۱۲/۱۳/۱۳۹۰

جشنواره دیوانگان - 1: نگاهی به رمان «هم‌نام»


معرفی:

عنوان: هم‌نام
نویسنده: جومپا لاهیری
ترجمه: امیرمهدی حقیقت
ناشر: نشر ماهی

فائزه (وبلاگ «ماه پنهان است»): كتاب با این جمله شروع می‌شود: ‌خواننده خودش باید درك كند كه واقعا جور دیگری نمی‌شد؛ او نمی‌توانست اسم دیگری داشته باشد» (از رمان «شنل» اثر «نیکلای گوگول»). و ما باید تا آخر كتاب صبر كنیم تا معنای این جمله را كاملا بفهمیم! جمله‌ای كه شاید خلاصه‌ای از كل این رمان 360 صفحه‌ای هم باشد.

«هم‌نام» نثر ساده و روانی دارد. در واقع آن قدر خوش خوان است كه شاید مثل من، نفهمید كتاب را چطور تمام كردید! - و البته حفظ این روانی را مدیون ترجمه قوی خود است- داستان از زبان دانای كل روایت می‌شود، دانای كلی كه به روانی بین شخصیت‌های رمان در حركت است، و حق را به هیچ كس نمی‌دهد! اما هیچ كدام از این سادگی‌ها مانع از این نمی‌شود كه با رمانی سرشار از نمادها روبرو نباشیم.

جومپا لاهیری خود همچون گوگول گانگولی (شخصیت اصلی رمان) فرزند یك زوج مهاجر است. در لندن متولد شده و پدر و مادرش از مهاجران هندی ساکن آیلند آمریکا بودند. او نیز همچون گوگول تحصیل كرده و موفق است. از دانشگاه بوستون سه مدرک فوق لیسانس در رشته های زبان انگلیسی،‌ نوشتار خلاق و مطالعات تطبیقی در ادبیات و هنر، و یک مدرک دکترا در رشته ی مطالعات دوره ی رنسانس گرفته. کتاب نخست او، مترجم دردها (1999)، مجموعه داستانی بود که جایزه ی پولیتزر در سال 2000 را از آن خود کرد و فیلمی هم از روی آن ساخته شد.

در هم‌نام نیز همه چیز از آنجایی آغاز می شود كه كودكی هندی تبار در تنهایی بیمارستانی در آمریكا زاده می‌شود. نام این كودك براساس سنت‌ها باید توسط مادربزرگش گذاشته شود اما نامه مادربزرگ نرسیده و به ناچار، پدر نامی خودمانی بر او می‌گذارد تا با رسیدن نامه تغییرش دهند: «گوگول». اما نامه مادربزرگ هرگز به مقصد نمی‌رسد و گوگول، نام دایمی پسر می‌شود. او بزرگ می‌شود و در این میان ما تقابل نسل‌ها را می‌بینیم. پدر و مادر اصرار بر حفظ و رعایت آداب و رسوم سنتی دارند و فرزندان ترجیح می‌دهند همرنگ جماعت باشند.

هم‌نام شاید بیشتر از همه روایت زندگی مهاجرزاده ای باشد كه اسم واقعی اش(شما بخوانید فرهنگ، آداب، رسوم و سنت های سرزمین مادریش) به دستش نرسیده، از طرف دیگر اسمی معمول هم به او داده نشده(شما بخوانید مدرنیته، و لوازم آن). و به این ترتیب در میانه ی این دو، و بدون كامل داشتن هیچ كدام شان، زندگی می كند. گوگول تمام سعیش را می كند تا از این وضع خلاصی یابد. اسمش را به نیكیل تغییر می دهد تا نامی معمول داشته باشد. تمام تلاشش را می كند تا همچون مردم اطرافش زندگی كند، همچون آن ها عاشق شود، زندگی كند، روابطش را سامان دهد و... اما انگار نمی شود گوگول را برای همیشه دور انداخت، نمی شود مثل بقیه زندگی كرد- این چیزی است كه ما به عنوان خواننده های ایرانی این اثر بیشتر از خواننده های اروپایی و آمریكایی اش می توانیم درك و لمس كنیم چرا كه همچنان درگیر جدال عمیق سنت و مدرنیته ایم- كلید، شاید در انتهای كتاب باشد، زمانی كه گوگول طلاق گرفته، پدرش مرده و مادرش عازم هند است، زمانی كه سی سال زندگی را در جدلی دائمی با خود، خانواده و محیطش سپری كرده؛ زمانی كه او سرانجام مجموعه داستان های گوگول را به دست می گیرد تا بخواند... با خواندن این خطوط پایانی و بستن كتاب، به یاد گفتگوی گوگول و پدرش در جشن تولدی در نوجوانی او می افتیم:

«- می دانی داستایفسكی یك موقعی چی گفته؟
گوگول سرش را بالا می اندازد كه نه.
- همه ی ما از زیر شنل گوگول درآمدیم.
- یعنی چی؟
- یك روز خودت می فهمی. تولدت مبارك».

پی‌نوشت:
شما هم با ارسال یادداشتی در هر یک از زمینه‌های مربوط به هنر، در جشنواره هنر «مجمع دیوانگان» شرکت کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر