۱/۰۸/۱۳۹۳

یادداشت وارده: «جدایی آگاهانه‌ گوئینت پالترو بر پرده‌ سینمای زندگی مشترک»



یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

گلناران - «گوئینت پالترو» برای من به‌طرز شگفت‌آوری با «سیلویا پلات» عجین شده. بازیگری و اطوارهای لوَند این یک را همان‌قدر دوست دارم و می‌ستایم که قلم و آثار دوست‌داشتنی آن دیگر را. با این که بارها به عکس‌های «سیلویا» زل زده‌ام، اما همین که اسمش بیاید، ناخودآگاه چهره‌ی «گوئینت پالترو» برایم تداعی می‌شود. در گنجینه‌ فیلم‌های محبوبم هم «سیلویا – ۲۰۰۳» جزو محبوب‌ترین‌هایم است.

در همان فیلم، صحنه‌ای بسیار شاعرانه و تأثیرگذار هست که «سیلویا» و «تد هیوز» در قایقی نشسته‌اند و میان امواج پرتلاطم به‌شدت بالا و پایین می‌روند. «سیلویا» درباره‌ نوشتن داستانش می‌گوید و «تد» در حالی که با قدرت پارو می‌زند و سعی در کنترل قایق دارد، برای متوجه کردن «سیلویا» به اهمیت طرح شالوده و پی‌رنگ در داستان، چندبار به تأکید از او می‌پرسد: What is it all about
حالا این که خبر جدایی «گوئینت پالترو»ی محبوب و موفق، ناراحت‌کننده است یا به اصطلاح جنجال‌برانگیز «جدایی آگاهانه»اش (conscious uncoupling)، بماند. آن‌چه به‌راستی ناراحت‌کننده است، این «تحلیل و تفسیر» است. توضیحی بسیار غیرمنطقی و بی‌پایه و دل‌آزار برای تشریح اصطلاح نامأنوس به‌کاررفته که بیشتر به توجیه و ترویج بی‌بندوباری و بی‌مسؤولیتی و قید همه چیز را زدن می‌ماند:

·         «جسم و روان ما برای این که سه، چهار یا پنج دهه از عمرمان را فقط با یک نفر باشیم، ساخته نشده است.»

·         «برای تغییر مفهوم ازدواج باید ساختار تفکر منجمدی که درباره‌ ازدواج داریم تغییر دهیم. این که باید با کسی برای همه‌ عمر زندگی کنیم فشار بیش از اندازه‌ای به فرد می‌آورد.»

·         «زوج‌هایی که می‌توانند سال‌هایی طولانی با رضایت در کنار هم زندگی کنند استثنا هستند نه قاعده.»

·         «این که دو نفر تا آخر عمر (با طول عمر قرن بیست و یکمی) با شادی در کنار هم زندگی کنند نباید معیار یک رابطه‌ صمیمانه‌ موفق باشد.»
خوب، این‌جاست که دقیقاً باید پرسید: «What is it all about»؟

این دیگر چه «تحلیل و تفسیر»ی است؟! در کدام آزمایشگاه علمی و براساس کدام تحقیقات، جسم و روان ما برای این که هر دهه از عمرمان را با یک نفر باشیم، آزمایش و بررسی شده؟ اگر بناست زندگی بی‌سروتَه و بی‌فرجام با پارتنرهای رنگارنگ توجیه شود، دیگر چه لزومی دارد ازدواج و زندگی مشترک این‌گونه به لجن کشیده شود؟ «معیار یک رابطه‌ صمیمانه‌ موفق» چه باید باشد؟ به‌جای این آموزه‌های ناروا چرا «قاعده‌ی درست برای زندگی با رضایت در کنار هم در سال‌های طولانی» ترویج نمی‌شود؟ و یا...

همان به اصطلاح غربی‌ها هم در هنر و ادبیات و... حتا سینمای هالیوودشان، در حساس‌ترین و به‌یادماندنی‌ترین سکانس‌ها از ««خانواده» و «پای‌بندی» می‌گویند. محض نمونه، در همین فیلم اخیر «Her» زمانی که «تئودور» با ترفند دوستانش وادار به قرار گذاشتن با دختری می‌شود، دختر به او می‌گوید با سن و سالی که دارد دیگر نمی‌تواند خودش را در یک ارتباط بی‌سرانجام معطل کند. به تعبیری، به دیگرانی در موقعیت خودش، الگوی فکری درست می‌دهد.

و یا این پست استثنایی که بیش از هر تصویر بی‌بندوباری و هر سوژه‌ خبری و هر جعبه‌گشایی و نقد و بررسی گجت و موبایل و بازی دیگری در سال ۲۰۱۳ در «وردپرس دات کام» بازدیدکننده داشت – بیش از ۲۶ میلیون بازدیدکننده، و هنوز هم دارد و در سرتاسر دنیا هم‌چنان دست‌به‌دست می‌شود-  را بخوانید و حظّ وافر ببرید و بیاموزید که «ازدواج برای تو نیست، برای اوست». این‌ها ارزش‌های والای انسان، تمدن، فرهنگ، شرع، عرف، قانون، تاریخ و... است. چگونه می‌توان انکار کرد؟!

حتا آن‌هایی هم که اهل تعهد و پای‌بندی نیستند، آن‌هایی هم که بر قله‌های موج‌های آینده نشسته‌اند، سرانجام پی می‌برند و اعتراف می‌کنند آن ستون اصلی، همان شالوده‌ تقدسی که انباشت معناست، چیزی است که باید در پی‌اش بود و خوش‌گذرانی و باری به هر جهت بودن، فرجامی جز تباهی ندارد. اگر در این زمان مشکلاتی هست، لازم است راه‌کارهای درست ارائه کرد یا دست‌کم «آقا و خانم اسمیت»ها را مستقیم بُرد و جلوی میز مشاور نشانْد یا چه و چه... نه این که ارزش‌های دیرینه و جاودانه را هم دست‌آویز «تحلیل و تفسیر»های خام‌دستانه و پراشتباه و گمراه‌کننده قرار داد و بر پیکرشان جامه‌ی ضدارزش و پوچی پوشاند.

با چنین «تحلیل و تفسیر»هایی پیش برویم، چندان پُربیراه و دور هم نخواهد بود اگر روزی هم برای‌مان تجویز شود «این که باید با کسی برای همه‌ی عمر یک نفر مادر یا پدر ما باشد فشار بیش از اندازه‌ای به فرد می‌آورد.» پس بر همگان واضح و مبرهن است که هر چند وقت یک‌بار باید پدر یا مادر یا حتا فرزندان‌مان را عوض کنیم و اصلاً چه معنی دارد آدم قرن بیست و یکمی، یک عمر با یک مادر/پدر/ فرزند سر کند؟!

همین اواخر، حدود بهمن‌ماه و کمی پیش یا پس از سال‌روز درگذشت «فروغ» بود که جایی همین نزدیکی‌ها در وبلاگستان مطلبی * خواندم: «... این چه طلاقی بود که هر دو پس از آن شکوفا شدند...»، البته نقل به مضمون. مطلبی که با مروری بر زندگی «فروغ» و جدایی‌اش از «پرویز شاپور»، به‌طور تلویحی به تحول آن دو پس از جدایی و گشودن پر و بال در دنیای هنر و ادبیات اشاره می‌کرد. برداشت من از اصطلاح «جدایی آگاهانه»ی «گوئینت پالترو» هم چیزی در همین مایه‌هاست. اگر به‌راستی یک پیوند باید به پایان برسد، می‌رسد، و برسد. ادامه‌ی «تلخی‌ بی‌پایان» ** همان اندازه ناراحت‌کننده است که جدایی پس از سال‌ها زندگی مشترک؛ به‌ویژه آن‌ها که با شور و عشقی هم سر گرفته، چه سلبریتی باشند، چه مردمانی عادی. با تأسف می‌توان گفت «نشد که پیچک‌های‌شان به هم بپیچد».

اما هیچ‌یک از این‌ها نمی‌تواند دلیلی باشد برای این که ناآگاهانه و ظالمانه و گستاخانه، پایه‌های تمام زندگی‌های مشترک را لرزاند و یا منکر تمام ازدواج‌های موفق و پایدار شد، چون رسانه‌ای نمی‌شوند.

پانویس نگارنده:
*با ترفندهای مختلف، نت را گشتم و فیدخوان‌ام را زیرورو کردم، ولی آن مطلب و آن منبع پیدا نشد که نشد.
** از دیالوگ‌های فیلم «درباره‌ی الی».

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۱۲/۲۳/۱۳۹۲

یادداشت وارده: ظلم و صبوری


یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

بهرام روحانی - بهمن ۱۳۲۸ کاشان: یک صبح جمعه تعدادی از مسلمانان متعصب با تحریک آخوند تربتی که مدت‌ها در شهر علیه بهائیان علنا بدگویی می‌کرد به مطب دکتر برجیس رییس محفل بهائیان کاشان مراجعه می‌کنند و به بهانه بیماری که احتیاج شدید و فوری به پزشک دارد دکتر را به همراه خود می‌برند. در یکی از محلات شهر به او حمله کرده و با ۸۱ ضربه چاقو دکتر برجیس را از پای در می‌آورند. سپس با پای پیاده و الله اکبر گویان به سمت پاسگاه شهر حرکت کرده و در این میان عده‌ای از مردم شهر نیز به آنان می‌پیوندند. در پاسگاه کتبا و لسانا اعلام می‌دارند که به تکلیف شرعی خود عمل نموده و رییس بهائیان کاشان را که ملحد بوده از پای درآورده‌اند. پس از تکمیل پرونده به علت نبود دادگاه جنایی در کاشان به تهران اعزام می‌شوند. در تهران با فشار علمای قم، بخصوص آیت الله بروجردی و دولت رزم آرا و مجلس شورای ملی که در آن زمان آیت الله کاشانی ریاست آن را بر عهده داشته علی رغم تمام مستندات و اعتراف صریح و کتبی، دادگاه حکم به برائت قاتلین به علت کافی نبودن مستندات می‌دهد. (برگرفته از کتاب «صد و شصت سال مبارزه با آیین بهایی» تالیف دکتر فریدون وهمن، نشر باران، چاپ سوم، فصل پنجم)

بهمن ۱۳۹۲ بیرجند: ساعاتی از غروب آفتاب گذشته که شخصی نقابدار وارد منزل آقای «قدرت الله مودی» از اعضای سابق هیات خادمین  بهائیان بیرجند می‌شود و با ۸ ضربه چاقو او را مضروب می‌کند. سپس همسر ایشان را که بستری بوده با ۳ ضربه و دخترشان را با دو ضربه چاقو مجروح کرده و خانه را ترک می‌کند. با تماس دختر آقای مودی با اورژانس خوشبختانه هیچ کدام از اعضا خانواده فوت نمی‌کنند هر چند که درمان‌شان نفس‌گیر و سخت بوده است. مسولین امر از همان ابتدا در جریان قرار می‌گیرند ولی تا کنون نتیجه‌ای بدست نیامده و یا رسما از جانب مسولین اعلام نشده است.

قویترین احتمالی را که برای حمله به خانواده آقای مودی می‌توان در نظر گرفت کینه و تعصب کور مذهبی بر علیه بهائیان است که سابقه طولانی در شهر بیرجند دارد ولی نکته‌ای که با این فرض قریب به یقین جلب توجه می‌کند اینکه هیچ فرد و یا گروهی مسئولیت این حمله را بر عهده نگرفته است.

در این ۶۴ سالی که از قتل درکتر برجیس تا حمله به خانواده آقای مودی می‌گذرد رنج‌های جان‌کاهی بر بهائیان در سرتاسر ایران رفته ولی روش و سلوک آن‌ها دلیل قاطعی است بر پیروزی که بهائیان در این جنگ نابرابر بدست آورده‌اند. بهائیان بدون تخطی از اصولی که همیشه به آن پایبند بوده‌اند و با تمسک به تعالیم آیین بهایی موفق شدند که آن‌چنان دشمن کینه‌جوی خود را در محاق قرار دهند که بزدلانه در شب با سر و روی بسته حمله کند و زبونانه بگریزد.

«یا اهل بها شما مشارق محبت و مطالع عنایت الهی بوده و هستید. لسان را به سب و لعن احدی میالایید و چشم را از آنچه لایق نیست حفظ نمایید. آنچه را دارید بنمایید، اگر مقبول افتد مقصود حاصل والا تعرض باطل. سبب حزن مشوید تا چه رسد به فساد و نزاع. امید هست در ظل سدره عنایت الهی تربیت شوید و بما ارادالله عامل گردید. همه اوراق یک شجرید و قطره های یک بحر». (قسمتی از یکی از الواح حضرت بهاءالله، میرزا حسینعلی نوری)

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۱۲/۱۸/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «پوتین و نعلین»

یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.


سهراب نوروزی - هفته گذشته اتفاقی که دنیای اخبار و سیاست را تکان داد، اشغال کریمه توسط نیروهای پوتین بود که در پی بیرون انداختن رییس جمهور قانونی اوکراین که توسط مردم رخ داد. موضوع تقریبا ساده است: اوکراین، به مثابه خاک، ارزشی استراتژیک برای روسیه دارد چرا که در شرقی‌ترین نقطه‌ی اروپا واقع شده و هم‌مرز روسیه است. رژیم اکراین نمی‌تواند به غرب متمایل باشد چرا که در این صورت هم خاک این کشور برای نیروهای ناتو گشوده خواهد شد و هم تعاملات اقتصادی‌اش با روسیه به نفع اروپا تغییر خواهد کرد. در ضمن، رویای جماهیر روسیه در سر پوتین همچنان با قدرت می‌تازد. دقیقا به همین دلایل بود که در سال ۲۰۰۸ پوتین بخش‌های مهمی از گرجستان را به اشغال نظامی خود درآورد. اساسا به این دلیل که نیروهای ناتو نتوانند در مرز روسیه علم و کتل خود را برپا کنند.

اما این موضوع چه ربطی به ما دارد؟ دو نکته مهم رژیم ما را به پوتین مرتبط می‌کند: اول این‌که پوتین یک متحد نیمه-استراتژیک برای ج.ا. محسوب می‌شود. دوم این‌که روش او در نپذیرفتنِ تغییر رژیم در اوکراین مثال دیگری به دست ج.ا. می‌دهد که دست‌اندازی به سایر کشورها را توجیه کند (نگاه کنید به ذوق‌مرگیِ کیهان از اشغال کریمه). بخش مهمی از تحلیل‌گران غربی بر این عقیده‌اند که پوتین حرکت تاکتیکی بسیار حساب شده و موفقی را انجام داده اما به لحاظ استراتژیک شکست خواهد خورد. آن‌ها بر این باورند که پوتین این نبرد را خواهد برد اما جنگ را در حالت کلی خواهد باخت (یا هم اکنون باخته است). توجیه این تحلیل‌گران این است که تصرف و داشتنِ خاکی خارج از سرزمین اصلی خود (خاک بیگانه) در دراز مدت موجب ضربه خوردن به پوتین می‌شود. منطق غربی می‌گوید که تصاحب خاک بیگانه همواره موجب دردسر می‌شود چرا که همواره نیاز به مراقبت نظامی (هزینه) دارد و نیز مجامع بین‌المللی و مردم آن خاک این را نخواهند پذیرفت. در نتیجه هرچند پوتین با این عمل در داخل (اذهان مردم روسیه) پیروزی کسب کرده اما در خارج شکست خورده و خواهد خورد (البته من به این بخش از تحلیل شک دارم چرا که اشغال کریمه رسما جلوی نفوذ ناتو را خواهد گرفت و این یعنی یک پیروزی خارجی برای روسیه)

اما نکته‌‌ی مهم برای ما این است که ج.ا. کاری شبیه همین را با سوریه انجام داده. به آن‌جا نیرو فرستاده، نیروهای آن‌ها را تربیت کرده و برای جنگ برنامه‌ریزی کرده و آن را هدایت کرده و هزینه و حتی کشته و مجروح داده است. اما آن‌چه ج.ا. را از پوتین متمایز می‌کند این است که این استراژی هم در داخل و هم در خارج شکست خورده. من آماری در دست ندارم، اما هیچ دلیلی نمی‌بینیم که اکثریت مردم ایران از حمایت جنگ داخلی در سوریه راضی و خوشنود باشند. آن‌ها نه هم مرز ما هستند، نه همزبان ما، و نه حتی هم مذهب ما (اکثر سوری‌ها سنی هستند). ما هیچ تاریخ مشترکی با سوریه نداریم (در صوتی که کریمه و اوکراین همین پنجاه سال پیش بخشی از خاک اتحاد جماهیر شوروی بود). همچنین فقر و تورم در جامعه نشان می‌دهد که ارسال منابع به سوریه چندان نمی‌تواند مورد تایید عموم مردم باشد. در ضمن ج.ا. قدرت تاثیرگذاری اقتصادی چندانی بر اتحادیه اروپا یا آمریکا ندارد. نه آنقدر که روسیه دارد. روسیه تامین کننده‌ی اصلی گاز اروپا است و به نوعی شاهرگ انرژی اروپا را در دست دارد. اما ج.ا. چنین نیست. در آخر نیز ج.ا. قلدر مابی پوتین را نیز ندارد که رسما نیروی نظامی به سوریه ارسال کند و آنجا را اشغال نماید و با افتخار و جدیت از اشغال حرف بزند.

آن‌چه مهم است این است که اگر روسیه با این حرکت یک برد مهم داخلی به دست آورد، ج.ا. همان را نیز در مورد سوریه به دست نیاورده است. بگذریم از این نکته که افتضاح ج.ا. در خارج به بیش از نیم دو جین امثال ظریف نیاز دارد تا بلکه اندکی جمع شود.

لب کلام این است که ج.ا. در تمام ابعاد با روسیه‌ی پوتین متفاوت است. نه شاهرگ اقتصادی کشور مهمی در دست ما است و نه زورگویی مدل روسی را بلدیم. در ضمن پیشینه‌ی فرهنگی مشترکی نیز با سوری‌ها نداریم و هرگز آن‌ها را به عنوان هم‌وطن یا هم‌زبان نخواهیم پذیرفت. در نتیجه ادای پوتین را درآوردن و تشویق او کاری بس ابلهانه است. هرچند که ج.ا. در پیِ اشغال و تصاحب سوریه به شکل رسمی نیست، اما در واقع به شکلی زیر زیرکی در حال اشغال آن است. اما آقایانِ ذوق مرگ شده از زورگوییِ پوتین بد نیست بدانند که به دلایل فوق نعلین پوتین نمی‌شود حتی اگر نیروی قدس را در آستین پرورش داده باشد.

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.

۱۲/۱۵/۱۳۹۲

یادداشت وارده: «اصلاح‌طلبی و ضرورت مدیریت اجتماعی»

 
یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

سعیدی -  (این یادداشت به نوعی بخش سوم از مجموع یادداشت «از توهم تا توهم» است.) بدون شک نخبگان ایرانی در لباس‌های مختلف فداکاری‌ها و جانبازی‌های با ارزشی در راه اعتلای میهن خود انجام داده‌اند که مردم ایران هیچ‌گاه آن‌ها را فراموش نخواهند کرد. به همین دلیل آنچه در قسمت دوم (اینجا+) گفته شد به نیت پایین آوردن جایگاه نخبگان ایرانی نبود. نگاهی بود نه بی‌طرف، بلکه کل‌نگر(Holistic)  به جنبش نخبگان ایرانی از زمان مشروطه تا کنون با هدف ریشه‌یابی و علت‌یابی ناکامی‌های حرکت جامعه ما به سمت آزادی.

از دید یک نگاه کل نگر رضاخان و میرزاکوچک‌خان و محمدرضا و خمینی و مصدق همگی نخبگانی هستند که از دل یک ملت برای ایفای نقش خود زاییده شده و ناگزیر نماینده فرهنگی ملت خود هستند. احزاب و گروه‌های سیاسی مختلف هم به همین سیاق هر یک نماینده گرایش فکری خاصی در جامعه بوده و هستند. این‌ها حاصل زندگی قرن‌های متمادی میلیون‌ها انسان هستند که در قالب یک ملت زندگی کرده‌اند و نقش هیچ‌کدام ار آن‌ها قابل حذف شدن از تاریخ آن نیست. (۱)

شکی نیست که هر کدام از این شخصیت‌ها یا احزاب و گروه‌ها خاستگاه‌های متفاوتی داشته و نماینده و بیان کننده خواسته‌های گروه‌های مختلفی از مردم هستند و بدون تردید تحت تاثیر افکار مختلفی چه از بیرون و چه از درون کشور خود بوده‌اند ولی از نگاه این قلم خاستن و خواستن شاید از ابتدایی‌ترین قدم‌ها در راه ایجاد یک تحول اجتماعی باشند. آنچه در رسیدن به هدف نقش تعیین کننده دارد چگونگی حرکت به سمت آن است و در این بزنگاه است که فرهنگ به ارث رسیده از جامعه نقش خود را ایفا می‌کند. زیرا اقدام و عمل واقعی(2) به هنگام حرکت به سمت هدف اتفاق می‌افتد و اقدام و عمل ما به ناگزیر تحت تاثیر فرهنگ ما است. در همین بزنگاه است که عناصر تعیین کننده یک فرهنگ محک می‌خورند. درست همان‌جایی که همیشه چشم اسفندیار تحولات اجتماعی در کشور ما بوده است.

با این مقدمه در این قسمت سعی می‌کنیم با نگاه کمی عمیق‌تر شاید بتوانیم پرده از روی برخی از موانع یادشده کنار بزنیم.

هر سال به سالگرد انقلاب ۵۷ که نزدیک می‌شویم بازار لینک‌های برخی از سخنرانی‌های آقای خمینی گرم می‌شود. جالب اینکه این سخنرانی‌ها هم از طرف مخالفان و هم موافقان آقای خمینی مورد استقبال قرار می‌گیرد. یک دسته برای اثبات کردار خود بر اساس گفته‌های وی و گروهی برای اثبات گفته‌های خود بر اساس کرده‌های او.

یکی از آن‌ها که در این گیر و دار به شهرت زیادی رسیده سخنرانی آقای خمینی در ابراز پشیمانی برای دادن آزادی به گروه‌های سیاسی است و تاکید وی بر اینکه ما آزادی دادیم ولی گروه‌ها سوء استفاده کردند. همان‌طور که اشاره شد گروه‌های حاکم در جمهوری اسلامی از این سخنان برای اثبات درستی سرکوب‌هایی که اعمال می‌کنند و گروه‌های مخالف برای اثبات سمت‌گیری‌های ضدجمهوری اسلامی خود سود برده‌اند ولی تا به حال هیج کس یک تحلیل جامعه‌شناسانه از آن ارایه نداده است، در حالیکه همه سخنرانی‌های خمینی علی‌رغم زبانی که او استفاده می‌کند سرشار از نکته‌هایی است که به کار جامعه‌شناسان می‌آید.

یکی از نکات مهمی که می‌توان از سخنرانی یاد شده بیرون کشید فقر عنصر مدیریت در فرهنگ ایرانی است که دامنه آن را در تمام عرصه‌ها می‌توان مشاهده کرد. این سخنرانی در واقع اعلام شکست یک نوع خاص از مدیریت جامعه و تصمیم به جایگزین کردن آن با نوع دیگر است. (۳)

نوع اول را با اغماض زیاد می‌توان دموکراتیک و نوع دوم را با همان مقدار اغماض استبدادی نامید. (۴) در واقع آقای خمینی در این سخنرانی ناتوانی خود را در مدیریت نوع اول اعلام کرده، ولی تقصیر آن را به گردن گروه‌های مخالف می‌اندازد. در همین حال گروه مخالف بدون پذیرش کوچکترین نقش مدیریت اجتماعی (۵) تمام گناه وضع موجود را به گردن حاکمیت می‌اندازد، در حالیکه هر دو طرف از یک مشکل مشترک رنج می‌برند. باید توجه کرد مدیریت اجتماعی حتی در استبدادی‌ترین شکل خود امری کاملا جمعی بوده و بدون مشارکت اجزاء جامعه و بخصوص نخبگان جامعه امکان‌ناپذیر است. تنها شکل مشارکت است که در انواع مدیریت‌های اجتماعی اختلاف دارند ولی همه انواع آن مستلزم وجود یک سری قرادادهای اجتماعی از قبل پذیرفته شده است که در قالب فرهنگ و سنن اجتماعی یا بصورت قوانین تعریف می‌شوند و بدون آن‌ها سنگ روی سنگ هیچ اجتماعی بند نمی‌شود.

به این ترتیب و با توجه به اینکه ما توقع مدیریت دموکراتیک داشته‌ایم مسلما باید انتظار نقش بسیار پررنگ‌تری بخصوص از طرف نخبگان داشته باشیم. ولی وقتی به وقایع سال‌های اول انقلاب مراجعه می‌کنیم بجز اندک گروه‌ها و شخصیت‌ها بقیه جز دمیدن در کوره اختلافات از یک سو و از سوی دیگر بالا بردن توقعات بی‌موقع در مردمی که هیچ سابقه مدیریت جمعی حتی در زمینه‌های اقتصادی به خود ندیده (۶) و هیچ سازمان اجتماعی غیردولتی برای خود نداشته‌اند، نقش مهمی در مدیریت اجتماعی ایفا نکرده‌اند و هنوز هم حاضر نیستند در این مورد پاسخگو باشند. در مورد گروه‌های مخالف، حتی اگر همه آن‌ها را هم مبرا از خطا بدانیم نقش مخربی که سازمان مجاهدین خلق ایفا کرد بر کسی پوشیده نیست. این گروه که بیشترین طرفداران را در بین مخالفین به خود جذب کرده بود و در صورت مدیریت صحیح بهترین شانس جامعه ایران برای گذار به دموکراسی بود با اقدامات مخرب خود نه تنها هیزم کوره استبداد شد بلکه سرمایه‌های عظیم ملی را به باد داد.

بنابراین می‌توان نتیجه گرفت یکی از نقاط ضعف جامعه ایرانی ضعف مدیریت اجتماعی است که در  فرهنگ آن نهادینه شده تا جاییکه می‌توان ادعا کرد استبداد در کشور ما بیش و پیش از هر چیز به فقر عنصر مدیریت اجتماعی در فرهنگ ما مربوط می‌شود، به طوری‌که نه گروه حاکم قادر است جامعه را در حال دموکراسی اداره کند، نه مشارکتی از جانب مردم صورت می‌گیرد و نه نخبگان به نقش خود واقف هستند.

دومین مانع در مسیر جامعه ما به سوی دموکراسی ضعف فرهنگ تولید است که می‌تواند ریشه مشکل اول نیز باشد. قاعدتا جامعه‌ای که فرهنگ تولید نداشته باشد تولید فکر و ایده هم نخواهد داشت و نخبگان آن هم آماده‌خور می‌شوند. فراموش نکنیم که در جهان  امروز یکی از بزرگترین سرمایه‌ها آی‌پی (IP) یا (Intellectual property) است که به همراه و در امتداد تولید کالای مادی بوجود آمده است. مقایسه کنید آن را با میزان تولید فکر در ایران، که حتی تولید همه کالاهای مادی هم بدون دخالت فکر ایرانی و با کپی کردن ایده دیگران انجام می‌شود، چه رسد به تولید آی.پی.

در چنین فضایی است که نخبه ایرانی چاره‌ای جز وام گرفتن ایدئولوژی از دیگران نداشته، به خصوص که در شرایطی زندگی می‌کند که در خارج از مرزها به وفور ایده و فکر تولید می‌شود. شاید بتوانیم این وام گرفتن را در زمینه تولید کالا مفید بدانیم ولی متاسفانه در زمینه‌های اجتماعی این ایده‌ها به وضوح پاسخ مناسب نداده و نخواهد داد.

عامل دیگر فرهنگ فامیل‌گرایی بجای جامعه گرایی است که در واقع امتداد ایل‌گرایی، و ریشه اغلب فسادهای اداری و سوء استفاده‌های مالی از اموال عمومی است و نقش آن در استبدادی شدن حکومت‌ها کمتر از دو عامل فوق نیست. متاسفانه همه ما عادت داریم تنها حکومت‌ها را در این مورد متهم کنیم در صورتیکه با نگاه کمی عمیق‌تر می‌توان دید که حکومت‌ها آلودگی خود را از راه فرهنگ مردم می‌گیرند ولی در نهایت چون از کنترل فساد عاجز بوده و در عین حال باید پاسخگو باشند، برای سرپوش گذاشتن بر این فسادها فضای اختناق را  فشرده‌تر و منتقدان را سرکوب می‌کنند. (۷)

خلاصه کنیم؛ علارغم موارد یاد شده و برخی دیگر از ضعف‌ها، زمینه‌های بسیار امیدوار کننده‌ای در مردم ایران برای گذار به دموکراسی وجود دارد. یکی از این زمینه‌ها سطح آگاهی سیاسی جامعه ما است که به آن امکان می‌دهد دوست و دشمن خود را به خوبی بشناسد و در صورت اشتباه به سرعت اشتباه خود را تصحیح کند، ولی متاسفانه این آگاهی سیاسی گاهی علامت‌های فریب دهنده‌ای برای نخبگان ما ایجاد می‌کند. باید توجه داشت که وجود آگاهی سیاسی در جامعه نه تنها شرط کافی برای گذار به دموکراسی نیست بلکه بصورت ادواری باعث سرخوردگی و ناامیدی مردم هم می‌شود. به این دلیل ساده که جامعه بدون داشتن ابزار مناسب و بدون در نظر گرفتن ظرفیت‌های خود، هدف‌گذاری‌هایی می‌کند که توان رسیدن به آن را نداشته است و این رفتار باعث می‌شود جامعه برای مدتی از هر گونه اقدام تحول‌خواهانه‌ای دست برداشته و به لاک خود فرو رود. اینجا است که نقش نخبگان جامعه در تعدیل هدف‌گذاری‌ها با توجه به ظرفیت آن اهمیت صدچندان می‌یابد. ولی متاسفانه نخبگان ما در اکثر بزنگاه‌ها کاملا معکوس عمل کرده‌اند. به همین دلیل شاید بتوان ریشه گرایش سال‌های اخیر مردم به اصللاح طلبان مذهبی را در همین جا جستجو کرد.

علت محبوبیت اصلاح‌طلب‌های مذهبی می‌تواند در درجه اول می‌تواند سعی آن‌ها در متعادل کردن خواسته‌های جامعه و همچنین پیوند ایده‌های دموکراتیک مدرن با فرهنگ سنتی باشد. از دیدگاه این قلم دلیل این محبوبیت هرچه که باشد باید آن را به فال نیک گرفت و از آن حمایت کرد چون به نظر می‌رسد برای اولین بار عامه مردم درک می‌کنند به چه دلیل دنبال کسی به راه افتاده‌اند.

پانویس:
۱- در مورد گرایش‌های شخصیت‌ها و احزاب مختلف به کشورهای خارجی در صورتی که بخواهیم تحلیل جامعه شناسانه‌ای ارایه دهیم نیاز به یک بحث جداگانه دارد ولی به طور خلاصه می‌توان گفت به علت وجود منابع تولید فکر و عقیده در کشورهای خارجی و با توجه به فقر آن در داخل کشور کاملا طبیعی است که نخبگان از این منابع برای تئوریزه کردن طرز تفکر خود استفاده کنند و طبعا هر گروه و یا فرد بر اساس پیش زمینه‌های فکری خود به سمت یکی از این کشورها کشیده شده است. مثلا توده‌ای‌ها براساس پیش زمینه فکری خود به سمت شوروی و سید ضیاء به سمت انگلیس و جبهه ملی به سمت آمریکا گرایش داشتند. شکی نیست که به هر حال کسانی هم با کشورهای خارجی ارتباط داشته و سعی در تاثیر گذاری یا انحراف بعضی از جریان‌های فکری کرده‌اند ولی بدون وجود پیش‌زمینه فکری و فرهنگی در یک جریان فکری به هیچ‌وجه آن‌ها نمی‌توانستند کوچک‌ترین تاثیری ایجاد کنند. در حالیکه متاسفانه اغلب برای ساده کردن مساله و با بی‌مسوولیتی مثال زدنی همه آن‌ها را به وابستگی یا جاسوسی برای کشورهای بیگانه متهم می‌کنند.

۲- مشکل فرهنگی ما حتی در تعریف این کلمه هم خودنمایی می‌کند. در فرهنگ ما هرکه در مقابل قدرت حاکم به صورت آشکارا قد علم کرد مرد عمل شناخته می‌شود. حال این قد علم کردن به چه قیمتی برای مردم تمام شده و چه دستاوردی بدنبال داشته اهمیتی ندارد.

۳- اگر ساده انگار باشیم می‌توانیم این اتفاق را در اثر تثبیت قدرت آقای خمینی و در نتیجه عهد شکنی وی نسبت به وعده‌هایی که داده بود تلقی کنیم (چنان‌که می‌کنند) در حالیکه اگر دقیق‌تر نگاه کنیم این سخنرانی زمانی انجام شده که اکثریت شخصیت‌های سیاسی وفادار به او به شکل‌های گوناگون از میدان بیرون شده‌اند و جوان‌های وفادار به او هم درگیر جنگ با عراق بودند.

۴- بر خلاف ادعاهایی که از طرف مخالفین می‌شود از شرایط روزهای اول پیروزی انقلاب کاملا بر می‌آید که اگر خمینی قصد داشت می‌توانست بدون داشتن حتی نیروی مسلح و با تکیه بر انبوه هواداران خود از روز اول دیکتاتوری برقرار کند.

۵- توجه کنیم که مدیریت گروهی یا فرقه‌ای که این دوستان ایفا کرده‌اند با مدیریت اجتماعی در مقیاس ملی کاملا متفاوت است.

۶- اگر فقط 60 سال به عقب برگردیم خواهیم دید مهمترین فعالیت تولیدی در ایران کشاورزی با امکانات بسیار ابتدایی مثل بیل و خیش و گاو و قاطر بوده که اگر محصول آن را تماما هم به خود کشاورز می‌دادند حتی کفاف زندگی حداقلی خانواده او را هم نمی‌داد. به همین دلیل می‌بینیم مجریان آمریکایی اصل چهار ترومن برای توسعه کشاورزی ایران به وارد کردن الاغ از قبرس برای اصلاح نژاد ایرانی آن روی آوردند. یا مثلا ریسنگی و بافندگی ما بجز قالی و کارهای دستی سنتی که اصولا تولید کالا محسوب نمی‌شوند، محدود به تولید پارچه‌های خیلی ابتدایی مثل متقال و ترمه و کرباس که در کارگاه‌های تمام دستی سنتی و با ماشین‌های ساخته شده با چوب بوده است.

۷- برای درک بهتر این موضوع از یک طرف برای شناخت مردم در اطراف خود جستجو کنیم تا ببینیم چند خانواده پیدا می‌کنیم که وقتی یکی از اعضایش پست مهمی گرفت بقیه از او انتظار نداشته باشند تا دست آن‌ها را هم بگیرد، یا اگر دستش می‌رسد که از اموال عمومی سوء استفاده کند تشویق‌اش نمی‌کنند و اگر نکرد او را به بی‌عرضگی متهم نمی‌کنند. یا بین دوستان و اطرافیان ما چند نفر وجود دارند که وقتی یکی از دوستانشان از «زرنگ بازی‌های» خودش تعریف می‌کند حسرت نمی‌خورند و از این قبیل ... و از طرف دیگر فرض کنیم در یک مبدا زمانی مسوولین رده اول مملکت در اثر یک اتفاقی همه یک‌دست فرهیخته و پاک‌دست و مبرا از هرگونه فساد شروع به حکومت به همین مردم می‌کنند. اولین قدم این حکومت تامین نیروی انسانی برای اداره امور است و نیروی انسانی هم قطعه یدکی خودرو نیست که اصلی‌اش را وارد کنند و بنابر این باید از بین همین مردم انتخاب کرد. داستان به همین جا ختم نمی‌شود، بلکه مسوولان رده اول هم بتدریج با همین نیروی انسانی جایگزین خواهند شد. شکی نیست که حکومت‌ها موظف به تربیت نیروی انسانی هستند ولی در نظر داشته باشیم این تربیت صرفا می‌تواند جنبه تخصصی داشته باشد و نه فرهنگی.

پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.