سعید: می توان گفت که برای سیاسی نوشتن دو روش متفاوت وجود دارد:
1- توجه کردن به نفس واقعیتها و در صورت لزوم تن دادن به تفسیر هر چند نامطلوب آنها
2- گفتمانسازی انقلابی ـ ایدئولوژیک و پافشاری متعصبانه بر باورهای دلخواه.
به دست دادن یک روایت کودتا قطعا با تلقی ایدئولوژیک و انقلابی بیشتر میخواند اما تبلیغ روایت کودتا در اوضاع کنونی با اشکالات و تناقض های عمدهای روبرو میشود که نمیتوانیم برای موجه جلوه دادن آنها، تنها به دلخواه بودن روایت کودتا یا سهل الوصول بودن نتیجهگیری از آن (توجیه هر گونه اقدام علیه حاکمیت) نظر داشته باشیم. به نظر بنده میرسد که شما در وبلاگ «مجمع دیوانگان» اصرار دارید که از روش دوم (روش انقلابی ـ ایدئولوژیک) استفاده کنید و سعی میکنید واقعیتهای سیاسی را به روایت دلخواهتان دربیاورید تا بتوانید تقصیرهای عمدهای را متوجه حاکمیت کنید. اما این کافی نیست و با وجود تناقضهای مضمر، روایتتان سست و شعاری میشود.
مثلا؛ اینکه من بیایم و دائم بگویم حاکمیت به نفع احمدی نژاد کودتا کرده و نمازجمعه 29 خرداد هم تأیید کودتا بوده و به لوازم گفتههایم توجه نداشته باشم این تنها میتواند حرصم را خالی کند و دلم را خوش کند که یک روایت انقلابی و شورآفرین برای خودم و لج درآر و کنف کننده برای مخالفینم دارم، که سر آخر تقصیر هر اتفاقی علیه کشور را به گردن حاکمیت و گناه کوتا میاندازد (شبیه روایت شعاری که به علت ضعف تحلیل، انقلاب اسلامی را حاصل دزدی خمینی از روشنفکرها می داند!). اما این روش نمیتواند با واقعیتهای سیاسی مطابق بیافتد یا کمک کند که تحلیلم را درست پیش ببرم. تکرار بی چون و چرای آن هم نشان میدهد که از فروپاشیدنش هراس دارم، مرتب سعی میکنم همه چیز را با آن توضیح بدهم و هر جا هم عدم تطابقی به چشم خورد آن را با ادعای توطئه یا غافلگیری ناشی از توطئه بر طرف میکنم. با دانستن این آسیب بد نیست به نکتههای زیر توجه داشته باشیم:
1 ـ ادعای پوپولیسم و کودتا با هم تناقض دارند: شما توأمان از واژه پوپولیسم و کودتا علیه دولت استفاده میکنید اما به نظر میرسد که متوجه تناقض این دو واژه نیستید. اگر بدانیم کسی با کودتا سر کار آمده دیگر نیازی نیست که بگوییم او پوپولیست است! (مگر اینکه صرفا بخواهیم همه بدیها را به او نسبت بدهیم). کسی که میتواند برای انتخاب شدنش مردم فقیر و عامی را با وعدههای نادرست و ادعاهای غیرتخصصی فریب بدهد دیگر چه احتیاجی به کودتا (استفاده از زور و ابزار نظامی) دارد؟ ما میتوانیم آلنده را پوپولیست بدانیم اما نمیتوانیم او را کودتاچی بخوانیم، او واقعا موفق شده بود فقرا را طرفدار خودش کند و بورژوازی غربگرا را به حاشیه بفرستد. پس برای اینکه روایتمان را تمیز کنیم تنها باید یکی از دو واژه را انتخاب کنیم؛ «پوپولیسم» یا «کودتا»؛ چون هیچ رهبر پوپولیستی احتیاج به کودتا ندارد و هیچ کودتاچی واقعی هم اهمیتی به نظر اکثریت نمیدهد. متأسفانه کلیدواژه پوپولیسم از ابتدا در مطبوعات و رسانههای اصلاح طلب پیدا شد اما داوم چندانی نداشت و به فراموشی سپرده شد. توجه داشته باشید که استفاده توأمان از دو واژه کودتا و پوپولیسم برای طرفداران جنبش سبز کاملا سوال برانگیز است.
2 ـ معنای واژه ها را ما تعیین نمی کنیم: واژهای مثل کودتا معنی مشخصی دارد، کودتا دخالت نظامی آشکار از سوی کسانی است که در خارج از مرکزیت قدرت سیاسی قرار گرفتهاند، برای تصاحب یکباره آن. کودتا علایم آشکاری دارد و نمیتوان هر حادثه ناخوشایند یا هر سرکوب و خشونتی را که عوامل نظامی هم در آن دخالت دارند کودتا نامید. از این روست که در نامیدن بعضی حوادث تاریخی به عنوان کودتا هم تشکیک شده است. شاید بد نباشد بدانید که بعضی مورخین مانند امیرخسروی جریان سرنگونی دولت دکتر مصدق را هم به واقع کودتا نمی دانند اما بعضی دیگر به دلایل آشکاری چون وجود حرکت یگانها و تجهیزات نظامی در خیابان، و حمله نظامی به خانه دکتر مصدق ـ محل اداره دولت ـ آن را صراحتا کودتا و دخالت خیابانی ارتش در سیاست دانستهاند. نتیجه اینکه وقتی درمورد حادثهای با آن خصوصیات جای گفت و گو و تشکیک هست در مورد انتخابات 88 و پس از آن کاربرد واژه کودتا بسیار عجیب مینماید. مگر اینکه ادعای وضع واژگانی تازه با معانی دلبخواه و من عندی را داشته باشیم، که به صراحت عملی دور از تدبیر و تأمل است.
3 ـ احمدی نژاد عامل دلخواه حاکمیت نبوده است: وقتی عوامل دلخواهتری وجود داشته اند ادعای کودتا برای او یا مطلق بودن حمایت حاکمیت از او ناسازگار با واقعیتهای رخ داده است. اگر مثل مهدی کروبی انتخابات 84 را هم نوعی کودتا یا دخالت در نتیجه انتخابات بدانید روایتتان از همان ابتدا با چالش مواجه میشود، چون اگر قرار بود به سود کسی کودتا بشود لاریجانی یا قالیباف گزینههای بسیار مناسبتری برای حاکمیت بودند (فکر نمیکنم شما هم تردیدی در این باره داشته باشید) و در صورت اعتقاد جازم اصلاح طلبان به تقلب یا کودتا هم باید انتخابات بعدی تحریم میشد، که نشد! اگر هم احمدینژاد را رییس جمهوری واقعی (و پیروز قاطع علیه هاشمی) بدانید بسیاری از باورهایتان درباره رابطه مردم و احمدی نژاد به لرزه میافتد. در انتخابات 88 راستگراها چون می دانستند هیچ کدام از گزینههایشان نمیتواند با احمدینژاد رقابت کند لذا نیامدند و تنها رضاییِ تک رو و خوش خیال به انتخابات آمد و دیگران یا به ناچار از احمدی نژاد حمایت کردند، یا سکوت کردند و در خفا آرزوی پیروزی موسوی را داشتند. به هر حال احمدی نژاد در انتخاباتی که نتیجهاش توسط عده زیادی زیر سوال رفته و نوع رفتار با معترضان آن باعث واکنش جهانی شده، باری به هر جهت پیروز شده است. اما پذیرفتن ادعای دوبار تقلب یا کودتا توسط او، یا به نفع او، بسیار دشوار است.
4 ـ توطئه زمانمند احمدی نژاد باورنکردنی است: ادعای شفاف شدن یکباره چهره احمدی نژاد و فریب خوردن اجزای بالای حاکمیت دستکم در میان آشنایان دنیای سیاست روایتی مطابق با واقع و پذیرفتنی نیست. احمدی نژاد چهره مبهمی نداشته که بعد از انتخابات شفاف شود، او از ابتدا صاحب دوچهره بوده که مخالفان راستگرایش قصد آشکار کردن چهره دوّم را داشته اند و اسفندیار رحیم مشایی هم یکی از کلیدهای این آشکارسازی بوده است. (شاید مخالفت با اقدامات مشایی در سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، یا جنجال رسانه ای بلافاصله بعد از شرکت او در یک مجلس رقص! در ترکیه را به یاد بیاورید.) اصولگراها از همان مقطع معرفی کابینه با احمدینژاد مخالفتهایی کردند، پیشاپیش مشایی و تفکراتش را میشناختند و از ابتدا او را برای مخالفت با دولت نشان کرده بودند، به همین دلیل هم بلافاصله پس از انتصابش به معاون اولی با او مخالفت شد (بنابراین چهره اش پس از، به قول شما کودتا، شفاف نشده) و حالا هم می خواهند او و دولت را یکجا با برچسب «جریان انحرافی» حذف کنند. اما عموم اصلاح طلب ها نسبت به این موضوع تأخیر فاز داشتند و نتوانستند از آن به نفع خودشان بهره برداری کنند، و حالا هم سعی می کنند آن را با ادعای توطئه احمدی نژاد توضیح بدهند.
5 ـ صورتبندی سیاسی منحصر به دو جناح نیست: شما در صورتبندیتان فقط دو جناح را در نظر دارید: سبز و غیرسبز! که البته برای دوگانه ایدئولوژیک کودتاچی ـ انقلابی تان لازم است. اما اوضاع سیاسی ایران بسیار پیچیده تر است و دستکم سه جناح در درون حاکمیت و یکی بیرون از آن وجود دارد که هر کدام هم از حدّی از حمایت مردمی برخوردارند: جناح قدرتمند راستگرا که احمدی نژاد میگوید از اول مجبور شده به آنها باج بدهد و الا اجازه کار کردن به او نمیدادند (که اکنون زیر پرچم جبهه متحد اصولگرایان جمع شدهاند و طرفدار لاریجانی و قالیبافاند)، جناح طرفدار احمدی نژاد که حزبی و منضبط نیست اما به خاطر وجود خود او پشتوانه نسبی مردمی دارد (از جبهه پایداری گرفته تا طرفداران مشایی، که نماد دوچهره متفاوت از احمدی نژادند)، جناح اصلاح طلب که بیشتر از هر چیز به اصلاح انتخابات و اصلاح رفتار با معترضان میاندیشد و در درون خودش هم یکپارچه نیست و نظریات متفاوتی (از تحریم تا شرکت فعال) در میان شان دیده میشود، و بالاخره جناح اپوزیسیون که به هیچ چیز جز تغییرات اساسی نمیاندیشد (اپوزیسیون خارج از کشور، از مجاهدین خلق گرفته تا رضاپهلوی و ...). توجه داشته باشید که القای صورتبندی دوگانه به خصوص در میان عامه مردم جایگاه و نفوذی ندارد.
6 ـ غرب مطلقا بی گناه نیست: وقتی همه تقصیرها به گردن حاکمیتی سیاه و مستبد باشد معنی التزامی آن بی گناهی مطلق غرب خواهد بود. (انگار که غرب همه رفتارش طبیعی است!) بنابراین وقتی از رابطه حاکمیت با غرب میگویید تناقضها به اوج میرسد. با وجود اینکه تصویر مرحوم مصدق را کنار وبلاگتان دارید اما تقریبا هیچ مطلب ضدانگلیسی یا ضدآمریکایی (یعنی علیه حامیان کودتای 28 مرداد) از قلم شما ـ حتی در حد اکبر گنجی هم ـ دیده نمیشود. بنابراین به نظر نمیرسد که چندان مثل مرحوم مصدق احساسات ضدانگلیسی یا ملیگرایانه داشته باشید و آن عکس هم بیشتر جنبه تزیینی یا تبلیغاتی دارد و با واقعیت فکرتان سازگار نیست. حتی بر عکس، از مجموع نوشتههایتان بر میآید که در تخییر میان قدرتی مستقل، تکرو و دردسرآفرین مانند دولت مصدق، یا حاکمیتی که سیاست خارجیای شبیه به حکومت پهلوی یا ترکیه کنونی داشته باشد دومی را ترجیح میدهید! به هر حال، فراموش نکنید آنچه باعث بیاعتمادی عمیق روشنفکران ایرانی به غرب شد و فضا را برای فعالیت اسلامگراها باز کرد اقدام علیه دولت مصدق با یک کودتای انگلیسی ـ آمریکایی بود و اگر تحلیل درستی از سقوط مصدق و پیامدهایش نداشته باشیم و آن را به قاب و شعار تنزل بدهیم تنها در همان تناقض تندزبانی و وازدگی روشنفکران پس از کودتا خواهیم ماند.
7 ـ مصدق کودتاچی یا مقصر کودتا نبود: در وضعیتی مشابه، حکومت ملی دکتر مصدق نیز با تحریم شدید و تهدید نظامی تحت فشار قرار میگرفت و عاقبت شکست خورد، اما تقصیر آن شکست بر عهده چه کسی بود؟ خود او؟ یا متجاوزین غربی، شاه، و متحدانش؟ جالب است که برای محکوم کردن حاکمیت کنونی میگویید: «وقتی شما هیچ ابزار فشاری ندارید، تمام مملکت را هم که ببخشید طرف مقابل «سیر» نمیشود و دلیلی برای توقف پیشروی خود ندارد.» اما این همان اتفاقی است که برای مرحوم مصدق افتاد، او هم هیچ ابزار فشاری نداشت و هر چه هم میبخشید غرب طلب بیشتری میکرد. یا میگویید: «هیچ کس تا کنون کوچکترین نشانه امیدوارکنندهای از تغییر سیاست حاکمیت نسبت به تداوم مسیر کودتا مشاهده نکرده است.» که دقیقا برای دکتر مصدق نیز صادق است. او خودش منزوی شد، درِ مجلس را بست و با هیچ حزب و گروه سیاسی هم، از مسلمانها گرفته تا تودهایها، سر سازش نداشت. بنابراین قضاوت اخلاقی شما درباره مصدق چگونه خواهد بود؟ آیا مثل بعضی از مسلمانها تقصیر کودتا را هم به گردن خود او میاندازید؟ (همانطور که میخواهید تقصیر جنگ را به گردن حاکمیت کنونی بیاندازید؟)
8 ـ تاریخ به سود متجاوز نوشته نمیشود: با تحریمها و تهدیدهای تازه گویا قرار است سرنوشت دولت مصدق تکرار شود. اگر آن شیوه تظاهرات خیابانی ممکن نشود، که احتمالا نخواهد شد، روش دوم همانی است که خانم کلینتون می گوید: مخالفین مانند لیبی دست به اسلحه ببرند تا ایشان هم حمایت کنند! حاصل این طرح کشتههای بسیار و ویرانی کشور خواهد بود. بعد از آن هم حمله گسترده نظامی و تجزیه ایران است که آمریکا در آرزوی آن به سر میبرد. پس اگر جزم گرا نباشیم میبینیم که غرب سرِ کوتاه آمدن و معامله کردن با ضعیفتر از خودش را (مصدق باشد یا جمهوری اسلامی) ندارد. بنابراین تبلیغ روایت کودتا و تلقی آن به عنوان سرمنشأ تقصیرات ـ که حاکمیت باید از کودتا برگردد تا مشکلاتش حل شود ـ نه تنها خوش خیالی است که با محکوم کردن گزینه های تعاملی و اصلاحی ترجیح حمله نظامی هم هست. اگر همین امروز حاکمیت احمدی نژاد را بردارد و خواستههای مخالفان را جامه عمل بپوشاند مشکلاتش چند برابر خواهد شد و اپوزیسیون هم از فرصت پیش آمده برای اهداف قبلی استفاده خواهند کرد. پس هیچ کس فریب القائات ظاهرا هوشمندانه ـ و نامطابق با واقعیت ـ را نخواهد خورد. در صورت حمله نظامی و کشتار نیز تاریخ به نفع کسان دیگری نوشته خواهد شد و ریشه حاکمیت کنونی هم از بین نخواهد رفت، همانطور که با سرنگونی مصدق احساسات ضدانگلیسی از بین نرفت. (و همانطور که در کشورهای عربی انزوای چند دهه ای اسلامگراها باعث زوال اسلامگرایی نشد).
1- توجه کردن به نفس واقعیتها و در صورت لزوم تن دادن به تفسیر هر چند نامطلوب آنها
2- گفتمانسازی انقلابی ـ ایدئولوژیک و پافشاری متعصبانه بر باورهای دلخواه.
به دست دادن یک روایت کودتا قطعا با تلقی ایدئولوژیک و انقلابی بیشتر میخواند اما تبلیغ روایت کودتا در اوضاع کنونی با اشکالات و تناقض های عمدهای روبرو میشود که نمیتوانیم برای موجه جلوه دادن آنها، تنها به دلخواه بودن روایت کودتا یا سهل الوصول بودن نتیجهگیری از آن (توجیه هر گونه اقدام علیه حاکمیت) نظر داشته باشیم. به نظر بنده میرسد که شما در وبلاگ «مجمع دیوانگان» اصرار دارید که از روش دوم (روش انقلابی ـ ایدئولوژیک) استفاده کنید و سعی میکنید واقعیتهای سیاسی را به روایت دلخواهتان دربیاورید تا بتوانید تقصیرهای عمدهای را متوجه حاکمیت کنید. اما این کافی نیست و با وجود تناقضهای مضمر، روایتتان سست و شعاری میشود.
مثلا؛ اینکه من بیایم و دائم بگویم حاکمیت به نفع احمدی نژاد کودتا کرده و نمازجمعه 29 خرداد هم تأیید کودتا بوده و به لوازم گفتههایم توجه نداشته باشم این تنها میتواند حرصم را خالی کند و دلم را خوش کند که یک روایت انقلابی و شورآفرین برای خودم و لج درآر و کنف کننده برای مخالفینم دارم، که سر آخر تقصیر هر اتفاقی علیه کشور را به گردن حاکمیت و گناه کوتا میاندازد (شبیه روایت شعاری که به علت ضعف تحلیل، انقلاب اسلامی را حاصل دزدی خمینی از روشنفکرها می داند!). اما این روش نمیتواند با واقعیتهای سیاسی مطابق بیافتد یا کمک کند که تحلیلم را درست پیش ببرم. تکرار بی چون و چرای آن هم نشان میدهد که از فروپاشیدنش هراس دارم، مرتب سعی میکنم همه چیز را با آن توضیح بدهم و هر جا هم عدم تطابقی به چشم خورد آن را با ادعای توطئه یا غافلگیری ناشی از توطئه بر طرف میکنم. با دانستن این آسیب بد نیست به نکتههای زیر توجه داشته باشیم:
1 ـ ادعای پوپولیسم و کودتا با هم تناقض دارند: شما توأمان از واژه پوپولیسم و کودتا علیه دولت استفاده میکنید اما به نظر میرسد که متوجه تناقض این دو واژه نیستید. اگر بدانیم کسی با کودتا سر کار آمده دیگر نیازی نیست که بگوییم او پوپولیست است! (مگر اینکه صرفا بخواهیم همه بدیها را به او نسبت بدهیم). کسی که میتواند برای انتخاب شدنش مردم فقیر و عامی را با وعدههای نادرست و ادعاهای غیرتخصصی فریب بدهد دیگر چه احتیاجی به کودتا (استفاده از زور و ابزار نظامی) دارد؟ ما میتوانیم آلنده را پوپولیست بدانیم اما نمیتوانیم او را کودتاچی بخوانیم، او واقعا موفق شده بود فقرا را طرفدار خودش کند و بورژوازی غربگرا را به حاشیه بفرستد. پس برای اینکه روایتمان را تمیز کنیم تنها باید یکی از دو واژه را انتخاب کنیم؛ «پوپولیسم» یا «کودتا»؛ چون هیچ رهبر پوپولیستی احتیاج به کودتا ندارد و هیچ کودتاچی واقعی هم اهمیتی به نظر اکثریت نمیدهد. متأسفانه کلیدواژه پوپولیسم از ابتدا در مطبوعات و رسانههای اصلاح طلب پیدا شد اما داوم چندانی نداشت و به فراموشی سپرده شد. توجه داشته باشید که استفاده توأمان از دو واژه کودتا و پوپولیسم برای طرفداران جنبش سبز کاملا سوال برانگیز است.
2 ـ معنای واژه ها را ما تعیین نمی کنیم: واژهای مثل کودتا معنی مشخصی دارد، کودتا دخالت نظامی آشکار از سوی کسانی است که در خارج از مرکزیت قدرت سیاسی قرار گرفتهاند، برای تصاحب یکباره آن. کودتا علایم آشکاری دارد و نمیتوان هر حادثه ناخوشایند یا هر سرکوب و خشونتی را که عوامل نظامی هم در آن دخالت دارند کودتا نامید. از این روست که در نامیدن بعضی حوادث تاریخی به عنوان کودتا هم تشکیک شده است. شاید بد نباشد بدانید که بعضی مورخین مانند امیرخسروی جریان سرنگونی دولت دکتر مصدق را هم به واقع کودتا نمی دانند اما بعضی دیگر به دلایل آشکاری چون وجود حرکت یگانها و تجهیزات نظامی در خیابان، و حمله نظامی به خانه دکتر مصدق ـ محل اداره دولت ـ آن را صراحتا کودتا و دخالت خیابانی ارتش در سیاست دانستهاند. نتیجه اینکه وقتی درمورد حادثهای با آن خصوصیات جای گفت و گو و تشکیک هست در مورد انتخابات 88 و پس از آن کاربرد واژه کودتا بسیار عجیب مینماید. مگر اینکه ادعای وضع واژگانی تازه با معانی دلبخواه و من عندی را داشته باشیم، که به صراحت عملی دور از تدبیر و تأمل است.
3 ـ احمدی نژاد عامل دلخواه حاکمیت نبوده است: وقتی عوامل دلخواهتری وجود داشته اند ادعای کودتا برای او یا مطلق بودن حمایت حاکمیت از او ناسازگار با واقعیتهای رخ داده است. اگر مثل مهدی کروبی انتخابات 84 را هم نوعی کودتا یا دخالت در نتیجه انتخابات بدانید روایتتان از همان ابتدا با چالش مواجه میشود، چون اگر قرار بود به سود کسی کودتا بشود لاریجانی یا قالیباف گزینههای بسیار مناسبتری برای حاکمیت بودند (فکر نمیکنم شما هم تردیدی در این باره داشته باشید) و در صورت اعتقاد جازم اصلاح طلبان به تقلب یا کودتا هم باید انتخابات بعدی تحریم میشد، که نشد! اگر هم احمدینژاد را رییس جمهوری واقعی (و پیروز قاطع علیه هاشمی) بدانید بسیاری از باورهایتان درباره رابطه مردم و احمدی نژاد به لرزه میافتد. در انتخابات 88 راستگراها چون می دانستند هیچ کدام از گزینههایشان نمیتواند با احمدینژاد رقابت کند لذا نیامدند و تنها رضاییِ تک رو و خوش خیال به انتخابات آمد و دیگران یا به ناچار از احمدی نژاد حمایت کردند، یا سکوت کردند و در خفا آرزوی پیروزی موسوی را داشتند. به هر حال احمدی نژاد در انتخاباتی که نتیجهاش توسط عده زیادی زیر سوال رفته و نوع رفتار با معترضان آن باعث واکنش جهانی شده، باری به هر جهت پیروز شده است. اما پذیرفتن ادعای دوبار تقلب یا کودتا توسط او، یا به نفع او، بسیار دشوار است.
4 ـ توطئه زمانمند احمدی نژاد باورنکردنی است: ادعای شفاف شدن یکباره چهره احمدی نژاد و فریب خوردن اجزای بالای حاکمیت دستکم در میان آشنایان دنیای سیاست روایتی مطابق با واقع و پذیرفتنی نیست. احمدی نژاد چهره مبهمی نداشته که بعد از انتخابات شفاف شود، او از ابتدا صاحب دوچهره بوده که مخالفان راستگرایش قصد آشکار کردن چهره دوّم را داشته اند و اسفندیار رحیم مشایی هم یکی از کلیدهای این آشکارسازی بوده است. (شاید مخالفت با اقدامات مشایی در سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، یا جنجال رسانه ای بلافاصله بعد از شرکت او در یک مجلس رقص! در ترکیه را به یاد بیاورید.) اصولگراها از همان مقطع معرفی کابینه با احمدینژاد مخالفتهایی کردند، پیشاپیش مشایی و تفکراتش را میشناختند و از ابتدا او را برای مخالفت با دولت نشان کرده بودند، به همین دلیل هم بلافاصله پس از انتصابش به معاون اولی با او مخالفت شد (بنابراین چهره اش پس از، به قول شما کودتا، شفاف نشده) و حالا هم می خواهند او و دولت را یکجا با برچسب «جریان انحرافی» حذف کنند. اما عموم اصلاح طلب ها نسبت به این موضوع تأخیر فاز داشتند و نتوانستند از آن به نفع خودشان بهره برداری کنند، و حالا هم سعی می کنند آن را با ادعای توطئه احمدی نژاد توضیح بدهند.
5 ـ صورتبندی سیاسی منحصر به دو جناح نیست: شما در صورتبندیتان فقط دو جناح را در نظر دارید: سبز و غیرسبز! که البته برای دوگانه ایدئولوژیک کودتاچی ـ انقلابی تان لازم است. اما اوضاع سیاسی ایران بسیار پیچیده تر است و دستکم سه جناح در درون حاکمیت و یکی بیرون از آن وجود دارد که هر کدام هم از حدّی از حمایت مردمی برخوردارند: جناح قدرتمند راستگرا که احمدی نژاد میگوید از اول مجبور شده به آنها باج بدهد و الا اجازه کار کردن به او نمیدادند (که اکنون زیر پرچم جبهه متحد اصولگرایان جمع شدهاند و طرفدار لاریجانی و قالیبافاند)، جناح طرفدار احمدی نژاد که حزبی و منضبط نیست اما به خاطر وجود خود او پشتوانه نسبی مردمی دارد (از جبهه پایداری گرفته تا طرفداران مشایی، که نماد دوچهره متفاوت از احمدی نژادند)، جناح اصلاح طلب که بیشتر از هر چیز به اصلاح انتخابات و اصلاح رفتار با معترضان میاندیشد و در درون خودش هم یکپارچه نیست و نظریات متفاوتی (از تحریم تا شرکت فعال) در میان شان دیده میشود، و بالاخره جناح اپوزیسیون که به هیچ چیز جز تغییرات اساسی نمیاندیشد (اپوزیسیون خارج از کشور، از مجاهدین خلق گرفته تا رضاپهلوی و ...). توجه داشته باشید که القای صورتبندی دوگانه به خصوص در میان عامه مردم جایگاه و نفوذی ندارد.
6 ـ غرب مطلقا بی گناه نیست: وقتی همه تقصیرها به گردن حاکمیتی سیاه و مستبد باشد معنی التزامی آن بی گناهی مطلق غرب خواهد بود. (انگار که غرب همه رفتارش طبیعی است!) بنابراین وقتی از رابطه حاکمیت با غرب میگویید تناقضها به اوج میرسد. با وجود اینکه تصویر مرحوم مصدق را کنار وبلاگتان دارید اما تقریبا هیچ مطلب ضدانگلیسی یا ضدآمریکایی (یعنی علیه حامیان کودتای 28 مرداد) از قلم شما ـ حتی در حد اکبر گنجی هم ـ دیده نمیشود. بنابراین به نظر نمیرسد که چندان مثل مرحوم مصدق احساسات ضدانگلیسی یا ملیگرایانه داشته باشید و آن عکس هم بیشتر جنبه تزیینی یا تبلیغاتی دارد و با واقعیت فکرتان سازگار نیست. حتی بر عکس، از مجموع نوشتههایتان بر میآید که در تخییر میان قدرتی مستقل، تکرو و دردسرآفرین مانند دولت مصدق، یا حاکمیتی که سیاست خارجیای شبیه به حکومت پهلوی یا ترکیه کنونی داشته باشد دومی را ترجیح میدهید! به هر حال، فراموش نکنید آنچه باعث بیاعتمادی عمیق روشنفکران ایرانی به غرب شد و فضا را برای فعالیت اسلامگراها باز کرد اقدام علیه دولت مصدق با یک کودتای انگلیسی ـ آمریکایی بود و اگر تحلیل درستی از سقوط مصدق و پیامدهایش نداشته باشیم و آن را به قاب و شعار تنزل بدهیم تنها در همان تناقض تندزبانی و وازدگی روشنفکران پس از کودتا خواهیم ماند.
7 ـ مصدق کودتاچی یا مقصر کودتا نبود: در وضعیتی مشابه، حکومت ملی دکتر مصدق نیز با تحریم شدید و تهدید نظامی تحت فشار قرار میگرفت و عاقبت شکست خورد، اما تقصیر آن شکست بر عهده چه کسی بود؟ خود او؟ یا متجاوزین غربی، شاه، و متحدانش؟ جالب است که برای محکوم کردن حاکمیت کنونی میگویید: «وقتی شما هیچ ابزار فشاری ندارید، تمام مملکت را هم که ببخشید طرف مقابل «سیر» نمیشود و دلیلی برای توقف پیشروی خود ندارد.» اما این همان اتفاقی است که برای مرحوم مصدق افتاد، او هم هیچ ابزار فشاری نداشت و هر چه هم میبخشید غرب طلب بیشتری میکرد. یا میگویید: «هیچ کس تا کنون کوچکترین نشانه امیدوارکنندهای از تغییر سیاست حاکمیت نسبت به تداوم مسیر کودتا مشاهده نکرده است.» که دقیقا برای دکتر مصدق نیز صادق است. او خودش منزوی شد، درِ مجلس را بست و با هیچ حزب و گروه سیاسی هم، از مسلمانها گرفته تا تودهایها، سر سازش نداشت. بنابراین قضاوت اخلاقی شما درباره مصدق چگونه خواهد بود؟ آیا مثل بعضی از مسلمانها تقصیر کودتا را هم به گردن خود او میاندازید؟ (همانطور که میخواهید تقصیر جنگ را به گردن حاکمیت کنونی بیاندازید؟)
8 ـ تاریخ به سود متجاوز نوشته نمیشود: با تحریمها و تهدیدهای تازه گویا قرار است سرنوشت دولت مصدق تکرار شود. اگر آن شیوه تظاهرات خیابانی ممکن نشود، که احتمالا نخواهد شد، روش دوم همانی است که خانم کلینتون می گوید: مخالفین مانند لیبی دست به اسلحه ببرند تا ایشان هم حمایت کنند! حاصل این طرح کشتههای بسیار و ویرانی کشور خواهد بود. بعد از آن هم حمله گسترده نظامی و تجزیه ایران است که آمریکا در آرزوی آن به سر میبرد. پس اگر جزم گرا نباشیم میبینیم که غرب سرِ کوتاه آمدن و معامله کردن با ضعیفتر از خودش را (مصدق باشد یا جمهوری اسلامی) ندارد. بنابراین تبلیغ روایت کودتا و تلقی آن به عنوان سرمنشأ تقصیرات ـ که حاکمیت باید از کودتا برگردد تا مشکلاتش حل شود ـ نه تنها خوش خیالی است که با محکوم کردن گزینه های تعاملی و اصلاحی ترجیح حمله نظامی هم هست. اگر همین امروز حاکمیت احمدی نژاد را بردارد و خواستههای مخالفان را جامه عمل بپوشاند مشکلاتش چند برابر خواهد شد و اپوزیسیون هم از فرصت پیش آمده برای اهداف قبلی استفاده خواهند کرد. پس هیچ کس فریب القائات ظاهرا هوشمندانه ـ و نامطابق با واقعیت ـ را نخواهد خورد. در صورت حمله نظامی و کشتار نیز تاریخ به نفع کسان دیگری نوشته خواهد شد و ریشه حاکمیت کنونی هم از بین نخواهد رفت، همانطور که با سرنگونی مصدق احساسات ضدانگلیسی از بین نرفت. (و همانطور که در کشورهای عربی انزوای چند دهه ای اسلامگراها باعث زوال اسلامگرایی نشد).
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند