(توضیح: این یادداشتی است در ادامه یادداشت «بازخوانی موضع محافظهکاران در گرداب 88» که در روزهای پیش از انتخابات مجلس نوشته شده است)
رفیق.ش- بلافاصله بعد از انتخابات ریاستجمهوری 88 راست سنتی به احمدینژاد فهماند که حداکثر در چهار سال آینده در کاخ ریاست جمهوری میهمان نظام خواهد بود. مماشات راستگراها در مقطع انتخابات به پایان رسیده بود و احمدینژاد که در پرتو آن رویه مقطعی لوس شده بود، فهمید قضیه جدی است! رییس جمهور که زبانش بند آمده بود شروع کرد به مشت و لگد پراندن. او نمیخواست که تنها یک میهمان چند ساله باشد. بعدها هم که دوباره تلاش کرد وزیر اطلاعات را برکنار کند و دعوا بالا گرفت تمام همتش را گذاشت تا نشان بدهد چقدر به اصول لجبازی در سیاست پایبند است و تا چه حد میتواند با لجبازیهایش دردسر درست کند. وقتی در جواب آن لجبازیها در حضور جماعت نمازگزار به او هشدار داده شد که راس نظام سیاسی حتی میتواند همسرش را به وی حرام کند، او در جواب این تحقیر یادآور روزهای انتخابات شد که همه ترسیده بودند و او در نقش جیمز باند یک تنه پیش رفته بود و در عملیاتی انتحاری مانع از هجوم خس و خاشاک خیابان به بیت راس نظام شده بود. یعنی مملکت را خودش نجات داده و حالا بیش از هر کسی حق تصمیمگیری در مورد آینده آن را دارد. این برخورد احمدینژاد برای رقبایش تحملناپذیر مینمود. او که تصور میکرد به تنهایی هاشمی، خاتمی و موسوی را از قطار نظام پیاده نموده نتیجه گرفت که برخورد با محسنی اژهای و مصلحی کار به نسبت آسانی خواهد بود. وقتی گوشش پیچانده شد که حتی از دست درازی به تشکیلات ریشهری را هم ندارد، عجیب دمق شد.
همزمان پی برد که شانس نهایی او این است که از دلگیری راس نظام نسبت به رقبا قبایی برای خود ببافد. تا همین جا هم بیرون جناح راست موسوی، کروبی و خاتمی سران فتنه نامیده شده و هاشمی رفسنجانی بیبصیرت توصیف شده بود. فقط کافی بود با ایجاد هراس از نیروهای پراکنده در داخل راست سنتی آب را گل آلود کند. رهبران راست سنتی در مجلس (لاریجانی و باهنر) با سکوت خود آنقدر مغضوب راس نظام شده بودند که وکیلالدولهها به خود اجازه فحاشی علیه آنان در صحن عمومی را بدهند. انصافا امثال حسینیان و کوچکزاده در این مهم کم مایه نگذاشتند. بیرون از مجلس محمدباقر قالیباف و محسن رضایی هم به همین وضع دچار بودند و در مجموع هدف چندان دشواری برای نشانهگیری دولتیها نبودند. در مورد علی مطهری و متوسط القامههای مشابهاش وضع از این هم سادهتر بود. آنها آنقدر برای راس نظام خطرناک شمرده میشدند که نیازی به اغراق در مورد خطر حضورشان از سوی رییس جمهور نبود. حتی احمد توکلی نیز از این قاعده مصون نماند. آدمی که زیادی سر و صدا به راه میاندازد در چشمانداز جمهوری اسلامی خطری برای همگان شمرده میشود.
عملا هرچند هیچ پیروزی مسلمی برای احمدینژاد و دولتیها بدست نیامد اما لااقل به نظر میرسد احمدینژاد عاقبت موفق شد با تاکتیکی سریع، دست و پایش را جمع کند. در این میان ضد حملههای سریع احمدینژاد مبنای اصلی تاکتیک او بودند. در طرف مقابل دعوا زمانی پنداشته میشد که با برجسته کردن سیاستهای اقتصادی فاجعهآمیز دولت و یا حداکثر حمله به فساد عظیم اقتصادی در مجموعه دولت میتوان احمدینژاد را از رو برد. اما دولت که در اثر انبوه فشارها و افشاریهای مخالفین تبدیل به محلولی اشباع شده از اتهام شده بود به آسانی هر اتهام تازهای را تهنشین میکرد، بیآنکه نیازی به پاسخگویی ببیند. حداکثر واکنش دولت در اینگونه موارد شلیک کور و ایراد اتهام متقابل بود.
در ابتدا وقتی گفته میشد که در حساب و کتاب بودجه یک میلیارد دلار پول گم شده رییس دولت در نقش صاحب یک بقالی ادعا مینمود که اشتباه محاسباتی رخ داده است انگار که در خرید و فروش نخود و لوبیا پول خوردی از قلم افتاده است. اما کار بدانجا کشید که وقتی صحبت از اختلاس سه هزار میلیارد تومانی به میان آمد دیگر افکار عمومی جز لطیفه ساختن انگیزه دیگری برای پیگیری موضوع نداشتند. در جواب دانهدرشتهای راست سنتی هم احمدینژاد کوشید نشان دهد رییس کمیسیون امنیت ملی مجلس هم پایش در ماجرا گیر است یا اینکه دستگاه قضایی کشور هم در فراری دادن مدیرعامل یک بانک درگیر ماجرا است.
هرچند این اتهامات اقتصادی-مدیریتی به دولت هیچ گاه از سوی اصولگرایان سنتی متوقف نشد، اما به مرور زمان راست سنتی دریافت که احمدینژاد با این حربه از میدان به در نمیرود. در همین راستا همزمان کوشید تا قلدری رییس جمهور در برابر راس نظام را به روی ویترین اصلی بیاورد و مسایل اقتصادی را فرع ماجرا بشمارد. این دستاویز جدید حتی از آنچه سنتیها میخواستند هم پیگیری بیشتری را امکانپذیر میکرد. تا آنجا که صحبت از استیضاح رییس جمهور به میان آمد. حربه جدید همانقدر که قوی بد خطرناک هم به نظر میرسید. مثل این بود که در یک دوئل دونفره یکی از طرفین با تانک به میدان نبرد بیاید. استفاده از چنین حربهای میتوانست کلیت صحنه نبرد (اصل نظام) را با خطر جدی روبرو سازد. این جا بود که پا در میانی راس نظام یا حداقل نقل قولهایی از وی نبرد را نیمه تمام باقی گذاشت. به طرفین تفهیم شد که در این دوئل تنها اجازه دارند حریف را تا آستانه مرگ زخمی کنند اما نابودی کامل مجاز نیست.
یک نتیجه عملی این شرایط آن است که طرفین سعی کنند با زخمیکردن هرچه بیشتر حریف وی را وادار به انصراف از ادامه نبرد سازند. پرواضح است که در این شبیهسازی زمینه بقای احمدینژاد به خوبی مهیا بوده است. اکثر ایرانیها حداقل آنقدر احمدینژاد را میشناسند که بتوانند درک نمایند رییس جمهور آنقدر خجالتی نیست که با این بازیها از صحنه بیرون رود. حتی وقتی کار به دستگیری نزدیکان دولت رسید، احمدینژاد اعلام کرد که کابینه خط قرمز او است. طرف مقابل هم که خلق و خوی احمدینژاد را به خوبی شناخته بود ترجیح داد رییس جمهور را بیش از این قلقلک ندهد و خط قرمز مطرح شده را پذیرفت. در ادامه خط مشی دولت اسفندیار رحیم مشایی هرلحظه بیشتر از ویترین قدرت دور شد و همزمان احمدینژاد که دست و پایش را جمع کرده بود نزدیکان را مهیای ضد حمله میساخت. در این مورد دولتیها آنقدر مصمم بودند که وقتی در آستانه انتخابات مجلس نقل قولهایی از راس نظام مبنی بر وحدت اصولگرایان مطرح شد، با زیرکی کافه را به هم بریزند و به رقبا خاطر نشان سازند اینبار نوبت حمله آنها است. به نظر میرسد آنها انگیزه کافی داشتند که سیلی نقد را به حلوای نسیه ترجیح دهند.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر