۶/۰۷/۱۳۹۰

در جامعه‌ای که از انقلاب دل خوشی ندارد میانه‌روها بیشترین شانس را دارند

برای من پذیرفته شده است که در یک جامعه توده‌ای، همواره تندروی، افراط‌گرایی، رادیکالیسم و یا هر نام دیگری که بر آن بگذاریم، جذابیت تبلیغاتی بیشتری نسبت به میانه‌روی و مصلحت‌سنجی داشته باشد. این وضعیت با افزایش نارضایتی‌ها شدتی دوچندان یافته و حتی به صورت تصاعدی رشد می‌کند. با این حال نگاهی به تاریخ دو دهه گذشته کشور نشان می‌دهد که در میان منتقدین حاکمیت مستقر، مخالفان تندرو و یا منتقدینی که شعارهای رادیکال می‌دادند هیچ گاه نتوانستند با همتایان اصلاح‌طلبان و یا میانه‌روها برابری کنند. در همین مدت یک شیوه رفتاری منحصر به فرد در میان ایرانیان پررنگ بود: پای حرف و نظر که می‌رسید انتقادات بسیار تند می‌شد و به صورت معمول گوش سپردن به حملات افراطی مخالفان جذاب‌تر بود تا دل دادن به نصایح میانه‌روها، اما هنگام عمل که می‌رسید رادیکال‌ها کاملا حذف می‌شدند و رقابت تنها میان منتقدین میانه‌رو و یا اتخاذ موضع «انفعال» باقی می‌ماند! پرسش من این است که ریشه چنین رفتاری کجاست و چه نقشی می‌تواند در وضعیت جنبش سبز ایفا کند؟

پرداختن به چنین ادعای بزرگی، حتی با فرض پذیرش صحت آن بسیار دشوار و مفصل است. من اینجا تنها به طرح یک ایده از احتمالات بی‌شمار چنین رفتاری اکتفا می‌کنم. ایده‌ای که آن را از خلال سخنان «رسول نفیسی» در جریان میزگرد «دویچه‌وله» اقتباس کرده‌ام. (اینجا بخوانید)


آقای نفیسی معتقد است: «جامعه ایران در حال درون‌نگری است. در حال ‌اندازه‌‌گیری وسعت سرکوبی است که از انتخابات ریاست جمهوری تا به حال صورت گرفته است. جامعه در حال فکر کردن به این است که با این سرکوب چه کار باید کرد. دولت ایران دو راه پیش پای مردم ایران گذاشته است. یکی این‌که مردم انقلاب کنند، یکی هم این‌که به کلی ساکت باشند. مردم ایران از جریانات خشونت‌آمیز انقلاب دلزده هستند و به انقلاب رو نمی‌کنند. بلکه علاقه‌مند هستند از راه مسالمت‌آمیز امور را تا حدی حل و فصل بکنند. تضادی که در جریان جنبش سبز وجود دارد ناشی از همین مسئله است. از یک‌طرف خواستار حرکت در درون جریانات حکومتی و اعمال مسالمت‌آمیز است و از ‌طرف دیگر ناموق است، دقیقا به همین علت است که دولت در مقابل مردم راهی جز انقلاب باقی نمی‌گذارد. آن هم با توسل به خشونت و با کمال تاسف شبیه به لیبی و سوریه».

در مورد بخش دوم سخنان آقای نفیسی و وضعیت آینده جنبش و سیاستی که باید در برابر حاکمیت کنونی اتخاذ شود در آینده حرف خواهم زد. اینجا فقط می‌خواهم بر پایه همین برداشتی که «مردم ایران از جریانات خشونت‌آمیز انقلاب دلزده هستند و به انقلاب رو نمی‌کنند» به پرسش نخستین خودم برگردم. به باور من این تعریف می‌تواند پاسخ قابل قبولی باشد. در این معنا، مردم ایران آنچنان از نتایج انقلاب 57 سرخورده و وحشت‌زده هستند که بعید است تن به یک انقلاب دیگر بدهند. این مسئله دست کم تا کنون و علی‌رغم تمامی نارضایتی‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی صادق بوده است. کم نیستند صاحب‌نظرانی که وضعیت حکومت فعلی را از هر جهت بدتر از سال‌های پایانی سلطنت پهلوی قلمداد کنند. با این حال همچنان شاهد هستیم که گفتمان انقلابی، نظیر آنچه در دهه پنجاه شکل گرفت بازتولید نشده و این خود نشان‌گر «انقلاب‌ترسی» جامعه ایرانی است.

فارغ از هرگونه قضاوت ارزش‌گزاری شده، من گمان می‌کنم این ترس درونی جامعه ایرانی، بزرگترین عامل شکست گفتمان‌های افراطی است. بدین ترتیب رسوب یک تجربه تاریخی در جامعه ایرانی، کارکردی پیدا کرده که به صورت طبیعی باید بر عهده جامعه مدنی، احزاب سیاسی و روشنفکران مرجع قرار داشته باشد. پس حتی در جامعه به نسبت توده‌ای و غیر اندام‌وار ما نیز تا زمانی که این سرخوردگی از انقلاب پابرجا باشد، هر جریان سیاسی که بتواند راه حلی میانه‌رو برای تغییر ارایه کند که مستلزم برهم زدن نظم کلی کشور نباشد از بخت بالایی برای جذب اقبال عمومی برخوردار خواهد بود.

وبلاگ‌نویسی جرم نیست؛ حسین رونقی ملکی را آزاد کنید

درست در روزهایی که خبر آزادی شماری از زندانیان سیاسی موجی از شادی و امید را به فضای رسانه‌ای کشانده است پدر «حسین رونقی ملکی» از نگرانی نسبت به جان فرزندش خبر می‌دهد. (اینجا+) دوگانه دشواری است. به همان مقدار که بهانه برای خوشحالی وجود دارد، دغدغه و نگرانی هم به چشم می‌خورد. من به درستی نمی‌دانم اتهام حسین چه بوده و یا او در وبلاگش چه نوشته است؛ اما باور دارم که وبلاگ‌نویسی جرم نیست. ما حق داریم که آزادانه نظراتمان را بیان کنیم. وبلاگ‌نویسی کم‌ترین و ساده‌ترین مصداق ابراز نظرات شخصی است.


شاید زمان آن فرا رسیده که وبلاگ‌نویسان، دست که به مثابه یک هم‌بستگی صنفی خواستار توقف برخوردهای امنیتی با همتایانشان شوند. من به شخصه از دستگاه قضایی می‌خواهم که «حسین رونقی ملکی» را هم آزاد کند. نه به صرف این دلیل که وضعیت جسمانی او نگران کننده است، بلکه به عنوان یک وبلاگ‌نویس که اصرار دارد دستگاه قضایی نباید برخوردهای امنیتی را به فضای وبلاگستان گسترش دهد.

پی‌نوشت:
در موج اخبار آزادی همراهانمان به یاد داشته باشیم که «علی‌اکبر محمدزاده» بیش از شش ماه است که بدون صدور حکم در بازداشت به سر می‌برد و از سرنوشت «کوهیار گودرزی» هم‌چنان هیچ اطلاعی در دست نیست.

۶/۰۶/۱۳۹۰

برای بیان آزادانه عقاید محدودیت نگذارید

«این یکی از یادداشت‌های مجموعه «همه حقوق برای همه» است که به بررسی ظرفیت‌های اجرای مواد اعلامیه حقوق بشر در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اختصاص دارد»
***


اعلامیه جهانی حقوق بشر، ماده ۱۹: هر کس حق آزادی عقیده و بیان دارد و حق مزبور شامل آن است که از داشتن عقاید خود بیم و اضطرابی نداشته باشد و در کسب اطلاعات و افکار و در اخذ و انتشار آن، به تمام وسایل ممکن و بدون ملاحضات مرزی، آزاد باشد.


آزادی بیان و عقیده، از موارد جنجالی در قانون اساسی جمهوری اسلامی است. ابهام در این موارد به دو شکل نمود پیدا کرده است. در درجه نخست، اصل 23 قانون اساسی که «منع تفتیش عقاید» نام دارد تصریح می‌کند «تفتیش عقاید ممنوع است و هیچ‌کس را نمی‌توان به صرف داشتن عقیده‏ای مورد تعرض و موُاخذه قرار دارد». این اصل، هرچند در ظاهر از اصول مترقی قانون اساسی محسوب می‌شود، اما به طرز ابهام‌آمیزی در مورد «بیان عقاید» سکوت می‌کند. در واقع اصل23 تاکیدی ندارد که شما حق دارید آزادانه عقاید خود را بیان کرده و یا منتشر کنید؛ بلکه اشاره این اصل روی «به صرف داشتن عقیده» نشان می‌دهد که مصونیت اعتقادی شهروندان تنها تا زمانی است که عقاید خود را داشته باشند و نه لزوما زمانی که آن را بیان می‌کنند!


از سوی دیگر زمانی که پای آزادی بیان به میان می‌رسد، باز هم قانون اساسی ما به طرز عجیبی به جای سپردن این حق به تمامی شهروندان، از برخی نهادهای خاص نام می‌برد. برای نمونه در اصل۲۴ قانون می‌خوانیم: «نشریات و مطبوعات در بیان مطالب آزادند مگر آن که مخل به مبانی اسلام یا حقوق عمومی باشد. تفصیل آن را قانون معین می‌کند». همچنین در اصل175 هم به «آزادی بیان و نشر افکار با رعایت موازین اسلامی و مصالح کشور» در «صدا و سیما» اشاره شده است. معلوم نیست چرا هیچ اصلی از قانون به حق آزادی بیان شهروندان عادی تعلق ندارد. خوش‌بینانه می‌توان امیدوار بود که این یک غفلت سهوی بوده است، اما اگر بدبینانه بخواهیم بنگریم شاید بتوان ادعا کرد که قانون‌گزار خیالش راحت بوده که صدا و سیما در اختیار دولت است و نشریات هم ناچار به اخذ مجوز خواهند شد!


در نهایت اینکه آشکار است در هیچ یک از بندهای قانون از آزادی بی‌قید و شرط نامی برده نشده است. بجز موارد بالا، در اصول9، 43 و 156 قانون نیز از ترکیب «آزادی مشروع» استفاده شده است.

۶/۰۵/۱۳۹۰

آرمان‌های برباد رفته یک انقلاب

هر انقلابی در ذات خود نوعی گرایش به چپ دارد. این خصلت چپ‌گرایانه در دو زمینه بزرگترین ویژگی‌های خود را نمایان می‌کند. نخست در چرخش سیاست‌های اقتصادی به سمت ساختارهای دولتی و دوم نوعی آرمان‌گرایی فرامرزی در کمک رساندن به تمامی «مظلومان جهان». انقلاب‌ها بنابر ذات خود مردمی و توده‌وار هستند و از این جهت گردش سیاست‌های اقتصادی به سمت و سوی حمایت‌های دولتی از توده مردم قابل درک است، اما گرایش به حمایت‌های فرامرزی به نوعی ریشه در آرمان‌گرایی انقلابیون دارد.

در جریان انقلاب 57 ایران نیز دو گرایش فوق از همان ابتدا نشانه‌های خود را در شعارها و برنامه‌های اعلام شده از جانب رهبران انقلاب بروز دادند. حتی اگر وعده‌های تحقق نیافته «آب و برق و اتوبوس مجانی» را هم نادیده بگیریم، به هر حال باید بپذیریم که سمت‌گیری اقتصاد دولتی پس از انقلاب شتاب بیشتری گرفت. در جنبه آرمان‌گرایانه و فرامرزی نیز هرچند «صدور انقلاب» را می‌توان تنها یک شعار غیرعملی قلمداد کرد، اما دست کم حمایت‌های همه جانبه دولت جدید از مبارزین منطقه، به ویژه در فلسطین را باید مصداق بارز تلاش برای کمک به «مستضعفین جهان» به حساب آورد.*


گرایش به چپ و آرمان‌گرایی فرامرزی، تنها وجه تشابه انقلاب ایران با دیگر انقلاب‌های جهان نبود. آن مثال معروف که «انقلاب فرزندان خود را می‌بلعد» خیلی زود در مورد انقلاب ایران هم مصداق پیدا کرد. حذف و پاکسازی در دهه نخست انقلاب آنچنان گسترده بود که دیگر نیازی به مرور مصادیقش نباشد. اینجا تنها می‌خواهم به جنبه متفاوتی از اهداف این برخوردهای حذفی اشاره کنم؛ جنبه‌ای که در حذف چهره‌ها در جریان یک منازعه بر سر قدرت خلاصه نمی‌شود، بلکه آرمان‌های اساسی یک انقلاب را کاملا بر باد می‌دهد.

رویای شیرین «نان»

در نخستین و جنجالی‌ترین دهه پیروزی انقلاب ایران، میرحسین موسوی، نخست‌وزیر 8 ساله دولت، به بارزترین چهره در رهبری گرایش اقتصاد دولتی بدل شده بود. هرچند موسوی بعدها و در جریان رقابت‌های انتخاباتی سال 88 اعلام کرد که سیاست کوپنی اتخاذ شده از جانب دولت او تنها یک سیاست تحمیلی به دلیل شرایط جنگی بوده است، (اینجا+) اما باز هم نمی‌توان انکار کرد که جهت‌گیری همیشگی سیاست‌های او رو به سوی «مستضعفین» داشت. میرحسین تنها نامزدی بود که وقتی در انتخابات 88 بار دیگر شعار حمایت از مستضعفین، کارگران و کشاورزان را سر داد، هیچ کس نمی‌توانست ادعا کند که شعارهایش با پیشینه عملکردی او تطابق ندارد. همچنین او تنها نامزد از میان چهار کاندیدای انتخابات 88 بود که سرسختانه با طرح «حذف یارانه» مخالفت کرد. با توجه به گفتمان میانه‌رو موسوی که خود را یک «اصلاح‌طلب اصول‌گرا» معرفی می‌کرد، کمتر کسی می‌تواند دلایل حذف خشونت‌آمیز و پرهزینه او از ساختار نظام را در جهت‌گیری‌های سیاسی خلاصه کند. به باور من ریشه اساسی مشکل، نه اختلافات شخصی او با سیدعلی‌خامنه‌ای، بلکه بنیان کاملا متفاوت اقتصادی او با برنامه‌ای بود که رهبر نظام برای آینده اقتصاد کشور در سر می‌پروراند. میرحسین حذف ‌شد تا با نهایی شدن طرح حذف یارانه‌ها هیچ اثری از رویاهای اقتصادی انقلاب 57 برجا نماند.**


آرمان‌گرایی بر باد رفته

اما جهت‌گیری‌های فرامرزی انقلاب 57 دست کم در ظاهر امر همچنان بی‌تغییر باقی مانده بود. هنوز هم «مرگ بر آمریکا» را می‌توان در هر نماز جمعه‌ای شنید. در مورد اسراییل هم که می‌توان ادعا کرد هیچ زمانی حاکمیت ایران اینچنین خواستار محو و حذف آن نبوده است. پس آیا باید نتیجه گرفت که جنبه آرمان‌گرایانه در سیاست‌های فرامرزی انقلاب حفظ شده است؟ دست کم من چنین باوری ندارم.

چند ماهی می‌شود که گروه‌های فلسطینی دست از اختلافات دیرینه شسته‌اند. دولت خودگردان فلسطینی با بزرگترین گروه رقیب خود دست دوستی داده است تا از ائتلاف جدید «فتح» و «حماس» دولت ملی فلسطنی تشکیل شود. دولتی که می‌تواند با حل و فصل اختلافات داخلی و حمایت کشورهای عربی منطقه، قاطعانه‌تر از هر زمان دیگری خواستار به رسمیت شناخته شدن در سازمان ملل شود. چنین پیوندی برای تمامی آنان که رویای آزادی و استقلال فلسطین را در سر می‌پرورانند بشارتی کم‌نظیر محسوب می‌شود، آنچنان که شاید بتوان آن را ملاکی برای سنجش اعتبار ادعاهای دیگران دانست. حال پرسش اینجاست که با این ملاک، کارنامه حاکمیت ایران چه وضعیتی پیدا می‌کند؟

روزنامه کیهان، به عنوان تریبون غیررسمی سیاست‌های رهبر نظام، در واکنشی شگفت‌انگیز به معاهده صلح میان فتح و حماس آن را «چیدمان بازسازی شده‌ای از معاهده ننگین كمپ دیوید و ترجمان بزك شده‌ای از پیمان اسلو» خوانده است***. (اینجا+) حمله کم سابقه کیهان به توافق گروه‌های فلسطینی که اتفاقا دولت اسراییل را به شدت نگران کرده است، (اینجا+) با منطق حمایت از حقوق فلسطینی‌ها در برابر تهاجمات اسراییل همخوانی ندارد. این حقیقتی است که حتی نمایندگان حماس در ایران نیز نسبت به آن معترض هستند. (در این زمینه منبعی برای ارایه ندارم، اعتبارش را بگذارید به اندازه اعتبار ادعاهای «مجمع دیوانگان»)

تردیدهای ایجاد شده از این واکنش چندی بعد و در جریان سرکوب فلسطینی‌ها از جانب نظامیان سوری (اینجا+) ابعاد تازه‌تری به خود می‌گیرد. هرچند حاکمیت فعلی حمایت خود از سرکوب معترضان سوری را تحت پوشش دخالت‌های بیگانه در کشور سوریه توجیه می‌کند، اما بعید به نظر می‌رسد بتواند در برابر حمله ارتش سوریه به اردوگاه فلسطینی‌ها حتی توجیه قابل قبولی به پیاده نظام وفادار خود ارایه کند. جالب اینجاست که در درگیری ارتش بعثی سوریه با مبارزین مسلمان فلسطینی، دولت ایران به سکوت رضایت نمی‌دهد و به شیوه خود مبارزان «حماس» را تنبیه می‌کند. (اینجا+)


هرچند تغییر سیاست در حمایت از گروه‌های فلسطینی می‌تواند بارزترین نشانه برای دست کشیدن حاکمیت از آرمان‌گرایی‌های فرامرزی باشد، اما نشانه‌های مشابهی از همین شیوه رفتاری را می‌توان در ماجرای سرکوب مردم بحرین هم مشاهده کرد. جایی که حاکمیت علی‌رغم جنجال خبری اولیه و بسیج پیاده نظام خود با شعار حمایت از شیعیان بحرین، خیلی زود پا پس کشید و ترجیح داد بیش از این همسایگان جنوبی خود را آزرده نکند. نتیجه آنکه روابط با کشور دوست و برادر «بحرین» از سر گرفته شد و پیاده نظام بی‌خبر بسیجی هم به حال خودش رها شد تا با رنگ کردن در و دیوار خودش را سرگرم کند.

پایان رویای یک انقلاب

هرقدر هم بخواهیم نسبت به نتایج و دستاوردهای انقلاب 57 بدبین باشیم، در یک حقیقت نمی‌توانیم تردید کنیم: انقلاب ایران در زمان خود بزرگترین اتفاق منطقه (اگر نگوییم جهان) به حساب می‌آمد و بسیاری از نیروهای آزادی‌خواه، از آمریکای لاتین گرفته تا آفریقا و خاورمیانه بدان چشم امید بسته بودند. ایران پس از انقلاب قرار بود بزرگترین پایگاه مبارزه با «امپریالیسم» باشد و قطعا چنین انتظاری بود که «یاسر عرفات» را خوش‌بین کرد تا خطاب بگوید: «به موشه دایان گفتم آمریکا مال تو، من به ایران تکیه می‌کنم». (اینجا+)


به باور من، روندی که طی سه دهه گذشته به صورت خزنده طی شد و در ماجرای کودتای انتخاباتی 88 به انتها رسید، تنها بلعیده شدن برخی از فرزندان انقلاب نبود. انقلاب ایران آرمان‌هایش را یکی پس از دیگری قربانی کرد تا امروز آنچه «جمهوری اسلامی» خوانده می‌شود حتی یک پوسته نحیف و متظاهرانه از «انقلاب اسلامی» را بر تن نداشته باشد. گویی اراده‌ای در کار است که پیش از سقوط کامل این حاکمیت، تمامی آرمان‌های نخستین آن را به نابودی بکشاند.

پی‌نوشت:
* ذکر این نکته نیز ضروری است که حاکمیت جدید ایران پس از انقلاب 57 آنچنان از مشروعیت مردمی برخوردار بود که هنوز نیازمند دشمن‌تراشی کاذب نباشد. در واقع حتی بدبین‌ترین ناظران نیز نمی‌توانند ادعا کنند شعارهای تند و تیز انقلابیون ایرانی علیه اسراییل با هدف گمراه کردن نگاه‌ها از مشکلات داخلی کشور بوده است. عملکردی که این روزها به شدت رایج به نظر می‌رسد.


** در مورد ماجرای پوست‌اندازی حاکمیت جمهوری اسلامی در مسایل اقتصادی یک سری یادداشت ویژه در نظر گرفته‌ام که به زودی منتشر می‌شود.


*** مقایسه کنید با روی‌کرد میرحسین که اعلام کرده بود «موضع ما درباره مساله فلسطین با هنجارهای بین‌المللی همساز است و ما به آرای مردم رجوع می‌‌کنیم». (اینجا+)

یادداشت وارده: امکانات؟ از کدام امکانات سخن می‌گویند؟

احسان - «جمعیت کشور، هفتاد و پنج میلیون. البته بنده همین جا عرض بکنم؛ من معتقدم که کشور ما با امکاناتی که داریم، می‌تواند صد و پنجاه میلیون نفر جمعیت داشته باشد. من معتقد به کثرت جمعیتم. هر اقدام و تدبیری که می‌خواهد برای متوقف کردن رشد جمعیت انجام بگیرد، بعد از صد و پنجاه میلیون انجام بگیرد». (منبع+)


«شعار دوبچه کافی است را قبول ندارم. داشتن دو فرزند و یک فرزند سیاست غربی است و قدیم با آن وضعیت افراد 7 یا 8 فرزند داشتند. ... کشور ظرفیت داشتن 150 میلیون نفر جمعیت را دارد». (منبع+)

آیا ایران ظرفیت یک جمعیت صدو پنجاه میلیون نفری را دارد؟ رهبران و سیاستمداران ایران از کدام امکانات حرف میزنند؟ آیا هدف اساسا توسعه و پیشرفت است یا خیر؟

1- امکانات زیر بنایی:

افزایش جمعیت به میزان صددرصد یعنی نیاز به دو برابر شدن تعداد واحدهای مسکونی در سراسر کشور. برای رسیدن به این هدف نه تنها باید تراکم موجود در شهرها را افزایش داد بلکه نیاز به ساخت و احداث شهرهای جدید نیز هست. احداث این شهرها نیاز به ساخت امکانات زیربنایی، ایجاد جاده‌ها و راه‌های جدید، و احداث خطوط انتقال آب و گاز و برق دارد. در شرایطی که اکثر پروژه‌های عمرانی در کشور در حال حاضر بشدت از کمبود نقدینگی رنج می‌برند، شرکت‌های عمرانی بدلیل عدم توانایی کارفرمایان در پرداخت بدهی‌ها (بدلیل مشکلات مالی دولت) در حال ورشکستگی هستند (+)، بدهی دولت به پیمانکاران داخلی به مرز 5 میلیارد دلار رسیده (+)، رکود در صنایع تولیدی به مرز هشدار رسیده (+) و هر روزه تعدادی از کارگران در کشور اعتصاب می‌کنند، دولت چگونه می‌خواهد منابع مالی لازم برای گسترش تولید و زیرساخت ها را تامین کند؟

2-انرژی:

رشد مصرف انرژی در ایران سالانه بیش از 6 درصد بوده و البته در حال حاضر کمی کاهش یافته (+). مشخص است که این عدد از نرخ رشد جمعیت بیشتر است، یعنی سرانه مصرف انرژی در ایران نیز در حال افزایش است. در صورت ادامه روند کنونی تا حدود 15 سال دیگر میزان مصرف نفت (و مشتقات آن) در داخل با میزان کل استخراخ نفت در کشور برابر می‌شود. به عبارت ساده‌تر هیچ نفتی برای صادرات به خارج از کشور وجود نخواهد داشت و برای صادرات نفت لاجرم باید از میزان مصرف داخلی بشدت کاسته شود. اقتصاد بدون نفت نیز حتی در دراز مدت شعاری بیش نیست، چرا که برای جبران درآمد 50 میلیارد دلاری نفت، سالانه باید حدود پانصد میلیارد دلار تولید ناخالص ملی داشته باشیم تا سود پنجاه میلیارد دلاری از آن حاصل شود. روشن است که با رکود فعلی و روند رو به رشد واردات به ایران، این موضوع چقدر دور از ذهن است.

با ممنوعیت فروش بنزین به ایران، دولت ایران با تغییر کاربری برخی واحدهای پتروشیمی و تولید بنزین بجای محصولات دیگری مانند مشتقات تولوئن در کوتاه مدت توانست بدون نیاز به بنزین وارداتی نیاز داخل را تامین کند (اصلا وارد این بحث نمیشوم که بنزین آروماتیک تولیدی چقدر سمی و برای سلامت مردم مضر است، یا تولید بنزین لیتری هفتاد سنت بجای هپتا تولوئن لیتری حدودا چهار دلاری در بازارهای جهانی چقدر زیان مالی برای کشور به همراه دارد)، اما ابتدای هفته گذشته اعلام شد که بخاطر افزایش مصرف، واردات بنزین دوباره از سر گرفته شده است (+).


میانگین نرخ رشد مصرف برق در کشور حتی از نرخ رشد انرژی هم بیشتر و حدود 8 تا 10 درصد است (+). در سال‌های گذشته هیچ نیروگاه بزرگ جدیدی به چرخه تولید برق افزوده نشده و تنها چند واحد نیروگاهی در نیروگاه‌های نکا و شهیدرجایی و ... وارد چرخه شده و یا نیروگاه‌های بخاری به سیکل‌ ترکیبی تبدیل شده‌اند. در حال حاضر اکثر نیروگاه‌های ایران بخصوص نیروگاه‌های گازی کهنه و دارای راندمانی بسیار پایین (حتی کمتر از 30%) است (+). شبکه توزیع و انتقال برق بسیار قدیمی و کارایی آن بسیار پایین است بطوریکه تلفات توزیع برق در کشور به حدود 20% رسیده و تعویض آن بسیار هزینه بر است (+). همچنین در چند سال گذشته شاهد بروز خاموشی در بخش‌هایی از کشور در فصل تابستان بوده‌ایم. نیروگاه هزار مگاواتی اتمی بوشهر هم در صورت راه اندازی کمتر از دو و نیم درصد کل برق مصرفی کشور را تولید خواهد کرد(+). با وجود این موارد چگونه قرار است انرژی مورد نیاز یک جمعیت صد و پنجاه میلیونی تامین شود؟

3- آب:

بسیاری از تحلیل‌گران در جهان، قرن پیش رو را قرن جنگ بر سر منابع آب دانسته‌اند(+). از بخت بد که ایران ما هم یکی از قربانیان بزرگ کم آبی بوده و هست. تغییرات آب و هوایی (و افزایش میانگین درجه حرارت در جهان) باعث تغییرات الگوی بارش در نقاط مختلف جهان شده (+) و فلات ایران که دوهزار سال پیش آب و هوایی معتدل داشته، هم اکنون تبدیل به منطقه ای عموما خشک و کویری شده است. در دو دهه اخیر بسیاری از مناطق ایران (برای مثال بخش‌هایی از استان یزد، مناطق شرقی استان فارس، سیستان و کرمان و غیره) دچار خشکسالی حاد شده‌اند. اثرات این خشکسالی را میتوان در خشک شدن باتلاق‌ها و دریاچه‌های مناطق مرکزی و شرقی ایران (باتلاق گاوخونی، هامون جازموریان، دریاچه های بختگان و پریشان، و دریاچه مهارلو به زودی!) دید. همچنین شخصا چند سد بزرگ را سراغ دارم که در مناطق نیمه خشک و به منظور مهار سیلاب های بزرگ فصلی (که پدیده رایجی بوده) ساخته شده، اما با تغییر محسوس میزان بارش، در سال‌های گذشته حتی یکبار هم بطور کامل پر نشده و عملا بی‌فایده باقی مانده‌اند. در مقیاسی بزرگتر، اکثر سدهایی که مطالعات اولیه آن‌ها قبل از انقلاب و بر اساس الگوی بارش پنجاه سال پیش انجام شده، با میزان فعلی بارش در بهترین فصول سال هم به ندرت پر می‌شوند.

همچنین افزایش جمعیت در دو دهه گذشته فشار زیادی بر بخش‌های صنعت و کشاورزی وارد کرده و این بخش ها را مجبور به افزایش تولید کرده است. کشاورزی و صنعت به میزان زیادی به آب وابسته است. برای مثال، تولید یک کیلوگرم گندم به 500 لیتر و تولید «هر برگ کاغذ A4» به چهارده لیتر آب نیاز دارد. طبعا فشار وارده بر سفره‌های زیرزمینی هر روز بیشتر شده و سطح آب این سفره‌ها پایین‌تر رفته. همچنین رودخانه‌هایی مانند زاینده‌رود که از کنار مناطق صنعتی و کشاورزی زیادی میگذرد در فصولی از سال کاملا خشک است. بعنوان یک مثال دیگر نیاز مردم و کشاورزان منطقه به آب باعث احداث 35 سد بر روی 11 رودخانه منتهی به دریاچه ارومیه، و کاهش شدید آب بزرگترین دریاچه داخلی ایران شده. این را اضافه کنم که خشکی کامل دریاچه ارومیه، و متعاقب آن پراکنده شدن نمک باقیمانده میتواند به خشک شدن قسمت اعظم استان آذربایجان غربی و بروز یک بحران منجر شود. اتفاقی که خیلی هم دور از ذهن نیست. نیازی به پرسیدن هست؟ که بنظر مشوقان زاد و ولد بیشتر، وضعیت آبی ایران صدوپنجاه میلیونی به چه صورت خواهد بود؟!

4- فقر و بیکاری:

سخن را کوتاه می‌کنم. نرخ رسمی بیکاری اعلام شده در ایران برای سال 2009، 11.8 اعلام شده که طبق پیش بینی اکونومیست در سال 2011 به 14% و سالهای آینده به 15% خواهد رسید (+ و +). خط فقر سالهاست در ایران اعلام نشده گرچه آمار غیر رسمی هرگز امیدوار کننده نیست (+). در تهران و اکثر شهرهای بزرگ، دیدن چندین نفر متکدی و فال‌فروش و گل‌فروش و دستمال‌فروش و غیره بر سر هر چهارراهی امری کاملا عادی است. حداقل امکانات لازم برای جمعیتی دوبرابر میزان فعلی قرار است چگونه فراهم شود؟


5- محیط زیست:

یکی از بزرگترین قربانی‌های افزایش شدید جمعیت ایران در سی سال گذشته (در کنار سوء استفاده و بی لیاقتی مدیران دولتی) محیط زیست ایران بوده و توسعه ناپایدار صورت گرفته در ایران بشدت روی زیست‌بوم ایران تاثیر منفی داشته است. احداث جاده در نقاط مختلف کشور (اعم از کویر و دشت و جنگل که هرکدام تاثیر مخربی بر محیط زیست دارد)، گسترش شهرها در جهت افقی (و البته عمودی)، احداث کارخانه‌های متعدد در اطراف مناطق شهری، نیاز مبرم به آب و احداث صد‌ها سد بر روی رودخانه‌ها، پاک تراشی جنگل‌ها و تبدیل آنها به زمین کشاورزی یا ملک شخصی، تبدیل باغات به ویلاهای شخصی، تولید انبوه زباله های صنعتی، فلزی و پلاستیکی (در کنار سوء مدیریت و عدم توان بازیافت آنها) و رها سازی آنها در طبیعت، افزایش مصرف انرژی و تبعات منفی آن و ده‌ها مورد دیگر از این دست، محیط زیست ایران را در معرض یک بحران کامل قرار داده است. روشن است که هرکدام از موارد ذکر شده نسبت مستقیمی با افزایش جمعیت دارد.

موخره: سوال اول این نوشته این بود که آیا ایران اساسا ظرفیت پذیرش جمعیتی دو برابر مقدار فعلی را دارد یا نه. بنظرم پاسخ این سوال واضح است. نه. اما سوال دومی هم می‌توان پرسید: چرا مسئولان رده بالای کشور از ایران صد و پنجاه میلیون نفری صحبت می‌کنند؟

نیاز به تبدیل شدن ایران به یک سربازخانه بزرگ؟ نهادینه شدن فقر در ایران، گسترش طبقات محروم و نیازمند به خدمات دولتی و در نهایت کنترل مطالبات دموکراسی و آزادی‌خواهانه؟ هر چه که هست نشانی از آینده ای روشن برای ایران و ایرانیان در آن نمی‌بینم.

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

چه باید کرد؟ - برنامه ریزی استراتژی مبارزه یا وظایف شورای هماهنگی

شهروند سبز - «استراتژیست‌هایی که برنامه‌ریزی سلسله مبارزات بزرگ را انجام می‌دهند، همانند آن‌هایی که استراتژی بزرگ را برنامه‌ریزی کرده‌اند، احتیاج به درکی کامل از طبیعت و شیوه‌های عمل تکنیک مبارزاتی انتخاب شده دارند. درست همانگونه که فرماندهان نظامی باید ساختارها، تاکتیک‌ها، فن لشکرکشی، تدارک جنگ‌افزار، تاثیرات جغرافیایی و موارد مشابه را برای طراحی استراتژی نظامی درک کنند، برنامه‌ریزان مبارزه طلبی سیاسی نیز باید از طبیعت و اصول استراتژیک مبارزه غیرخشونت‌آمیز درکی کامل داشته باشند. هرچند که حتی با داشتن دانش درباره مبارزه غیرخشونت‌آمیز، استراتژی‌ها به خودی خود به وجود نمی‌آیند. تنظیم استراتژی‌های مبارزاتی نیاز به قوه ابتکار پرورش یافته دارد.


در برنامه‌ریزی استراتژی برای یك رشته مبارزات بخصوص و برای توسعه درازمدت‌تر مبارزه آزادی بخش، استراتژیست‌های مبارزه طلبی سیاسی احتیاج دارند تا به مسائل و مشکلات بسیاری فکر کنند. از جمله:


• تعین اهداف خاص از یك رشته مبارزات و سهم آن‌ها در پیشبرد استراتژی بزرگ


• توجه به روش‌های خاص، یا سلاح‌های سیاسی‌ای که می‌توانند به بهترین وجه برای پیشبرد استراتژی انتخاب شده استفاده شوند. درون هر نقشه کلی برای یك رشته مبارزات خاص، لازم است تا تشخیص دهیم كه چه نقشه‌های کوچک‌تر و تاکتیکی و چه روش‌های اقدامی باید برای وارد کردن فشار و محدود نمودن منابع قدرت دیکتاتور استفاده شوند. باید به یاد داشته باشیم که رسیدن به اهداف بزرگ نتیجه انتخاب دقیق و پیمودن گام‌های کوچک است.


• تعیین اینکه آیا مسائل اقتصادی باید با مبارزه سیاسی مرتبط باشند و اگر آری، چگونه؟ اگر مسائل اقتصادی در مبارزه مهم هستند، باید در این فکر بود که نارضایتی‌های اقتصادی پس از پایان دیکتاتوری اصلاح شوند. در غیر اینصورت، اگر راه حل‌هایی سریع در دوره گذار به دموکراسی آماده نباشند، نارضایتی‌ها و بی‌میلی‌ها شروع خواهند شد. اینگونه نارضایتی‌ها می‌توانند ظهور دوباره نیروهای دیکتاتوری، که وعده پایان مشكلات را می‌دهند، تسهیل کنند.


• پیشاپیش مشخص کردن اینکه چه نوع رهبری و چه نوع سیستم ارتباطی بهترین کارکرد را برای شروع مبارزه دارد. کدام روش‌های تصمیم‌گیری و برقراری ارتباط در طول دوران مبارزه، برای راهنمایی دائم مقاومت گران و مردم موجود خواهند بود؟


• منعکس کردن اخبار مقاومت به مردم، نیروهای دیکتاتور و رسانه‌های بین‌المللی. ادعاها و گزارش‌ها همیشه باید کاملا واقعی باشند. بزرگ‌نمایی و ادعاهای بی‌اساس، اعتبار مقاومت‌گران را كاهش خواهد داد.


• برنامه‌هایی برای اقدامات خودکفا و سودمند اجتماعی، آموزشی، اقتصادی و سیاسی به منظور پاسخگویی به نیازهای مردم در طول مبارزه. این طرح‌ها حتی می‌توانند توسط افرادی که مستقیما در اقدامات مقاومت‌گرانه شرکت ندارند نیز رهبری شوند.


• تعیین اینکه چه نوع کمک خارجی برای حمایت از یك رشته اقدامات بخصوص یا کل مبارزه آزادی بخش مورد انتظار است. کمک خارجی چگونه می‌تواند به بهترین وجه بسیج شده و استفاده شود بدون اینکه مبارزه داخلی به عامل خارجی خاصی وابسته شود؟ باید به این نکته توجه كرد که کدام گروه‌های خارجی برای کمک مناسب‌تر و شایسته‌تر هستند، مثلا سازمان‌های غیردولتی (جنبش‌های اجتماعی، گروه‌های دینی یا سیاسی، اتحادیه‌های کارگری و غیره)، دولت‌ها، و یا سازمان ملل و بخش‌های مختلف آن».


مطمئنا یک جمع محدود هرچقدر هم اعضایش نخبه باشند، به تنهایی قادر به پیش‌بینی و برنامه‌ریزی برای پاسخگویی به تمام مسائل مطرح شده در بالا و بسیاری مسائل دیگر نخواهد بود. به همین دلیل است که به نظر من همزمان با ایجاد و تقویت ارتباطات شورا با فعالین سبز، ما به عنوان اعضای جنبش باید مهارت‌های تفکراتی و عملیاتی خودمان را افزایش دهیم تا هرکدام‌مان بتوانیم در یک یا چند بخش فعال شویم. مطمئنا تنها با حضور در دنیای مجازی نمی‌توانیم به پیروزی برسیم. اگر توان خبرنگاری داریم می‌توانیم به همکاری با سایت‌های جنبش یا تلویزیون رسا اقدام کنیم. اگر اقتصاد خوانده‌ایم در برنامه‌ریزی‌های اقتصادی به کمک شورا بشتابیم و... خلاصه کلام اینکه دست به عمل بزنیم، با حرف زدن هیچ کاری پیش نمی‌رود.


پی‌نوشت:
مجموعه یادداشت «چه باید کرد»؟ را «شهروند سبز» بر پایه آموزه‌های کتاب «از دیکتاتوری تا دموکراسی» تهیه کرده است. (عبارات داخل گیومه نقل‌ قول‌های مستقیم از متن کتاب هستند) شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

۶/۰۴/۱۳۹۰

سفر به معراج از سکوهای خونین





در شب‌های قدر رمضان امسال هم به مانند سال‌های پیش «پایگاه مقاومت مقداد» میزبان شهروندانی بود که شب‌های احیای خود را با نشستن پای مداحی «حاج سعید حدادیان» سپری کردند. هرچه به ساعات انتهایی شب که نزدیک می‌شدیم جمعیت مقابل پایگاه بیشتر می‌شد و دست آخر کار به جایی می‌رسید که در دو باند خیابانی که از انقلاب به سمت آزادی می‌روند جایی برای حرکت خودروها باقی نمی‌ماند.


تا شب نوزدهم رمضان نیروی انتظامی خودروهایی را که قصد حرکت به سمت میدان آزادی داتشتند به داخل مسیر اتوبوس‌های بی.آر.تی راهنمایی می‌کرد، هرچند در این تصاویر هم می‌توانید ببینید که جمعیت حتی به این خط اتوبوس رانی هم کشیده شده بود و بدون هیچ گونه ملاحظه‌ای آن جا را به تصرف خود درآورده بود. تا این شب کار تنها به یک ترافیک سنگین ختم می‌شد که در آن ماشین‌ها برای طی یک مسیر 100 متری نیم ساعت تا 45 دقیقه وقت صرف می‌کردند، اما سرانجام در شب 21رمضان همین اندک مسیر باقی مانده هم مسدود شد تا کل خیابان به قرق حاضران مراسم حاج سعید درآید.



در پرونده بسیاری از بازداشت شدگان اعتراضات پس از کودتا، اتهام مشترک «اخلال در نظم ترافیکی» به چشم می‌خورد. اشاره بیشتر این موارد به حضور میلیونی شهروندان در راهپیمایی‌های هفته نخست پس از کودتاست که گاه از میلیون‌ها نفر هم عبور می‌کردند.


در این شب‌های اخیر، هرگاه در ترافیک مقابل پایگاه مقداد گیر می‌افتادم و یا آن شبی که مجبور شدم از زیرگذر یادگار تا میدان آزادی را پیاده طی کنم به این حقیقت فکر می‌کردم که در این کشور یک جمعیت چند صد نفری یا نهایت یکی-دو هزار نفری حق دارد یک خیابان را اینگونه به تصرف خودش درآورد و از پشتیبانی نیروهای انتظامی و امنیتی هم برخوردار باشد. کافی است که سر سپردن به روضه امثال حاج سعید را بپذیرد و حاضر شود بر روی سنگفرشی بنشیند که هنوز بوی خون شهدای جنبش سبز را می‌دهد*.


آنگاه به چیزی فراتر از یک شهروند درجه یک بدل خواهید شد که پاداشی ورای حقوق طبیعی خود دریافت می‌کند. در برابر میلیون‌ها شهروندی که بر خلاف میل رهبران حکومت به خیابان‌ها بیایند نه تنها از جایگاه یک شهروند معمولی سقوط کرده و حقوق طبیعی خود را از دست می‌دهند و به اخلال در نظم ترافیکی متهم خواهند شد، بلکه ‌ای بسا خونشان هم در برابر همان پایگاه مقداد ریخته شود.

آقایان و خانم‌ها، سکوی به معراج رفتن خود را ببویید. آن بوی خونی که مشامتان می‌رسد، حاصل قربانی شدن شهدای جنبش ماست.

پانویس:
«محرم چگینی»، «داوود صدری»، «حسام حنیفه» و «محمد حسین فیض» چهار شهیدی هستند که در برابر پایگاه مقداد به قتل رسیدند.

نگاهی به مجموعه «نمی‌توانم به تو فکر نکنم سیما»


معرفی:

عنوان: نمی‌توانم به تو فکر نکنم سیما
نویسنده: محمد حسینی
ناشر:
نشر ثالث
نوبت چاپ: چاپ نخست، 1388
75 صفحه؛ 1800 تومان

لذت کم نظیر ابهام و دوباره خوانی

مدت‌هاست که در مرور آثار تازه منتشر شده، بیش از هرچیز با اشتباهات فاحش نگارشی مواجه می‌شوم. کار تا بدان‌جا پیش می‌رود که اگر به داستان و یا رمانی برخورد کنم که هیچ فعلی را اشتباه به کار نبرده باشد و یا در اقدامی شگفت‌انگیز واژه‌هایی که اساسا وجود خارجی ندارند را به کار نبرده باشد، به نظرم می‌رسد که قلم نویسنده قابل قبول بوده است. گزیده گویی، پرهیز از تکرار مداوم افعال و اسامی مشابه در یک جمله و یا بند و یا حذف حروف زایدی که کمکی به متن نمی‌کنند انتظارات دست بالایی محسوب می‌شود و تقریبا هیچ گاه کار به لذت بردن از یک قلم استوار، لطیف یا شورانگیز نمی‌رسد. برای من زبان روایت و قلم نویسنده اگر بیشتر از محتوای داستانش اهمیت نداشته باشد، کمتر از آن نیست. به ویژه آنکه زبان بستر و ابزار روایت است و از این جهت در اولویت قرار می‌گیرد. در چنین شرایطی «نمی‌توانم به تو فکر نکنم سیما» برایم آنچنان دل نشین می‌شود که بدون اغراق هیچ کدام از داستان‌هایش را به انتها نرساندم، مگر اینکه بلافاصله به ابتدای اثر بازگردم و لذتم را دوچندان کنم.

اما این قلم گیرا و دوست داشتنی تنها ویژگی مثبت «محمد حسینی» نیست. اثر حاضر، از معدود مجموعه‌هایی است که توانسته زیرکانه اشارات دقیقی داشته باشد به وضعیت سیاسی و برخوردهای امنیتی با فعالان کشور. نخستین داستان با همان عنوان «نمی‌توانم به تو فکر نکنم سیما»، علاوه بر این اشارات به یک شیوه نامطلوب اما رایج در میان مهاجرین کشور نیز می‌پردازد که پس از خروج، با حضور در رسانه‌های فارسی زبان مسایل را به شیوه متفاوتی بیان می‌کنند. وضعیت فضای آزاد سیاسی در کشور ما به‌اندازه کافی سیاه است و به نظر می‌رسد که نیازی به اغراق بیشتر ندارد، اما متاسفانه بسیاری از فعالانی که به هر دلیل در داخل کشور احساس ناامنی کرده و به خارج مهاجرت می‌کنند تصاویری گاه اغراق شده و حتی غیرواقعی ارایه می‌دهند که به مرور سبب می‌شود زبانشان با زبان عامه مردم بیگانه شود. گویی تلاش برای باقی ماندن در فهرست اخبار و جلب توجه این رسانه‌های خبری به مرور برخی فعالین را وادار می‌کند تا وارد رقابتی از خبرسازی شوند و کار را به جایی می‌رساند که حتی خانواده و نزدیکان آنان را نیز به حیرت وا می‌دارد تا ‌ای بسا برایشان نامه بنویسند که: «خراب کردی سیما، خراب‌ترش نکن. دیگر طاقت ندارم. دلم تنگ شده، بیا. آن‌قدر وقت و بی‌وقت از تو شنیده‌ام و رنج کشیده‌ام که نمی‌توانم لحظه‌ای به تو فکر نکنم سیما. مادر مرد. دیدی که من آزادانه برایت نوشتم. کسی با تو کاری ندارد». ظرافت‌های این داستان برای من کافی بود تا باور کنم «محمد حسینی» شناخت بسیار خوبی از فضای فعالیت‌های سیاسی کشور دارد.

در داستان دوم با عنوان «ترس از دگردیسی» نویسنده کار را از عمق یک احساس آغاز می‌کند و کم کم تصویر را به عقب می‌کشاند. اشارات آن‌قدر ظریف هستند که بدون پیش‌زمینه و مقدمه چینی درک آن‌ها برای خواننده دشوار است. تمرکز بالایی می‌خواهد تا در همان بار اول که داستان را می‌خوانید همه چیز را درک کنید و معمولا ناچار می‌شوید بلافاصله پس از خوانش نخستین بازگردید و یک بار دیگر از ابتدا همه چیز را مرور کنید. گویی نخستین بار باید صرف شناسایی موقعیت شود تا بتوان در بار دوم از داستان لذت برد. با این حال روایت آن‌چنان گیرا و دلچسب است که بعید به نظر می‌رسد کسی از این دوباره خوانی پشیمان شود و یا بتواند دل از آن بکند. این شیوه، قالبی معمول برای این مجموعه است و هرچند شدت و ضعف پیدا می‌کند، اما روی هم رفته می‌توان گفت هیچ کدام از داستان‌ها شفاف و با مقدمه چینی آغاز نمی‌شوند.

ویژگی دیگر مجموعه، اختصاص یافتن آن به توصیف شرایط و یا احساسات است. اینجا هم از داستان‌پردازی چندان خبری نیست. تکیه اصلی بر توصیف متفاوتی است که از صحنه‌ها و یا احساسات آشنا و قابل درک ارایه می‌شود. در داستان «رنگ، تنها رنگ»، این توصیف به یک موقعیت اختصاص پیدا می‌کند و گویی نویسنده مخاطب خود را فرا می‌خواند تا برای آینده این وضعیت به سلیقه خودش داستان پردازی کند. در واقع نویسنده مخاطبش را به همکاری می‌کشاند تا بخشی اصلی داستان را در ذهن او بسازد و تنها مقدمه چینی و تعریف المان‌های دخیل را بر عهده می‌گیرد. هرچند مواردی همچون «جمعه عصرهای مبتذل» در مجموعه حضور دارند که تنها در همان موقعیت توصیف شده خواهد ماند و امکانی برای تداوم داستان پردازی ندارند.

بر هم زدن نظم زمان خطی، دیگر ویژگی مجموعه‌ای است که به هیچ وجه قرار ندارد با تنبلی ذهن خواننده کنار بیاید. این پس و پیش شدن زمان‌ها، گاه آن‌چنان شدت می‌گیرد و فهمیدنشان دشوار می‌شود که خواننده را وا می‌دارد از برخی اشارات داستان صرف نظر کند. داستان «برای بعد» نمونه‌ای از این داستان‌هاست، اما کامل‌ترین مصداق این پیچیدگی‌های مبهم و غیرخطی، «شرح بر آن نقاش» است. جایی که به گمان من نویسنده چنان در شیوه خود افراط کرده که ریسمان اتصال و جذبه مخاطب پاره می‌شود و احتمالا پس از چند تلاش ناکام در بازگشت به ابتدای داستان، قیدش را می‌زند. من این حد افراط کاری را به هیچ وجه یک نکته مثبت نمی‌دانم.

در نهایت و با صرف نظر کردن از داستان «اون بالا من یه آینه دارم» که بیشتر به یک طرح اولیه شباهت دارد، داستان «و باز به همین سادگی» را می‌توان تنها نمونه‌ای دانست که در آن به نوعی داستان پردازی می‌شود. اینجا هم برای تکمیل پازلی که به یک قتل ختم شده، نویسنده هیچ کدام از عادات قبلی خود را ترک نمی‌کند و بار دیگر از ذهن خلاق مخاطب خود بهره می‌گیرد، اما دست کم بیش از هریک از دیگر داستان‌های مجموعه جزییات لازم را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. هرچند در داستان نخستین (نمی‌توانم به تو فکر نکنم سیما) هم نویسنده در خلال نامه ارسالی، به مرور جزییاتی از گذشته ارایه می‌دهد که می‌توانند در کنار هم سرگذشت یک خانواده را ترسیم کنند، اما من همچنان اعتقاد دارم که «و باز به همین سادگی» تنها داستان این مجموعه است که می‌توان گفت دست به داستان پردازی زده.

علی رغم تمامی جذابیت‌ها، ظرافت‌ها و دل‌نشینی داستان نخست «نمی‌توانم به تو فکر نکنم سیما»، انتخاب من از این مجموعه داستان «ترس از دگردیسی» است. با جرات می‌توانم بگویم به یاد ندارم در مورد هیچ داستان دیگری تا بدین حد مشتاقانه با رسیدن به انتهای متن به آغاز آن بازگردم و بارها و بارها بدون وقفه مرورش کنم. آن‌چه در زیر می‌آید بخشی از ابتدای همین داستان است:

«نه» !

خودش هم نمی‌دانست چرا. متاهل بود؟ یا پاسخ منطقی چنان پرسشی، چنان ناگهانی و خاطر جمع، در هر شرایطی همان بود که گفته بود؟ بازی‌ای بود که آغاز شده بود و باید آن‌گونه –با آن پرسش کوبنده- پیش می‌رفت؟ یا چیزی در سر داشت؛ چیزی در جایی محو و گنگ و هنوز نامکشوف؛ چیزی که چنان «نه» گفتنی را توجیه می‌کرد.

این‌ها همه بود یا نبود؟ نمی‌دانست. در پاسخ آن دعوت «نه» آمده بود و حالا این سکوت، این گیجی، این بهت ناگزیر بود. اما می‌شد؛ همیشه می‌شد قاطعیت پاسخی را انکار کرد. لبخند زد و ...

و اصلا این فکرها چه بود؟ دعوتی بود بی‌اجابت و همین. پاسخی بود به پرسشی نامنتطر و بی‌ربط. بی ربط؟ بازی‌ای نبود ذره ذره پیش برده شده؟ از همان نخست، از همان اول بار آمدنش، هیجانی سیل‌وار را پنهان کردنش، شور جوانی و شیطنت را لگام زدنش، دست نوشته‌ها را مودبانه روی میز گذاشتنش و نگاه را به زمین دوختنش تا شوخ چشمی فواره‌وار آن دو چشم آهووش پنهان بماند؟

پی‌نوشت:
دو نگاه دیگر به این مجموعه را از اینجا+ و اینجا+ بخوانید.

۶/۰۱/۱۳۹۰

دو نکته پیرامون فراخوان جدید به «الله اکبر»های شبانه

شورای هماهنگی دعوت کرده است تا سبزها در شب آخرین پنج‌شنبه ماه رمضان بر روی پشت بام‌ها ندای الله اکبر سر دهند. (از اینجا+ بخوانید) این بار هدف گذاری حرکت، همبستگی با مردم سوریه و فلسطین اعلام شده است. از نظر من، بیانیه جدید شورا یک لیوان نیمه پر است!

اگر بخواهیم خوش‌بین باشیم و نیمه پر لیوان را ببینیم باید خوشحال بود که شورا مجددا از سکوت و انفعال خارج شده و برای شکل گیری مجدد حرکت‌های اعتراضی گامی برداشته است. همچنین باید دقت داشت که شورا با یک جمع‌بندی منطقی دریافته است که در شرایط کنونی و با رکود شش ماه گذشته، نباید توقع یک حرکت بزرگ داشت و یا اشتباهات کودکانه‌ای نظیر «سه‌شنبه‌های اعتراض» را تکرار کرد. بدین ترتیب یک حرکت نمادین با هزینه اندک برای بازگشت روحیه اعتراض جمعی در دستور قرار گرفته است. اعلام و تشریح اهداف و انگیزه‌های حرکت هم یکی از دیگر نشانه‌های مثبت این فراخوان است.

اما نیمه خالی لیوان برای من تکرار یک تاکتیک تکراری است. نگرانی من از این است که پیشنهاد یک راهکار قدیمی نشانه‌ای است که نه شورا و نه دیگر فعالان جنبش طی دو سال گذشته موفق نشده‌اند هیچ ابتکار جدیدی برای شکل گیری حرکات هدفمند با هزینه پایین و امکان مشارکت عمومی طراحی کنند. این به هیچ وجه مسئله کوچکی نیست و حتی می‌توان گفت بزرگترین سد اجرایی پیش روی شکل‌گیری دوباره اعتراضات است.

من هم در حال حاضر هیچ پیشنهادی به ذهنم نمی‌رسد، اما مدت‌هاست که با بروز نشانه‌هایی از حرکت‌های خودجوش نظیر قرارهای «آب‌بازی» به این فکر می‌کنم که جامعه ما اتفاقا به رشد و بلوغی رسیده که قابلیت تولید ایده‌های جدید و مستقل را دارد، مسئله یک کاهلی عجیب در سطح مدیریت این ایده‌هاست تا بتواند خیلی زود آن‌ها را جذب کرده و متناسب با نیازهای جنبش اصلاح کند.

یادداشت وارده: نخست «بازداشت»، سپس رسیدن از «اعترافات» به «مستندات»

سرمیاد زمستون – 1) در یک جامعۀ قانونمند و در یک سامان قضایی مدرن، اولا اصل بر بی‌گناهی است و ثانیاً بدون دلایل و مستندات قانونی نمی‌توان هیچ کس را متهم ساخت. حتی در این صورت هم هیأت منصفه/ قاضی بر اساس ِ مستندات ِ قانونی است که دربارۀ متهم داوری می‌کند. اصولا در چنین سامانی «مستندات» تعیین کننده هستند و «اعتراف» متهم حداکثر نقشی ثانوی و تکمیل کننده دارد.

اگرچه «اصل برائت» در اصل 37 قانون اساسی جمهوری اسلامی آمده و «منع بازداشت بدون دلیل» هم در اصل 32 تصریح شده است، اما با اینهمه «اعتراف» همچنان نقشی بی‌بدیل در سامان قضایی جمهوری اسلامی ایفا می‌کند. در این سامان، دادگاه از چهار طریق می‌تواند متهم را محکوم کند: 1- اعتراف متهم، 2- علم قاضی، 3- شهادت شهود و 4- قسامه. به دیگر سخن، برعکس سامان قضایی مدرن، در اینجا این «اعتراف» متهم است که بر صدر می‌نشیند و دلایل و مستندات حداکثر به کار اعتراف گیری از متهم یا تقویت «علم قاضی» می‌آید.

2) حمیدرضا ترقی، عضو ارشد دفتر سیاسی حزب مؤتلفۀ اسلامی، به تازگی در مصاحبه با روزنامۀ شرق گفته است: «وقتی دستگاه قضایی عده‌ای را دستگیر می‌کند و از اعترافات آن‌ها به یک‌سری مستندات جدی می‌رسد این مستندات قابل انکار نخواهد بود.» (اینجا را ببینید)

«نخست بازداشت، سپس رسیدن از اعترافات به مستندات»... این همه آن چیزی است که از نظر آقای ترقی در پس پرده بازداشت‌های اخیر وابستگان به جریان (به اصطلاح خودشان) انحرافی وجود دارد. پس بیراه نخواهد بود اگر نتیجه بگیریم آنچه آقای ترقی در خصوص برخورد با مؤتلفان ِ سابقشان گفته‌اند به گونه‌ای به مراتب شدیدتر در خصوص منتقدان و مخالفان نظام صورت می‌گیرد. به عبارتی با نقض صریح ِ ظاهر ِ همین سامان قضایی، اول هر که را بخواهند بدون دلایل و مستندات قانونی بازداشت می‌کنند، بعد او را تحت فشار قرار می‌دهند و از او اعتراف می‌گیرند تا مستنداتی برای محکوم کردن‌اش بیابند و بعد هم اگر لازم دانستند به دستگاه تبلیغلتی خود سفارش ساخت و پخش یک سری مستند تبلیغاتی از این اعترافات را می‌دهند. بگذریم از اینکه وقتی اصل بر «نخست بازداشت، سپس رسیدن از اعترافات به مستندات» باشد کارآمدی سامان قضایی به چیره دستی ِ اعتراف گیرندگان وابسته می‌شود و این هم به آنجا می‌انجامد که حتی اگر مستنداتی هم وجود نداشته باشند، خلق می‌شوند. و بگذریم از اینکه در این میان این «قانون» است که ذبح می‌شود و در خدمت کسانی قرار می‌گیرد که مواجب اعتراف گیرندگان را می‌پردازند.

3) آقای ترقی حق دارند چنان قاطعانه سخن بگویند که حتی سروش فرهادیان، مصاحبه‌گر قابل روزنامۀ «شرق» هم در بدیهی بودن این سخن شک نکند و از ایشان چیزی نپرسد. ایشان به طور ضمنی یک سیاست حزبی را هم پیش می‌برند؛ هرچه باشد حزب مؤتلفۀ اسلامی داعیه دار حرکت با «آهنگ ولایت»* است و مگر همین مقام مطلقۀ ولایت در جایگاه امام جماعت ِ نماز عید فطر و با اشاره به اعترافات قربانیان دادگاه نمایشی ِ پس از کودتا نگفته بود: «متهم هرچه درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ى خود در دادگاه بگويد، اين حجت است. اينكه بگويند در دادگاه درباره‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خودش اگر اعترافى كرد، حجت نيست، اين حرف مهملى است، حرف بى‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ارزشى است؛ نه، هر اقرارى، هر اعترافى، شرعاً، عرفاً و در نزد عقلا در يك دادگاه در مقابل دوربين، در مقابل بينندگان ميليونى كه متهم عليه خود بكند، اين اعتراف مسموع است، مقبول است، نافذ است.» (اینجا+ را ببینید)

بگذریم از اینکه یکی از شهدای حزب متبوع آقای ترقی (اسدالله لاجوردی) مدت مدیدی از عمرشان را صرف این کردند تا «نخست بازداشت، سپس رسیدن از اعترافات به مستندات» به یکی از اصول موضوعه سامان قضایی جمهوری اسلامی بدل شود. (دربارۀ «اصل موضوع» اینجا+را ببینید)

اما آیا کسی هست که تضمین کند این شتر هرگز در خانۀ آقای ترقی نخواهد خوابید؟

پی نوشت:

* «آهنگ ولایت» از برساخته‌های «حبیب الله عسگراولادی»، یکی از بانیان و دبیرکل پیشین حزب مؤتلفۀ اسلامی است و تقریباً در هر سخنرانی یا مصاحبۀ او یا دیگر اعضای این حزب به کار می‌رود.


«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

چه باید کرد؟ - شفافیت

شهروند سبز - «پنهان کاری، حیله‌گری و دسیسه‌های زیرزمینی مشکلات بسیار جدی‌ای را برای جنبشی که از اقدامات غیرخشونت آمیز استفاده می‌کند ایجاد خواهد کرد. معمولا غیرممکن است که بتوان جلوی حصول اطلاع پلیس سیاسی و سازمان‌های جاسوسی را از مقاصد و برنامه‌ها گرفت. از منظر جنبش، پنهان‌کاری نه فقط در ترس ریشه دارد که خود عامل ترس است. ترسی که باعث کم رنگ شدن روح مقاومت و پایین آمدن تعداد افرادی است که می‌توانند در یک اقدام بخصوص، مشارکت نمایند. همچنین این موضوع ممکن است باعث ایجاد بدگمانی و به وجود آمدن تهمت‌هایی، حتی ناعادلانه، درباره این موضوع شود که چه کسی برای حریف اطلاعات جمع کرده و آن‌ها را از حرکت‌های جنبش آگاه می‌کند. پنهان کاری حتی ممکن است روی توانایی غیرخشونت‌آمیز ماندن جنبش نیز تاثیر بگذارد. در تضاد با این موضوع، شفافیت در مقاصد و برنامه‌ها علاوه بر تاثیرات عکس موارد فوق، باعث می‌شود تا تصویری بسیار قدرتمندتر از جنبش مقاومت نیز ترسیم شود. البته مساله مسلما بسیار پیچیده‌تر از آن است که در اینجا مطرح شده و بسیاری از جنبه‌های اقدامات مقاومتی احتیاج به پنهان کاری خواهند داشت. در موقعیت‌های خاص به ارزیابی و اظهار نظرهایی مبتنی بر تمامی اطلاعات قابل حصول احتیاج است که توسط افراد کاملا آشنا به پویایی مبارزات غیرخشونت‌آمیز و در عین حال آگاه به شیوه‌های نظارتی دیکتاتوری، تهیه شده باشد. ویراستاری، چاپ و پخش نشریات زیرزمینی، استفاده از ایستگاه‌های رادیویی غیرقانونی داخلی و کسب آگاهی درباره فعالیت‌های دیکتاتور از موارد محدودی هستند که در آن‌ها به سطح بالایی از پنهان کاری احتیاج است».

...

«وقتی استراتژی بزرگ با دقت طراحی شد، دلایل واضحی برای علنی کردن آن وجود دارد. تعداد بسیار زیادی از مردم که به مشارکت آنان نیاز است، در صورت درک مفهوم کلی، درست همانند دستورات خاص، احتمالا با اشتیاق و توان بیشتر اقدام به مشاركت خواهند کرد. این دانش به صورت بالقوه تاثیری بسیار مثبت در روحیه و اشتیاق آنان برای مشارکت و اقدام مناسب خواهد داشت. طرح کلی استراتژی بزرگ به هرحال برای دیکتاتور مشخص خواهد شد و دانستن خصوصیات آن به صورت بالقوه باعث هدایت وی به سمت کاستن از بی‌رحمی‌ها در سرکوب خواهد شد چرا که وی خواهد فهمید که این بی‌رحمی‌ها می‌توانند به صورت سیاسی به سمت خود وی بازگردند. آگاهی از مشخصات ویژه استراتژی بزرگ می‌تواند به صورت بالقوه باعث بروز اختلاف و ترک خدمت در اردوگاه دیکتاتور شود».


به عقیده من همان‌قدر که تقاضا برای معرفی کردن اعضای شورای هماهنگی راه سبز امید غیرمنطقی است، پنهان کردن برنامه‌های آینده شورا نیز غیرمنطقی است. ما باید به جد از شورا بخواهیم با مشورت افراد مختلف دارای عقاید متفاوت و همچنین با فعال کردن سایتش، نظرات فعالین جنبش را جمع کرده و اقدام به برنامه ریزی کند. و نتایج این برنامه‌ریزی‌ها را نیز مرحله به مرحله منتشر کند تا فعالین جنبش سبز در هر مقطع بتوانند با کنش فعالانه در روند پیشبرد جنبش مشارکت کنند.


پی‌نوشت:

مجموعه یادداشت «چه باید کرد»؟ را «شهروند سبز» بر پایه آموزه‌های کتاب «از دیکتاتوری تا دموکراسی» تهیه کرده است. (عبارات داخل گیومه نقل‌ قول‌های مستقیم از متن کتاب هستند) شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

۵/۳۰/۱۳۹۰

آب‌بازی و فاشیسم، یا «تربیت وابستگی»

1- تابستان‌های کودکی را به یاد دارید؟ همان زمان‌ها که بحث «اوقات فراغت» داغ می‌شد؟ همه بسیج می‌شدند تا برای پر کردن این اوقات فراغت یک برنامه‌ای بریزند و بدین ترتیب اردو بود که پشت اردو تشکیل می‌شد. «اردوی تابستانی ولایت»، «اردوی عفاف و حجاب»، «اردوی راهیان نور» و ... برای همه چیز ما برنامه داشتند. مدارس دولتی و تلویزیون دولتی و مطبوعات دولتی و انتشارات دولتی کافی نبود، تابستان دولتی و فراغت دولتی هم به آن می‌افزودند. اردوهایشان «فرهنگی-تربیتی» بود، اما قرار بود چه چیزی «تربیت» کنند؟

2- «آب‌بازی»، «خز بازی»، «هندوانه خوری»، این‌ها بازی‌های ساده کودکی ما نیستند. این‌ها جنجالی‌ترین اخبار روز کشور هستند، یا به قولی طرح جدید جنگ نرم! گروهی معتقد هستند که واکنش شدید حاکمیت به این شادی‌های ساده تنها از سر خصومت نظام با هرگونه شادی و نشاط شکل گرفته است. نقش افزایش شادی و روحیه در خروج جامعه از خمودگی و بلوغ و رشد آن نمی‌توان نادیده گرفت، اما به گمان من ریشه دعوا جای دیگری است.

3- به دنبال جنجال‌های رسانه‌ای اخیر، سردار قالیباف، شهردار خوش‌پوش و متجددمآب تهران اعلام کرده است «باید برای نهادینه کردن نشاط و شادی در پایتخت برنامه‌ریزی کرد». ایشان اعتقاد دارند «باید بكوشیم با كمک صاحب‌نظران و مردم مراسم جشن و شادی را در كشور برپا كرده و اوقات فراغت ساكنان شهرمان را با استفاده از فرهنگ اصیل اسلامی غنی سازیم». (اینجا+) البته ایشان تنها حامی این شیوه از برنامه‌ریزی برای تولید شادی نیستند. مدیران دیگری هم هستند که به این فکر افتاده‌اند طرح‌های جدیدی برای سازمان‌دهی و کنترل شادی‌های مردمی به اجرا درآید. (اینجا+) به نظر می‌رسد این نسل جدید از برنامه‌ها، نمونه‌های پیشرفته‌تر و البته فراگیرتری از اردوهای «فرهنگی-تفریحی-تربیتی» گذشته است. اما آیا این اردوهای سازمان‌دهی شده ابتکار مسوولان نظام ما هستند؟

4- «... فاشیست‌های ایتالیا شبکه گسترده‌ای از سازمان‌های ایدئولوژیک و شبه نظامی برای اوقاب فراغت فراهم آوردند که از جمله آن‌ها سازمان مشهور موسوم به «بعد از کار» (Dopolavaro) بود که به سازمان «قدرت از طریق شادی» (Strength through joy) نازی‌ها شباهت داشت. تنها از این راه می‌توانستند از توسعه فعالیت‌های فرهنگی و تفریحی خودجوش مردم جلوگیری کنند. زیرا این گونه فعالیت‌ها اگر جلو رشد آن گرفته نمی‌شد می‌توانستند بیان‌گر انواع تجارت مستقل و در نتیجه خطرناک فردی، گروهی و اجتماعی باشند. به طور طبیعی گروه‌ها و زیرگروه‌ها در اجتماع تجارب اجتماعی یا کاری و یافته‌های تجربی خود را الگویی برای داوری، پذیرش یا رد گفته‌ها و اندیشه‌های بیگانه قرار می‌دهند ...» (سنت فاشیسم – جان وایس – ص143)


5- جامعه‌ای که حتی برای لحظات «فراغت» خود به حاکمیت وابسته باشد، نمی‌تواند استقلال خود را حفظ کند. این جامعه وابسته که قدرت تصمیم‌گیری‌اش را از دست داده نمی‌تواند نسبت به «قیم» و «ولی‌نعمت» خود نگاهی انتقادی داشته باشد. دست بالا دست با آن کسی است که تصمیم می‌گیرد. تصمیم می‌گیرد که چه چیز باید از رسانه‌ها پخش شود، چه چیز در مدارس تدریس شود، چه چیز در کتاب‌ها منتشر، مردم چه بپوشند، چه زمان بخورند و بیاشامند، چه زمان بگریند و چگونه شادی کنند. چنین شرایطی امکان تولید اندیشه و استقلال رای را از شهروندان خواهد گرفت و چنین حاکمیتی سلطه و سیطره‌ای بر مردمان خود خواهد یافت که دیگر به آنان اجازه نمی‌دهد به چیزی به عنوان «حق تعیین سرنوشت» بیندیشند.


6- زمانی که مهندس موسوی از «تشکیل حلقه‌های سبز» سخن گفت، تصور غالب از منظور ایشان یک سری شبکه‌های مقاومت سیاسی بود. گمان می‌شد هدف این هسته‌ها شبیه‌سازی احزاب سیاسی و سازمان‌های مقاومت اجتماعی است که باید برای مبارزه با حاکمیت کودتا برنامه‌ریزی کنند، اما اگر کمی بیشتر به بیانیه شماره11 دقت شود می‌توان دریافت که مسئله‌ای فراگیرتر از اهداف کوتاه مدت سیاسی در میان است. جامعه باید به مرور استقلال خود را از حاکمیت به دست بیاورد. جامعه باید بتواند روی پای خودش بایستد. باید بتواند نه تنها شادی، که حتی مراسم سوگواری خودش را هم خودش تشکیل دهد. باید بتواند آموزش و ارتباطات را به صورت مستقل در داخل خودش ایجاد کند و در یک کلام، باید بتواند نهاد قدرت را تا جای ممکن محدود کرده و دست دولت را تا حد امکان از دخالت در عرصه اجتماعی کوتاه کند.

7- اردوهای تربیتی قرار نیست به توانمندسازی جامعه‌ای مستقل بینجامند. آنان برنامه‌های استراتژیک و طولانی مدت حاکمیتی هستند که می‌خواهد ولی‌نعمت مردم خود باشد و آنان را به جای مجموعه‌ای از شهروندان و انسان‌های مستقل و دارای هویت منحصر به فرد، به توده‌ای خاکستری از رعایای گوش‌ به فرمان بدل کند: «بدین ترتیب سپاه کار هیتلر در صفوفی منظم با بیل‌هایی حمایل کرده چون تفنگ و در حالی که رژه می‌رفتند با صدایی پر طنین نام مقدس سرزمین‌های اصلی‌نژاد را بر زبان می‌راندند و شاید در آن لحظات کار و بار حقیرانه و مزد بخور و نمیر خود را در حال و هوای ناسیونالیسم نژادی وابسته به خاک و خون فراموش می‌کردند». (همان منبع)


پی‌نوشت:

یادداشت‌های بخش «فاشیسم» را برای پاییز امسال آماده می‌کنم. این یکی را به صورت ویژه و به بهانه این خبر+ منتشر کردم که در مقدمه آن آمده است: «تحلیل‌گران نزدیک به حکومت معتقدند برخورد چکشی با این پدیده خطرناک است و باید نمونه‌های مشابه آن را با نظارت نهادهای رسمی برگزار کرد».

18- اندیشه آزاد و مذهب تنها یک اختیار است

«این یکی از یادداشت‌های مجموعه «همه حقوق برای همه» است که به بررسی ظرفیت‌های اجرای مواد اعلامیه حقوق بشر در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اختصاص دارد»

***


اعلامیه جهانی حقوق بشر - ماده ۱۸: هر کس حق دارد که از آزادی اندیشه، وجدان و مذهب بهره‌مند شود. این حق متضمن آزادی تغییر مذهب یا عقیده و ایمان است و نیز شامل تعلیمات مذهبی و اجرای مراسم دینی می‌شود. هرکس می‌تواند از این حقوق به طور خصوصی یا عمومی برخوردار باشد.

بی‌تردید مذهب مسئله‌ای نیست كه در قوانین ایران آزاد و بی‌قید و شرط رها شده باشد. قانون اساسی جمهوری اسلامی نیز تنها برخی مذاهب را به رسمیت می‌شناسد. یعنی علاوه بر «مذهب جعفری اثنی‌عشری» که در اصل 12 به عنوان مذهب رسمی و «غیرقابل تغییر» کشور شناخته شده، تنها مذاهب زیر در ایران رسمیت دارند:


مذاهب دیگر اسلامی اعم از حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی و زیدی (بنابر اصل 12) و ادیان زرتشتی، کلیمی و مسیحی. (بنابر اصل 13) در واقع قانون اساسی جمهوری اسلامی در اصل13 خود تاکید دارد که ادیان نام برده شده «تنها اقلیت‌های دینی شناخته می‏شوند». بدین ترتیب از لحاظ حقوقی هیچ یک از شهروندان ایرانی نمی‌توانند خود را پیرو مذهبی غیر از مذاهب نام‌برده شده بخوانند.


اما در مورد تعلیمات مذهبی و اجرای مناسب دینی، قانون اساسی به مذاهبی که رسمی محسوب می‌شوند آزادی کامل داده است. در ادامه اصل 12 می‌خوانیم:


«... پیروان این مذاهب در انجام مراسم مذهبی، طبق فقه خودشان آزادند و در تعلیم و تربیت دینی و احوال شخصیه (ازدواج، طلاق، ارث و وصیت) و دعاوی مربوط به آن در دادگاه‏ها رسمیت دارند و در هر منطقه‏ای که پیروان هر یک از این مذاهب اکثریت داشته باشند، مقررات محلی در حدود اختیارات شوراها بر طبق آن مذهب خواهد بود، با حفظ حقوق پیروان سایر مذاهب».

۵/۲۹/۱۳۹۰

یادداشت وارده: «شرق»، رویای از دست رفته، و یک انسانیت فراموش شده

احسان - در خبرها آمده بود که روزنامه «شرق» تصمیم به تعدیل بخشی از کارمندان خود گرفته و همین موضوع در کنار عدم پرداخت بدهی‌های قبلی باعث تجمع تعدادی از روزنامه‌نگاران این نشریه جلوی ساختمان روزنامه شده است. (اینجا+)


«شرق» روزنامه‌ای بود که با شعار «رسانه بخش خصوصی» وارد عرصه روزنامه‌نگاری شد. بعد از تجربه بسیار موفق روزنامه جامعه، به اعتقاد من شرق تنها روزنامه دیگری بود که توانست رویای روزنامه‌نگاری حرفه‌ای و مستقل را در ایران پیاده کند. در روزگاری که روزنامه‌ها بار بر زمین مانده احزاب را به دوش می‌کشیدند و صفحات اکثر روزنامه‌ها اکثرا در اختیار اخبار و تحلیل‌های نسبتا یک‌جانبه سیاسی بود، شرق توانست با پرهیز از سیاست‌زدگی، و پرداختن به عرصه‌های دیگری مانند هنر، اخبار فرهنگی اجتماعی و ورزش، در کنار تحلیل‌های واقع‌بینانه، نوع نگاه و ادبیات خاص و نوع کار تیم «محمد قوچانی»، استفاده از طرح جلدهای حرفه‌ای و لوگوی جذاب، و با انتشار ویژه‌نامه‌های جذاب هفتگی و راه‌اندازی ستون‌های ثابت در هر صفحه، بعد از وقفه‌ای چند ساله رونق را به عرصه روزنامه‌نگاری برگرداند. یادم هست که تیراژ و مقبولیت این روزنامه به میزان محسوسی بالاتر از نشریات مشابه بود. شرق (اگر اشتباه نکنم) اولین روزنامه بخش خصوصی بود که صفحات نیازمندی‌ها را در قطع کوچکتر و جدا از صفخات اصلی چاپ می‌کرد. با داشتن یک تیم حرفه‌ای از خبرنگاران، خوانندگان ثابت و مشتاق، و گروهی از صاحبان صنایع و مردم که ترجیح می‌دادند آگهی‌های خود را به جای روزنامه‌های دولتی، به «رسانه بخش خصوصی» بسپارند، بنظر می‌رسید شرق همه عوامل لازم برای تبدیل شدن به یک رسانه کاملا حرفه‌ای و با عمر طولانی را دارد.

اما مستقل بودن و موفق ماندن خار در چشم انحصارطلبان است. در یک دوره سه ساله، روزنامه شرق سه بار به تیغ توقیف گرفتار آمد. بار اول به اتهام چاپ نامه اعتراضی نمایندگان مجلس ششم به رهبر (فکر کنید! انتشار نامه نمایندگان قانونی مجلس می‌تواند باعث توقیف یک روزنامه شود)، بار دوم بخاطر یک کاریکاتور که توهین به رییس جمهور مهرورز قلمداد شد و بار سوم به حکم قاضی خوشنام قوه قضائیه (!) و به اتهام مصاحبه با «ساقی قهرمانی» توقیف شد. (اینجا+) مصاحبه‌ای که گرچه مطلقا در حوزه ادبیات بود اما گرایش‌های همجنس‌گرایانه ساقی قهرمانی بهانه برخورد با روزنامه شد (در حالیکه درست یکسال پیش از آن ساقی قهرمانی داور یک جایزه ادبی در داخل ایران بود و به هیچ جا هم برنخورده بود. - اینجا+). از طنز روزگار اینکه این توقیف درست در روز خبرنگار اتفاق افتاد و البته دو روز قبلش شرق ویژه‌نامه مفصل و نسبتا تندی در نقد عملکرد دوساله دولت نهم منتشر کرده بود.

به گمانم این توقیف‌های مکرر عملا شرق را برای همیشه زمین زد. کما اینکه بعد از توقیف سوم، مدیر شرق گفت که «هیچ انگیزه‌ای برای باز شدن دوبارهء شرق نداریم. مگر چند بار برای یک کار فرهنگی می‌توان سرمایه‌گذاری و هزینه کرد»؟ (اینجا+)


عمیقا اعتقاد دارم توقیف شرق (بخصوص بار آخر که در اوج موفقیت روزنامه در گرفتن آگهی و جذب مخاطب انجام شد) کاملا آگاهانه و هدفمند صورت گرفت. شرق باید توقیف می‌شد. با هر بهانه‌ای. روزنامه‌ای مستقل، موفق و غیردولتی که بخش نیازمندی‌ها داشت (و نتیجتا از نظر قیمت تمام‌شده هم رقیب روزنامه‌های ارزان قیمت دولتی محسوب می‌شد)، روزنامه‌ای که تیراژ بالا و خواننده دائمی داشت باید مهار می‌شد که همینطور هم شد. زیان مالی و کاهش تیراژ کمترین آسیب این توقیف‌های پی‌درپی بوده و هست. نتیجه مهم‌تر این است که بعد از این برخوردهای مکرر، نویسنده و سردبیر روزنامه به اولین ممیز مطلب نوشته شده قبل از چاپ بدل می‌شوند. اینگونه خودسانسوری در ذهن نویسنده و سردبیر و مدیرمسئول نهادینه می‌شود و دور باطل کاهش خواننده و کاهش حمایت و تضعیف بنیه مالی روزنامه و افت سطح کیفی و دوباره و دوباره ...

و سخن آخر:

این روزها روزنامه‌های دولتی، نیمه دولتی و خصوصی هوادار دولت یا حاکمیت با استفاده از حمایت‌های مالی وزارت ارشاد (از قبیل دریافت کاغذ ارزان یا یارانه‌ای)، و با کمک ِ آگهی‌های دولتی دریغ شده از روزنامه‌های منتقد، با قیمتی پایین چاپ و پخش می‌شوند و البته از آزادی مطلق در انتشار هر خبر و تحلیلی (تا وقتی راستای عقاید کلی اصحاب قدرت باشد) برخوردارند. به علاوه شرکت‌های دولتی، شرکت‌های هواپیمایی و راه‌آهن و غیره تنها همین روزنامه‌های هوادار حاکمیت را می‌خرند و عملا به آنها کمک مالی غیر مستقیم میکنند. اینچنین است که قیمت یک روزنامه هوادار حاکمیت سه تا پنج برابر ارزانتر از یک روزنامه منتقد نظام تمام می‌شود و البته که هرگز هم حقوق کارمندانشان عقب نمی‌افتد. مشکلی نیست. این نابرابری نوش جانشان. اما وقتی می‌بینم بعضی دوستان اصولگرا و خبرنگاران روزنامه‌های «خودی»، با رضایتی نه چندان پنهانی اخبار اعتراض مذکور را در صفحات شخصی‌شان در فضای مجازی نشر می‌دهند، با خودم می‌گویم کاش این دوستان لااقل کمی آزادگی داشتند و اگر به بیکار شدن همکارانشان در جبهه مقابل (که حاصل برخوردهای تبعیض آمیز حاکمیت است) اعتراضی نمی‌کنند حداقل از آن خوشحال نباشند.

پی‌نوشت:

شعر «سگ‌ها و گرگ‌ها»ی اخوان ثالث را خوانده‌اید؟ بیت آخر، جایی که از زبان گرگها‌ میگوید:

در این سرما گرسنه زخم خورده / دویم آسیمه سر بر برف چون باد

ولیکن عزت آزادگی را / نگهبانیم، آزادیم، آزاد.

چه باید کرد؟ - انضباط

«هنگامی كه یك برنامه استراتژیک برای به پایین کشیدن دیکتاتوری و تاسیس سیستمی دموکراتیک طرح‌ریزی شد، برای طرفداران دموکراسی مهم است که بر اجرای آن پافشاری کنند. تنها در شرایطی بسیار نادر مبارزه می‌تواند راه خود را از استراتژی بزرگ ابتدایی جدا کند. برنامه‌ریزان تنها هنگامی که شواهد فراوانی وجود داشته باشد که استراتژی بزرگ انتخاب شده اشتباه بوده، یا هنگامی که شرایط مبارزه به صورت پایه‌ای تغییر کرده باشند، ممکن است احتیاج به تغییر استراتژی بزرگ داشته باشند. حتی آنگاه نیز، این عمل باید تنها پس از آنکه یک ارزیابی دوباره انجام گرفت و طرح استراتژی بزرگ جدیدی توسعه یافت و پذیرفته شد، انجام شود.


... نیروهای دموكراتیك نباید با حركات فرعی دیكتاتور از مسیر خود منحرف شوند. همینطور نباید به احساسات لحظه‌‌ای ‐ شاید در واكنش به بی‌رحمی‌های جدید از سوی دیكتاتور ‐ اجازه داده شود كه مقاومت‌گران دموكرات را از استراتژی بزرگ یا استراتژی‌های مرتبط با یك سلسله عملیات منحرف نمایند. بی‌رحمی‌ها شاید بادقت ایجاد شده باشند تا نیروهای دموكرات را خشمگین و تحریك كرده تا نقشه دقیق خود را ترك گفته و حتی وارد اقدامات خشونت آمیز شوند، یعنی در حوزه‌ای كه دیكتاتورها به خوبی می‌توانند آنان را شكست دهند.


... برنامه‌ریزان مقاومت باید در طول مقاومت توده‌ای علیه کنترل دیکتاتوری، برای حفظ نظم و رعایت الزامات جامعه توسط نیروهای خود نیز اقداماتی صورت دهند. این موضوع در درجه نخست باعث ایجاد نوع جدیدی از ساختار مستقل دموکراتیک می‌شود و از این طریق به اهداف اصلی کمک می کند. در ثانی اعتبار هرگونه ادعایی که سرکوب بی‌رحمانه را برای مبارزه با بی‌نظمی و بی‌قانونی لازم بداند را نیز از بین می‌برد».


فکر نمی‌کنم این جملات نیاز به توضیح زیادی داشته باشند اما مطمئنا سوال بزرگی را مقابل کسانی قرار می‌دهند که غیرمسئولانه هر روز بر طبل بی‌اثر بودن اجرای بدون تنازل قانون اساسی می‌کوبند بدون اینکه جایگزینی بهتر برای آن ارایه دهند. اگر صاحبان این عقیده واقعا معتقدند که روش‌های بهتری در اختیار دارند چرا برنامه‌ریزی بهتری نکرده و آن را در معرض قضاوت عموم قرار نمی‌دهند؟


پی‌نوشت:

مجموعه یادداشت «چه باید کرد»؟ را «شهروند سبز» بر پایه آموزه‌های کتاب «از دیکتاتوری تا دموکراسی» تهیه کرده است. (عبارات داخل گیومه نقل‌ قول‌های مستقیم از متن کتاب هستند) شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

۵/۲۸/۱۳۹۰

موزیک هفته: The Hunter


نام اثر: شکارچی – The Hunter
خواننده و آهنگ ساز: کینگ رام*
شعر: تارا آغداشلو

صدای پوکی میدن



در گوش من «شکارچی» از آن آهنگ‌های جادویی است که شوقِ روشن کردن دکمه Repeat ام.پی.تری.پلیر را در دل انسان زنده می‌کند.

«استخون‌ها صدای پوکی ميدن، آواز گرگ‌ها رو دور آتش دوست نداری

استخون‌ها صدای پوکی ميدن و همه گوش‌هاشون رو با ترس گرفتن

من با صدای ستون‌های تن تو ، می‌‌رقصم، می‌‌رقصم

من با جفت لب‌های خشک و سرد تو ، داغ مي‌شم، می‌‌ميرم

مزه دستات منو مجنون کرده، بيا بشين کنار من تا شب رو صبح کنيم

کش و قوس‌هات منو وحشی کردن، مثل گرگ دور آتش پنجه تيز کردم

من با صدای ستون‌های تن تو، می‌‌رقصم، می‌‌رقصم

من با جفت لب‌های خشک و سرد تو ، داغ مي‌شم، می‌‌ميرم

من با ترک‌های زير پوست تو، آب مي‌شم، می‌ميرم

من توو پهنای چشم‌های شاکي‌ تو ، خواب مي‌شم، می‌ميرم

اخم تو، روی من شلاق می‌شه

تووی من فرياد می‌شه، نمی‌‌تونم ساکت شم

خنده‌هات، مثل تيری تو هدف

منو از پا مي‌ندازه، چه خوب آزارم ميده

شکارچی، توی دامت گير کردم

مثل طعمه اسيرم، دلم می‌‌خواد بميرم

شکارچی، توی دامم گير کردی

چه طعمه لذيذی، چه شکار شيرينی»

پی نوشت:
* «کینگ رام» خواننده و گیتاربست گروهِ Hypernova است.

فایل این آهنگ با کیفیت موجود از جانب صاحب اثر در اختیار این بخش قرار گرفته و با رضایت ایشان منتشر می‌شود.


مجموعه «شیپورچی» را «پطروس» به عنوان نویسنده میهمان در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار داده است و به صورت هفتگی به معرفی موسیقی جهان می پردازد. شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

۵/۲۷/۱۳۹۰

نگاهی به مجموعه داستان «قناری باز»


معرفی:

عنوان: قناری باز
نویسنده: حامد اسماعیلیون
ناشر: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ نخست، زمستان 89
87صفحه، 2000 تومان

یک پک عمیق، در مرور گذشته‌ها

نمی‌دانم از تاثیرات مهاجرت است یا نه، اما «قناری بازی» حامد اسماعیلیون یکپارچه بوی نوستالژی می‌دهد. احساسی مشابه همانچه که در «آویشن، قشنگ نیست» تصویر شده بود و این بار نیز به شکل و شمایل دیگری به قلم درآمده است. انگار که نوعی افسوس در کار است. تراژدی نیست. افراطی هم نشده است. مثل زدن یک پک عمیق به ته سیگار است، در سایه دیواری در گرمای تابستان.

از هشت داستان «قناری بازی» تنها داستان «چیزی میان گلدان‌ها» است که مستقیما به مسئله مهاجرین و احساس گنگ غربت می‌پردازد. باقی داستان‌ها مرور یادگارها و خاطرات گذشته در وطن است. از دوران کودکی که رد پایش در همان داستان نخست با نام «قناری بازی» دیده می‌شود، تا عشق‌های ناکام دوران جوانی در «عصر تابستان» و «اتاق قرمز خیابان پشتی». همه چیز و همه کس یک جور بوی کهنگی می‌دهد. بوی گذشته.

از نگاه من «حسین حسینی، جمعی گروهان تخریب» ساز ناکوک مجموعه «قناری بازی» است. نه لزوما از نظر درون مایه، که اتفاقا این داستان نیز ته مایه‌های نوستالژی را در خود دارد؛ بلکه از بابت فرم و نگارش و داستان پردازی. «حسین حسینی...» با شیوه روایت مجموعه نامه‌های بی‌پاسخ، نه از لحاظ فرم حرف تازه‌ای دارد و نه توانسته است در این فرم دستاورد جدیدی به همراه داشته باشد. داستان از هر نظر ضعیف است و پایان‌بندی ناامید کننده‌ای دارد. دست کم من نمی‌توانم دلیل نگارش چنین داستان‌واره‌ای و انتشارش در این مجموعه را درک کنم، اما اگر از آن بگذریم، مجموعه یکدست و هموار است.

بزرگترین ویژگی «قناری بازی» از نگاه من همین یکدستی اثر است. داستان‌ها نه تنها از نظر درون مایه، که حتی از نظر کیفیت نیز در یک سطح قرار دارند و باید اعتراف کرد که «داستان بد» در این مجموعه پیدا نمی‌شود. بجز همان یک مورد همه خوب هستند و این نکته قابل توجهی است که هفت داستان، با سطح متوسط به بالا در کنار هم قرار گیرند، هرچند هیچ کدام پا را از همین سطح متوسط به بالا فراتر نمی‌گذارند.

تمامی داستان‌ها آنچنان روایت گیرایی دارند که خواننده را جذب کرده و همراه می‌کنند. قلم «حامد اسماعیلیون» روان و بی‌آزار و در عین حال گیرا و دوست داشتنی است، اما در هنگام طرح داستان با مشکلاتی مواجه می‌شود. برای نمونه، داستان «آی عشق! چهره آبی‌ات پیدا نیست» یک ساختار دایره‌ای مستحکم دارد. از یک نقطه شروع می‌کند، وارد داستان می‌شود، به اوج که می‌رسد خیلی نرم و آهسته به نقطه شروع باز می‌گردد*. اضافه گویی ندارد و تصاویر را به گزیده‌ترین شکل ممکن انتقال می‌دهد. با این حال از نظر درون مایه باز هم اسیر یک کلیشه شده است. نویسنده به هیچ وجه نتوانسته است نگاه جدیدی به مسئله داشته باشد. همین نگاه را سال‌ها پیش «داریوش مهرجویی» در فیلم «بمانی» به خوبی تصویر کرده و یا حتی «شهر زیبا» با روایتی جذاب‌تر به آن نزدیک شده است. اسماعیلیون تنها کلیشه‌ای را مجددا روایت می‌کند که اتفاقا این روزها دیگر چندان محلی از اعراب ندارد و لزوما با واقعیت موجود در جامعه همخوان نیست.

در مورد داستان «نیالا» نیز هرچند مخاطب آنقدر جذب روایت می‌شود که تا پایان با آن همراه بماند و هرچند نویسنده در انتقال یک احساس غیرقابل توصیف به نسبت موفق عمل کرده است، اما در نهایت نتوانسته ابتکار جدیدی در این ایده جذاب اما قدیمی** به کار ببرد.

در نهایت اینکه حامد اسماعیلیون، با «قناری بازی» بار دیگر اثری را در سطح و کیفیت «آویشن قشنگ نیست» به بازار نشر معرفی کرده است. بدین ترتیب هرچند توانسته شد نشان دهد موفقیت نسبی پیشین اتفاقی نبوده، اما به هیچ وجه گام بلندی هم به جلو برنداشته است. «قناری بازی» مجموعه‌ای است که از یک بار خواندن آن لذت خواهید برد؛ دقایق آرامی را با داستان هایش سپری خواهید کرد و‌ای بسا وسوسه شوید تا پس از اتمام کتاب دوباره داستان‌های «قناری بازی»، «آی! عشق ...» و «نیالا» را بخوانید و یا به دوستانتان توصیه کنید، اما بعید می‌دانم آن را یک مجموعه متفاوت و یا قابل ستایش قلمداد کنید.

پی نوشت:

* شیوه نگارش این داستان در گزارش نویسی به شیوه آشنایی با عنوان «نرم خبر» شباهت دارد.

** برای من ایده اصلی فیلم «Last tango in Paris» نیز تشابه قابل تشخیصی با هسته اصلی این داستان دارد.

از این نویسنده پیش از این «نگاهی به مجموعه آویشن قشنگ نیست» در «مجمع دیوانگان» منتشر شده بود.

سه نگاه متفاوت به این مجموعه را از اینجا+، اینجا+ و اینجا+ بخوانید.

یادگاری نویسی‌های مدرن

وقتی پوسته‌ها رنگ و لعاب تجدد به خود بگیرند اما باطن همان هسته سنتی خود را حفظ کند، نتیجه این می‌شود که یادگار نویسی‌های روی دیوار هم به جای «دوستت دارم فلانی» و «عشق من بهمانی» ، به زبان دیگری نوشته می‌شود، اما نفس کار و محتوایش را حفظ می‌کند. دیوار نوشته زیر نقل با اشتباه ترانه «Who Knew» اثر «Pink» است، اما به هیچ وجه رد پایی از هنر را در خود ندارد و نمی‌توان آن را به «هنر خیابانی» مربوط دانست. این در بهترین حالت یک یادگاری نویسی خوش رنگ و لعاب است.


۵/۲۶/۱۳۹۰

یادداشت وارده: همه ملت، گوش به فرمان من: «از جلو... نظام»!

سرمیاد زمستون- ‌1) رهبر نظام به تازگی در جمع مسؤولان نظام سخنانی گفته که وبسایت رهبری آن را «بسیار مهم» ارزیابی کرده است. (اینجا) آخرین باری که پیش از این وبسایت رهبری بیانات او را «بسیار مهم» خوانده بود مربوط می‌شود به سخنرانی سوم اردیبهشت ماه (اینجا) که در آن با اشاره به ماجراهای مربوط به عزل و نصب وزیر اطلاعات دولت کودتا گفته بود: «تا زمانیکه من زنده هستم و مسئولیت دارم، نخواهم گذاشت حرکت عظیم ملت ایران بسوی آرمان‌ها، ذره‌ای منحرف شود». پس با این حساب بیانات اخیر ایشان را باید واقعاً «بسیار مهم» دانست.

2) رهبر نظام در سخنرانی اخیر کوشیده است با نگاهی به قول خودش «واقع بینانه» نقاط قوت و ضعف نظام را فهرست کند. (اینجا) در این میان و هنگامی که می‌خواهد به پتانسیل جمعیتی کشور هم به عنوان یکی از «نقاط قوت» اشاره کند، ناگهان موضوعی از اعماق ضمیر ناخودآگاه‌اش سر برمی آورد، به سطح می‌آید و برای نخستین بار پس از 22 سال تصمیم می‌گیرد نظرش را در خصوص میزان جمعیت مطلوب کشور ابراز کند:

«تجربه‌ی متراکم در قانونگذاری، در اجرا؛ این هم جزو نقاط درخشان کشور است. جمعیت کشور، هفتاد و پنج میلیون. البته بنده همین جا عرض بکنم؛ من معتقدم که کشور ما با امکاناتی که داریم، می‌تواند صد و پنجاه میلیون نفر جمعیت داشته باشد. من معتقد به کثرت جمعیتم. هر اقدام و تدبیری که می‌خواهد برای متوقف کردن رشد جمعیت انجام بگیرد، بعد از صد و پنجاه میلیون انجام بگیرد! خب، این‌ها نقاط مثبت و درخشانی بود که بحمدالله وجود دارد». (اینجا)

موضوع زمانی جالب توجه‌تر می‌شود که بدانیم او کمی بعد مسألۀ تورم، اشتغال و تباه شدن نسل جوان بر اثر اعتیاد را هم به عنوان بخشی از نقاط ضعف نظام مطرح می‌کند؛ گویی فراموش می‌کند افزایش جمعیت به صورت مستقیم به مشکل اشتغال دامن می‌زند و تلاش برای رهایی نسل جوان از تباهی را دشوارتر می‌سازد.

3) ابراز نظر صریح رهبر نظام در خصوص میزان جمعیت مطلوب برای کشور، آنهم پس از 22 سال، این پرسش را پیش می‌کشد که «چرا حالا»؟ آیا او نمی‌توانست در طی این 22 سال و در هنگام بررسی و تصویب برنامه‌های 5 سالۀ توسعه و سند چشم‌انداز 20 ساله (که این یکی به امضای او هم رسیده) نظرش را اعمال کند؟ آیا به تازگی اتفاق خاصی افتاده که او را واداشته است تا در میانۀ برشمردن نقاط قوت و ضعف نظام، ناگهان امر کند که سیاست‌های کنترلی تا زمانی که جمعیت کشور به دو برابر جمعیت کنونی نرسیده است، باید به عهدۀ تعویق افتد؟

4) خوشبختانه پاسخ به این پرسش‌ها چندان هم سخت نیست. رهبر نظام در همین سخنرانی از «شرایط بی‌سابقۀ منطقه و جهان» هم سخن گفته است. این شرایط از دید او عبارتند از: بیداری اسلامی در منطقه، بحران اقتصادی غرب و رشد جریان‌های افراطی در غرب. وی پس از تشریح این شرایط گفته است:

«خب، در یک چنین شرایطی، ما باید خودمان را یک بازشناسی بکنیم، ببینیم ما در چه وضعی هستیم. شرایط مهمی بر دنیا حاکم است که این‌ها می‌تواند فرصت‌های بزرگی را در پیش روی ما قرار بدهد. این فرصت‌ها را اگر نبینیم، اگر نشناسیم، اگر از آن درست استفاده نکنیم، اگر بهنگام به سراغ این فرصت‌ها نرویم، ضرر خواهیم کرد. گاهی هم هست که از دست دادن یک فرصت، خودش می‌شود یک تهدید، خودش موجب عقب‌ماندگی است.» (اینجا)

5) به رغم آنکه رهبر نظام در همین سخنرانی می‌گوید: «اوضاع منطقه درست عکس سیاست‌های قدرت‌های غربی و آمریکا و صهیونیسم بین‌الملل دارد پیش می‌رود»، به نظر می‌رسد او به شدت احساس خطر کرده است؛ اوضاع در سوریه، متحد استراتژیک نظام در منطقه، به سمتی پیش می‌رود که حتی اگر به سقوط بشار اسد هم نیانجامد قطعاً به تضعیف و یا حتی قطع پیوندهای کنونی این دو نظام خواهد انجامید و در نتیجه جمهوری اسلامی عمق استراتژیک خود در لبنان (حزب الله) را هم از دست رفته خواهد دید. وهمۀ این‌ها معنایی نخواهد داشت جز محاصرۀ کامل نظام جمهوری اسلامی و افزایش سطح تنش در روابط میان نظام و قدرت‌های غربی.

6) حتی کشورهایی که سیاست‌های کنترل جمعیت را به دقت اجرا می‌کنند هم در شرایط جنگی این سیاست‌ها را به حالت تعلیق در می‌آورند.

7) چندی پیش نمایندۀ ولی فقیه در نیروی زمینی سپاه گفته بود: «سیاست غلط کنترل موالید که در دولت سازندگی پایه‌گذاری و در دولت اصلاحات پیگیری شد، متأسفانه نه تنها هزینه‌های سنگینی به کشور تحمیل کرد، بلکه پیامدهای بسیار منفی نیز به همراه داشت که یک نمونۀ بارز آن کاهش ورودی نیروی سرباز به نیروهای مسلح است.» و با تأکید بر اینکه «تهدیدات دشمنان جمهوری اسلامی همواره روندی فزاینده داشته و دارد» می‌افزاید: «این نیروی جوان است که می‌تواند در مقابل تهدید دشمنان ایستادگی کند» . (اینجا)

حق با آرمان امیری است. (اینجا) تا اطلاع ثانوی ایرانی‌ها همه سرباز‌اند.

پی نوشت:
مجمع دیوانگان مشتاقانه از انتشار یادداشت های شما استقبال می کند

۵/۲۵/۱۳۹۰

یک پرسش از علی مطهری

«فارس‌نیوز: راز حمله مشترك شما و اكبر گنجی و سروش به سپاه، بسیج و نیروهای امنیتی چیست؟ آن‌ها نیز دقیقاً همین حرف شما را می‌زدند.
- مطهری: حمله‌ای در كار نبوده تا مشترك با این افراد باشد. ثانیاً ما باید به گفته توجه داشته باشیم نه به گوینده. برخی حرف‌های آن‌ها واقعاً درست بوده است. مگر هر حرفی كه اكبر گنجی بزند، غلط است؟ ما خودمان باید اولین افرادی باشیم كه برای اصلاح كژی‌ها اقدام می‌كنیم قبل از آنكه امثال اكبر گنجی یا شیرین عبادی بگویند ...


فارس‌نیوز: اما اقدامات ساختارشكنانه آن‌ها مورد تأیید سرویس‌های اطلاعاتی غرب بود.
- مطهری: پس از اعلام نتیجه انتخابات مسئله فرق می‌كند، موسوی و كروبی اشتباهاتی را مرتكب شدند و اقدامات‌شان مورد پسند آمریكا و اسرائیل قرا گرفت. غربی‌ها از هر انتقاد و مخالفتی، چه درست و چه غلط، حمایت می‌كنند، مثل حرف‌های بنده كه وقتی موضوعی را مطرح می‌كنم، آن‌ها خوشحال می‌شوند».


به نظر می‌رسد مسوولان «فارس‌نیوز» نگاهی منطبق با دیدگاه رهبر نظام دارند. نگاهی که می‌گوید: «هر آدم عاقلی تا دید دشمن دارد برایش کف می‌زند، باید به فکر فرو برود و بگوید من چه غلطی کردم؛ من چه کار کردم که دشمن دارد برای من کف می‌زند؛ باید به خود بیاید ... شما وقتی که می‌بینی دشمن دارد برایت کف می‌زند، باید بفهمی که به دروازه خودی گل زده‌ای». (اینجا+)


در مقابل آقای مطهری گمان می‌کند که مستقل از واکنش «دشمن»، باید به صلاح‌دید خودش عمل کند و حرف راست را هرکسی زد حمایت کند. این نگاه که من آن را «نگاه مستقل» می‌خوانم به گفتار مهندس موسوی شباهت دارد، آنجایی که می‌گفت: «گروهی می‌گفتند مشروطه باعث خوشحالی انگلیس بوده و از قول مرحوم آخوند خراسانی گفتم كه هر كاری ما بكنیم ممكن است روس ها یا انگلیسی ها اظهار خوشحالی كنند و اگر این طور باشد پس ما نباید كاری بكنیم؟ نه، ما باید رفتار خود را به گونه‌ای تنظیم كنیم كه درست باشد و به این اتهامات توجه نكنیم. ما نباید بر اساس خوشحالی و بدحالی بقیه كارها و برنامه‌های خود را تنظیم كنیم، ما باید كار خود را بكنیم». (اینجا+)


اگر یک روز آقای مطهری به من هم فرصت طرح یک پرسش بدهد از ایشان می‌پرسم: آیا حاضر هستید اعتراف کنید در این دوگانه، دیدگاه رهبر منطقی نیست و نگرش درست همان است که مهندس موسوی مطرح می‌کند؟

شهروندان ایرانی با هم برابر نیستند و نیروی‌انتظامی باید این را اثبات کند!

1- در مورد ریشه نارضایتی‌ها و دلایل تداوم اعتراضات انگلستان هرقدر هم که اختلاف نظر باشد، در مورد جرقه آغاز این درگیری‌ها تردیدی وجود ندارد: یک شهروند سیاه‌پوست به نام «مارک دوگان» به دست پلیس انگلستان کشته شد. مارک دوگان 29 ساله عضو یک باند خرید و فروش مواد مخدر، وابسته به یک تشکیلات جامائیکایی موسوم به «یاردایز» بوده است. (از ویکی پدیا+ بخوانید) احتمالا فردی با این مشخصات در تعاریف نیروی انتظامی جمهوری اسلامی یکی از «اراذل و اوباش» محسوب خواهد شد.

2- هم‌زمان با داغ شدن جنجال خبری پیرامون درگیری‌های انگلستان، رسانه‌های داخلی ایران از دور جدید برخورد پلیس با «اراذل و اوباش» خبر دادند. بار دیگر نیروی انتظامی تعدادی از خبرنگاران را همراه خود ساخته است تا تصاویر این عملیات جدید را به صورت گسترده منتشر کنند. در تصاویر تازه منتشر شده نیز متهمان به اوباش‌گری از جانب ماموران نیروی انتظامی به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته‌اند و تصاویر بدن مجروح و خونین آن‌ها به صورت رسمی منتشر شده است. (تصاویر جدید را از اینجا+ ببینید)

3- در ماجرای مرگ «مارک دوگان»، پلیس انگلستان تلاش کرد تا دلیل شلیک به سمت او را مقاومت و شلیک متقابل معرفی کند. اخبار اولیه‌ای که پلیس در این زمینه منتشر ساخت بعدها مورد تردید قرار گرفت و به مرور پلیس را وادار ساخت که اعتراف کند شلیک گلوله تنها از جانب پلیس انجام شده است. بسیاری از شهروندان سیاه‌پوست و یا اقشار کم‌درآمد انگلیسی که به نوعی از اعتراضات اخیر حمایت می‌کنند تاکید دارند که پلیس انگلستان با آن‌ها همچون شهروندان درجه دو رفتار می‌کند و رفتارش حاوی نوعی «نژادپرستی» علیه سیاه‌پوستان و فقرا است. همه این‌اخبار حاکی از یک حقیقت است: اساس تفکر عمومی در انگلستان، چه میان شهروندان مرفه و چه فقرا و حاشیه‌نشینان این است که همه با هم برابر هستند و اگر این برابری نقض شود تخلفی صورت گرفته که به هر حال باید به آن اعتراض کرد. تلاش پلیس انگلستان برای سرپوش گذاشتن بر قتل «مارک دوگان» نشان می‌دهد که این نیرو هم منطق برابری حاکم را پذیرفته، هرچند ممکن است در عمل آن را نقض کند. در واقع پلیس انگلستان می‌داند که حتی اگر یک روز متهمی را کتک زد باید برای حفظ ظاهر و آبروی خود بگوید این کار را نکردم.

در نقطه مقابل پلیس ایران زمانی که می‌خواهد علیه متهمانی که «اراذل و اوباش» می‌نامد عملیاتی انجام دهد همواره تعدادی عکاس و خبرنگار را در محل حاضر می‌کند. گویی نیروی انتظامی ما بسیار نگران است که یک وقت کتک زدن‌هایش با سکوت خبری مواجه شود. منطق اینجا این است که همه باید بدانند که پلیس ایران برخی متهمان را در خانه‌هایشان (و طبیعتا پیش از محاکمه در دادگاه) کتک می‌زند، خیلی هم شدید کتک می‌زند و حتما کار را به خونین و مالین شدن می‌کشاند. به نظر می‌رسد اساس تفکر حاکم در اینجا این است که «همه شهروندان با هم برابر نیستند و پلیس باید تلاش کند که پایبندی خود به این تبعیض میان شهروندان را به هر زحمتی که شده اثبات کند»!

پی‌نوشت:

تا یادم نرفته اضافه کنم که این رفتار نیروی انتظامی در تناقض آشکار با نص صریح قانون اساسی است و این از عواقب حاکمیت قانون شکن و قانون‌گریز است که اینچنین به نقض قانون اساسی کشور افتخار می‌کند:

قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران -اصل ۳۹: هتک حرمت و حیثیت کسی که به حکم قانون دستگیر، بازداشت، زندانی یا تبعید شده، به هر صورت که باشد ممنوع و موجب مجازات است.