هفتصد
سال پیش، سعدی شیرین سخن سرود: «بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک
گوهرند». این بیت را همه ما به خوبی میشناسیم، اما خاطرات ما از تبلور آن چندان
خاطرات شادی نیست. به صورت معمول، ایرانیان در سختیها روحیه اتحاد و نوعدوستی
خود را بروز میدهند. مثل روزهای سخت جنگ. مثل خاطرات غمبار زلزلههای منجیل،
رودبار، بم و ... یک جای کار میلنگد: اتحاد در روزهای سخت ارزشمند و پسندیده است،
اما به تنهایی نشانگر پیوندهای یک ملت نیست. در سختیها، ای بسا حس ترحم و نوعدوستی
انسانهایی در هزاران فرسنگ آنسوتر نیز تحریک شود و به کمک بیایند. (که معمولا میآیند)
صرف توانایی خروج از بحران برای رشد یک ملت کافی نیست. توانایی ابتکار، خلاقیت و
البته حفظ انسجام برای پیشبرد یک طرح سازنده نیز ضروری است. اتفاقی که به گمان من
در جریان این انتخابات رخ داد.
*
* *
این
چند وقت، زیاد شنیدیم که وضعیت انتخابات ایران به نمونهای مشابه از انتخابات
فرانسه تشبیه میشد. جایی که چپهای فرانسوی از ترس جناح فاشیست، به راست میانه
رای دادند. با این حال، اتفاقی که در کشور ما افتاد از پیچیدگیهای شگفتانگیزی
برخوردار بود که به کل ماهیتاش را تغییر میدهد. حرکت فرانسویها صرفا یک «تصمیم
حزبی» بود در یک تشکیلات مشخص و حتی منسجم. نمونه ایرانی اما یک تصمیم و سپس حرکت
اجتماعی بود.
شهروندان
ایرانی از فرآیند تشکیل فهرست اصلاحطلبان بیاطلاع بودند. هیچ پیوند و ارتباط حزبی
میان بدنه حامی جریان اصلاحات وجود ندارد. هیچ جلسهای برای هماهنگی و گفتوگو
تشکیل نمیشود و اساسا رهبران این جریان، رهبران منتخب حزبی نیستند. آنها صرفا
نفوذی معنوی دارند. بدین ترتیب، تمامی اتفاقاتی که در احزاب سیاسی جهان، با طی
سلسله مراتب مشخص به وقوع میپیوندد، در کشور ما از هزارتوی پیچیده و غیرقابل
تشخیص «جامعه ایرانی» عبور میکند.
اینکه
چطور این جامعه پراکنده، بدون برخورداری از یک سازمان سیاسی میتواند از پس چنین
ساز و کار پیچیدهای بر آید، جای تحقیق و بررسی فراوان دارد. این جامعه در محرومیت
کامل از رسانههای رسمی قرار دارد. هیچ امکانی برای تجمع و تبادل نظر به او داده
نمیشود. انبوهی از فشارها و محرومیتهای مداوم، از حصر و حبس و ممنوعالتصویری
گرفته، تا رد صلاحیت به او تحمیل میشود؛ اما در نهایت از کوچکترین روزنههای
قابل تصور، دستمایهای میسازد و آن را در سطح یک پیروزی بزرگ ارتقا میدهد.
میرحسین
موسوی، شش سال پیش برایمان نوشته بود: «نشانههای بزرگی يك ملت شبيه به صفاتی است
كه از یك انسان رشید انتظار ميرود. كسی كه آرمان ندارد هیچ نمی ارزد، اما کیست که
بتواند در عین آرمانگرایی ارتباط خود را با واقعیتها از دست ندهد؟ یک انسان رشید؛
و یک ملت بزرگ. انعطاف یک انسان رشید به معنای وادادگی نیست، بلکه بدان معناست که او
برای رسیدن به مقصود خود پر از راهحلهای گرهگشاست. به صبر و متانتی که در حرکت مردم
وجود دارد نگاه کنید. خواستههاشان را با چنان حوصلهای زندگی میکنند که گویی میتوانند
صد سال آنها را زندگی کنند. حوصلهای که مخالفانشان را خسته کرده است، حوصلهای که
از رشد حکایت میکند». (بخشی از بیانیه شماره ۱۶ مهندس موسوی)
جمعه
گذشته، صرف حضور در پای صندوقهای رای، احساس خاصی را در من ایجاد کرد که توصیفاش
دشوار است، اما آنان که تجربهاش کردهاند قطعا درکش میکنند. یک حس شاد، یک حس
غرورانگیز. حس تعلق به یک جریان بزرگتر. حس بازی کردن نقش یک «عضو» از یک «پیکره»
قابل احترام، آن هم نه از سر ترحم یا تهییج احساسات. بلکه به دنبال انبوهی از بحثها،
تبادل نظرها، بیان دغدغهها، بیمها، امیدها. مثل یک «انسان رشید، یک ملت بزرگ».