۵/۰۹/۱۳۹۰

فهرست پاپی

«یك نكته دیگر، انتخاب و گزینش كتاب است ... لزوماً هر كتابی مفید نیست و هر كتابی غیرمضر نیست. بعضی كتاب‌ها مضر است. مجموعه‌ای كه متصدی امر كتاب است، نمی‌تواند با اتكاء به این فكر كه ما آزاد می‌گذاریم، خودشان انتخاب كنند، هر كتاب مضری را وارد بازار كتابخوانی كند، همچنان كه داروهای مسموم را، داروهای خطرناك را، داروهای مخدر را متصدیان امور این داروها آسان و بی‌قید در اختیار همه نمی‌گذارند. از دسترس دور نگه می‌دارند. گاهی هشدار می‌دهند. این یك خوراك معنوی است، اگر فاسد بود، اگر مسموم بود، اگر مضر بود، ما به عنوان ناشر، به عنوان كتابدار، به عنوان كتابخانه‌دار، به عنوان متصدی پخش، به هر عنوانی كه با كتاب ارتباط دارد، حق نداریم این را در اختیار افرادی قرار بدهیم كه آگاه نیستند، ملتفت نیستند» (رهبر نظام در دیدار با کتابداران)


***


کلیسا می‌خواست عقربه ساعت را به زمانی بازگرداند که از طریق تسلط بر آثار مکتوب بر افکار عمومی تسلط داشت. در این عرصه تفتیش عقاید از طریق کارکردی مشهور به «فهرست پاپی»، فهرست رسمی کتاب‌های ممنوع از نظر رم، تا قرن بیستم دوام آورد. فهرست پاپی در اصل فهرست مطالب خواندنی ممیزی شده بود که در سال 1559 در رم تهیه شد. در آن سال پاپ لئوی دهم اعلام کرد که «در تمام زمان‌هایی که می‌آید هیچ کس نباید کتاب یا نوشته دیگری را، چه در رم و چه در هر شهر یا اسقف نشین دیگر چاپ کند یا سبب چاپ آن شود مگر نخست به تصویب و تایید قائم مقام پاپ و رییس کاخ مقدس در رم یا اسقف‌ها یا کسان دیگری که درک علمی دارند در شهرها و اسقف نشین‌های دیگر رسیده باشد» ... شاعر نابینا «جان میلتون» که در انگلستان از گزند دور بود* توانست تلاش‌های دستگاه تفتیش عقاید برای کنترل افکار مردم را به ریشخند بگیرد: «برای پر کردن پیمانه این دست‌اندازی و تجاوز آخرین اختراعشان این بود که مقرر کنند که هیچ کتاب، جزوه یا روزنامه‌ای نباید چاپ شود. مگر از طرف دو یا چند راهب شکم‌باره تصویب و اجازه آن داده شود. انگار پطرس قدیس کلید مطبوعات را هم از بهشت برای آن‌ها فرستاده است».


تفتیش عقاید – دبورا بکتاش – مهدی حقیقت‌خواه – نشر ققنوس (فصل «فهرست پاپی»)
متن صوتی کتاب را می‌توانید از اینجا «بشنوید»


پی‌نوشت:
* در انگلستان هیچ‌گاه تفتیش عقاید برپا نشد. در همین دوره «توماس جیمز»، دانش‌پژوه معاصر «میلتون» در اوایل قرن هفدهم تمام فهرست‌های کتاب‌های ممنوعه در سرتاسر اروپا را گردآوری، و پیشنهاد کرد که کتابخانه بودلین در آکسفورد از هرکدام از کتاب‌های فهرست یک نسخه به دست آورد. بدین ترتیب انگلستان خزانه گسترده مجموعه ادبیاتی شد که دستگاه تفتیش عقاید طی چهارصدسال آن را ممنوع کرده بود.

حافظه تاریخی با حفظ کردن جدول ضرب تفاوت دارد

بنابر یک پژوهش از جانب مجله «نشنال جئوگرافیک»، 30 درصد از آمریکایی‌ها می‌گویند که تعداد ساکنان این کشور بین یک تا دو میلیارد نفر است. به رغم حضور نیروهای آمریکایی از سال 2003 به این سو در عراق، 63درصد از موقعیت عراق ناآگاهند. 75درصد آمریکایی‌ها موقعیت جغرافیایی ایران و اسراییل را نمی‌شناسند. 50 درصد توانستند موقعیت هندوستان و ژاپن را تشخیص دهند. 12 درصد نیز موقعیت افغانستان بر روی نقشه را نشان دادند. 35 درصد، پاکستان را که در اکتبر 2005 دچار زلزله شد و بیش از 70 هزار نفر کشته داد را نمی‌شناسند. در نهایت اینکه به نوشته نشنال جئوگرافیک آنان هیچ گونه نگرانی از عدم آگاهی خود نسبت به این امور ندارند! (از اینجا بخوانید)


***


نخستین باری که در دوران تحصیل به جدول سینوس‌‌ها و کوسینوس‌ها (Sin , Cos) رسیدیم دبیر ریاضی یک خاطره جالب برایمان تعریف کرد. به گفته وی انگلیسی‌ها برای چندین دهه حفظ کردن جدول کامل سینوس‌ها (یعنی دست کم حفظ کردن سینوس 90درجه مختلف) را در مدارس اجباری کرده بودند. حرف استاد این بود که انگلیسی‌ها می‌خواستند آنچنان مغز جوانان هندی را درگیر امور پیچیده و بی‌فایده کنند که فرصت برای کار دیگری نداشته باشند. شاید جناب استاد ما بیش از حد «دایی‌جان ناپلئونی» بود، اما این خاطره‌اش برای من به مانند یک زنگ خطر همیشگی شد: مغز انسان زباله‌دانی نیست که هرچه جا شد داخل آن بریزیم!


***


مجله «شهروند امروز» به تازگی با هدف سنجش «حافظه تاریخی» ایرانیان یک نظرسنجی انجام داده است. (خلاصه‌ای از این نظرسنجی را از اینجا بخوانید) به دنبال این نظرسنجی مشخص شده است که 97درصد از پرسش‌شوندگان نمی‌دانند مهندس بازرگان کجا دفن شده و تنها 37درصد می‌دانند که زنده یاد تختی، در ابن‌بابویه مدفون است. از مدفن شناسی این نظرسنجی که بگذریم، 56درصد مناسبت 16آذر، 72درصد مناسبت 13آبان و 64درصد مناسبت 28مرداد را می‌دانند. این نشریه نیز همچون 91درصد از پرسش‌شوندگان خود معتقد است که «ما ایرانی‌ها حافظه تاریخی نداریم». گویا ما بر خلاف آمریکایی‌ها نگران ندانسته‌های خود هستیم!


***


من نمی‌دانم در نقاط دیگر جهان ریاضی را به چه شکل آموزش می‌دهند، اما تردید ندارم شیوه آموزش تاریخ در کشور ما نه تنها نادرست، که فاجعه‌بار است. در نظام آموزشی کشور ما تاریخ، نه به مثابه یک علم، که تنها به مصداق یک سری جنگ‌ها و ظهور و سقوط‌های پیاپی تدریس می‌شود. در چنین نگاهی عجیب هم نیست که همواره تاریخ را از ابتدا آموزش می‌دهند. به این معنا که در سال‌های ابتدایی از تاریخ باستان و پیش از آن شروع می‌کنند و به بچه‌های راهنمایی و دبیرستان تاریخ معاصر و تاریخ انقلاب را یاد می‌دهند. بر خلاف دیگر دوستانی که تعبیرشان از تاریخ، همین شیوه آموزشی کشور است، من باور دارم که اتفاقا با این تعریف ایرانیان تاریخ‌دانان خوبی هستند.


اکثر ایرانیان، حتی بخش عمده‌ای از مردم عامی و بی‌سواد می‌توانند تعداد زیادی از پادشاهان ایران را نام ببرند. از کوروش و داریوش و انوشیروان گرفته، تا تیمورلنگ و محمود غزنوی و شاه عباس و نادرشاه و کریم‌خان و آقامحمدخان و فتحعلی‌شاه و ناصرالدین شاه و رضاشاه و آن آخری. ایرانیان حتی تعداد زیادی از جنگ‌های خود را هم به یاد دارند. حمله اسکندر، اعراب و مغول‌ها. نبرد شاه عباس با پرتقالی‌ها و یا شاه‌جنگ ایرانیان در چالدران. قراردادهای ترکمنچای و گلستان معروف هستند، ستارخان و باقرخان را مردم قهرمانان مشروطه می‌دانند و برای میرزاکوچک‌خان و جنگلی‌هایش هنوز سرود می‌خوانند. قطعا نقش‌ رسانه‌ها، به ویژه سریال‌های تلویزیونی برای تقویت این ثبت این روی‌دادهای تاریخی و تکمیل عملکرد نظام آموزشی قابل توجه است، اما من همچنان اصرار دارم شیوه آموزش تاریخ ما از اساس اشتباه است و این دانسته‌های تاریخی «حافظه تاریخی» محسوب نمی‌شوند.


***


«علم تاریخ» همان مقدار در آشنایی با روی‌دادهای تاریخی خلاصه می‌شود که ریاضیات در جدول ضرب و یا جدول سینوس و کسینوس. این‌ها تنها مواد خامی هستند که همچون ملاط باید در پیکره ساختمانی بکار روند که «علم تاریخ» نام می‌گیرد. ما به تعداد سلسله‌ها و سلاطین خود ظهور و سقوط می‌شناسیم، اما هربار در پاسخ به دلایل سقوط به ما گفتند: گسترش فساد و ظلم و الخ. این بدیهیات کلی هیچ گاه نمی‌توانند به درستی تبیین‌گر تغییرات اجتماعی باشند. من می‌گویم تنها مردمانی حافظه تاریخی دارند که بتوانند از اشتباهات گذشتگان خود پرهیز کنند. پس تا زمانی که ریشه‌شناسی تغییرات را نیاموزیم و نتوانیم مصادیق جدیدش را تشخیص دهیم، نه می‌توانیم از اشتباهات پیشین درس بگیریم و نه می‌توانیم مدعی داشتن «حافظه تاریخی»، با مفهومی که من بدان اعتقاد دارم شویم.


***


من گمان می‌کنم اگر مردم آمریکا از ندانستن بسیاری از اطلاعاتی که برای ما طبیعی و بدیهی می‌نماید نگران نیستند، احتمالا بدین دلیل است که لزومی نمی‌بینند تمامی مواد خام را به مغز تمامی شهروندان خود شلیک کنند. شاید آن‌ها هم گمان می‌کنند به جای پرکردن انبارهایمان از مواد خام، بهتر است دانش بهره‌گیری از مواد موجود را یاد بگیریم.


پی‌نوشت:

به سرم زده برای تنوع هم که شده در یک یادداشت با مخاطبان این وبلاگ یک جور بازی راه بیندازم. مثلا چند مورد تاریخی را مطرح کنیم و ببینیم برداشت تاریخی افراد از این وقایع چیست و آیا می‌توانند موارد مشابه آن را رد یابی کنند؟ اینگونه شاید بهتر بتوانیم درک کنیم که مفهوم این «حافظه تاریخی» چیست.

یادداشت وارده: اگر بدانیم سیلی در راه است

مهدی حقانی - آنچه می‌خواهم بگویم را شاید همه ما بدانیم، یا دست كم به ذهنمان رسیده باشد. شاید خیلی‌ها نوك زبان‌شان باشد و نكته دقیقا همین‌جاست.


اگر همین چند وقت اخیر خبرهای روز را دنبال كرده باشیم تصویری كه ذهنمان می‌سازد تصویر جامعه‌ای است به سرعت در حال فروپاشی. تجاوزها و قتل‌های وحشیانه و شنیع، كودك آزاری، آزار زنان، وضعیت وخیم اقتصادی و از بین رفتن زیر ساخت‌های اقتصادی، تعطیلی كارخانه‌ها؛ كارگاه‌ها، حتی فروشگاه‌های كوچك و بزرگ. از دست رفتن سهم ما در بازارهای خارجی، فرش ایرانی، خاویار و حتی نفت، از بین رفتن سریع ذخایر محیط زیستی مانند آنچه دارد برای دریاچه ارومیه اتفاق می‌افتد، یا رودخانه زاینده‌رود یا طوفان‌های شن خوزستان یا جنگل‌های شمال. كنار همه این‌ها بگیر و ببندها و زندان كردن‌های بی‌دلیل. دزدی كلاهبرداری دروغگویی. جلوه‌های رنگارنگ و آزار دهنده فقر، از خود فروشی تا كلیه فروشی. عصبیت و احساس عدم امنیت، حتی میان چهاردیوار خانه و موارد بیشمار دیگری كه دیده‌ایم و می‌بینیم.


آنچه می‌خواستم بگویم البته اینها نبود. برگردیم به دوسال پیش قبل از انتخابات. دوره تبلیغات انتخاباتی. خیلی از ما با دیدن همفكران فراوانمان خوشحال شدیم، خیلی از ما كه تحت تاثیر تبلیغات حكومتی احساس تنهایی می‌كردیم و همین همدلی را بوجود آورد كه تا بعد از انتخابات و تا همین الان همراه ماست، حس اعتماد. خود دست به كار شده بودیم هر كس یك رسانه، هر كه بودیم و هر چه بودیم سعی می‌كردیم آدم‌های بهتری باشیم در جامعه‌ای بهتر. تصاویر ارزشمندی در همان روزها شكل گرفت و بعدها هم ادامه پیدا كرد كه هنوز یادآوریشان حس افتخار را در ما زنده می‌كند. جلوی بیمارستان‌ها كسی برای تبلیغات بوق نمیزد. محل‌های تجمع را خود بعد از تجمع جارو بدست تمیز می‌كردیم. حتی‌الامكان پرخاش نمی‌كردیم و موارد خیلی بیشتری كه دیده شد و شنیده شد.


حالا اما چه اتفاقی افتاده؟ آیا ما هنوز كنار هم هستیم؟ شعار ما بی‌شماریم را بیاد بیاوریم، آیا واقعا ما بی‌شماریم؟ ما چند نفریم؟ آیا هنوزهمه یك چیز می‌خواهیم؟ جنبش سبز از آن زمان تا الان تحولات زیادی را پشت سر گذاشته در سیر این تحولات شاهد طرح‌های بدیع و خلاق بسیاری بوده‌ایم كه دیدن و شنیدن هر كدام موجی از امید و خوشحالی را برای این جنبش ارمغان می‌آورد. حالا زمانی شده كه از آن آفرینش‌ها خبری نیست. در نبود خلاقیت تنها كینه رشد می‌كند و در نبود واكنش متناسب كینه‌ها به سمت خودمان بر می‌گردد. در این میان اتفاقی اگر بیفتد ممكن است از روی كینه، نه سازنده كه تخریب‌گر باشد. هر چند آنچه به نظر می‌آید موج مقاومت مثبت جنبش در مقابل كینه ورزی است اما آنچه در پی می‌آید تنها باز كردن مبحثی است برای فكر كردن بیشتر به راهكارهای عملی بیرون رفتن از این وضعیت.


شرایط كشورمان شرایطی است بحرانی. نوعی وضعیت فوق‌العاده نه فقط در سطح سیاسی كه تقریبا در تمامی سطوح. اقتصادی،اجتماعی، فرهنگی و... می‌توانیم به جای فكر كردن به راهكارهای صرفا سیاسی به راهكارهای در سطوح دیگر فكر كنیم. نهادهای جمهوری اسلامی مدت‌هاست نهادهای كارایی نیستند و در این چند وقت اخیر ناكارتر هم شده‌اند. نهادهای فرهنگی، اجتماعی، محیط زیستی، اقتصادی و به خصوص امنیتی.


اگر دنبال آینده‌ای دموكراتیك باشیم می‌توانیم از همین الان شروع كنیم. از شبكه‌های اجتماعی اینترنتی كمك بگیریم و در جمع‌های تخصصی‌تر به راه‌هایی برای نابودی كمتر این كشور بیندیشیم. البته این طور كارها همین الان هم دارند اتفاق می‌افتند اما پراكنده و نامنظم كه طبیعتا برای انجام دهندگان گاه هزینه‌های گزافی می‌تراشد. مقصود من دقیقا نوعی كار گروهی است در قالب گروه‌های مختلف با گرایش‌های مختلف برای پایین آمدن هزینه‌ها و امكان ادامه‌دار شدن. نوعی NGOاینترنتی كه نیاز به مكان خاص یا هزینه خاص و تشكیلات خاص ندارد. كه اتفاقن با تكنولوژی جدید گوگل كاملا ممكن می‌شود. فقط كافی است آدم‌های طرف خود را بیرون از دنیای مجازی ببینیم و بشناسیم و طرح كاری را با هم بریزیم و برای مشكلات بعدی با همفكری راهی را پیدا كنیم.


مثلا حلقه‌ای برای مهندسان عمران. همه ما چند وقت پیش ماجرای خراب شدن خانه‌های مسكن مهر را در مشهد خواندیم (دیدیم؟ شنیدیم) پیگیر چنین ماجرایی شدن برای كسی كه مهر نظام همان شهر را دارد نباید خیلی سخت یا هزینه بر باشد حداقل نتیجه‌اش هم فشاری است از داخل صنفی رور اجرا كنندگان پروژه. حتی میتوان گاهی همینطور كه رد می‌شویم نگاهی به ساختمان بیندازیم و اشكالات عمده را گوشزد كنیم. یا مثلا چه كسی خبر ندارد كه سالیانه بسیاری خانه‌های بدون حضور ناظر ساخته می‌شوند و پروانه می‌گیرند و با یك عطسه خراب می‌شوند. می‌شود اینطور سازندگان را پیدا كرد و پیشنهاد نظارت رایگان داد. حداکثر هفته‌ای 2 ساعت هم برای یك ساختمان شخصی 4 یا 5 طبقه كافی است تا از خسارات جانی و مالی فجیع آینده جلوگیری كنیم. حتی درباره خانه‌هایی كه بدون مجوز ساخته می‌شوند می‌توان پیشنهاداتی داد که حداقل با خطر كمتری مواجه باشند. می‌شود با همین توان از ارزان شدن جان انسان‌ها جلوگیری كرد. یا معرفی واحدهای تولیدی یا خدماتی یا فروشگاه‌های با خدمات دهی بهتر و ارزان‌تر خدماتی كه می‌تواند در حلقه‌های تخصصی‌تر بررسی و كیفیت‌شان ارزش‌گذاری شود. یا حلقه‌های كمك خدمات‌دهی به نیازمندان كه البته همانطور كه قبلا گفته شد الان هم چنین انجمن‌هایی وجود دارند اما:


1- با هم و با حلقه‌های خدمات‌دهی دیگر در ارتباط نیستند
2- نظارت و كمك منظم ما را پشت سر ندارند
3- پس ازمدتی احتمالا به علت هزینه‌های فراوان و عدم حمایت منحل می‌شوند


اینكه هر چه در توان داریم برای كم خطر كردن زندگی خودمان و همشهری‌هایمان انجام دهیم بدون پیش‌داوری و بدون ناامیدی. همه حرف این است كه نسبت به اتفاقات اطرافمان بی‌تفاوت نباشیم، شاید راه نجاتی بیابیم. نهایتا چنین كاری غیر از بهبود چهره ما در اجتماع و ایجاد اعتماد بیشتر بین خودمان و دیگران، نوعی هماهنگی میان ما ایجاد خواهد كرد تا برای مواقع بحرانی‌تر جمع كردن نیروهای‌مان و سازماندهی خیلی آسان‌تر و درنتیجه حركتمان بسیار كم هزینه‌تر شود. برای انجام اعتراضات سیاسی هم می‌شود درست از همین روش استفاده كرد كه توضیحات بیشتری می‌طلبد و در گفتارهایی جداگانه نیاز به باز شدن دارند نمی‌گنجد.


پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند

۵/۰۸/۱۳۹۰

تایید صلاحیت برای مطالعه!

در جست و جوی یک کتابخانه که غروب‌ها پس از تعطیلی شرکت پاتوق دنجی برای چند ساعت آرامش و سکوت باشد رسیدم به فرهنگ‌سرای ارسباران(هنر). برای استفاده از کتابخانه باید حتما عضو شوید. از مسوول مربوطه مدارک مورد نیاز برای عضویت را می‌پرسم. انتظار یک کپی از کارت ملی یا شناسنامه و نهایتا چند قطعه عکس را دارم، اما اولین چیزی که می‌شنوم «مدرک کارشناسی» است! اینجا کتابخانه ملی نیست. اینجا یک کتابخانه کوچک با نهایتا 20نفر ظرفیت مطالعه است. اینجا یک فرهنگ‌سراست که باید هدفش گسترش و ترویج فرهنگ و هنر و مطالعه باشد، اما پیش از هرچیز از شما تحصیلات دانشگاهی می‌خواهد.

با خودم مانده‌ام که در این کشور دیپلمه‌ها و حتی فوق‌دیپلم‌ها حق عضویت در کتابخانه را ندارند؟ چون تحصیلات دانشگاهی ندارند باید از مطالعه آزاد هم محروم شوند؟ از کی تا به حال برای خواندن و آموختن هم باید تایید صلاحیت شویم؟ دلم می‌خواست به مسوول مربوطه بگویم من دوستانی دارم که به اندازه کل کتابخانه شما کتاب خوانده‌اند و دانش هر یک در زمینه‌های تاریخ، ادبیات و هنر از کل کاغذهای تلنبار شده در انبار شما بیشتر است، اما هیچ یک مدرک کارشناسی ندارند. شما بنشینید اینجا و در انتظار تحصیل‌کردگان استاندارد شده با مهر وزارت علوم فخیمه بمانید، آنان که برای کسب دانش از دانشگاه‌های کشور محروم شده‌اند، به محرومیت از کتابخانه‌های کشور هم عادت می‌کنند.

چه باید کرد؟ - شیوه‌های مختلف

«برخی از شیوه‌های مبارزه‌ بدون‌خشونت نیازمند انجام اعمالی خارج از زندگی روزمره از سوی مردم هستند. همانند توزیع جزوات، گرداندن نشریات زیرزمینی، عملی کردن اعتصاب غذا کردن یا نشستن در خیابان. به غیر از موارد بسیار حاد، اجرای این روش‌ها ممکن است برای بعضی از مردم دشوار باشد. در مقابل برخی از شیوه‌های مبارزه بدون‌خشونت نیازمند ادامه روند زندگی عادی مردم هستند، ولی با اندکی تفاوت.


برای مثال ممکن است مردم به جای اعتصاب به سرکارهای خود بروند اما عمدا بسیار آهسته‌تر از همیشه و با بازدهی بسیار کمتر کار کنند. «اشتباهات کاری» می‌توانند با نیت قبلی بیشتر شوند. ممکن است شخصی «مریض» شود و «قادر نباشد» در مواقعی خاص سر کار حاضر شود. یا ممکن است فرد دیگری از انجام کاری خاص سر باز زند. ممکن است شخصی به مراسم مذهبی‌ای برود که حاوی نه فقط معانی مذهبی، که معانی سیاسی هم باشد. شخصی ممکن است برای جلوگیری از حملات تبلیغاتی، فرزندان خود را در خانه درس دهد یا آن‌ها را به کلاس‌های غیرقانونی بفرستد. کس دیگری از پیوستن به تشکیلات سفارشی یا اجباری که در گذشته آزادانه به آن ها نمی‌پیوست، سر باز زند. شباهت این گونه اقدامات به رفتار عادی مردم و انحراف محدود آن نسبت به زندگی معمول آن‌ها احتمالا باعث خواهد شد که امکان مشارکت در مبارزه آزادی خواهانه ملی برای بسیاری از مردم فراهم شود».


یادتان هست میرحسین برایمان نوشته بود راز موفقیت ما در این است که سبز بودن را زندگی کنیم؟ باید قبول کنیم که اکثریت مردم با وجود همراهی احساسی با جنبش سبز به دلایل مختلف از جمله ترس، ناآگاهی و... در شرایط فعلی حاضر به انجام کارهای پرخطری نیستند که معلوم نیست چه نتیجه‌ای داشته باشند. در این شرایط اصرار بر کارهای پرهزینه و خائن یا ترسو خواندن کسانی که شرکت نمی‌کنند نتیجه‌ای جز انفعال باقی مردم نخواهد داشت. در حالی که باز هم به قول میرحسین جنبش ما تنها در حالتی به پیروزی می‌رسد که بتواند اکثریت نزدیک به اجماع مردم را با خود همراه کند. به عقیده من برای همراه و فعال نگه داشتن اکثریتی از جامعه باید کنش‌هایی طراحی و پیشنهاد شوند که بتوان در طی زندگی روزمره اقدام به انجام آن‌ها کرد. بدیهی است که در کنار این کنش‌ها و همزمان با آن‌ها می‌توان دست به اعمالی با هزینه‌های بیشتر توسط عده محدودتری از افراد زد. اما در هر حال امیدوار و فعال نگه داشتن اکثریت جامعه چیزی نیست که بتوانیم از آن چشم‌پوشی کنیم.

پی‌نوشت:
مجموعه یادداشت «چه باید کرد»؟ را «شهروند سبز» بر پایه آموزه‌های کتاب «از دیکتاتوری تا دموکراسی» تهیه کرده است. شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

۵/۰۷/۱۳۹۰

موزیکِ هفته: Oh, my Brave Hearts


گروه/خواننده: Chris De Burgh - 1948
آلبوم: This way Up - 1994


ما باز خواهیم گشت

پطروس- «کریستوفر دیویدسن» مقلب به «کریس دی برگ» به سال 1948 در آرژانتین و در خانواده ای ایرلندی متولد شد. از آنجایی که پدرش دیپلمات بود کریس سال های کودکی را به همراه خانواده در چند کشورِ عموما فقیر چون آرژانتین؛ جمهوری دموکراتیک کنگو و نجریه گذراند. بازتاب این کودکی را می توان در ترانه های ضد جنگِ او دید.

در تولدِ دوازده سالگی اش یک گیتار از برادر بزرگش هدیه گرفت. این شروعی بود که سال ها بعد او را به جایگاه یکی از محبوب ترین خوانندگان جهان رساند. خواننده ای که آلبوم هایش در سرتاسر جهان فروش میرود.

موزیکِ این هفته روایتگرِ داستانِ مردمی است که سرزمینشان دزدیده شده است.حال مردم با هم حرف می زنند؛ نقشه می کشند و پچ پچ می کنند تا یک روز سرزمین شان را پس بگیرند، رودخانه شان را ببینند و آسمانشان را و چون گرگ ها در دشت های شان بدوند. آن ها باز خواهند گشت.

متن انگلیسی ِ شعر را میتوانید اینجا ببینید.

«آه ای شجاعانِ من، فردا باید این سرزمین را ترک گوییم

دیگر نمی توانیم اینجا زندگی کنیم


[حالا] در ساعت های ساکتِ قبل از طلوع با هم حرف می زنیم


و قلب های اجدادمان از آن سوی سایه ها ما را فرا می خواند


و به ما می گویند که نباید از این سرزمین برویم ولی ما را یارای ایستادن مقابلِ تفنگ نیست


سوگند که دارند سرزمین مان را از فرزندانمان می گیرند


ما باز خواهیم گشت تا چونان گرگ ها اینجا بدویم


تا ماهِ کامل و خروش رودخانه مان را ببینیم


این سرزمین برای همیشه از دست نرفته است


آه شجاعانِ من ما به شهرِ دیگری میرویم


و آنجا در تاریک ترین لحظات این آتش را زنده نگه می داریم


قوی می شویم و ثروتمان را روی هم می گذاریم


ولی هرگز نشان نمی دهیم که چه در چنته داریم


و وقتش که برسد ، دست به اسلحه می بریم


وطنمان را پس می گیریم؛ برای فرزندان مان این کار را می کنیم


سوگند می خورم


ما بازخواهیم گشت تا چون گرگ ها اینجا بدویم


ماه کامل و خروش رودخانه مان را ببینیم


ما بازخواهیم گشت تا آسمانِ باز را لمس کنیم


پرواز عقاب ها را ببینیم و باران صبح گاهی را احساس کنیم


این سرزمین برای همیشه از دست نرفته است
»

این آهنگ را با صدای بلند در ماشین گوش کنید و یک جاهایی ش را فریاد بزنید.

پی نوشت:

مجموعه «شیپورچی» را «پطروس» به عنوان نویسنده میهمان در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار داده است. و به صورت هفتگی به معرفی موسیقی جهان می پردازد. شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

پروپاگاندا در دستشویی



(برای دیدن تصویر بزرگ کلیک کنید)


چه کسانی در دستشویی‌ها می‌نویسند و چه چیزهایی در دستشویی‌ها نوشته می‌شود؟ من گمان می‌کنم ماجرا از دو حالت خارج نیست. آنان که جای دیگری بهتر از دستشویی برای نوشتن پیدا نمی‌کنند یا از برخورد امنیتی هراس دارند یا از واکنش‌های اجتماعی. اگر فضای سیاسی کشوری آنچنان مسدود باشد که به مخالف خود اجازه بیان ندهد عجیب نیست که مخالفینش در دستشویی‌ها اعتراضشان را خود را بیان کنند. از سوی دیگر، اگر کسی بخواهد حرفی بزند و یا مسایلی را مطرح کند که با شان و عرف اجتماعی همخوانی نداشته باشد، باز هم معمولا سر از دستشویی‌ها در می‌آورد. از این دست عبارات و تصاویر خلاف شان عمومی در هر دستشویی عمومی می‌توان یافت، اما حکایت تصویر بالا چیست؟

این تصویری از پشت در یک دستشویی است. اگر به هر دلیل سری به دانشگاه شریف زده باشید و از دستشویی‌های مردانه ساختمان ابن سینا (همانجا که به الف صفر معروف است) استفاده کرده باشید بعید نیست این تصویر را هم دیده باشید. از این جور شعارنویسی‌های موافق حاکمیت و یا حمله به منتقدان وضع کنونی پشت درهای دستشویی کم نیست. هر بار که من به یکی از این شعارنویسی‌ها برخورد می‌کنم از خودم می‌پرسم: «چرا شعار نویسی به سود حاکمیت باید به دستشویی ها کشیده شود؟»

تردیدی وجود ندارد که برای گروه‌های بسیجی که قصد دارند در رسای رهبر و یا بر ضد «جریان فتنه» شعارنویسی کنند خطری امنیتی وجود ندارد. اینان خود به نوعی حاکمان بلامنازع مملکت شده‌اند و حتی نیروی انتظامی هم حق تعرض به آنان را ندارد. پس تنها گزینه قابل تصور برای من این است که این گروه حمله کردن به رهبران جنبش سبز و یا دفاع کردن از حاکمیت کنونی را عملی خلاف عرف اجتماعی می‌دانند و از عواقب واکنش‌های عمومی شهروندان و اطرافیان خود بیم ناک هستند. در واقع از نگاه هم، هرگونه شعارنویسی پشت درهای دستشویی بر ضد حاکمیت می‌تواند نشانگر نبود امنیت برای مخالفان سیاسی در این کشور باشد، اما شعار نویسی به سود حاکمیت در دستشویی‌ها تنها یک اعتراف غیرمستقیم به این حقیقت است که افکار عمومی با حامیان حاکمیت کنونی همراه نیست و آنان را تحت فشاری روانی قرار می‌دهد.

در عکس، زیر تصویری از مهندس موسوی که روی شیشه عینک او ستاره داوود کشیده شده نوشته است: «اگر به من رای بدین، جزیره کیش را به اسراییل عزیز می‌بخشم».

نگاهی به مجموعه داستان «ایستادن زیر دکل برق فشار قوی»


معرفی:

عنوان: ایستادن زیر دکل برق فشار قوی
نویسنده: داوود غفارزادگان
ناشر: نشر چشمه
نوبت چاپ: چاپ نخست، 1389
86 صفحه؛ 2200 تومان

افسوس کاغذهای مچاله نشده

من فکر می‌کنم برای نویسده شدن باید یک سطل آشغال پر داشت. از آن سطل‌هایی که یک خروار کاغذ گلوله شده در درون و اطراف آن افتاده است. اگر نویسنده دلش نیاید از هیچ کدام از نوشته‌هایش چشم پوشی کند، و اگر بخواهد هرچه را که روی کاغذ آورد، صرف نظر از اینکه چه محتوا و کیفیتی دارد به دست چاپ بسپارد، آنگاه نتیجه کار احتمالا چیزی می‌شود شبیه «ایستادن زیر دکل برق فشار قوی» !

از نگاه من در میان دوازده داستان این مجموعه، تنها داستان‌های «گوربان»، «سنگ انتظار» و «مو فرفری» را می‌توان قابل توجه دانست. داستان «گوربان» را واقعا دوست داشتم، هرچند موضوع آن جدید و دست اول نبود. «سنگ انتظار» ظرفیت آن را داشت که به یک داستان خوب تبدیل شود، اما به گمان من پرداخت نامناسب این اجازه را از آن گرفت تا جایی که جز یک سرگیجه گنگ و ناخوش آیند چیزی عاید خواننده‌اش نخواهد کرد. «مو فرفری» هم یک ایده جالب بود که پرداخت مناسبی داشت، اما از این سه داستان که بگذریم تقریبا دیگر هیچ چیزی داخل این مجموعه پیدا نمی‌شود!

«شفی جان» یک نمونه ضعیف و تلاشی شکست خورده برای عامه نویسی است. ترکیبی که سرشار از تناقض است و مشخص می‌کند نویسنده از شخصیت اصلی داستان خودش شناخت نزدیکی ندارد و تنها در حال تصویر کردن چهره‌ای است که خودش هم فقط آن را شنیده است. صرف نظر از این زبان ناهموار، در زمینه شیوه روایت داستان در قالب نامه، آنقدر نمونه موفق و قابل توجه منتشر شده است که «شفی جان» را کاملا حذف کنند.

اما اگر بخواهیم بارزترین مصداق دست نویس‌هایی که باید منهدم شوند را در این مجموعه نام ببریم، پس از «تاملات یک دوزنده» و «وقتی بیدار می‌شویم» ، به داستان «درخت من» می‌رسیم. من دقیقا نمی‌دانم چه چیز نویسنده را به نوشتن چنین داستان مانندی تشویق کرده است. شیفتگی و جذبه در روایت‌های مذهبی یا تلاشی برای نگارش با ادبیات سنتی؟ هرچه که بوده، به باور من باید شخصی و پنهان باقی می‌مانده است. چنین داستان واره‌ای که چیزی جز یک نسخه کپی برداری شده از روایت‌های پامنبری نیست چه ارزشی می‌تواند برای خواننده داشته باشد؟

خلاصه اینکه اگر نویسنده نخواهد خودش زحمت وجین کردن آثارش را بکشد و ناشر نیز با خودش عهد کرده باشد که هر چه به دستش رسید چاپ کند، آنگاه عجیب نیست که همین اندک توان مطالعه خوانندگان هم تحلیل رود!

پی نوشت:
نگاهی متفاوت به این مجموعه را از اینجا+ بخوانید.
اینجا+ هم یک نفر معتقد است این مجموعه، از بهترین مجموعه های نمایشگاه امسال بوده است.

۵/۰۶/۱۳۹۰

روایت اعدام های 67 از زبان میرحسین

سایت خودنویس متنی را منتشر کرده است که ادعا می کند مشروح سخنان مهندس موسوی در جمع گروهی از فعالان ستادهای انتخاباتی وی بوده است. (از اینجا بخوانید) سخنان مربوط به اعدام های دهه شصت است. به روایت این سایت این سخنان یک سال پیش و در جلسه ای خصوصی بیان شده است. همچنین از پانویس این خبر بر می آید که احتمال دارد روایت های دیگری از این جلسه نیز وجود داشته باشد. در هر صورت این متن، به ویژه از آن جهت که مشروح ترین پاسخ مهندس موسوی در مورد اعدام های دهه شصت است بسیار حایز اهمیت خواهد بود. من اینجا و فقط به صورت خلاصه به یک بخش این متن اشاره می کنم و احتمالا در آینده به اصل موضوع بیشتر خواهم پرداخت:


«... حقیقت این است که نه بنده نه هیچ کدام از سران وقت قوا از این ماجرا خبر نداشتند. در جلسه‌ای که با سران سه قوه در همان زمان داشتم، کسی نبود در آن جلسه که با این کار موافق باشد. خاطرم هست حتی آقای خامنه‌ای در همان جلسه ابراز کردند که «این اعدام‌ها مثل قیری است که بر سر نظام می‌ریزد و همه را سیاه می‌کند». این موضع ایشان بود. حالا درست است که الان ایشان مخالف بنده هستند و در دو موضع متفاوت قرار داریم ولی دلیل نمی‌شود که بخواهم دروغ بگویم و حقیقت تاریخی را برای استفاه و نفع شخصی وارونه کنم تا چهره مخالف خود را سیاه جلوه بدهم. واقعیت این است که ایشان هم مخالف بود...».

۵/۰۵/۱۳۹۰

بنیان یک نگرش نادرست اقتصادی در تاملات راهبردی حزب مشارکت

سایت نوروز به تازگی سند «تاملات راهبردی جبهه مشارکت ایران اسلامی» را منتشر کرده است. (اینجا) این سند در سال 1387 و با هدف سیاست‌گزاری کلان پیش حزب مشارکت تهیه شده است. سند قابل تاملی است و خواندن آن را پیشنهاد می‌کنم، اما از خلال این سند، نگرش خاص طراحان به مسئله آزادسازی اقتصادی برای من قابل توجه بود. نگرشی که من گمان می‌کنم چندان پخته نبوده، در دل خود تناقض داشته و در نهایت به یک اشتباه استراتژیک بزرگ انجامیده است. اینجا می‌خواهم یک نگاه گذرا به این نگرش اقتصادی بیندازم.


در بخشی از سند می‌خوانیم: «ظرفیت «ساختار حقیقی» قدرت در جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر (سال 1387) محدود است. البته این امکان وجود دارد که در بخش اقتصادی، آزادسازی و عقلایی کردن تصمیم‌گیری‌ها را تحقق بخشید اما در بخش سیاسی، کماکان نوعی از اقتدارگرایی دست بالا را دارد». همین دو خط، چکیده‌ کاملی است از بنیان نگرش نادرست حزب مشارکت به مسئله آزادسازی اقتصادی. نگارنده این سند تصور می‌کند می‌توان در بخش سیاسی اسیر یک نظام استبدادی غیرشفاف و غیرپاسخ‌گو بود، اما در سایه این نظام به یک اقتصاد «آزاد» و «عقلایی» دست پیدا کرد.


به تعبیر خود این متن «تنها بخشی از جریان‌های اقتدارگرای حاکمیت به نوعی از «دیکتاتوری لیبرال» گرایش دارند و بخش‌های دیگر از آن در آرزوی اشکالی از «توتالیتاریسم»، «اقتدارگرایی نظامی» و «سلطانیسم» به سر می‌برند!» پس جای شگفتی است که چگونه گروهی از نخبگان سیاسی کشور که در میان آنان برخی اساتید علوم سیاسی نیز حضور دارند تصور می‌کنند در ساختارهای «اقتدارگرایی نظامی یا توتالیتاریسم یا سلطانیسم» امکان شکل‌گیری اقتصاد آزاد و یا تصمیمات «عقلایی» و «غیرسیاسی» در حوزه اقتصاد وجود دارد؟!


به نظر می‌رسد آرمان نهایی حزب مشارکت از پی‌گیری آزادسازی اقتصادی، دست‌یابی به نوعی «سوسیال دموکراسی» است که مرزبندی آشکاری با آزادسازی افسارگسیخته «نئوکان‌ها» دارد. سند تاملات در این مورد می‌گوید: «آماده کردن طرحی برای استقلال بخشیدن به حوزه اقتصاد نسبت به سیاست، به گونه‌ای که تصمیم‌گیری‌های اقتصادی به جز در برخی از حوزه‌های خاص (آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و تأمین اجتماعی) بر مبنای ملاحظات و منطق اقتصادی صورت گیرد و نه ملاحظات سیاسی». توجه به حساسیت‌های ویژه در بخش آموزش، بهداشت و تامین اجتماعی قابل تقدیر است، اما به نظر می‌رسد این نگاه، در هنگام بررسی راه‌کارهای گذار اقتصاد دولتی به خصوصی به ناگاه فراموش شده و شرایط بومی اقتصاد ایران نادیده گرفته می‌شود.


برای مثال این سند در ارایه یکی از راه‌کارهای گذار به اقتصاد آزاد تاکید کرده است: «تلاش برای جلب نظر مساعد بخش‌هایی از حاکمیت که اگر چه طرفدار گذار به مردم‌سالاری نیستند، اما نسبت به آزادسازی اقتصادی نظر مساعد دارند به طرح آزادسازی اقتصادی، ضروری می‌باشد». باز هم گویا طراحان سند از خود نمی‌پرسند چه کسانی می‌توانند هم زمان از «محدودیت مردم‌سالاری» و «آزادسازی اقتصادی» دفاع کنند؟ آیا این گروه بجز همان نیروهایی هستند که رانت‌های دولتی را در اختیار دارند؟ برای مثال یکی از سنتی‌ترین حامیان خصوصی‌سازی در کشور ما حزب موتلفه و جناح بازار است. گروهی که سال‌هاست انحصار واردات و توزیع کالا به کشور را در اختیار گرفته‌اند. تفسیر این گروه از آزادسازی اقتصاد، اجازه گسترش مافیای وارداتیشان به تمامی عرصه‌های اقتصاد (از خودرو گرفته تا محصولات کشاورزی) است. در عین حال به صورت طبیعی برای حفظ انحصار خود با هرگونه آزادسازی سیاسی و گسترش شفافیت از طریق آزادی مطبوعات مخالف هستند.


در واقع این شیوه از آزادسازی اقتصادی نه تنها فایده‌ای به حال صنعتگران، کشاورزان و تولیدکنندگان داخلی ندارد، بلکه با تقویت وارد کنندگان رانت‌خوار، عملا تولید و اشتغال داخلی را نابود می‌کند. رخ‌دادی که در ماجرای حذف یارانه‌ها به عینه شاهد آن هستیم و حتی خود سند تاملات نیز در بخشی دیگر به این حقیقت اشاره کرده است: «بازارهای اقتصادی (بازار کالا و خدمات، بازار کار، بازار سرمایه و ...) ناقص، تعین نیافته و فاقد پیش شرط‌های لازم برای عملکرد کارآمد هستند. از این رو فعالیت‌های بخش خصوصی نتایج مورد نظر را در موارد متعددی برآورده نمی‌سازد». عجیب اینکه چرا این تناقض از دیدگاه طراحان این سند پنهان مانده است.


خلاصه امر اینکه نگرش نادرست به مسئله آزادسازی اقتصاد و این تصور ساده‌انگارانه که می‌توان حتی در یک نظام غیرآزاد، به آزادی اقتصادی رسید، سبب شد تا گروه‌هایی از اصلاح‌طلبان نیز به جرگه حامیان طرح حذف یارانه‌ها بپیوندند و حتی پس از مشاهده عواقب ویرانگر آن، صرفا به انتقاد از شیوه اجرای دولتی بسنده کنند. به باور من تا زمانی که اصلاح‌طلبان نتوانند این ضعف آشکار در اتخاذ سیاست‌های کلان اقتصادی را برطرف سازند، برنامه‌ریزی‌های سیاسی آنان به صورت مداوم ابتر باقی می‌ماند.

کسی از کردستان سخن نمی‌گوید

حملات نظامی ناتو به بهانه مبارزه با تروریسم در افغانستان یا مهار سرهنگ قذافی در لیبی اگر به کشته شدن غیرنظامیان بینجامد (اینجا) خبرش خیلی زود در صدر فهرست اخبار قرار می‌گیرد. رسانه‌های حکومتی ایران مشتاقانه این اخبار را پوشش می‌دهند و ندای دلسوزی برای غیرنظامیان بی‌گناه و بی‌پناه سر می‌دهند. گاه این فشارهای رسانه‌ای به حدی گسترش می‌یابد که مقامات ناتو را ناچار می‌کند به برخی اشتباهات خود اعتراف کرده و یا حتی عذرخواهی کنند، (اینجا) اما گویا این فقط «ناتو» است که حق ندارد غیرنظامیان را بکشد!


هیچ کس نفهمید چرا و با چه منطقی نیروی زمینی سپاه از مرزهای غربی گذشت و تحت عنوان مبارزه با تروریست‌های پژاک، مناطق کردنشین غرب ایران و شرق عراق را زیر آتش توپ‌خانه گرفت. سخن گفتن از منطق این جنگ و ریشه‌های آن شهامتی می‌خواهد که من ندارم. اما می‌خواهم بپرسم چرا وقتی غیرنظامیان کرد در حملات سپاه کشته شدند، روستاهایشان ویران شد و اهالی آواره شدند، (اینجا) هیچ کس دلش برای قربانیان جنگ نسوخت؟ چرا در رسانه‌های مجاز حکومتی حتی یک سطر خبر هم در این مورد منتشر نمی‌شود؟ نیروهای پژاک تروریست‌تر از طالبان بودند؟ جان غیرنظامیان کرد بی‌ارزش‌تر از افغان‌هاست؟ یا اینکه حق انحصاری تهاجم به غیر نظامیان در اختیار سپاه است؟


پی‌نوشت:
من نمی‌دانم آن دولتمرد عراقی که حاضر نیست در برابر ورود نیروهای نظامی بیگانه به خاک کشورش حتی یک اعتراض خشک و خالی هم بکند، فردا چطور می‌تواند در برابر اتهام مزدوری و دست‌نشاندگی از خود دفاع کند؟

۵/۰۴/۱۳۹۰

چه سیاستی پشت افشای لیست اصلاح‌طلبان بود؟

دو روز پیش، وبسایت تازه تاسیس «سیاست‌نامه» از تکمیل فهرستی از اصلاح‌طلبان برای حضور در انتخابات مجلس خبر داد. (لیست 20نفره را از اینجا بخوانید) انتشار این خبر که به صورت گسترده در تمامی رسانه‌های اصولگرا بازتاب یافت با واکنش برخی از شخصیت‌هایی مواجه شد که نامشان در فهرست 20نفره ذکر شده است. برخی رسانه‌های جنبش سبز نیز تلاش کردند تا با پررنگ‌کردن واکنش این چهره‌ها، اساس حضور یک لیست اصلاح‌طلب در انتخابات مجلس هشتم را منکر شوند، اما واقعیت چیز دیگری است.


بنابر اطلاعات ناچیز نگارنده، از مدت‌ها پیش تلاش برای باز کردن پای اصلاح‌طلبان به انتخابات مجلس آغاز شده است. محوریت این تلاش با شخص هاشمی رفسنجانی است که تلاش می‌کند رهبر نظام را متقاعد سازد برای دفع خطر احمدی‌نژاد گزینه دیگری جز آشتی با یک طیف از اصلاح‌طلبان میانه رو ندارد. تنها حقیقت مشترکی که همه جناح‌های حاضر بر سر آن توافق دارند این است که اصولگرایان به کلی حمایت مردمی را از دست داده‌اند و به تنهایی حتی 15 درصد از رای دهندگان را جذب نخواهد کرد. در چنین شرایطی دو حالت بیشتر وجود ندارد. یا گروهی معدودی از اصلاح‌طلبان وارد عرصه انتخابات می‌شوند و بخشی از نارضایتی‌های موجود در جامعه را نمایندگی می‌کنند و یا تمامی ظرفیت‌های اعتراضی برای اشغال توسط حامیان احمدی‌نژاد خالی می‌ماند.


مرور نیروهای حاضر


در یک جمع‌بندی کلی، فعالان سیاسی داخل نظام به سه گروه تقسیم می‌شوند. طیف نخست اصولگرایان سنتی که فعلا نزدیک‌ترین گروه سیاسی (غیرنظامی) به رهبری محسوب می‌شوند. این گروه در مقطع کنونی بزرگترین دشمن خود را طیف احمدی‌نژاد (جریان انحرافی) قلمداد می‌کند و امیدوار است تا با جلب حمایت بخش کوچکی از اصلاح‌طلبان در مجلس آینده، دولت را محاصره و حتی ساقط کند. این اصولگرایان چه با هدف داغ شدن تنور انتخابات و ایجاد یک مشروعیت نیم‌بند برای نظام و چه با هدف تضعیف دولت از حضور اصلاح‌طلبان در انتخابات استقبال می‌کنند.


گروه دوم دولت است که گمان می‌کند برای شکست دادن اصولگرایان سنتی در انتخابات مشکلی از جانب حمایت‌های مردمی ندارد. در واقع احمدی‌نژاد ثابت کرده که همواره می‌تواند خود را در موضع منتقد وضعیت موجود قرار دهد و با انداختن گناه همه اشتباهات به گردن دیگران، حمایت بخش‌هایی از ناراضیان فرودست اجتماعی را کسب کند. این حمایت‌ها، هرقدر هم که طی دو سال گذشته کاهش پیدا کرده باشند، همچنان برای شکست اصولگرایان بی‌اراده و بلی‌قربان‌گو کافی هستند. در چنین شرایطی، طیف دولت تنها خطر جدی را در حضور احتمالی اصلاح‌طلبان می‌بیند که در برابر آن‌ها نمی‌تواند نقش اپوزوسیون را بازی کند. بدین ترتیب دولت هرکاری انجام می‌دهد تا اصلاح‌طلبان وارد انتخابات نشوند.


گروه سوم جریان اصلاح‌طلبان میانه‌رو، با محوریت هاشمی رفسنجانی هستند که امیدوارند از وضعیت موجود و نیاز رهبر به حمایت مردمی در حذف احمدی‌نژاد بهره‌مند شوند و دوباره به ساختار قدرت بازگردند. این گروه هیچ کدام از دو جریان قبلی را رقیب خود قلمداد نمی‌کند. در واقع تهدید اصلی برای این گروه، دیگر جریانات اصلاح‌طلبی هستند که قصد حضور در انتخابات را ندارند. به صورت ویژه شخص سید محمد خاتمی، با وزن سیاسی و اقبال عمومی منحصر به فرد خود، بزرگترین تهدید برای اصلاح‌طلبان متمایل به حضور در انتخابات محسوب می‌شود. اگر خاتمی تصمیم قطعی بگیرد که انتخابات بعدی را تحریم کند، احتمالا هیچ کس جرات نخواهد کرد با پرچم اصلاح‌طلبی وارد عرصه شود. در میان توده ایرانیان اصلاحات همچنان در قامت خاتمی تعریف شده است و مخالفان وی نمی‌توانند مدعی اصلاحات باشند. بدین ترتیب اراده شخص خاتمی می‌تواند به صورت کامل گروه سوم را از عرصه سیاسی حذف کند.


حالت‌بندی‌های احتمالی


با مقدمه فوق، از میان سه گروه نامبرده شده همه چیز به گروه سوم بستگی دارد. اگر این گروه وارد عرصه شوند نظام فرصت می‌کند تا جریان حامی دولت را به صورت کامل پاکسازی کند. در این شرایط مجلس بعدی در اختیار اکثریتی از اصولگرایان با وزن کم و اقلیتی از چهره‌های شاخص اصلاح‌طلب با وزن بالا (نظیر عارف، جهان‌گیری و انصاری) قرار خواهد گرفت. با چنین مجلسی احمدی‌نژاد حتی اگر بتواند دوره چهارساله‌اش را به پایان برساند، دیگر یک مترسک کاملا خنثی خواد بود. در عین حال نظام یک نمونه آزمایشگای و شبیه‌سازی شده از منتقدان را به داخل مجلس کشانده تا بخش‌هایی از مشروعیت از بین رفته‌اش را ترمیم کند.


اما اگر تمامی اصلاح‌طلبان انتخابات را تحریم کنند، آنگاه ابتکار عمل در دست تیم دولت باقی می‌ماند. در این شرایط قدرت رهبر نظام در تقابل با احمدی‌نژاد از قبل هم کمتر خواهد شد و رییس دولت کودتا فرصت خواهد کرد تا از آخرین برگ برنده خود، یعنی بسیج توده‌های پایین اجتماع جهت حمله به پایگاه مجلس استفاده کند. پیش‌بینی نتیجه این حالت بسیار دشوار است اما من تصور می‌کنم رهبری ناچار خواهد شد یک بار دیگر بازی را به هم بزند و دولتی را که خودش به مدد یک کودتا سر کار آورده، با یک کودتای دیگر ساقط کند.


چرا سایت‌های دولتی لیست اصلاح‌طلبان را منتشر ساختند؟


هیچ گروهی نباید با نام اصلاح‌طلب وارد عرصه انتخابات شود. این احتمالا استراتژی این روزهای حامیان دولت است، اما از آن‌جا که شورای نگهبان در انحصار رهبری است، یک راه بیشتر پیش روی دولت باقی نمی‌ماند: «سوزاندن مهره‌های حریف»! در شرایطی که حتی خاتمی هم از حضور در انتخابات استقبال نمی‌کند، هرکس که نامزد انتخابات شود با موجی از حملات مخالفین مواجه خواهد شد. این حقیقت ساده را تیم دولت به خوبی می‌داند پس زیرکانه اسامی محتمل‌ترین نامزدهای اصلاح‌طلبان را منتشر می‌کند* تا از ظرفیت سبزهای حامی تحریم برای تخریب و سوزاندن این چهره‌ها استفاده کنند. در این شرایط گزینه‌های مطرح شده یا باید حضور در انتخابات را منکر شوند و یا باید برای نزدیک به شش ماه در معرض حملات تحریمی‌ها قرار بگیرند.


عامل تعیین کننده


اما اگر از من بپرسند که نقش جنبش سبز در میان این جدال‌ها چیست؟ من می‌گویم حرف اول و آخر را جنبش خواهد زد. در واقع این جنبش سبز است که تعیین می‌کند اصلاح‌طلبان در انتخابات حاضر شوند یا نه. فراموش نکنید در تعاریف فعلی حکومت و باور عامه مردم همچنان «اصلاح‌طلبان» اسم رمز شخص «سیدمحمد خاتمی» است. رییس دولت اصلاحات تا این لحظه قاطعانه اعلام کرده است در فضای امنیتی و در یک انتخابات نیم‌بند شرکت نخواهد کرد. پس اگر جنبش سبز بتواند از مواضع کنونی خاتمی حمایت کند، قطعا او نیز در مسیری که انتخاب کرده قاطعانه‌تر به پیش می‌رود و در نهایت پای اصلاح‌طلبان را از انتخابات مجلس خواهد برید.


در نقطه مقابل، اگر جنبش سبز در برابر افراطیونی که خاتمی را مورد حمله و توهین قرار می‌دهند سکوت کند، هیچ بعید نیست مذاکرات پشت پرده اصلاح‌طلبان میانه‌رو او را متقاعد کند که به عرصه اصلاح‌طلبی نیم‌بند انتخاباتی باز گردد. در واقع این خطر وجود دارد که خاتمی گمان کند با نزدیک‌تر شدن به مواضع جنبش، نه تنها خود را در خطر حصر و بازداشت از جانب حاکمیت قرار خواهد داد، که حتی آبرو و شرافتش نیز از جانب افراطیون در امان نخواهد ماند. این یعنی او از ادامه مسیری که اکنون انتخاب کرده پشیمان خواهد شد، خیلی آرام خودش را کنار خواهد کشید، جنبش را بیش از پیش در سردرگمی رها خواهد کرد و امکان را برای میانه‌روهای فرصت‌طلب و تحرکات حاکمیت فراهم خواهد ساخت.


پی‌نوشت:
* یک بار دیگر تاکید می‌کنم که فهرست اعلام شده به هیچ وجه فرضی و دروغین نیست. بر سر تک تک این گزینه‌ها میان آقای هاشمی و بیت رهبری چانه زنی و گفت و گو شکل گرفته و یا می‌گیرد.

چه باید کرد؟ - مبارزه طلبی سیاسی

شهروند سبز - «چه راهی باقی می ماند که بتواند برتری آشکاری به مقاومت دموکراتیک بخشیده و در عین حال گرایش به تضعیف هرچه بیشتر نقاط ضعف دیکتاتوری داشته باشد؟ کدام حرکت تکنیکی‌ای می‌تواند قدرت سیاسی را نمایان کند؟ گزینه مناسب برای این پرسش، مبارزه طلبی سیاسی است.

مشخصات مبارزه طلبی سیاسی به قرار زیر است:


- مبارزه طلبی سیاسی نمی‌پذیرد که نتیجه مبارزه توسط راه‌کارهای مبارزاتی که توسط دیکتاتور انتخاب می‌شوند، تعیین گردد.


- مبارزه برای رژیم مشکل است.


- مبارزه‌طلبی سیاسی به گونه‌ای منحصر به فرد می‌تواند نقاط ضعف دیکتاتوری را بدتر کرده و منابع قدرت را از وی دریغ کند.


- مبارزه‌طلبی سیاسی می‌تواند حرکتی کاملا پراکنده باشد ولی در عین حال بر روی یک موضوع خاص متمرکز باشد.


- مبارزه‌طلبی سیاسی موجب بروز خطا در قضاوت و عمل دیکتاتور می‌شود.


- مبارزه‌طلبی سیاسی می‌تواند به صورتی موثر مردم، گروه‌های اجتماعی و موسسات مختلف را به صورت یک کل واحد با هدف خاتمه دادن به سلطه وحشیانه عده‌ای معدودی بر آن‌ها، بسیج نماید.


- مبارزه‌طلبی سیاسی می‌تواند باعث توزیع موثر قدرت در جامعه گردد که خود باعث محتمل‌تر شدن تاسیس و پابرجا ماندن یک جامعه دموکراتیک می‌شود».


مبارزه‌طلبی سیاسی یا همان مبارزه بدون خشونت چه مختصاتی دارد؟ چرا پیروز می‌شود یا شکست می‌خورد؟

«خطای معمول در مبارزه‌طلبی‌های سیاسی پیشین، که اکثرا بدون برنامه ریزی قبلی شکل گرفته بودند، این بود که تصور می‌شد می‌توان با اتکا بر یک یا دو روش، مثل اعتصابات و تظاهرات عمومی، به نتیجه رسید. در حقیقت روش‌های بسیاری وجود دارند که به استراتژیست‌های مقاومت اجازه می‌دهند در مواقع لزوم مقاومت را متمرکز کرده یا پراکنده سازند.

در حدود دویست روش از اقدامات غیرخشونت آمیز شناخته شده و مطمئنا روش‌های بسیار دیگری وجود دارند. این روش‌ها تحت سه دسته اصلی طبقه‌بندی شده‌اند: اعتراض و ترغیب، عدم همکاری و تهاجم. روش‌های اعتراض و ترغیب اکثرا تظاهرات نمادین هستند که شامل رژه‌ها، راه‌پیمایی‌ها و شب‌زنده‌داری‌ها می‌شود. عدم همکاری خود به سه زیر گروه تقسیم می شود. (الف) عدم همکاری اجتماعی، (ب) عدم همکاری اقتصادی (شامل تحریم‌ها و اعتصابات) و (ج) عدم همکاری سیاسی. تهاجم‌های غیرخشونت‌آمیز نیز با راه‌کارهای روانی، فیزیکی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی‌ای همچون روزه، تصرف غیرخشونت آمیز و دولت های موازی دسته آخر هستند.

تعداد قابل توجهی از این روش‌ها که با دقت انتخاب شده و به صورتی پایدار توسط مردم غیرنظامی در متن یک استراتژی هوشمندانه حاوی تاکتیک‌های مناسب بکاربرده شوند هر حکومت نامشروعی را با مشکلاتی جدی مواجه خواهند کرد. این موضوع شامل تمامی حکومت های دیکتاتوری نیز می‌گردد».

در یادداشت های بعدی بیشتر درباره انواع روش‌ها خواهم نوشت اما فکر می‌کنم این پاراگراف یکی از عمده ترین مشکلات ما را نشان‌مان می‌دهد: استفاده نکردن از انواع روش‌های مبارزه. علاوه بر انواع روش‌های ذکر شده در این کتاب، در اکثر کشورها مردم روش‌هایی نو متناسب با خصوصیات خاص کشور خودشان به کار برده‌اند. ما هم باید بیشتر فکر کنیم، خلاقیت به کار ببریم و از شکست‌های مقطعی یا تمسخر شدن‌مان نهراسیم. اگر بی‌شماریم باید بی‌شمار روش برای پیشبرد اهداف‌مان پیشنهاد کنیم و به کار ببریم.


پی‌نوشت:
مجموعه یادداشت «چه باید کرد»؟ را «شهروند سبز» بر پایه آموزه‌های کتاب «از دیکتاتوری تا دموکراسی» تهیه کرده است. شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

۵/۰۳/۱۳۹۰

اسناد کودتا – افتضاح آرای «تا نخورده»


آقای محسنی اژه‌ای، وزیر اطلاعات وقت و دادستان فعلی كل كشور، روز یکشنبه 6/4/88 در مصاحبه با شبکه دو سیما وجود برگه‌های رأی تا نخورده در صندوق‌ها را نامعقول دانست. ایشان مدعی شد «رایی که مردم می‌خواهند در صندوق بریزند در صندوق، یک گوشه می‌نشینند یا می‌ایستند و روی برگه نام فرد مورد نظرشان را می‌نویسند. معمولا برگه رای را تا می‌زنند، ممکن است کسی هم بدون تا بنویسد و بیندازد توی صندوق، اشکالی ندارد، ولی معمولا برای اینکه کسی نبیند، یک تا می‌زنند و حتی بعضی‌ها دو تا می‌زنند تا چهار لا شود و بعد به صندوق می‌اندازند». وزیر اطلاعات در ادامه می‌گوید: «چون این برگه‌ها را به این حالت می‌اندازند درون صندوق، اوراق روی هم انباشته می‌شود و بالا می‌آید، از صبح اول وقت تا پایان وقت و ساعت رای گیری، این برگه‌ها روی هم انباشته می‌شود بنابراین، حجیم می‌شود و پرس شده نیست».

تصاویری که بعدها از جریان بازشماری آرای 10درصد صندوق‌ها منتشر شد به اندازه کافی گویا بود. با نگاهی ساده به چند تصویر منتشر شده در سایت عصر ایران (اینجا) به خوبی می‌توان تفاوت میان تعرفه‌های تا خورده و تا نخورده (عکس آخر) را دریافت. این مسئله‌ای بود که امیدوار رضایی، نماینده محسن رضایی در جریان این بازشماری آرا نیز به نوعی آن را تایید کرد و گفت: «ادعای وزارت کشور در بازشماری صندوق‌ها، در نوعی بازشماری غیررسمی از برخی صندوق‌ها قبل از اطلاع جامع به نامزدها بوده است. البته در همین بازشماری غیررسمی مشخص شد که 70 تا 80 درصد آرا با یک نوع خودکار و با یک خط مشترک به نفع یک کاندیدای خاص به صندوق‌ها ریخته شده است». (اینجا)

پس از بروز این شواهد، کدخدایی سخن‌گوی شورای نگهبان در تاریخ 9/4/88 در واکنش به مسئله تعرفه‌های تانخورده مدعی شد: «این موضوع از همان بخش‌هایی است که قوه قضائیه باید به آن رسیدگی کند و با کسانی که این شائبه‌ها را درست می‌کنند برخورد نماید. صرف تا خوردن یا نخوردن تعرفه‌ها و نو بودن آن‌ها نمی‌تواند دلیل انجام تخلف باشد». (اینجا)

فارغ از اینکه همه ما خود تجربه حضور پای صندوق‌ها را داریم و می‌دانیم که اساسا حفره ورودی به صندوق‌ها آنقدر گشاد نیست که بتوان چنین تعرف‌هایی را بدون تاخوردگی داخل آن انداخت، ای کاش سخنگوی شورای نگهبان دست کم یکبار هم نگاهی به آیین‌نامه اجرایی انتخابات(اینجا) می‌انداخت که تاکید کرد است:

«چهارم ـ مرحله اخذ رأی
1- (با این فرض كه رأی‌گیری با رایانه است) متصدی ثبت نام برگ رأی را از محل پرفراژ ( نقطه چین ) از تعرفه انتخاباتی جدا نموده و به رأی‌دهنده تسلیم می‌نماید و رأی‌دهنده با علامت گذاری در مقابل اسم یكی از نامزدها، برگ رأی را بدون هرگونه نوشته و یا علامت دیگری و بدون اینكه آن را تا نماید داخل صندوق می‌اندازد. چنانچه انتخابات به شیوه دستی برگزار شود (رایانه‌ای نباشد که در این انتخابات نبود)، لازم است رأی دهنده نام نامزد مورد نظر خود را در محل تعیین شده در برگ رأی بنویسد، سپس برگ رأی را تا نموده و داخل صندوق بیندازند».

پی‌نوشت:

این مجموعه یادداشت برپایه سند «دیده‌بان سبز انتخابات» معروف به «گزارش 300 صفحه‌ای» تهیه می‌شود. متن کامل این گزارش را می‌توانید از اینجا+ و یا اینجا+ دریافت کنید و برای پی‌گیری پیشنه این بحث به بخش «اسناد کودتا» مراجعه نماييد.

یادداشت وارده: برای جناب مکارم شیرازی - فاصله هست میان اعدام و اقتدار!

وحید - این یک متن تخصصی نیست، بیشتر گلایه است، از یک شهروند معمولی این جامعه، به یک مرجع تقلید. خلاصه همه این حرف‌ها که می‌خوانید را مادر همان طلبه‌ای که مضروب شده در یک کلام گفته: اگر این اتفاق برای جوان دیگری می‌افتاد آیا مسوولین به عیادت می‌آمدند؟ (اینجا)


جناب مکارم شیرازی هم آن دفعه که یک روحانی در خیابان شریعتی مضروب شده بود و هم این بار، واکنش‌های تندی نشان دادند. دفعه پیش ضاربین را مفسد فی الارض دانستند. (اینجا) این بار خواسته‌اند که دادگاه‌های علوی راه اندازی شود. ترجمه‌شان هم از دادگاه‌های علوی این است که وکیل گرفته نشود، تشریفات نباشد، یک هفته‌ای حکم صادر شود و احتمالا به شدیدترین وجه ممکن مجازات انجام شود تا جنبه جلوگیرانه داشته باشد. (اینجا)


می‌شود در کنار حرف‌های جناب مکارم به سخن سنجیده آن مادر دردمند بیشتر فکر کرد! همین گله ساده نشان از بسیاری ناگفتنی‌ها دارد. با این همه به نظر نمی‌رسد مشکل ِ ما در گرفتن وکیل و دادرسی، از آن گونه که جناب مکارم غربی می‌خوانند و به گمان من حتی به استهزاء می‌گیرند باشد. مشکل در این نیست که متهم باید برای رعایت حقوق قانونی خود وکیل داشته باشد، به نظر نمی‌رسد مشکل، انکار اعترافات اولیه متهم به تلقین وکیل باشد، چرا که اساسا اگر ادله کافی برای اثبات وجود داشته باشد قاضی نیازی به انکار یا عدم انکار متهم ندارد.


به گمانم جناب مکارم دو موضوع را خلط می‌کنند، این که یک جرم رخ داده و بارز را می‌گذارند وسط و مشهود بودن جرم را ملاک این می‌کنند که خب حالا که اینقدر روشن است چه نیازی به وکیل؟ و بعد آن را تعمیم به کل می‌دهند غافل از اینکه قید ِ «حالا که اینقدر روشن است» همیشگی نیست! ایشان برای مواقعی که جرم روشن نیست توضیحی نمی‌دهند و متاسفانه جنبه طرد وکیل در سخنان ایشان شاید نشان از زاویه نگاه ایشان به مساله دارد که در بسیاری موارد همین نگاه باعث مشکلات فراوان بوده و هست. بماند که وکیل فقط برای اثبات بی گناهی متهم نیست و گاه تنها برای رعایت حقوق اوست.


ایشان از سرعت در رسیدگی می‌گویند، حرف حقی است که سرعت در رسیدگی از مهمترین جنبه‌های قضایی است، با این همه سرعت در رسیدگی الزاما به معنای خشونت نیست، و بیشتر به نظر می‌رسد که جناب مکارم بر مبنای عصبانیت به ویژه از اینکه به روحانیون ضربه وارد شده اینگونه همه چیز را با هم آمیخته‌اند. آنچه من از حرف‌های ایشان می‌فهمم رگه‌هایی از تندی را با خود دارد، گونه‌ای از همسان دانستن قاطعیت با خشونت!


بله؛ سیستم قضایی ما کند است، اما نه به دلیل امکان برخوردار بودن از وکیل، نه به دلیل احتمال انکار اقرارات اولیه متهم به القای وکیل، سیستم قضایی ما در یک کلام و به تعبیری عمومی «فشل» است! جانی ندارد و از یک سیستم بی‌جان چه انتظار تندی؟ حال وکیل بشود گرفت یا نه، پرونده تشکیل بشود یا نه، چه فرقی می‌کند؟


سیستم قضایی ما از آنجا کند است که اساسا استقلالی ندارد، سیستم قضایی ما از آنجا کند است که بر خلاف شعارهای خوش آب و رنگ، گویی اساسا برپا داشتنِ عدالت برای او معنایی ندارد، سیستم قضایی ما از آنجا کند است که «پنهان کار» است، آن هم نه به نفع مردم و علیه مجرمان، که به عکس! سیستم قضایی ما مرده! سند زنده مرده بودنش همین که صد نفر صد نفر می‌آوردند و اعتراف می‌گرفتند و جناب مکارم البته نیازی به گله نمی‌دیدند! گویی آبرو و حرمت آن‌ها هیچ کدام به اندازه این بنده خداهای مضروب شده روحانی نبوده برای ایشان. از قضا مردم، همین که فهمیدند اساسا سیستمی در کار نیست در پس ذهنشان جرم پذیری شکل می‌گیرد! سال‌هاست که چنین است، من فقط یک مثال نزدیک زدم.


جناب مکارم، بیشتر از آن خشونتی که امکان بازگیری دارد یک «سیستم سالم»، توان جلوگیری را بالا می‌برد. سیستم قضایی ما سال‌هاست که مرده، از مرده چه انتظار خشونت و اقتدار دارید؟ گیرم که یک مرده چهره ترسناکی هم داشته باشد، چه می‌تواند که بکند؟ مگر تا همین امروز سیستم قضایی اعدام نداشته؟ مگر مردم نمی‌دانند عاقبت قتل در این کشور چیست؟ همه می‌دانند، اما وقتی برای کوچکترین کارها سیستمی صحیح نبود و شما هم اعتراض نداشتید، آرام آرام برای مردم این مساله جا می‌افتد که خودمان مشکلاتمان را حل می‌کنیم؛ با چوب و چماق! با قمه!


سیستم قضاییِ ما ضربه‌های مهلکی خورده در این سال‌ها جناب مکارم، همین دو سال اخیر هم شاید حکم تیر خلاص داشته، متاسفانه شما آنگاه که باید خطاهای بزرگتر را می‌دیدید و زبان علی در کام می‌کردید و داد بر می‌آوردید نیاوردید و امروز این نگرانی‌تان حکم کوزه شکسته و آب ریخته دارد. هرچند هنوز هم مشکل را درست نمی‌بینید و راه حل درست نمی‌دهید! مگر قاتل سعادت آباد به طرفة العینی اعدام نشد؟ چه شد؟ هیچ! جز یک ترافیک صبحگاهی در محل اعدام چیز بیشتری از آنچه که شما در نظر دارید نشد. همین چند هفته پیش پسری، دختری را بر روی پل مدیریت به ضربات چاقو از پای درآورد. چیزی شبیه به همان نوع ِ قتل ِ سعادت آباد. (اینجا)


مردم وقتی در میانشان عصبیت موج زد، وقتی آرامش با خبرهای ریز و درشت ِ سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی از میانشان رخت بر بست، وقتی سیستم اداره جامعه نتوانست صبوری و مدارا به مردم تزریق کند، وقتی در خوابِ غفلت بسیاری مسند نشینان فرهنگ جامعه، کلاهبراداری «زرنگی» نام گرفت و یا بردن آبروی دیگران در رسانه‌ها و تریبون‌های عمومی و رسمی مملکت را کسی دهن به اعتراض نگشود گمان نبرید که مردم شبیه پیغمبر زاده بزرگ شوند، و نصایح خشک و خالی را بپذیرند یا اساسا در پس ذهن‌هاشان چیزی به اسم قانون و قضا بنشیند. عدم انجام خشونت بیشتر از اینکه ترس بخواهد نیازمند درونی شدن آرامش و دیدن سلامت در سیستم قضایی است. این شما و این ما، نه دادگاه‌های علوی، که طناب‌های اعدام سیار راه بیاندازید، اگر آب از آبِ جرم خیزی تکان خورد.


تا حس انتقام‌های شخصی درون مردم زنده باشد، خشونت و اعدام درمان گر نیست. تا زمانی که رییس جمهور ما برای جواب دادن به سوالِ کشتن ندا در مقابل خبرنگار خارجی عکس شهیده «مروة شربینی» بیرون بکشد (اینجا) و به خیال خود خبرنگار را بایکوت کند و از جواب دادن به کشتن ندا طفره برود هیچ خشونتی درمانگر نیست. چرا که مردم بعد از اندک زمانی خواهند خواند که قاتل مروة به حبس ابد (شدید ترین محاکمه ممکن) محکوم شده اما اینجا هر روز برای ندا فیلم می‌سازند و حقیقت را وارونه می‌کنند. همین می‌شود که یک ذهنیت نانوشته میان همه و در فضای اجتماع شکل میگیرد، بین مردم عادی و غیرسیاسی هم آرام آرام رشد می‌کند و مردم همه از روح اجتماع پیروی می‌کنند و اقتدار و راستی قوه قضا را ویران شده می‌بیند و ویرانه را چه به اقتدار؟! مردم به دین امرای‌شان هستند و مگر دین امرای ما امروز جز این چیز دیگری است؟


جناب استاد، مرجع بزرگوار، تا زمانی که قوه قضاییه در ذهن مردم به جای پناهگاه معادل زد و بند و رشوه بود، معادل سیستم حقیر ِ گوش به فرمانی از وزارت اطلاعات بود روال همین است که هست. تا زمانی که کسانی را بازداشت می‌کنند و دادستان تهران می‌گوید ما که حکمی نداده‌ایم برای بازداشت، اظهار بی‌اطلاعی می‌کند (اینجا) روال همین است که هست. گمان نبرید این یک مساله سیاسی است و به عموم مردم ِ حتی غیرسیاسی چه ربط دارد؟ نه، چنین گمان نبرید که اساسا یک سیستم روحی حاکم بر خود دارد که انعکاس آن را همه در هر صنف و گروه و مقامی لمس می‌کنند، زبان به زبان می‌شنوند و درک می‌کنند.


در بسیاری کشورهای دنیا مجازات قاتل اعدام نیست و با این همه به اندازه ما هم جرم خیز از نظر قتلی نیستند. حتما می‌دانید که جرم خیزی ما در رده‌های بالای دنیا است؟ این تناقض را چه طور باید پاسخ داد؟ جناب آقای مکارم، عدالت و بازگیری، زمانی معنا می‌یابد که به شکایت ِ یک مستخدم ساده هتل، رییس صندوق بین المللی پول را قبل از سوار شدن به هواپیما بازداشت می‌شود و جلسه‌اش با صدر اعظم آلمان لغو. پرونده رسانه‌ای می‌شود تا در اذهان عمومی مردم روشن شود که ادعا درست بوده یا خیر؟ نه اینکه مانند سردار زارعی ِ ما ابتدا قضیه به سرعت تکذیب شود، بعد که از همه جا توسط رسانه‌هایی که حاکمان ما چشم دیدنشان را هم ندارند خبر درز کرد یک چیزهایی جسته گریخته گفته شود و بعد هم برود به بوته فراموشی تا سردار بعدی! (اینجا)


عدالت زمانی مفهموم می یابد و بازدارنگی پرمعنا می‌شود که روشن شود به دلیل شنود تلفنی، یک امپراتور رسانه‌ای به فنا برود و جایگاه نخست وزیر متزلزل بشود (اینجا) نه اینکه سردار مشفق بنشیند و با آب و تاب نتایج شنود را در جمعی با حضور برخی هم لباس‌های شما با آب و تاب بگوید و شاید به قول خودش که به خدمت علما هم می‌رسیده به حضور خود شما هم رسیده باشد و باز به جای او، شاکیانش را از مرخصی به زندان بخوانند!


جناب مکارم، قضایا اندکی پیچ و خم بیشتری از آنچه که شما گمان می‌کنید دارد، البته شما به وظیفه اسلامی عمل کرده‌اید، طبق معمول سیستم غربی و وکیل را هم که زیر سوال بردید و بر آن تاختید، هرچند من نمی‌دانم این اسلام‌خواهی و عدالت‌طلبی بزرگانی چون شما به سان لطف ِ شیخ و زاهد چرا گاه هست و گاه نیست!


در ماجرای اخیر، سیستم بیمارستانی مورد بازخواست قرار گرفته که چرا سریع پذیرش نکرده؟ انگار دوستان ناگهان با این مساله مواجه شده‌اند! گویی تا پیش از این فی‌الفور پذیرش می‌شده است! عدالت همین جاهاست که ضربه می‌خورد، بی اعتمادی و اقدام‌های شخصی اینجاهاست که ریشه می‌زند و بزرگ می‌شود که مردم این سوال‌ها را در ذهنشان نگاه می‌دارند که آقایان تا دیدند یک طلبه چنین شده بلوا راه انداخته‌اند. این مساله بیشتر خشم می‌آفریند تا خشنودی. بار دیگر آن جمله شاهکار را از زبان مادری که درد فرزندش را دارد بخوانید که آیا اگر کس دیگری بود باز به ملاقات می‌آمدید؟ کاش عدالت علوی زمانی که فقرا از درب بیمارستان‌ها بازگشت داده می‌شدند دقیقا همینقدر به خشمتان می‌آورد. (اینجا)


جناب مکارم، شرمنده از بی‌ادبی و جسارتم، عده‌ای ادعا کرده بودند که کله‌هاشان را در زندان‌های رسمی کشور و برای خورد کردن و شکستن و از هم پاشاندن روحیه در گنداب توالت فرو کرده‌اند، یک نفر هم نبودند، چند نفر چنین ادعایی داشتند، حافظه‌ام برای یافتن عکس العملی از شما یاری نمی‌کند. عدالت علوی شما شاید آن زمان دادگاهی نداشته؟! نمی دانم! (شرح شکنجه‌ها را از اینجا+ و اینجا+ بخوانید)


من نمی دانم این کاریکاتور ِ ادعاهای عدالت علوی را چطور باید به عنوان یک شهروند هضم کنم. خطابم تنها به شما نیست اما نمی‌توانم نگویم که:


صد فخر همی کنی که می‌ می‌نخوری - - - صد کار کنی که می غلام است آن را*


به گمان من دم بر نیاوردن در مقابل این فجایع از هزاران «می» ناگوارتر است! مساله قتل روح الله داداشی به کمیسیون امنیت ملی مجلس رفته. شما گمان می‌کنید چه خواهند کرد؟ اگر دوست دارید بگذارید من داستانی به نام کهریزک را برایتان یاداوری کنم که این دوستان هیچ نکردند. بگذارید کوی دانشگاه و کوس سبحان را یادآوری کنم که هیچ نکردند.


بله، شما هم خواهید گفت که آن‌ها کار دوستانِ از ما بهتران بوده و نمی‌شده آن‌ها را مجازات کرد و من می‌گویم دقیقا همین جاهاست که ریشه دردها شروع می‌شود، جامعه هوشیار است، حس دارد، زنده است، وقتی با این گونه اقدامات کشته شد، وقتی با این نوع برخوردها شاکله اش فرو پاشید دیگر انتظار معجزه و خویشتن داری و بی جرمی از آن نداشته باشید. ریز و درشت و هزار گونه دیگر از این رفتارها را مردم سیاسی و غیر سیاسی همه می‌بینند و هرچند خاموش اما عکس العمل نشان می‌دهند. یک جامعه یک سیستم تاثیر پذیر از ریزترین کنش‌های اجتماعی است، دانه به دانه این رفتارها در جان مردم تاثیر می‌کند، کافی است مردم کوچه و بازار درونشان جا افتاده باشد که کارها در این مملکت با پارتی، پول و رشوه و این مسائل قابل پیشبرد است، این‌ها معجونی از سیاست و اقتصاد و فرهنگ است که به خورد مردم داده شده، معجونی فلج کننده. با شعار و موعظه‌های بی‌اثر آبی از آب تکان نخواهد خورد، که اگر می‌خورد، تا کنون خورده بود.


همین مثال‌های روزمره و ساده است که آبروی قوه قضا را می‌ریزد، وقتی که ریخت و بی اعتباری‌اش هویدا شد، ژست‌های خشن گرفتن و تهدید به اعدام و بسیاری چیزهای دیگر هم رنگ می‌بازد، به گمانم آمار قتل‌های ما از همان چند ماه پیش که جناب صادق لاریجانی از برخورد شدید با حمل کنندگان سلاح سرد گفتند بیشتر نشده باشد کمتر نشده! حداقل چند نمونه بسیار شوک برانگیز داشته‌ایم در همین زمان کم. نگویید از اجرایی نشدن است که همه داد ِ من در این نوشته این است که یک سیستم ضعیف اساسا توان اجرا ندارد. چه بخواهد چه نخواهد. مردم از دیدن پلیس به عنوان عامل و همراه قضایی هراس دارند. مردم پلیس را به چشمِ مزاحم نگاه می‌کنند. معلوم است که پناهگاه آنها نخواهد شد و رفتارهای لحظه‌ای و خشن زیاد خواهد بود. عصبیت‌های درونی مردم موجب رفتارهای انفجاری ِ لحظه‌ای می‌شود و در آن زمان کسی به عاقبت کار نگاهی نمی‌کند. این ها را اضافه کنید به عدم حمل سلاح گرم.


این کلاف در هم تنیده شاخصه‌های تاثیر گذار اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی ما را در چنان مخمصه‌ای فرو می‌برد که خروجی‌های آن اگر جز این جرم‌خیزی، بی انگیزگی دانشجویان، خروج سرمایه‌های فکری، تنش‌های فردی و خانوادگی و تندی مردم با همدیگر باشد باید تعجب کرد. کاش تودرتو بودنِ واکنش‌های ِ عمومی اجتماعی را به این سادگی با درخواست سریع اعدام و امثال آن فراموش نمی‌کردید، کاش آنجا که زنجیره علل به قله‌های بلند قدرت می‌رسد سکوت نمی‌کردید، کاش آنجا که ریشه‌ها جوانه می‌زنند علی وار به میدان می‌آمدید نه آنگاه که جوانه‌ها درخت شده‌اند.


چقدر گفتنی هست، شرمنده‌ام اما، چقدر گله هست از شما جناب مکارم، نوشتن را حوصله‌ای بیش از این نیست، خواندن هم توان می‌خواهد وگرنه بسیار می‌شود نوشت، و بسیار می‌شود از سکوت شما بر سر بزنگاه‌ها نوشت و از به فریاد در آمدنتان بر سر ِ نتایج ِ آن بزنگاه‌ها تعجب کرد!


پی‌نوشت:
* گمان می‌کنم صورت صحیح این بیت اینگونه باشد:


گر می نخوری طعنه مزن مستان را - - - بنیاد مکن تو حیله و دستان را

تو غره مشو بدان که می می‌نخوری - - - صد لقمه خوری که می غلام است آن را


«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می کند.

۵/۰۲/۱۳۹۰

نخستین بروز تبعات وخیم حذف یارانه‌ها بر سلامت اجتماعی

یکی از دلایل اصلی انتقاد از اقتصاد دولتی، بروز ضعف، ناکارآمدی و در نهایت فساد در سیستم مدیریت دولتی است. بر پایه این استدلال، مدیریت متمرکز با افزایش حجم اقتصاد به صورت تصاعدی ناکارآمد خواهد شد، پس بهتر است مدیریت را به بخش خصوصی واگذار کنیم که در نهایت با حساب هزینه-فایده، مصلحت خود را بهتر می‌تواند بسنجد؛ اما این قاعده، حتی در آزادترین اقتصادهای جهان نیز استثنائاتی دارد.


در مورد مشکلاتی که طرح حذف یارانه‌ها در بخش مدیریت سرمایه به همراه خواهد داشت پیش از این نوشته بودم. (یادداشت «هدفمند کردن یارانه‌ها و بحران مدیریت سرمایه» را بخوانید) اینجا حرف جدیدی ندارم، اما امروز خبری در روزنامه همشهری خواندم که برایم تعبیر یک کابوس قابل پیش‌بینی بود. به گزارش این روزنامه به دنبال افزایش قیمت، مصرف شیر تا 40درصد کاهش یافته است.


جای شگفتی است اگر کسی بخواهد مدعی شود چنین کاهشی قابل پیش‌بینی نبوده است. ضرورت مصرف روزانه شیر در سلامت زنان و کودکان، امری است که با سطح آگاهی شهروندی و تحصیلات افراد تناسب قابل درکی دارد. پس می‌توان پذیرفت که این ضرورت در میان اقشار فرودست جامعه چندان بدیهی نباشد. بدین ترتیب به محض افزایش قیمت، حتی با این فرض که یارانه حذف شده به صورت مستقیم به حساب افراد واریز شود، باز هم در میان دهک‌های پایین اجتماع شاهد کاهش مصرف شیر خواهیم بود. طبیعی است که این افراد تلاش کنند پول به دست آمده را صرف مخارجی کنند که از نگاه خودشان «ضروری‌تر» است. (مثلا کرایه خانه)


این مسئله به هیچ وجه مختص کشور ما نیست و همانگونه که اشاره شد در آزادترین اقتصادهای جهان نیز مورد توجه قرار گرفته و این دولت‌ها را وادار می‌سازد که «برنامه‌های مداخله در تغذیه» را به اجرا درآورند. (تجربه ژاپن در این زمینه را از اینجا بخوانید) در واقع ریشه این اقدام استدلالی در تکمیل استدلال نخست است: «تصمیم‌گیری بخش خصوصی در نهایت به برآیندی خواهد انجامید که می‌توان آن را بهینه قلمداد کرد. با این حال در برخی زمینه‌ها نمی‌توان به انتظار رسیدن این تعادل باقی ماند، پس دولت باید همچنان دخالت خود را حفظ کند». علاوه بر بخش تغذیه، زمینه‌های بسیار دیگری نیز وجود دارند که شامل همین قاعده می‌شوند. به صورت خلاصه می‌توان به مواردی چون بیمه اجباری، سیاست‌های بهداشت و درمان، آموزش و پرورش و حتی بخش مسکن اشاره کرد.

گردن نهادیم؛ الحکم لله!

آیت‌الله مکارم شیرازی معتقد است مشکل دستگاه قضایی ما، دنباله‌روی از نظام ناسالم قضایی غرب و تشریفاتی مانند انتخاب وکیل است. (از اینجا بخوانید) ظاهر کلام ایشان را این روزها به سادگی می‌توان مورد استهزاء قرار داد و منکوب کرد؛ اما به باور من حقیقت این است که ریشه اعتقادی که به این اظهار نظر می‌انجامد، همان ریشه فکری غالب در کشور ما است.

دستگاه قضایی مدرن، چند رکن اصلی دارد. شاکی و متهم ارکان طبیعی دادگاه هستند. پس از آن یک قاضی وجود دارد که باید میان آنان حکم کند. تا اینجای امر همه چیز در تشابه با محکمه‌های سنتی است و تنها یک اختلاف باقی می‌ماند. در محکمه سنتی، لزوما قرار نیست شاکی با قاضی دو شخصیت مجزا باشند، بلکه قاضی خودش می‌تواند به عنوان مدعی‌العموم وارد عمل شود و متهم را به محاکمه بکشاند، اما در ساختار مدرن دستگاه قضایی، لزوم بی‌طرفی قاضی این امکان را مردود می‌سازد و حتی در مواردی که شاکی خصوصی وجود ندارد، یک دادستان به عنوان مدعی‌العموم باید به دادگاه مراجعه کند.

اما دو رکن دیگر در دستگاه قضایی مدرن وجود دارد که هیچ مشابهی در محکمه سنتی ندارند. نخست وکیل مدافع و دیگری هیات منصفه. فلسفه شکل‌گیری این دو رکن جدید از اساس با فلسفه تشکیل محاکم سنتی ما در تضاد است. دادگاهی که نیازمند هیات منصفه و وکیل مدافع است، دادگاهی «عرفی‌گرا» خواهد بود. وقتی ملاک رفتار و قضاوت عرف جامعه باشد، پس باید تا سرحد امکان نظر افکار عمومی را به محکمه کشاند تا در مورد هر مسئله‌ای قضاوت کنند. بدین ترتیب صدور حکم محکومیت بر عهده یک گروه از شهروندان با عنوان «هیات منصفه» قرار می‌گیرد که نمونه‌ای شبیه‌سازی شده از «عرف» جامعه محسوب می‌شوند. در برابر، برای محاکم شرع، آنچه که هیچ اهمیتی ندارد عرف جامعه یا نظر شهروندان است. از نظر شرع، حقانیت حکم نزد خداوند است و انسان حق دخالت در آن را ندارد. پس قاضی شرع به نمایندگی از خدا جایگزین هیات منصفه به نمایندگی از جامعه می‌شود.

از سوی دیگر در دستگاه قضایی مدرن، انسان موجودی «حق‌مدار» قلمداد می‌شود. پس قوانینی نوشته می‌شوند تا از انسان در برابر تجاوز به حقوق طبیعی او دفاع کنند. حال با توجه به پیچیدگی احتمالی قوانین جزایی، متهم باید از یک وکیل مدافع بهره‌مند شود تا حقوق طبیعی او در دادگاه پایمال نشود. در برابر، سیستم مذهبی انسان را موجودی «مسوول» قلمداد می‌کند. او نه تنها به خودی خود حقی ندارد، بلکه حتی به دلیل آفرینش خود هم به خداوند بدهکار است. پس باید به صورت مداوم حساب پس بدهد. چه در این جهان و چه در جهان دیگر. در این سیستم انسان «متهم» به دنیا آمده است و به صورت مداوم در مضان اتهام قرار دارد. در متون مذهبی تاکید شده است که در دادگاه آسمانی، حتی اعضای بدن انسان نیز علیه او شهادت خواهند داد. در همین روایات هیچ اثری از یک وکیل مدافع به چشم نمی‌خورد. انسان متهم تنها می‌تواند چشم‌انتظار رحمت و مرحمت قاضی باشد که هزینه آن نیز التماس و خفت است.

یک قرن پیش و زمانی که جنبش مشروطه با شعار تشکیل «عدالتخانه» به سرانجام رسید، نخستین تضادهای سنت با مدرنیته در تشکیل دادگاه‌های قضایی بروز یافت. از یک سو قانون‌گزاران تلاش کردند تا محاکم پراکنده و بی‌حساب و کتاب شرع را با دادگاه‌های جدید جایگزین کنند، از سوی دیگر نمی‌توانستند (و یا حتی نمی‌خواستند) دست مذهب را از دخالت در امر قضاوت کوتاه نمایند. بدین ترتیب همانانی که به خود اجازه دادند «روشنفکری» را با «مذهب» تلفیق و محصول عجیب‌الخلقه «روشنفکر مذهبی» را ابداع کنند، دست به ترکیب دادگاه‌های مدرن با محاکم شرعی زدند و روح «محکمه شرع» را در کالبد ساختمان تازه تاسیس «دادگاه» دمیدند.

70 سال پس از آن، وقتی که هرگونه قلمه‌زنی میان درختان با ریشه متضاد باب شده بود و کار به جایی رسید که نظام کشور «جمهوری اسلامی» نامیده شد، انواع و اقسام تضادهای مضحک به قانون اساسی راه یافت. بدین ترتیب در حالی که اصل 156 قانون در توصیف «وظایف قوه قضائیه» از «اجرای حدود و مقررات مدون جزایی اسلام» نام می‌برد، اصل 35 بر لزوم حضور وکیل برای طرفین دعوا و اصل 168 بر لزوم حضور هیات منصفه تاکید می‌کنند. گویا هیچ یک از قانون‌گزاران گرامی نمی‌خواستند به خود زحمت دهند و بیندیشند که کجای دین مبین و شریعت بر حق، کوچکترین حقی برای یک گروه از «عوام» قایل شده که در جایگاه «هیات منصفه» بنشینند و نظر خود را به نظر نماینده خداوند تحمیل کنند؟

اما این روزها حضرت آیت‌الله مکارم شیرازی، صراحت و صداقت را به انتها رسانده و پرده‌پوشی و مصلحت سنجی سه دهه گذشته را کنار گذاشته‌اند. اکنون که به مدد کودتای انتخاباتی، آخرین نقاب تظاهر به مظاهر مدرنیته نیز از چهره نظام برداشته شده است، دیگر با چه توجیهی باید از بیان این حقیقت سر باز زد که «محکمه شرعی» نه تنها هیات منصفه، که وکیل مدافع نیز نمی‌پذیرد.

به باور من، تنها تفاوت آیت‌الله مکارم شیرازی با اکثریت مخاطبانی که این کلام را عجیب قلمداد می‌کنند در این است که ایشان صادقانه تکلیف خودشان را با خودشان روشن کرده‌اند. در واقع جنس ایشان محصول آن قلمه‌زنی‌های حیرت‌انگیز نیست و شتر را دولا دولا سوار نمی‌شوند، پس طبیعتا از این منظر در تضاد کامل قرار می‌گیرند با بخش عمده‌ای از جامعه ایرانی که همچنان ترجیح می‌دهد به «الحکم لله» پایبند بماند، اما به هنگام حضور در اجتماع، باورهای سنتی خود را با سرخاب و سفیدآب مظاهر مدرنیته بپوشاند. من از سخنان جناب مکارم تعجب نمی‌کنم، تعجب من از آنانی است که خود را از بدو تولد «مجرم و متهم» قلمداد می‌کنند و در میان 355 روز سال قمری مدام به دنبال ایام متبرکه می‌گردند تا با عجز و لابه و زاری و تضرع، خود را در برابر قاضی بزرگ تحقیر کرده، «رحمت و مرحمت» گدایی کنند، اما در برابر کسانی که خود به عنوان نمایندگان آن قاضی بزرگ به رسمیت شناخته‌اند و بدهکاری‌های مالی خود را در بسته‌های خمس و زکات از طریق همین نمایندگان به حساب عرش آسمانی‌اش واریز می‌کنند و حتی برای رتق و فتق امور رختخوابشان هم بی‌مشورت آنان عمل نمی‌کنند، انتظار وکیل مدافع دارند!

پی‌نوشت:

تیتر مطلب، برگرفته از غزلیات حافظ است که البته با بی‌حوصلگی انتخاب شده است.

۵/۰۱/۱۳۹۰

چه باید کرد؟ - دیکتاتوری‌ها ضعف‌هایی دارند

شهروند سبز - «دیکتاتوری‌ها معمولا شکست‌ناپذیر به نظر می‌رسند. در این حکومت‌ها سازمان‌های جاسوسی، پلیس، نیروهای نظامی، زندان‌ها، بازداشتگاه‌ها و جوخه‌های اعدام همه و همه توسط عده معدودی از قدرتمندان اداره می‌شوند. سرمایه‌های ملی، منابع طبیعی و توان تولید کشور نیز به روشی مستبدانه توسط دیکتاتورها غارت شده و برای حمایت از اهداف آنان مصرف می‌شود. در مقابل، دموکرات‌های مخالف بیش از حد ضعیف، غیرموثر و ناتوان به نظر می‌رسند. تصور آن شکست ناپذیری در برابر این ضعف، امکان وجود هرگونه نیروی مخالف موثری را از ذهن می‌زداید. اما این همه داستان نیست.


بر همه دیکتاتوری‌ها می‌توان غلبه کرد و در صورتی که نقاط ضعف آن‌ها شناسایی و بر روی آن تمرکز شود، این پیروزی بسیار سریع‌تر و با هزینه‌ای کمتر حاصل خواهد شد.

ضعف‌های دیکتاتوری


از ضعف‌های حکومت‌های دیکتاتوری می‌توان به موارد زیر اشاره نمود:


1- ممکن است هم‌یاری تعداد زیادی از مردم، گروه‌ها و موسساتی که برای عملکرد سیستم ضروری هستند، محدود شده یا قطع شود.


2- ملزومات و نتایج سیاست‌های گذشته رژیم گاهی توان پذیرش و اجرای سیاست‌های جدید را محدود کرده یا آن را سلب می‌کند.


3- ممکن است سیستم در عملکرد خود دچار روزمرگی شود و در نتیجه قادر به انطباق سریع با وضعیت‌های جدید نباشد.


4- افراد و منابعی که برای انجام وظایف فعلی اختصاص داده شده‌اند، احتمالا برای رفع نیازهای جدید آمادگی نخواهند داشت.


5- افراد مادون ممکن است از ترس ایجاد نارضایتی در مافوق‌های خود، اطلاعات صحیح و کاملی که دیکتاتورها برای تصمیم‌گیری به آن احتیاج دارند را در اختیار وی قرار ندهند.


6- ممکن است ایدئولوژی‌ها کهنه شوند و افسانه‌ها و نمادهای سیستم پایداری خود را از دست بدهند.


7- اگر ایدئولوژی قدرتمندی ارائه شده باشد که بر بینش فرد از حقیقت تاثیر بگذارد، پایبندی بیش از حد به آن ممکن است باعث بی‌توجهی به شرایط و نیازهای واقعی شود.


8- بروز زوال در کارآیی و تاکید بیش از حد بر بروکراسی و اعمال تنظیمات مرکزی و کنترل‌ مفرط، ممکن است سیاست‌ها و اعمال سیستم را ناکارآمد کند.


9- تضادهای موسسات داخلی و رقابت‌ها یا حتی خصومت‌های شخصی میان افراد ممکن است عملکرد دیکتاتوری را مختل کرده، آن را از هم بگسلاند.


10- روشنفکران و دانشجویان ممکن است در برابر شرایط، محدودیت‌ها، دکترین‌گرایی‌ها و سرکوب‌ها بی‌طاقت شوند.


11- توده مردم ممکن است در طول زمان نسبت به رژیم بی‌تفاوت، شکاک و حتی دشمن شوند.


12- هر یک از اختلاف منطقه‌ای، طبقاتی، فرهنگی و ملی ممکن است اوج بگیرند.


13- سلسله مراتب قدرت در حکومت‌های استبدادی همیشه دارای درجاتی از بی‌ثباتی است. گاهی هم این بی‌ثباتی بسیار زیاد است. افراد نه تنها در درجه بندی خاص خود باقی می‌مانند که ممکن است به سطوح بالاتر یا پایین‌تر منتقل شوند یا اصولا حذف شده، کسان دیگری جای آنان را بگیرند.


14- بخش‌هایی از نیروهای نظامی و پلیس ممکن است برای رسیدن به اهداف خود حتی در تضاد با اراده دیکتاتور ‐ مثلا کودتا ‐ عمل نمایند.


15- اگر دیکتاتوری به تازگی تاسیس شده باشد، برای جایگزین كردن کامل رژیم خود، به زمان احتیاج خواهد داشت.


16- از آنجایی که در حکومت‌های دیکتاتوری اکثر تصمیمات توسط عده‌ای معدود از افراد اخذ می‌شوند، احتمال بروز اشتباه در قضاوت‌ها، سیاست‌ها و کنش‌ها بسیار بالاست.


17- اگر رژیم برای جلوگیری از بروز مشکلات فوق از مراقبت‌ها و تصمیم گیری‌ها تمرکززدایی نماید، خود به خود کنترلش بر اهرم‌های مرکزی قدرت کمتر و کمتر خواهد شد.


حمله به ضعف‌های دیکتاتوری‌ها


با علم به این ضعف‌های ذاتی، دموکرات‌های مخالف باید به منظور ایجاد تغییرات تاثیر گذار در سیستم یا فروپاشاندن کامل آن، به دنبال تضعیف عمدی هرچه بیشتر این «پاشنه‌های آشیل» باشند.


نتیجه ساده است: با وجود ظاهر قدرتمند، همه دیکتاتوری‌ها ضعف‌هایی دارند. این ضعف‌ها در طول زمان گرایش به پایین آوردن بازدهی رژیم داشته و آن را در برابر تغییر در وضعیت ها و مقاومت های عمدی ضربه پذیر می‌سازد. هر چیزی که رژیم تصمیم به اجرای آن می‌گیرد، الزاما کامل نمی‌شود. به عنوان نمونه باید بدانیم که حتی گاهی دستورهای مستقیم هیتلر نیز اجرا نمی‌شد چرا که افرادی که در پایین سلسله مراتب جای داشتند، از اجرای آن سر باز می زدند.


این بدان معنا نیست که دیکتاتوری می‌تواند بدون تحمل مخاطرات و تلفات نابود شود. هرگونه جریان آزادی خواهانه مخاطرات و رنج‌های بالقوه‌ای به همراه دارد و برای عملی شدن نیازمند زمان است. مطمئنا هیچ وسیله‌ای نمی‌تواند پیروزی سریع را در تمامی وضعیت‌ها تضمین نماید، اما انواعی از مبارزه که ضعف‌های قابل تشخیص دیکتاتوری را هدف قرار می‌دهند شانس بیشتری برای رسیدن به موفقیت خواهند داشت تا انواعی که تلاش می‌کنند از موضع قدرت دیکتاتور با وی بجنگند. اکنون سوال این است که این مبارزه چگونه باید هدایت شود؟»


فکر می کنم این جملات نیازی به توضیح من ندارند. شناخت صحیح نقاط ضعف راه ما را به سوی پیروزی کوتاه تر و هزینه‌های‌مان را کمتر می‌کند. به جای نوشتن مقاله‌ها و یادآوری هر روزه جنایت‌ها و در واقع نقاط قدرت حکومت چرا اقدام به شناسایی ضعف‌ها نمی‌کنیم؟


پی‌نوشت:

مجموعه یادداشت «چه باید کرد»؟ را «شهروند سبز» بر پایه آموزه‌های کتاب «از دیکتاتوری تا دموکراسی» تهیه کرده است. شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.

یادداشت وارده: انتخابات مجلس؛ چه باید کرد؟

ایمان محمدی - انتخابات مجلس نهم قرار است دوازدهم اسفندماه امسال برگزار شود، یعنی 220 روز دیگر. سایت کلمه نقل کرده که فرستاده‌گان کانون قدرت برای دریوزه‌گی مشارکت مردم نزد هاشمی رفسنجانی و خاتمی رفته‌اند. ولی با تأکیدات اخیر خاتمی و تاج‌زاده، شرکت اصلاح‌طلبان در انتخابات بدون تحقق پیش‌شرط‌ها (آزادی زندانیان، آزادی مطبوعات، آزادی احزاب، آزادی و سلامت انتخابات) منتفی ا‌ست. اما «عدم شرکت» به خودی خود کافی نیست. پیش از این هم بخش بزرگی از بدنه‌ی اجتماعی اصلاح‌طلبان در انتخابات مجالس هفتم و هشتم شرکت نکردند و میزان مشارکت را به زیر پنجاه درصد کشیدند. ولی این بی‌عملی تأثیری بر فرآیند سیاسی حاکم بر ایران نداشت.


به تعبیر سنتی‌ترین لایه‌های اصلاح‌طلبان، شرکت در انتخابات نمایشی به منزله‌ی خودکشی سیاسی‌ است. عدم شرکت نیز به مثابه‌ی عدم کنش‌گری دست کمی از مرگ ندارد. پس چه باید کرد؟ در بازی دست‌کاری‌شده‌ای که قواعدش را حریف دیکته می‌کند، شرکت کردن یا نکردن علی‌السویه است. باید بازی جدیدی خلق کرد. بازی در زمین مردم (نه زمین حاکم) با قواعد مردم (نه قواعد حاکم).


بازی مردم باید موازی با بازی حاکمیت پیش برود و «از مردم»، «نزد مردم»، و «برای مردم» باشد. شبکه‌های اجتماعی که به خواب زمستانی رفته‌اند باید دوباره سبز شوند. پیش‌زمینه‌های این بیداری تا حدودی فراهم است. اگر یخ زمستان ۸۷ را در جامعه شکستیم، غلبه بر انجماد کنونی هم امکان‌پذیر است. آگاهی و نارضایتی توده‌ی مردم به مراتب بالاتر رفته، اما حلقه‌ی مفقوده در این میان «امید» است.


برای بازگرداندن امید به امر سیاسی، می‌توان دو راه‌کار عملی پیش‌نهاد کرد: (۱) بهره‌برداری از فرصت انتخابات و فضای نسبتاً باز قبل از آن برای کشیدن دوباره‌ی کنش‌های اعتراضی کم‌هزینه و وحدت‌بخش به سطح جامعه، (۲) مطرح کردن یک مطالبه‌ی فراگیر، ملموس، فوری، و قابل اجرا.


موارد ابتکاری زیادی برای راه‌کار اول قابل تصور است، که به چند نمونه‌ی آن اشاره می‌شود: گسترش دیوارنویسی، گسترش انتشار شب‌نامه، ایجاد نمادهای سبز روی تبلیغات کاندیداها، تصاحب میتینگ‌های کوچک و بزرگ انتخاباتی حاکمیت و سر دادن شعارهای جنبش سبز هم‌چون روز قدس ۸۸، شعارهای شبانه از پشت بام، تهیه‌ی و توزیع لیست کاندیداهای جنبش سبز که از عرصه‌ی انتخابات غایب‌اند با تأکید بر آزادی زندانیان عقیدتی و سیاسی، تظاهرات سکوت در روز انتخابات.


شخصاً این افراد را (به ترتیب الفبا) برای تهران پیش‌نهاد می‌کنم: منصور اسانلو، محسن امین‌زاده، عماد بهاور، علی‌رضا بهشتی شیرازی، حبیب‌الله پیمان، مصطفی تاج‌زاده، محمدرضا خاتمی، مهدی خزعلی، علی‌رضا رجایی، عبدالله رمضان‌زاده، احمد زیدآبادی، نسرین ستوده، عیسی سحرخیز، علی شکوری راد، هنگامه شهیدی، محسن صفایی فراهانی، هاشم صباغیان، حشمت‌الله طبرزدی، پروین فهیمی، ابوالفضل قدیانی، اسماعیل گرامی مقدم، فخرالسادات محتشمی‌پور، مرضیه مرتاضی لنگرودی، حسین مرعشی، عبدالله مؤمنی، محسن میردامادی، بهزاد نبوی، عبدالله نوری، محمد نوری‌زاد، فائزه هاشمی، بهاره هدایت. از سایر فعالان هم تقاضا دارم که لیست‌های مطلوب خود را برای حوزه‌های انتخاباتی سراسر کشور تدوین کنند.


اما راه‌کار دوم، برگ برنده‌ای‌ است که می‌تواند موازنه‌ی قوا را به نفع جنبش سبز تغییر دهد. برای توضیح این موضوع از دو مثال تاریخی استفاده می‌کنم. شعار بیل کلینتن که جورج بوش پدر را در سال ۱۹۹۲ شکست داد این بود: مسأله اقتصاد است، احمق. موفقیت‌های بزرگ بوش در سیاست خارجی نتوانست رکود پیش‌آمده در اقتصاد را از دید مردم پنهان کند. در ایران هم آخرین نتایج «نسبتاً واقعی» که از یک انتخابات متنوع وجود دارد مربوط به ریاست جمهوری سال ۸۴ می‌شود که طی آن مهدی کروبی و محمود احمدی‌نژاد با شعارهای اقتصادی مورد اقبال غیرمنتظره قرار گرفتند ولی مصطفی معین و علی لاریجانی با شعارهای سیاسی-فرهنگی متحمل شکست سنگین شدند.


مکرراً از این موضوع گلایه شده که فعالان دموکراسی‌خواه ایرانی نتوانسته‌اند دموکراسی را به نان شب ترجمه کنند. اکنون فرصت مناسبی فراهم شده تا این ضعف تاریخی جبران شود. رکود تورمی بی‌سابقه‌ای که محصول نئولیبرالیسم بی‌حساب و پوپولیسم افسارگسیخته‌ی دوران احمدی‌نژاد است، ظرف ماه‌های آینده اصلی‌ترین دغدغه‌ی توده‌ی مردم خواهد بود. متهم ردیف اول در این مسأله، طرح یارانه‌هاست که در غیاب مردم و نخبه‌گان اجرا شده و نظر هیچ‌کسی جز شخص احمدی‌نژاد به طور جدی در آن دخیل نبوده. پیش‌تر به اشکالات عمده‌ی طرح فعلی در قالب یک مقایسه‌ی مختصر اشاره شد که می‌تواند ابهامات را در این زمینه برطرف کند.


توقف طرح فعلی یارانه‌ها تا زمان بررسی مجدد آن توسط کارشناسان با رعایت دغدغه‌های کارکنان و کارفرمایان حوزه‌های صنعت و خدمات و کشاورزی و دام‌‌داری، عینی‌ترین خواسته‌ی اکثریت قاطع جمعیت شهری و جمعیت مولد روستایی‌ست. این موضوع را مطمئناً می‌توان فراگیرترین مطالبه‌ی مردمی دانست که قادر خواهد بود بزرگ‌ترین اکثریت انتخاباتی را تشکیل دهد. اما در طرف حاکمیت، هیچ‌یک از جناح‌های رنگارنگ شرکت‌کننده در انتخابات اجازه ندارد چنین شعاری را مطرح کند. با شکل‌گیری این تقابل، بازی حاکمیت بی‌رونق‌تر و رسواتر از همیشه خواهد بود و بازی مردم در حضور مردم رقم خواهد خورد. هم‌چنین به لحاظ استراتژیک، اهمیت و فوریت این موضوع کم‌تر از شعار انتخابات آزاد نیست، چرا که انتخابات آزاد در «سرزمین سوخته» (نتیجه‌ی محتوم روند اقتصادی فعلی) ارزش بالایی نخواهد داشت.


چنان‌چه یک خواست همه‌گانی و یک عمل سیاسی-اجتماعی هم‌آهنگ حول محور یارانه‌ها شکل بگیرد، مجلس نهم ناگزیر خواهد بود که به آن تن دهد (یا عواقب سنگین رویارویی با اراده‌ی‌ عمومی را بپذیرد). در این صورت، اولین عقب‌نشینی ملموس حاکمیت در برابر مردم رخ می‌دهد که منجر به تقویت امید و اعتماد به نفس عمومی خواهد شد؛ و در غیر این صورت، آرزوی دیرینه‌ی ما که اتحاد طبقات متوسط و کم‌درآمد در مقابل حاکمیت بوده محقق خواهد شد.


در پایان باید توجه کرد که موفقیت این برنامه‌ی دومرحله‌ای منوط است به مشارکت فعالان میانی جنبش در فرآیند تبیین آن برای بدنه‌ی پایین‌دستی و نخبه‌گان بالادستی. پس به سهم خودم از عموم وب‌لاگ‌نویسان سبز و مشخصاً از پانزده نفر زیر دعوت می‌کنم که در اولین قدم، پاسخ‌شان به سؤال «چه باید کرد؟» و دیدگاه‌شان نسبت به این راه‌کارها را در قالب یک بازی وب‌لاگی منتشر کنند.



پی‌نوشت:

«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند.

۴/۳۱/۱۳۹۰

موزیک هفته: La Alegria از Yasmin Levy

پیش‌نویس: مجموعه «شیپورچی» دومین مجموعه یادداشتی است که به صورت میهمان و از جانب خوانندگان در اختیار «مجمع دیوانگان» قرار می‌گیرد. این مجموعه به صورت هفتگی به معرفی موسیقی جهان می پردازد. شما نیز می‌توانید علاوه بر ارسال یادداشت‌های پراکنده، ستون ثابت خود را در «مجمع دیوانگان» تعریف و راه‌اندازی کنید.


****


پطروس - «هیچگاه تمام و کمال نفهمیدم که «‌ام کلثوم» وقتی می‌خواند تلفیقِ شعر و موسیقی‌اش درست است یا درست نیست همچنان که مفهوم هیچ کدام از کولی واره‌های آمریکای جنوبی و اسپانیا را. هیچ وقت به جز چند کلمه از این‌ها را نفهمیده‌ام؛ اما این باعث نشده است که ارتباطم را با این آثار هنری بی‌بدیل به این خاطر قطع کرده باشم».


از مقدمه‌ی آلبوم ترانه‌های رامی - علی صمد پور

موزیک این هفته «لا اَلِگریا» از «یاسمین لِوی» است. او متولد اورشلیم و از یهودیانِ اسپانیایی زبان است. محل تولد و قوم‌اش همه چیز را در باره‌ی موسیقی‌اش مشخص می‌کند: تقاطع شرق و غرب؛ وفادار به ریشه‌های موسیقیِ لاتین؛ فلامِنکو و عرب.

شعرهایش را اکثرا خود سروده و آهنگسازیِ کارهایش را نیز خود به عهده داشته است. جنس صدایش مورد پسند فرهنگ فلامِنکو ست ولی به نظر من هنگامِ بالا خواندن ضعف صدایش آشکار میشود. از جایی که صدای کف زدن شروع میشود فلامِنکو تمام روح اثر را تسخیر می‌کند؛ من که هنگامِ شنیدنِ این آهنگ رقصِ خواننده را با تمام جزییات می‌بینم: او جدی و غمگین می‌رقصد، خیلی هم ورجه وُورجه نمی‌کند چون در حال خواندن است.

در اولین بندِ شعر می‌خواند:

می‌نوشم و می‌نوشم و می‌نوشم
تا فراموشت کنم
می‌خوابم و می‌خوابم و می‌خوابم
تا فکر نکنم
دنیای لعنتی،
من زندگی می‌کنم تا تاوانِ دهم گناهِ عشق ورزیدن به تو را


فایل آهنگ را از اینجا به صورت مستقیم دانلود کنید
همچنین کلیپی از این موزیک را می توانید از اینجا ببینید

پی نوشت:
«لا اَلِگریا» به معنای شادی است!

۴/۳۰/۱۳۹۰

نگاهی به داستان بلند «کهنه رباط»


معرفی:

عنوان: کهنه رباط
نویسنده: ژیلا تقی زاده
ناشر: کتابسرای تندیس
نوبت چاپ: چاپ اول 1389
80 صفحه، 1800 تومان


ادبیات در خدمت روانشناسی

بعضی کتاب‌ها کارکرد خاص دارند. یعنی از آغاز نویسنده آن‌ها را با هدف کارکردی ویژه می‌نویسد. از آن دست داستان‌هایی نیست که همه بخوانند و لذت ببرند و یا هر کس به‌اندازه ارتباطی که با آن برقرار کرد سهیم شود. تیری است که با هدفی مشخص رها می‌شود، می‌رود و می‌رود و در نهایت باید در جای اصلی خودش هم بنشیند. «کهنه رباط» به نظرم یکی از این آثار آمد. کتابی که گویا مخاطبش خوانندگانی است که داغ عزیزی دیده اند.

محور داستان زنی است که نمی‌تواند با سنگینی خبر مرگ فرزند کنار بیاید. ناخودآگاه این خبر را باور نمی‌کند و نادیده می‌گیرد. در ادامه داستان نمونه‌های دیگری هم به تصویر کشیده می‌شود که نتوانسته‌اند با خبرهای ناگوار زندگی خود کنار بیایند. در این موارد ذهن انسان که توانایی تحمل بار سنگین فاجعه را ندارد بهترین شیوه دفاعی را در نادیده گرفتن آن جست و جو می‌کند. گمان می‌کنم که این یک دریافت روانشناسی است و سخت باور می‌کنم که نگارنده «کهنه رباط» با مقدمات روانشناسی بی‌گانه باشد. در واقع از یک جنبه شاید بتوان گفت کتاب، خودآموز یک مسئله روانشناسی در قالب داستان است.

خواننده «کهنه رباط» می‌تواند خود را در جمع گروهی که هر یک به طریقی سوگوار شده‌اند تصور کند، نمونه‌های مختلف را ببیند، شیوه‌های برخورد معمولا مشابه را درک کند و شاید در نهایت خودش هم در این بازی روایت گری وارد شود. باز هم گمان می‌کنم بر پایه همان دریافت‌های روانشناسی، بازگو کردن حقیقت هولناکی که درکش از قدرت ذهن خارج است می‌تواند به ساده‌تر شدن آن حقیقت و قابل پذیرش شدنش کمک کند. با همین منظور گروه‌های مردمی بسیار در نقاط مختلف جهان شکل می‌گیرند تا با سخن گفتن از مصایب مشترکشان به یکدیگر برای درک و تحمل دشواری‌ها کمک کنند. «کهنه رباط» به تنهایی نقش یکی از این حلقه‌های گروهی را بازی می‌کند.

فارغ از این کلیت، رد پای دریافت‌های روانشناسی در برخی ریزه کاری‌های کتاب هم به چشم می‌خورد. برای مثال جایی احسان خطاب به همسرش می‌گوید: «مهشید جان، می‌دونم از خیلی‌ها رنجش داری ... چرا اسم هاشونو نمی‌نویسی و چه می‌دونم، بعد یکی یکی نمی‌بخشی‌شونو فراموش نمی‌کنی؟» (ص7) . یک شیوه ساده برای غلبه بر بغض و کینه درونی که مشاوران خانواده هم می‌توانند به شما پیشنهاد کنند و یا حتی اشاره‌های نصفه و نیمه به اختلاف گذشته میان مهشید و احسان. جایی که احسان تلاش می‌کرده است برای خودش یک جنبه از زندگی مجردی پیش از ازدواج را حفظ کند. این تلاش برای حفظ یک حریم شخصی و غیرمشترک هم نیازی است که چندان برای ما شناخته شده نیست و معمولا برای درک آن باید روانشناسان به کمک بشتابند.

اما همه این موارد تنها ناظر به محتوای اثر و قضاوت در مورد اهداف و کارکردهای آن است. آیا این بدان معناست که کتاب فاقد جنبه‌های ادبی و داستانی است؟ من اینگونه گمان نمی‌کنم. زبان روایت بسیار روان است و خواننده را به دشواری نمی‌اندازد. قرار نیست نویسنده ظرافت‌های ادبی‌اش را به رخ مخاطب بکشد، پس اگر بتواند قلم خود را محو کند تا مخاطب احساس کند بدون واسطه در برابر داستان قرار گرفته است موفقیت بزرگی به دست آورده که به گمان من در «کهنه رباط» حاصل شده است. با این حال گاه از این شاخه به آن شاخه پریدن‌های نویسنده آنچنان شتابی به خود می‌گیرد که مخاطب گیج می‌شود. از سوی دیگر به نظر می‌رسد اصرار نویسنده برای تمرکز بر پیام اصلی کتاب سبب شده تا به جزییات یک رمان بی‌توجه باشد. علاقه چندانی به فضا‌سازی در این اثر به چشم نمی‌خورد. حتی شخصیت‌ها هم چندان اهمیتی ندارند که بخواهند پرداخته شوند. همین امر هم آنچنان کتاب را به ایجاز می‌کشاند که عملا از حالت رمان خارج می‌شود و به شکل یک داستان بلند در می‌آید.

در نهایت اینکه «کهنه رباط» به عنوان یک اثر ادبی کتاب متوسطی است، اما اگر در میان اطرافیان سوگواری را سراغ داشتید که همچنان در بهت به سر می‌برد و نتوانسته با سنگینی داغ خود کنار بیاید، شاید خواندن این کتاب به مراتب تاثیرگزارتر از مشاوره‌های پراکنده باشد.

پی‌نوشت:
نگاهی دیگر به کتاب را از اینجا بخوانید.