۱/۱۰/۱۳۹۴

کفاره‌های مدرن!


«مرگ یک فروشنده»، تنها یک نمونه از ده‌ها و ای بسا صدها اثر هنری است که به موضوع تصمیم به خودکشی به امید دریافت «حق بیمه عمر» پرداخته است. تصمیم مرگ‌آوری که گویا اذهان بسیاری را در طول تاریخ به خود مشغول ساخته است. از همین رو تمامی شرکت‌های بیمه کارآگاهان زبده‌ای را استخدام کرده‌اند که دست‌کم برای منافع اقتصادی خودشان هم که شده جلوی این مرگ‌های ساختگی را بگیرند. راهکار هم مشخص است: «اگر ثابت شود خودکشی کرده‌اید، هیچ پولی دریافت نخواهید کرد، پس به دنبال راه حل دیگری باشید». حالا تصور کنید به جای این پیام، به تمامی شهروندان بگوییم: «فارغ از اینکه هزینه بیمه را داده‌اید یا نه، قول می‌دهیم اگر خودتان را بکشید حتما جایزه خوبی به خانواده‌تان بدهیم»!

* * *

«یونس عساکره» که خودش را سوزاند، مردم خشم‌گین خرمشهر به خیابان‌ها ریختند. (اینجا ببینید+) کسی نمی‌داند نتیجه این خشم و خروش خرمشهری‌ها چه خواهد بود؟ اما همین مقدار می‌دانیم که اعتراض‌شان را اعلام کردند و دست‌کم فرمانی تبعیض‌آمیز همچون «ممنوعیت عزاداری به سبک عربی» را زیر پا گذاشته‌اند. پیام‌شان برای خانواده عساکره هم تجمع در برابر خانه‌شان بوده به نشانه هم‌دلی و هم‌دردی. اهالی پایتخت اما راه دیگری رفتند. آن‌ها ترجیح دادند در اقدامی «خیرخواهانه» برای تامین مسکن خانواده عساکره «پول» جمع کنند. (اینجا+) به میزانی که این خانواده بتواند از قبل سوختن جگرگوشه‌اش به یک دستگاه منزل مسکونی برسد. معامله خوبی است! دست‌کم، آنقدر هست که دیگر دست‌فروشان کشور هم بخواهند به آن فکر کنند!

* * *


ایرانیان از دیرباز سنتی دارند در برخورد با اجساد. اگر پی‌کر بی‌جانی را در گذرگاهی ببینند پولی روی جسد می‌اندازند به نشانه «کفاره». ریشه این «کفاره» به آیه‌ای از قرآن باز می‌گردد که می‌گوید: «...کسی که مؤمنی را از روی خطا به قتل رساند، باید یک برده مؤمن را آزاد کند و خون‌بهایی به کسان او بپردازد ...». (سوره نساء/آیه ۹۲) گمان می‌کنم پایتخت‌نشینان نسبت به جایگاه خود انتخاب متناسبی داشته‌اند! دست‌شان که به آزادی مومنی نمی‌رود، اما گویا در ناخودآگاه خود خوب دریافته‌اند که یونس عساکره‌ها را ما با خطاهای خود به قتل رسانده‌ایم، پس باید خون‌بهایی به کسان او بپردازیم؛ به هر حال، وجدان آسوده هم چند دیناری هزینه می‌طلبد!

۱/۰۹/۱۳۹۴

ترجمه: چهار عقد و یک خاکسپاری در یمن




سوزان دالگرن + (پروژه تحقیق و اطلاعات خاورمیانه MERIP)
مترجم: محمدافخمی

در تاریخ ۲۱ فوریه ۲۰۱۵، «عبد ربه منصورهادی الفضلی»، مردی که توسط بسیاری از کشورها به عنوان رییس جمهور یمن به رسمیت شناخته می‌شود، از حصر خانگی در صنعا گریخت و با خانواده‌اش به شهری جنوبی به نام عدن رفت. اندکی بعد او این شهر را پایتخت جدید یمن نامید. جنبش حوثی یا انصارالله که کنترل صنعا را در اختیار دارد، مدعی است پایتخت یمن همچنان صنعاست. برای ناظر خارجی احتمالن تصمیم جدید جنبش جنوبی (هیراک) نیز به همین اندازه گیج کننده است. هیراک (در عربی: «حراکه»)  تصمیم گرفته‌است کمپین اعتراضی و جنبش نافرمانی مدنی دیرینه خودش را که با هدف بازپسگیری استقلال استان‌های جنوبی برپا شده بود، معلق کند. این استان‌ها زمانی جمهوری دموکراتیک خلق یمن را تشکیل می‌دادند.

از سال ۲۰۰۷، جنوبی‌ها تحت لوای هیراک، به دنبال جدایی از دولت در صنعا بوده‌اند. پس از قیام گسترده علیه «علی عبدالله صالح» در یمن در سال ۲۰۱۱، رفته رفته جنوبی‌های بیشتری حامی استقلال کامل شدند. «میدان انقلاب» در «عدن» بازتاب دهنده شعارهایی چون «کشور من، کشور من عربستان جنوبی است/ پایتختش این جمهوری، عدن است»، شد. بدین ترتیب اعتراض شدید جنوبی‌هانسبت  به انتقال رژیم قدیمی صنعا (که از نظر آن‌ها فاسد است و به تبعیض علیه آن‌ها مشغول است)  به پایتخت خود خوانده خودشان، به نظر منطقی می‌رسد. حقیقت موضوع هم این است که جنوبی‌هانگران و مردد هستند. با این که هادی در «ابین»، یکی از شهرهای تحت کنترل دولت جنوبی وقت، به دنیا آمده، مردم جنوب او را محصول صنعا می‌دانند. کسی که مسئول اصلی رنج جنوبی‌ها در جنگ ۱۹۹۴ است، زمانی که جنوبی‌ها برای مدت کوتاهی در صدد لغو اتحاد ۱۹۹۰ (اتحاد یمن شمالی با یمن جنوبی) برآمدند. اما، اگر همه چیز انقدر ساده بود که یمن، یمن نمی‌شد. در حال حاضر، کنترل حوثی‌ها بر صنعا، هم‌مسلکان «منصورهادی» و «هیراک» را در جنگی علیه دشمن مشترک متحد کرده است.

هادی در عدن
در روزهای اول، اختلاف نظرهایی بین رهبران هیراک در مورد حضور «هادی» در عدن وجود داشت. رییس جمهور اسیر چطور توانسته از دست شبه نظامین حوثی‌ای که از خانه‌اش محافظت می‌کردند، فرار کند؟ آن‌ هم با این همه همراه؟ چطور از تمام ایست‌های ‌بازرسی حوثی‌ها در مسیر فرودگاه صنعا یا در جاده‌های بین شهری عبور کرده؟ تمام این سوال‌های بی‌پاسخ، باعث تقویت ظن بعضی از جنوبی‌ها شده است که هدف ماموریت هادی در عدن، تضمین حفظ قرارداد اتحاد وجلوگیری از استقلال یمن جنوبی است. بر اساس این نظریه، مغزهای متفکر پشت این نقشه، افراد مختلفی از قشر نخبه شمالی هستند که با «هادی» به عدن آمده‌اند.

در حقیقت دلایل زیادی وجود دارد که گمان کنیم آمدن «هادی» به عدن (بین همه گزینه‌هایی که برای او وجود داشت) تصادفی نیست. مدتی قبل، فرمانداران استان‌هایی که توسط نیروهای حوثی اداره نمی‌شدند به دعوت فرماندار جدید عدن، «عبدالعزیز صالح بن حبتور»، در این شهر جمع شدند. «هادی»، «بن حبتور» رییس وقت دانشگاه عدن را در میانه یک بحران انتخاب کرده بود. در آن ‌زمان، «وحید رشید»، فرماندار قبلی در ماه سپتامبر با بیم از این که کنترل صنعا توسط حوثی‌ها مقدمه تسلط هیراکی بر عدن است، سمت خود را ترک گفته بود. رشید عضو حزب اصلاح است، حزبی متشکل از جریان‌های اسلام‌گرای سنی که بعد از حمله هوادارانش به تجمعی صلح آمیز در میدان انقلاب عدن، حمایت بسیاری از جنوبی‌ها را از دست داد. یکی از ملاقات‌های نخستینی که هادی در کاخ ریاست جمهوری‌اش در عدن برگزار کرد، با همین فرمانداران بود تا بتواند بزرگتر بودن قلمرو خودش نسبت به حوثی‌ها را به رخ بکشد. هادی مدعی در اختیار داشتن ۸۰٪ خاک یمن است که این شامل زمین‌های نفت‌خیز نیز می‌شود. همچنین «باب‌المندب»، تنگه متصل کننده دریای سرخ به اقیانوس هند نیز در اختیار اوست. از نگاه قدرت‌های خارجی این تنگه نقشی حیاتی در معادلات سیاسی یمن دارد. به همین دلیل هم مصر اعلام کرده است در صورتی که این  تنگه به دست حوثی‌ها بیفتد، آمادگی دخالت نظامی را دارد.

«هادی» در بیانیه‌اش پس از ملاقات با فرمانداران ضد حوثی، استعفایش از ریاست جمهوری را پس گرفت. این استعفا به دنبال بازداشت خانگی‌اش در ژانویه تنظیم شده بود. او خواستار ادامه «گفتگوهای فراگیر ملی» شد که توسط شش کشور «شورای همکاری خلیج» حمایت می‌شود. همچنین تمام تصمیماتی که توسط حوثی‌ها و به نام حکومت ملی گرفته می‌شود، را نامشروع خواند. به دنبال آمدن «هادی» به عدن، سر و کله بسیاری از رهبران برجسته حزب «اصلاح» هم پیدا شد، از جمله فرماندار پیشین، «وحید رشید». اصلاح، رقیب اصلی حوثی است. برای تقویت ادعای حاکمیت هادی، تمام کشورهای شورای همکاری به غیر از عمان، اعلام آمادگی بازگشایی سفارت‌هایشان در عدن را کرده‌اند. کمک‌های مالی شورای همکاری خلیج، حالا به جای صنعا به عدن می‌رود.

اما آن‌چه باعث تقویت ظن هیراکی‌ها و پیچیده‌تر شدن اوضاع می‌شود، مصاحبه‌ای از« بن حبتور»، فرماندار فعلی عدن است که در آن می‌گوید: اگر «احمد صالح»، فرزند رییس جمهور پیشین از روش‌های پدرش اعلان برائت کند، نخستین کسی خواهد بود که از کاندیداتوری او برای ریاست جمهوری حمایت خواهد کرد. آیا بن حبتور یکی از یاران هادی است یا نه؟ آیا هدف، بازگرداندن یک «دولت فدرال» تحت کنترل هادی است یا چیز دیگر؟ و آیا علی عبدالله صالح رییس جمهور پیشین در پشت صحنه چه نقشی ممکن است داشته باشد؟ این‌ها سوالاتی است که توسط جنوبی‌های سردرگم در وبسایت‌های خبری و شبکه‌های اجتماعی پرسیده می‌شود.

به عنوان بخشی از توافق حاصل از میانجیگری شورای همکاری خلیج، صالح پس از کناره گیری از قدرت در نوامبر ۲۰۱۱، همچنان رییس کنگره مردمی باقی مانده است.-حزبی که پیش از این کنترل کشور را در اختیار داشت.  توافق ۲۰۱۱ به صالح مصونیت قضایی و حق حفظ اموالی را می‌داد که در دوران ریاست جمهوری به دست آورده بود. بر اساس تخمین یک گزارش سازمان ملل که در فوریه منتشر شده، این اموال حدود ۶۲ میلیارد دلار ارزش دارند. رقمی حیرت‌آور که حتا اگر اغراق شده باشد، موید تصوری است که یمنی‌ها، سال‌های طولانی از فساد شخصی صالح داشته‌اند. همچنین تصور گسترده‌ای در یمن و خارج از آن وجود دارد که صالح از سپتامبر ۲۰۱۴ مسیر پیشرفت حوثی‌ها به سمت صنعا را تسهیل کرده‌است. صنعا تا کنون به دفعات شاهد تجمعات «خودجوش» مردمی بوده که خواستار «رهبری قوی‌تر» (یعنی احمد پسر صالح) بوده اند. همچنین کنگره تحت رهبری صالح، تنها حزب سیاسی‌ای است که در در تقابل با «هادی» و در کنار حوثی‌‌ها با برگزاری ملاقات‌های گفتگو در ریاض، پایتخت عربستان سعودی، مخالفت می‌کند.

علاوه بر این‌ها هیراکی‌ها می‌دانند ایده مطرح کردن عدن به عنوان پایتخت کشور از سال‌ها پیش ذر ذهن رژیم صنعا به عنوان روشی برای مقابله با تجزیه طلبی جنوبی‌ها، وجود داشته است. صالح در دوران ریاست‌جمهوری‌اش بخش عمده‌ای از ماه‌های زمستان را در آنچه «پایتخت اقتصادی» یمن می‌دانست می‌گذراند؛ با هدف تقویت  مناسباتش با سیاست‌مداران آن منطقه و در راستای بازی‌هایش برای ایجاد توازن قوا بین نیروهای مختلف کشور بر علیه یک‌دیگر. همچنین شایعاتی وجود دارد که ژنرال «محسن الاحمر»، کسی که زمانی دست راست نیرومند صالح بود و در قیام ۲۰۱۱  او را تنها گذاشت هم، در حال حاضر در عدن است و به عنوان «مشاور نظامی» هادی فعالیت می‌کند.

در راستای این تردیدهای مرتبط و گوناگون، هیراک تا دو هفته پس از ورود هادی، به نافرمانی مدنی خود ادامه داد. ساختمان‌های اداری،تجاری و مدارس در ساعات کاری صبح تعطیل بود و نیروی امنیتی ویژه یمن (که پیشتر به نام نیروی امنیتی مرکزی شناخته می‌شد) تحت فرماندهی عبدالحافظ السقاف با مبادرت به خشونت، به سرکوب این اعتراضات صلح آمیز می‌پرداخت.

حوثی‌ها در صنعا
حوثی‌ها به دنبال تحکیم حاکمیت خود هستند، حاکمیتی که محبوب عده‌ای و منفور عده‌ای دیگر است. «انصارالله»، در مناطق تحت کنترل خود با تضمین قطع نشدن برق،تصفیه اعضای فاسد دولت و ارتش و کنترل تورم فزاینده مقطعی قیمت نفت،  محبوبیت خود را افزایش داده است. با این حال آن‌ها دشمنان بسیاری دارند و از جمله این دشمنان، قبایل شمال شرق و جنوب غرب را می‌توان نام برد، علی الخصوص استان نفتی «مارب» و زمین‌های پست غربی «طائز» و «ایب». حوثی‌ها همچنین تهدید کرده‌اند حزب اصلاح را غیر قانونی اعلام می‌کنند. حزبی که به گفته آن‌ها هم‌پیمان القاعده در شبه جزیره عرب است. آن‌ها به عنوان شاهدی بر مدعای خود، به حضور«عبدالمجید الزندانی» یکی از حامیان شناخته شده جهادگرایی در یمن، در حزب اصلاح استناد می‌کنند.

برخی در این‌جا هم دست پنهان علی عبدالله صالح را می‌بینند: کاملن قابل انتظار است که رییس جمهور سابق، بازیگران نیرومند کشور را علیه هم بشوراند تا تضعیف آن‌ها باعث تقویت خودش بشود. حزب اصلاح در شش دوره از جنگ با حوثی‌ها در سال‌های ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ از صالح و ژنرال برجسته اش، محسن الاحمر حمایت کرده. حالا شاید این حوثی‌ها هستند که شریک تاکتیکی صالح شده‌اند. اما جنگ به حوثی‌ها اموخته صالح هیچ‌گاه قابل اعتماد نیست. یکی از نخستین اقدامات انصارالله پس از فتح صنعا، تبعید محسن الاحمر به عربستان سعودی بود. شاید محسن در سال ۲۰۱۱ به صالح خیانت کرده باشد، اما پیش از آن دادستان کل شش کمپین بوده که با هدف خرد کردن شورش حوثی‌ها در زمین‌های شمالی تشکیل شده بود.

در بهترین حالت تصویر دم دستی رسانه‌های غربی که حوثی‌ها را به عنوان «تحت حمایت ایران» و «شیعه» معرفی می‌کند، گمراه کننده است. دلایل نارضایتی حوثی‌ها مسایل داخلی است و فرقه زیدی‌ها (که حوثی‌ها متعبق به آنند) تفاوت‌های بسیاری با شیعه دوازده امامی‌ای دارد که پرچمدارش جمهوری اسلامی ایران است. علی‌رغم شانتاژهای صالح که با سکوت رسانه‌های خلیج {فارس} همراه بوده، مدارک کمی وجود دارد که نشان‌دهنده کمک‌ ایران به حوثی‌ها در خلال جنگ‌های داخلی ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۰ باشد. کمک‌هایی که مسلمن هیچگاه به پای دخالت نظامی عربستان سعودی علیه حوثی‌ها در ۲۰۰۹ نخواهد رسید. حوثی‌ها از ایرانی‌ها و متحدانشان، کمک‌هایی برای ایستگاه تلویزیونیشان،« المسیره» دریافت کردند.

پس از فتح صنعا و با جاری شدن کمک‌های کشورهای خلیج {فارس} به سوی عدن، حوثی‌ها با خزانه‌ای کم و بیش خالی مواجه بودند. پس با روی گشاده به ایران روی آوردند. به گزارش خبرگزاری رسمی صبا، که اکنون تسوط حوثی‌ها اداره می‌شود، یک هیئت نمایندگی ارشد حوثی، تحت حمایت «صالح الصمد»، سفر طولانی مدتی به ایران کرد. صالح الصمد، «مشاور رییس جمهور و رییس شورای سیاسی انصارالله» است. این هیئت با قول کمک ایران به ارزشی معادل یک سال تولید نفت، به صنعا بازگشت. پیش از آن و در اواخر فوریه، سازمان هواپیمایی تحت کنترل حوثی‌ها، قراردادی با شرکای ایرانی امضا کرده بود که بر اساس آن تعداد پروازهای روزانه بین تهران و صنعا به عدد چهار افزایش یابد. این مقدار از این جهت قابل توجه است که در یمن پروازهای بعضی مسیرهای داخلی، تنها یک بار در روز انجام می‌شود. نخستین پروازهای ایرانی‌ها به یمن رسیده و یمنی‌ها در شبکه‌های اجتماعی در مورد انبوه «توریست»ها و «تجار»ی که از این پروازها پیاده می‌شوند، جوک می‌سازند. اما لاس زدن با ایران، دشمن اصلی عربستان سعودی و اکثر همراهانش در شورای همکاری خلیج، شوخی بردار نیست. هادی و حامیان خارجی‌اش می‌توانند از این موضوع به عنوان بهانه‌ای برای حمله نظامی گسترده به حوثی‌ها استفاده کنند و به رویاهای فاکس نیوز مبنی بر جنگ نیابتی بین ایران و سعودی در خاک یمن جامه عمل بپوشانند. به نظر می‌رسد عربستان سعودی خود را برای این موقعیت آماده کرده بوده، آنها برای آزادی یک کارگزار کنسول که از سال ۲۰۱۲ به گروگان القاعده درآمده بود مشغول مذاکره بودند که نیروهای ویژه ایران یک دیپلمات ایرانی که توسط همان گروه گروگان گرفته شد را آزاد کرد.

اگر یک جنگ تمام عیار بین منصور هادی و حوثی‌ها دربگیرد، جنوبی‌ها مشکلی برای این که از کدام طرف حمایت کنند، ندارند. در جنگ بین ایران و عربستان، با وجود دخالت‌های متعدد تاریخی سعودی‌ها در امور داخلی یمن، آنها پشت عربستان خواهند ایستاد. گفتمان ضد شیعی که جریان اصلی حاکم بر جهان عرب از سال ۲۰۰۳ و حمله آمریکا به عراق بوده، در جنوب یمن هم ریشه دوانده و جنوبی‌ها  بیش از هرچیز دیگری از فتح این منطقه توسط حوثی‌ها می‌هراسند.

همین مساله باعث همراهی جنوبی‌ها با هادی می‌شود و هیراکی‌ها تردیدی در این‌که حاکم مشروع کشور چه کسی است، ندارند. از نظر جنوبی‌ها، هادی به عنوان رییس جمهوری که به اجبار وادار به استعفا شد، اما شجاعتش را دوباره به دست آورد، به منطقه خاستگاهش بازگشت تا دوباره به جایگاه پیشیشنش برگردد، شایسته احترام است. در نتیجه زمانی که هیراکی‌های جوان در خیابان‌ها به اعتراض علیه هادی دست زدند، بدرالدین، یک سخنگوی ارشد هیراکی، مخالفت خود با این کار را اعلام کرد. به گفته او این دست اعتراض‌ها، تنها به نفع آنهایی که صنعا را کنترل می‌کنند، تمام می‌شود. در اوایل مارچ، هیراک به صورت رسمی اعلام کرد تصمیم گرفته در شرایطی که دولتی برای اعتراض علیه‌اش وجود ندارد، کمپین نافرمانی مدنی خود را متوقف کند. هیراک به دنبال این است که تاثیر مناسبی روی شورای همکاری خلیج و دیگرنماینده‌های خارجی حاضر در عدن داشته باشد. به صورت هم‌زمان، اعضای جنبش استقلال جنوبی، امیدوارند هادی در نهایت به این نتیجه برسد که جدایی جنوب (یک «منطقه عاری از ایران») باعث تسهیل دست‌یابی به یک راه حل صلح آمیز برای بقیه بخش‌های یمن نیز خواهد شد. شایان توجه است که با وجود انزجار هیراک از فساد در صنعا، آن‌ها اهمیت ناچیزی به برکناری مسئولین فاسد و توجه به نیازهای عموم برای آب، برق و سرویس‌های عمومی توسط حوثی‌ها می‌دهند. این حقایق نتواسنته بدبینی عمیق جنوبی‌ها نسبت به شمالی‌های زمین‌های مرتفع را از بین ببرد.

در تلاشی برای ارتقای حمایت جنوب، هادی با فراخواندن ۲۰هزار سرباز جدید، امکان عضویت در ارتش ملی را به روی جنوبی‌ها گشوده است. پس از جنگ ۱۹۹۴، جنوبی‌ها با تبعیض در استخدام در ارتش موجه بودند و نظامیان جنوبی قدیمی هم مجبور شدند در خانه به انتظار« حقوق بازنشستگی» بنشینند. در حالی که این اقدام هادی مورد خوشایند بسیاری از جنوبی‌ها قرار گرفته، بسیاری، هم‌صدا با حوثی‌ها این تصمیم را تحریک به جنگ می‌خوانند و از آن انتقاد می‌کنند.

هادی به عنوان اولین فرمان بعد از پس گرفتن استعفایش، سرتیپ «ثابت جواس» را به عنوان فرمانده نیروی ویژه امنیت در عدن، جایگزین السقاف، متحد حوثی‌ها کرد. جواس پس از این که نیروهایش حسین، برادر رهبر فعلی حوثی‌ها، «عبدالجمال الحوثی» را کشتند، معروف شد. این جایگزینی، یک هفته پس از شورش سربازان محافظ محل سکونت هادی در شهر صورت گرفت و باعث هراس هرچه بیشتر هیراکی ها از تهاجم حوثی‌‌ها شد، اما ژنرال «نصیر منصور هادی»، برادر«منصورهادی»، مسئول امنیت سیاسی عدن، ابین و لحج به این تصمیم اعتراض کرد. شایعه است که نصیر و سقاف دوستان و متحدان دیرینه‌ای هستند. فشار برادر، باعث شد هادی به دنبال گزینه‌ای بینابینی‌ بگردد. در همین زمان، سقاف هم با برکناری‌اش به آسانی کنار نیامد. او بود که دستور حمله هوایی به کاخ هادی را صادر کرد و بعد از آن تلاش کرد فرودگاه عدن را در ۱۹ مارچ تصرف کند. السقاف پس از اشغال پایگاهش توسط انبوه نیروهای هوادار هادی، خود را تسلیم کرد. تا آنجا که برای هادی مهم است، السقاف به مکانی امن در جایی در یمن منتقل شده‌است.

آیا تاریخ خود را تکرار خواهد کرد؟
علی‌رغم اتحاد هیراک و هادی، جنوبی‌ها دست از فعالیت‌های خود برنداشته‌اند. تظاهرات خیابانی در دفاع از استقلال جنوب ادامه دارد وگروه‌هایی که کمیته‌های مردمی خوانده می‌شوند از قلمروها و املاک عمومی جنوب  محافظت می‌کنند. با این کار آن‌ها هرروز در مقابل نیروهای وفادار به حوثی‌ها و به عقیده بسیاری وفادار به رییس جمهور پیشین، صالح، قرار می‌گیرند. کمیته‌های مردمی، در سال ۲۰۱۱ و برای مقابله با القاعده و انصار الشریعه در ابین ساخته شده بودند. از آن زمان، هزینه این کمیته‌‌ها توسط دولت پرداخت می‌شده و به صورت رسمی توسط نصیر، برادر هادی هدایت می‌شدند. کسی که به نظر می‌رسد وفاداری‌اش گاه و بی‌گاه تغییر می‌کند. کمیته‌ها از مردان محلی تشکیل شده‌اند که در حال حاضر از مناطقی حفاظت می‌کنند که از حمایت ارتش ملی بی‌بهره است. در برخی از شهرها، این کمیته به اشغال مناطقی که اهمیت استراتژیک دارند هم کمک کرده‌اند، مثل شهرداری عدن، ساختمان تلویزیون عدن و نیروگاه بخش خارج شهر «حشوه» . در ۱۹ مارچ و در فرودگاه عدن، این کمیته‌ها وارد جنگ سنگینی با واحدهای نیروی امنیت ویژه السقاف شدند. در نهایت با همراهی قبایل محلی، این کمیته‌ها به طرز موثری توانسته‌اند مرز سابق بین شمال و جنوب را ببندند.

با وجود تمام امیدی که به هادی بسته شده، بعضی از جنوبی‌ها وحشت تکرار تاریخ را دارند. این که «هادی» به سرنوشتی مشابه رهبر جنبش جدایی جنوب در سال ۱۹۹۴، «علی سالم البیض» دچار شود. بیض هم در مراحل اولیه تقابلش با صنعا، از حمایت سیاسی قبایل شمالی و نیروهای سیاسی بهره‌مند بود، با این حال پس از مدتی با خیانت بعضی از نیروها مواجه شد. این نیروها بعدن در غارت گسترده زمین و منابع جنوب مشارکت کردند.

در سناریوی فعلی، اگر عدن واقعن تبدیل به پایتخت یمن بشود، قشر نخبه حاکم در صنعا که جنوبی‌ها از آن‌ها منزجرند، به سختی ظرفیت اداره یک مرکز استان را هم خواهد داشت. این کادر جدابافته به عدن خواهد رفت تا مقدمات عملیاتی که می‌تواند فتح عدن و جنوب توسط شمال نامیده‌شود را پایه گذاری کند. در هر حالت، همانطور که در سال ۱۹۹۰، عدن یک خرابه باقی ماند، بازسازی زیرساخت‌ها و خدماتش به گونه‌ای که شایسته پایتختی یک ملت باشد، سال‌ها طول خواهد کشید.


سیاست در یمن هیچ‌گاه حوصله سربر نخواهد شد و بدون شک تغییرات ناگهانی بسیاری درراهند. یکی از علایم این تغییرات، بمب‌گذاری دو مسجد حوثی‌ها در صنعا در ۲۰ مارچ بود. به نقل از «المسیر»ا حداقل ۱۳۷ نفر کشته شدند. در حال حاضر و نتیجه پیشرفت حوثی‌ها چهار عقد جدید بین متحدان جدید وقدیم-(«هادی» و «هیراک»، «هادی» و«اصلاح»، صالح و حوثی‌ها، حوثی‌ها و ایران) شکل گرفته است که همراه با خاکسپاری رویای انقلابی ساخت آینده‌ای عمیقن متفاوت برای یمن شده. خواه در میدان‌های صنعا، خواه در خیابان‌های عدن.

۱/۰۸/۱۳۹۴

دیپلماسی یا جنگ، مساله این است



سال ۱۳۷۷، به دنبال اشغال «مزارشریف» توسط نیروهای طالبان، ۱۰ دیپلمات ایرانی و یک خبرنگار صدا و سیما به طرز فجیعی به قتل رسیدند. (+) افکار عمومی ایرانیان به حدی متاثر شد که موجی از خشم و انتقام‌جویی به راه افتاد و فشارها بر دولت برای نمایش یک واکنش نظامی بالا گرفت. دولت ایران در برابر این فشارهای جنگ‌طلبانه مقاومت کرد و تنها سه سال بعد، با یک تصمیم استراتژیک نیروهای نظامی آمریکا را در حمله به افغانستان یاری کرد تا بدون پرداخت کم‌ترین هزینه از شر همسایه مزاحم خود خلاص شود.

سال‌ها بعد، حسن روحانی در جریان تبلیغات انتخاباتی خود فاش کرد که بسیاری از چهره‌های سیاسی و حتی مسوولان کشوری، در جریان حمله آمریکا به عراق از نظریه «هم‌پیمانی نظامی با صدام علیه آمریکا» حمایت می‌کردند. خوشبختانه در نهایت این گروه دست‌بالا را در سیاست‌گزاری کشور پیدا نکردند و همه دیدیم اندکی صبر و تعقل از جانب حکومت ایران چطور توانست بدون هیچ هزینه‌ای معادلات منطقه را به سود ما تغییر دهد. صدام، با هزینه آمریکا از بین رفت و به جای‌اش دولتی نزدیک به ایران بر سر کار آمد!

* * *

حدود ۱۰ سال پیش بود. زمانی که ادعاهای آذربایجان در مورد دریای خزر هنوز داغ بود و تحریک‌های امارات در مورد خلیج فارس و حتی جزایر سه‌گانه اوج گرفته بود. برای گرفتن یک گفت و گوی مفصل به سراغ «داوود هرمیداس باوند» رفته بودم که نتیجه نهایی‌اش در روزنامه مردم‌سالاری منتشر شد. (+) در کنار گفت و گوی رسمی، به صورت خودمانی پرسیدم که راه حل این همه تهدید و ادعاهای منطقه‌ای چیست؟ جناب دکتر نظرش این بود که اصلا مساله ما اینجا و در این منطقه نیست. مشکل نداشتن رابطه با آمریکا است. به باور ایشان، اگر مشکل ایران با آمریکا حل شود، تمامی این کشورهای منطقه به حدی از قدرت گرفتن اتحاد ایران و آمریکا به وحشت خواهند افتاد که دست از این تحریکات بر خواهند داشت.

در تمام طول این سال‌ها اما، گروه دیگری هم در همین کشور حضور داشتند که مساله را به شیوه متفاوتی می‌دیدند. گروهی که اعتقاد داشتند برای تقویت جایگاه استراتژیک کشور در منطقه، ما باید دامنه نفوذ غیرمستقیم خود را در کشورهای هم‌سایه افزایش دهیم. نتیجه آن، طبیعتا شکل‌گیری ده‌ها و ای بسا صدها گروه و گروهک وابسته به ایران، در اکثر کشورهای منطقه بود. از لبنان و سوریه گرفته تا عراق و بحرین و یمن و افغانستان و ...

در چنین فضایی، طبیعتا استراتژی مورد نظر آقای باوند در سیاست رسمی ما خریداری پیدا نکرد. گفتمان غالب، گفتمان بی‌گانه خواندن حامیان مذاکره با «الفبای غیرت و سیاست» بود! (+) «شعار هر بسیجی، مرگ بر آمریکا» بود و در شرایطی که همه برای جنگ و شهادت اعلام آمادگی و حتی اشتیاق می‌کردند، چنان «مذاکره مستقیم» را خط قرمز خود می‌خواندند که گویی صرف رفتن پای میز مذاکره هزینه‌هایی بیشتر از یک جنگ مستقیم به کشور وارد می‌کند! واقعیت اما سرانجام سنگینی خود را به نگاه ایدئولوژیک تحمیل کرد پس و از آنکه تبعاب گفتمان پرخاش‌جوی افراطیون برای تمامی شهروندان مشخص شد، آنکس که «حقوق‌دان» بود و نه «سرهنگ»، با به کارگیری تعبیر «کدخدا» در توصیف آمریکا، بار دیگر همان استراتژی‌ای را در دستور کار قرار داد که زمانی آقای باوند توصیه کرده بود.

با روی کار آمدن دولت حسن روحانی، به نوعی می‌توان گفت پی‌گیری دو نگاه فوق به صورت هم‌زمان در دستور کار حکومت مرکزی قرار گرفت. یعنی درست همان زمانی که نیروهای نظامی سپاه یا شبه‌نظامیان وابسته به ایران در کشورهای منطقه در حال طراح عملیات نظامی بودند و انبوهی از کمک‌های مالی و اعتباری به مخالفین حکومت‌های منطقه از داخل ایران فوران کرده بود، دولت جدید سیاست تنش‌زدایی با آمریکا را تا مرز گفت و گوی مستقیم و بی‌واسطه پیش برد و کار را به مرحله‌ای رساند که وحشت بزرگ‌ترین هم‌پیمان سابق آمریکا (یعنی اسراییل) را هم برانگیخت.

* * *

شکی نیست که در حال حاضر دامنه نفوذ ایران در تمامی منطقه گسترده شده است. از افغانستان در شرق گرفته تا عراق و سوریه و لبنان و بحرین و یمن. حتی شمال و شرق آفریقا هم از نفوذ شبه‌نظامیان ایرانی در امان نمانده است. از سوی دیگر، دستگاه دیپلماسی کشور توانسته است بزرگ‌ترین دشمن سنتی انقلاب ۵۷ را از صف هم‌پیمانان سابق خود جدا کرده و به یک شریک استراتژیک برای ایران بدل کند.

حال به باور من پرسش اصلی این است که: کدام سیاست در نهایت برای ما مفیدتر و کم‌هزینه‌تر بود؟ پی‌گیری مسیر دیپلماسی، یا نفوذ نظامی/امنیتی در کشورهای منطقه؟

با توجه به اینکه هر دوی این سیاست‌ها به صورت هم‌زمان در دستور کار کشور قرار داشته‌اند، قطعا نمی‌توان مرز مشخصی برای تبعات هر یک در نظر گرفت. حامیان هر یک از این دو سیاست می‌توانند مدعی شوند که دستاوردهای کسب شده محصول روش آن‌ها، و کاستی‌های ایجاد شده محصول اشتباهات اندیشه رقیب بوده است. با این حال من فراموش نمی‌کنم که بزرگ‌ترین اتحاد تاریخی کشورهای منطقه علیه ایران، دست‌کم به بهانه و دستاویز دخالت‌های نظامی/امنیتی نیروهای سپاه در کشورهای منطقه شکل گرفته است و به این می‌اندیشم که اگر درست در همین شرایط، دستگاه دیپلماسی دولت نتوانسته بود آمریکایی‌ها را از اقدام نظامی علیه ایران منصرف کرده و به پای میز مذاکره بکشاند، سرنوشت این اتحاد فراگیر چه بود؟

افسانه‌سازی از نیروهای نظامی کشور و پرداخت داستان‌هایی تخیلی/اسطوره‌ای از شخصیت‌هایی مانند «قاسم سلیمانی» البته که بازی جذاب و رویای خوشایندی است. با این حال من «الفبای غیرت و سیاست» را در آن می‌بینم که جان انسان‌ها را دست‌مایه ماجراجویی‌های خود نسازیم و از مسیر مذاکره بیشترین فاصله را با هرگونه جنگ احتمالی اتخاذ کنیم. پس ترجیح می‌دهم سرنوشت یک کشور ۸۰ میلیون نفری، و ای بسا سرنوشت منطقه‌ای به وسعت خاورمیانه‌ را، به جای آنکه در کف اختیار ماجراجویان اسلحه به دست قرار دهم، به میز مذاکره دیپلمات‌های قلم‌به دست بسپارم.

۱/۰۶/۱۳۹۴

دعا!



گفت و گوی زیر، میان دو زندانی محکوم به کار اجباری در اردوگاه‌های سردسیر (گولاگ) شوروی کمونیستی برقرار می‌شود. من توضیحات میان دیالوگ‌ها را حذف کردم که متن ساده و خلاصه‌ شود:

آلیوشکا: «ایوان دنیسویچ، اکنون که داری دعا می‌کنی چرا این ار را به طور کامل انجام نمی‌دهی؟»

شوخوف: «آلیوشکا، دعا مانند درخواست‌های اداری است. یا اصلا جوابی نمی‌آید، یا کلا رد می‌شود»

آ- «اما علت اجابت نشدن دعاهایت این است که یا به قدر کافی نمی‌خوانی و یا اشتیاق کافی را نداری. دعا را باید به طور مداوم خواند. اگر ایمان راسخی داشه باشی به کوه هم بگویی حرکت کن مطمئن باش که حرکت خواهد کرد».

ش- «آلیوشکا، برای من داستان تعریف نکن. ن هرگز ندیده‌ام که کوهی جابه‌جا شود. حال خود تو بگو که در کاوکازوز تمام مدت در کلوب کشیشان به خواندن دعا مشغول بودی، دیدی حتی یک کوه جابجا شود؟»

آ- «ولی دنیسویچ، ما چنین چیزی را از خدا نخواسته بودیم. وعده خدا این بوده است که ا نمی‌بایست برای چیزهای ادی و یا فانی بجز روزی هر روزمان دعا کنیم».

ش- «منظورت همین جیره‌مان است؟»

آ- «ایوان دنیسویچ! ما دعا نمی‌کنیم که خداوند بسته‌ای یا جیره سوپ بیشتری برای‌مان بفرستد. آنچه برای انسان‌ها بزرگ و مهم است برای خداوند ناچیز و بی‌اهمیت است. ما باید برای معنویات دعا کنیم و از خداوند بخواهیم تا بدی‌ها را از قلب‌هامان بزداید».

ش- «به هر حال هرقدر می‌خواهی دعا کن ولی با این کار اندکی هم از محکومیت‌ات کم نمی‌شود».

آ- دقیقا این همان چیزی است که نباید برای‌اش دعا کنی! آزدی برایت چه نفعی دارد؟ اگر آزاد بودی همین مقدار ایمانت نیز با چیزهای بی‌اهمیت از بین می‌رفت. پس خوشحال باش در زندانی. اینجا حداقل فرصت این را داری که به روحت فکر کنی».


(یک روز از زندگی ایوان دنیسویچ – الکساندر سولژنیتسن – فهیمه توزنده – کتاب‌سرای تندیس – ص۱۷۴)

۱/۰۴/۱۳۹۴

ترجمه وارده: «بازگشت هجومی نئوکان ها! جنگ با ایران؟»



نویسنده: پاول والدمن (+)
مترجم: ایمان احسانی *

مدتی گذشته است و شما ممکن است فراموش کرده باشید که سال‌های ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ برای «بازها»ی امنیت ملی آمریکا که به نئومحافظه‌کاران مشهورند، چقدر فوق‌العاده بود. با وجود حادثه ۱۱سپتامبری که هنوز در اذهان زنده بود و کاخ سفید و کنگره‌ای که در کنترل جمهوریخواهان قرار داشت، مقاومت ناچیزی در مسیر تحقق رویای «خاورمیانه جدید» به چشم می‌خورد. خاورمیانه‌ای که مدت‌های مدیدی است ما را بسیار به دردسر انداخته. بدون شک دموکرات‌ها به این مسیر نرفتند؛ هرچند اغلب دموکرات‌ها، بسیار مشتاق بودند که نشان دهند صلح‌طلب‌های بزدلی نیستند. بنابراین به هیچ وجه مانع چندانی برای جنگی جدید ایجاد نکردند.

شکی نیست زمانی که لازم شد حمله به عراق توجیه شود «باز»ها باید کمی بزرگ‌نمایی می‌کردند، کمی واقعیت‌ها را وارونه جلوه می‌دادند و سناریوهای مسخره‌ای را همه جا آب و تاب می‌دادند. اما همه این‌ها وقتی می‌توانست ارزشمند باشد که ما در جنگ پیروز می‌شدیم: صدام حسین سرنگون می‌شد، ما به سرعت حکومت جدیدی تشکیل می‌دادیم و دموکراسی همچون سپیده دمِ درخشانِ دورانی نوین در کل منطقه سر بر می‌آورد و بوسیله قدرت بخشنده ارتش آمریکا به پیش برده می‌شد.

البته همه چیز اشتباه از آب در آمد. چهار هزار آمریکایی مردند، چندین تریلیون دلار هزینه شد، عراق بوسیله درگیری‌های قومی تکه‌تکه شد و پیروز اصلی جنگ ایران بود که به چشم خود دید یکی از دشمنان خطرناک‌اش بوسیله آمریکا حذف شد و یک حکومت دوست در بغداد سر کار آمد. نئوکان‌ها خودشان را تحقیر شده دیدند و مورد تمسخر؛ حتی بدتر اینکه باراک اوباما را به عنوان رئیس جمهور آمریکا پیش چشم خود دیدند.

اما نئوکان‌ها به ایمان‌شان وفادار ماندند. آن‌ها یک لحظه این ایده را رها نکردند که با کاربرد مناسب نیروی نظامی می‌توان هر کشوری در خاورمیانه را مجبور به پذیرش اراده آمریکا کرد. آن‌ها می‌دانستند دوباره زمان‌شان فرا خواهد رسید.

شاید حالا زمان‌شان رسیده باشد و یا حداقل به آن زمان نزدیک و نزدیکتر می‌شویم. ۴۷ سناتور که تقریبا همه‌ی جمهوریخواهان سنا را تشکیل می‌دهند نامه‌ای به حکومت ایران فرستادند تا آن‌ها را وادار کنند توافقی را که فعلا در حال مذاکره با آمریکا و پنج کشور دیگر است امضاء نکنند. ممکن است این شکست شرم‌آوری برای روابط عمومی باشد اما اندیشه جمهوریخواهان را روشن کرد. آن‌ها همگی با بنیامین نتانیاهو در این باره موافق‌اند که «توافق بد» با ایران بدتر از توافق نکردن است. تقریبا هر توافقی را که ایران با آن موافقت کند ماهیتا برای جمهوریخواهان توافق بدی به حساب می‌آید و اگر توافقی در کار نباشد گزینه جنگ آشکارتر می‌شود.

روز یکشنبه یکی از این بازها «جاشوا موراوچیک» (Joshua Muravchik) در مقاله‌ای در روزنامه «واشنگتن پست» آنچه را که بسیاری از «باز»ها احتمالا به آن فکر می‌کنند اما از بیانش هراس دارند اظهار کرد: نمی‌توان رهبران ایران را متقاعد کرد، تحریم‌ها اثر نخواهد کرد و این امر فقط برای ما یک گزینه را باقی می‌گذارد. آیا این به این معناست که تنها گزینه ی ما جنگ است؟ بله، یک رشته عملیات هوایی علیه زیرساخت‌های هسته‌ای ایران، از جنگی که اوباما علیه دولت اسلامی (داعش) به راه انداخته است به نیروی زمینی کمتری نیاز دارد. به عبارت دیگر: نیاز به جنگ هر قدر فوری‌تر،جنگ آسانتر. اگر مایلید حتی می‌توانید جنگ را به راحتی آب خوردن ( cakewalk1 ) بدانید.

چند نفر از نئوکان‌ها مقاله «موراوچیک» را خواندند و از شوق بال در آوردند؟ قطعا بعضی‌ها با وحشت واکنش نشان دادند.(+) اما فعلا این طور گفته می‌شود: «جنگ چیزی نیست که از آن بترسیم یا از آن اجتناب کنیم. به جنگ باید خوشامد گفت و بدون شرمندگی از آن طرفداری کرد. البته مطمئن خواهیم شد که مجبوریم بجنگیم؛ اگر بخواهیم صادق باشیم مایل بودیم جنگی در کار نباشد؛ اما از جنگیدن شرمی نخواهیم داشت».

این امر مخصوصا مهم است. مدت‌ها است به آن‌هایی که ما را به رفتن به جنگ عراق ترغیب می‌کردند، گفته می‌شد شرم دقیقا همان چیزی است که آن‌ها باید احساس کنند. اما چنین شرمی در مرام آن‌هایی که می‌دانند اگر بخواهید املت درست کنید گاهی باید مرغدانی را با بمب نیست و نابود کنید جایی ندارد. آنچه ایران حالا فراهم می‌کند نجات دوباره است. موفقیت در جنگ بعدی همه اشتباهات جنگ گذشته را پاک خواهد کرد. این بار درستش می‌کنیم!

ما با یک سری حملات دقیق هوایی، زیرساخت‌های اتمی ایرانی‌ها را نابود می‌کنیم و ویرانه‌هایی بدون تلفات غیرنظامی باقی می‌گذاریم و سپس این فرصت را به آن‌ها می‌دهیم که رژیمی که مدت‌ها است سرکوب‌شان می‌کند را سرنگون کنند. معضل ایران که حل شود اسرائیل امن خواهد شد و درگیری‌های منطقه محو می‌شود و به پایان می‌رسد. این بار واقعا دموکراسی و آزادی همه جا را فرا می‌گیرد. همه با نگاه تحسین‌آمیز به «باز»های نئوکان چشم می‌دوزند و می‌گویند: «شما درست می‌گفتید شما تمام این مدت درست می‌گفتید».

این رویای نئوکان‌ها است. فهمیدنش دست‌کم تا زمانی که بمب‌ها شروع به افتادن کنند آسان‌تر از آن چیزی خواهد بود که فکرش را می‌کنید. یک سال و نیم آینده با پاشیدن بذر این رویا، نوشتن مقاله در روزنامه ها، رفتن به تلویزیون، سخنرانی کردن و پیش‌گویی‌های تیره و تار از سوی آن‌ها، ما شجاعت انجام هر کنشی را از دست می‌دهیم. اگر ایرانی ها میز مذاکره را ترک کنند اعلام می‌کنند که انتخابی جز اعمال زور نداریم. اگر توافقی در کار باشد اظهار می‌کنند دقیقا به دلیل ضعیف بودن توافق گزینه‌ای جز استفاده از زور وجود ندارد.

کسانی  که مخالفت می‌کنند به عنوان افراد ضعیف النفسی که ایستادن در برابر آیت‌الله‌ها و طرح‌های‌شان برای نابودی اسرائیل و سپس ایالات متحده را رد می‌کنند، از سوی نئوکان‌ها محکوم می‌شوند. زمانی که کاندیداهای جمهوریخواه ریاست جمهوری در رقابت‌های درون حزبی با هم رقابت می‌کنند تا سرسخت‌ترین و محکم‌ترین کاندیدا معلوم شود به آن‌ها فشار می‌آورند که شدیدترین موضع ممکن را در قبال ایران بگیرند. اگر نوامبر آینده با بازگشت میمون یک جمهوریخواه به کاخ سفید همراه شود با پشتیبانی یک کنگره جمهوریخواه جنگ به زودی شروع می‌شود.

بله، احتمالا یکبار دیگر لحظه دیدار نئوکان‌ها نزدیک است.2 شما هیجان زده نیستید؟

پانویس:
* دبیر سابق انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه مازندران (ای-میل)

۱- سابقه اصطلاح cakewalk بر می‌گردد به نمایش‌هایی که آمریکایی‌های آفریقایی تبار برای سرگرمی در قرن نوزدهم انجام می‌دادند. در این نمایش‌ها به برنده رقابت، کیک جایزه داده می‌شد. اولین بار «کنت آدلمن» مامور عالیرتبه امنیت ملی آمریکا در دولت «ریگان» و عضو هیات سیاست‌گزاری دفاعی پنتاگون در دولت بوش پسرٍ، پیش از جنگ عراق ،این اصطلاح را برای توصیف سهولت پیروزی در این جنگ به کار برد.

۲- نمی‌دانم چرا وقتی خواستم این جمله را ترجمه کنم ناخودآگاه به طور طنز آمیزی این شعر عاشقانه مهدی اخوان ثالث به ذهنم آمد که: «لحظه ديدار نزديک است / باز من ديوانه‌ام، مستم / باز می‌لرزد دلم، دستم...». راست گفته‌اند که نهایت تراژدی کمدی است.

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.


۱/۰۱/۱۳۹۴

«فاجعه وفاداری در دوران اسارت»


«همه جا زندانیان به کمک زندانیان  دیگر زندانیان سومی را می‌پاییدند و همچنبن از خودشان در برابر جرعه‌ای غیرلازم و یکسره پرمخاطره از شراب آزادی مراقبت می‌کردند». (روسلان وفادار – روشن وزیری – نشر ماهی – ص۱۱۶)

«روسلان وفادار» به باورم از شاهکارهای کم‌تر دیده شده ادبیات روسیه، مربوط به دوران شوروی کمونیستی است. نویسنده با زیرکی شخصیت اول داستان خود (روسلان) را یک «سگ نگهبان» انتخاب کرده است. سگ نگه‌بان ویژگی‌ منحصر به فردی برای بازتاب مسخ‌شدگی انسان‌ها در یک نظام توتالیتر دارد: سگ‌ها فقط آن چیزی را می‌پذیرند و درست می‌پندارند که از ابتدا به آن‌ها آموزش داده باشند. پس اگر این آموزش‌های اولیه در راستایی غیرانسانی تدوین شده باشند، حفظ والاترین ارزش‌های شخصی از جانب سگ، (همچون «وفاداری» و «فداکاری») اتفاقا به وقوع فاجعه‌ای بزرگ‌تر برای خودش و دیگران دامن می‌زنند. این انتخاب زیرکانه نویسنده، در کنار پرهیز او از بازتاب مستقیم و جزیی فجایع گولاک‌های روسیه و البته اجتناب از درافتادن به وادی تمثیل‌گرایی افراطی، به خلق یک تراژدی منحصر به فرد منجر شده است.

پی‌نوشت:

تیتر مطلب، عنوان فرعی خود کتاب است و تصویر متعلق به تابلویی است که بر اساس همین رمان کشیده شده. (اینجا+)

۱۲/۲۳/۱۳۹۳

ترجمه وارده: خشونت الهی و «فرگوسن»



نویسنده: اسلاوی ژیژک (اینجا+)
مترجم: ایمان احسانی*

اشاره مترجم: اگر از من سوال شود حال که در میان‌سالی هستی فقط با یک نام دورانی که در آن زندگی کردی را  توصیف کن خواهم گفت: خشونت. خواندن جزییات قتل روشنفکران بر روی تابلوی اعلانات دانشگاه، دیدن دهان کف کرده جوانک‌های یقه سفید در بیرون مسجد که به یک روحانی حمله کردند و سپس سینه زنی، برهم زدن سخنرانی‌ها و اخبار ترور و کتک زدن این و آن و حتی وزرای دولت وقت، مواردی از بازنمایی خشونت عریان و فیزیکی این دوران در ذهن من‌اند. دوران اصلاحات دورانی که قصدش مداراگری بود و تساهل با عاملان خشونت، به شکست انجامید و ما ماندیم و خشونتی که تا همین امروز گریبان‌گیر ما و جهان ما است؛ اما در نهایت در همه صور نابرابری و تبعیض با همه اشکال منع‌اش: منع از تحصیل، منع از کار، منع از قلم، منع از بیان و تصویر و ... نیز می‌توان رد خشونتی پنهان را دید که می‌خواهد به هر قیمتی و با هر ابزاری وضع موجود و منافع انحصاری صاحبانش را حفظ کند و اینجا است که معمای کاذب فرهنگی اعم از گفتگو و تساهل و مدارا و... بدل به معمای واقعی قدرت و سیاست می‌شود! ژیژک در یادداشت کوتاه اخیرش، به بهانه حوادث برآمده از خشونت پلیس در فرگوسن و نیویورک، می‌کوشد معمای خشونت و تبعیض و تناقضات پیرامونش را در متن سیاست دوران ما کمی واکاوی کند.

* * *

اعتراضات خشونت‌باری مانند اعتراضات «فرگوسن» بیشتر و بیشتر از همیشه رخ می‌دهند. آیا آن‌ها صرفا شورش‌هایی نابخردانه‌اند یا نشانه یک نظم نوین جهانی؟

در آگوست ۲۰۱۴ بعد از آنکه یک مامور پلیس به نوجوان سیاهپوستی که مظنون به دزدی بود شلیک کرد، اعتراضات خشونت‌بار در فرگوسن، واقع در حومه سنت لوئیس، طغیان کرد. پلیس چندین روز سعی کرد اعتراض کنندگان را که اغلب سیاهپوست بودند پراکنده کند. هرچند جزئیات این واقعه در هاله‌ای از ابهام است اما اکثریت فقیر سیاهپوست شهر این حادثه را دلیل دیگری برای اثبات خشونت سازمان یافته پلیس علیه خودشان می‌دانند. در محله‌های فقیرنشین آمریکا پلیس بیشتر و بیشتر همچون یک نیروی اشغالگر عمل می‌کند. چیزی شبیه گشتی‌های اسراییلی هنگامی که وارد مرزهای فلسطینیان در کرانه باختری می‌شوند. رسانه‌ها از پی بردن به این نکته که حتی تفنگ‌های پلیس نیز بیشتر و بیشتر شبیه سلاح‌های ارتش آمریکا می‌شود شگفت‌زده شدند. در این موارد حتی زمانی که واحدهای پلیس فقط سعی می‌کنند آرامش را برقرار کنند، کمک‌های انسان‌دوستانه را توزیع کنند، یا اقدامات درمانی را سازمان دهند، روش کار1  آنها روش کنترل کردن یک جمعیت خارجی و بیگانه است. پس از واقعه فرگوسن، این نتیجه‌گیری اخیر مجله «رولینگ استون» خودش را به آدمی تحمیل می‌کند:

«هیچ‌کس مایل نیست این را بگوید؛ اما بعد از حادثه فرگوسن و بویژه بعد از ماجرای «اریک گارنر» در نیویورک که بدون اعلام جرم و تحت حفاظت پلیس منجر به مرگ او شد، پلیس ناگهان با مشکل مشروعیت در این کشور رو‌به‌رو است. حالا منابع اعمال مشروعیت آنقدر به طور نابرابر توزیع شده‌اند و عدالت بوسیله چنان تناقضات بی‌شرمانه‌ای  مدیریت می‌شود که مردم همه جا شروع به زیر سوال بردن اقتدار سیاسیِ بنیادینِ اِعمالِ قانون خواهند کرد».

در چنین وضعیتی زمانی که پلیس دیگر نه نماینده قانون و نظم حقوقی، بلکه صرفا کارگزار اجتماعی خشن دیگری دانسته می‌شود، اعتراضات علیه نظم اجتماعی غالب نیز، سمت و سوی دیگری می‌گیرند: طغیانِ «نفی مطلق»؛ یا در یک کلام، خشونت خام و بی‌هدف. زمانی فروید در کتاب «روانکاوی جمعی»، «نفیِ» موجود در گسستن پیوندهای اجتماعی («تاناتوس» به مثابه نیروی مرگ و گسست در تقابل با «اروس» به مثابه نیروی پیوند اجتماعی) را توصیف کرد. او خیلی ساده نمودهای بروز و ظهور این گسستن را به عنوان تعصبات کورِ جمعیتی «از خود بیخود شده» (در تقابل با جمعیت‌های مصنوعی مثل کلیسا و ارتش) بی‌اهمیت دانست. ما برخلاف فروید باید ابهام این جنبش گسست را حفظ کنیم: این جنبش مبداء (تراز صفر)ای است که فضا را برای دخالت سیاسی باز می‌کند. به عبارت دیگر این گسستن شرط ماقبل‌سیاسیِ سیاست است و هر دخالت سیاسی‌ای در ارتباط با این گسستن، با متعهد ماندنش به یک پروژه جدید (یا دال اعظم Master-Signifier)، کاملا «یک گام بسیار بلند» است.

آیا آنها به بی گناهان آسیب نمی زنند؟

امروز این موضوعِ ظاهرا انتزاعی، دوباره نمایان شده است: انرژی «گسست»، در مقیاس وسیعی به انحصار  راست جدید در آمده است (جنبش تی‌پارتی در آمریکا، جایی که حزب جمهوریخواه به طور فزاینده‌ای بین نظم از یک سو و گسستن از نظم از سوی دیگر دو شقه شده است). در هر حال اینجا هم هر فاشیسمی نشانه‌ای از انقلاب شکست خورده است و تنها راه چپ برای مقابله با این گسست راست گرایانه‌، درگیر شدن با گسست خاص خودش است و نشانه‌هایی از این گسست چپ وجود دارد (تظاهرات گسترده در سراسر اروپا در سال ۲۰۱۰ از یونان تا فرانسه و اوکراین جایی که تظاهرات دانشجویان علیه افزایش شهریه‌های دانشگاه به طور غیرمنتظره‌ای به خشونت کشید). در ارزیابی خطر «نفی مطلق» برای نظم موجود به مثابه نظمی دایمی که هرگز نمی‌توان با نفی آن به نظمی فراتر رفت، هگل ماتریالیست‌تر از مارکس است: هگل در نظریه جنگ (و جنون) اش از بازگشت مکرر «نفی مطلق» که به طرز خشونت باری پیوندهای اجتماعی را از هم می‌گسلد آگاه است. مارکس خشونت را به درون فرایندی که نظم جدید از آن بر می‌خیزد بازپیوند می‌زند (خشونت «قابله» یک جامعه جدید است) در حالی که در هگل این گسست، [همچنان در نظم جدید] ادغام ناپذیر باقی می‌ماند.

آیا اعتراضات خشونت‌بار «غیرعقلانی» که هیچ خواست برنامه‌ریزی شده معینی ندارند و  تنها با فراخوان مبهمی برای عدالت تداوم می‌یابند، مثال‌های امروزین آنچه که والتر بنیامین «خشونت الهی» (در تقابل با  «خشونت اسطوره‌ای» یعنی خشونت دولتیِ قانون‌بنیاد) می‌نامید، نیستند؟ این تظاهرات همان‌طور که بنیامین می‌گفت ابزار بدون اهداف‌اند و نه بخشی از یک استراتژی بلند مدت.  استدلال مخالف، بی‌درنگ این است که: اما آیا چنین اعتراضات خشونت‌باری اغلب ناعادلانه نیستند و به بی‌گناهان آسیب نمی‌رسانند؟

اگر ما بخواهیم از این قبیل زیاده‌گویی‌ها اجتناب کنیم که معتقدند قربانیان خشونت نباید صرفا به خاطر مسئولیت تاریخی عام و کلی شان، متواضعانه خشونت را تحمل کنند، (که از نظر سیاسی درست هم هست) تنها راه حل این است که به سادگی بپذیریم خشونت الهی به طور ظالمانه‌ای ناعادلانه است: این خشونت اغلب چیز وحشتناکی است، نه یک دخالت والا از سوی خیر و عدل الهی. یک دوست لیبرال چپ‌گرای من از دانشگاه شیکاگو ، تجربه ناراحت کننده خودش را به من گفت: زمانی که پسرش به سن دبیرستان رسید دوستم او را در مدرسه‌ای نزدیک محله فقیرنشین سیاه پوست‌ها ثبت نام کرد که بچه‌های سیاه‌پوست در آن در اکثریت بودند اما پسرش تقریبا  اغلب با کبودی و دندان‌های شکسته به خانه بر می‌گشت. پس دوستم چه باید می‌کرد؟ پسرش را در مدرسه‌ای با اکثریت سفید پوست می‌گذاشت یا اجازه می‌داد در همان مدرسه بماند؟ نکته این جا است که این معما غلط است: معما در این سطح نمی‌تواند حل شود زیرا شکاف بزرگی که بین منفعت شخصی (امنیت فرزندم) و عدالت عام و کلی وجود دارد، شاهدی است بر این مدعا که باید بر کلیت این وضعیت فائق شد و غلبه کرد.

۱-  modus operandi  اصطلاحی است که برای توصیف روش کار کارآگاهان در تحقیقات جنایی به کار می‌رود.
* دبیر سابق انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه مازندران (ای-میل)

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۱۲/۱۷/۱۳۹۳

چرا مذاکرات باید شکست بخورد؟



اگر انتخابات ۹۲ یک پیام آشکار و مورد توافق داشته باشد، قطعا روی‌گردانی رای‌دهندگان از گفتمان موسوم به «مقاومت» با نمایندگی «سعید جلیلی» بوده است. پیام پیروزی «حسن روحانی» به عنوان نمادی از گرایش به «توافق» در مذاکرات هسته‌ای آنقدر واضح و شفاف بود که تداوم مخالفت با آن را غیرممکن می‌ساخت، پس جریان شکست خورده، در مسیر مخالفت خود باید کلیدواژه جدیدی پیدا می‌کرد. همان‌طور که محافظه‌کاران شکست خورده در انتخابات سال ۷۶ با تغییر پلاکارد خود به «اصول‌گرایی» به صحنه سیاست بازگشتند، این بار نیز شعار «مقاومت» در پرونده مذاکرات هسته‌ای باید جای خود را به یک شعار دست‌مالی نشده و جدید بدهد.

«محمود نبویان»، از شاگردان سرشناس مصباح یزدی و چهره‌های جنجالی جبهه پایداری، در خلال یکی از سخنرانی‌های خود (که بنابر معمول راست و دروغ را به هم درآمیخته است) خواسته یا ناخواسته به کلیدواژه‌هایی اشاره می‌کند که از حساسیت‌ها و دغدغه‌های مهم یکی از جریانات اصلی قدرت حکایت دارند. (سخنان ایشان را از اینجا+ بشنوید) نخستین روایت و ادعای ایشان، به پشت پرده مسایلی مربوط می‌شود که سبب شد حسن روحانی به ناگاه و در جریان یک سخنرانی عمومی به مساله «همه‌پرسی» اشاره کند. بنابر روایت آقای نبویان، این اشاره، به نوعی خط و نشان رییس جمهور بود در پاسخ به مخالفت‌های رهبری:

«رفته پیش آقا، چند جلسه فشار آورده: از خطوط قرمزت باید عدول کنی. جزییات که هیچی، هسته‌ای مسته‌ای رفته. هیچی. گفته از خطوط قرمزت باید عدول کنی. تنازل کنی. آقا چند بار جوابش رو داد، گفت یعنی چی؟ تحریم‌ها چی می‌شه؟ مگه نمی‌گید ما رفتیم مذاکره کنیم برای رفع تحریم‌ها؟ پس مذاکره برای چی دارید می‌کنید شما؟ ... آقا دیگه مجبور شد با این واژه: انعطاف لازم را انجام دادیم ما. دید خودش نمی‌تونه آقا رو چی کنه؛ رفته دیگه رو فرستاده، آقا محکم جوابش رو داد. دید هیچی نمی‌شه، رفته پشت تریبون گفته باید رفراندوم کنیم! می‌دونید یعنی چی؟ یعنی محکم می‌خوایم بزنیم تو دهن رهبری!»

البته پیش از این هم ناظر بی‌طرف می‌توانست حدس بزند که اشاره رییس جمهور به مساله «همه‌پرسی» به نوعی تهدید ساختار غیرانتخابی حکومت است؛ اما تاکید آقای نبویان مبنی بر «بزنیم تو دهن رهبری» و البته مجادله‌ای که منجر به این سخنرانی شده، در نوع خود جالب توجه است. مقاومت در برابر رهبری، در کنار اخبار پیاپی پیرامون جدال‌ها در مجلس خبرگان می‌تواند اهمیت دو چندانی پیدا کند که از دید آقای نبویان هم پنهان نمی‌ماند: «انتخابات آینده داریم. حواس‌هاتون جمع باشه. الآن دعواست بین دو طرف تو تهران کی باید رای اول رو بیاره که بشه رییس مجلس خبرگان! دعواست! ... بین همون‌ها، همون‌ها! بین دو تا رییس. که من می‌شم یا تو می‌شی؟ برای مجلس خبرگان برای ما خواب دیدن آقا!»

اما ارتباط مجلس خبرگان یا حتی آینده رهبری با نتیجه مذاکرات هسته‌ای در چیست؟ به باورم این اصلی‌ترین موضوعی است که باید به آن دقت کرد. اصلی قدیمی در سیاست وجود دارد که سردار پیروز در جنگ همیشه از محبوبیتی استثنایی برخوردار خواهد بود که مقاومت در برابر آن عملا غیرممکن خواهد بود. حال اگر تیم روحانی، (خودش و البته محمود جواد ظریف، وزیرخارجه) بتوانند مذاکرات هسته‌ای را به نحوی خاتمه دهند که رضایت خاطر شهروندان جلب شود، آن وقت به قامت سرداران فاتح در نبرد هسته‌ای درخواهند آمد که دیگر کسی نمی‌تواند ولو در باقی زمینه‌های سیاسی در برابرشان به سادگی مقاومت کند.

به بیان دیگر، با گذشت نزدیک به دوسال از روی کار آمدن دولت آقای روحانی، هرچند بسیاری از مطالبات رای دهندگان برآورده نشده، شاهد نوعی تعلیق در واکنش‌های مردمی هستیم. گویی هم‌چنان یک روزنه امید باعث شده که آتش طغیان‌های اجتماعی زیر خاکستر آرام بگیرد. اگر تیم دولت در جریان مذاکرات هم شکست بخورد، احتمالا تمامی مطالبات معوق مانده به ناگاه به صورت خشم عمومی بر سر دولت خراب خواهند شد. در نقطه مقابل، پیروزی دولت، تمامی این انرژی ذخیره شده را به یک نیروی قوی حامی دولت بدل خواهد کرد. روایت آقای نبویان هم دقیقا حکایت از وحشت جریان افراطی از تحقق این پیروزی دارد:

«بدانید آقا. حرف‌ها را دقت کنیم. قراره ۴ فروردین به قول خودشون توافق کلی کنند ... گفتن به هر صورت ممکن می‌خوایم این کار رو انجام بدیم، اینقدر هم مرد نیستند بیان جزییات مذاکرات رو برای مردم بگن (...) ماها چه وظیفه‌ای داریم؟ جزییات را برای مردم بگید. توافق‌نامه را برای مردم بخوانید. و الا به هر صورت ممکن می‌رن انجام می‌دن و اون‌وقت به قول خودشون، من تعبیر بکنم، اولین ایستادگی در برابر رهبری انجام دادیم، بریم سراغ پرونده‌های دیگه. حصر و حقوق زنان و فلان و فلان و فلان تو جامعه. حواستون جمعه؟ بعدش هم گرفتن مجلس و مجلس خبرگان؛ بیدار باشیم، اگر ما همت نکنیم مشکلات حل نخواهد شد ها!»

مشکلاتی که آقای نبویان نگران «حل نشدن» آن‌هاست، احتمالا فشارهای اجتماعی برای تحقق آزادی‌های سیاسی (نظیر شکسته شدن حصر) و مدنی (نظیر رفع تبعیض‌های جنسیتی) است. دست‌کم روایت ایشان، تیم دولت، در صورت پیروزی در مذاکرات هسته‌ای، بلافاصله به سراغ مطالبات سیاسی/اجتماعی داخلی خواهند رفت و با توجه به ظرفیت‌های اجتماعی، آن وقت دیگر کسی جلودارشان نخواهد بود. اما راه حل پیشنهادی آقای نبویان چیست؟ این همان تغییر کلیدواژه گفتمان «مقاومت» پیشین است که حالا برای پنهان ساختن شکست قبلی ناچار به استفاده از یک پلاکارد شسته رفته شده‌اند. آقای نبویان در این مورد برای پیاده‌نظام جریان خود از خط‌دهی مشخص رهبری رمز گشایی می‌کنند: «دقت کنید، این جمله، جمله اون کسی است که من و تو جانمون رو براش می‌دیم. فرمودند «نقداتون تحریم‌پایه باشه». باشه. هرطور توافق می‌خواید بکنید، بکنید. تحریم‌ها باید یک‌جا برداشته بشه».


«رفع یکجای تحریم‌ها»، همان‌گونه که خود آقای نبویان در همین سخنرانی بدان اشاره می‌کند و دیگر کارشناسان نیز بارها مطرح کرده‌اند بی‌سابقه و «غیرممکن» است. پس گفتمان شکست خورده «مقاومت» با خیال آسوده می‌تواند از پلاکارد «توافق خوب» با کلیدواژه «رفع یک‌جای تحریم‌ها» استفاده کند و دقیقا همان هدف پیشین، (یعنی شکست تمامی مذاکرات) را مد نظر قرار دهد. دلیل البته، همچنان همان است که بود: «مجادلات داخلی، آینده رهبری و سرکوب مطالبات مدنی/سیاسی».