یک صحنهای دارد این «سعادتآباد»، «حامد بهداد» و «حسین یاری» کنار هم شروع میکنند به خواندن یک ترانه برای «مهناز افشار». آی خوب میخوانند. آی قشنگ میخوانند. آی که این ترانه چه زیباست. آی که چه حضّی میبرد این مهناز افشار. آن که از اعماق آن چشمهای خیساش چه شادمانه میخندد. آی که آدم حسرت میخورد چرا پرده سینما دکمه بازگشت ندارد که هی بزند عقب و دوباره و ده باره این صحنه را نگاه کند و هی حض کند و کیف کند و شاد شود و اشک بریزد و سبک شود.
نمیدانم برای دیگران «سعادتآباد» چه بود. آیا همان داستانی بود که اسماش تحمیل میکرد و قرار بود تکرار روایت قدیمی «پول خوشبختی نمیآورد» باشد؟ نمیدانم. اما برای من چیز دیگری بود. برای من تکرار دوباره داستان اخلاق بود و امید. چالش هرروزهای که دست کم برای من این روزها دوچندان شده و یک لحظه از پیش چشمم کنار نمیرود. آدمها بیاخلاق شدهاند؟ بیاخلاق بودهاند و بیاخلاقتر شدهاند؟ یا اینکه همیشه همینجور بوده است و فقط نگاه و توجه ما تغییر کرده است؟ باز هم نمیدانم. اما یک چیز را خوب میدانم: آن یک لیوان آب آخری خیلی به دلم نشست.
اعتراف میکنم که من هنوز نمیتوانم به خوبی «یاسی» (لیلا حاتمی) بپذیرم که زندگی با همه زشتیهایش هنوز هم زیباست. هنوز هم «بودن، به از نبود شدن*» است. هنوز هم میتوان ته مانده لیوان آب را پای گلی ریخت تا او هم به مانند نطفههای امیدی که در رحم مادران آینده است ریشه بگیرد. آنقدر دلهایمان گرفته، آنقدر سنگین و تیره شده که به این سادگی سبک نمیشود. صاف نمیشود و نرم نمیشود و آرام نمیگیرد. ولی چقدر خوشبختیم که هنوز هم هستند کسانی که برایمان از امید بخوانند و بگویند:«آری آری، زندگی زیباست، زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست، گر بیفروزیش رقص شعلهاش در هر کران پیداست، ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست**».
پینوشت:
* برگرفته از «مرگ نازلی» سروده احمد شاملو
** برگرفته از «آرش» سروده سیاوش کسرایی
پینوشت:
* برگرفته از «مرگ نازلی» سروده احمد شاملو
** برگرفته از «آرش» سروده سیاوش کسرایی
حظ
پاسخحذفممنون از تذکر شما
پاسخحذفحظ به معنای نصیب و بهره صحیح است
پاسخحذف