۳/۰۷/۱۳۹۲

رویای برزیلی ارزانی شما، من از این به بعد ایتالیایی بازی می‌کنم


اصل حرف همین است
اصلاحات یک سرمایه است. همان‌طور که جنبش سبز یک سرمایه است. آخرین انتخاباتی که اصلاح‌طلبان در آن پیروز شدند به ریاست‌جمهوری سال ۸۰ باز می‌گردد. پس از آن دو دوره انتخابات شورای شهر، سه دوره انتخابات مجلس و دو دوره انتخابات ریاست‌جمهوری برگزار شد که اصلاح‌طلبان در تمامی این ۷ دوره انتخابات یا شکست خوردند و یا به هر طریق ممکن حذف شدند. جنبش سبز نیز آخرین بار در ۲۵ بهمن ماه ۱۳۸۹ توانست خودی نشان دهد. پس از آن نه تنها نتوانست به اهداف اولیه‌اش (ابطال انتخابات و بازپس گیری آرای دزدیده شده) برسد، بلکه حتی رهبران خودش را هم در حصر دید. داغ سنگین نزدیک به ۱۰۰ شهید و هزاران همراه در بند بر پیشانی جنبش باقی ماند. پرسش من این است: «پس از این همه شکستی که بر پیکره اصلاحات و جنبش سبز تحمیل شده، آیا عقلانی‌تر نیست که کمی بیشتر محتاط باشیم؟ می‌دانید که پرطرف‌دارترین تیم‌های جهان هم با تداوم در شکست هواداران و همراهان خود را مایوس کرده و به مرور از دست می‌دهند؟»

حقیقت این است که شما بازی بلد نیستید
فعلا بجز «سیاست‌ورزی انتخاباتی» گزینه‌ای نمی‌شناسیم. بلد نیستیم. ضعیف هستیم. نمی‌توانیم. این‌ها را که دیگر باید پذیرفته باشیم. اما این به چه معناست؟ دقیق‌تر بگویم، آیا اینکه ما بازی دیگری بلد نیستیم، به این معناست که ما واقعا سیاست‌ورزی انتخاباتی را بلد هستیم؟ من بعید می‌دانم.

طی هفت دوره انتخابات گذشته، اصلاح‌طلبان یا با بازی رد صلاحیت آچمز شده‌اند یا مجبور شده‌اند با گزینه‌های دسته چندم خود وارد رقابت شوند و یا در برابر تقلب و کودتای انتخاباتی درمانده‌اند. گروهی هم در طول این مدت مدام بر طبل تحریم کوبیده‌اند اما هفت دوره انتخابات گذشته نشان داده که تحریمی‌ها هم بجز شاد کردن دل خودشان تا کنون ره به جایی نبرده‌اند و دستاوردی برای کشور به همراه نداشته‌اند. حال باید پرسید «وقتی شما هفت انتخابات پیاپی را باخته‌اید و در برابر این شکست‌های مداوم نه تنها هیچ دستاورد و چشم‌انداز دیگری پدید نیاورده‌اید، بلکه تازه به جایی رسیده‌اید که باز هم در انتخابات هشتم صرفا با رد صلاحیت یک گزینه دچار سردرگمی مطلق می‌شوید، فقط یک توصیف در مورد شما صادق است: شما حتی سیاست‌ورزی انتخاباتی را هم بلد نیستید»!

حریفت را مسخره نکن و دست‌کم نگیر
سیطره غالبی است در فضای رسانه‌ای و حتی در اذهان اصلاح‌طلبان و منتقدان نظام که پیروزی‌های اصولگرایان را صرفا و صرفا محصول رانت‌خواری آنان از قدرت شخص رهبر نظام قلمداد می‌کند. تصور کاملا بی‌پایه‌ای نیست، اما من گمان می‌کنم ابدا گویای تمام حقیقت نیست. واقعیت این است که اصول‌گرایان، بخش عمده‌ای از پیروزی‌های خود را مدیون زیرکی خود بودند. سیاست‌ورزی انتخاباتی را بسیار بهتر از ما بلد بودند و نتیجه‌اش را هم بارها و بارها گرفته‌اند. اجازه بدهید یک مرور کوچک داشته باشیم و چند نکته آموزنده را تذکر بدهیم:

۱- پیروزی‌های چشم‌گیر خاتمی در ظاهر قاطع‌ترین پیروزی‌های اصلاح‌طلبان بودند. اما جناح محافظه‌کار با این شکست‌ها چه کرد؟ ساده بگویم: از آن یک پیروزی حداقلی ساخت. اصولگرایان بلافاصله به خاتمی نزدیک شدند و علی‌رغم شکست قاطعی که خورده بودند توانستند از او برای کابینه سهم‌خواهی کنند. (در سطح وزیران، حسین مظفر، محمد سعیدی‌کیا، محمد رحمتی و طهماست مظاهری از مجموعه وزیران خاتمی بودند که بعدها سر از دولت محمود احمدی‌‌نژاد درآوردند) نکته: اصول‌گرایان در عمل سیاست را حیثیتی نکرده و در صورت لزوم با رقیب خود هم سازش می‌کنند.

۲- معروف است که علی لاریجانی از نخستین کسانی بوده که پیروزی میرحسین موسوی را در انتخابات سال ۸۸ به او تبریک گفته است. قطعا کم نیستند اصول‌گرایانی که در آن انتخابات به موسوی رای دادند، اما بعدها از کودتای انتخاباتی حمایت کردند. نکته: حتی پیروزی موسوی هم باعث نمی‌شد که اصولگرایان خود را بازنده بخوانند. آن‌ها آمادگی داشتند که در صورت لزوم نامزد ما را به سود خودشان مصادره کنند.

۳- تا پیش از پیروزی در انتخابات شورای شهر دوم، اصول‌گرایان در چهار انتخابات پیاپی با نام «محافظه‌کاران» شکست خورده بودند تا سرانجام در انتخابات شورای دوم با عناوین جدیدی همچون «رایحه خوش خدمت» و بعدها «اصول‌گرایان» موفق به یک پیروزی حداقلی شدند. از آن پس این عنوان را حفظ کردند. نکته: اصول‌گرایان توانایی نقد گذشته و حتی به روز رسانی خود را دارند و در بند اسامی یا چهره‌ها نیستند.

۴- در انتخابات سال ۸۴، اصلاح‌طلبان علت شکست خود را در تعدد نامزدها عنوان می‌کنند اما اشاره نمی‌کنند که اصول‌گرایان هم در همان انتخابات با سه کاندید وارد عرصه شده بودند. نکته: «تنوع کاندید همیشه منفی نیست. مهم این است که شما بتوانید با این برگ‌ها مختلف به خوبی بازی کنید و در لحظه حساس تمرکز خود را به سرعت از یک گزینه به گزینه دیگر تغییر دهید.

همه این موارد یعنی: «اصول‌گرایان می‌توانند تغییر تاکتیک بدهند تا بازنده نباشند».

کلیشه‌ها را بریز توی فاضلات!
اواخر دولت دوم خاتمی تصور رایج در جو رسانه‌ای اصلاحات این بود که مشکل مردم ما تضاد «آزادی بیان» با «حکم حکومتی» است. وقتی آن افتضاح شکست بالا آمد، همه به این فکر افتادند که «نتوانستیم دموکراسی را به نان شب ترجمه کنیم». خیلی‌ها با نگاه به تبلیغات احمدی‌نژادی، فهمیدند که برای مردم نان شب از هرچیز واجب‌تر است اما این شعار را تنها در کارکرد یک «کلیشه» دریافتند. یعنی حتی همراهی و دلسوزی با «اقشار فرودست» هم فقط به صورت یک کلیشه به ادبیات اصلاح‌طلبان راه پیدا کرد و دم خروس جایی بیرون می‌زند که باز هم هیجان انتخاباتی بالا بگیرد. هاشمی که آمد حرف نخبگان و توده مردم به طرز عجیبی یکی شد تا جایی که آمار رای داشت رکورد تاریخی می‌شکست. اما بعد از هاشمی معلوم می‌شود که همراهی شعارهای اصلاحات با توده مردم چقدر واقعی است و چقدر از سر کلیشه. آیا به نظر شما، روی‌کرد توده مردم به همان سمتی دارد می‌رود که اصلاح‌طلبان پس از رد صلاحیت هاشمی می‌روند؟

تغییرات خوب اما ناکافی
بی‌تعارف بگویم، حمایت از هاشمی رفسنجانی، دست‌کم پس از ثبت‌نامش بی‌سابقه بود. امسال بحث آزارنده و تمسخر‌های تنزه‌طلبانه تحریم کم‌تر از هر سال بود. جماعتی هم که سرخوشانه حتی برای خاتمی هم شرط تعیین می‌کردند صرفا به گزینه‌هایی نادر در فضای مجازی محدود بودند. خیزش توده جامعه به گونه‌ای بود که حتی این احتمال می‌رفت که هاشمی بیش از ۷۰ درصد آرای انتخاباتی را به خودش اختصاص دهد. این یعنی اصلاح‌طلبان نیز در چند جنبه به بلوغ رسیدند:

نخست آنکه تقریبا لزوم «اجماع» را درک کردند و اگر نباشند گروه‌های کوچکی که با بی‌اخلاقی و سودجویی تلاش کنند آبروی اصلاحات را به حساب شخصی خودشان واریز کنند، (+) احتمالا این اجماع تا پایان انتخابات هم حفظ خواهد شد. نکته دوم آنکه مفهوم سیاست را تا حد خوبی از آرمان‌گرایی و تسویه حساب شخصی تهی کرده‌اند. پس می‌توانند حتی بر روی هاشمی رفسنجانی هم به توافق برسند. اما آیا این تغییرات کافی است؟ اگر بود که با این اغتشاش و سردرگمی مواجه نبودیم. در واقع پیش‌رفت‌های اصلاح‌طلبان هرچند خوب بود، اما هنوز تا تبحر در «سیاست ورزی انتخاباتی» فاصله دارد. در انتخابات امسال هم بار دیگر اصلاح‌طلبان همه تخم مرغ‌های خود را در سبد یک نفر گذاشتند و پس از رد صلاحیت او دچار بهت و درماندگی شده‌اند، تا جایی که بجز ابراز افسوس و شگفتی از رد صلاحیت هاشمی هنوز هیچ صدایی از آن‌ها به گوش نرسیده است. فقط این خود مردم هستند که با صورت فردی و با ابتکارات شخصی دارند بین نامزدها یک گزینه (مثلا روحانی) را انتخاب می‌کنند. شاید اتفاق بدی نباشد اما: به این نمی‌گویند سیاست‌ورزی، این «باری به هر جهت» بودن است.

اصل اولیه سیاست‌ورزی، تعیین «فلسفه عمل» است
اگر از اهالی فوتبال نباشید، شاید برایتان عجیب باشد که بدانید استراتژی‌های فوتبالی، بر اساس یک «فلسفه مشخص» تعیین می‌شوند. یعنی استراتژیست‌های بزرگ فوتبال ابتدا یک فلسفه برای خود تعیین می‌کنند و سپس بر اساس آن فلسفه تاکتیک‌های فوتبالی طراحی می‌کنند. برای مثال، تفاوت فوتبال «برزیلی» با فوتبالی «ایتالیایی» در تاکتیک‌های این دو تیم خلاصه نمی‌شود، بلکه از اساس فلسفه فوتبال برزیلی با فوتبال ایتالیایی تفاوت دارد. فلسفه فوتبال ایتالیایی خیلی ساده است: «تیمی که گل نخورد، هیچ وقت نمی‌بازد»! اما برزیلی‌ها به این فکر می‌کنند که «تیمی که بیشتر گل بزند برنده است».

ایرانی‌ها، احتمالا بنابر یک سری ویژگی‌های فرهنگی، ناخودآگاه به سمت فلسفه فوتبال برزیلی گرایش دارند. یعنی با هر تیمی که بازی می‌کنند دوست دارند برنده باشند، ولو آنکه آن تیم «آلمان» باشد. ایرانی‌ها بازی کردن برای نباختن را نوعی پذیرش حقارت قلمداد می‌کنند. پس حتی وقتی به چشم خودشان می‌بینند که اوضاع تیم ملی خوب نیست و بازیکنان بزرگی هم در اختیار ندارد، هم‌چنان جایی در اعماق وجودشان به یک «حماسه ملبورن» امیدوار هستند. البته حماسه ملبورن هم گاهی رخ می‌دهد، اما کارنامه نهایی را اگر مرور کنیم باید بگوییم اوضاع ما خوب نیست!

وقتی حتی «فوتبال» هم پیش از تعیین تاکتیک به مشخص کردن «فلسفه» احتیاج دارد، چطور می‌توان تصور کرد که یک کنش عظیم اجتماعی و سیاسی به چنین فلسفه‌ای احتیاج نداشته باشد؟ اما فلسفه سیاست‌ورزی اصلاح‌طلبان در ایران چه بوده؟ از من اگر بپرسید می‌گویم سیاست‌ورزی ایرانی هم بی‌شباهت به فوتبالش نیست. همه همیشه پیروزی می‌خواهند. فوتبال برزیلی دوست دارند و به «حماسه ۲ خرداد» همچون «حماسه ملبورن» امیدوار هستند. اما چند سال است که چنین حماسه‌ای تکرار نشده و یا نتیجه موفقی نداشته؟ تقریبا دوازده سال!

رویاهای رومانتیک برزیلی
میرحسین موسوی در حصر است. سیدمحمد خاتمی اصلا امکان نامزد شدن نداشت. هاشمی نامزد و سپس رد صلاحیت شد. به نظرتان اردوگاه اصلاحات چند بازیکن قابل اتکای دیگر در اختیار دارد؟ آیا احساس نمی‌کنید هر تیمی هم که باشد، وقتی کاپیتان و مهاجمان اصلی‌اش را از آن بگیرید، احتمالا شانسی برای پیروزی ندارد و دست به عصا رفتار می‌کند؟

این روزها عده زیادی سردرگم هستند که چه راهی پیش روی اصلاح‌طلبان است که بتوانند در این انتخابات پیروز شوند؟ آیا باید بر روی یکی از نامزدها اجماع کنند؟ آیا باید همه با هم تحریم کنند و به دنبال کنش خیابانی باشند؟ بخش قابل توجهی از این گمانه‌زنی‌ها طبیعتا به بن‌بست می‌رسد و افراد درمانده و ناامید اعلام شکست می‌کنند. اما من می‌گویم دلیل اینکه این دوستان به جایی نمی‌رسند و یا گمانه‌زنی‌هایشان از سطح رویاپردازی خارج نمی‌شود این است که از اساس «فلسفه» درستی برای بازی در نظر نگرفته‌اند.

به نظر من، مشکل اصلی این است که این دوستان می‌خواهند حتما برزیلی بازی کنند و این فلسفه‌ای است که در آن یا پیروز مطلق هستی یا بازنده مطلق. می‌خواهند حتما با حضور گسترده مردم یک نامزد با شعار اصلاحات رای بالایی بیاورد و رییس جمهور هم بشود و حصر را هم بردارد و زندانیان را هم آزاد کند و اوضاع اقتصادی را هم به سامان برساند و جلوی سپاه هم بایستد و تحریم‌های جهانی را هم بر طرف کند. خلاصه بگویم: «به دنبال حماسه‌ هستند، پس تردید نکنید که نتیجه‌ای جز یک سقوط وحشتناک و کوبیده شدن دوباره سرها به دیوار سخت واقعیت به دست نخواهند آورد.

من از این به بعد ایتالیایی بازی می‌کنم
اما من پیشنهاد دیگری دارم. حالا که در دوران ضعف به سر می‌بریم، حالا که شاخص‌ترین بازیکنان ما از دور خارج شده‌اند و حالا که مجبور هستیم در زمین حریف قدرتمند بازی کنیم، باید فلسفه اصلی مسابقه را بر روی پرهیز از یک «شکست سنگین» متمرکز کنیم. اگر با این دست و پای بسته بتوانیم در زمین حریف از سنگین‌ترین شکست ممکن پرهیز کنیم، در واقع یک پیروزی به دست آورده‌ایم. البته نه با نگاه «برزیلی»، بلکه از دید یک «ایتالیایی»!

«سعید جلیلی» گزینه خطرناکی است، آن هم با رانت حمایت‌های حکومتی. ساده بگویم: «از نگاه من رییس جمهور شدن سعید جلیلی، همان افتضاح‌ترین شکستی است که ما ممکن است در زمین حریف متحمل شویم». بسیاری گمان می‌کنند تنها پیروزی ما در مقابل این شکست می‌تواند مثلا ریاست جمهوری «حسن روحانی» باشد. (عارف را حتی نام هم نمی‌برم، چون آنقدر با بی‌اخلاقی‌های خودش و تیم هوادارن و تبلیغات‌چی‌هایش آشنا هستم که حتی با او به بهشت هم نمی‌روم!) اما من می‌گویم در این شرایط پرهیز از فاجعه خودش یک پیروزی است.

به یاد بیاورید مرور کنید که در دوران ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد و سیطره کامل سپاه بر تمام ارکان کشوری هستیم. چیزی نزدیک به «سیاه مطلق» که فقط ریاست‌جمهوری سعید جلیلی می‌تواند به آن تداوم ببخشد. در نقطه مقابل، «هر یک» از دیگر نامزدهای انتخابات که رییس دولت شوند، وضعیت قطعا از اینی که هست بهتر می‌شود. از خود بپرسید که بجز جلیلی، کدام کاندید است که از احمدی‌نژاد هم بدتر باشد؟ پس چرا به این صورت به قضیه نگاه نکنیم که «پیروزی هر نامزدی بجز جلیلی، به مثابه یک گام به جلو خواهد بود؟»

اصل حرف را یادتان هست؟
می‌خواهم به بند نخست این نوشته باز گردم. اصل حرف این است که جریان اصلاحات و جنبش سبز به اندازه کافی هزینه داده‌اند. آبروی هیچ کدام را نمی‌شود بیش از این هزینه چهره‌های درجه چندم کرد. اینکه باز هم اصلاحات نام و اعتبار خود را وارد یک بازی جدید کند و بار دیگر شکست بخورد، معلوم نیست که از توان تحمل‌ش خارج نباشد. از نگاه من گزینه «اجماع اصلاح‌طلبان» قطعا باید به یک پیام ختم شود: «مردم ایران؛ اصلاح‌طلبان در این انتخابات هیچ گزینه‌ای ندارند. حاکمیت جلوی ورود ما را به انتخابات گرفته است».

اما آیا این به معنای تحریم انتخابات و رای ندادن است؟ قطعا خیر. ارجاع می‌دهم به یادداشت «در باب «مشروعیت» و روی‌کرد نادرست رسانه‌ای به آن». اینکه ما اسم و آبروی اصلاحات را جلو نیاوریم، به این معنا نیست که روی رای دادن به کسی توافق نکنیم. اتفاقا کاملا برعکس. در عین حال که سیاست اصلاحات را بر روی اجماع در بیرون از ساختار قدرت حفظ می‌کنیم، به عنوان یک تاکتیک گذرا طی ۲۰ روی آینده می‌توانیم انتخابات را رصد کنیم و به «محتمل‌ترین» گزینه برای شکست جلیلی رای بدهیم. تا زمانی که منطق قدیمی و تهاجمی را از ذهن بیرون نکنیم، برای شناخت این «محتمل‌ترین گزینه» فقط در دوگانه «عارف – روحانی» به جست و جو می‌پردازیم. اما من می‌خواهم «ایتالیایی» بازی کنم.

من برای پرهیز از یک شکست سنگین به سراغ کسی می‌روم که اسم اصلاحات را یدک نکشد و خبط و خطایش گریبان اصلاحات را نگیرد؛ چرا من باید هزینه اعمال کسی را بدهم که خودم هم قبول‌ش ندارم؟ چرا باید اصلاحات را با یک گزینه درجه چندم از موضع طلب‌کار به موضع پاسخگویی بکشانم؟ پس:


۱- برای برداشتن یک گام به جلو فقط به گزینه‌ای فکر می‌کنم که جلوی پیروزی جلیلی را بگیرد.
۲- برای پند گرفتن از سیاست‌ورزی اصول‌گرایان طی دوازده سال گذشته هیچ موضوعی را حیثیتی نمی‌کنم و آمادگی دارم که نامزد رقیب‌ام را به نامزد خودم تبدیل کنم.
۳- برای پرهیز از تمام کلیشه‌های رایج سیاسی، سعی می‌کنم به سراغ گزینه‌ای بروم که به واقع در اعماق جامعه گمان نسبی بر این است که می‌تواند کشور را اداره کند. (یعنی دوباره بین مواضع خودم با خواست احتمالی مردم شکاف ایجاد نمی‌کنم)

با همه این اوصاف من با تاکید بر عدم حضور جریان اصلاحات در انتخابات و نامشروع بودن حکومت برآمده از حذف نمایندگان واقعی مردم، «احتمالا» به «قالیباف» رای خواهم داد.

پی‌نوشت:
این حرف آنقدر جای سوءتفاهم دارد که فعلا ۲۵۰۰ کلمه در موردش نوشتم و باز هم مجبورم در یادداشت‌های بیشتر و بیشتری دلایل و جزییات آن را بیشتر تشریح کنم.

۳/۰۶/۱۳۹۲

خانه عنکبوت


رد صلاحیت‌ها را به حدی رساندند که «هاشمی رفسنجانی» هم از حلقه تنگ «خودی‌ها» بیرون افتاد. با این همه تراش و خراشی که شورای نگهبان داد، موجی از ناامیدی و دلسردی در فضای جامعه شکل گرفت که هشت نامزد باقی مانده فرقی با هم ندارند و جدالشان به سطح «چاکرم قربان» و «مخلصم» قربان کشیده شده است. تصور بر این بود که «مهندسی معقول و منطقی» انتخابات محقق شده و با کم‌ترین هزینه، انتخابات به نمایش بی خاصیت و بی‌تنش و هیاهو بدل شده است که بازیگرانش محض خالی نبودن عریضه روی سن می‌روند و برای صندلی‌های غالبا خالی یا ناظران خواب‌آلود نطق می‌کنند، اما همه ماجرا این نبود.

شب گذشته فیلم صحبت‌های انتخاباتی محمدرضا عارف را از نیمه قطع کردند. (+) گویا او بحث خودش را به لزوم حفظ احترام شخصیت‌هایی همچون خاتمی و هاشمی کشانده بود. باقیش چه بوده؟ ما که ندیدیم. از عارف گذشته، فیلم سخنان «محسن رضایی» هم سانسور شده است. (+) جایی که او از گلایه‌های یک «پدر شهید» صحبت می‌کند و می‌گوید که پیرمرد گفته اگر وضع به همین منوال پیش برود دست به خودکشی خواهد زد.

این‌ها تعابیر ساده‌ای هستند. از نگاه من ِ ناظر بیرونی، این حرف‌ها تفاوت فاحشی مثلا با حرف‌های ولایتی ندارند که می‌گوید پول مملکت را چینی‌ها و هندی‌ها خورده‌اند و برده‌اند. یا حتی غرضی که به مردم می‌گوید «می‌خواهند جیب‌تان را بزنند». (گویا فقط جلیلی است که نه گرانی را دیده و نه تورم و نه مشکل دیگری را و جوری حرف می‌زند و چهارتا واژه نامفهوم را مدام پشت سر هم تکرار می‌کند که خودش هم از صحبت‌های خودش خوابش می‌برد!) هیچ کدام از این حرف‌ها از نظر ما حرف جدیدی نیست و هیچ کدام هم قرار نیست توفانی به پا کند. اما چه می‌شود که همین سطح از صحبت‌ها را حتی از شخصی مثل محسن رضایی تحمل نمی‌کنند؟

مهندسی معقول و منطقی، هرچند در ظاهر کلام پروژه‌ای پیچیده و چند لایه، با صرف هزینه‌های هنگفت اطلاعاتی و امنیتی است، اما به باور من در عمل چیزی نیست بجز چهارتا محاسبه ساده در حد اینکه چه کسی را در برابر چه کسی قرار بدهیم تا مثلا انتخابات به دور دوم برود و بتوانیم با یک عملیات یک شبه یکی را به سود دیگری تخریب کنیم. از جنس محاسباتی که هرکدام از خوانندگان این متن هم قطعا تا کنون به آن فکر کرده‌اند. اگر آقایان «مهندس انتخاباتی» می‌توانستند معجزه‌ای کنند، مجبور نبودند در لحظات آخر و با آن افتضاح و آبروریزی دست به دامن شورای نگهبان شوند که هاشمی را رد صلاحیت کند. این دستگاه مهندسی آنقدر ضعیف و آسیب‌پذیر است که نمی‌تواند در برابر خیزش موج استقبال از هاشمی هیچ تدبیر دیگری بجز پاک کردن صورت مساله بیندیشد. پس از آن هم تمام آنچه طراحی و مهندسی می‌شود، در سطح ناامید کردن مردم و سردرگم کردن و مغشوش کردن اذهانشان است. اینکه مدام از خود بپرسند کدام گزینه مطلوب آقا است؟ دولت از چه کسی حمایت می‌کند؟ چه کسی در آخرین لحظه کنار می‌کشد؟ و از همه مضحک‌تر، اخبار پراکنده دولتی‌ها که هنوز می‌خواهند دم از بازگشت رحیم‌مشایی بزنند تا چند روزی دیرتر دست‌شان رو شود.

خلاصه کلام آنکه، با تمام این ترفندها و تدابیر، اوضاع هنوز آنقدر افتضاح است که خاطره‌گویی‌های محسن رضایی هم ارکان نظام را به لرزه می‌اندازد. فضای یاس و سرخوردگی در جامعه غیرقابل کتمان است. درماندگی ناشی از توهم قدرت مطلق رغیبی که می‌خواهد با زبان بی‌زبانی بگوید «من هرکاری دلم بخواهد می‌کنم و آنقدر قدرت‌مند هستم که نفس از نفس‌کش ببرم و شما هم هیچ راهی برای مقابله نخواهید داشت». با این حال، نشانه‌هایی که من می‌بینم حاکی از آن است این مترسک مهیب، حتی از سایه خودش هم به لرزه می‌افتد!

قرآن، تعبیر «خانه عنکبوت» را برای جماعتی به کار می‌برد که دل به غیر از خدا بسته‌اند. اما در این صحنه سیاسی می‌توان گفت: «آن جماعتی که بنای قدرت و حکومت خود را بر پایه‌ای بجز خواست و اراده مردم بنا نهاده‌اند به مثال عنکبوت‌هایی هستند که به استحکام تارهای خودشان دل خوش دارند». عنکبوت‌های سیاست مهیب و هول‌انگیز هستند، اما تردید نکنید که خانه‌های سست‌شان با نخستین وزش اراده مردمی از هم خواهد پاشید و نقشه‌های مهندسی‌شان نقشه بر آب خواهد شد.

نگاهی به نمایش لابیرنت: «تجربه محدود آزادی در چرخه باطل زندگی»


چه به «سیزیف» تشبیه‌اش کنید با آن تکرار بی‌پایان مشقت‌هایش و سقوط هرباره سنگ از فراز کوه، چه به سرگشتگی در هزارتوی «لابیرنت»ی که هیچ خلاصی از آن وجود ندارد، در هر صورت زندگی یک دور باطل است که ابتدا و انتهایش پیدا نیست و آنچه برای آدمی باقی می‌گذارد همان بردوش کشیدن کوله بار گناهی است که خودش هم نمی‌داند چه زمانی مرتکب شده.

افسانه‌ها می‌گویند پدری از اجداد پدری‌مان فریب مادری از اجداد مادری‌مان را خورد و گناهی نابخشودنی مرتکب شد. آیا همین است راز همواره گناه‌کار بودن انسان؟ آیا سرگشتگی‌اش محصول آن هبوط نفرین شده است؟ چه اهمیتی دارد؟ مگر می‌شود فهمید؟ یا برفرض هم که بشود، چه گرهی از مشکل امروز ما باز خواهد کرد.

«بودا»، در توصیف زندگی تمثیل جالبی به کار می‌برد. می‌گوید فردی را تصور کنید که در میدان جنگ تیری به دست‌اش برخورد می‌کند. واکنش او چه خواهد بود؟ آیا در نخستین گام تلاش می‌کند که این تیر را از دست‌اش بیرون آورده و از درد و رنج آن خلاصی یابد، یا اصرار می‌کند که پرتاب کننده تیر را بیابد؟ به باور «بودا»، زندگی همچون همان تیری است که در دستان انسان فرو رفته. تا زمانی که انسان از درد این تیر در رنج و عذاب است لزومی ندارد که به دنبال پرتاب کننده تیر بگردد. تا رسیدن به آسایش «نیروانا» انسان تنها و تنها باید بر رهایی از این درد و رنج تمرکز کند.

در «نمایش لابیرنت» نیز ابتدا و انتهای مشخصی پیش چشم ما قرار ندارد. شما از بخشی از یک دایره وارد آن شده‌اید. دایره مبداء و مقصد ندارد. فقط می‌توانید در محیط دایره یک چرخ کامل بزنید تا به همان‌جایی برسید که از ابتدا قرار داشته‌اید. شما می‌توانید یک دور از این چرخه باطل را به چشم ببینید. جزییات مضحک و سخیفی که معلوم نیست منطقی دارند یا ندارند، اما همه در گرو تداوم همین سردرگمی و تکرار هستند. پرسش این نیست که چرا ما اینجا هستیم، یا منطق این روی‌دادها چیست؟پرسش ِ درست، فقط همان است که مدام تکرار می‌شود: «من چطور می‌تونم از اینجا برم بیرون». هرچند معلوم نیست پاسخی برای این پرسش وجود داشته باشد.

به دیدن نمایش «لابیرنت» اگر می‌روید، فرصت را از دست ندهید. از موقعیت کم‌نظیری که در اختیار شما قرار گرفته کمال استفاده را ببرید. نگران بر هم خوردن نظم نمایش نباشید. چشم‌انتظار اشارات گروه هماهنگ کننده هم نمانید. راه بیفتید در دهلیزهای نمایش و به هر گوشه‌اش سرک بکشید. اطمینان داشته باشید چیزی را از دست نمی‌دهید. شما با پرده سینما مواجه نیستید که فقط باید نگاه خیره خود را به مرکز آن بدوزید. ظرفیت تیاتر توانسته است این موقعیت را به شما بدهد که به هر سو که می‌خواهید بنگرید و حتی فراتر از آن، هر کجا که می‌خواهید بروید. بازیگران را به حال خودشان رها کنید و زمانی که همه یک جا تجمع کرده‌اند، شما بروید و از راهرو رد شوید و بپیچید توی آن دهلیزی که حالا کسی نیست. بروید یک گوشه کنار یک شمع بنشینید. یا وقتی همه به سمت شما هجوم آوردند، میان بازیگران راه بروید. به چهره‌هایشان خیره بشوید. بعد برای خودتان حدس بزنید که در این زمان که همه بر روی این بخش و این بازیگران تمرکز کرده‌اند، در آن یکی دهلیز چه خبر است؟ بروید و بچرخید، این فرصت محدود، درست به همان محدودیتی است که زندگی در اختیار شما قرار می‌دهد. ابتدا و انتهای زندگی از قدرت اختیار شما خارج است. اما شما این حق انتخاب را دارید که از فرصت محدودی که در اختیارتان قرار داده‌اند به هر شکلی که می‌خواهید استفاده کنید.

گمان می‌کنم حداکثر یک هفته تا پایان دوره نمایش «لابیرنت» باقی مانده است. به نظرم فرصتی است که از دست دادنش جای افسوس دارد. اگر از من می‌شنوید، در اولین فرصت بروید به سالن نمایش «آو» و بچرخید در دهلیزها و بازی‌گوشی کنید در حین اجرای نمایش و از این حداقل احساس رهایی و انتخاب خود لذت ببرید.

پی‌نوشت:
برخی اخبار حکایت از اجرای نمایش لابیرنت تا پایان خردادماه دارند. (+) اما شنیده‌های من حاکی از آن است که این خبر چندان قطعی نیست که در غیراین صورت احتمالا روز 13 خرداد اجرا به پایان می‌رسد. لابیرنت، برنده جایزه‌های «بهترین کارگردانی»، «بهترین بازیگری زن» و «بهترین طراحی صحنه» از سیزدهمین جشنواره دانشجویی است.

۳/۰۵/۱۳۹۲

در باب «مشروعیت» و روی‌کرد نادرست رسانه‌ای به آن


از کلیدواژه‌های پر استفاده در فرهنگ سیاسی و رسانه‌ای ما، یکی هم باید به بحث «مشروعیت» اشاره کرد که زیاد استفاده می‌شود، اما کمتر مشخص‌ است که در چه معنایی به کار می‌رود. مثلا می‌گویند با فلان حرکت مشروعیت نظام افزایش یا کاهش می‌یابد. این تعبیر در ذهن شما چه مفهومی را تداعی می‌کند؟ آیا ذهن شما به سمت تبلیغات معمول رسانه‌ای حکومت می‌رود؟ آیا گمان می‌کنید افزایش مشروعیت نظام یعنی اینکه «یک عده آدم کم اطلاع، چه در داخل و چه در بین کشورهای جهانی گول ظاهر حکومت را می‌خورند»؟ کاربرد رسانه‌ای مشروعیت معمولا گنگ و فاقد مفهوم و اعتبار است. به همین دلیل با توانایی پاسخ‌گویی ندارد. برای سنجش این ادعا به موارد زیر دقت کنید:

پرسش‌هایی از یک کلیشه رایج:
رایج‌ترین کلیشه از مفهوم «مشروعیت» در فضای رسانه‌ای آن است که حضور گسترده مردم در انتخابات «مشروعیت» نظام حاکم را افزایش می‌دهد. در این کلیشه، درصد مشارکت مردم در انتخابات به عنوان یک شاخص از مشروعیت حکومت معرفی می‌شود. در پاسخ به این برداشت، می‌توان پرسید: «آیا انتخابات دومین دوره شوراهای شهر و روستا، سبب افزایش مشروعیت نظام جمهوری اسلامی شد و یا سبب کاهش مشروعیت آن»؟

توضیح آنکه انتخابات دوم شوراها، قطعا آزادترین انتخابات تاریخ جمهوری اسلامی و احتمالا آزادترین انتخابات تاریخ کشور بود که بجز گروه‌های سلطنت‌طلب، مجاهدین و کمونیست‌ها، تقریبا همه گروه‌های حاضر در آن نماینده داشتند اما در نهایت، با کمترین مشارکت مردمی مواجه شد به طوری که در تهران چیزی حدود ۱۷درصد مردم پای صندوق‌های رای رفتند. اما آیا این اتفاق کاهش مشروعیت حکومت را به همراه داشت؟ آیا در نقطه مقابل انتخابات شورای دوم، حضور نزدیک به ۸۰ درصد از واجدین شرایط در انتخابات ریاست‌جمهوری ۸۸ به افزایش مشروعیت حکومت منتهی شد؟ پاسخ قطعا باید منفی باشد.

پرسش دیگری که کلیشه رایج «مشروعیت» نمی‌تواند به آن پاسخ دهد، میزان تاثیرگزاری این عامل در روند حرکتی حکومت است. فرض کنیم که مشروعیت حکومت، برگرفته از درصد مشارکت شهروندان در انتخابات باشد. توافق داریم که کاهش مشروعیت، قرار است به بحرانی برای حکومت بدل شود که ای بسا آن را در معرض سقوط قرار دهد. در نقطه مقابل، می‌دانیم که حکومت‌های اقتدارگرا علاقمند هستند که تا حد امکان مردم را از دخالت‌های سیاسی-اجتماعی دور کرده و حتی‌المقدور انتخابات را از معنا تهی کنند. پرسش اینجا است: «غیبت مردم، کار چنین حکومتی را آسان‌تر می‌کند یا سخت‌تر؟»

و آخرین پرسش آنکه باز هم فرض می‌گیریم که میزان مشارکت مردمی نمایان‌گر مشروعیت حکومت باشد. آیا اگر حکومتی بتواند آمار رای دهندگان را با تقلب یا تهدید و تطمیع افزایش دهد، بر میزان مشروعیت خودش افزوده است؟ می‌دانیم که تحت هیچ شرایطی در فردای روز انتخابات، دستگاه تبلیغاتی حکومت نمی‌پذیرد که مشارکت در انتخابات کاهش یافته. حال یا با تبلیغات، یا عدد سازی و یا هر روش دیگری ادعا می‌کند که مشارکت بالا بوده است. ادعایی که مخالفان هم هیچ ابزار یا سند قابل اتکایی برای رد آن ندارند. آیا این بدان معناست که حکومت توانسته با چنین ترفندهایی مشروعیت خود را حفظ کند؟

تعریفی کارآمدتر برای مشروعیت
طبیعتا معیار «مشروعیت» تنها زمانی به درد ما می‌خورد که بتوانیم با اتکا به آن به پرسش‌هایی از قبیل آنچه ذکر شد پاسخ دهیم. ما نیاز داریم تا با سنجش یک معیار، وضعیت حکومت را بررسی کنیم و بتوانیم به صورت متقابل برای افزایش یا کاهش آن برنامه‌ریزی کنیم. بدین منظور و در گام نخست باید نگاه خود به مفهوم «مشروعیت» را اصلاح کنیم. در این زمینه، علوم سیاسی تعاریف فراوان و بحث‌های بی‌پایانی دارد. اجازه بدهید از این مجموعه تعاریف، دو معیار را به صورت خلاصه مطرح کنیم:


۱- مشروعیت، معیار پذیرش حق حاکمیت گروه مستقر در میان مردم است.

۲- مشروعیت، میزان هم‌دلی و هم‌راهی مردم برای تداوم وضعیت حاکمیت است.

حال اجازه بدهید ببینیم با این دو تعریف، چه پاسخی می‌توان به پرسش‌های قبلی داد:

الف) آیا درصد مشارکت مردمی می‌تواند معیاری برای «مشروعیت» باشد؟
هم بلی، و هم خیر. بستگی دارد مردم با چه روی‌کردی در انتخابات شرکت کنند و یا به چه دلیلی شرکت نکنند. مثلا در کشورهای پیشرفته از  آنجا که هر یک از گروه‌های رقیب قدرت را در دست بگیرند، به هر حال حداقل‌هایی از زندگی شهروندان تامین بوده و حقوق اساسی آن‌ها تضمین شده است، درصد قابل توجهی از مردم در انتخابات شرکت نمی‌کنند. (وضعیتی که شهروند تهرانی در برابر انتخابات شورای شهر پیدا می‌کند) در نقطه مقابل، گاه مردم عمیقا از وضعیت موجود ناراضی هستند و خواستار تغییرات بنیادین می‌شوند. این مطالبه ممکن است به جای مسیرهای پرهزینه‌ای همچون انقلاب، به مسیر کم‌هزینه‌تر انتخابات کشیده شود. بدین ترتیب، درصد مشارکت بالا می‌تواند به معنای یک «نه» بزرگ به تداوم وضعیت موجود یا همان «مشروعیت حکومت» قلمداد شود. (مثلا دوم خرداد ۷۶ یا ۲۲ خرداد ۸۸)


ب) کاهش مشروعیت چه تاثیری در روند حرکتی حکومت دارد؟
اگر میزان هم‌دلی مردم با حکومت کاهش یابد، قطعا سطح کارآمدی نهاد حکومت، ولو با بهره‌گیری از شایسته‌ترین نیروهایش رو به افول می‌گذارد. نتیجه آنکه حاکمیت دچار «بحران کارآمدی» می‌شود و مثلا همان‌طور که امروز در کشور ما مشاهده می‌شود، از اداره ساده‌ترین امور روزمره خودش هم بر نمی‌آید. مقایسه کنید با تاکیدهای فراوان مسوولین بر دوران جنگ، یعنی زمانی که مردم علی‌رغم تمام مشکلات با حاکمیت خود احساس هم‌دلی می‌کردند و تلاش می‌کردند تا ضعف‌ها و ایراداتش را با تلاش خود جبران کنند. با آن هم‌دلی ایران موفق شد دوران هشت‌ساله جنگ را به سلامت بگذراند، اما به چشم می‌بینیم که حکومت‌های دیکتاتوری که این «مشروعیت مردمی» را ندارند، با نخستین وزش نسیم جنگ متلاشی می‌شوند.

ج) آیا حکومت با تغییر میزان آرای انتخاباتی می‌تواند مشروعیت خود را تغییر دهد؟
پاسخ قطعا منفی است. درصد مشارکت انتخاباتی فقط یک عدد است. ربطی به واقعیت جامعه ندارد. این درصد ممکن است صرفا با عددسازی تغییر کند. (انتخابات مجلس گذشته) یا اینکه حکومت دست به سیاست تهدید و تطمیع بزند. (مثلا بسیاری از شهروندان فکر می‌کنند که اگر رای ندهند ممکن است در مراحل گزینش مردود شده و یا حتی یارانه آن‌ها قطع شود) در این صورت، درصد مشارکت افزایش می‌یابد، اما دقیقا به همان میزان مشروعیت حکومت، یعنی احساس اعتماد و یک‌دلی مردم با حاکمیت کاهش پیدا می‌کند.

این بحث‌ها به چه درد می‌خورد؟
بحث مشارکت، یا تحریم انتخابات، احتمالا سیاسی‌ترین کنشی است که به ذهن ایرانیان خطور می‌کند. بدون تعارف باید گفت که چه از جانب نخبگان و چه از فعالین سیاسی کشور، هنوز هیچ کس نتوانسته‌ است جایگزینی عملی برای سیاست‌ورزی انتخاباتی ارایه دهد. هرچند گروهی هستند که تنزه‌طلبانه همواره در کنج آفیت می‌نشینند و سیاست‌ورزی انتخاباتی دیگران را به سخره می‌گیرند و یا آنان را برای ناتوانی در ارایه راهکارهای متفاوت مورد انتقاد و تخطئه قرار می‌دهند، اما پای عمل که برسد همین گروه‌ها هم توانایی ارایه راهکاری جایگزین ندارند. (طبیعتا تحریم هم یک نوع سیاست‌ورزی انتخاباتی است) واقعیتی تلخ اما اثبات شده است که کشور ما از نظر نهادهای مدنی و شکل‌یافتگی اجتماعی در سطحی نیست که بتوان به دیگر راه‌های مشارکت مردمی اتکای خاصی کرد.

با پذیرش این مقدمه، لزوم تفکیک مرز میان «رای دادن» با «مشارکت انتخاباتی» می‌تواند قابل توجه باشد. بدین معنا که تک برگ رای من، آنقدر کوچک و کم اهمیت است که نمی‌توان و نباید برای آن تقدسی ایجاد کرد و یا تلاش نمود تا آن را ملاکی برای چانه‌زنی سیاسی دانست. آنچه اهمیت دارد، روی‌کرد من به «مشارکت انتخاباتی» است که می‌تواند از جنس تحریم، مشارکت با هدف تغییرات بنیادین، مشارکت با هدف مقاومت حداقلی و یا مشارکت با هدف تثبیت وضع موجود باشد. این‌ها روی‌کردهایی هستند که مستقیما با «مشروعیت» حکومت رابطه دارند.

برای مثال، همه ما می‌توانیم در انتخابات پیش رو به یکی از گزینه‌های موجود رای بدهیم. حتی می‌توانیم توافقی برای انتخاب یک گزینه در تقابل با دیگر گزینه‌ها داشته باشیم. با این حال، روی‌کرد «مشارکت انتخباتی» جریان اصلاحات، با توجه به کارشکنی‌های ایجاد شده نمی‌توان روی کرد «حضور» باشد. روی‌کرد «حضور» در بحث «مشارکت» یعنی مهر تایید بر مشروعیت حاکمیت کنونی و ایجاد هم‌دلی و نزدیکی بین مردم با حاکمیت مستقر. یعنی آمادگی برای هم‌کاری صادقانه در مسیر سیاست‌های حاکمیت. این چیزی نیست که جریان اصلاح‌طلب بخواهد. پس از نگاه من، «اجماع حداکثری» جریان اصلاحات تنها و تنها با تاکید بر «حذف اصلاح‌طلبان و غیبت آنان در انتخابات» می‌تواند شکل بگیرد. یعنی باید یادآوری شود که هیچ گزینه‌ای در این انتخابات مطالبات بخش خواستار اصلاح جامعه را نمایندگی نخواهد کرد. بدین ترتیب، نتیجه این انتخابات هرچه باشد، پیشاپیش از نظر این بخش از جامعه «نامشروع» خواهد بود.

در گام بعدی، می‌توان بحث «رای دادن» را مطرح کرد که یک مساله تاکتیکی است. لزومی هم ندارد که برای اجرای این تاکتیک، تلاش کنیم نزدیک‌ترین چهره به جریان اصلاحات (مثلا روحانی یا عارف) را انتخاب کنیم. وقتی از ابتدا تکلیف خودمان را روشن کنیم که اصلاحات اصلا در این انتخابات حضور ندارد و تاکتیک احتمالی صرفا جلوگیری از ورود جریان افراطی است، آن‌گاه بهتر است به «مقدورترین» گزینه فکر کرد. بدین ترتیب حتی «قالیباف» هم می‌تواند یک گزینه باشد.

مشروعیت‌زایی هدف نهایی جریان اصلاحات است
این موخره را به عنوان یک پی‌نوشت و یا بحث داخل پرانتز اضافه می‌کنم. وقتی بپذیریم که «مشروعیت» به معنای مقبولیت جریان حاکم در میان مردم و در عین حال احساس هم‌دلی مردم با حاکمیت خود است، آن‌گاه درخواهیم یافت که هرگونه ادعا و یا تلاش برای «مشروعیت زدایی» تا چه اندازه بی‌معنا و برگرفته از درک ناصحیح است. قطعا هدف نهایی برای کنش‌گر سیاسی، به ویژه کنش‌گر اصلاح‌طلب باید رسیدن به ملت-دولتی باشد که در آن حاکمیت مستقر در میان مردم خود مشروعیت داشته باشد. در این بین باید دقت کرد که این معادله دو طرف مستقل دارد. از یک طرف می‌توان تلاش کرد که مردم به سمت حکومت نزدیک شوند، از طرف دیگر می‌توان تلاش کرد که حکومت بیشتر با تمایلات مردم هم‌خوانی پیدا کند. در نهایت، نتیجه کار همواره میل به سمت جامعه‌ای است که میان حاکمیت با جامعه‌اش یک توازن و تناسب وجود داشته باشد. تناسبی که در کشور ما مدت‌هاست بر هم خوردم و جای خود را به یک شکاف داده است. (باز هم تاکید می‌کنم، با این معیار می‌توانید روی‌کرد کلی گروهی که خواستار «مشروعیت زدایی» می‌شوند را بسنجید و ببینید که از اساس و فارغ از مصادیق ظاهری که مطرح می‌کنند در چه مسیر مخربی گام بر می‌دارند)

یادداشت وارده: «زنده باد آزادی»


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

میم.آزادی - نمی‌دانم شما نظرگاه سیاسی‌تان چیست. نمی‌دانم چپ‌اید؟ راست‌اید؟ نمی‌دانم کجا ایستاده‌اید و نگاهتان به آینده‌ مملکت چیست؟ حتا نمی‌دانم اهمیتی قایل هستید یا نه؛ که صد البته اگر هم قایل نباشید از نگاه من گناهی به گردنتان نیست.

از قضا گناه به گردن آن‌هایی‌ است که به عمد این حس را در شما زنده کرده‌اند. در من زنده کرده‌اند. در دیگران زنده کرده‌اند. حسی که می‌گوید «اصلا گور پدر مملکت هم کرده. مگر نظر من هم برای‌شان مهم است. مگر کسی حرف مردم را هم می‌خرد»؟

امروز فضای سیاسی مملکت به قدری سرد و ساکت است که می‌شود به درستی ادعا کرد:«سرها در گریبان است». حسابی هم در گریبان است. عجیب نیست اگر شما که دارید این صحبت‌ها را می‌خوانید هیچ امیدی به آینده‌ این مملکت نداشته باشید. عجیب نیست اگر نخواهید در هیچ کار حکومتی شرکت کنید. چه انتخابات و چه غیر انتخابات. عجیب نیست اگر بغض فروخورده‌ سال‌ها خفقان استبدادی بیخ گلویتان نشسته باشد و هر آن برود که بترکد. عجیب نیست چون خواسته‌اند که ما این‌طور باشیم. خواسته‌اند که کنار بکشیم. از حقوق‌مان بگذریم. از ادعاهایمان عقب بنشینیم. این‌طور خواسته‌اند و این‌طور خواهند خواست.

جمهوری اسلامی، یا شاید به‌تر باشد حالا بگویم شخص آقای خامنه‌ای، سال‌هاست که یاران و اطرافیان خودش را کنار می‌زند. سال‌هاست. آن موقع که انقلاب روی دوش جبهه‌ ملی‌ها و توده‌ای‌ها و مجاهدین و فداییان و چپی‌ها و لیبرال‌ها و جمهوری‌خواهان و غیره و غیره بود کسی فکر نمی‌کرد آینده‌ سیاسی این مملکت خالی از همه این احزاب و تفکرات و منش‌های سیاسی باشد.حتی حزب «جمهوری اسلامی» هم حالا دیگر جزو همان گروه‌های پس‌زده‌شده است. حتی خط امامی‌ها. همه و همه؛ هر کسی به جز «آقا»! کسانی که روزی انقلاب را رقم زدند و آقای خمینی را روی دوششان آوردند توی مملکت که آزادی را به بار بنشانند حالا یکی یکی از صحنه کنار زده شده‌اند.

حالا هم نوبت به انقلاب‌چی قدیمی، یار و یاور آقای خمینی، هاشمی رسیده. نوبت به مغز متفکر و سیاست‌مدار انقلاب رسیده که پس زده شود. کسی که خودش از بانیان این کنار زدن‌ها و پس زدن‌ها بوده و حالا خودش به دستِ دیگری کنار می‌رود. دیگری، که اثباتا می‌توان ادعا کرد اگر همراهی و همیاری خود هاشمی نمی‌بود نه می‌توانست رهبری مملکت را بگیرد و نه می‌توانست رهبری بکند. اما امان از آدم‌های خودخواه جاه‌طلب. امان از حکومت‌های تمامیت‌خواه.

لابد این لغت توتالیتر و تمامیت‌خواه را این روز‌ها و این سال ها زیاد شنیده‌اید. تمامیت‌خواه یعنی هیچ کس به جز من نباید باشد. درست را من می‌دانم و من می‌گویم و من اعمال می‌کنم. دستورات و خط مشی‌ها را من اعلام می‌کنم و من دستور می‌دهم. کسی به جز من درست نیست و هر چه هر کس علیه من بگوید از راه راست خارج است. این یعنی توتالیتر. این یعنی یک شخص تمامیت‌خواه.

غصه‌ای نیست...
ایرادی ندارد...
قلب ما آکنده از غم روزگارانی‌ست که بر این مرز و بوم گذشته. دل ما پر است از نامروتی‌ها و ناعدالتی‌ها و بی‌تدبیری‌ها و دروغ‌ها و قتل‌ها و زندان‌ها...
غمی نیست...

نگذارید شما را پس بزنند. نگذارید آن‌چنان که می‌خواهند، کنار بروید. صحنه را خالی نکنید که انقلاب مردم سال‌هاست به راه کج رفته. نمی‌گویم در انتخابات شرکت کنید. نمی‌گویم نکنید. می‌گویم کنار نروید. ناامید نباشید. احساسی بر خورد نکنید و برنامه بریزید. با هم‌فکرانتان جمع شوید و راهی را پیش بگیرید. آگاهی دادن وظیفه‌ همه ماست. هر کس به قدر خودش.

اگر مثل من ریفورمیست آزادی‌خواه جوانی هستید، حواستان به دهان بزرگ‌تر‌ها باشد. آقای سبز پوشمان نیست اما دیگرانی هستند که می‌توانیم به‌شان تکیه کنیم. هرچند که بزگ‌ترین تکیه‌گاه خومان و خشم فروخورده‌مان است. شاید خیر در کنار رفتن از انتخابات باشد. شاید صلاح بر شرکت و پشتیبانی از آقای عارف یا آقای روحانی باشد. نمی‌دانم. اما می‌دانم که اگر همه با هم باشیم، آینده روشن است.

زنده باد جنبش مردمی سبز ایران.
زنده باد آزادی
زنده باد آزادی
زنده باد آزادی

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

۳/۰۴/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «دوم خرداد و استحاله رژیم»



یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

حسام ماندگار - ۱۶ سال از دوم خرداد می‌گذرد از آن روزی که روند گذار به دموکراسی در ایران با شیوه جدیدی شروع شد. اینکه چگونه شد که دوم خرداد رقم خورد در حوصله این مقاله نمی‌گنجد اما دستاوردهای دوم خرداد چه بود؟ بدون شک دوم خرداد راهی برای استحاله رژیم ایران و گذار به دموکراسی به صورت نرم و با نگرش بالا به پایین توسط نخبگان سیاسی ایران. در طول این مدت مانیفستی که توسط بعضی اصلاح‌طلبان تندرو نظیر تاج‌زاده و عبدی طراحی شده است گذار به دموکراسی را نه از منظر انقلاب بلکه تغییر قانون اساسی و به شکل بالا به پایین می‌بینیم. برخی دستاوردهای این مانیفست را با هم مرور می‌کنیم:

اولین مساله تغییر اپوزسیون نظام از افرادی که در میان مردم جایگاهی ندارند به افرادی که پایگاه مردمی دارند انجام شد، بعد از کودتا 88 میرحسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی عملا توسط حکومتی‌ها و به نفع اصلاحات به عنوان فتنه‌گر و عامل بیگانه معرفی شدند و حصر آن‌ها باعث شد که پیاده شدن آن‌ها از قطار نظام بر مردم‌اش احراز شود. این عمل باعث شد حاکمیت بسیاری از همراهان خود را از دست بدهد، قبل از این هم و در نتیجه رد صلاحیت‌های مجلس هفتم عده کثیری از نخبگان سیاسی از قطار نظام پیاده شده بودند و به جرگه مخافین یا منتقدین جدی نظام بدل گشته بودند.

دومین مساله مهم شکست ستون نظام بود، امروز که هاشمی با گفتمان اصلاحات وارد عرصه رقابت شد می‌دانست بعد از به دست گرفتن قدرت مدیون اصلاحات است اما زیرکی هاشمی مطمئنا اجازه ورود اصلاح‌طلبان تندرو به پست‌های حیاتی کشور را نمی‌داد. پس بهترین شرایط برای اصلاح‌طلبان خروج استوانه نظام از نظامی شود که امروز تنها بر یک ستون مانده است. رد صلاحیت هاشمی او را عملا از نیروهای انقلاب حذف کرد و باعث سریعتر شدن این جریان شد. طی این دو مرحله و فشارهای خارجی تقریبا بدنه کشور که حدود 50 درصد کشور را تشکیل می‌دهد همراه با جریان پیش آمده‌اند اما برنامه بعد چیست؟

برنامه بعد به طور یقینی حکایت از قطع همکاری روحانیت با مرکز قدرت در ایران را دارد که خب سختترین مرحله است. در اخبار شنیدم که آیت‌الله سیستانی از هاشمی حمایت کرده بود مطمئنا بسیاری از مراجع مثل آقای وحید، اقای جوادی آملی و حتی مکارم که پیشتر از گفتمان اعتدال حمایت کرده بود با این رد صلاحیت مخالف هستند اینکه چه زمانی این مخالفت‌ها آشکار می‌شود را من هم نمی‌دانم ولی اگر در ۸۸ تنها صانعی و دستغیب بود امروز کثیری از مردم قم همراه هاشمی بودند و خب با افتضاحی که تیم مصباح نشان داد وجهه آن‌ها میان مردم بسیار خراب شد احمدی‌نژاد هم به عنوان کاتالیزور بهترین فردی بود که می‌توان از او تقدیر کرد.

امروز که ۱۶ سال از 2 خرداد 76 گذشته است، می‌بینیم که رهبر ایران ضعیف‌تر از هر زمان دیگر باید به جنگ در برابر ناملایمات داخلی و خارجی بدون هیچ همراهی برود او در برابر تحریم‌های خارجی نیز باید مقاوت کند اما مردم بر خلاف دهه ۶۰ از رهبرشان حمایت بی‌دریغ نمی‌کنند. امید است فرایند گذار به دموکراسی در ایران به آرامی و دور از جنگ داخلی توسط نخبگان سیاسی انجام شود.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

یادداشت وارده: اصلاح‌طلبی ایرانی


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند. این مطالب «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

مهیار - انتخاب بین بد و بدتر در این ولایت به انتخاب چرک و چرک‌تر رسیده است. برای کسی که «میر» و «شیخ» کف مطالباتش هم نیستند، خیلی زجرآور بود رای دادن به هاشمی؛ و حالا که او هم پریده است لابد باید بین قالیباف و روحانی یکی را انتخاب کنیم که اوضاع بدتر از این نشود.

اصلاح‌طلبی ایرانی، کالایی ورافتاده شده است که استوکش هم خریدار ندارد. نمی‌دانم چه حکمتی است که پس از هر بار به بن‌بست رسیدن، اولش یکی دو سالی در اغما می‌روند و بعدش دوباره می‌آیند که آلترناتیو نظامی شوند که در حمالی‌های تاسیسش جانفشانی‌ها کرده‌اند، و ظاهرا باورش سخت است برایشان  که اکنون به همین سادگی نمی‌خواهدشان.

اصلاح طلبی ایرانی بیشتر از اصلاح نظام به اصلاح مردمان همت گماشته است. جهد عظیمی کردند در این سال‌ها که سکولاریسم روش منسوخی است و مخالفانشان را به انگ تندروی راندند. سعی وافری داشتند به نسلی که به لطف سیم و موج می‌داند که در دنیا چه خبر است، بقبولانند که آسمان هر کجا همین رنگ است . اصلاح طلب ایرانی به طرز عجیبی محافظه‌کار یا بهتر است بگویم عافیت‌طلب است. در بازی‌ای که سال ۸۸ خوردند انتظار این حمله از جانب حکومت را نداشتند و آن دو شجاع هم از جنس دیگری بودند و همین شد که هزینه‌ها دادند. البته چند صباحی نگذشت که آمدند دوباره با سرهای کج که تو را به خدا ما را بازی دهید و پای دماوند هم رفتند. اما این تو بمیری دیگر از جنس قبلی‌ها نبود.

اصلاح‌طلب ایرانی، کارمند صفت است و میزان آزادی عملکردش را رییسش معلوم می‌کند. شنیده است که دموکراسی خوب است و اگر ارباب، باب آن را باز کند فبها و در غیر اینصورت به تشری جامعه مدنی‌اش می‌شود مدینه‌النبی و جبهه دموکراسی خواهی وعده داده شده‌اش در غبارها گم می‌شود. آن میر گفت و گفت از شبکه‌های سبز و از گفتگو، اما ظاهرا اصلاح‌طلب ایرانی گوشش به آن‌طرف بود که کی اذن دخول پیدا می‌کند به بازی  و چشمش به میزهای در انتظار مدیریت و وزارت و سفارت. از اصلاحات گورباچف، حکومت بی‌نهایت فاسد و مافیایی پوتین سر بر می‌آورد؛ نه دموکراسی آن‌گونه که از ما بهتران دارند.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

۳/۰۱/۱۳۹۲

در لزوم پرهیز از «پوفیوزی سیاسی»


گویا لغتنامه دهخدا «پوفیوز» یا «پوفیوس» را به «انسان رذل و پست فطرت» معنا کرده است. من روایتی دیگر هم در ذهن دارم که تعبیر عامیانه و قدیمی این واژه توصیفی بوده است برای آنانی که در مراسم نوشیدن باده و شراب و عرق حاضر می‌شده‌اند اما به جای عرق‌خوری، فقط مزه می‌خورده‌اند. اهل فن می‌دانند که «مزه‌خوری» چه عمل آزارنده‌ای است و حق می‌دهند که جماعت اهل دل برای توصیف چنین اشخاص آزاردهنده‌ای دست به ابداع یک واژه تخصصی زده باشند. حال من گمان می‌کنم به مرور فضای سیاسی کشور نیز همچون مجالس عرق‌خوری نیازمند تولید یک واژه جدید است که شاید همچون همتای خود چیزی شبیه «پوفیوزی سیاسی» نام بگیرد!

* * *

من دقیقا هیچ وقت متوجه نشدم که در سال 84 چه چیز سبب شد که حزب مشارکت به گزینه «دکتر معین» برسد، اما به خاطر دارم که پس از آن بازی رد صلاحیت و صدور حکم حکومتی، یک جلسه هم‌اندیشی در ساختمان وزارت کار برگزار شد. تا جایی که به یاد دارم موضع خود دکتر معین کناره‌گیری بود و صادقانه می‌گفت به مردم قول داده است که حکم حکومتی را نپذیرد و درست نیست در همین اول راه قول‌ش را زیر پا بگذارد، اما اکثر سخنرانان آن جلسه که ابدا شباهتی به نظرسنجی نداشت و بیشتر به یک نمایش از پیش هماهنگ شده می‌مانست بر لزوم حمایت از ایشان تاکید داشتند. کمتر از یک ماه بعد، وقتی خبر شکست دکتر معین در دور اول انتخابات به گوش رسید، علی‌رغم آنکه شائبه‌های بسیاری در مورد سلامت آن انتخابات وجود داشت و با وجود اینکه تنها جابجایی 500 هزار رای می‌توانست سرنوشت انتخابات را عوض کند، حامیان معین ایشان را رها کرده و بدون نظرسنجی خاصی دست به حمایت از هاشمی زدند. امروز می‌توان گفت که حمایت از هاشمی قطعا کار درستی بوده است، همان‌طور که از ابتدا انتخاب معین و حمایت از او اشتباه بود. با این حال من هرچه فکر می‌کنم به خودم می‌گویم: اینکه معین بیچاره را جلو انداختند و علی‌رغم میل باطنی‌اش مجبورش کردند حکم حکومتی را بپذیرد و سپس یک شبه ولش کردند و رفتند سراغ هاشمی، بی‌تعارف هیچ توصیف دیگری نمی‌تواند داشته باشد بجز «پوفیوزی سیاسی».

* * *

یک جماعتی بودند که پیش از انتخابات 88 با پلاکارد انتخاباتی مهندس موسوی برای خودشان بساطی راه انداخته بودند و طبیعتا ما را هم راه نمی‌دادند. (گویی به نظرشان رسیده بود یک سفره‌ای گیرشان آمده که نیازی به شریک ندارد) ورق که برگشت و فضای بگیر بگیر راه افتاد، دوستان تا یک مدتی که کاملا مفقودالاثر بودند. بعدش هم برگشتند و گفتند «شماها افراطی و غیرمنطقی هستید. ما با توجه به اینکه افرادی عمل‌گرا و منطقی هستیم، با بسیج دانشگاه هماهنگ کرده‌ایم که یک نشریه مشترک منتشر کنیم». این البته آن زمانی بود که توی خیابان بسیجی‌ها اگر دست‌شان می‌رسید تیر مستقیم شلیک می‌کردند و اگر نه به همان چماق و موتور اکتفا می‌کردند. یک مدت دیگری هم گذشت، دوستان سر از شهرداری و تیم «عمل‌گرای» قالیباف درآوردند. هنوز یک پای‌شان توی شهرداری بود که ستاد انتخاباتی دکتر عارف را تاسیس کردند اما زمزمه حضور هاشمی که بلند شد تصویر دیدار خود با هاشمی را منتشر کردند. حالا هم که هاشمی رد شده باید منتظر دو چیز بمانیم: اول اینکه ببینیم: دوستان در وضعیت جدید شانس عارف را بیشتر می‌یابند یا پیشنهادات قالیباف را. دوم اینکه ببینیم بالاخره کسی توصیف بهتری از «پوفیوزی سیاسی» به ذهنش می‌رسد یا نه؟!

* * *

حدود یکی دو ماه پیش بود یکی از همکاران آمد سراغم و با خنده و شادی گفت که «فردا قرار است برویم ملاقات رحیم مشایی». چهار تا فارغ‌التحصیل دانشگاه شریف جمع شده بودند دور هم و اسم خودشان را گذاشته بودند «انجمن نخبگان». گفتم «به سلامتی». بعد خنده کنان ادامه داد «نگران نباش، آخر هفته هم قرار است برویم پیش خاتمی»! نگو حضرات قرار است با تمام نامزدهای انتخاباتی دیدار کنند که انشاءالله هرکسی که سر کار آمد به اندازه یک لفت و لیسی هم برای ایشان عایدی داشته باشد. البته این بیچاره‌ها ابدا خودشان را سیاسی نمی‌دانستند و اینکه چند هفته بعد از ستاد هاشمی با من تماس گرفتند و دعوت به همکاری کردند هم احتمالا فقط یک اتفاق بود. با این حال فقر ادب فارسی در این مورد خاص من را در توصیف عملکرد این عزیزان به همان «پوفیوزی سیاسی» محدود می‌کند.

* * *

یک سری از دوستان عزیز من پس از آنکه روزنامه شرق دچار یک توقیف چند ماهه شد، از این روزنامه جدا شدند و به «بهار» پی‌وستند. الحق و الانصاف هم بچه‌های خوبی هستند و هم در کار خودشان احتمالا بهترین‌های حال حاضر ایران. حرف‌شان برای من آنقدر حجت بود که وقتی دیروز در یک تماس تلفنی به من گفتند که «از داخل وزارت کشور خبر قطعی گرفته‌ایم که هاشمی تایید است» من دربست حرف‌شان را پذیرفتم و در یک شبکه اجتماعی این خبر را منتشر کردم. آن موقع دوستان داشتند روزنامه را بر اساس همین خبر «تایید هاشمی» می‌بستند. اما خبر رد صلاحیت که قطعی شد، امروز صبح دیدم «بهار» در صفحه اول خود عارف را «تنها گزینه اصلاح‌طلب» معرفی کرده است. بحث اینکه خبرنگار حرفه‌ای باید موضع سیاسی داشته باشد یا اینکه صرفا باید مواضع کارفرمای خود را پی‌گیری کند برای من بحثی باز است که هنوز به نتیجه قطعی نرسیده. اما اینکه روزنامه‌ای به ظاهر مستقل، فضای عمومی یاس و سرخوردگی جامعه خودش را نادیده بگیرد و در یک دهن‌کجی آشکار به مخاطبان خود، اسم «اصلاحات» را پیش پای گزینه‌ای همچون «عارف» قربانی کند، از نظر من بی هیچ اغماض و تعارفی «پوفیوزی سیاسی» است.

* * *

می‌گویند مهندس بازرگان زمانی در جزوه‌ای که با نامی مستعار منتشر کرده بود یکی از علل عقب‌افتادگی ایرانیان را «پوفیوزی» خوانده بود با این توجیه که: ملتی که پس از حمله اسکندر برایش اسکندرنامه می‌نویسد و پس از حمله مغول «تاریخ جهان‌گشای جوینی»، قطعا ملت پوفیوزی است. ناگفته پیداست که چنین تعابیر و قضاوت‌هایی هیچ پایه و ریشه علمی یا تحقیقی ندارند و غالبا از خشمی گذرا ناشی می‌شوند. قطعا نمی‌توان یک ملت بزرگ و یک سرزمین پهناور را به سادگی در چنین ویژگی‌ها و خصایلی خلاصه کرد. با این حال شواهد تاریخی این اشارات هم نباید نادیده گرفته شود. تفسیر من این است که در بزنگاه‌های تاریخی ما، گاهی لحظاتی فرا می‌رسد که جامعه به نوعی دچار یاس و درماندگی می‌شود. مثلا زورش به مهاجم یونانی، یا عرب یا مغول نمی‌رسد. خشم‌گین و مستاصل است. باید لختی زمان بگذرد که این جامعه بتواند خودش را با شرایط جدید وفق دهد و یا تدبیر جدیدی بیندیشد. اما در این زمان‌های درنگ، یک عده‌ای هم هستند که تلاش می‌کنند از فرصت سوء استفاده کنند و به قول معروف از آب گل آلود ماهی بگیرند. عملکرد این عده، هرچند محدود و انگشت شمارند، اما با توجه به سکوت فراگیر اجتماعی، مثل فریادی که در یک بیابان بپیچد بازتاب گسترده‌ای می‌یابد و ای بسا که به پای یک نسل یا یک ملت گذاشته می‌شود.

وضعیت کنونی جامعه ما، با بهت و استیصالی که از پس رد صلاحیت آقای هاشمی ایجاد شده است یکی از آن مواردی است که جامعه را درمانده و ساکت می‌کند. حتی از نخبگان و متفکران و سیاست‌مداران هم صدای خاصی به گوش نمی‌رسد. گویی هیچ کس ایده خاصی ندارد. به نظر من این مساله طبیعی است و جای نگرانی ندارد. اشکالی ندارد که ما گاهی بپذیریم و اعتراف کنیم که «شکست خوردیم» و یا اینکه «زورمان به این مغول‌ها نمی‌رسد». حتی اشکالی ندارد که برای یک مدت اصلا چیزی نگوییم. ملتی که تجربه «دو قرن سکوت» را دارد، چرا باید از «دو دهه سکوت» بترسد؟ (به نظر شما این رهبری قرار است بیش از دو دهه دیگر زنده بماند؟) آنچه که اهمیت دارد این است که تن به «پوفیوزی سیاسی» ندهیم و اجازه ندهیم چنین صداهایی به صدای غالب و نماینده نسل ما و وضعیت ما بدل شود. قطعا به زودی این فضای رخوت جای خودش را به ایده‌های جدید و راه‌کارهای جدید و امیدهای جدید خواهد داد.

۲/۳۱/۱۳۹۲

تو هیچ کسی را نکشتی!


سال‌های سال پیش بود. زمان جنگ بوسنی. اخبار جنایات و نسل‌کشی‌های گروه‌هایی که تا چندی پیش هم‌وطن و همسایه بودند هر شنونده‌ای را به وحشت و انزجار می‌کشاند. جنون برادرکشی به پا شده بود. تلویزیون تصاویری از ویرانه‌های شهرها و روستاهای بوسنی را پخش می‌کرد. گزارش‌گر رفت و رفت تا به پیرمردی رسید در میان آوارهای یک روستا یا شهری کوچک. از دیگر بخش‌های گفت و گو چیزی در خاطرم نیست، اما پیرمرد کلامش را با جمله‌ای به پایان رساند که قطعا هیچ گاه فراموش نخواهم کرد: «این جنگ که تمام شد، من به همه می‌گویم که من کسی را نکشتم»!

* * *

فایده ندارد که در کتاب‌ها بخوانید آشفتگی و پریشانی، ویژگی جامعه بحران زده است. هیچ کتابی شفافیت و وضوح خیابان‌های شهر را ندارد. باید در شهر قدم بزنید و در هوایش زندگی کنید تا با تمام وجود لمس کنید که بحران یعنی چه؟ باید ببینید که سبزی فروش سبزی گندیده می‌فروشد. نانوا از سر و ته نانش می‌زند. شرکت‌های بزرگ هر روز وزن محصولاتشان را به صورتی نامحسوس کاهش می‌دهند. گوجه می‌خری بیرونش قرمز است و تویش زرد. رستوران که می‌روی هرقدر هم پول بدهی معلوم نیست که گوشت سگ جلویت نگذارند! کدام لباسی را می‌توانید پیدا کنید که قیمت مشخصی داشته باشد؟ این یکی حتی از تخیل مردم هم دیگر خارج شده. وارد هر لباس فروشی که می‌شوید یک سری جنس بی نام و نشان، با برچسب‌های تقلبی جلویت ردیف می‌کنند و فروشنده شروع می‌کند که کدام «ترک» است و کدام «جنس جدید» است و قیمت هم هیچ ملاکی ندارد جز انصافی که معمولا ندارند که ندارند. آنچه را که برایش 150 هزار تومان پول بدهی معلوم نیست که یک ماه هم دوام بیاورد و معلوم نیست که دیگری از مغازه کناری 50 هزار تومان بخرد یا 300 هزار تومان!

خط تاکسی کرایه‌های 1050 تومانی را به 1400 تومان افزایش داده. دوهزارتومانی می‌دهم و راننده غرولند می‌کند که «پول خورد ندارم». می‌گویم «آقای عزیز، فقط افزایش کرایه را خوب یاد گرفته‌اید؟ نباید خدماتتان هم افزایش پیدا کند؟» یک جوری نگاه می‌کند که انگار به زبان مریخی‌ها حرف می‌زنم.

اداره می‌روی کارت را پشت گوش می‌اندازند. زیر لب فحش می‌دهی به سر تا بالای این کارمندان از زیر کار در رو. اما خودت هم که بر می‌گردی پشت میز کارت، حوصله نداری. لیوان چای را دستت می‌گیری و چرخی توی اینترنت می‌زنی!

مامور راهنمایی و رانندگی اگر رشوه نگیرد باید بدانی که جایی در آن حوالی دوربینی او را زیر نظر گرفته. مامور نیروی انتظامی که با دوربین هم قابل کنترل نیست. اگر مال‌ت را دزدیدند دو برابرش تیغ‌ات می‌زند که آخر سر هم بی‌خیال شوی و با خودت بگویی «آن دزدها باانصاف‌تر از این پلیس‌ها هستند»! چه کسی است که نداند قاضی دادگاه رای خودش را می‌فروشد؟ هزار و یک سند هم رو می‌کنی که دیگر خواجه حافظ شیرازی هم بیاید و به حقانیت‌ات شهادت بدهد، اما می‌بینی حکم علیه تو صادر شده و طرف دعوا زیر لب پوزخند می‌زند.

پزشکان که فقط دعا می‌خرند به جان مرده‌شورها! کم مانده پلاکارد بزنند سردر بیمارستان‌ها که «گور پدر قانون و بیمه و تامین اجتماعی؛ بنده پول عمل جراحی خودم را به صورت جداگانه و نقدا به نرخ مورد تایید خودم دریافت می‌کنم. می‌خواهی بخواه، نمی‌خواهی بمیر».

همه چیز رو به اضمحلال است و از همه ناامیدی و تردید نداری که دیگر هیچ کس هیچ کاری را درست انجام نمی‌دهد و حتی اگر ملک‌الموت هم از راه برسد بعید نیست که جانت را نیمه‌کاره گرفته و نگرفته رهایت کند. بعد ناگهان می‌شنوی یک نفر پیدا شده که بازی را به هم زده!

می‌گویند آتشنشان فداکار پیش از مرگ دست‌کم جان یک کودک خردسال را نجات داده است. می‌گویند پس از مرگ‌اش هم با کارت اهدای عضوی که خودش قبلا دریافت کرده بود اعضای بدنش را اهدا کرده‌اند و جان چند نفر دیگر را هم نجات داده‌اند. اما برای من هیچ کدام از این‌ها اهمیت ندارد. مهم نیست که او در عمل موفق به نجات جان چند نفر شد. مهم فقط این است که او تا به آخر کاری را انجام داد که باید انجام می‌داد. در بازار کم‌فروش‌ها، یک نفر هرچه داشت فروخت. شاید دیگر دست‌اش از دنیا کوتاه باشد، اما حالا خیلی‌ها هستند که وقتی بحران گذشت می‌توانند به جای او شهادت بدهند که «او کم‌فروشی نکرد». یا شاید هم بگویند «او کسی را نکشت»!

۲/۳۰/۱۳۹۲

انتخابات فصل کاشت نیست، موعد برداشت است


وقتی کسی برای توجیه شرکت نکردن خود در انتخابات استدلال می‌کند که «انتخابات حاضر یک انتخابات آزاد نیست و من حاضر نیستم در یک انتخابات فرمایشی شرکت کنم»، ناخودآگاه در ته ذهن من جرقه‌ای زده می‌شود که: آیا ایشان در انتخابات دومین دوره شوراهای شهر و روستا شرکت کرده است؟

* * *

از کلیشه‌های فضای رسانه‌ای کشور یکی دیگر هم آنکه می‌گویند «نباید احساسی عمل کرد و یا بر تحریک احساسات تمرکز کرد و هرکاری باید با منطق و استدلال باشد، ولو تبلیغات انتخاباتی». ناظر بی‌طرف می‌تواند یک مراجعه‌ای بکند به پیشرفته‌ترین کشورهای جهان. همان‌هایی که از اساس فرآیندی همچون انتخابات را ابداع و مانند دیگر کالاهایشان به مشرق زمین صادر کردند. آیا در موسم تبلیغات انتخاباتی کشورهای جهان، همه جمع می‌شوند دور هم تا از ارشدترین مقامات سیاسی و اساتید دانشگاهی گرفته تا عامی‌ترین مردم کوچه و بازار برای هم بازار استدلال و بحث سیاسی راه بیندازند؟

* * *

موضع همیشه طلب‌کار می‌دانید یعنی چه؟ من خدمت شما عرض می‌کنم. «وبلاگ میخک» در تازه‌ترین یادداشت خود آورده است: «استدلال‌های انتخابات‌محور می‌گویند که اگر در انتخابات شرکت نکنیم در آستانه لغزش به دره‌ نیستی و تباهی قرار گرفته‌ایم. و این در حالی است که در همه این سالیان شرکت در انتخابات نتوانسته روند سقوط قهقهرایی ایران را کند بکند». (+) پرسش من این است: آیا نگارندگان میخک در انتخابات شورای شهر دوم تهران شرکت کرده‌اند؟ اجازه بدهید بحث را شخصی نکنیم. به صورت کلی بپرسیم آیا مشارکت حدود 17 درصد از مردم تهران را در آن انتخابات می‌توان به «شرکت در انتخابات» تعبیر کرد؟ آیا ظهور حامیان احمدی‌نژاد در شورای دوم و انتخاب او به شهرداری تهران به عنوان مقدمه ریاست‌جمهوری‌اش محصول «مشارکت انتخاباتی» بود یا شرکت نکردن در انتخابات؟

به نمونه معروف‌تری بازگردیم. دور دوم انتخابات ریاست‌جمهوری سال 84. اصلاح‌طلبان با بیانیه «صدای پای فاشیسم» از مردم دعوت کردند که با حضور در انتخابات جلوی اشغال دولت توسط جریانات فاشیستی را بگیرند. به نظرتان مشارکت 28 میلیون ایرانی از میان حدود 45 میلیون واجد شرایط، آن هم در وضعیتی که بیش از 17 میلیون رای دهنده به احمدی‌نژاد رای دادند نشانه «مشارکت انتخاباتی اصلاح‌طلبان» بود یا شرکت نکردن؟ آیا مشارکت 18 میلیون نیروی دموکراسی‌خواه در انتخابات سال 84 نمی‌توانست جلوی ظهور احمدی‌نژاد را بگیرد؟ آیا ظهور احمدی‌نژاد از نگاه نگارندگان «میخک» یک سیر «قهقرایی» نبود؟ آیا امروز اصلاح‌طلبان باید مدعی باشند که امثال «میخک» با ندانم‌کاری‌هایشان چه هزینه گزافی به مملکت تحمیل کرده‌اند یا اینکه «میخک» است که هنوز هم باید در موضع طلب‌کار بنشیند و حقیقتی را که مثل روز جلوی چشمان همه قرار دارد با یک شعبده اعجاب‌آور به سود خود مصادره کند؟

* * *

بحث آگاهی بخشی، هرچند مساله جدیدی نیست، اما با حضور در بیانیه‌های مهندس موسوی، ظهور و توجه ویژه‌ای در ادبیات نیروهای دموکراتیک کشور پیدا کرد. این مساله به حدود چهار سال پیش باز می‌گردد. چهار سال است که فضای قابل قبولی از گفت و گو در  میان جریانات سیاسی کشور شکل گرفته است. فضایی که بخش عمده‌ای از آن به نقد ساختار قدرت و حکومت معطوف بوده، اما در عین حال از نقد جریان اصلاحات، روند تاریخی کشور پس از انقلاب، وقایع تلخی همچون اعدام‌های دهه شصت و خلاصه بسیاری از ضعف‌ها و قوت‌های دیگر هم باز نمانده است. خلاصه همه حرف‌ها گفته شده و مواضع هم مشخص است. البته قطعا انتظار نمی‌رود بر سر همه موارد اجماع ملی شکل گرفته باشد، اما من گمان می‌کنم که تداوم این بحث‌ها هم تکرار مکررات است. حالا شما بگویید وقتی بعد از این همه مدت کسی از راه می‌رسد و از شما، با سابقه چند ساله موضع‌گیری و حضور و مشارکت شفاف می‌پرسد «نظر شما در مورد ولایت فقیه چیست»؟ چه جوابی باید بدهید؟ یا اینکه کسی از راه می‌رسد و دوباره می‌پرسد: «آیا رای دادن در این نظام باعث مشروعیت بخشی به آن نمی‌شود؟»

البته شرایط ابدا یکسان نیست. برخلاف توقع و فشاری که بر حامیان مشارکت انتخاباتی وارد می‌شود که در مورد تمامی اجزای سیاست و کنش سیاسی و اولویت‌های سیاست‌ورزی به تفصیل سخن بگویند و بند به بندش را با استدلال اثبات کنند و آن وسط‌ها اگر شد چرخ را هم دوباره اختراع کنند، برخی از دوستان حامی تحریم از همان شیوه‌های معمول و البته منطقی و معقول جامعه جهانی استفاده می‌کنند! مثلا آقای مجتبی واحدی، ناگهان در آستانه انتخابات یادش می‌افتد که در دوران هاشمی رفسنجانی قتل‌های زنجیره‌ای رخ داده بود و آزادی بیان در کشور وجود نداشت. (+) آیا این اظهارات شما را به یاد دوستانی که تنها برخوردشان با میرحسین موسوی پرسیدن از «کشتارهای دهه شصت» بود نمی‌اندازد؟ با گذشت چهار سال از انتخابات 88 و بیش از دو سال حصر موسوی و کروبی، به نظرتان کارکرد تاریخی آنانی که بر کشتارهای دهه شصت برای تخطئه موسوی تاکید می‌کردند چگونه بوده است؟ در جهت مقابله با یکپارچگی و سیطره استبداد؟ یا همچون روغن روان‌ساز کودتا و رخنه‌ای در سد مقاومت مردمی؟

(به نظرتان آقای واحدی، آن زمان که در دستگاه مهدی کروبی مشغول به فعالیت بود به ذهنش می‌رسید که از آقای کروبی به دلیل نقشی که در برکناری آیت‌الله منتظری، یا کشته شدن حجاج ایرانی در عربستان یا پرونده مالی شهرام جزایری سوال بپرسد؟ یا مثلا فکر می‌کنید اگر نیک‌آهنگ کوثر در انتخابات شورای شهر دوم رای می‌آورد یا اینکه در سازمان بهینه سازی مصرف سوخت ماندگار می‌شد، باز هم به یاد فساد گسترده و باندبازی خانواده هاشمی می‌افتاد؟)

البته من ابدا انتقادی به این شیوه از عملکرد این دوستان ندارم. آن‌ها به درستی دریافته‌اند که موعد انتخابات زمان بحث و استدلال و ریشه‌یابی علل عقب‌افتادگی تاریخی ایرانیان نیست. هرکسی حرفی اگر داشته تا کنون زده. استدلالی اگر بوده و انتقادی اگر بوده و دفاع و توجیهی اگر بوده تا کنون باید مطرح می‌شده است. فصل انتخابات موعد برداشت است. همان‌گونه که دولت مستقر و حامیان آن امروز باید نتیجه هشت سال کاشته‌های خود در عرصه کشور داری را برداشت کنند، مخالفان و منتقدین هم باید محصول چهار سال تبلیغات و فرهنگ‌سازی و «آگاهی بخشی» خود را برداشت کنند. اگر اصول‌گرایان یا تیم دولت در این هشت سال به واقع وضعیت را به گونه‌ای رقم زده‌اند که اکثریت مردم از آن‌ها راضی هستند، مفت چنگ‌شان و نوش جانشان. ببرند انتخابات را و هشت سال دیگر هم به این مدیریت جهانی خود ادامه بدهند.

اصلاح‌طلبان هم اگر توانسته‌اند در این هشت سال لزوم حرکت گام به گام و ضرورت مطالبه حداقلی و مقاومت حداکثری را در دل جامعه خود نهادینه کنند، اگر توانسته‌اند به مخاطب خود تفهیم کنند که باید تناسبی باشد میان ابزارها و امکانات و ظرفیت‌ها با مطالبات و راه‌کارها، و در نهایت اگر توانسته‌اند به جامعه خود بفهمانند حمایت از یک نامزد انتخاباتی صرفا یک کنش سیاسی است و نه انتخاب او به عنوان «موعود بشریت»، آن وقت شاید (و فقط شاید) بتوانند بار دیگر اداره کشور را در دست بگیرند. آنچه قطعی است همین حقیقت ساده است که «انتخابات فصل کاشت نیست، فصل برداشت است».

* * *

آیا من به سلامت انتخابات ایمان دارم؟ آیا به باور من امکان تقلب در انتخابات وجود ندارد؟ آیا حاکمیت به بازگشت اصلاح‌طلبان رضایت می‌دهد؟ آیا پیروزی هاشمی به معنای نجات کشور است؟ چه تضمینی وجود دارد که هاشمی تغییر کرده باشد و عملکرد خود در دهه هفتاد را تکرار نکند؟ اطمینان داشته باشید که این‌ها پرسش‌هایی هستند که من طی یک ماه آینده پاسخ‌های هزارباره خود به آن‌ها را تکرار نخواهم کرد. اما این به معنای توقف فرآیند تبلیغات انتخاباتی نیست.

«روی‌کرد ایجابی» در روند تبلیغات انتخاباتی، پیشنهاد جایگزین من برای فعالین اصلاح‌طلب است. قطعا هیچ یک از مخاطبان، از جمله هم‌وطنانی که فعلا قصد مشارکت در انتخابات را ندارند نباید از فهرست مخاطبین اصلاح‌طلبان خارج شوند. با این حال، فرآیند فرسایشی و تکراری جدال بر سر «مشارکت یا تحریم انتخابات» اگر قرار بود به نتیجه منطقی برسد، باید پس از مشاهده فاجعه نتایج انتخابات 84 برای همیشه متوقف می‌شد. اگر فردای نگارش این یادداشت هاشمی رد صلاحیت شد که هیچ. اما اگر تایید صلاحیت شد، پیشنهاد من این است که اصلاح‌طلبان صرفا بر روی داشته‌های خود و یا امیدواری‌هایشان تاکید کنند. روی‌کرد انتخابات را از موضعی تدافعی و همواره «مستاصل» که به «دریوزگی» افتاده تغییر دهند و با اقتدار و قدرت به کارنامه خود و نقاط قوت آن بپردازند. تلاش کنند تا سایه شوم ناامیدی را از فضای اجتماعی دور کرده و به جای دامن زدن به بحث‌های ملال‌آور انتخاب «بد و بدتر» که جز تحمیل یک یاس در اعماق وجود مخاطب نتیجه‌ای ندارد، به فردایی بهتر و دستاوردهایی که آرای مردمی می‌تواند به همراه داشته باشد بپردازند. روی‌کرد ایجابی یعنی به مردم یادآوری کنیم که فعلا همه سهم آنان از اداره کشور یک برگ رای است، اما همان تک برگ رای می‌تواند گامی باشد برای کاهش فشار فقر، کاهش تورم، ایجاد اشتغال برای فرزندانشان و یک گام فاصله گرفتن از افسردگی و اعتیاد آن‌ها!