۱۲/۰۹/۱۳۹۱

آیا مقایسه هزینه‌ها و دستاوردها، رای بر محکومیت جنبش سبز می‌دهد؟


یادداشت دومی که دوست عزیز «ه.عظیمی» در نقد جنبش سبز با عنوان «از انرژی هسته‌ای تا جنبش سبز، دستاوردها و هزینه‌ها» در «مجمع دیوانگان» منتشر کردند، از چند جنبه قابل نقد و بحث نیست. نخست به دلیل اینکه «نقد» یک اندیشه، نیازمند داشتن پایه‌های مشترک در بحث است. در حالی که ایشان در طرح بحث خود مفاهیمی را «بدیهی» انگاشته‌اند که نه تنها میان ایشان و فعالان جنبش سبز مشترک نیست، بلکه از نگاه سبزها اساسا «بی‌اعتبار» بوده و اتفاقا مرکز ثقل اعتراضات است. به موارد زیر از یادداشت مورد اشاره دقت کنید:

1- « اصرار و پافشاری فراقانونی برای برگزاری مجدد انتخابات».
نگارنده، هیچ اشاره‌ای به دلایل «فراقانونی» بودن اعتراضات سبزها نمی‌کند. گویی به صورت بدیهی گفتمان غالب پس از کودتا را پذیرفته که شهروندان ایرانی، بار دیگر به دوران سلطنت اندیشه «شبان و رمه» پرتاب شده‌اند. دورانی که از «شهروند» به عنوان انسانی دارای حق در برابر «دولت» به عنوان نهادی پاسخ‌گو خبر نبود و برای افراد جامعه حقی به مانند اعتراض به «تدابیر ملوکانه» وجود نداشت. من، نه تنها چنین سقوطی را قبول ندارم، بلکه اساسا اعتقاد دارم خیزش جنبش سبز، در دفاع از «حقوق شهروندی» و البته «نص صریح بندهای قانون اساسی» که محصول انقلابی مردمی بود شکل گرفت. در واقع، جنبش سبز خیزشی مردمی بود در برابر انحرافی از آرمان‌های یک انقلاب که قصد داشت سیطره نگرش «شبان و رمه» را بر هم زند و بار دیگر دستاوردهای انقلاب مشروطه را زنده کند. بدین ترتیب، اقدام حاکمیت کودتا در سرکوب خونین اعتراضات مردمی مخالف با نص صریح قانون اساسی و آرمان‌های انقلاب 57، و در مقابل، مقاومت سبزها، دفاع از روح قوانینی بود که مردم ایران بیش از صد سال است برای حفظ آن هزینه پرداخت می‌کنند.

2- «آیا پذیرش تصمیمات میرحسین موسوی در معارضه آشكار با حاكمیت ... مشابه استدلال طرفداران ولایت‌فقیه ... نیست؟»
به نظر می‌رسد نگارنده آنچنان با فضای ذهنی فعالان سبز بی‌گانه است که با گذشت نزدیک به چهار سال از جنبش، هنوز نمی‌تواند بپذیرد که جنبش سبز، جنبشی به فرمان و دستور شخص موسوی نبوده که بخواهیم آن را با سرسپردگی گروهی دیگر به مرجعی دیگر مقایسه کنیم. میرحسین موسوی، اگر امروز آبرو و اعتباری دارد، همه برگرفته از درایت و شرافت او در همراهی با خواست و رای مردم است. وگر نه، دقیقا چهار سال پیش، در روزهایی مشابه، موسوی صرفا یک سیاست‌مدار قدیمی بود که بسیاری او را از یاد برده بودند. چنین فردی چگونه می‌تواند با اشاره چشم خود میلیون‌ها شهروند را به خیابان بکشاند؟ تا زمانی که دوستان نتوانند درک کنند خیزش سبزها نه به خاطر سرسپردگی آنان به یک شخص و یا یک نهاد و جریان خاص، بلکه اراده‌ای متکی به نفس و برگرفته از تصمیمات مستقل خودشان است، قطعا هرآنچه در تصور خود «نقد سبزها» می‌خوانند روایتی بی‌گانه با واقعیت جاری در خیابان‌هاست.

بدین ترتیب، باید گفت یادداشت مورد اشاره، به دلیل نداشتن ابتدایی‌ترین پایه‌های مشترک، نه یک «نقد به جنبش سبز»، بلکه صرفا ذکر روایت شخصی نگارنده و دیدگاه‌های ایشان در مورد وقایع چهار سال گذشته خواهد بود. به صورت متقابل، بنده نیز نمی‌توانم نقدی به یادداشتی وارد کنم که در ابتدایی‌ترین پیش‌فرض‌های آن با نگارنده موافق نیستم. اما در همین یادداشت، شیوه‌ خاصی از تحلیل وقایع سیاسی به کار گرفته شده که به باور من شیوه مفید و قابل استفاده‌ای است. من با بازتعریف همین شیوه نگارش، بار دیگر وقایع چهارسال گذشته را از همین منظر بازخوانی کرده و از عملکرد کلی سبزها دفاع می‌کنم.

نگرش فایده‌گرا به روی‌دادهای سیاسی-تاریخی

نگارنده با اشاره به پرونده هسته‌ای ایران، تلاش می‌کند که نشان دهد اگر با یک نگاه تاریخی و از بالا، روند تحولات پرونده هسته‌ای کشور را طی 15 سال گذشته مرور کنیم درخواهیم یافت که وضعیت کشور ما در کل رو به سقوط بوده است! اگر حساب هزینه و فایده را بکنیم، طی این مدت ما هزینه‌های گزافی از بابت تحریم، فشار اقتصادی، انزوا در جامعه جهانی، سوءاستفاده دشمنان منطقه‌ای همچون اسراییل و البته سیطره فضای بسته داخلی به بهانه «شرایط ویژه جنگ نرم» پرداخت کرده‌ایم. صادرات نفت ما به کم‌ترین میزان خود کاهش یافته و بازگرداندن درآمدهای ارزی از راه‌های معمول به داخل کشور تقریبا غیرممکن است. در برابر ما چه دستاوردی از پرونده هسته‌ای داشته‌ایم؟ دقیقا «هیچ»! احتمالا حتی یک لامپ هم تا به حال با بهره‌گیری از انرژی هسته‌ای در خانه‌های ایرانیان روشن نشده است! کدام ناظر خردمندی می‌تواند با مشاهده این روند از «تدبیر» تصمیم گیران ارشد سخن بگوید؟

همین نگرش «هزینه-فایده» را در بسیاری دیگر از وقایع تاریخ می‌توانیم به کار ببریم. مثلا امروز می‌توانیم قضاوت کنیم که تصمیم ایرانیان در راه‌اندازی دوم جنگ‌های ایران و روسیه چقدر هزینه داشت و چه فایده‌ای به همراه آورد؟ البته همیشه مباحث به همین سادگی نیستند. برای مثال دستاوردها و هزینه‌های جنبش مشروطیت نیاز به بررسی فاکتورهای فراوان در زمینه‌های مختلف دارد اما در نهایت این نگرش ابزار خوبی برای قضاوت در اختیار ما می‌گذارد. حتی می‌توان سیاست‌های جزیی‌تری را هم با همین نگرش سنجید. مثلا بررسی کنیم که تصویب قانون دو سال خدمت اجباری برای مردان تا کنون چه منافعی برای کشور به همراه داشته و در مقابل چه هزینه‌هایی تحمیل کرده است. باز هم باید دقت کرد که این ابزار، صرفا برای نقد عملکردهای دولتی به کار نمی‌رود. در نمونه‌ای دیگر می‌توان تصمیمات عمومی را هم با آن قضاوت کرد. مثلا «تصمیم نانوشته شهروندان تهرانی برای شرکت نکردن در دومین انتخابات شورای شهر که کم‌ترین حضور آنان در یک انتخابات را رقم زد، چه دستاوردهایی برایشان به همراه داشت و چه پیامدهایی را به دنبال آورد؟»

حال به یادداشت مورد اشاره باز می‌گردیم. جایی که نگارنده تلاش می‌کند با همین ابزار سنجش به این نتیجه برسد که «هزینه‌های جنبش سبز نسبت به دستاوردهای آن آنقدر اندک بود که ما بتوانیم قضاوت کنیم عملکرد این جنبش در کل اشتباه بوده است». من به این نتیجه‌گیری و شیوه این سنجش دو انتقاد دارم:

نخست: خطا در نادیده گرفتن فاکتورهای موثر و تحلیل شرایط بیرونی

نگارنده در بخشی از یادداشت خود سبزها را به «معارضه آشکار با نظام» متهم می‌کند و در ادامه «ریخته شدن خون ده‌ها انسان بی‌گناه»، حبس و زندان و شهروندان و اخراج دانشجویان و اساتید و مهاجرت نخبگان را در فهرست هزینه‌هایی قلمداد می‌کند که جنبش سبز به همراه داشته است. متاسفانه ایشان در نظر نمی‌گیرد که اولا جنبش سبز «ده‌ها انسان بی‌گناه» را به قتل نرسانده است. بلکه جنبش سبز دقیقا همان «ده‌ها انسان بی‌گناه» بودند که از جانب حاکمیت کودتا به قتل رسیدند. همچنین، به نظر می‌رسد تعریف ایشان از «نظام» به مانند تبلیغات غالب حکومتی، دقیقا یک شخص (مقام رهبری) است. در حالی که من گمان می‌کنم هر نظام را باید با «قوانین» آن شناخت. پس کسی دست به «معارضه آشکار با نظام» زده که قوانین آن را به زور زیر پا گذاشته است. نص صریح قانون اساسی که به شهروندان حق اعتراض و راه‌پیمایی می‌دهد را نقض کرده و در مقابل شهروندان (که باید صاحبان اصلی نظام باشند) را به گلوله بسته و یا زندانی کرده است. به عبارت دیگر، اگر ایشان می‌خواستند به درستی از این مثال‌ها استفاده کنند باید از حاکمیت کودتا می‌پرسیدند: «این همه آدم کشتید و قانون نقض کردید و انسان‌ها را به زندان انداختید، در نهایت دستاورد شما چه بود؟ اینکه به جان هم بیفتید و آبروی همدیگر را ببرید؟»

جنبه دیگر خطای نادیده گرفتن فاکتورهای موثر، «پریدن از روی اصل روی‌داد کودتا» است. یعنی نگارنده فضای سرکوب و خفقان پس از کودتا را با دوران آرامش پیش از آن مقایسه می‌کند و وقتی می‌بیند که اوضاع بدتر شده، جنبش سبز را متهم می‌کند. چنین مقایسه‌ای زمانی درست بود که مثلا جنبش سبز در سال 86 و یا 87 به ناگاه از زمین سبز می‌شد. آن وقت می‌شد پرسید: «مملکت داشت راه خودش را می‌رفت، شما چرا آمدید و روند را به گونه‌ای بر هم زدید که همه چیز خراب شد؟» اما اتفاقی که در عمل افتاد، تقدم کودتا به جنبش سبز بود. یعنی پیش از شکل‌گیری جنبش سبز بود که کشور از حالت معمول خود خارج شد. در این رابطه من از نگارنده می‌پرسم:

الف) آیا قطع پیامک‌ها بر هم خوردن نظم موجود کشور بود یا نه؟ آیا ارتباطی به جنبش سبز داشت یا حاکی از شروع تحرک از جانب نهادهای پشت پرده داشت؟
ب) آیا حمله مسلحانه به ستادهای تبلیغاتی یک نامزد انتخاباتی نظم موجود کشور بود؟ آیا ربطی به جنبش سبز داشت؟
ج) آیا بازداشت گسترده اصلاح‌طلبان و چهره‌های شاخص آنان پیش از شکل‌گیری جنبش سبز صورت گرفت یا پس از آن؟
د) آیا دخالت آشکار تمامی چهره‌ها و نهادهای منصوب رهبری، از شورای نگهبان گرفته تا نیروهای مسلح سپاه و تبلیغات صدا و سیما به سود یک شخص خاص و شروع سناریوی لجن‌مال کردن چهره‌های منتقد دولت، از هاشمی و ناطق و خاتمی گرفته تا محسن صفایی فراهانی  پیش از شکل‌گیری جنبش سبز انجام شد یا پس از آن؟

باز هم من به تاریخ کودتاهای آشنا در همین کشور ارجاع می‌دهم. در ظهر روی کودتای 28 مرداد، یک هنگ از نیروهای وفادار به دکتر مصدق تا به آخر در برابر نیروهای کودتا مقاومت کردند. طبیعتا عده‌ای هم در این میان کشته شدند. آیا امروز نگارنده می‌تواند با چشم‌پوشیدن بر اصل شروع کودتا ادعا کند: «فضای خفقان و اعدام‌های گسترده پس از 28 مرداد، تقصیر آن گروهی بود که جلو ارتشی‌ها مقاومت کردند»؟ یعنی اگر آن گروه اندک آن مقاومت اندک را نمی‌کردند، کودتاگران هم قوانین را نقض نمی‌کردند و برای مملکت دموکراسی و گل و بلبل به همراه می‌آوردند؟

قطعا هیچ ناظری نمی‌تواند وضعیت کشور ما را در حال حاضر مساعد اعلام کند و یا از کشته شدن شهروندان و یا پر شدن زندان‌ها و شکل‌گیری فضای اختناق ابراز خرسندی کند. اما این چه ربطی دارد به آخرین سنگر مقاومت در برابر کودتا؟ یعنی اگر سبزها مقاومت نمی‌کردند، جناحی که برای پیروزی خود در انتخابات تمام ابزار و رسانه‌های مملکت را به انحصار درآورد و هر گونه بی‌اخلاقی روا داشت و حتی به مصلحت خود تماس‌های تلفنی شهروندان را هم مختل کرد، پس از انتخابات می‌آمد و فضای آزاد گفت و گو و ایجاد می‌کرد و برای روزنامه‌ها آزادی بیان و برای احزاب آزادی فعالیت فراهم می‌کرد؟ شاید نگارنده، به دلیل آنکه گمان می‌کند در انتخابات تقلب معناداری رخ نداده و موسوی جدال آرا را به احمدی‌نژاد باخته است همه این عوامل را نادیده می‌گیرد. اما بنده ایشان را ارجاع می‌دهم به سخنرانی «سردار مشفق» که به نوعی مراحل طراحی کودتای انتخاباتی و ابعاد و زمینه‌های آن را تشریح می‌کند که هیچ کدام ارتباطی به تعداد رای احمدی‌نژاد یا موسوی ندارد. یعنی جریان حاکم، مستقل از نتیجه واقعی انتخابات، از ماه‌ها و ای بسا سال‌ها پیش برای حذف ناگهانی جناح اصلاح‌طلب و یک‌دست‌سازی حکومت و ایجاد فضای اختناق برنامه‌ریزی کرده بود.

حال مقایسه کنید با پرونده هسته‌ای کشور که نگارنده محترم به اشتباه سرنوشت آن را با جنبش سبز مقایسه می‌کنند. دولت خاتمی با سیاست‌تنش‌زدایی خود آنچنان مورد اقبال جامعه جهانی قرار گرفت که اساسا عنوان هزاره سوم را «هزاره گفت و گوی تمدن‌ها» نهادند و پیشرفته‌ترین کشورهای غربی مشتاق میزبانی او بودند. بدین ترتیب، روند حرکتی جامعه جهانی به سمت استقبال از ایران نوین و وقوع اصلاحات در جمهوری اسلامی بود که به ناگاه مسئله پرونده هسته‌ای پیش آمد و کار به اینجا رسید. پس ناظر بیرونی به خوبی می‌تواند قضاوت کند که این ماجراجویی هسته‌ای، یک فاکتور بی‌دلیل بود که راس حکومت به معادله بین ایران و غرب وارد کرد و اگر از ابتدا سراغ آن نمی‌رفتیم، هزینه‌ای هم پرداخت نمی‌کردیم و به تعبیر درست نگارنده می‌توانستیم تمرکز خود را بر روی توسعه فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی قرار دهیم.

دوم- خطای سنجش نقطه‌ای

همان‌گونه که اشاره شد، شیوه مقایسه «هزینه – فایده»، ابزار کارآمدی در سنجش روی‌دادهای «تاریخی» است. یعنی روی‌دادهایی که به اندازه کافی از وقوع آن‌ها سپری شده باشد که بتوان در موردشان قضاوت کرد. البته این «اندازه کافی» دقیقا متر و عیار مشخصی ندارد و فاکتوری شهودی است، اما در بسیاری موارد می‌تواند مورد توافق قرار گیرد. برای مثال احتمالا توافق داریم به اندازه کافی از انقلاب مشروطه گذشته باشد که بخواهیم در مورد فواید و هزینه‌هایش قضاوت کنیم. یا مثلا، به اندازه کافی از عمر طرح خدمت سربازی گذشته است که بتوانیم نتایج آن را جمع‌بندی کنیم. اما در مثالی دیگر، میان اقتصاددان‌های مختلف بر سر نتایج طولانی مدت طرح «حذف یارانه‌ها» اختلاف نظر است. گروهی گمان می‌کنند تجربه همین مدت نشان می‌دهد که این طرح به زیان کشور است. گروه دیگر گمان می‌کنند باید صبور بود چون علی‌رغم تلاطم‌هایی که این طرح در سال‌های آغازین اجرا بر جای می‌گذارد، در طولانی مدت مزایای خود را نشان می‌دهد. همچنین می‌توانید تصور کنید که فردی بخواهد در فروردین ماه 58 با روی‌کرد هزینه-فایده انقلاب 57 را قضاوت کند. طبیعتا، مقایسه او باطل و بی‌ثمر است چون زمان کافی برای قضاوت صحیح سپری نشده است. (امروز و با گذشت 30 سال از انقلاب، ما فاکتورهای مناسب‌تری برای سنجش آن روی‌داد در اختیار داریم)

حال اجازه بدهید به جنبش سبز بازگردیم. جایی که نگارنده تاکید دارد علی‌رغم هزینه‌های فراوانی که تا کنون پرداخت شده، کشور در وضعیت خوبی قرار ندارد. احتمالا فاکتورهای ایشان بدین صورت است: زندان‌ها پر از فعالین سیاسی هستند. گروه بسیار جان خودشان را از دست دادند. فضای خفقان و سرکوب به مراتب بیشتر از دوران پیش از کودتا است. فعالیت اصلاح‌طلبان به محدودترین دوران خود طی 20 سال گذشته کاهش یافته و در مقابل، حاکمیت کودتا عرصه را برای چپاول کشور خالی می‌بیند. در مقابل نه تنها انتخابات باطل نشد، بلکه فضای مشارکت هم بسیار محدودتر شد. من می‌گویم این مقایسه دچار «خطای سنجش نقطه‌ای» شده است. به هر حال، گندم هم که بکارید، تا زمانی که به مرحله برداشت برسد صرفا باید شخم بزنید و کود بدهید و آب بپاشید و زحمت بکشید و هزینه کنید تا سرانجام فصل درو از راه برسد. در مورد جنبش سبز هم دقت بفرمایید که اولا «روی‌کرد انقلابی» به معنای «خواست دگرگونی‌های بنیادین در کوتاه مدت و با بیشترین هزینه» هیچ گاه در دستور کار سبزها قرار نداشته است. جنبش سبز شعار «آگاهی بخشی» را در دستور کار قرار داد و امیدوار به رشد فرهنگی-سیاسی جامعه برای بنیان نهادن یک فرهنگ دموکراتیک بوده است. روی‌کردی که قطعا زمان‌بر و پرهزینه است، اما اگر به ثمر بنشیند دستاوردهایی ماندگار و پابرجا به همراه خواهد داشت.

بنده نگارنده محترم را ارجاع می‌دهم در بن‌بستی که حاکمیت کودتا آشکارا با آن مواجه شده و عمده‌ترین عامل آن ایستادگی سبزها و حفظ یکپارچکی آنان، در عین اختلاف نظرهای داخلی است. حاکمیت طی چهار سال گذشته انواع و اقسام ترفندها، از قبیل سناریو سازی و برگزاری دادگاه نمایشی و پرونده‌سازی و تهدید و سرکوب تا تطمیع و پول نقد را به کار برد تا افکار عمومی را از مطالبات اولیه خود منحرف کند. در عین حال سناریوهایی همچون شبیه‌سازی اصلاح‌طلبان با معرفی امثال «عارف و کواکبیان» هم آنچنان در نطفه خفه شد که حاکمیت کودتا امروز و کمتر از 4 ماه مانده به انتخابات ریاست‌جمهوری، عملا دچار بزرگترین انسداد سیاسی تاریخ خود شده به نحوی که ارکان آن، از فرط ندانم‌کاری به سیمای یکدیگر چنگ می‌زنند ولی هیچ راه خروجی برای گریز از این بن‌بست نمی‌یابند. پس بهتر است نگارنده در جمع‌بندی دستاوردهای جنبش سبز صبور باشد و شتاب نکند و تا آن با خود مرور کند: «کدام کودتای تاریخ جهان، در ظرف کمتر از چهار سال به چنین بن‌بست قطعی‌ای رسیده است؟»

۱۲/۰۸/۱۳۹۱

پاسخ «مجمع دیوانگان» به هفده انتقاد به عملکرد موسوی

 یادداشت زیر، نقد / پاسخی است به یادداشت «همه اشتباهات موسوی، از کاندیداتوری تا حصر خانگی» و مواردی که به عنوان «اشتباه» برای میرحسین موسوی برشمرده بود. این مطلب چند روز است که برای انتشار آماده شده اما من ترجیح دادم انتشار آن را متوقف کنم تا دیگرانی دست به کار شوند و از زاویه نگاهی متفاوت از نگرش این وبلاگ پاسخ خودشان را مطرح کنند. به نظرم، فارغ از مزایایی که این دست گفت و گوها دارد، پاسخ به انتقادات از زوایای گوناگون و با نگرش‌های متفاوت خودش می‌تواند به غنای پشتوانه فکری جنبش سبز کمک کند. خوش‌بختانه دیروز دوستی پاسخی ارسال کرد که منتشر شد (اینجا+) و دوستان دیگری هم در شبکه‌های اجتماعی، نظیر گوگل پلاس (+) و فیس‌بوک نظراتی گذاشتند و حالا من هم می‌توانم پاسخ خود را منتشر کنم. قطعا تمام تلاش من این بوده که تا حد امکان جواب‌ها را خلاصه بنویسم که متن بیش از این که هست طولانی نشود. پاسخ به دیگر نقد این نگارنده، با عنوان «از انرژی هسته‌ای تا جنبش سبز؛ هزینه‌ها و دستاوردها» را نیز به یادداشت دیگری موکول می‌کنم.

اشتباه اول: «موسوی می‌بایست برای انتخابات 84 وارد عرصه انتخابات می‌شد نه سال 88 ...»
این مسئله تنها در زمانی می‌تواند یک «اشتباه» خوانده شود که ناظر به یک هدف مورد توافق باشد. یعنی اگر توافق کنیم که «هدف میرحسین فقط رییس جمهور شدن بود» می‌توان پذیرفت که این انتقاد هم وارد است. اما من چنین گمانی نمی‌کنم. هرچند خودم افسوس می‌خورم که میرحسین نامزد انتخابات 84 نشد، اما باید بحث دیگری در جای خودش مطرح شود که بتوان تشریح کرد: هدف میرحسین یک اصلاحات بنیادین اقتصادی در روند حرکت حکومت و (به صورت مشخص) شخص رهبر نظام در نقض اصول اقتصادی قانون اساسی بود که در نهایت می‌توان از آن با عنوان «ساخت اقتصادی کودتا» یاد کرد. میرحسین این مسئله را به صورت صریح در مناظره با محسن رضایی مطرح کرد و گفت با تفسیریه رهبری بر اصل 44 قانون اساسی مخالف است و آن را غیرقانونی می‌داند. او تاکید کرد که اگر قرار بر تغییر قانونی است باید این تغییرات به رفراندوم گذاشته شود. با این حال، هیچ یک از گروه‌های اصلاح‌طلب و یا حتی جناح‌های میانه همچون آقای هاشمی رفسنجانی در سال 84 با این نگرش و اصلاحات موسوی موافق نبودند. اینکه در سال 88 شرایط تغییر کرد، بدین معنا نیست که اگر موسوی سال 84 هم در انتخابات شرکت می‌کرد لزوما چنین پشتوانه گسترده‌ای از احزاب اصلاح‌طلب و میانه‌رو را پشت سر خود داشت.

اشتباه دوم: «ورود میرحسین موسوی به عرصه انتخابات، با شعارها و سخنان نفی‌ای و سلبی بود ...»
متاسفانه به نظر می‌رسد نگارنده اطلاع دقیقی از برنامه‌های انتخاباتی نامزدهای سال 88 ندارد. موسوی ابتدا در حلقه مشاوران خود سند «الگوی زیست‌مسلمانی» را به عنوان یک استراتژی طولانی‌مدت تدوین کرد و حتی به عنوان الگویی برای عملکرد کلی نظام ارایه داد. سایت آفتاب روز 6 بهمن 87 در توصیف این متن نوشت: «مانیفستی سیاسی-راهبردی که از سوی برخی همراهان مهندس موسوی در «جمعیت توحید و تعاون» تدوین شده و برای مقامات نظام نیز ارسال گشته است، حکایت از آن دارد که مهندس موسوی و حلقه محدود همراهان و مشاورانش در پس سکوت سیاسی خود، به تأملاتی جدی در بحران‌های سیاسی و اجتماعی کشور مشغول بوده و هستند» (+). پس از کاندیداتوری، موسوی دفترچه «دولت امید» را به عنوان برنامه‌های دوره ریاست‌جمهوری خود منتشر کرد. (از اینجا+ دانلود کنید) برای مطالعه بیشتر، بنده ارجاع می‌دهم به مجموعه یادداشت‌های «چه می‌خواستیم» که با هدف تشریح برنامه‌های انتخاباتی موسوی در همین وبلاگ منتشر شده است. ضمن اینکه به نگارنده محترم یادآوری می‌کنم که ما در کشوری زندگی می‌کنیم که فرهنگ تحزب در آن بی‌معناست و تاکنون هیچ رییس جمهوری پیش از انتخابات برنامه مدونی ارایه نکرده است. حتی آقای خاتمی در انتخابات 76 هم صرفا با یک سری شعار وارد شد و با همین شعارها خیزش دوم خرداد 76 را به راه انداخت. بدین ترتیب، طرح اتهام «بی‌برنامگی»، حتی برای رقبای میرحسین (که برخلاف او هیچ برنامه‌ای نداشتند) بیش از اندازه کلیشه‌ای و نامربوط به فضای سیاست ایرانی به نظر می‌رسد.

اشتباه سوم: «پذیرش حمایت هاشمی رفسنجانی یكی از بزرگترین اشتباهات استراتژیك میرحسین موسوی بود ..
اساسا صورت مسئله این انتقاد زیر سوال است. چنین حمایتی چه زمانی اعلام شد و چه زمانی موسوی آن را پذیرفت؟ آیا غیر از این است که این اتهام صرفا در مناظره معروف از جانب احمدی‌نژاد طرح شد و همان‌جا هم مهندس موسوی صراحتا پشتیبانی سازمانی تمامی احزاب و گروه‌های سیاسی را رد کرد؟ نگارنده چه انتظاری دارند؟ آیا انتظار داشتند موسوی هم به مانند احمدی‌نژاد برای جلب آرای مردم به هاشمی توهین کند و تهمت بدون سند بزند؟ از سوی دیگر، آیا توافق رادیکال‌ترین گروه‌های اصلاح‌طلب با میانه‌روترین جناح محافظه‌کار بر سر یک نامزد انتخاباتی نشان ضعف او خواهد بود یا قوّتش؟ جالب اینجاست که در مناظره موسوی با محسن رضایی، یک انتقاد جدی محسن رضایی به موسوی این بود که تیم حامیان و وزرای و مسوولان مورد نظر خود را اعلام نمی‌کند و از این نظر کمی ناشناخته است که اتفاقا مهندس موسوی هم تاکید کرد که چنین کاری نخواهد کرد و تا پس از انتخابات و پیروزی نهایی هیچ کس نخواهد فهمید که او از چه کسانی در دولت خودش استفاده می‌کند.

اشتباه چهارم: «میرحسین موسوی در میدان انتخابات 88 میرحسین موسوی دهه 60 نبود ...»
من دقیقا نمی‌دانم این انتقاد است یا تمجید؟! مگر قرار است موسوی 88 همان موسوی دهه 60 باشد؟ آیا بیشترین انتقاد در زمان کاندیتاتوری موسوی این نبود که او 20 سال از فضا دور بوده و همچنان در حال و هوای دهه 60 به سر می‌برد؟ آیا حالا که اثبات شده اتفاقا او با تغییرات دو دهه جامعه ایرانی تغییر کرده، همین به روز بودنش می‌شود اتهام؟ از سوی دیگر، مگر جامعه ایرانی و ذایقه‌اش همچنان همان جامعه دهه 60 است که کسی بخواهد برای جلب آرای عمومی به شیوه دهه 60 رفتار کند؟ دقت کنید که طراح این انتقاد، خودش اعتقاد دارد که احمدی‌نژاد برنده انتخابات 88 بود و باز هم دقت کنید که اتفاقا احمدی‌نژاد برای حمله به موسوی در مناظره معروف از فضای دهه 60 به شدت انتقاد ‌کرد که مثلا در آن زمان «کراوات‌ها را هم با قیچی می‌بریدند». چگونه باید این تناقض را حل کرد؟ اگر ماندن در دهه 60 باعث جلب آرا می‌شد، پس چرا احمدی‌نژاد با زیر سوال بردن آن دهه به زعم ایشان پیروز شد؟

اشتباه پنجم: «نداشتن مواضع شفاف و سخنان دوپهلو از دیگر اشتباهات وی بود كه شاید برای ترس از ریزش آراء و حمایت برخی گروه‌ها صورت می‌پذیرفت ...»
نگارنده در تشریح این انتقاد به ذکر عنوان «مردم خداجوی» در بیانیه شماره 17 اشاره دارند. بنده با ایشان کاملا موافق هستم که معترضان سبز لزوما «مردمی خداجوی» نبوده‌اند. دست‌کم در مورد خودم می‌توانم این را قاطعانه بگویم به هیچ دلیل «خداجویانه‌ای» در جنبش سبز سهیم نشده‌ام! خوانندگان این متن می‌توانند به خوبی قضاوت کنند که این دست تعارفات کلیشه‌ای، عرف رایج در میان تمامی سیاست‌مداران داخلی کشور ما است که متاسفانه مهندس موسوی نیز از این ادبیات کلیشه‌ای بری نبوده است. با این حال بسیار دشوار است چنین تعارفات معمولی را به پای «ابهام و دوپهلوگویی» سیاسی بگذاریم. نخست از این جهت که برای نخستین بار با سیاست‌مداری «مکتوب» مواجه هستیم که هرچه می‌گوید را با برچسب و شماره بیانیه منتشر می‌کند تا نگارنده محترم هم بتوانند با گذشت چند سال به آن مراجعه کرده و انتقاد وارد کنند. مقایسه کنید برای مثال با احمدی‌نژاد که حتی زیر بار نمی‌رود که عبارت «پول نفت باید سر سفره مردم بیاید» را خودش بر زبان رانده!

در ثانی، تنها کسی که به خود جرات داد برای «سبز بودن» صراحتا یک ملاک عمل و فاکتور سنجش‌پذیر ارایه کند شخص مهندس موسوی بود. یعنی در زمانه‌ای که هرکسی به خودش جرات می‌داد که سبز بودن را باب میل خودش بازتعریف کند، موسوی ابتدا در بیانیه شماره 15، سپس در طرح «منشور جنبش سبز» و البته در جای جای کلام و گفتار خودش «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» را ملاک رفتار و اهداف «سبزها» خواند و بدین ترتیب مواضع، مطالبات و مرزها و خطوط قرمز خود را کاملا مشخص کرده‌اند. با این حال به همین مقدار هم بسنده نکرد و در بیانیه شماره 17 با ذکر مشخص نام از سازمان مجاهدین خلق (منافقین) تبری جست. حال اگر منتقدی اصرار دارد عملکرد منفی هرکسی را (از هاشمی گرفته تا گوگوش!) به پای اشتباهات موسوی بگذارد حکایت دیگری است.

اشتباه ششم: «آماده نبودن برای مناظره باعث شد كه نتیجه مناظره به نفع احمدی‌نژاد تمام شود ...»
این انتقاد، در خوش‌بینانه‌ترین حالت می‌تواند یک اظهار نظر شخصی فرض شود که چون بی‌سند طرح می‌شود نقد آن ممکن نیست. نگارنده اعتقاد دارد که نتیجه مناظره به سود احمدی‌نژاد بود؟ خوب؛ خیلی‌ها هم اعتقاد دارند که اتفاقا نبود و اتفاقا در اقشار پایین جامعه (یعنی جایی که جدال واقعی در جریان بود) بسیاری نسبت به اتهامات احمدی‌نژاد به همسر مهندس موسوی واکنش منفی نشان دادند. همان‌طور که گفته شد این «برداشت‌های شخصی» چندان نمی‌توانند محل مناقشه قرار گیرند، اما اگر بخواهم یک شاهد مثال بیاورم که اتفاقا ذهن مخاطبان روشن شود ارجاع می‌دهم به سیاست احمدی‌نژاد در مناظره با آقای کروبی. جایی که علاقه داشت با فرو رفتن در موضع «مظلوم نمایی» ادعا کند که «روزنامه کروبی عکس همسر او را منتشر کرده و به ساحت همسر او بی‌احترامی شده». هرچند که بعدا مشخص شد عکس همسر احمدی‌نژاد در روزنامه «اعتماد» منتشر شده و نه «اعتماد ملی»، اما اساسا طرح این ادعای عجیب و نامربوط در آن مناظره می‌توانست حکایت از احساس خطر تیم مشاوران احمدی‌نژاد باشند. گویا آن‌ها در بازخوردهای اجتماعی خود متوجه شده‌ بودند که کشیده شدن جدال به مباحثی که جامعه ایرانی آن را «ناموسی» می‌خواند ضربه سنگینی به احمدی‌نژاد زده که باید به هر صورت، ولو با دروغ‌گویی جیران شود! (در این زمینه یادداشت سه سال پیش خودم را بخوایند: «اخلاق؛ مسئله این بود».

اشتباه هفتم: «میرحسین به عنوان نماینده اصلاح‌طلبان، آرای آنها را داشت و وی باید برای كسب اعتماد اصولگرایان تلاش می‌كرد كه نكرد...»
متاسفانه نگارنده برای طرح چنین ادعاهایی دلیل و یا نمونه‌ای ذکر نکرده که قابل پی‌گیری باشد، با این حال در همین اندازه می‌تواند یادآوری کرد که میرحسین هیچ گاه برچسب «اصلاح‌طلبی» را نپذیرفت و در بهترین حالت خود را «یک اصول‌گرای اصلاح‌طلب» خواند و اتفاقا کار خود را از دیدار با مراجع شروع کرد و تاکید مشخصی که بر دوران جنگ، ارزش‌های انقلاب و راه و کلام امام داشت، همگی از جنس رفتارهایی بودند که به صورت سنتی به جناح اصول‌گرا مربوط است و اتفاقا شواهد فراوانی وجود دارد که بخش‌های عمده‌ای از اصول‌گرایان موسوی را به خاتمی ترجیح می‌دادند. به صورت خلاصه، اگر دوستان به خود زحمت داده و عبارت «حمایت اصولگرایان از موسوی» را در گوگل جست و جو کنند (+) و با موج اخبار و اظهار نظرات اصولگرایان مواجه شوند آنگاه می‌توان این انتقاد را به این صورت بازتعریف کرد: «وارونه کردن حقیقت یک نقطه قوت و طرح آن به عنوان یک نقطه ضعف»!

اشتباه هشتم: «برخی آمار و اطلاعاتی كه از سوی اطرافیان میرحسین به وی داده می‌شد واقعیت نداشت ...»
من برای پاسخ به این اتهام بار دیگر فیلم مناظره‌ها (احمدی‌نژاد – کروبی و سپس موسوی-احمدی‌نژاد) را مرور کردم. اولا اینکه آمارهای موسوی هیچ کدام اشتباه نبود. ضمن اینکه ایشان نه نام هیچ سالی (از جمله سال 87) را بر زبان آورد و نه در نموداری که نشان داد نام سال‌ها مشخص بود. همچنین بر خلاف ادعای نگارنده محترم موسوی به هیچ عددی، از جمله 0.4045 هم اشاره نکرد و اساسا اعداد ارایه شده از جانب احمدی‌نژاد را زیر سوال نبرد و صرفا به مقیاس نمودارها انتقاد کرد. (خوشبختانه فیلم مناظره‌ها روی یوتیوپ موجود است و همه می‌توانند مراجعه کنند و ببینند) این ایراد پیش از این هم مطرح شده که نمودار موسوی مربوط به چهار سال 83 تا 86 است و ضریب جینی سال 87 را در نظر نگرفته است. (نه اینکه عددهای او خلاف واقع بوده) محمود احمدی‌نژاد در مناظره با کروبی یک آمار کلی (از 61 تا 87) ارایه داد که عددهایش درست بود. اختلاف اصلی بر سر آمار سال 87 بود که احمدی‌نژاد خودش در مناظره با کروبی اعلام کرد «همین دو روز پیش مرکز آمار منتشر کرده است». تیم اقتصادی موسوی به تصریح خود ایشان آمار را از مرجع «بانک مرکزی» دریافت کرده بودند که با «مرکز آمار» متفاوت است و دو نهاد مستقل هستند. آمار بانک مرکزی معمولا با تاخیر به روز می‌شود. (به اینجا+ مراجعه کنید و ببینید که آخرین آمار منتشر شده در سامانه بانک مرکزی متعلق به همان سال 87 است) یعنی تیم اقتصادی موسوی آمار چهار سال آخری که بانک مرکزی منتشر کرده بود را معیار قرار داده است. بدین ترتیب، هم آمار احمدی‌نژاد درست بود و هم آمار موسوی. فقط احمدی‌نژاد به کمک «مرکز آمار»، اعداد سال87 را هم در اختیار داشت. تفاوت در شکل نمودارها (که مورد تاکید موسوی قرار گرفت) نیز به دلیل مقیاسی است که نرم‌افزارهای ساده‌ای مانند اکسل (Excel) متناسب با داده‌های ورودی به کار می‌برند. یعنی هر دو درست بودند، در دو مقیاس متفاوت. (بماند که احمدی‌نژاد، برای بالا نشان دادن ضریب جینی در دوران نخست وزیری موسوی، در یک اقدام غیرمعمول، نمودارش را برای هر سه سال مرتب کرده بود تا از بالا بودن ضریب جینی در سال 61 کمک بگیرد و میانگین ضریب جینی در سال‌های 61 تا 63 را بالا نشان بدهد و به طور ضمنی موسوی را متهم کند. عجیب‌تر اینکه در همین نمودار که همه ستون‌ها به صورت سه سالانه ارایه شده بود، ستون سال 87 به صورت «تک‌سال» قرار داشت و با دیگر ستون‌ها اختلاف پیدا کرده بود!)

اشتباه نهم: «فیلم تبلیغاتی دوم میرحسین یكی از بدترین فیلم‌هایی بود ... و حتی برای برخی طرفداران موسوی نیز مشمئز كننده بود ...»
مراجعه کنید به انتقاد ششم! ای کاش نگارنده کمی بیشتر توضیح می‌داد که این «برخی از طرفداران موسوی» از چه چیز دچار «اشمئزاز» شده‌اند!

اشتباه دهم: «عدم دعوت هوادارانش به رعایت اخلاق ..
متاسفانه نگارنده در این انتقاد تفاوتی میان یک نامزد انتخاباتی (رهبر در حصر مخالفان) با بالاترین مقام حقوقی مملکت که تمامی اختیارات و امکانات کشور را در اختیار دارد قایل نمی‌شود! یعنی دقت نمی‌کند که اگر مثلا به شخص آیت‌الله خامنه‌ای انتقاد می‌شود که چرا پیاده‌نظام خود را به رعایت اخلاق و قانون فرا نمی‌خواند، به این دلیل است که ایشان ابزارهای اجرایی و نظارتی این کار را دارند. اما وقتی همین انتقاد را به یک چهره مخالف وارد می‌کنیم که از قضا حتی به اندازه نگارنده همین انتقادات هم آزادی و تریبون ندارد، آن وقت باید کمی تامل کنیم و از خود بپرسیم: «دقیقا موسوی باید چه کار می‌کرد که نکرد؟» نگارنده خودش در ادامه می‌نویسد: «كسی كه پرچم اخلاق را بلند می‌كند و داعیه‌دار: ادب مرد به ز دولت است می‌شود، خودش باید آیینه تمام‌نمای اخلاق باشد و حتی كوتاهی در نهی بی‌اخلاقی نیز از وی پذیرفته نیست». بسیار عالی. من دقیقا با ایشان موافق هستم و گمان می‌کنم معیار خیلی خوبی ارایه دادند. حالا از ایشان می‌پرسم، حتی یک مورد بی‌اخلاقی از موسوی می‌توانید نام ببرید؟ حتی یک شائبه کوچک که وی از چهارچوب اخلاق، آن هم در بالاترین سطح و ای بسا بسیار فراتر از میانگین جامعه خودش خارج شده باشد؟ با کدام متر و عیار ادعا می‌کنید که او مرتکب «کوتاهی در نهی بی‌اخلاقی» شده است؟ 17 بیانیه صادر کرده، در تمامشان بر اخلاق و قانون تاکید کرده است، دیگر انتظار داشتید چه کار کند؟ من البته می‌پذیرم که در همین فضای مجازی می‌توانید بسیاری را پیدا کنید که سرتاپایشان را به ظاهر سبز کرده‌اند اما در عمل برادر شریعتمداری در پیش‌گاهشان اسطوره اخلاق و صداقت و نجابت و شرافت است. ولی به یاد می‌آورم که موسوی تاکید داشت: «سبز بودن به نماد و لباس نیست، به رفتار و اخلاق است».

اشتباه یازدهم: «اعلام زود هنگام پیروزی خودش در انتخابات در ساعت 23:30 روز رأی‌گیری ...»
خدمت نگارنده که اینگونه حکم صادر می‌کنند «خبر پیروزی وی از اساس دروغ بود» و ابدا خودشان را ملزم به ارایه سند نمی‌کنند عرض می‌شود که اولا در سال 76 که اتفاقا امکانات شمارش آرا بسیار ضعیف‌تر از سال 88 بود، آقای ناطق‌نوری بسیار پیش از اعلام رسمی نتایج انتخابات پیروزی خاتمی را به او تبریک گفت. یعنی اینکه اگر اختلاف زیاد باشد از همان دقایق اولیه و با مشاهده روند معمول صندوق‌ها می‌توان حدس زد که چه کسی پیروز انتخابات است، مگر اینکه رقابت دو نامزد در حد یکی-دو میلیون رای باشد. در ثانی ارجاع می‌دهم به اظهارات آقای عسکراولادی در نمایش مناظره تلویزیونی‌شان با آقای شریعتمداری. در بخشی از این مناظره آقای عسکراولادی به همین مسئله اشاره کردند و گفتند: «وقتی در ساعت 10 روز رای گیری اعلام شد که اقای میرحسین موسوی در تهران، شیراز و اصفهان رای اول را دارند او فریفته شد، اعلام جشن کرد، اما خبرای بعد را به او ندادند، به او نگفتند که مثلا در ساعت یک گزارش هایی که از عمق رای گیری‌ها آمده بود بیانگر چه بود». (+) (پروژه تبلیغاتی معروف که «شما فقط شهرهای بزرگ را می‌بینید، در عمق روستاها و شهرهای کوچک مردم احمدی‌نژاد را دوست دارند!

البته آقای عسکراولادی نیز اصلا به روی خودشان نیاوردند که در تاریخ انتخابات‌های این کشور، هیچ گاه روند اولیه آرا با این شدت واژگون نمی‌شود. یعنی ممکن است رقابت شانه به شانه کروبی و احمدی‌نژاد در دقیقه نود به سود احمدی‌نژاد تغییر کند (فقط ممکن است!) اما تا کنون سابقه نداشته نامزدی آرای بزرگترین شهرهای کشور را قاطعانه به خود اختصاص دهد اما در مجموع آرای پایانی، نتیجه را با حساب 63درصد به 32درصد واگذار کند! اما دم خروس همین‌جا بیرون می‌زند. اگر به ادعای عسکراولادی، در ساعات ابتدایی اعلام شد که میرحسین در شیراز و اصفهان رای اول را دارد، چطور در نهایت در همین شیراز و اصفهان آرای میرحسین به ترتیب 37.2 و 35.2 اعلام شدند؟

همه این موارد به کنار، اساس چنین ادعایی تنها در شرایطی قابل طرح و گفت و گو است که پیش‌فرض روند آرام و منطقی انتخابات را پذیرفته باشیم. نه در شرایطی که ارسال پیامک‌ها از 24 ساعت قبل مخدوش شده، حمله نیروهای امنیتی به دفاتر انتخاباتی مهندس موسوی از روز پنج‌شنبه آغاز شده، چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب گروه گروه بازداشت می‌شوند و خبرگزاری‌های رسمی سپاه از حدود ساعت 6 بعد ازظهر خبر پیروزی 63درصدی احمدی‌نژاد را اعلام کرده‌اند. حتی درست در همان زمان برگزاری جلسه مطبوعاتی مهندس موسوی، خیابان‌های شهر در قرق عربده‌کش‌های مسلح به سلاح سرد و گرم درآمده بود. من پیش از این هم در پاسخ به طرح ادعایی مشابه از جانب یک وبلاگ‌نویس دیگر یادداشت «از زیر بته سبز نشدیم» را نوشتم و به مثال تاریخی کودتای 28 مرداد 32 ارجاع داده‌ام. با گذشت بیش از نیم‌قرن، بزرگترین انتقاد به مصدق تعلل او در اعلام فراخوان عمومی برای مقابله با کودتا دانسته می‌شود. فقط کسی که چشمش را به روی حقیقت بسته بود نمی‌توانست درک کند که پروژه کودتا از 24 ساعت قبل به مرحله عملیاتی رسیده بود و آن سخنرانی موسوی، تصمیم زیرکانه و شجاعانه یک رهبر مردمی برای سازمان‌دهی آخرین دفاع در برابر کودتا بود.

اشتباه دوازدهم: «اعتماد به سامانه پیام كوتاه برای دریافت نتایج ناظران صندوق‌ها از دیگر اشكالات طراحی وی و ستاد انتخاباتی میرحسین بود ...»
من هنوز متوجه نشدم که نگارنده محترم بالاخره «کودتای انتخاباتی» را به رسمیت می‌شناسد یا خیر! در این مورد خاص، گویا ایشان نیز قبول دارند که یک کودتای انتخاباتی ِ کاملا قابل پیش‌بینی در راه بود و تیم موسوی، وعده صریح وزیر مخابرات باید حساب قطع پیامک‌ها را می‌کرد! نگارنده توضیح نمی‌دهد که در چهارچوب نگاه ایشان (که کودتا و حتی تقلبی در کار نبوده) چرا یک نامزد انتخاباتی باید چنین شبکه‌ای پیچیده‌ای ایجاد کند؟ و باز هم چرا باید حساب اینجا را بکند که قرار است شب انتخابات به دفاتر انتخاباتی او حمله شود و مسوولین ستادهایش بازداشت شوند و بعدها هم دفاتر نمایندگانی که برای پی‌گیری تقلب معرفی کرده غارت شود؟ در مورد طراح جنگ‌های مسلحانه که صحبت نمی‌کنیم تا به کیفیت «عملیات ضد اطلاعاتی» نمره بدهیم. آیا دوستانی که گمان می‌کنند صرفا دارند به یک بازنده انتخابات انتقاد وارد می‌کنند نباید با خود بگویند «اساسا همان طراحی سیستم پیامکی هم زیادی بود و هیچ نامزد عاقلی وقت خودش را برای مدیریت نظارت و شمارش آرا تلف نمی‌کند»؟! و یا به خاطر نمی‌آورند که صرفا طرح مسئله «کمیته صیانت از آرا» پیش از انتخابات چه ولوله‌ای به جان جریان حاکم انداخت و فقط کم مانده بود برای برخورد با آن توپ و تانک روانه خیابان کنند؟

 اشتباه سیزدهم: «صادق نبودن با مردم در ارایه آماری كه ناظران وی از صندوق‌های رأی اعلام كرده بودند ...»
باز هم به نظرم نگارنده محترم به نوعی در مورد تاریخ صحبت می‌کنند که گویا وقایع به صدها سال قبل باز می‌گردد و کسی به خاطر ندارد که شرایط آن زمان چگونه بود! برای چندمین بار یادآوری می‌شود که حمله به  دفاتر موسوی از شب قبل از انتخابات آغاز شد. دفاتر مرکزی ستاد او خیلی زود اشغال و حتی پلمپ شد. مسوولین ستادهایش به طرزی هماهنگ و گسترده در سراسر کشور بازداشت شدند. تمامی ارتباطات میان اعضا مختل شد و همه چیز رنگ و بوی انتحاری به خود گرفت و حتی ناظران او به اتاق تجمیع آرا راه داده نشدند و اتفاقا بر اساس سندی که شورای نگهبان نیز دریافت آن را تایید کرده، ناظران آقایان موسوی، کروبی و محسن رضایی اعلام کرده‌اند که در حالی که برای نظارت بر ارسال نتایج و تجمیع آرا در محل وزارت کشور حاضر شده بودند، به ناگاه شاهد اعلام نتایج آرای انتخابات از تلویزیون بوده‌اند!!! بعدها هم که تلاش شد اسناد موجود نزد آقایان محتشمی‌پور و الویری جمع‌آوری شود (از جمله اسناد شکنجه زندانیان که آقای کروبی جمع کرده بود) باز هم به دفاتر این افراد حمله شد و تمامی اسناد از میان رفت. نگارنده باید از خود بپرسد چه زمانی فرصت بود که نظرات و آمارهای این ناظران، در سراسر کشور یکی یکی پرسیده و جمع‌بندی شود؟ در کدام مرکز که از اشغال نیروهای اطلاعاتی در امان مانده؟ توسط کدام تیم که هنوز بازداشت نشده؟ توسط کدام ابزار ارتباطی که هنوز مختل نشده؟

اشتباه چهاردهم: «اصرار میرحسین بر برگزاری دوباره انتخابات، نشان از عدم شناخت ساختار حكومت، مجریان و ناظران انتخابات داشت...»
متاسفانه من هنوز متوجه این انتقاد نشده‌ام و گمان می‌کنم در یک پاراگراف سه تناقض ذاتی با خودش دارد. برای کمک به درک مسئله من همین عبارات را به صورت زیر ساده‌سازی می‌کنم:

1- نگارنده خودش تقلب را قبول ندارد اما فرض می‌گیرد که میرحسین گمان می‌کند تقلب شده.
2- نگارنده تایید می‌کند که «اشكال به قانون برگزاری انتخابات وارد است كه دولت در برگزاری انتخاباتی كه خودش ذینفع است، طبیعتاً بی‌طرف نیست»
3- نگارنده پیشنهاد می‌دهد که «میرحسین با پذیرش شكست و در میان گذاشتن ماوقع با مردم، می‌بایست تجدید نظر در قانون انتخابات ریاست جمهوری و اشكالات ساختاری آن را به زمان مناسبی موكول می‌كرد».

حالا پرسش‌های من این است:

1- اگر نگارنده می‌داند که روند انتخابات مشکل دارد و چنین دولتی با این اختیارات «طبیعتا بی‌طرف نیست» پس چطور نتیجه این انتخابات را پذیرفته و اینچنین قاطعانه هرگونه «تقلب» را رد می‌کند؟
2- اگر نگارنده فرض گرفته که از نظر میرحسین تقلب شده، پس چطور پیشنهاد می‌دهد که او «شکست» را بپذیرد؟ اگر فرض «تقلب» را بپذیریم، پس پذیرفته‌ایم که میرحسین برنده انتخابات بوده؛ پس او نباید «شکست» را بپذیرد، بلکه باید «پیروزی را بی‌خیال شود» و به تعبیر دیگر، بر دزدیده شدن آرای مردم چشم ببندد، وگرنه این آرا که به امانت و با بار مسوولیت به نام میرحسین به صندوق ریخته شده، ارث پدری او نبوده که هر زمان صلاح دید از آن‌ها چشم‌پوشی کند!
3- نگارنده از لزوم «پی‌گیری اصلاح قانون انتخابات» به جای «پی‌گیری تقلب در یک انتخابات» سخن می‌گوید و آن را راهکاری برای پرهیز از تشنج در کشور می‌داند؟ یعنی ایشان تصور می‌کند حکومتی که از تقلب در یک انتخابات کوتاه نیامده، بدون هیچ تشنجی قبول می‌کند که کلا قوانین را اصلاح کند و دست خودش برای تقلب در تمامی انتخابات‌های آینده را ببندد؟ به قول معروف «طرف را به ده راه نمی‌دادند سراغ کدخدا را می‌گرفت!» آیا این به واقع یک پیشنهاد برای کاهش تشنج در کشور است؟

اشتباه پانزدهم: «اعتماد بیش از حد به اطلاعات ارایه شده از سوی اطرافیان مغرض، میرحسین را در توهم پیروزی قرار داده بود و وی به هیچ عنوان توان پذیرش شكست را نداشت ...»
اجازه می‌خواهم به صورت کامل این بند را نادیده بگیرم تا ادب متقابل در طرح انتقاد و پاسخ به آن دچار خدشه نشود. قطعا خواننده می‌تواند قضاوت کند به کار بردن عبارات گنگی همچون «اعتماد بیش از حد»، «فرو رفتن در توهم پیروزی»، نداشتن «توان پذیرش شکست»، «مقهور فضای ذهنی ایجاد شده توسط اطرافیان خودش بود» و «توهم توطئه» حتی اگر توهین و تخطئه با زبان رسمی نباشد، به هر حال با هیچ تعریفی «نقد» هم به حساب نمی‌آید. این عبارات رنگ بوی ترسیم سیمای یک کودک ساده‌لوح از موسوی را دارد و من به این دوستان یادآوری می‌کنم که دستگاه پروپاگاندای حاکمیت برای 20 سال از آیت‌الله منتظری تصویر «شیخ ساده‌لوح» ارایه می‌کرد و هشدار می‌دهم که حالا هم که موسوی با هیچ چسبی به خارج از کشور نمی‌چسبد، حاکمیت بدش نمی‌آید سیمای او را یک «فریب‌خورده زودباور و متوهم» جلوه دهد. بهتر است دوستانی که قصد «نقد» دارند کمی هوشیارتر باشند و در دام تکرار طوطی‌وار این تبلیغات نیفتند.

اشتباه شانزدهم: «جمعیت انبوهی كه روز بیست و پنجم خرداد ماه مسیر میدان امام حسین (ع) را به سمت میدان آزادی می‌پیمودند، میرحسین را جداً جوگیر كرد...»
اظهار نظر در مورد تعبیر «جوگیری» موسوی را ارجاع می‌دهم به بند پیشین. اما گمان می‌کنم این روایت داستانی که به عنوان «اشتباه» یا «انتقاد» مطرح شده، بیشتر زاییده تخیلات یک ذهن داستان پرداز، برای سوار کردن یک روایت داستانی بر یک واقعه تاریخی-اجتماعی است که لزوما ربطی به واقعیت ندارد. گوشه و کنایه زدن به شعار «موسوی دستگیر بشه، ایران قیامت می‌شه» هم ربطی به انتقاد از موسوی ندارد. اولا اینکه این شعار را موسوی نداده. در ثانی عملکرد موسوی در طول نزدیک به دو سالی که پس از کودتا آزاد بود نشان می‌دهد که او اساسا با تحرکات انقلابی موافق نبود و راهکار «آگاهی بخشی» را پیشنهاد می‌کرد. راهکاری که اگر ملاک قرار گیرد، آنگاه بی‌راه نخواهد بود که ادعا کنیم «اتفاقا شعار ایران قیامت می‌شود به تحقق پی‌وسته است. کافی است چشمان خود را باز کنید و قیامتی از آگاهی بخشی را مشاهده بفرمایید که بی‌تردید با هیچ سرکوبی فروکش نخواهد کرد».

اشتباه هفدهم: «میرحسین موسوی به جای قضاوت در خصوص نتیجه انتخابات مبنی بر وقوع تقلب، می‌توانست در فضایی آرام به بیان دلایل، شواهد و اسناد و مداركش نسبت به آن چه در قبل، حین و بعد از انتخابات اتفاق افتادی بپردازد و قضاوت را به مردم واگذار كند...»
تکرار مسئله‌ «فضای آرام» و باز هم وارونه جلوه دادن سیر حوادث! گویی نگارنده فراموش کرده که «از چند روز پیش از برگزاری انتخابات دیگر فضای آرامی وجود نداشت. حتی رییس مجلس خبرگان رهبری هم وقتی با ارسال نامه‌ای رسمی خواست که به اتهاماتی که علیه او وارد شده «پاسخ منطقی»(!) بدهد به او اجاز ندادند. با بهانه‌ای واهی 20 دقیقه فرصت اختصاصی برای احمدی‌نژاد قایل شدند که حتی دادستان کل کشور آن را اقدامی غیرقانونی خواند. (اینجا+) (آقای «دری نجف‌آبادی» پس از کودتا به ناگاه برکنار و با عنوان نسبتا محترمانه «امام جمعه اراک» تقریبا تبعید شد) در خیابان نیروهای بسیج رسما برخورد با هواداران موسوی را آغاز کرده بودند و از شب قبل از انتخابات هم پروژه نهایی با بازداشت گسترده اصلاح‌طلبان و حمله به دفاتر انتخاباتی موسوی آغاز شده بود. تنها فضای آرامی که با آن سیر حوادث می‌توان تصور کرد، سکوتی قبرستانی در قبال کودتای انتخاباتی بود که حتی اگر میرحسین موسوی هم بدان تن می‌داد، مردم او را به عنوان یک خائن می‌شناختند و بدون او اعتراضاتشان را پی‌گیری می‌کردند. بر خلاف نگارنده، اتفاقا من گمان می‌کنم موسوی هرچه داشت را به صورت شفاف با مردم در میان گذاشت و قضاوت را بر عهده آنان نهاد و نتیجه آن هم همان حضور میلیونی و این تداوم جریان با گذشت نزدیک به چهار سال است.

۱۲/۰۷/۱۳۹۱

یادداشت وارده: «پاسخی به دو نقد موسوی و جنبش سبز»

 غلام‌رضا ر. - اخیرا دو یادداشت در «مجمع دیوانگان» در نقد جنبش سبز منتشر شده است که حرکت مناسبی از درون جنبش و به قصد اصلاح رویکرد آن به نظر می‌رسد. هیچ فعالیت و اندیشه‌ای بدون نقد محک نمی‌خورد٬ آبدیده نمی‌شود و بهبود نمی‌یابد. از این رو چنین نقدهایی را باید پاس داشت٬ به آن‌ها اندیشید و با پاسخ مناسب و یا پذیرش عقلانی با آن مواجه شد. به سهم خود سعی می‌کنم نگاهی گذرا کنم به نقدهای وارد شده و از دوستان دیگر هم می‌خواهم که با نگاهی درست و منطقی به نقدها و پاسخ‌ها بنگرند و به بیان نظر خود بپردازند تا از دل گفتگوی آرام و عاقلانه راه درست نمایان شود. از جمله از نویسنده آن دو نقد می‌خواهم به طریق اولی پاسخ‌ها را نه جبهه‌گیری که نقدی بر نقد بدانند و با ادله مناسب به ادامه گفتگو بپردازند. راه از خلال این گفتگوها نمایان می‌شود و این حرکت با همراهی جمعی است که به جایی می‌رسد.

 

 

بخش اول - اشتباهات موسوی 

 

یک - «موسوی باید ۸۴ می‌آمد و نه ۸۸ ...»

توجه دارید که موسوی خود در مناظره ۱۳ خرداد گفت که بنده برای عوض کردن همین روحیه (پرونده‌سازی٬ سیاه کردن دانشجوها٬ مدیریت غلط اقتصادی٬...) آمده‌ام. بنده چهار سال صحبت کردم وقتی کارد به استخوان رسید از سر وظیفه آمدم چرا که دیدم کشور را شما به خطر می‌اندازید. کردار موسوی هم علاوه بر گفتارش این را نشان می‌دهد که هدفش صرف ریاست جمهوری نبود وگرنه چرا ۸۴؟ باید ۷۶ می‌آمد. ولی ۷۶ خاتمی را نزدیک به خود می‌دید و ۸۴ حضور هر یک از اصلاح‌طلبان و یا هاشمی را در میدان کافی می‌دید. ۸۸ بود که احساس کرد اگر نیاید دیگر زمان مجددی برای حفظ انقلابی که از دست اندر کاران ابتدایی آن بود نخواهد داشت. مسلم است که من نه سخنگوی موسوی هستم و نه به نیات ایشان واقفم اما این چیزی است که از گفتار و کردار او برداشت می‌کنم.

 

دو - «موسوی برنامه مشخص نداشت ...»

موسوی و همفکرانش در جمعیت توحید و تعاون در سال ۸۷ جزوه زیست مسلمانی و در اردیبهشت ۸۸ کتاب دولت امید را تدوین کردند که حاوی نگرش و برنامه‌های او برای اداره کشور بود. درست است که شاید در مناظرات و سخنرانی‌ها با توجه به انگیزه‌اش که در پاسخ بالا بیان شد بیشتر در رد روش فعلی حرف می‌زد اما همین تلویحا شیوه مورد نظرش را نشان می‌داد علاوه بر آنکه برنامه‌اش را مفصل منتشر کرده بود و تیم اجرایی‌اش هم مشخص بود.

 

سه - «موسوی نباید حمایت هاشمی را می‌پذیرفت ..

موسوی از حمایت هر شخصی استقبال می‌کرد و شعار هر شهروند یک رسانه را مطرح کرد. او به جای هر مرزبندی در صدد بود تا بسیجی همه جانبه ایجاد کند بنابراین نه حمایت هاشمی و مشارکت را رد کرد نه حتی حمایت ستادهای مردمی رضوان که ابتدا حامی احمدی نژاد بودند را.

 

چهار - «موسوی ۸۸ موسوی ۶۰ نبود ...»

موسوی وقتی از حمایت تمام اقشار استقبال کرد بخش عظیمی از حامیانش را جوانان و زنان دید و با دیدگاهی به روز شده علاوه بر تاکید بر مستضعفین و محرومان به این اقشار هم پرداخت از جمله در جزوه حقوق بشر خود. موسوی که در پی جلب حمایت حداکثری بود حتی اگر مخالف تساوی مرد و زن بود چرا باید با اعلام آن بخش عمده‌ای از آرا را از دست می داد؟

 

پنج - «سخنان موسوی دوپهلو بود ..

موسوی در اغلب مواضعش تند و شفاف بود. بله در مواقعی مانند موضعش در قبال قتل‌های ۶۷ و حکم رهبر وقت موسوی از ابراز صریح عقایدش خودداری کرد. پیش از انتخابات می‌توان این را به حساب رقابت گذاشت و پس از انتخابات به حساب خودداری از تفرقه در جنبش. در عاشورا وقتی حاکمیت معترضان را دشمنان حسین نمایش می‌دهد موضع موسوی خنثی‌گر این تبلیغات در حد خود است. بله درست است که تمام معترضان خداجو نیستند اما این نتیجه‌اش این نیست که تمام آنها دشمن حسین و اسلام‌اند. مگر قتل‌های عاشورا را از یاد برده‌ایم؟ آیا خواهرزاده موسوی نامسلمان بود؟ شعار عده‌ای از معترضان سینه زن حمایت توام از حسین و میرحسین نبود؟ «زیر بار ستم نمی‌کنیم زندگی» شعار همراه با سینه زنی حامیان حکومت بود؟

 

شش - «موسوی در مناظره آماده نبود ..

قبول می‌کنم که موسوی می‌توانست بهتر برای مناظره حاضر شود ولی همان حجاریان یا دیگر مشاورانش هم بی تقصیر نیستند. علاوه بر اینکه سطح نازل طرف مقابل را شاید پیش‌بینی نمی‌کردند که بیاید و وقتی دوربین روی موسوی است مرتب عکس همسرش را به صورت بازی (تعبیر خود موسوی) تکان بدهد و تهدید کند. موسوی عصبی شد و برخورد کرد. البته بخشی از مردم همان واکنش را نقطه قوت موسوی می‌دانند نه ضعفش. علاوه بر آن «چیز» گفتن او هم با دقت در آخرین فیلمی که از کارگاه نقاشی‌اش منتشر شده به نظر می‌رسد یک عادت شخصی است که در مواقع آرامش هم به کار می رود!

 

هفت - «موسوی برای کسب آرای طرف مقابل کاری نکرد ..

در این مورد به نظر می‌رسد که اتفاقا این بخشی از برنامه‌اش بود و تا حدی هم موفق بود مثلا همان ستادهای رضوان که اشاره شد و یا جبهه اصولگرایان حامی موسوی و یا اشخاصی مثل دعاگو و ابوطالب. البته باید پذیرفت در انتخابات دوقطبی طیف حامیان یک قطب چندان شامل افرادی از قطب دیگر نیست.

 

هشت - «موسوی آماری غلط ارایه کرد ..

در مورد ضریب جینی اطلاعات دقیق ندارم و حدس می زنم حق با نویسنده باشد ولی فراموش نکنیم که متقابلا نرخ تورمی که دولت اعلام می‌کرد با آمار بانک مرکزی مطابقت نداشت.

 

نه - «فیلم تبلیغاتی دوم موسوی بد بود ..

آماری در این خصوص ندارم که این فیلم چقدر بازخورد مثبت یا منفی داشت. این می تواند در صورت صحت انتقادی وارد باشد.

 

ده - «موسوی هوادارانش را به رعایت اخلاق فرا نخواند ..

موسوی مسوول شعارهای هواداران پرشمارش نیست خصوصا وقتی نه از حب موسوی که از بغض دیگری به خیابان آمده‌اند. با این‌حال خاطرمان هست که او بسیار زودتر از تبلیغات انتخاباتی به مقاله نبوی علیه خانم فاطمه رجبی اعتراض کرده بود و از هوادارانش خواسته بود که حتی در مقابل توهین به او واکنشی نشان ندهند.

 

یازده - «موسوی زودهنگام اعلام پیروزی کرد ..

موسوی آنطور که خود گفت برابر اطلاعات به دست آمده از ستادها در سراسر کشور خود را پیروز قطعی می‌دانست. این می‌تواند ناشی از اطلاعات از داخل وزارت کشور هم باشد یا تبریک رییس مجلس یا واقعا اطلاعاتی که در هر صورت از ستادها و نمایندگان خود به دست آورده بود. علاوه بر این فراموش نکنیم که از طرف مقابل نه نیمه شب که عصر همان روز که هنوز انتخابات در حال برگزاری بود طرف مقابل را با ۲۴ میلیون برنده اعلام کردند٬ به ستاد موسوی حمله کردند و مانور اقتدار در شهر به راه انداختند و می‌توان این اظهار نظر موسوی را در تقابل با این حرکات و دست بالا داشتن در تحولات بعدی هم دانست. علاوه بر آن اگر اظهار نظر موسوی در ساعت ۱۱ و نیم عجیب است اعلام نتایج به آن سرعت حیرت‌آور در همان نیمه شب هم عجیب باید باشد. اگر نقد به تعداد دقیق آرا باشد وارد است و اتفاقا همین میزان بالای آرا که اینجا برای عدم دقت اظهار نظر موسوی به کار گرفته می‌شود یکی از ده‌ها دلیلی است که از طرف مقابل برای زیر سوال بردن اعلام سریع نتایج دقیق هم استفاده می‌شود.

 

دوازده - «موسوی به سیستم پیام کوتاه اعتماد کرد ...»

اتفاقا در هفته پایانی تردیدهایی مبنی بر از کار افتادن سیستم پیامک در روز انتخابات اظهار می‌شد که وزیر ارتباطات آن را رد می‌کرد. با این حال کمیته صیانت از آرا تلفن‌های ثابت هم برای چنین احتمالی در نظر گرفته بود که آن‌ها نیز قطع شدند. علاوه بر اینکه بسیاری از نمایندگان موسوی اجازه حضور در صندوق‌ها را پیدا نکردند.

 

سیزده - «موسوی در ارایه آمار آراء صادق نبود ...»

اساسا وقتی نمایندگان موسوی کروبی و رضایی از اتاق تجمیع آرا بیرون شده‌اند امکان تطبیق وجود ندارد. آرایی که بعدا در سایت وزارت کشور اعلام شد ایرادهایی داشت که مفصلا در گزارش کمیته صیانت آمده است. در عین حالی که می‌توان این را یک احتمال عقلی دانست که چرا اعتراض به آمارها دقیق و با ذکر صندوق و حوزه نبود باید توجه کرد که نمایندگان بر سر بسیاری از صندوق‌ها حضور نداشتند٬ تنها موسوی معترض نبود و حتی رضایی شروع به ثبت نام از کسانی کرد که به او رای داده بودند و همانطور که نویسنده می‌تواند کسانی را نام ببرد که تفاوتی در رای حوزه‌های خود مشاهده نکردند بسیاری هم هستند که می‌توانند به پر بودن صندوق‌ها از قبل یا تغییر در آرا شهادت دهند ولی در آن شرایط بحرانی و امنیتی که سران ستادها بازداشت شده‌اند چه انتظاری می‌توان داشت؟ بله می‌توان امان داد و شهادت خواست ولی آیا چنین شهادت‌هایی مشکل دوستان را حل می‌کند؟ بحث سر تعداد آرا امکان عقلی ندارد چرا که تمام مراحل انتخابات دست یکی از رقبا بوده و طرف‌های دیگر تنها به شکل ناقص در بعضی مراحل ناظر بوده‌اند بنابراین نمی‌توان انتظار داشت که به تعداد دقیق آرا عالم باشند و اساسا چنین ادعایی هم وجود ندارد. بحث اینجاست که انتخابات ایرادات بسیار زیادی در تمام مراحل تبلیغات٬ اجرا٬ جمع آوری آرا و بازخوانی داشت که کل روند آن را زیر سوال می‌برد. اگر خصوصا بحث سر میزان دقیق آرا و ایرادات به نوع و میزان آرای خوانده شده است باید در کمال آزادی اجازه داد موسوی و سران ستادهای او به بحث در این مورد بپردازند و ادله بیاورند؛ نه اینکه همه را صبح فردای انتخابات روانه زندان کرد و جار زد که انتخابات در کمال صحت و سلامت برگزار شده است و به هر گونه اعتراضی از راه قانونی رسیدگی خواهد داشت ولی مطمئن باشید که تخلفی هم اگر کشف شود از یکی دو میلیون تجاوز نخواهد کرد و نتیجه همان است که اعلام کردیم.

 

چهارده - «اصرار موسوی بر برگزاری مجدد انتخابات اشتباه بود ..

موسوی بر برگزاری مجدد انتخابات بدون حضور خود اصرار داشت چرا که فکر می‌کنم ابطال انتخابات را پیروزی می‌دانست وگرنه درست است که از همان مجری توقع چیز بهتری نمی‌توان داشت.

 

پانزده - «موسوی در توهم پیروزی بود و پروژه حذف اصلاح طلبان را کلید زد ...»

حتی اگر موسوی در توهم بود اصلاح‌طلبان را او حذف نکرد. احکام بازداشت سران اصلاح‌طلب پیش از انتخابات صادر شده بود و برنامه انتخابات قرار بود به حذف رسمی اصلاحات در نمایشی از انتخابات به علاوه اتهام‌های رنگین به سران آن بیانجامد. اعتراض موسوی برنامه را با مشکل مواجه کرد و آن را علنی نمود نه اینکه برنامه را کلید بزند یا مجری آن باشد.

 

شانزده - «موسوی جوگیر شد و هوادارانش را نشناخت ...»

موسوی شاید خود انتظار آن جمعیت در ۲۵ خرداد را نداشت ولی همان حضور به تنها دیدارش با بالاترین مقام کشور انجامید. بنابراین از حضور استفاده کرد ولی می‌دانست که با این میزان خشونت نمی‌تواند برای همیشه روی آن حساب کند. با اینحال هر بار که مردم را به میدان خواند تنها نماند. بعد از بازداشتش هم اگر خاطرتان باشد مدت زیادی معلوم نبود کجاست و حضور مردم در خیابان هم با حجم عظیم ماموران مواجه بود. من نمی‌دانم آیا واقعا موسوی روی کمک مردم برای شکست حبسش حساب کرده بود یا نه ولی بیانیه‌های گذشته‌اش نشان می‌داد که از مردم می‌خواهد مبارزه را به خانه‌ها ببرند و آن را بخشی از زندگی خود کنند و در مورد احتمال حبس خود که مرتبا مطرح بود حرفی و خواسته‌ای علنی نداشت.

 

هفده - «موسوی باید شواهدش را بیان می‌کرد و قضاوت را به مردم می‌سپرد ...»

موسوی تا حد زیادی همین کار را کرد٬ بیانیه‌ها و مواضع او و کمیته صیانت از آرا شواهد را در اختیار مردم گذاشت اما این تصور که بدون اعتراض می‌توانست در صحنه بماند و همچنان شانس حضور در انتخابات را داشته باشد تصوری است که امکان تصدیق آن وجود ندارد یعنی نمی‌توان از آن مطمئن بود چون تاریخ را نمی‌توان آزمود اما در مقابل می‌توان این تصور را مطرح کرد که اگر اعتراض نمی‌کرد برنامه حذف اصلاح طلبان بسیار ساده‌تر پیش می‌رفت و او هم موقعیتی بهتر از خاتمی امروز نداشت. این فکر که اعتراض موسوی به حذف اصلاح طلبان انجامید با شواهدی از حمله احکام بازداشت زودهنگام و سخنان مشفق و غیره نمی‌خواند.

 

بحث من ساختن بت از موسوی نیست و به جای خود بسیاری نقدهای بنیادین‌تری بر او وارد می‌دانم. اما بهتر است که نقدها منصفانه‌تر باشد و نگاه ما به وقایع پس از انتخابات نگاهی واقع‌گرایانه باشد. آیا ما به سادگی این همه شواهد را کنار می‌گذاریم و موسوی را عامل حذف اصلاحات می‌بینیم؟ آیا ما کسانی که به سوی جوانان گلوله شلیک کردند را نمی یینیم و موسوی را عامل قتل آن‌ها می‌دانیم چرا که اعتراض کرد؟ خطابم نویسنده نیست٬ خطابم بر آنانی است که صدای معاویه را از دل تاریخ به یاد دارند که علی را قاتل عمار جا می‌زد و همچنان به چنین مغلطه‌هایی باور دارند.

 

* * *


بخش دوم - هزینه های جنبش سبز

(یادداشت «از انرژی هسته‌ای تا جنبش سبز، هزینه‌ها و دستاوردها» را بخوانید)


«آیا هزینه و دستاورد جنبش سبز متناسب است؟» به نظر من هم متناسب نیست ولی علت آن در کجاست؟ اصولا جنبش اعتراضی را نمی توان فرموله و پیش‌بینی کرد و با اطمینان از نتایج به حرکت پرداخت. اگر جنبش سی تیر به نتیجه نمی‌نشست ما اکنون حق داشتیم مصدق و هوادارانش را ملامت کنیم که چرا در مقابل شاه و قوام اعتراض کردید و نتیجه نگرفتید؟ یا بالعکس کسانی را سرزنش می‌کنیم که چرا در ۲۸ مرداد حرکتی نکردند که اگر می‌کردند با وجود تمام خطرات٬ احتمالی از نتیجه هم موجود بود؟ من معتقدم جنبش‌های اجتماعی را نمی‌توان سرزنش کرد چه فاعل و چه منفعل یک جنبش ناشی از یک برداشت جمعی از وقایع و شرایط و حرکت بر مبنای آن است و نمی‌توان گفت اگر این نبود و آن بود چه می‌شد. بله اگر بعد از انتخابات اعتراضی نمی‌شد کسی هم کشته نمی‌شد ولی چه کسی آن‌ها را کشت؟ اصلا چه تضمینی وجود داشت که نوع دیگری از مناسبات برقرار شود و بر فرض اصلاحات می‌توانست قانونا فعال باشد؟ شواهد خلاف این را نشان می‌دهد هرچند نمی‌توان در مورد چیزی که رخ نداده با اطمینان صحبت کرد.

 

این که بگوییم چون موسوی اعتراض کرده پس درست است ناشی از کیش شخصیت و اشتباه است ولی از آن طرف انداختن تقصیر محدودیت رسانه‌ها و اخراج اساتید اصلاح‌طلب بر دوش او هم اشتباه دیگری است. آیا فراموش کرده‌ایم بین سال‌های ۸۴ و ۸۸ چه بر رسانه ها و دانشجویان و اساتید می گذشت؟ اینکه خون‌ها ریخته شد عمرها در زندان و مهاجرت هدر رفت و هزینه‌های گزافی پرداخته شد درست است ولی عامل این‌ها کیست؟ شما مرگ مادر آرش صادقی در اثر حمله ماموران به خانه‌اش را برای من توضیح دهید تا من به نوع نگاهتان به تمام هزینه‌های پرداخت شده جنبش سبز پی ببرم. نباید کمی منصف‌تر و همه جانبه‌تر ببینیم؟

 

کدام تضمین وجود دارد که اگر موسوی از حق خود می‌گذشت ادامه حیات سیاسی‌اش بدون مشکل بود؟ من نمی‌دانم کدام جمع بندی او را به این نقطه رساند و ترجیح می‌دهم از خودش بشنوم ولی شواهد نشان می‌دهد که سکوت او حداقل تایید بازداشت هوادارانش در صبح فردای انتخابات بود و پروژه حذف اصلاحات بدون دردسر انجام می‌شد. هم اکنون خاتمی که مواضع ملایمی داشت کجاست؟ محدودیت‌های او هم تقصیر موسوی است؟

 

اعتقاد به تقلب اعتقاد به وحی الهی نیست٬ تردیدی است که عوامل کمی نداشته است. به علاوه وقتی ابراز چنین تردیدی جوابش گلوله است این نحوه پاسخ این تردید را رفع می‌کند یا به آن دامن می‌زند؟ کدام حرکت اقناعی صورت گرفت برای رفع این تردید جز اعلام اینکه آرا بازشماری می‌شود و البته با ابراز یقین بر درستی آن پیش از بازشماری و تهدید اینکه هر کسی تمکین نکند خونش پای خودش است.

 

و اما بازی در زمین نظام پیشنهادی است که با توجه به اینکه عمده اصلاح طلبان هم دیگر به آن امید و اعتقادی ندارند چندان لزومی به پرداختن ندارد مگر اینکه در چند ماه آینده تحرکاتی رخ دهد که این نیاز را تقویت کند اما صرفا نکته کوتاهی اضافه می‌کنم: سال ۸۸ هم بحث همین بود که بیایید در زمین نظام بازی کنیم و اصلاح‌طلب واقعی در شرایط موجود باشیم. فرض کنیم من یک جوان اصلاح طلبم که پشت موسوی می‌روم و مثلا پستی هم در ستاد جوانان او می‌گیرم و مشغول به فعالیت انتخاباتی می‌شوم. تصور من تا صبح فردای انتخابات این است که کارم صد در صد قانونی است چرا که در حال فعالیت تبلیغاتی قانونی برای نامزد قانونی و تایید شده نظام برای انتخاباتی که مرتب اعلام می‌شود آزاد و واقعی است هستم اما صبح فردای انتخابات به اتهام انقلاب مخملی و حرکت غیرقانونی علیه نظام بازداشت می‌شوم. چه حسی باید داشته باشم؟ این است نتیجه بازی کردن در زمین نظام؟ چه کسی میز بازی را به هم ریخته است؟

 

بازگشت به خاتمی هم حق بدهید مخالفانی داشته باشد. چرا اطمینان خاتمی از رای نیاوردن موسوی درست و واقعی است ولی اطمینان موسوی از رای آوری خودش توهم است؟ یادمان هست که خاتمی در انتخابات مجلس هشتم در سال ۸۶ با همین استدلال اصلاحات در چارچوب نظام آمد و حتی به اندازه حوزه‌ها نامزد نداشت. نظام از همان موقع درصدد جمع کردن اصلاحات بود٬ همان زمانی که موسوی در کارگاهش نقاشی می‌کشید و در باب انتخابات یک مصاحبه هم نداشت که تمام تقصیرها بر گردنش انداخته شود.

 

جنبش سبز بدون شک نیازمند نقد و بازنگری است و راه آن هم از همین نقدها و گفتگوها می‌گذرد. از نویسنده سپاسگزارم که به این کار می‌پردازد و با او موافقم که باید احساس زدایی کرد و به گفتگو و نقد منطقی روی آورد. از دلبستگان فردای بهتر برای ایران حتی مخالفان جنبش هم می‌خواهم که در باب تفکر و درانداختن راهکارهای مفید برای بهبود شرایط میهن بکوشند.


پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.