اولین
مواردی که من در خاطر دارم ترانههای «خیالی نیست» از «شادمهر عقیلی» بود و «خیال نکن
نباشی» از «علیرضا عصار». تصاویر جدیدی که به ناگاه از عشق عرضه شد. «رفتی با یکی دیگه دوست شدی، هیچ خیالی
نیست» یا «خیال نکن نباشی،
بدون تو میمیرم» را مقایسه کنید با عرف رایج موسیقی سنتی و ادبیات کهن ایران:
هر
روز دلم در غم تو زارتر است
وز
من دل بیرحم تو بیزارتر است
بگذاشتیام
غم تو نگذاشت مرا
حقا
که غمت از تو وفادارتر است
بعدها
«محسن چاووشی» یک گام هم از جناب عقیلی جلوتر گذاشت و در آهنگ «نفرین» هرچه از دهانش
در میآمد بار معشوق بیوفا کرد. به نظرم در آن روزها یک اتفاقی در لایههای زیرین
جامعه ما رخ داده بود.
* * *
کم
نیستند آنانی که سنت صوفیگری و عارف مسلکی را از دلایل اصلی عقبافتادگی جامعه ایرانی
میدانند. سنت «بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین» و اندیشه تقدیرگرای «برد کشتی آنجا
که خواهد خدا / وگر جامه بر تن درد ناخدا» راه را بر هرگونه فعالیت، کوشش، آفرینش و
از همه مهمتر: «خردورزی» میبندد. حتی اگر نسخه افراطی «ایرانی باید از فرق سر تا
نوک پا فرنگی شود» را هم نادیده بگیریم، باز باید بپذیریم الزامات جامعه امروزی تناسبی
با شیوههای عارفانه و سالکانه ندارد. با این حال، بلایی که در دهه هشتاد بر سر روایت
عاشقهای سنتی آمد ابدا گامی در راستای عقلانیسازی نگاه ایرانیان نبود. هرچند ستایشگری
اغراقآمیز معشوق نشانهای از فرهنگ خردگریز دیرین است، اما به لجن کشیدن آن به هیچ
وجه با سپیدهدم مدرنیته همراه نشد. گویا ما در این دوراهی تاریخی، ما به جای تجدد
به سمت «اغتشاش طلبی» و «اوباش سالاری» پیچیدیم.
روند
نگاه وارونه شده به معشوق را موسیقی پاپ باز هم ادامه داد و «زد بازی» هر رابطهای
را یکسره به سودجویی و شهوتپرستی خلاصه کرد. در این ادبیات جدید نه تنها هیچ رنگ و
بویی از عشق افلاطونی و ستایش قدسی وجود نداشت، بلکه اساسا این ضد قهرمانها بودند
که تقدیس میشدند و ناهنجاریهای اجتماعی را به افتخار بدل میساختند. نوجوانانی که
پز میدادند «هر خلافی بگی من کردم». در ذکر خاطرات این گروه «دو دره» کردنها، «خالی
بستنها»، «پیچاندنها» و «زدن و در رفتن»ها مایه مباهات شد. آنچه پیش از این «ارزش»
محسوب میشد به سرعت به «ضد ارزش» بدل شد. «صداقت» به «هالوگری» تعبیر شد. «پایبندی
و وفاداری» مترادف شد با «امل» بودن و «رعایت ادب» فقط فخرفروشی «پاستوریزه»ها بود.
این
تغییرات اجتماعی، طبیعتا نمیتوانست در راس حاکمیت بدون پاسخ بماند. دیگر دوران «سید
خندان» که لفظ قلم صحبت میکرد گذشته بود. جامعه به دنبال «مردی از جنس مردم» بود.
مردی که آشکارا دروغگو، وقیح، گستاخ، بیادب، بینزاکت و در یک کلام: «هنجارشکن» باشد.
پس هرچه احمدینژاد بیشتر به هنجارهای اجتماعی لگد میزد، توده جامعه بیشتر میخندیدند
و در ناخودآگاه خود از اینکه راس حکومت نیز بازتابی شده از رذایلی که آنها شرمسارش
بودند احساس آسودگی وجدان میکردند.
* * *
مسئله
ستایش عشق برای من شیفتگی در سنت کهن عارفانه نیست. در گذار به جامعه مدرن و نیازمندیهای
آن، باید چشمانتظار تغییر به سمت «خردگرایی» باشیم. مشکل از جایی شروع میشود که جامعه
ایرانی در یک بدفهمی تاریخی، خردگرایی را مترادف «منفعت طلبی» ترجمه کرد و لیبرالیسم
حتی برای بسیاری از مدعیانش هم ردیف شد با «سودجوییهای افسارگسیخته شخصی ولو به قیمت
بیاخلاقی». گویی این جامعه «اخلاق» را همچون یکی از بندهای سنت پوسیده صوفیگری پاره
کرد و به دور انداخت.
به
باور من، آشوبی که جامعه ایرانی طی یک دهه تجربه کرد، خیلی سریعتر از هر تغییری در
تاریخ یک کشور، مردم را از ادامه این روند بیمار منصرف ساخت. جامعه ایرانی خیلی زود
دست و پای خودش را جمع کرد و یک نماینده را به بالای سکو فرستاد تا بگوید: «ما همه
اینجا جمع شدهایم چرا که از دروغ خسته شدهایم». واکنش دستگاه سرکوب قطعا امیدهای
شکل گرفته را در مرحله نخست به یاس کشانید. با این حال من همچنان امیدوارم که اراده
کلی جامعه برای توقف این روند بتواند به شکل جدیدی خودش را بروز دهد. پس اگر جایی در
برابر دهها و صدها خبر دزدی و قتل و تجاوز و اسیدپاشی، یک خبر ساده از عشق شنیدید
با تمام وجود گرامیاش بدارید. اینها جوانههای امید به آینده این جامعه هستند.
شاید بد نباشه به «همه چی آرومه» اقای طالبزاده به عنوان هیت دو سال پیش و «سوسن خانوم» گروه بروبکس به عنوان هیت سال گذشته اشاره کنیم... همه چی آرومه، که مضمونش مشخصه... اما سوسن خانوم یه کنایه و طنز خاصی داره (توی شعر و کلیپ) که میشه در موردش بحث کرد.
پاسخحذفحالا همه اینها یه طرف، امروز صبح رادیو فردا گوش میدادم، میگفت امروز دوم اکتبر، سالروز هیت شدن Imagine اثر جان لنونه
آرمان عزیزم درشهر خبری هست هنوز.باورکن.عشق دردرون بسیاری از انسانها هنوز حرف اول رامی زند اما آنقدر تعبیر وارونه از آن شده که عشق واقعی از ترس به مسلخ نرفتن وسنگ نخوردن جیکش درنمی اد.قراراست عشق درجایی خیلی دور معجزه ای کند اگربه قولش عمل کرد خبرت می کنم...
پاسخحذفمن کاملا موافقم که عشق افلاطونی و کلا آن عشقی که قدیم دم از آن زده می شد از بین رفته و ناهنجارها تبدیل به هنجار گشته اند. شاید این خصیصه دنیای جدید باشد که همه چی وارونه می شود و تمیز دنیای قدیم و جدید از هم اینگونه است.
پاسخحذفاما در مورد لیبرالیسم باید عرض کنم که ما ایرانی ها بدفهمی کردیم اما بدفهمی از روی بدفهمی خود غربی ها. بدین منظور که غربی ها خودشان از این لیبرالیسم سوء استفاده کردند و کج فهمی کردند. چه رسد به ما.
به نظر من هنوز جامعه ما از ادامه روند بیمارگونه خود پشیمان نشده و دست از آن نشسته است بلکه ژست گرفته. تا هرج و مرج واقعی گریبان مردم را نگیرد نخواهند فهمید که در چه منجلابی دست و پا می زنند. جنبش سبز جنبش خامی بود به همین دلیل هم به نتیجه نرسید زیرا طرفدارانش هنوز به بلوغ فکری نرسیده بودند و سردمداران جنبش باید مانند مصدق و امیرکبیر منتظر بلوغ مردم بمانند