۶/۰۸/۱۳۹۳

و تو چه می‌دانی که مرگ چیست؟



جمعیت از حیاط بزرگ مسجد بیرون زده است. سالن اجتماعات چند باری پر و خالی شده. آن‌ها که فرصت نشستن پیدا می‌کنند خیلی زود بلند می‌شوند و بیرون می‌روند تا جا برای تازه‌واردها باز شود. بیرون مسجد خیابان بند آمده است. صف ماشین‌ها به چهارراه کشیده و خیابان‌های اطراف هم گره خورده‌اند. دست‌هایم را روی شانه‌های‌اش می‌گذارم و می‌گویم «آقاجون، نصف کرمانشاه آمده‌اند». لبخند می‌زند و می‌گوید «بلی که بلی»!

روی صندلی‌اش نشسته، پاها را باز کرده، عصای‌اش را جلو گرفته و دست‌های‌اش را بر روی آن قرار داده است. به چهره‌ها دقت می‌کند و گه گاه سری به نشانه آشنایی تکان می‌دهد.

گوینده مسجد از اهالی استان‌های اطراف نام می‌برد و به «جامعه اهل سنت» می‌رسد. یاد تابلوی بزرگ تصویر «امام علی» می‌افتم که همیشه روی سرش بود و زیر چشمی نگاه‌اش می‌کنم. می‌گوید «مردمان شریفی هستند. برادریم با هم».

از میان جمعیتی که به مقابل صف صاحبان عزا می‌رسند و تسلیت گویان عبور می‌کنند، بعضی با دست به نیم‌رخ خود می‌کوبند. آنچنان که کف دست روی چشم راست می‌افتد و پیشانی و گونه سیلی محکمی تحمل می‌کنند. تعجب می‌کنم. می‌گوید «این رسم پریانی است».

«پریان» روستای زادگاه آقاجون است. حالا دیگر می‌شود از روی همین رسم کهن پریانی‌ها را از دیگران تشخیص داد. از میان آن همه رسم و رسومی که طی آن سه روز دیده‌ام، این یکی از همه جالب‌تر است. احساس عجیبی است که به هویتی تعلق داشته باشی که رسم و رسوم خاصی دارند. یک جور حس پشت‌گرمی به آدم می‌دهد. حس اینکه جایی و در خاکی ریشه‌ای داری که نگه‌ات می‌دارد.

هیبت استوارش مثل همیشه آرام است اما توصیه‌های‌اش تمامی ندارد: «روله مردم گرمشانه، شربت بریزین. یخ کم نباشه. حلوا بگردانین. خرما بیارین. شیرینی‌ش مانده نباشه».

ممنوعیت مدح و ثنای متوفی وصیت موکدی است که به تمام سخنرانان گوش‌زد شده. روحانی مسجد، روضه هم نمی‌خواند. از فرصت مجلس برای توصیه اهالی به دو ویژگی «شهروندی» استفاده می‌کند. «به فرزندان خود روحیه «پرسش‌گری» و توانایی «نه» گفتن را بیاموزید تا جامعه‌مان پیشرفت کند». آقاجون باز هم بادی به غب‌غب می‌اندازد: «فکر کردی چه؟ آقات الکی دنبال کسی نمی‌فرسته»!

کم‌کم گرمای هوا شکسته می‌شود و زور خورشید ته می‌کشد. وقت رفتن است. هرقدر جاده تهران به کرمانشاه دل‌نشین و امیدوار کننده است، راه کرمانشاه به تهران دل‌گیر است. دست‌کم تا قبل از این که چنین بوده. هر بار، وقت رفتن که می‌رسید باید گونه‌های‌اش را می‌بوسیدم و اشک‌های‌ام را پنهان می‌کردم. دور می‌شدم و موهبت وجودش را می‌گذاشتم برای آنانی که اطراف‌اش بودند. این بار اما فرق داشت. گفتم «آقاجون، برویم»؟

فشاری به عصای‌اش داد و بلند شد. یک دست به عصای چوبی و یک دست در دست من. همیشه از این قدم زدن‌ها لذت می‌بردم. این بار، پشت سرش صف صاحبان عزا به چشم می‌خورد، سیاه‌پوش، با چشمانی سرخ و قامتی شکسته. شرارت پنهانی در ته وجودم وسوسه‌ام می‌کند که خوشحال باشم از اینکه این‌بار ناچار نیستم آقاجون را برای‌شان بگذارم و بروم. این‌بار می‌توانم با خودم ببرم‌اش به هرکجا که خواستم. بگذار حالا آن‌ها بایستند و زیر لرزش آرام شانه‌های‌شان افسوس رفتن‌اش را بخورند. بگذار از این پس تا ابد او را جایی در قلب خودم به انحصار بکشم.

آرام قدم می‌زنیم و دیگر هیچ نمی‌گوید. می‌خواهم دوباره صدای‌اش را بشنوم. می‌گویم «آقاجون، حالا دیگر همیشه با هم هستیم، مگر نه؟»

می‌خواند: «شکرم و دادت
شکرم و بردت
شکرم و احسان
دوباره کردت».

می‌دانم وقتی که نمی‌خواهد جواب بدهد شعر می‌خواند. این بار حتما چیزهای بیشتری هم می‌داند و جواب نمی‌دهد.

پی‌نوشت:
یکشنبه، نهم شهریورماه، خیابان آپادانا، خیابان عشق‌یار، میدان نیلوفر، مسجدالرضا، ساعت ۱۶ الی ۱۷:۳۰

۶/۰۴/۱۳۹۳

انسان طراز غربی، انسان طراز ایرانی/اسلامی



کشور ما، به دلیل وسعت، جمعیت، منابع طبیعی و تولید ناخالص ملی، به صورت معمول در رتبه‌بندی‌های اقتصادی جزو ۲۰ تا ۳۰ کشور نخست دنیا قرار دارد. اما هنگامی که از این رتبه‌بندی‌ها به سمت معیارهای انسانی/اخلاقی/اجتماعی حرکت می‌کنیم، به ناگاه جایگاه کشور با یک افت شدید مواجه می‌شود.

برای مثال در حالی که کشور ما با بیش از ۳۳۷ میلیارد دلار تولید ناخالص ملی در رتبه ۲۹ کشورهای جهان قرار دارد،(+) اما بر اساس شاخص توسعه انسانی در رتبه ۷۰ قرار گرفته و از فهرست کشورهای توسعه یافته فاصله می‌گیرد.(+) (۴۰ کشور نخست جهان در این فهرست را «توسعه یافته» می‌خوانند) این بدان معنا است که ما نتوانسته‌ایم درآمدهای ملی خود را به درستی صرف توسعه استانداردهای زندگی شهروندان (از جمله امید به زندگی، سواد، سطح آموز و بهداشت) کنیم.

اوضاع در رده‌بندی‌های دیگر از این هم بدتر است. در شاخص «فساد اقتصادی» ما در جایگاه ۱۴۶ جهان، در شاخص پایداری محیط زیست ۱۳۲، کیفیت زندگی ۱۵۰ و رتبه فضای کسب و جایگاه ۱۴۰ کشورهای جهان را کسب کرده‌ایم. این آمارها را کم و بیش همه می‌دانیم، اما اشاره اصلی من، به مساله «شاخص اخلاق» است.

در جلسه رای اعتماد به وزیران پیشنهادی دولت آقای روحانی، یکی از انتقادات مخالفان «محمدعلی نجفی» به عنوان وزیر آموزش و پرورش، استناد او به «انسان طراز غربی» بود. مخالفان اعتقاد داشتند باور آقای نجفی به بالاتر بودن سطح اخلاق در انسان غربی یک انحراف است و چنین اندیشه‌ای شایستگی آموز فرزندان این کشور را ندارد. (+) آقای نجفی در دفاع از خود بار دیگر بر این دغدغه تاکید کرد و افسوس خورد که «ای کاش ما انسانی با طراز غربی تربیت می‌کردیم».

دست‌کم در جلسه مذکور، مفهوم و ملاک‌های اخلاقی در توصیف «انسان طراز غربی» آنقدر گنگ بود که قضاوت را دشوار می‌کرد. اما دو استاد دانشگاه ایرانی، پژوهشی انجام داده‌اند با عنوان «کشورهای اسلامی به واقع چقدر اسلامی هستند»؟* نتایج این تحقیق می‌تواند به شفاف‌سازی مفهوم انسان طراز غربی کمک فراوانی کند. در تحقیقی که آقایان «شهرزاد رحمان» و «عباس عسکری» انجام داده‌اند، یک سری ملاک‌های اخلاقی از دل آموزه‌های اسلامی استخراج شده است. در مجموع ۱۱۳ شاخص، از جمله: «شرافت و احترام مقام انسان، تعهد و مسوولیت انسان، عدالت، حقوق مالکیت، حرمت ربا، پاکی از فساد و ...» مورد بررسی قرار گرفته‌اند و بر پایه این بررسی کشورهای جهان رتبه‌بندی شده‌اند. نتیجه پژوهش تکان‌دهنده است.

با معیارهای اسلامی استخراج شده در این پژوهش، «مسلمان‌ترین» کشور جهان، «نیوزیلند» است و لوکزامبورگ و کشورهای اسکاندیناوی در جایگاه بعدی قرار می‌گیرند. در میان ۳۷ کشور نخست جهان نام هیچ کشور مسلمانی به چشم نمی‌خورد و تنها کشور مالزی است که جایگاه ۳۸ را به خود اختصاص می‌دهد. میانگین رتبه کشورهای اسلامی ۱۳۹ و جایگاه ایران ۱۶۳ است!

من نمی‌دانم این آمار برای پژوهش‌گران و یا مقامات مسوول چه مقدار تعجب‌برانگیز است. اما اگر این رتبه‌بندی‌ها را در مقابل چشم خود ببینیم، شاید بتوانیم درک درست‌تری نسبت به مفهوم «انسان طراز غربی» پیدا کنیم. در نهایت ارجاع می‌دهم به یادداشت قبلی با عنوان «جامعه شناسی از پس لاتاری صدا و سیما» که با متر و روش متفاوتی به شاخص‌های هشداردهنده اخلاقی در جامعه ایرانی می‌رسیم.

پانویس:
* مرجع آمارها و محتوای پژوهش مورد اشاره: مجله «ایران فردا»، دور جدید، شماره ۲، تیرماه ۹۳

۶/۰۳/۱۳۹۳

جامعه شناسی از پس لاتاری صدا و سیما!




کتاب قوانین و مقررات تبلیغاتی کشور را می‌توانید از اینجا (+) دانلود کنید. در اصل ۲۵ از ضوابط آگهی‌های رادیویی و تلویزیونی صراحتا آمده است: «تعیین جایزه برای تشویق مخاطبین آگهی به خرید و مصرف بی‌رویه مجاز نیست».

درک دلایل این ممنوعیت نیز بسیار ساده است. فروش کالا به قصد شرکت در یک قرعه‌کشی، مصداق صریح و بارز تعریف «لاتاری» است. تفاوتی نمی‌کند که شما برای شرکت در لاتاری یک برگه کاغذ بخرید یا یک رب گوجه! اما چه کسی است که هر روز در معرض انبوهی از تبلیغات تلویزیونی دقیقا با همین وعده شرکت در قرعه‌کشی برخورد نکرده باشد؟ آش آنقدر شور شده که دیگر کار از پخش تبلیغات تولیدکنندگانی که از این مسیر می‌خواهند فروش خود را افزایش دهند گذشته و خود صدا و سیما هم در برنامه‌های مختلف شیوه تبلیغات مشابهی در پیش گرفته و مثلا در برنامه‌های ورزشی مردم را تشویق می‌کند که با ارسال پیامک در یک قرعه‌کشی شرکت کنند.

حال و در شرایطی که چندین سال است صراحت قانون تبلیغات در تلویزیون ملی نقض می‌شود، بالاخره «شورای نظارت بر صدا و سیما» تذکری بابت تبلیغات تلویزیونی به جناب ضرغامی داده است.(+) هرچند متاسفانه این تذکر هم هیچ اشاره‌ای به صراحت نقض قانون و تبدیل تلویزیون ملی به یک بنگاه لاتاری عظیم ندارد، اما در جریان این تذکر می‌توان بر روی چند نکته عمیق شد.

تلبیغات، از بارزترین و عریان‌ترین ملزومات اقتصاد سرمایه‌داری است. جایی که همه چیز را جذب مخاطب حداکثری تعیین می‌کند و ذائقه عمومی جامعه در سریع‌ترین حالت ممکن به شیوه و سبک تبلیغات راه پیدا می‌کند. حال از مرور گلایه‌های هیات نظارت بر صدا و سیما می‌توان به چند ذائقه عمومی در جامعه ایرانی اشاره کرد که در تبلیغات تجاری کشور بازتاب یافته. این کلیدواژه‌ها می‌توانند اشارات جالبی در شناخت جامعه ایرانی باشند. توصیف گرایش‌های جامعه ایرانی را دقیقا از متن تذکر این هیات مرور می‌کنیم:

- «روی‌کردهای مادی‌گرایانه و روحیات عافیت‌طلبی در مقابل روحیه کار و تلاش»
- گرایش به «سبک زندگی غربی»
- گرایش به «استفاده از برندهای خارجی»
- «مال‌اندوزی کاذب و نامتعارف از طریق اهدای جوایز قرعه‌کشی». (همان گرایش به لاتاری)
- «استفاده از غذاهای آماده»

۵/۲۸/۱۳۹۳

نوار آن روز سند است



پیام پیروزی کودتا و سقوط دولت ملی مصدق را «مهدی میراشرافی» از رادیو خواند. پیام مشهوری است که فایل صوتی آن هم کم شنیده نشده است. اما پیام دیگر هم هست که همان روز و بلافاصله پس از پیام جناب «میراشرافی» از رادیو پخش شد و کمتر بدان پرداخته شده است. پیام سخنگوی «مجمع مسلمانان مجاهد» است که در میان هلهله و «جاوید شاه»گویی‌های دیگران، «این روز بزرگ تاریخی» را تبریک می‌گوید.

«مجمع مسلمانان مجاهد» در سال ۱۳۲۷، به محوریت «نواب صفوی» و با هدف ‌پی‌گیری فعالیت‌های جمعیت «فداییان اسلام» تشکیل شد. «شمس قنات‌آبادی» به عنوان اولین رییس مجمع انتخاب شد و هم او بود که بعدها در ستیز با دولت ملی مصدق، به همراه «مظفر بقایی» و «حسین مکی» به سلطنت‌طلبانی چون «میراشرافی» پی‌وست و در مقدمه‌سازی کودتای ۲۸ مرداد به یاری «فضل‌الله زاهدی» شتافت.

پس از انقلاب ۵۷، در همان روزهای نخستین سال ۵۸، «مسعود بهنود» نخستین مجموعه «پادکست»مانند ایران را تولید کرد. رادیویی با عنوان «کانال دو» که بر روی نوارهای کاست و در چهار قسمت منتشر شد. بهنود، در نخستین قسمت از رادیوی کاستی خود از فرصت سقوط رژیم شاهنشاهی استفاده می‌کند و پس از ۲۵ سال سکوت خفقان‌آمیز در مورد کودتا، به ماجرای ۲۸ مرداد می‌پردازد. من بخشی از این نوار را که حاوی پیام کودتا و بیانیه مجمع مسلمانان مجاهد است بریده‌ام که از لینک زیر می‌توانید آن را بشنوید.


۵/۲۷/۱۳۹۳

حسرت آزادی‌های قجری!


«... برابر حکم اسلامی، هر سلطان، والی و قاضی که بر مسند می‌نشیند نباید هدفی جز اصلاح امور خلق داشته باشد اما اینک از اسلام جز اسمی نمانده است. مردم در متابعت هوی و خودپرستی و تحصیل لذایذ نفسانیه می‌کوشند و تصور می‌کند که با تعزیه‌داری و گریستن و گریاندن بر حضرت امام حسین و اصحاب‌ش بخشوده خواهند شد. اموال را از فقرا و مستحقین بازداشتی، صرف در تعزیه‌داری نمودی به نحوی که عشرش، بلکه عشر عشرش صرف در امر راجح عقلی یا شرعی نشدی، بلکه غالبش صرف بر محرمات عقلیه و شرعیه شدی. اینان از خوردن مال مردم ابایی ندارند و تصور می‌کنند که چون ولایت‌شان صحیح است و تعزیه‌داری می‌کنند رستگار خواهند شد...»

* * *

«... هر جور شعر و چرندیات است به اسم اسلام پخش می‌شود، هر جور دعای عجیب و غریب، هر جور عملی به نام اسلام رایج است مثلا در عزاداری‌ها، در دعا نویسی‌ها ... نباید به گونه‌ای عمل کرد که جوان اعتقادش از ما سلب شود، جوان می‌داند اسلام درست است. شما سالانه برای بعضی چیزها چقدر خرج می‌کنید؟ در همین ایام عاشورا چقدر پول‌ها خرج می‌شود بازده فرهنگی‌اش چقدراست؟ دو شب گریه می‌کنند و بعد می‌روند ...»

* * *

بند نخست، بخشی از کتاب «تحریرالعقلاء» است، اثر «شیخ هادی نجم‌آبادی» که من آن را از کتاب «نظریه حکومت قانون در ایران» نوشته «سیدجواد طباطبایی» (ص ۱۷۷) نقل کردم. جناب شیخ کتاب خود را در دوران ناصرالدین‌شاه نوشتند و کسی به خاطر اعتراض به تزویر و ریا و مال مردم خوری و ریخت و پاش بی‌حساب و کتاب در مراسم تعزیه‌خوانی یقه جناب شیخ را نگرفت.

بند دوم اما، بخشی از سخنان اخیر «نجف‌قلی حبیبی» است که در برنامه «دیروز، امروز، فردا» عنوان شده (اینجا+) و موجی از اعتراضات با اتهام «توهین به امام حسین» را در پی‌داشته است. بیانیه پشت بیانیه از کفن‌پوشان خودجوش صادر شده (+) که حق این توهین کننده به امام حسین را کف دست‌اش بگذارید و کار به آنجا رسیده که ورود چنین فردی به دانشگاه به عنوان دلیل کافی برای استیضاح وزیر علوم اعلام می‌شود. (+)

دوران قاجار در تاریخ ما نماد تمام عیاری از فساد و فقر و جهل و استبداد و عقب‌افتادگی است. اما به نظر می‌رسد گاه باید کلاه خود را قاضی کنیم. چشم‌ها را بشوییم و دوباره برخی نشانه‌های تاریخی را مرور کنیم.

۵/۲۵/۱۳۹۳

دو ویژگی برای ژورنالیسم زرد


نخست: بی‌اخلاقی

ویکی‌پدیای فارسی در تعریف «خبرنگاری زرد» می‌نویسد: «خبرنگاری زرد به خبرها و خبرنگارانی اطلاق می‌شود که پایشان را از اصول حرفه‌ای و اخلاقی روزنامه نگاری بیرون می‌گذارند». «مدیا کاشیگر» نیز در تعریف روزنامه‌نگاری زرد بر مساله اخلاق تاکید ویژه‌ای دارد: «من این را نمی پذیرم که تعریف مطبعه زرد فقط در اهمیت دادن به تیراژ و جذب مخاطب عام است. هیچ رسانه‌ای را سراغ ندارم که فقط بر اساس انگیزه تیراژ کار کند و هیچ رسانه‌ای هم نیست که به دنبال مخاطب نباشد. به نظرم  باید این جنبه را برجسته کرد که ویژگی مطبوعات زرد، فقدان کم ترین اخلاق است». (خردنامه همشهری - مهرماه ۸۵)

ماده ۲۳ قانون مطبوعات صراحتا تاکید می‌کند «هرگاه در مطبوعات مطالبی مشتمل بر توهین یا افترا، یا خلاف واقع و یا انتقاد نسبت به شخص (اعم از حقیقی یاحقوقی) مشاهده شود، ذی نفع حق دارد پاسخ آن را ظرف یك ماه، كتبا برای همان نشریه بفرستدو نشریه مزبور موظف است اینگونه توضیحات و پاسخ‌ها را در یكی از دو شماره‌ای كه پس از وصول پاسخ منتشر می‌شود، در همان صفحه و ستون، و با همان حروف كه اصل مطلب منتشر شده است، مجانی به چاپ برساند». (+)

یعنی قانون‌گزار ما نیز به خوبی می‌دانسته که نه صرفا توهین، که حتی «انتقاد» یکجانبه نیز امری غیراخلاقی است. حال، در شرایطی که می‌دانیم، نه شخص میرحسین موسوی، که هیچ کس دیگری نیز حق ندارد در دفاع از او سطری در مطبوعات رسمی کشور منتشر کند، نقد یک جانبه عملکرد او به نظر من مصداق کامل همان «فقدان کمترین اخلاق» است.

دوم: عوام‌گرایی

دکتر سلطانی‌فر به جنبه دیگری از روزنامه‌نگاری زرد اشاره دارد: «روزنامه نگاری زرد به آن نوع روزنامه نگاری گفته می‌شود كه با استفاده از روش‌های عوام‌گرایانه می‌كوشد مخاطبان بیشتری جذب كند». (روزنامه‌نگاری، دکتر محمد سلطانی فر، ۱۳۸۳، ص۱۰۸)

این شیوه از «عوام‌گرایی» را دکتر خانیکی به نوعی دیگر توضیح می‌دهند: «رسانه‌های زرد، الزاما ساده‌نویس نیستند. حتی توجه به جذابیت های ژورنالیستی به معنای زرد بودن آن‌ها نیست و در مرز حوزه آکادمیک و کار خبر رسانی فعالیت می‌کنند، اما در تعریف کلاسیک، هر چیزی که جنبه خبری در آن به جنبه تحلیلی غلبه داشته باشد ممکن است ویژگی مطبوعات زرد شمرده شود». (خردنامه همشهری - مهرماه ۸۵)

بدین ترتیب، با شیوه متفاوتی از عوام‌گرایی مواجه هستیم که می‌تواند رخت و لباس فریبنده‌ای بر تن کند و همچون گفتار «شبه علمی» که ظاهری فریبنده اما باطنی غیرعلمی دارد، در ظاهری نخبه‌گرا و با زبانی پیچیده همچنان درون‌مایه‌ای عوامانه داشته باشد. برای مثال، اینکه تحلیل کنیم «اگر روحانی در سال ۸۸ نامزد شده بود چه اتفاقی می‌افتاد»؟، هرقدر با اصطلاحات و ظواهر پیچیده انجام شود، در نهایت عملی عوامانه و بیحاصل است. دیگری خواهد پرسید «اگر روحانی به جای مصدق بود چه می‌شد؟» و می‌شود ادامه داد: «اگر لیونل مسی در خوزستان به دنیا می‌آمد چه می‌شد؟» و الخ. اینگونه بازی‌های به ظاهر فکری، بیش از آنکه شایسته عنوان «تحلیل» یا «بحث و گفت و گو» باشند، برازنده «وراجی فکری» هستند. نه به نتیجه‌ای می‌رسند و نه ثمری از خود بر جای می‌گذارند. در نهایت جنبه تحلیلی مفیدی ندارند و  می‌توان گفت تنها جنبه سرگرمی‌خواهی و جذب مخاطب با فریبی عوامانه را دارند.

۵/۲۲/۱۳۹۳

رهرو آن است که آهسته و پی‌وسته رود



عصبانی است. از همان لحن کلام و تن صدا مشخص است که جناب رییس جمهور بسیار عصبانی است. آنقدر عصبانی که دیگر فرقی نمی‌کند بگوید «به جهنم» یا نگوید. منظور را کاملا می‌رساند. چنین انفجاری از عصبانیت، شاید در مواجهه با یک شوک ناگهانی کمی قابل‌ درک باشد. مثلا فرض کنید رییس جمهوری دارد سر کلاس جلوی یک عده دانش‌آموز صحبت می‌کند و ناگهان کسی زیر گوشش می‌گوید «حمله تروریستی، برج‌ها تجارت جهانی فرو ریختند»!

مهم نیست که برخی حتی در برابر چنین شوک‌های سنگینی هم اینچنین عنان از کف نمی‌دهند. برای من مهم‌تر این است که دست‌کم طی روزهای اخیر، چنین شوک سنگینی را سراغ نداریم. مگر اینکه فرض کنیم اخبار پنهانی به رییس جمهوری می‌رسد که او اصل خبر را از مردم پنهان می‌کند و صرفا خشم‌اش را نشان می‌دهد. این به نظرم عذر بدتر از گناه است.

حالت دیگری که من احتمال‌اش را بیشتر می‌دانم آن است که آقای رییس جمهور فشارهای زیادی را تحمل می‌کند، اما عادت دارد کم حرف بزند و تا حد امکان (شاید برای کاهش تنش‌های اجتماعی/سیاسی) از نشان دادن واکنش و درگیر شدن در سناریوی «هر ۹ روز یک بحران» پرهیز می‌کند. چنین پرهیزی، اگر امکان بقا و دوام بیاید، قطعا قابل تقدیر است. می‌توان گفت، در جدال‌های لجام گسیخته‌ای که هر گروه چشم‌اش را بر منفعت یک ملت بسته و تنها در منفعت‌طلبی شخصی‌اش فریاد می‌زند، یک نفر دارد فداکاری می‌کند، اما این «فداکاری» چاقوی دو دمی است!

از این جنس «فداکاری»ها همه‌مان زیاد دیده‌ایم، شاید هم زیاد انجام داده‌ایم. بهترین مثال‌های‌اش برای من پدر و مادرهایی است که ادعا می‌کنند «یک عمر سوخته و ساخته‌اند، اما دیگر بریده‌اند». از نگاه من، این رفتاری که «فداکاری» نام می‌گیرد، جز یک خیانت دو طرفه نیست. اولین قربانی‌اش همان کسی است که به حساب خود از برخی اشتباهات و یا حتی گناه‌های دیگری چشم‌پوشی می‌کند و قربانی دوم، دیر یا زود طرف مقابلی است که به ناگاه با انفجار تلنباری از «خورده گناهان» مواجه می‌شود که تناسب آن را با رفتار اخیر خود درک نمی‌کند. پرسش من از این «فداکارها» این است که «چرا اینقدر سکوت کردید که کار به انفجار برسد»؟

اینکه «به جهنم» گفتن به هیچ وجه در شان و ادب رییس جمهور یک ملت نیست بدیهی‌تر از آن است که نیاز به گفت و گو داشته باشد. پس انتقاد اصلی من به آقای رییس جمهور چیز دیگری است: چرا شما اینقدر سکوت می‌کنید که ناگهان نیازمند انفجار باشید؟

من نمی‌دانم چند تجربه ناکام کافی است تا سرانجام سیاست‌مداران این کشور با تمام وجود ایمان بیاورند که سیاست‌ورزی پشت درهای بسته و بی‌خبر گذاشتن مردم، شاید در یکی دو مورد گرهی را باز کند، اما در طولانی مدت محکوم به شکست است، آن هم شکستی که دیگر کسی حتی حاضر نیست دلایل و توجیهات آن را بشنود. به باورم، اگر آقای روحانی و دولت ایشان هم گام به گام، در برخورد با هر سد کوچکی که به صورت «غیرقانونی» در برابر راه‌شان قرار گرفته بود واکنش درخور و به موقع نشان می‌دادند، اگر هر بار مساله را کاملا تشریح می‌کردند و از اختیارات خود برای شکل‌گیری گفت و گوی برابر و اقامه استدلال در فضای رسمی استفاده می‌کردند، و در نهایت اگر اینقدر تلاش نمی‌کردند که ظرفیت اجتماعی هواداران‌شان را به دور از صحنه نگه دارند، آن‌گاه هیچ گاه به موقعیتی نمی‌رسیدند که گمان کنند کارد به استخوان رسیده و باید به سیم آخر زد.

۵/۱۷/۱۳۹۳

به آنان که با قلم ...



«ناجیعلی» تروریست نبود. هنرمند بود. تفنگ نداشت. قلم داشت. هرچند این دومی از نگاه خیلی‌ها خطرناک‌تر است.

ناجی اهل جنگیدن نبود. یعنی اگر جنگیدن در شلیک کردن و سینه سپر کردن در برابر آتش دشمن خلاصه شود، او اهل‌اش نبود. حتی می‌شود گفت برای این کار کمی هم ترسو بود. آخر ناجی عاشق زندگی بود و درست به اندازه همین عشق به زندگی از مرگ می‌ترسید. اما او زندگی را فقط برای خودش نمی‌خواست. حتی می‌شود گفت، بیش از خودش، زندگی را برای مادری می‌خواست که میهن‌اش بود.

ناجی را خیلی زود کشتند. هزارها کیلومتر دورتر از وطن‌اش. هزارها کیلومتر دورتر از هر میدان جنگی. همان‌هایی که می‌گویند فقط تروریست‌های متجاوز را می‌کشند و اگر تیرشان خطا برود از گناه همان تروریست‌هاست، ناجی را هزاران کیلومتر تعقیب کردند و آخر کشتندش، چون عاشق زندگی بود، اما «حنظله‌»اش زنده ماند. همان حنظله که هیچ گاه رو به ما نخواهد کرد، چرا که ناجی اعتقاد داشت «ما به فلسطین پشت کردیم، پس حنظله هم به ما پشت می‌کند». «حنظله»، فرزند ناجی بود. مخلوقی که بر خلاف خالق خود ابدی شد.

سال‌های سال از مرگ ناجی گذشته و حنظله هنوز روی‌اش را به ما نکرده، اما دست‌کم دیگر تنها نیست. حالا از مرزها گذشته. زمانی سنگ سبور مام فلسطین بود. چند باری مادر لبنان را هم در آغوش کشید. اما حالا دیگر از مرزها عبور کرده است. حالا گاهی شال سبز هم به گردن می‌اندازد و خلاصه سفر می‌کند به هر کجایی که گروهی آزادی را فریاد می‌زنند. حنظله، نه از جنس بمب است که قابل خنثی‌سازی باشد و نه از جنس راکت که در پس سپر آهنین گرفتار شود. از جنس قلم است، بی‌مرز و ابدی، آزاد و رها، پدیدارگر تباهی دهر.

۵/۱۴/۱۳۹۳

. . . یا خموش!




«تسهیل بازگشت ایرانیان مهاجر»، وعده مشترک حسن روحانی و وزیر اطلاعات او بود. ابتدا محمود علوی، وزیر اطلاعات بود که گفت: آن‌ دست از فعالان سیاسی ساکن خارج که «مرتکب خلافی نشده‌اند»، می‌توانند با تضمین مقامات سیاسی به کشور بازگردند. (+) (البته آقای علوی جای این ابهام را باقی گذشت که «مرتکب خلافی نشده‌اند» یعنی چه؟) پس از آن حسن روحانی نیز خواستار تسهیل بازگشت ایرانیان مهاجر به کشور شد. (+) هرچند صحبت‌های ایشان هم با توجه به اشاره به مساله «توبه» کمی مبهم شد، اما مشخصا از جانب مخاطبان، به وعده تلاش دولت برای حمایت از بازگشت مهاجرین سیاسی تعبیر شد. نتیجه اینکه جناح مقابل نیز به سرعت به چنین وعده‌ای واکنش داد. برخوردهای خشن و احکام سنگین برای امثال سراج‌الدین میردامادی و حسین نورانی‌نژاد نشان داد که بخش‌های دیگر حاکمیت عظم خود را برای به شکست کشاندن وعده رییس جمهور جزم کرده‌اند. به قول عیسی‌سحرخیر: پیام کاملا روشن است، به ایران بر نگردید!

انتقاد من در این مورد به مخالفانِ حکومتیِ دولت نیست. کمترین توقع و انتظاری که از اینان می‌رفت همین بود که به دنبال شکست در انتخابات باز هم بسیج شوند تا تجربه هشت ساله دولت اصلاحات را تکرار کنند و انتقام شکست خود را از بدنه اجتماعی دولت بگیرند: فشار و سرکوب را افزایش دهند تا میان بدنه اجتماعی و دولت فاصله بیندازند. به گمانم، مساله هم دقیقا همین است که چنین برخوردی آنقدر طبیعی و «قابل پیش‌بینی» بود که از دولت انتظار برود از سقوط در چنین دامی تا حد امکان پرهیز کند.

آقای روحانی وعده‌های بسیاری داده‌اند که احتمالا بخش عمده‌ای از آن‌ها هم عملی نخواهند شد. این سنت سیاست‌ورزی در غیاب احزاب است که روسای جمهور می‌توانند وعده بدون پشتوانه بدهند. مساله جدیدی هم نیست. اما مشکل زمانی پر رنگ می‌شود که بار برخی از این وعده‌ها به فشاری دو چندان بر دوشت جامعه مدنی بدل می‌شود. ای بسا اگر دولت مدعی تلاش برای تسهیل بازگشت مهاجران نمی‌شد، قوه قضائیه هم اینچنین بی‌ضابطه و «چکشی» با پرونده‌ها برخورد نمی‌کرد. به شخصه از نزدیک شاهد پرونده یکی از همراهان گم‌نام جنبش بودم که حدودا از شش ماه پیش به کشور بازگشت و پرونده‌اش در فرآیندی شگفت‌انگیز از قانون‌شکنی‌های قضات و دستگاه قضایی به حکم سنگین شش سال حبس تعزیری ختم شد. پرونده‌ای که تمام وکلا از روند آن حیرت کردند و هیچ دلیل منطقی یا حقوقی برای این شیوه از برخورد قضایی پیدا نکردند، بجز همان فرضیه سیاسی که «می‌خواهند جلوی روند بازگشت مهاجران را بگیرند»!

طبیعتا نخستین و بدیهی‌ترین توقع از یک سیاست‌مدار این است که پیش از طرح یک وعده، تحقق آن را امکان‌سنجی کند. اما توقع من از آقای روحانی از این هم کمتر است. من از ایشان انتظار دارم، حتی اگر وعده بی‌پشتوانه هم می‌دهند، دست‌کم مراقب باشند که وعده کلامی ایشان به چماق جدیدی برای اعمال فشار بیشتر بر بدنه اجتماعی تبدیل نشود. به نقل از شاعر اگر بخواهیم خلاصه‌اش کنیم می‌شود: «یا سخن دانسته گو ای مرد عاقل ...».

۵/۱۱/۱۳۹۳

نژادپرستی در چشم‌های توست!



اسراییل به غزه حمله می‌کند. جنگ نابراری است. یک نفر می‌پرسد چرا آمریکا، یا سازمان ملل، یا اتحادیه اروپا برای جلوگیری از تداوم قتل‌عام دخالت نمی‌کنند؟ دیگری هم نگران است. می‌پرسد چرا کشورهای عربی سکوت کرده‌اند؟ در ظاهر، هر دو نگران جان شهروندان بی‌گناه هستند، اما اگر به دقت نگاه شود، در پس یک اظهار نظر، می‌توان ته مانده و رسوب نوعی تفکر «نژادپرستانه» را مشاهده کرد.

* * *

در فرهنگ سیاسی «داریوش آشوری»، در تعریف «نژادگرایی» آمده است: «نژادگرایی نظریه‌ای است که میان نژاد و پدیده‌های غیر زیست‌شناسی مانند دین، آداب، زبان و... رابطه ایجاد کرده برخی نژادها را برتر از دیگر نژادهای بشری می‌شمارد». به باور من، مقدمه آنکه ما برخی نژادها را «برتر» از برخی دیگر قلمداد کنیم این است که در درجه نخست مرزبندی‌های انسانی را به صورت نژادی انجام دهیم. مخالفت با نژادپرستی، یعنی اینکه همه انسان‌های جهان را صرفا «انسان» بدانیم. مرزبندی‌های سیاسی کشورها یک الزام بین‌الملل است، اما دسته‌بندی‌های بعدی نه ضروری، و نه حتی انسانی است.

* * *

حکومت‌های انگشت شماری در طول تاریخ آشکارا از نژادپرستی حمایت کرده‌اند اما انگشت‌شماری این تجربه‌های تاریخی ابدا به معنای محدود و کمرنگ بودن خطر نژادپرستی نیست. مساله اینجاست که درک رفتارهای نژادپرستانه، تنها زمانی که به صورت آشکارا دست به کنش‌های تهاجمی می‌زنند راحت است. در باقی موارد، پی بردن به ذات قضاوت‌های نژادگرایانه کمی دشوارتر می‌شود.

وقتی اسراییل به غزه حمله می‌کند، «طبیعی» است که انتظار داشته باشیم مراجع حقوقی و یا دست‌کم کانون‌های قدرت در جهان جلوی جنایت را بگیرند. «سازمان ملل» که مرجع حقوقی است و بیشترین انتظار از او می‌رود. اتحادیه اروپا و یا حتی آمریکا هم قدرت‌های برتر جهانی هستند که توان نظامی، اقتصادی یا دیپلماتیک جلوگیری از این حملات را دارند. اما چرا ناظر نگران با شنیدن نام فلسطین باید به یاد «کشورهای عربی» بیفتد؟ این کشورهایی که همه‌شان روی هم یک ارتش نصفه و نیمه هم نداشته و بعضی‌هاشان فاصله بسیار زیادی هم از منطقه دارند، مثلا چه اولویتی به «چین» (یک قدرت نظامی) یا «یونان» (همسایه آبی «غزه») دارند؟ آیا فقط به خاطر اینکه فلسطینی‌ها هم «عرب» هستند؟ و ما در پس ذهن‌مان همچنان عادت داریم انسان‌های جهان را بر اساس نژادهای‌شان طبقه‌بندی کنیم؟ و حتما در دفاع از ملتی «عرب»، از یک «عرب» انتظار بیشتری داریم تا از یک «اسلاو»؟!

* * *

نگارنده‌ای در شبکه‌ای اجتماعی تذکر می‌دهد که فعالان کوردی که نسبت به سکوت جهانیان در برابر فاجعه «کوبانی» اعتراض می‌کنند «بهتره تیغ انتقادشون رو به جای اونکه به سمت جهان بگیرند، در درجه اول به سمت بارزانی و سیاست های اون و حزبش در مقام ریاست اقلیم کردستان بگیرند». (+) در ظاهر ما با هشداری نسبت به قوم‌گرایی کور و متعصبانه کوردها مواجه هستیم. اما پرسش من این است که این نگارنده غیرقوم‌گرا، چرا تصور می‌کند که در این مساله یک «خودشان» وجود دارد؟ مرزهای این «خودشان» چیست بجز نژاد مشترک اهالی کوبانی با اطلاع‌رسانان اینترنتی و رهبر حزب دموکراتیک؟ چه چیز باعث می‌شود که نگارنده، رهبر یک حزب سیاسی در عراق را دارای اولویت نخست برای رسیدگی به کشتار یک شهر در کشور سوریه بداند؟ پاسخ ساده است: «نژاد» بارزانی!

این مساله، آنقدر ساده، طبیعی، بدیهی و پیش‌پا افتاده به نظر می‌رسد که حتی نشان دادن عمق نگرش نژادپرستانه در مورد آن دشوار است. درست مثل «هوا»یی که آنقدر در برابر دیدگان ما است که قطعا نمی‌توانیم آن را ببینیم. خواننده این متن هم می‌تواند به یاد بیاورد که «احتمالا» به صورت یک پیش‌فرض بدیهی انتظار داشته کوردهای عراق، یا کوردهای ترکیه، یا دیگر کوردهای جهان برای نجات «کوبانی» پیش‌قدم شوند. اما چرا؟ کوردها در جهان چه سمت حقوقی دارند که بخواهند به جنایت‌های جنگی یا اختلافات نظامی رسیدگی کنند؟ دارای کدام قدرت نظامی برتر جهانی هستند که از آن‌ها توقع دخالت در مسائل مربوط به نسل‌کشی می‌رود؟

اگر هم‌چنان گمان می‌کنید که در چنین قضاوتی ابدا مرتکب استفاده از رسوبات اندیشه «نژادگرایی» نشده‌اید، به این پرسش بیندیشید که چقدر احتمال دارد بتوانیم جای این دو انتظار را عوض کنیم: «از اقلیم کردستان عراق و حزب مسعود بارزانی توقع داشته باشیم که جنایات غزه را محکوم کند، و از کشورهای عربی انتظار داشته باشیم که جلوی کشتار شهروندان کوبانی را بگیرند».

۵/۱۰/۱۳۹۳

یادداشت وارده: مهاجرت اعداد



یادآوری: «یادداشت‌های وارده»، نظرات و نوشته‌های خوانندگان وبلاگ است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «لزوما» هم‌راستا با نظرات نگارنده «مجمع دیوانگان» نخواهند بود.

آرمان امین - نمی‌دانم این موج مهاجرت سال‌های اخیر چقدر واقعی و از سر اجبار است و چقدر متاثر از جو حاکم بر جامعه‌ی امروز. اما ارتباطی که در این مورد به ذهنم می‌رسد، تقابل زمانی آن است. بعد از انقلاب و سال‌های اولیه دهه شصت شاید بتوان گفت این دومین موج بزرگ مهاجرت است که بر اساس دوره‌ی زمانی آن و قابلیت ریسک‌پذیری در سنین خاصی، غالبا در بین جوانان دهه‌های شصت تا هفتاد اتفاق می‌افتد. نسلی که همراه با رشد تکنولوژی در جهان و ایران بزرگ شده و تا امروز پیش رفته است اما شاید همین موضوع بر بار عاطفی این پدیده بیفزاید، برعکس چیزی که به ظاهر دیده و درک می‌شود.

وقتی با دوستانی که عازم فرنگ اند وداع می‌کنم، از جهانی واقعی و ملموس ناچار به صفحه‌های دیجیتالی پناه می‌آورم تا ادامه‌ی رابطه را آنجا حفظ کنم. با دوستانی در پشت شناسه‌هایی ناملموس‌تر. اما این شناسه‌ها چیست؟ تا مدتی قبل بیشتر «آی دی»ها باب بودند اما مدتی است به مدد فراگیر شدن گوشی‌های هوشمند، همان شماره تلفن‌ها این وظیفه‌ خطیر! را به دوش می‌کشند. اما این تغییر، زمانی بیشتر احساس می‌شود که این شناسه‌ها که به ذات ناملموسند، از آن اعداد آشنای قدیمی که عمدتا در یادها بودند به اعدادی غریب تبدیل می‌شوند. ترکیبی از ده عدد خاص که با چینشی کنار هم قرار می‌گرفتند دیگر وجود ندارند، پیش شماره‌های نزدیک جای‌شان را به اعدادی می‌دهند که ناخوداگاه فاصله را نمایان می‌کنند و شما حتی زحمت به خاطر سپردنشان را هم نمی‌کشید. شما آن قدیمی‌ها را از حافظه خود پاک می‌کنید و جایگزین تازه‌ای که هیچ ازش نمی‌دانید دریافت می‌کنید. اما حتی شاید مطمئن نباشید این همان فرد سابق باشد. انگار شخصیت‌ها همراه این اعداد عوض می‌شوند؛ کُدهای جدید و آدم‌های جدید.

هر دوی این پدیده‌های رایج، مثل تمام مسائل مشابه‌شان می‌تواند صورتهای مختلفی، و نه الزاما مثبت یا منفی، داشته باشد. می‌دانم شاید قدری بدبینانه باشد اما محدود کردن آدم‌ها به شناسه‌ها خیلی هم مسیر هوشمندانه‌ای نیست. اما شاید چاره‌ای هم به تبع آن، نیست.

(عکس از فیلم  Her ساخته‌ی  Spike Jonze)

پی‌نوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. یادداشت‌های وارده خود را به نشانی «arman.parian[at]gmail» ارسال کنید.