(توضیح: چهاریادداشتی که من با نشانه «خاتمی1 تا 4» نوشتم تنها در پیوستگی با هم میتوانند نقدی بر شرکت آقای خاتمی در انتخابات مجلس نهم باشند. برای مطالعه منسجم هرچهار یادداشت میتوانید آنها را در قالب یک فایل پیدیاف از اینجا+ دانلود کنید)
1- «باز هم اخلاق» یا «بر قلبهای شیشهای کلنگ نکوبید»
یک صحنهای هست در فیلم «خانهای روی آب» اثر «بهمن فرمانآرا». پدر (با بازی رضا کیانیان) برای نجات پسرش مواد مخدر او را از بین برده است. پسر در برابر این کار یک خاطره تعریف میکند بدین مضمون: «یک بار در دوران کودکی تو از من خواستی از یک بلندی به آغوش تو بپرم. من ترسیدم اما به آغوش تو اعتماد کردم و پریدم و تو ناگهان کنار کشیدی». پدر استدلال میکند که من فقط میخواستم به تو یاد بدهم که روی پای خودت بایستی، اما پسر قلباش شکسته است. او میگوید: «ولی من به تو اعتماد کرده بودم»!
بیشترین واکنشی که من به شرکت آقای خاتمی در انتخابات دیدم از جنس افسردگی و ناامیدی بود. از جنس «دل شکستن» بود. این گروه آنانی نبودند که فعالانه شمشیر کشیده و در ردیف کردن انواع و اقسام توهینها و فحاشیها و اتهامات به آقای خاتمی از هم سبقت گرفتند. بلکه آنانی بودند که سرخورده و دلگیر سکوت اختیار کرده و در خود فرو رفتند. شاید آقای خاتمی و یا بسیاری دیگر از سیاستمداران و تحلیلگران بتوانند توجیهات بسیاری برای این اقدام فهرست کنند، اما اینها همه حرف است، از جنس منطقهای خشک و مکانیکی است، با احساسات مردم رابطهای ندارد و دست کم از نگاه من در بسیاری از موارد این احساسات هستند که اولویت دارند.
فضای سیاسی و اجتماعی جامعه ما آنچنان دچار آفت بیاخلاقی شده که صدای هر دلسوزی را در داخل یا خارج از حاکمیت به هوا برده است. دروغ، خودخواهی، کینهتوزی، پرخاشگری، سودجویی، اتهامزنی و بیحساب و کتاب حرف زدن رایجترین عادات فضای سیاسی کشور شده و بازتاب کاملی در دل جامعه داشته است. دیگر هیچ حرفی اعتباری ندارد. هیچ خبری موثق نیست. هیچ عهد و پیمانی پابرجا نمیماند و هیچ کس نمیتواند به دیگری تکیه کند. این یعنی اضمحلال. یعنی فروپاشی از درون. یعنی زلزله و ویرانی. دیگر نه نیازی به حمله نظامی هست و نه انقلاب خشونت بار و نه جنگ داخلی! جامعه ایرانی با همین روند ساکن و خاموش نیز آنچنان در حال متلاشی شدن است که اثرات ویرانگر آن با هیچ سونامی وحشتناکی قابل مقایسه نیست.
در چنین وانفسایی بود که گویی ققنوس امیدهای جامعه از زیر خاکستر خود سر بلند کرد و در برابر بیاخلاقی و بیادبی و هتاکی احمدینژادی، شعار «ادب مرد به ز دولت اوست» را برگزید. از من اگر بپرسند میگویم این جامعه در ناخودآگاه خود بهتر از هر تحلیلگر و ناظری دریافت که در منجلاب بیاخلاقی چه سرنوشت شومی خواهد داشت و خودش به آخرین تختههای باقیمانده، یعنی تکچهرههایی که سیاست را تنها در گرو اخلاق میخواستند چنگ زد. موسوی هرچند انتخاب شایسته سال 88 بود، اما «خاتمی» بارزترین سیاستمدار حاضر است که یک دهه پیش شعار «سیاست اخلاقی» را برای بار دیگر وارد ادبیات سیاسی کشور ما کرد.
حال هزاران هزار تن از آنانی که دل در گرو این آخرین نمادهای باقی مانده از اخلاق داشتند گمان میکنند که یکی دیگر از امیدهایشان به سراب بدل شده است. مهم نیست که «مصلحت سیاسی» چه بوده است، این مصلحتسنجیها همیشه بوده و باز هم خواهد بود. حتی مهم نیست که آیا خاتمی از «تحریم» سخن گفته بود یا از «عدم شرکت در انتخابات»؟ مهم این است که امثال خاتمی آخرین نشانههای حیات اخلاق در فضای سیاسی کشور بودند و حالا این احساس و امید خدشهدار شده است. من از صمیم قلب امیدوارم که انتخاب سیاسی آقای خاتمی درست باشد و ایشان بتواند روزنه جدیدی برای برون رفت از بنبست سیاسی کنونی ایجاد کند. با این حال بعید میدانم به این سادگیها کسی بتواند این ضربه سهمگین به احساسات مردم و البته به اصل رعایت اخلاق در سیاست را جبران کند. از نگاه من، شخص سیدمحمد خاتمی، از یک سو نسبت به این احساسات عمومی مسوول است و از سوی دیگر تنها کسی است که میتواند در راستای جبران آن بکوشد. من هیچ راهی به ذهنم نمیرسد، فقط امیدوارم که آقای خاتمی به فکر آن باشند و راهی بیابند.
2- حرکت روی نوار باریک «ضدقهرمان مردمی»
در مورد «ضدقهرمان» بودن آقای خاتمی و تفاوت آن با ضدقهرمانهای کلاسیک در یادداشت نخست نوشتم. (اینجا+) حرف من این بود که خاتمی با هاشمی فرق دارد. هاشمی هیچگاه ابزار فشار و پایگاه قدرت خود را در توده هوادارانش تعریف نکرده بود. او مرد سیاستورزیهای ریشسفیدانه است. مرد «پشت درهای بسته». سبک کار خودش را دارد و در آن سبک چندان نیازی به حضور مردم ندارد. به تیزهوشی، بینش کمنظیر، صبر و فرصتطلبی خودش اتکار دارد و بر همین اساس هم حرکت میکند. اما خاتمی از جنس دیگری است. او مرد شفافیت است. مرد پنهان کاری نیست. او کسی است که حتی نسبت به افکار عمومی منتقدین خود هم دغدغه دارد. او هیچ گاه نخواسته بجز به پایگاه آرای عمومی جامعه، به نهاد دیگری از قدرت تکیه کند، هرچند هیچ گاه هم نخواسته همچون قهرمانهای مردمی تنها و تنها بیانگر مطالبات هیجانی اکثریت فعال باشد.
به باور من، مسیری که سیدمحمد خاتمی در پرهیز همزمان از «قهرمانبازی» و «زد و بندهای مداوم پشت پرده» در پیش گرفته است جاده جدیدی در سیاست ایرانی است که باید به فال نیک گرفته شود و حتی باید هزینههایش را هم پرداخت تا توده جامعه هم به آن عادت کند. با این حال نخستین کسی که در معرض سقوط از این نوار باریک قرار دارد خود آقای خاتمی است. ایشان هرلحظه ممکن است اشتباهی کند و به سوی یکی از دو حالت سنتی سیاست سقوط کند و به باور من بزنگاه انتخابات مجلس نهم یکی از دشوارترین این خطرات بود.
آقای خاتمی باید بداند که بدون پشتوانه مردمی قطعا هیچ گونه قدرت نقشآفرینی در آینده سیاسی کشور را نخواهد داشت. این پایگاه مردمی به هر دلیلی در حال حاضر مخدوش و متزلزل شد است. روایت متداولی است که آقای خاتمی را یک سیاستمدار «غیرقابل اتکا» میخواند. فارغ از صحت و سقم این ادعا، باید پذیرفت که این گزاره هواداران بسیاری دارد. گسترش روزافزون این تصور و ارتکاب اقداماتی که آن را تقویت کند مترادف با ریزش روزافزون حمایتهای مردمی از آقای خاتمی خواهد بود. بدین ترتیب سیاستمداری که پایگاه خود را در دل مردم بنا کرده بود، یا باید به بازیهای پشت صحنه روی بیاورد (که خاتمی اصلا توانایی و ظرفیت آن را ندارد) و یا باید به صورت کامل از عرصه سیاست حذف شود. (که در مورد خاتمی به معنای از دس رفتن یکی از گرانقدرترین سرمایههای اجتماعی است) باز هم من راهکاری در ذهن ندارم. اما گمان میکنم آقای خاتمی هرچه سریعتر باید تدبیری بیندیشد تا این تصور رایج در فضای جامعه را اصلاح کند وگرنه خودش را از حمایتهای مردمی و جامعه را از سرمایهای چون خودش محروم خواهد ساخت.
3- تکرار یک اشتباه یا تلاش برای جبران گذشته؟
قطار اصلاحات هرچه از ایستگاه دوم خرداد 76 فاصله میگرفت از انبوه سرنشیناناش کاسته میشد. در هر بزنگاهی گروه بیشتری ناامید یا دلزده شده و جبهه اصلاحات دچار ریزش میشد. خاتمی زمانی با شعار تبدیل «معاند به مخالف» و «مخالف به موافق» وارد عرصه شد، اما در دل خود جریان اصلاحات بسیاری از موافقان او به منتقد و منتقداناش به مخالف بدل شدند تا جایی که حتی در میان آنانی که امروز کارشان به «غرضورزی» علیه او رسیده کم نیستند کسانی که زمانی خودشان به او رای دادهاند. چنین شیوهای را هر جریان و هر گروهی که در پیش بگیرد، فارغ از اهداف و مطالباتش در نهایت شکست خواهد خورد.
به باور من، یکی از بزرگترین عوامل ریزش هوادارن اصلاحات، نداشتن نگرش درست در راس جریان و برخوردهای حذفی در بدنه جریان اصلاحطلبی بود. گویی چهرههای شاخصی همچون خاتمی خیلی زود فراموش کردند که اقبال 20میلیونی، همه از «حبّ علی» نبود. بسیاری از رای دهندگان به خاتمی و هواداران جریان اصلاحات اساسا با نظریات او موافق نبودند، بلکه امید داشتند که باز شدن فضا توسط این جریان داخلی حاکمیت فرصت رشد جامعه و طرح نگرشهای جدید را هم فراهم کند. نادیده گرفتن این حقیقت سبب شد تا راس جریان اصلاحات برای موجه جلوه دادن خود و آنچه «مرزبندی با ضد انقلاب» قلمداد میشد به صورت مداوم «سکولارها» و «لیبرالها» را مورد حمله قرار دهند. این اشاره از جانب سران جریان برای انبوهی از بدنه فرصتطلب و خورده پای اصلاحات کافی بود تا با چماق «مذهبی و غیرمذهبی» یا نظایر آن هر رقیبی را در هر زمینه مربوط و نامربوطی حذف کنند و کینه «اصلاحطلبان» را در دل بسیاری از منتقدین حاکمیت بکارند. رجبعلی مزروعی به تازگی اعتراف کرده بود که «یکی از اشتباهات ما این بود که غیرمذهبیها را اصلا به حساب نمیآوردیم». (نقل به مضمون) من نمیدانم آقای خاتمی تا چه اندازه با این اعتراف دیرهنگام جناب مزروعی همدل است، اما در حرکت جدید ایشان چند نشانه مثبت و منفی در این مورد دیدم.
نخست اینکه آقای خاتمی در اظهارات اخیر خود آنچنان به «براندازها» حمله کردهاند که گویی از یک مشت جنایتکار بلفطره سخن میگویند. من دوستان زیادی دارم که دیگر خواستار بقای حاکمیت فعلی نیستند. من خودم صرفا یک اصلاحطلب هستم و تصور میکنم این دوستان راهکار یا بینش سیاسی درستی ندارند، اما به هیچ وجه نمیپذیرم که آنان صمیمانه به میهن خود عشق نمیورزند و یا لزوما جنگطلب هستند و چشم به دخالت اجنبی در مسایل داخلی دارند. اتفاقا بسیاری از آنان بسیار بیش از جریانات حاضر نگران دخالت خارجی، هرج و مرج و آشوب، فقر و گرانی و بیکاری و هزار و یک آفت و بدبختی دیگر هستند. من نمیدانم که آیا آقای خاتمی در حرکت جدید خود باز هم میخواهند برای نشان دادن حسن نیتشان، این خیل انبوه از هموطنان را تخطئه کرده و این حجم عظیم از سرمایههای اجتماعی را انکار کنند؟
دوم اینکه اولین کسانی که پایکوبان به استقبال خاتمی رفتند و از رای دادن او حمایت کردند، نه دلسوزان حقیقی اصلاحات، که فرصتطلبانی بودند که به باور من تنها سودای بازگشت به پشت میزهای قدرت را در سر دارند. جناب آقای خرازی در دفاعیهای که از رای دادن خاتمی صادر کردند عملا هر توهین و اتهامی که توانستهاند به تمامی تحریمیها نسبت دادهاند. (اینجا+) آقای خرازی حتی حرمت نان و نمکی که با اصلاحطلبان پیشین و اسرای امروز جنبش سبز خوردهاند را نگه نداشتند و از موسوی و کروبی گرفته تا تک تک وزرا و وکلای حاضر در زندان را از دم تیغ گذراندهاند! خوشبختانه آقای خاتمی در اظهارات بعدیشان از این شیوه از برخورد انتقاد کرده و خواستار توقف این مرزبندیها شدند (اینجا+) اما من عمیقا نگران هستم که این جماعت حاضر بار دیگر عنان امور را در دست گرفته و به نام اصلاحات هر کامی که میخواهند از هرم قدرت بگیرند.
در نقطه مقابل، شخص آقای خاتمی با ارسال نامه سرگشاده خود (+) نشان داد که از این جنس نیست. آقای خاتمی قطعا آن نامه را برای شرکت کنندگان در انتخابات ننوشت. پس تا همینجای کار نه تنها «تحریمی»ها را «غیرخودی» قلمداد نکرده است، بلکه خود را ملزم به پاسخگویی بدانها میداند. به باور من این حرکت خوبی بود اما هنوز راه بسیار زیادی برای اعتمادسازی مجدد در پیش است و در این راه به هیچ وجه تکرار اشتباهات دوران اصلاحات نمیتواند پذیرفته شود.
1- «باز هم اخلاق» یا «بر قلبهای شیشهای کلنگ نکوبید»
یک صحنهای هست در فیلم «خانهای روی آب» اثر «بهمن فرمانآرا». پدر (با بازی رضا کیانیان) برای نجات پسرش مواد مخدر او را از بین برده است. پسر در برابر این کار یک خاطره تعریف میکند بدین مضمون: «یک بار در دوران کودکی تو از من خواستی از یک بلندی به آغوش تو بپرم. من ترسیدم اما به آغوش تو اعتماد کردم و پریدم و تو ناگهان کنار کشیدی». پدر استدلال میکند که من فقط میخواستم به تو یاد بدهم که روی پای خودت بایستی، اما پسر قلباش شکسته است. او میگوید: «ولی من به تو اعتماد کرده بودم»!
بیشترین واکنشی که من به شرکت آقای خاتمی در انتخابات دیدم از جنس افسردگی و ناامیدی بود. از جنس «دل شکستن» بود. این گروه آنانی نبودند که فعالانه شمشیر کشیده و در ردیف کردن انواع و اقسام توهینها و فحاشیها و اتهامات به آقای خاتمی از هم سبقت گرفتند. بلکه آنانی بودند که سرخورده و دلگیر سکوت اختیار کرده و در خود فرو رفتند. شاید آقای خاتمی و یا بسیاری دیگر از سیاستمداران و تحلیلگران بتوانند توجیهات بسیاری برای این اقدام فهرست کنند، اما اینها همه حرف است، از جنس منطقهای خشک و مکانیکی است، با احساسات مردم رابطهای ندارد و دست کم از نگاه من در بسیاری از موارد این احساسات هستند که اولویت دارند.
فضای سیاسی و اجتماعی جامعه ما آنچنان دچار آفت بیاخلاقی شده که صدای هر دلسوزی را در داخل یا خارج از حاکمیت به هوا برده است. دروغ، خودخواهی، کینهتوزی، پرخاشگری، سودجویی، اتهامزنی و بیحساب و کتاب حرف زدن رایجترین عادات فضای سیاسی کشور شده و بازتاب کاملی در دل جامعه داشته است. دیگر هیچ حرفی اعتباری ندارد. هیچ خبری موثق نیست. هیچ عهد و پیمانی پابرجا نمیماند و هیچ کس نمیتواند به دیگری تکیه کند. این یعنی اضمحلال. یعنی فروپاشی از درون. یعنی زلزله و ویرانی. دیگر نه نیازی به حمله نظامی هست و نه انقلاب خشونت بار و نه جنگ داخلی! جامعه ایرانی با همین روند ساکن و خاموش نیز آنچنان در حال متلاشی شدن است که اثرات ویرانگر آن با هیچ سونامی وحشتناکی قابل مقایسه نیست.
در چنین وانفسایی بود که گویی ققنوس امیدهای جامعه از زیر خاکستر خود سر بلند کرد و در برابر بیاخلاقی و بیادبی و هتاکی احمدینژادی، شعار «ادب مرد به ز دولت اوست» را برگزید. از من اگر بپرسند میگویم این جامعه در ناخودآگاه خود بهتر از هر تحلیلگر و ناظری دریافت که در منجلاب بیاخلاقی چه سرنوشت شومی خواهد داشت و خودش به آخرین تختههای باقیمانده، یعنی تکچهرههایی که سیاست را تنها در گرو اخلاق میخواستند چنگ زد. موسوی هرچند انتخاب شایسته سال 88 بود، اما «خاتمی» بارزترین سیاستمدار حاضر است که یک دهه پیش شعار «سیاست اخلاقی» را برای بار دیگر وارد ادبیات سیاسی کشور ما کرد.
حال هزاران هزار تن از آنانی که دل در گرو این آخرین نمادهای باقی مانده از اخلاق داشتند گمان میکنند که یکی دیگر از امیدهایشان به سراب بدل شده است. مهم نیست که «مصلحت سیاسی» چه بوده است، این مصلحتسنجیها همیشه بوده و باز هم خواهد بود. حتی مهم نیست که آیا خاتمی از «تحریم» سخن گفته بود یا از «عدم شرکت در انتخابات»؟ مهم این است که امثال خاتمی آخرین نشانههای حیات اخلاق در فضای سیاسی کشور بودند و حالا این احساس و امید خدشهدار شده است. من از صمیم قلب امیدوارم که انتخاب سیاسی آقای خاتمی درست باشد و ایشان بتواند روزنه جدیدی برای برون رفت از بنبست سیاسی کنونی ایجاد کند. با این حال بعید میدانم به این سادگیها کسی بتواند این ضربه سهمگین به احساسات مردم و البته به اصل رعایت اخلاق در سیاست را جبران کند. از نگاه من، شخص سیدمحمد خاتمی، از یک سو نسبت به این احساسات عمومی مسوول است و از سوی دیگر تنها کسی است که میتواند در راستای جبران آن بکوشد. من هیچ راهی به ذهنم نمیرسد، فقط امیدوارم که آقای خاتمی به فکر آن باشند و راهی بیابند.
2- حرکت روی نوار باریک «ضدقهرمان مردمی»
در مورد «ضدقهرمان» بودن آقای خاتمی و تفاوت آن با ضدقهرمانهای کلاسیک در یادداشت نخست نوشتم. (اینجا+) حرف من این بود که خاتمی با هاشمی فرق دارد. هاشمی هیچگاه ابزار فشار و پایگاه قدرت خود را در توده هوادارانش تعریف نکرده بود. او مرد سیاستورزیهای ریشسفیدانه است. مرد «پشت درهای بسته». سبک کار خودش را دارد و در آن سبک چندان نیازی به حضور مردم ندارد. به تیزهوشی، بینش کمنظیر، صبر و فرصتطلبی خودش اتکار دارد و بر همین اساس هم حرکت میکند. اما خاتمی از جنس دیگری است. او مرد شفافیت است. مرد پنهان کاری نیست. او کسی است که حتی نسبت به افکار عمومی منتقدین خود هم دغدغه دارد. او هیچ گاه نخواسته بجز به پایگاه آرای عمومی جامعه، به نهاد دیگری از قدرت تکیه کند، هرچند هیچ گاه هم نخواسته همچون قهرمانهای مردمی تنها و تنها بیانگر مطالبات هیجانی اکثریت فعال باشد.
به باور من، مسیری که سیدمحمد خاتمی در پرهیز همزمان از «قهرمانبازی» و «زد و بندهای مداوم پشت پرده» در پیش گرفته است جاده جدیدی در سیاست ایرانی است که باید به فال نیک گرفته شود و حتی باید هزینههایش را هم پرداخت تا توده جامعه هم به آن عادت کند. با این حال نخستین کسی که در معرض سقوط از این نوار باریک قرار دارد خود آقای خاتمی است. ایشان هرلحظه ممکن است اشتباهی کند و به سوی یکی از دو حالت سنتی سیاست سقوط کند و به باور من بزنگاه انتخابات مجلس نهم یکی از دشوارترین این خطرات بود.
آقای خاتمی باید بداند که بدون پشتوانه مردمی قطعا هیچ گونه قدرت نقشآفرینی در آینده سیاسی کشور را نخواهد داشت. این پایگاه مردمی به هر دلیلی در حال حاضر مخدوش و متزلزل شد است. روایت متداولی است که آقای خاتمی را یک سیاستمدار «غیرقابل اتکا» میخواند. فارغ از صحت و سقم این ادعا، باید پذیرفت که این گزاره هواداران بسیاری دارد. گسترش روزافزون این تصور و ارتکاب اقداماتی که آن را تقویت کند مترادف با ریزش روزافزون حمایتهای مردمی از آقای خاتمی خواهد بود. بدین ترتیب سیاستمداری که پایگاه خود را در دل مردم بنا کرده بود، یا باید به بازیهای پشت صحنه روی بیاورد (که خاتمی اصلا توانایی و ظرفیت آن را ندارد) و یا باید به صورت کامل از عرصه سیاست حذف شود. (که در مورد خاتمی به معنای از دس رفتن یکی از گرانقدرترین سرمایههای اجتماعی است) باز هم من راهکاری در ذهن ندارم. اما گمان میکنم آقای خاتمی هرچه سریعتر باید تدبیری بیندیشد تا این تصور رایج در فضای جامعه را اصلاح کند وگرنه خودش را از حمایتهای مردمی و جامعه را از سرمایهای چون خودش محروم خواهد ساخت.
3- تکرار یک اشتباه یا تلاش برای جبران گذشته؟
قطار اصلاحات هرچه از ایستگاه دوم خرداد 76 فاصله میگرفت از انبوه سرنشیناناش کاسته میشد. در هر بزنگاهی گروه بیشتری ناامید یا دلزده شده و جبهه اصلاحات دچار ریزش میشد. خاتمی زمانی با شعار تبدیل «معاند به مخالف» و «مخالف به موافق» وارد عرصه شد، اما در دل خود جریان اصلاحات بسیاری از موافقان او به منتقد و منتقداناش به مخالف بدل شدند تا جایی که حتی در میان آنانی که امروز کارشان به «غرضورزی» علیه او رسیده کم نیستند کسانی که زمانی خودشان به او رای دادهاند. چنین شیوهای را هر جریان و هر گروهی که در پیش بگیرد، فارغ از اهداف و مطالباتش در نهایت شکست خواهد خورد.
به باور من، یکی از بزرگترین عوامل ریزش هوادارن اصلاحات، نداشتن نگرش درست در راس جریان و برخوردهای حذفی در بدنه جریان اصلاحطلبی بود. گویی چهرههای شاخصی همچون خاتمی خیلی زود فراموش کردند که اقبال 20میلیونی، همه از «حبّ علی» نبود. بسیاری از رای دهندگان به خاتمی و هواداران جریان اصلاحات اساسا با نظریات او موافق نبودند، بلکه امید داشتند که باز شدن فضا توسط این جریان داخلی حاکمیت فرصت رشد جامعه و طرح نگرشهای جدید را هم فراهم کند. نادیده گرفتن این حقیقت سبب شد تا راس جریان اصلاحات برای موجه جلوه دادن خود و آنچه «مرزبندی با ضد انقلاب» قلمداد میشد به صورت مداوم «سکولارها» و «لیبرالها» را مورد حمله قرار دهند. این اشاره از جانب سران جریان برای انبوهی از بدنه فرصتطلب و خورده پای اصلاحات کافی بود تا با چماق «مذهبی و غیرمذهبی» یا نظایر آن هر رقیبی را در هر زمینه مربوط و نامربوطی حذف کنند و کینه «اصلاحطلبان» را در دل بسیاری از منتقدین حاکمیت بکارند. رجبعلی مزروعی به تازگی اعتراف کرده بود که «یکی از اشتباهات ما این بود که غیرمذهبیها را اصلا به حساب نمیآوردیم». (نقل به مضمون) من نمیدانم آقای خاتمی تا چه اندازه با این اعتراف دیرهنگام جناب مزروعی همدل است، اما در حرکت جدید ایشان چند نشانه مثبت و منفی در این مورد دیدم.
نخست اینکه آقای خاتمی در اظهارات اخیر خود آنچنان به «براندازها» حمله کردهاند که گویی از یک مشت جنایتکار بلفطره سخن میگویند. من دوستان زیادی دارم که دیگر خواستار بقای حاکمیت فعلی نیستند. من خودم صرفا یک اصلاحطلب هستم و تصور میکنم این دوستان راهکار یا بینش سیاسی درستی ندارند، اما به هیچ وجه نمیپذیرم که آنان صمیمانه به میهن خود عشق نمیورزند و یا لزوما جنگطلب هستند و چشم به دخالت اجنبی در مسایل داخلی دارند. اتفاقا بسیاری از آنان بسیار بیش از جریانات حاضر نگران دخالت خارجی، هرج و مرج و آشوب، فقر و گرانی و بیکاری و هزار و یک آفت و بدبختی دیگر هستند. من نمیدانم که آیا آقای خاتمی در حرکت جدید خود باز هم میخواهند برای نشان دادن حسن نیتشان، این خیل انبوه از هموطنان را تخطئه کرده و این حجم عظیم از سرمایههای اجتماعی را انکار کنند؟
دوم اینکه اولین کسانی که پایکوبان به استقبال خاتمی رفتند و از رای دادن او حمایت کردند، نه دلسوزان حقیقی اصلاحات، که فرصتطلبانی بودند که به باور من تنها سودای بازگشت به پشت میزهای قدرت را در سر دارند. جناب آقای خرازی در دفاعیهای که از رای دادن خاتمی صادر کردند عملا هر توهین و اتهامی که توانستهاند به تمامی تحریمیها نسبت دادهاند. (اینجا+) آقای خرازی حتی حرمت نان و نمکی که با اصلاحطلبان پیشین و اسرای امروز جنبش سبز خوردهاند را نگه نداشتند و از موسوی و کروبی گرفته تا تک تک وزرا و وکلای حاضر در زندان را از دم تیغ گذراندهاند! خوشبختانه آقای خاتمی در اظهارات بعدیشان از این شیوه از برخورد انتقاد کرده و خواستار توقف این مرزبندیها شدند (اینجا+) اما من عمیقا نگران هستم که این جماعت حاضر بار دیگر عنان امور را در دست گرفته و به نام اصلاحات هر کامی که میخواهند از هرم قدرت بگیرند.
در نقطه مقابل، شخص آقای خاتمی با ارسال نامه سرگشاده خود (+) نشان داد که از این جنس نیست. آقای خاتمی قطعا آن نامه را برای شرکت کنندگان در انتخابات ننوشت. پس تا همینجای کار نه تنها «تحریمی»ها را «غیرخودی» قلمداد نکرده است، بلکه خود را ملزم به پاسخگویی بدانها میداند. به باور من این حرکت خوبی بود اما هنوز راه بسیار زیادی برای اعتمادسازی مجدد در پیش است و در این راه به هیچ وجه تکرار اشتباهات دوران اصلاحات نمیتواند پذیرفته شود.
صادقانه اعتراف میکنم که اگر «خاتمی» نتوانسته تا کنون مرحمی بر دلشکستگی و پژمردگیهای احساسی دوستان از رای دادن خود بگذارد، این نوشته دستِکم برای من این حکم را داشت و بسیار هوشمندانه مسئله را بازگو نموده بود. آنقدر صمیمی و خوب که نقدهای کوتاه بر آن را فرموش کردم. دست مریزاد آرمان عزیز.
پاسخحذفحالا ببینم چندتا از دوستان خود جنابعالی به این مطلب لینک بدهند. والله راست میگی .من که انقدر ازخاتمی دفاع کردم افتادم بمردن. به من میگن دوره اصلاحات حضرات اول پوست ترا کندند-چون ریش میگذارم خیلی اذیتم کردند- اقای ارمان یکی از مشکلات اصلاحات این بود که برای بعضی ها مثل مد بود .یکی را میشناسم بعدیکسال قاطی داردسته .ا.ن. شد و ازهمین الانه دارد خودش را برای ج.پایداری اماده میکند.کاری به مردم عادی ندارم ولی بخدا اینها گمانم قران که چه عرض کنم ترجمه فارسی دعاهای مفاتیح را هم نخوانده اند چه برسد به کتابهای دیگر ودرک جامعه وریشه یابی دردها . اصلاحات زمان میبرد والبته که عمر من کم است ولی ...مردم هم ته دلشان یه چیزایی تلپ تلوپ میکنه .هرچند دلشکسته اند ولی گمانم قاطی کرده ام . پس تشکر فراوان دارم تا وقتی دیگر.
پاسخحذف