پرده
نخست: قهرمانها
«مصدق»
یک قهرمان بود. داستان او تمامی المانهای کلاسیک یک تراژدی را در خود دارد: «شهر در
اندوه و تباهی فرو رفته است. به ناگاه مردی از راه میرسد که میگوید: ملت ما را آزاد
بگذارید. دشمن خارجی در کمین است و اتحاد داخلی شکل میگیرد. جنبشی به راه میافتد.
قهرمان تا اوج میرود. تا آنجا که «یا مرگ، یا مصدق». درست زمانی که قطعی میشود هیچ
کس را یارای همآوردی با قهرمان نیست، تزویر از راه میرسد. نیرنگ بیگانه با طمع نارفیق
پیوند میخورد و تراژدی تکمیل میشود». روحیه ایرانی، با آغوش باز پذیرای این تراژدی
است تا باز هم در ماتم آن در خود فرو رود و در قالب سرود و ترانه و افسانه، مرثیهسرایی
کند. تاریخ ما قهرمان کم ندارد. ملت قهرمانپرور، حتی اگر در نمونههای تاریخی احساس
کمبود کند، دست به زایش میزند و از اساطیرش قهرمان بیرون میکشند. از رستم دستان گرفته
تا آرش کمانگیر که:
جان
خود در تیر کرد آرش
کار
صدها صدهزاران تیغه شمشیر کرد آرش
با
این حال قهرمان اگر بخواهد قهرمان بماند و اسطوره شود، باید داستانش با المانهای کلاسیک
پیوند بخورد. مرگ یا پایان تراژیک اگر از راه نرسد داستان قهرمانها ناتمام میماند.
این مسئله به خودی خود در ادبیات و داستان نه تنها مشکلی ایجاد نمیکند که اتفاقا کار
خالق قهرمان را ساده و تکلیف نهایی او را مشخص میکند؛ اما زمانی که کار به وادی سیاست
میرسد اوضاع فرق میکند. اگر قرار باشد داستان قهرمانهای سیاست همواره به شکلی تراژیک
به پایان برسد، آیا عقلانیت در آن نیست که اساسا پای قهرمانها را از این وادی کوتاه
کنیم؟
پرده
دوم: ضد قهرمانها
ضدقهرمانها
هرچه باشند «محبوب» نیستند. آنها با معیارهای عوام «اخلاقی» عمل نمیکنند. مصلحتسنج
هستند. منفعتطلباند. اهل از خودگذشتگی و فداکاری نیستند. دنیاطلب و جاندوست هستند.
مذاکره و مصالحه میکنند. پیمان میشکنند. در یک کلام، ضد قهرمانها مردمی نیستند.
آنها از منطق دیگری جدای علایق جمعی پیروی میکنند. آنها «تکرو» هستند. همرنگ
جماعت نمیشوند. لزوما در تضاد با جمع نیستند، اما هرجا که صلاح بدانند راهشان را
جدا میکنند و ای بسا که در این موارد «خائن» نامیده شوند. با این حال ضد قهرمانهای
کلاسیک همیشه «کامیاب» هستند. روایت اسطوره، بر پایه تیرگی دهر و بدعهدی زمانه بنا
شده است. پس در این روایت، به همان میزان که سرنوشت قهرمانها با تراژدی پایان مییابد،
ضد قهرمانها کامیاب میشوند. گویی قهرمانان دامن از این خاک به افلاک میکشند و ضدقهرمانها
میمانند تا در منجلاب این جهان فانی دست و پا بزنند:
من
نیم لایق این مهمانی / گند و مردار تو را ارزانی
این
بار هم داستان تنها در منطق ادبی یا اساطیری است که میتواند سر راست و بدیهی فرض شود.
پای سیاست که به میان میآید شرایط تغییر میکند. اگر ضد قهرمانها همواره کامیاب میشوند،
آیا بهتر نیست که برای پرهیز از وقوع فاجعه، عنان سیاست را به کف ضدقهرمانها بسپاریم؟
چالش
در روایت: تضاد ضد قهرمانها با سیاست مدرن
اگر
مرور گذرایی به عرصه سیاست کشور در قرن اخیر بیندازیم، حوالی کانون قدرت رد پای بسیاری
از ضدقهرمانها را خواهیم دید. آخرین و ای بسا شاخصترین آنان از نظر من، «اکبر هاشمی
رفسنجانی» است. سیاستمدار کهنهکاری که دوست و دشمن به تدبیر، سیاست، کیاثت، صبر و
تیزهوشی او معترف هستند. در عین حال همه هم توافق دارند که او هیچ گاه یک قهرمان نبوده
است. هاشمی مرد «عبور از بحران» است. او شاخصترین چهره انقلاب است که هنوز در مصدر
امور باقی مانده، هرچند به شکلی بسیار ضعیف شده و ای بسا در آخرین روزهای کار خود.
با این حال حتی در اوج دوران «حضیض» هم کم نیستند آنانی که تصور میکنند پیر کهنهکار
سیاست ممکن است برگ برنده دیگری در جیب داشته باشد. «ضد قهرمان» هر لحظه این توانایی
را دارد که باز هم رنگ عوض کند و در قامتی متفاوت و از دری تازه وارد شود. در جامعهای
که حتی کوتولههای تازه به دوران رسیده نیز رویای قهرمان شدن دارند، ضد قهرمان میتواند
منتظر پایان تراژیک این قهرمانهای خود خوانده بماند.
اما
این «ضدقهرمان»های عرصه سیاست، با جهان مدرن دچار یک چالش حیاتی میشوند. آنان محبوب
نیستند. در واقع ضدقهرمان یاد گرفته برای اجتناب از سرانجام تراژیک قهرمانان، از هرگونه
محبوبیت افراطی پرهیز کند و سیاستمدار «پشت درهای بسته» باقی بماند. پس هرچه فضای
سیاسی حاکم بر ذهن مردم در جاده مدرنیسم به پیش رود و با «دموکراسی» پیوند بیشتری برقرار
کند، عرصه بر ضدقهرمانهای دوست نداشتنی تنگتر میشود. دیگر زد و بندهای پشت پرده
برای بقا کافی نیست. حالا همه باید از صندوق رای بیرون بیایند و اینجاست که محبوبیت
کارکرد متفاوتی نسبت به اساطیر سنتی پیدا میکند. اگر در گذشته «محبوب»ها بیشتر در
گزند چشمزخم بودند، در جهان دموکراتیک سیاست، محبوبیت از شروط لازم برای بقا میشود.
پرده
فرود: ظهور «ضد قهرمان مردمی»
۱۵
سال پیش ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست در دست هم دادند تا زمینه را برای قهرمان
شدن «سید محمدخاتمی» فراهم کنند. عطش جامعه نسبت به یک گفتمان جدید و یک روزنه امید
به قدری بود که بسیاری بدون اینکه او را بشناسند و یا حتی دیده باشند شیفتهاش شده
بودند. او از راه رسید و آخرین پازلهای گم شده را نیز با زبانی فاخر، ادبی کامل و
قامتی سرفراز برداشت. جامعه سرخورده و ناامید دوباره قهرمان میخواست و حالا یک نفر
از راه رسیده بود. موجی که به راه افتاد را هیچ کسی نمیتوانست پیشبینی کند. خاتمی
خیلی زود قهرمان میلیونها ایرانی شد، اما این تنها یک سوی ماجرا بود.
غریو
خوشامدگویی به سیدخندان آنچنان بلند بود که دیگر هیچ کس صدای او را نمیشنید. از کلام
او تنها طنینی دلنشین در دل جامعه منعکس میشد که به شیفتگی هرچه بیشتر مشتاقان میافزود،
اما درونمایه حرف او چیز دیگری بود: «او نمیخواست قهرمان باشد»! همان زمان که روی
پوسترهای تبلیغاتیاش نوشت «درود بر سه سید فاطمی، خمینی، خامنهای، خاتمی» نشان داد
که با تصورات بسیاری از مشتاقانش فاصله دارد. همان زمان که از او خواستند تا رهبر جنبش
اصلاحات باشد اما اعلام کرد «من رییس جمهور قانونی کشور هستم، نمیتوانم در عین حال
رهبر اپوزوسیون باشم» مرزبندی آشکار خودش را با تصویری که در ذهنها شکل گرفته بود
نشان داد. اما آنان که تشنه قهرمان بودند، نه میخواستند و نه میتوانستند که این حقیقت
ساده را از زبان او بشنوند و در انتظارات خود تجدید نظر کنند. این تضاد آشکار میان
آنچه خاتمی بود با آنچه هوادارانش میخواستند که باشد بعدها در بزنگاههای دشوار کشور
سر باز کرد و به شکافی عمیق بدل شد. گروهی را به مخالف و ای بسا معاند بدل ساخت و گروه
بیشتری را سرخورده و افسرده به کنج عزلت راند.
از
سوی دیگر اما خاتمی «ضد قهرمان» هم نبود. او هیچ گاه نخواست که سیاست را به پشت درهای
بسته بکشاند. بارها و بارها او را به اتاقهای تاریک و نمور فراخواندند اما خط قرمز
خود را زیر پا نگذاشت: «هیچ گاه به شیوه دلربای ضد و بندهای پشت پرده معتاد نشد»؛ همچنان
با مردم خود شفاف سخن گفت و حتی زمانی که در قدرت نبود و «نماینده» مردم محسوب نمیشد
باز هم خود را در برابر افکار عمومی ملزم به پاسخگویی میدانست، تا جایی که برای رای
دادناش هم به منتقدین و مخالفین خود پاسخ سرگشاده و همراه با دوستی و همدلی داد.
به باور من همین منش او را به نخستین «ضد قهرمان محبوب» عرصه سیاست ایران بدل ساخت.
هرکس
که «نامهای برای فردا» (از اینجا+ دریافت کنید) را از سر صبر و با دقت خوانده باشد،
میتواند به ذات اندیشه خاتمی پی ببرد. پرهیز او از «قهرمانپروری» نه لزوما زاییده
یک ترس شخصی، بلکه برگرفته از عمق دیدگاه و نگرش مدرن اوست. او به «ضد قهرمان» بودن
به همان میزان اعتقاد دارد که به «اخلاقمدار و مردمی» بودن پایبند است. او میخواهد
روابط حاکم بر سیاست مدرن جهانی را در ایران بازتولید کند. روابطی که در آن سیاستمداران
میتوانند گاه تا مرز بیش از ۷۰درصد آرا و اقبال عمومی را به خود اختصاص دهند، اما
هیچ گاه نه قهرمان باشند و نه اسطوره یا رهبر کاریزماتیک. در این مسیر او راه بلندی
را پیموده است اما همچنان دشواریهای فراوانی پیش رو دارد. خط باریکی که خاتمی میان
«قهرمان» شدن و «ضد قهرمان» بودن انتخاب کرده است مسیر لغزانی است. آن هم در جامعهای
که هنوز هم اکثریت مردمش جهان را یا سفید میخواهند یا سیاه.
حرفهای شما کجا ؟ جفنگیات نیک اهنگ بداهنگ کجا؟...گل گفتی ودر سفتی.
پاسخحذفارمان عزیزنوشته ات بسیار زیبابه دل نشست وشاید بیشتربه دل من..به گمان من یکی از مشکلات ماایرانی ها این است که دوست داریم آنان را که دوست داریم با لباسی که دوست داریم برتنشان باشد دوست داشته باشیم...هیچوقت نمیخواهیم کسی را همانگونه که هست بپذیریم ویا رد کنیم...جامه تقدس بر تن کسی میکنیم که میخواهیم دوستش داشته باشیم وپوستین دهشتناکی برتن انکس که میخواهیم دوستش نداشته باشیم..اینکه قبایی که مال آقای خاتمی نبود وهیچگاه نگفت که از آن اوست برتنش کنیم وبخواهیم آنگونه که دوست داریم عمل کند بی انصافی محض استخاتمی همین است که هست ومهم این است که هیچگاه ادعا نداشته که غیرازاین بوده است..اگر ماتصوردیگری داشته ایم باید چشمهای خودرا بشوریموواقع بینانه نگاه کردن را یادبگیریم..
پاسخحذفپس ضد قهرمان ها آدم های جوگیر و خود باخته به تفکر خاصی نیستن، خودشون به جای خودشون فکر می کنن و این ویژگی ها لزوما به امثال رفسنجانی نمی چسبه، بلکه اکثر انسان های آزاده و بزرگ مردهایی که حتی در یک دوره خاص به خود خواهی محکوم شدن این ویژگی رو داشتن و در نهایت که جو از داغی و تعصبِ دوره ای در اومده نظرشو پس گرفته. قهرمان ها به سختی کاری از پیش می برند چون بعد از مدتی مردم خودشون رو صاحبشون می دونن و با هر حرکتی ضد نظر شون خردشون می کنن که این یعنی از بین رفتن قهرمان و قدرتش، چون ذات قهرمان محبوبیتِ دل خوش کنکه اونه. مگر اینکه مردم لطف کنن و انقد قربانی به عنوان قهرمان طلب نکنن.
پاسخحذفمن می خواهم برای پیوند مو است. اما من تعجب می کنم که در آن بهترین مرکز پیوند مو؟fue
پاسخحذف