این قضاوت تاریخی که چه کسی بیشترین نقش را در انقلاب داشت و یا این قضاوت ارزشی که بهتر بود چه گروهی به قدرت برسند، به باور من آیتالله خمینی و نزدیکانش تحت هر شرایطی قدرت را در اختیار میگرفتند چرا که بسیار بیشتر از ماتریالیستهای چپگرا و یا سکولارهای راستگرا به فرهنگ عامه مردم ایران نزدیک بودند. من حاکمیت مذهبی و سنتگرای دو دهه نخست انقلاب ایران را در تطابق کامل با فرهنگ عامه ایرانیان میدانم و اتفاقا باور هم دارم که تمام رخدادهایی را که امروز به عنوان نقاط تیره عملکرد این حاکمیت از آنها یاد میشود در تطابق کامل با رفتارهای جمعی اکثریت مردم بود.
از این مقدمه نه چندان کوتاه میخواهم به حرفی برسم که بهانهاش را «دکتر حمید دباشی» در گفت و گو با برنامه پارازیت فراهم کرد. حرف من این است که برای تاثیرگزاری در آینده تاریخ سیاسی کشور، برنامهریزی سیاسی و تلاش برای سازماندهی اعتراضات و پیشبرد جنبش ضدحکومتی به هیچ وجه در اولویت قرار ندارد. بلکه تاثیرگزاری بر افکار عمومی و به دست گرفتن ذایقه عامه مردم است که حرف اول و آخر را میزند. به تعبیر جناب دباشی، این حاکمیت با روندی که در پیش گرفته است بدون تردید سقوط خواهد کرد و این حقیقت هرقدر هم که دیر و زود داشته باشد، سوخت و سوز نخواهد داشت. مسئله اصلی این است که پس از سقوط حاکمیت کنونی، کشور ما به چه سمتی حرکت خواهد کرد؟ آیا یکپارچگی آن از میان خواهد رفت؟ آیا حکومت بعدی دموکراتیک خواهد بود؟ آیا حکومت مذهبی جای خود را به یک حکومت سکولار خواهد داد؟
طی شش ماه گذشته، یعنی درست زمانی که بسیاری از آن با عنوان رکود جنبش سبز یاد میکنند، بحثهایی در جامعه ما مطرح شده و مورد توجه قرار گرفتند که شاید در شرایط عادی برای طرح و پیشبرد آنها به سالها زمان نیاز بود. بحث گسترده پیرامون مجازات اعدام، مسئله نفی مجازاتهایی غیرانسانی نظیر سنگسار و یا قطع اعضای بدن، نفی خشونت، لزوم قانونگرایی، حد و حدود دخالت دین و مراجع دینی در حوزه عمومی و یا سیاست، حقوق زنان و در نهایت آزادی بیان به عنوان مفهومی عام، همه و همه طی این مدت به بحث گذاشته شدند و افکار عمومی را به تفکر و گفت و گو واداشتند و من باور دارم فارغ از اینکه قضاوت نهایی در مورد این مباحث چه بوده و یا چه خواهد بود، آینده سیاسی کشور در دستان گفتمان پیروز در این فضا خواهد بود.
شاید پذیرش این مسئله در گام اول کمی دشوار باشد، در واقع «صبوری» و داشتن «نگاه طولانی مدت» دو ویژگی ضروری در دستیابی به چنین نگاهی است. با این حال من گمان میکنم اگر حرکت جامعه ایران را در بستر یک حرکت تاریخی صد ساله و حتی بیشتر نگاه کنیم به خوبی درخواهیم یافت که دستیابی به یک نتیجه جمعی در مورد این دغدغههای سیاسی و اجتماعی، بسیار ضروریتر و ماندگارتر از موفقیتهای ظاهری در تغییر پوستههای نظام سیاسی است. کشوری که در طول یکصد سال دست کم دو انقلاب بزرگ، چند کودتا و چندین جنبش ملی را تجربه کرده است از لحاظ اعتراضات مردمی و تغییر نظامهای استبدادی دچار کمبود نیست. مشکل اصلی این است که هیچ گاه این تغییرات نهادینه نشدهاند و پایدار باقی نماندهاند. پس باز هم به باور من، فرصت کنونی که در نوعی آرامش نسبی به دست آمده است، یک فرصت تاریخی و استثنایی است که میتوانیم پیش از وقوع توفان حوادث از آن استفاده کنیم و پیشاپیش تصویری از ایران فردای خود را در آن ترسیم و تثبیت کنیم.
حذف یارانهها سیاستی ناکارا در کاهش مصرف انرژی است
مسئله مصرف بالای انرژی با قیمت پایین و ضررهایی که از قبل آن به اقتصاد کشور وارد میشود غیرقابل انکار است و گمان میکنم در این حقیقت هیچ کس تردیدی ندارد. اما پرسش داغ این روزهای کشور را میتوان یافتن راهکار مناسب برای رفع این مشکل دانست. در واقع پرسش این است که آیا حذف یارانهها به شیوهای که در حال اجراست راه حل مناسبی است؟ «برنامه دولت امید» چیز دیگری میگوید.
نکته محوری این بحث این است که بزرگترین بخش صنعت و اقتصاد ایران در دستان دولت است. به همین نسبت نیز بزرگترین مصرف کننده انرژی کشور هم خود دولت است و باز هم میتوان نتیجه گرفت که بزرگترین اتلاف کننده انرژی هم دولت است. در چنین شرایطی آیا صرف آزادسازی قیمتها و امید بستن به محاسبات هزینه و فایده مصرف کنندگان میتواند تغییر چشمگیری در مصرف سوخت کشور ایجاد کند؟ و اصلا برای اصلاح مصرف سوخت لزوما ما به چنین راهکاری نیاز داریم؟
کارشناسان موافق حذف یارانهها به درستی استدلال میکنند که برای یک تولید کننده، تا زمانی که قیمت سوخت پایین باشد، هزینه کردن برای بهینه سازی مصرف سوخت صرفه اقتصادی نخواهد داشت. در مقابل اگر قیمت این سوخت مصرفی افزایش یابد تولید کننده به فکر میافتد تا مصرف سوخت خود را به حالت بهینه درآورد. اما نکتهای که متاسفانه گاه مورد توجه قرار نمیگیرد این است که این حقیقت تنها در مورد تولید کننده خصوصی صادق است و در مورد صنایع دولتی که اتفاقا بزرگترین بخش صنعت ما را تشکیل میدهند نه کارایی دارد و نه ضرورت. در واقع کارخانه دولتی که سود و زیانش چندان توفیری به حال کارمندان حقوق بگیرش ندارد دلیلی هم ندارد که از معادلات حاکم بر بازار آزاد پیروی کند. این مسئله نخست است. مسئله دیگر که حتی ضرورت این سیاست را زیر سوال میبرد این است که اساسا وقتی دولت را یک سرمایهدار کلان در نظر بگیریم، برای این سرمایهدار کلان سوخت ارزان و یارانهای معنا ندارد، چرا که خود این سرمایهدار است که هزینه یارانه آن را پرداخت میکند. در واقع دولت به عنوان یک سرمایهدار کلان، حتی پیش از حذف یارانهها هم باید به فکر بهینه سازی مصرف سوخت صنایع تحت نظارت خود باشد تا هم یارانه کمتری پرداخت کند و هم با کاهش مصرف سوخت، امکان افزایش صادرات را فراهم آورد. به این آمارها دقت کنید:
«در بخش نفت، حجم عظیمی از گازهای مشترك توسط کشورهای همسایه استخراج می شود. برآوردها نشان می دهد زیان حاصل از عدم اجرای طرح های عسلویه حداقل 13 میلیارد یورو در سال است. علاوه بر این، روزانه 44 میلیون متر مکعب در کشور، گازهای همراه و میعانات گازی سوزانده می شود که به معنای از دست رفتن 5 میلیون دلار ثروت در روز و تخریب شدید محیط زیست است. در پالایشگاه های کشور روزانه حدود 20 درصد نفت کوره بیش از حد نصاب جهانی تولید می شود. با توجه به مصرف روزانه یک میلیون و هفت صد هزار بشکه نفت خام در پالایشگاه های کشور، این میزان از تولید نفت کوره به معنای از دست رفتن ثروتی معادل 300 هزار بشکه نفت خام در روز است. در بخش نیرو نیز اتلاف منابع گسترده ای وجود دارد. بررسیها نشان میدهد اتلاف برق در شبکه انتقال و توزیع 16 درصد بیشتر و راندمان نیروگاههای برق حداقل 15 درصد کمتر از استانداردهای جهانی است. در شبکه آب شهری نیز 30 تا 40 درصد آب به هدر می رود».
حال پرسش اینجا است که برای مثال مصرف کننده خصوصی پس از حذف یارانهها تا چند درصد میتواند مصرف برق را کاهش دهد؟ آیا دولت نمیتواند به جای اعمال چنین سیاست تورمزایی آن 16درصد مازاد اتلاف انرژی در خطوط توزیع را ساماندهی کند و یا راندمان نیروگاهها را به معیارهای جهانی نزدیک کند و 15درصد از مصرف خود بکاهد؟ اگر به واقع هدف دولت اصلاح مصرف بود، آیا نمیباید خودش پیشگام میشد و کار اصلاح را از صنایع تحت نظارت خود شروع میکرد؟ باز هم میتوان به این مثال دقت کرد:
«بعنوان نمونه در خود صنعت نفت بسیاری از ایستگاههای تقویت فشار که در مسیر خطوط لوله گاز قراردارند و خودشان از گازی که عبور میدهند مصرف میکنند، از نظر مصرف سوخت مطابق استانداردهای جهانی نیستند. بررسی مقدماتی نشان میدهد که سرمایهگذاری در جهت تعویض توربینهای این ایستگاهها و استفاده از توربینهای کاراتر از نظر مصرف انرژی، تنها از محل مقدار گاز قابل صرفهجویی و صادرات این گاز، در مدت قابل قبول و با نرخ بازگشت مطلوبی بازگشت سرمایه میشود».
باز هم نباید فراموش کرد که اساسا حذف یارانهها با هدف اصلاح الگوی مصرف انرژی بر بزرگترین بخش از صنعت ما کاملا بیتاثیر است: «در صنعت نفت از آنجا که بخشهای این صنعت خود را صاحب سوختهای میان تقطیر یا گاز میدانند و طبیعتا مصارف خود را در اولویت اول و بصورت رایگان برداشت می کنند عملا انگیزهای برای ورود به این موضوع ندارند، درحالی که بسیاری به اشتباه انجام این بهینهسازی را از وظایف صنعت نفت میدانند که انگیزهای در این رابطه ندارد. در صنایع تبدیل انرژی در بخش برق نیز همین مشکل وجود دارد». در واقع اصلاح این الگوی مصرف نه با اصلاح الگوی یارانه، که تنها با اصلاح الگوی مدیریت حاکم محقق خواهد شد.
در نهایت اینکه «دولت امید» همانگونه که در جریان مبارزات انتخاباتی هم بارها بدان اشاره شد با حذف ناگهانی یارانهها و یا واگذاری یارانه به صورت نقدی به مردم کاملا مخالف است: «نگرانی مردم و خصوصا اقشار ضعیف از بالابردن ناگهانی قیمت انواع سوخت یا حاملهای انرژی قابل درك است و همه طرحهایی که چنین چیزی را خصوصا در شرایط فعلی ساختار تولید و مصرف انرژی کشور مطرح میکنند، خواب مردم را آشفته میسازند. باید افزایش تدریجی قیمتهای انرژی همراه با اجرای پروژهها و طرح های مورد اشاره صورت گیرد و بدون آن کاری حساب شده نیست».
پینوشت:
پیش از این به بخشی از برنامه پیشنهادی دولت امید به عنوان جایگزین سیاست حذف یارانهها اشاره کرده بودم. (از اینجا بخوانید)