۱۲/۰۹/۱۳۹۴

حس خوب «ملت بودن»



هفتصد سال پیش، سعدی شیرین سخن سرود: «بنی آدم اعضای یک پیکرند، که در آفرینش ز یک گوهرند». این بیت را همه ما به خوبی می‌شناسیم، اما خاطرات ما از تبلور آن چندان خاطرات شادی نیست. به صورت معمول، ایرانیان در سختی‌ها روحیه اتحاد و نوع‌دوستی خود را بروز می‌دهند. مثل روزهای سخت جنگ. مثل خاطرات غم‌بار زلزله‌های منجیل، رودبار، بم و ... یک جای کار می‌لنگد: اتحاد در روزهای سخت ارزشمند و پسندیده است، اما به تنهایی نشان‌گر پی‌وندهای یک ملت نیست. در سختی‌ها، ای بسا حس ترحم و نوع‌دوستی انسان‌هایی در هزاران فرسنگ آن‌سوتر نیز تحریک شود و به کمک بیایند. (که معمولا می‌آیند) صرف توانایی خروج از بحران برای رشد یک ملت کافی نیست. توانایی ابتکار، خلاقیت و البته حفظ انسجام برای پیشبرد یک طرح سازنده نیز ضروری است. اتفاقی که به گمان من در جریان این انتخابات رخ داد.

* * *

این چند وقت، زیاد شنیدیم که وضعیت انتخابات ایران به نمونه‌ای مشابه از انتخابات فرانسه تشبیه می‌شد. جایی که چپ‌های فرانسوی از ترس جناح فاشیست، به راست میانه رای دادند. با این حال، اتفاقی که در کشور ما افتاد از پیچیدگی‌های شگفت‌انگیزی برخوردار بود که به کل ماهیت‌اش را تغییر می‌دهد. حرکت فرانسوی‌ها صرفا یک «تصمیم حزبی» بود در یک تشکیلات مشخص و حتی منسجم. نمونه ایرانی اما یک تصمیم و سپس حرکت اجتماعی بود.

شهروندان ایرانی از فرآیند تشکیل فهرست اصلاح‌طلبان بی‌اطلاع بودند. هیچ پی‌وند و ارتباط حزبی میان بدنه حامی جریان اصلاحات وجود ندارد. هیچ جلسه‌ای برای هماهنگی و گفت‌وگو تشکیل نمی‌شود و اساسا رهبران این جریان، رهبران منتخب حزبی نیستند. آن‌ها صرفا نفوذی معنوی دارند. بدین ترتیب، تمامی اتفاقاتی که در احزاب سیاسی جهان، با طی سلسله مراتب مشخص به وقوع می‌پیوندد، در کشور ما از هزارتوی پیچیده و غیرقابل تشخیص «جامعه ایرانی» عبور می‌کند.

اینکه چطور این جامعه پراکنده، بدون برخورداری از یک سازمان سیاسی می‌تواند از پس چنین ساز و کار پیچیده‌ای بر آید، جای تحقیق و بررسی فراوان دارد. این جامعه در محرومیت کامل از رسانه‌های رسمی قرار دارد. هیچ امکانی برای تجمع و تبادل نظر به او داده نمی‌شود. انبوهی از فشارها و محرومیت‌های مداوم، از حصر و حبس و ممنوع‌التصویری گرفته، تا رد صلاحیت به او تحمیل می‌شود؛ اما در نهایت از کوچک‌ترین روزنه‌های قابل تصور، دست‌مایه‌ای می‌سازد و آن را در سطح یک پیروزی بزرگ ارتقا می‌دهد.

میرحسین موسوی، شش سال پیش برایمان نوشته بود: «نشانه‌های بزرگی يك ملت شبيه به صفاتی است كه از یك انسان رشید انتظار مي‌رود. كسی كه آرمان ندارد هیچ نمی ارزد، اما کیست که بتواند در عین آرمان‌گرایی ارتباط خود را با واقعیت‌ها از دست ندهد؟ یک انسان رشید؛ و یک ملت بزرگ. انعطاف یک انسان رشید به معنای وادادگی نیست، بلکه بدان معناست که او برای رسیدن به مقصود خود پر از راه‌حل‌های گره‌گشاست. به صبر و متانتی که در حرکت مردم وجود دارد نگاه کنید. خواسته‌هاشان را با چنان حوصله‌ای زندگی می‌کنند که گویی می‌توانند صد سال آن‌ها را زندگی کنند. حوصله‌ای که مخالفان‌شان را خسته کرده است، حوصله‌ای که از رشد حکایت می‌کند». (بخشی از بیانیه شماره ۱۶ مهندس موسوی)

جمعه گذشته، صرف حضور در پای صندوق‌های رای، احساس خاصی را در من ایجاد کرد که توصیف‌اش دشوار است، اما آنان که تجربه‌اش کرده‌اند قطعا درکش می‌کنند. یک حس شاد، یک حس غرورانگیز. حس تعلق به یک جریان بزرگ‌تر. حس بازی کردن نقش یک «عضو» از یک «پیکره» قابل احترام، آن هم نه از سر ترحم یا تهییج احساسات. بلکه به دنبال انبوهی از بحث‌ها، تبادل نظرها، بیان دغدغه‌ها، بیم‌ها، امیدها. مثل یک «انسان رشید، یک ملت بزرگ».

۱۲/۰۴/۱۳۹۴

لیستی یا غیرلیستی، پاشه آشیلی به نام پیچیدگی!



این چند روز آخر، تمرکز اصلی اصلاح‌طلبان از دعوت به حضور انتخاباتی به سمت دعوت به «رای کامل لیستی» تغییر کرده است. هدفی که در یک جامعه غیرحزبی، آن هم با ابزار تبلیغاتی و رسانه‌های محدود بسیار دشوار به نظر می‌رسد، اما این دشواری ابدا بدان معنا نیست که بحث «آرای لیستی» نقطه ضعف اصلاح‌طلبان باشد. کاملا برعکس.

به موازات تمرکز اصلاح‌طلبان بر روی آرای لیستی، ولوله‌ای در جناح اصول‌گرایان به پا شده که در برابر این سناریو باید چه تدبیری اندیشید؟ اصول‌گرایان می‌دانند در حوزه تهران، چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب در هر دو مجلس خبرگان و شورای اسلامی آرای نخست را دارند. پس اگر تمامی رای دهندگان به هاشمی یا عارف، به صورت لیستی رای دهند، قطعا هیچ سهمیه‌ای برای اصول‌گرایان باقی نمی‌ماند. شانس اصول‌گرایان در آن است که همه مرد قرار نیست به لیست کامل رای دهند. با این حال انتخاب یک تدبیر انتخاباتی برای آن‌ها بسیار پیچیده شده است.

اخبار رسیده نشان می‌دهد که گمانه‌زنی‌های فراوانی برای تدبیر نهایی در اردوگاه اصول‌گرایان در دستور قرار گرفته. برخی می‌خواهند در تقابل با فهرست اصلاح‌طلبان، بر رای لیستی در اردوگاه خود تاکید کنند. برخی دیگر می‌گویند این کار به شکست می‌انجامد چون در مجلس خبرگان بخش عمده‌ای از نامزدها مشترک است هستند. گروه دیگری می‌خواهند فقط به تفاوت‌های فهرست اصول‌گرایی با اصلاح‌طلبان رای بدهند. گروه دیگر روی تک رای‌هایی به مثلت «جنتی، مصباح و یزدی» متمرکز شده‌اند. همه این مجادلات در شرایطی است که اساسا فهرست اصول‌گرایان مجلس هم هنوز مورد وفاق کامل بدنه اصول‌گرایی قرار نگرفته است. تبلیغات گسترده ائتلاف دو نفره «حداد-بذرپاش» در سطح شهر هم نشان می‌دهد که این دو نفر ترجیح داده‌اند از مکافات مجادلات داخلی فرار کرده و حداقل خودشان را نجات دهند. اما چرا رای لیستی به نقطه قوت اصلاح‌طلبان و ضعف اصول‌گرایان تبدیل شده؟

اینجا بحث من بر سر تعداد حامیان هر اردوگاه نیست. این یک بحث مصداقی است. اما من می‌خواهم بگویم به صورت کلی و فارغ از آنکه توزیع آرای هر جناح سیاسی به چه شکلی است، جناحی که بتواند «ساده‌ترین» شکل تبلیغ را در دستور قرار دهد همیشه دست‌بالا را دارد. پیچیدگی‌های محاسبات همیشه از حوصله مردم خارج است. نیروها را متفرق می‌کند. اختلاف نظر به جای می‌گذارد. مدام درگیری داخلی و فرسایش به همراه دارد و هیچ گاه توانایی راه انداختن یک موج فراگیر را ندارد. تبلیغات اصول‌گرایان در آستانه انتخابات اخیر اسیر همین «پیچیدگی در تحلیل» شده است.

وضعیت اصول‌گرایان به گونه‌ای است که امروز، نه فقط یک هوادار ساده اصول‌گرایی، بلکه حتی زبده‌ترین نیروهای کاملا سیاسی و تبلیغاتی‌شان هم دقیقا نمی‌توانند توضیح بدهند که سیاست انتخاباتی اصول‌گرایان کدام است؟ کدام استراتژی در دستور قرار گرفته و اساسا کدام استراتژی مفیدتر است. در نقطه مقابل، اصلاح طلبان چالش‌های قدیمی بر سر دلایل شرکت در انتخابات و بحث‌های پیچیده با حامیان تحریم را کنار گذاشته‌اند. حتی فهرست نامزدهای خودشان را هم مرور نمی‌کنند. یعنی اصلا وارد جزییات نشده‌اند. برای صلاحیت و توجیه هیچ یک از نامزدهای‌شان فلسفه بافی نمی‌کنند. بلکه همه تمرکز خود را روی یک هدف ساده قرار داده‌اند: «رای لیستی».


نه نخبگان اصلاح‌طلب، نه پیاده‌نظام جوان این جریان، بلکه عامی‌ترین شهروندانی که صرفا سر سوزنی گرایش به حمایت از دولت داشته باشند امروز تکلیف‌شان در برخورد با اصلاح‌طلبان مشخص است: «رای کامل لیستی». شما هم اگر حامی اصلاح‌طلبان هستید برای تبلیغ در این چند روز پایانی کار بسیار ساده‌ای دارید. فضای مجازی که تقریبا به اشباع کامل رسیده، اما حضور در عرصه حقیقی بر خلاف ظاهرش اصلا پیچیدگی خاصی ندارد. کافی است فقط فهرستی که در اختیار دارید را با همسایه‌های خود در میان بگذارید. ما به استدلال پیچیده نیاز نداریم، فقط یک شعار فراگیر داریم که درکش ساده و انتقال‌اش ساده‌تر است: «خاتمی پیغام داده، لیستی رای بدهید».

۱۲/۰۲/۱۳۹۴

شطرنج بدون وزیر


سال ۸۷، همه چشم‌انتظار ثبت‌نام خاتمی در انتخابات بودیم تا ما را از شر احمدی‌نژاد خلاص کند. چاره دیگری به ذهن‌مان نمی‌رسید. پس از آن میرحسین آمد. یک ژنرال دیگر در اردوگاه اصلاح‌طلبان که خیلی زود تا سطح ارشدترین رهبر جنبش بالا رفت. سال ۹۲ هم سناریو دوباره تکرار شد. از ترس جلیلی دوباره می‌خواستیم دست به دامن یکی از ژنرال‌های ارشد سابق شویم. نخست‌وزیر جنگ در حصر بود. تایید صلاحیت رییس جمهور اصلاحات هم بعید بود. مانده بودیم به انتظار رییس جمهور سازندگی که او هم آمد و رد شد. اما بازی تمام نشد. 

* * *

در دروس مقدماتی آموزش شطرنج همواره به بازیگران توصیه می‌شود حتی‌المقدور وزیر خود را دیرتر وارد میدان کنند چرا که حریف برای گیرانداختن آن نقشه می‌کشد. با این حال، شطرنج‌باز مبتدی بازی بدون وزیر را بلد نیست. او به قدری به وزیر خود متکی است که اولا بی‌موقع از آن استفاده می‌کند و در ثانی پس از کشته شدن‌اش بازی را واگذار شده می‌پندارد. اما شطرنج‌باز حرفه‌ای به وزیرش وابسته نیست. برای او، وزیر هم فقط یک مهره است که باید در خدمت استراتژی برد قرار گیرد. پس چه بسا که لازم باشد در طراحی این استراتژی وزیر خود را قربانی کند تا با یک پیاده ساده به پیروزی برسد.

* * *

سنت باستانی سیاست‌ورزی، جدال اندیشه در یافتن پاسخ «چه کسی باید حکومت کند» بود. تمام اختلاف، در ارایه ملاک‌های فرد حاکم خلاصه می‌شد و در نهایت هیچ کس تردیدی نداشت که صلاح و فساد حکومت، در صلاح و فساد شخص حاکم خلاصه می‌شود: «النَّاس على دين ملوكهم». عصر روشنگری اما یک سره این پرسش را دگرگون ساخت. جهان غرب پرسش «چه کسی باید حکومت کند» را به کنار گذاشت و در برابرش پرسش «چگونه باید حکومت کرد» را جایگزین ساخت.

* * *

طی دو دهه گذشته، گزینه‌های نجات بخش جریان اصلاحات معمولا چهره‌های شاخص و کاریزماتیکی به حساب می‌آمدند که گمان می‌کردیم مدام باید از آن‌ها استفاده کنیم. به زبان ساده‌تر، ما هیچ ابتکار، خلاقیت و استراتژی خاصی برای پیروزی انتخاباتی نداشتیم. تمام هنر ما در این خلاصه می‌شد که دست به دامن گزینه‌ای شویم که پیش از این «اثبات کرده» تعداد بالایی رای دارد. از این جنبه، به نظرم ما به یک شطرنج‌باز مبتدی شباهت داشته‌ایم.

این شیوه دو ایراد اساسی داشت. نخست اینکه بر خلاف بنیان فلسفی اصلاحات، امکان چرخش نخبگان و دست به دست شدن قدرت را محدود می‌ساخت. دوم آنکه دست ما همیشه برای جناح رقیب رو بود. پس حریف به سادگی برای زدن وزیر ما برنامه‌ریزی می‌کرد. آمار ۵ انتخابات ریاست جمهوری گذشته این مساله را تایید می‌کند: استفاده از گزینه‌های سرشناس قدیمی همیشه به شکست انجامیده، (هاشمی ۸۴ و میرحسین ۸۸*) در حالیکه معرفی یک چهره جدید همواره به پیروزی ختم شده است. (خاتمی ۷۶ و روحانی ۹۲)

در مقابل، نقطه قوت جریان اصلاحات مواردی بوده است که در آن توانسته خواسته‌های خود را به عرصه سیاست تحمیل کند. یعنی نه تنها نامزدهای جناح خودش، بلکه حتی چهره‌هایی که تا پیش از این اصلاح طلب نبوده‌اند هم تحت تاثیر این مطالبات تغییر موضع می‌دهند و به یک ابزار کلیدی در جناح اصلاحات بدل می‌شوند. درست همان مسیری که یک زمانی هاشمی و بعدها روحانی طی کردند. در این استراتژی، مهم نیست که «چه کسی باید حکومت کند»؟ مهم این است که «چگونه باید حکومت کند»؟

هرچند با این سناریو هر روز چهره جدیدی از سیاست‌مداران به اردوگاه اصلاحات اضافه می‌شود، اما مزیت اصلی آن مطالبه‌محور ساختن مسیر سیاست‌ورزی و دور شدن از وابستگی‌های شخصی است. برای پیروزی در این بازی، هیچ مهره‌ای به خودی خود اهمیت حیاتی ندارد و هر مهره صرفا در دل یک استراتژی گسترده معنا می‌یابد.

در آستانه انتخابات اخیز نیز جدال بر سر شخصیت‌های حقیقی فهرست ائتلاف در افتادن در دام همان سناریوی شکست خورده ژنرال‌ها است. اکنون که تعداد زیادی چهره‌های جوان و تازه نفس در فهرست اصلاح‌طلبان قرار گرفته‌اند، بهترین فرصت است که جامعه رای دهندگان مطالبات خودش را بار دیگر به عرصه سیاسی تحمیل کند. باید در کنار حفظ انسجام فهرست ائتلاف، (با هدف رای سلبی به تندروهایی که کشور را به ورطه ویرانی کشاندند) با طرح مطالبات جامعه، سیاست‌مداران آینده را در قامت آنچه خود می‌پسندیم در آوریم.

* طبیعتا اینجا نتیجه رسمی انتخابات مد نظر است و نه اختلاف نظرهای دیگر.

۱۱/۲۴/۱۳۹۴

توضیح و اصلاح یادداشتی در مورد احمد شاملو




پی‌رو گفت‌وگوی دو هفته گذشته آقای قائد با روزنامه شرق، مطلبی در این وبلاگ منتشر شد که استناد آن به روایت آقای قائد از دست‌کاری احتمالی تاریخ اشعار توسط احمد شاملو بود. (اینجا+) بنابر روایت آقای قائد، احمد شاملو شعری را که در سال ۵۸ سروده، با امضای تاریخ سال ۱۳۲۹ به چاپ رسانده است. با تذکر و پی‌گیری یکی از خوانندگان عزیز مشخص شد که دست‌کم در سال ۱۳۳۰ کتابی به چاپ رسیده و در آن شعر «قصیده برای انسان ماه بهمن» دقیقا به همین روایت فعلی منتشر شده است. تصاویری از این کتاب را برای آقای قائد ارسال کردیم که مورد تایید ایشان نیز قرار گرفت. بدین ترتیب، باید پذیرفت که احمد شاملو در تاریخ سرایش این شعر هیچ‌گونه دخل و تصرفی نکرده و شعر، به واقع در سال ۲۹ سروده شده است. «مجمع دیوانگان» به سهم خود از شائبه ایجاد شده پوزش می‌خواهد. 

۱۱/۲۱/۱۳۹۴

جاذبه‌های شرارتِ مشروع


به تازگی فیلمی از حمله ماموران شهرداری به یک کارواش منتشر شده است. (+) فیلم حاوی صحنه‌های بسیار خشنی است. پیش از این هم جسته و گریخته از خشونت‌های این ماموران شنیده بودیم. معروف‌ترین‌اش شاید موردی بود که به مرگ یک دست‌فروش ختم شد. اما این بار برای چند ثانیه فرصت داریم که شیوه بروز این خشونت را به چشم ببینیم. شیوه‌ای که آشکارا یادآور اوباش‌گری است.

* * *

«زیگموند فروید» اعتقاد داشت که «انسان ذاتا به شرارت گرایش دارد». او بر این باور بود که تمدن و اخلاقیات ناشی از آن، بر بسیاری از گرایش‌های شرورانه انسان پرده می‌کشد. اما اگر به دلایلی این پرده‌های اخلاقی کنار زده شوند، به چشم خواهیم دید که انسان قادر است تا چه میزان بی‌رحم، موذی، شریر، خائن و حتی خون‌ریز باشد.

گروه‌های شرارت و گنگ‌های خلاف‌کار، حتی در مدل دسته‌بندی‌های کودکانه‌ دوران نوجوانی، از مواردی هستند که به فرد کمک می‌کنند حجاب اخلاقیات را کنار بگذارد. این گروه‌ها به اعضای خود فرصت می‌دهند تا اگر نه در کل جامعه، دست‌کم در یک اجتماع محدود از امیال شرورانه خود شرمگین نباشند، بلکه حتی بدان افتخار کنند. چاقوکشی برای جامعه یک ناهنجاری است، اما در یک گروه شرار تعداد زخم‌های چاقو می‌تواند همچون نشان‌های افتخار عمل کند.

فردی را تصور کنید که با یک ناهنجاری جنسی، به «تجاوز» گرایش دارد. هنجارهای اخلاقی سبب می‌شود تا او از چیزی که هست و نیازی که عمیقا احساس می‌کند شرمنده باشد. حال اگر گروهی از راه برسد که تجاوز را نه یک عمل بسیار قبیح، بلکه یک حق و حتی نشان افتخار قلمداد کنند، این فرد می‌تواند مشتاقانه بدان بپیوندد و از مشروعیت اخلاقی که به گرایش شرورانه‌اش داده می‌شود لذتی دو چندان ببرد. (اگر گمان می‌کنید این فقط یک مثال انتزاعی است باید عرض کنم هفته گذشته، گروه «بازگشت پادشاهان» دقیقا با هدف قانونی شدن تجاوز، برنامه راهپیمایی در ۴۳ کشور جهان را تدارک دیده بود)

هانا آرنت نیز در بررسی رژیم‌های توتالیتر، تاکید ویژه‌ای بر «جاذبه شرارت» دارد. او متخصص تحلیل روان‌شناسی توده‌ها بود. جایی می‌نویسد: «جاذبه شر و خباثت برای ذهن اوباش چیز تازه‌ای نیست. این امر پیوسته حقیقت داشته است که اوباش کردارهای تجاوزگرانه را با نگاه ستایش‌آمیز می‌نگرند: فلانی ممکن است پست باشد، اما بسیار زیرک است. عامل تکان‌دهنده در پیروزی توتالیتاریسم همان بی‌خویشتنی هواداران این جنبش است». (توتالیتاریسم، هانا آرنت، محسن ثلاثی، نشر ثالث، ص۴۱)

رهبر جنبش توتالیتر، تا زمانی که هواداران‌اش در راستای منویات او دست به شرارت می‌زنند اعمال‌شان را توجیه می‌کند. ممکن است گاه برای حفظ ظاهر مجبور شوند عمل خاصی را تقبیح کنند، اما در این موارد هم تقبیح عمل نباید با سرخوردگی پی‌روان همراه باشد. پس به موازات تقبیح عمل، از خود پی‌روان دفاع می‌شود تا آنان همچنان بتوانند از مزایای «شرارت مشروع» بهره‌مند شوند.

حتی می‌توان در ریشه‌یابی رشد شگفت‌انگیز و خشونت افسارگسیخته «داعش» نیز رد پایی از جاذبه‌های شرارت مشروع را به چشم دید. گزارش‌های فراوانی ارسال شده که خشن‌ترین هواداران داعش اساسا چندان دل‌بستگی خاصی به اسلام نداشته‌اند. (برای مثال زن تروریستی که در عملیات فرانسه کشته شد) اما این فقط داعش است که به آن‌ها اجازه می‌دهد سر ببرند، دست و پا قطع کنند، مردان را بکشند و زنان را به غلامی و بردگی بگیرند، تجاوز کنند و در همه حال تحسین شوند. پس چه جای تعجب که شروران عالم از کشورهای مختلف جمع شوند و به سمت بهشت آمال شرورانه روی بیاورند. خشونت کم‌نظیر داعش، نه محصول یک برنامه‌ریزی و یا ایدئولوژی خاص، بلکه احتمالا نتیجه همان پیش‌بینی فروید است.

* * *

شهرداری تهران، چند سالی می‌شود که بخشی از مسوولیت‌های خود را به پیمان‌کاران خصوصی واگذار کرده است. پیمان‌کارانی که نیروهایی «دست به چوب» استخدام می‌کنند. همان اراذل و اوباشی که زمانی در گروه‌های شرارت قانون‌شکنی می‌کردند و با عواقب قانونی و حتی اخلاقی آن دست به گریبان می‌شدند، حالا با سازمان‌دهی شهرداری فرصت دارند که از «جاذبه‌های شرارت مشروع» لذت ببرند. با خیال راحت شیشه می‌شکنند، با وجدانی آسوده کتک می‌زنند، قمه می‌کشند، فحش می‌دهند و ... در تمام موارد، زیر سایه حمایت ماموران، شرارت‌های بروز یافته، به اسم «اجرای قانون» مشروعیت می‌یابند.