رفیق ش.- ممکن نبود بتوان دست حاکمیت را خواند. آنها ترسیده و نگران بودند. در آستانه انتخابات 88 هم راس نظام از احمدینژاد نگران بود و هم محافظهکاران. در مجلس علی لاریجانی، محمدرضا باهنر، احمد توکلی، علی مطهری و در بیرون مجلس محسن رضایی، مهدوی کنی، ناطق نوری و بسیاری دیگر نگران اوضاع بودند. همه از احمدینژاد و بیلیاقتیهایش عصبانی بودند و انگیزه کافی داشتند تا از افول او استقبال کنند. در عین حال برخی از آنها پا را از این فراتر گذاشته و خود را آماده تعامل با موسوی می کردند. یک سناریو ممکن برای آنها این بود که ابتدا ولو با سکوت، نظارهگر حذف احمدینژاد باشند و سپس در فرصت مناسب با رییس جمهور بعدی به مرزبندی بپردازند و وارد دعوایی جدید، بزرگتر، حساستر اما به لحاظ اصولی کمخطرتر بشوند. با نزدیکتر شدن انتخابات وقتی مشخص شد موسوی دست بالا را دارد این سناریو پررنگتر میشد اما همزمان در راس نظام سناریوی دیگری پیشرو بود: احمدینژاد پس از آنکه در انتخابات کتک سیری میخورد و درست و حسابی زخمی میشد نهایتا پیروزی را از آن خود میساخت. آنگاه با فرادستی راس نظام، احمدینژاد یا خود دست و پایش را جمع میکرد و یا پر و بالش چیده میشد تا حساب کار دستش آید. اولویت و حتی تخمین اولیه اوضاع این بود که رییس جمهور خود گوشی دستش بیاید. این سناریو محدود به یکی دو ماه پیش از انتخابات نمیشد. سال قبل از انتخابات وقی به مسوولین دولت صریحا گفته شد که «پنج ساله» برنامهریزی کنند تنها یک نتیجهگیری صریح در بین فعالین سیاسی تداعی شد.
همزمان برای نظامیان که در طول چهار سال همه نوع انتفاع از خزانه و نبض اقتصاد مملکت را برده بودند زاویه دیدی اقتصادی پدید آمده بود که حمایت از احمدینژاد در انتخابات 88 را مساوی با چهار سال دیگر بهرهمدی از مزایای اقتصادی قرار میداد. از نقطه نظر سیاسی نیز جز چند مورد درشتگویی رییس جمهور آنها دستاویزی برای انتقاد نداشتند چراکه در غالب افتضاحات و ندانمکاریهای دولت مستقیما درگیر بودند و طبیعتا نمیتوانستند چندان ژست طلبکار بگیرند. از سوی دیگر میرحسین موسوی برای نظامیان تازه به دوران رسیده شخصیتی به غایت «کله شق» مینمود که حاضر بود با هر هزینهای دمشان را قیچی کند بدون اینکه کوچکترین باجی به آنها بدهد. همه این عوامل روی هم انگیزهای قوی برای حمایت از احمدینژاد ایجاد کرد. حمایت نظامیان از یک کاندیدا در انتخابات در همه اعصار تاریخ و در هر سرزمینی که باشد، تنها یک معنی میتواند داشته باشد و اینبار هم این حمایت به همان معنی همیشگی ظاهر شد. البته با حمایت قاطع راس نظام و نظامیان، باز هم نتیجه کار از بیرون حتی برای خودیها قطعی به نظر نمیرسید. هم از اینرو در آخرین لحظهها هم محمدرضا باهنر، نایب رییس و همه کاره مجلس و مرد همیشگی پشتپردهها به این نتیجه رسید که به راس نظام نامه بنویسد و در مورد شکست پیشرو و عواقب احتمالی ضدیت با میرحسین موسوی هشدار بدهد. رییس وقت مجلس پا را از این هم فراتر گذاشت و برای موسوی پیام تبریک فرستاد. ظاهرا در ردههای پایینتر محافظهکاران نیز اوضاع برچنین منوالی پیش میرفت اما برای نظامیان مرغ همچنان یک پا داشت.
عاقبت معلوم شد که محافظهکاران سنتی بیدلیل مرعوب حمایتهای مردمی میرحسین موسوی قرار گرفته بودند. مکانیزم اجرایی دولت ونظامیان هیچ جایی برای عقبنشینی باقی نگذاشته بود و آنها مصمم بودند که به هر قیمتی پیروز اعلام شوند. شاید محافظهکاران سنتی نمیتوانستند تصور کنند که تقابل با خواست عمومی (آن هم این چنین روشن) فردای انتخابات قابل لاپوشانی است اما برای دولت و نظامیان بدنامی و اجبار به استفاده از زور پس از انتخابات، حتی در مقیاس جدید چندان مهم نبود. منافع مسلم مادی و ایدئولوژیک از هیچ منظری «من بمیرم و تو بمیری» برنمیدارد. پیشتر اشاره شد که راست سنتی تا چه اندازه متفاوت از تندروهای دولتی و نظامی به داستان نگاه میکرد. از نظر منافع، تندرویهای دولت، اصولگرایان سنتی را قانع کرده بود که پیروزی مجدد احمدینژاد منفعت زیادی برای آنها ندارد و بهتر است با طعنه زدن به دولت و یا حتی سکوت زمینه را فراهم کنند تا در انتخابات، راس هرم قدرت و دولتیها در عمل انجام شده قرار بگیرند اما وقتی عملا عکس این اتفاق افتاد، نوبت راست سنتی بود که موضع خود را روشن کند. آنها نیرو و انگیزه کافی برای رو در رو شدن با راس حاکمیت را نداشتند. حتی علیرغم تمام انگیزههای پیش از انتخابات، در درون این جناح بسیاری احمدینژاد را با همه بدیهایش قابل تحمل یا قابل تحملتر میدانستند و عجیب نبود که این موضع پس از انتخابات تقویت شود. آنها خیلی زود به محکوم کردن سران فتنه روی آوردند اما در عین حال از طعنه زدن به رییس جمهور منتخب نیز دریغ نورزیدند!
مرد شماره یک موتلفه (حبیبالله عسکراولادی) در طعنهای پرطنین گستاخی رییس جمهور در خس و خاشاک نامیدن مردم را تقبیح کرد. در همین راستا حتی از سوی برخی محافظهکاران سنتی، احمدینژاد در کنار سران فتنه عامل ناآرامیها شمرده شد. هنگامی که آیتالله خامنهای در نماز جمعه 29 خرداد پس از تهدید کردن سران فتنه گفتههای رییس جمهور در تقبیح تاریخ جمهوری اسلامی را به شدت مورد نکوهش قرار داد، به نظر میرسید این سخنان آیتالله دستاویز خوبی برای ادامه دادن این موضع از سوی محافظهکاران خواهد بود اما سیاستهای امنیتی آنان را عملا به این مجرا سوق داد که انتقاد از احمدینژاد را نه بر بستر تحریک مردم به ناآرام ساختن کشور، که در گزینههای دیگری جاری سازند. از همین رو از نخستین موقعیت ممکن، انتخاب اسفندیار رحیم مشایی به عنوان معاون اول رییس جمهور بهره بردند تا نخستین و محکمترین سیلی ممکن را به گوش احمدینژاد و یارانش بنوازند بدون آنکه نظامیهای حامی احمدینژاد را علیه خود قلقلک بدهند. اتفاقا این موقعیتی بود که اتفاقا این نظامیان را به سود خود به صحنه بیاورند.
مجلسیها و نظامیها آنقدر بد و بیراه نثار مشایی کردند که کسی دیگر جرات حمایت از او را نداشت. گستاخی احمدینژاد در عدم تمکین از حکم حکومتی عزل مشایی آنقدر سنگین بود که وقتی وزیر اطلاعات (محسنی اژهای) واقعا به گوش احمدینژاد سیلی نواخت و کابینه را ترک کرد اکثریت مجلس با امضای طوماری از وی (و از سیلی خوردن احمدینژاد) حمایت کردند. عاقبت تهدیدها آنقدر بالا گرفت که رییس جمهور تسلیم شد. محافظهکاران سنتی در عملیاتی همهجانبه علیه احمدینژاد پیروز شدند که هم زمان چند هدف را تامین میکرد:
اولا این جدیترین اقدام در راستای مرزبندی با رییس جمهور منتخب بود و میتوانست به طور نسبی از بدنامی همکاری با آقای متقلب جلوگیری کند یا حداقل خود احمدینژاد را شیرفهم نماید که اگر در انتخابات تکروی کرد و محافظهکاران مجبور شدند از هر غلطی که او کرد حمایت کنند از این به بعد ناچار خواهد بود دست و پایش را جمع کند و قبل از هر کاری از بزرگترها اجازه بگیرد. این انگیزه در میان نظامیان و حتی برای راس نظام هم البته با تعریفی دیگر وجود داشت. انگیزه بعدی محافظهکاران حذف یک رقیب جدی در انتخابات چهارسال بعد بود. یعنی میبایست احمدینژاد گوشی دستش بیاید که تازه اگر بچه خوبی باشد، همین چهارسال را میهمان نظام خواهد بود و نه بیشتر! مشایی یک کاندیدای بلقوه برای تداوم قدرت احمدینژادیها در دستگاه اجرایی کشور بود که همزمان به عنوان نماد استقلال دولت از محافظهکاران و راس نظام مطرح شده و حتی هیچ گاه علیخ اصلاحطلبان و سبزها سخنی بر زبان نرانده بود، به این امید که محبوبیتی برای خود دست و پا کند. شاید همین انگیزه محبوبیت بود که او را واداشت به مواضع ایرانی (در مقابل مفاهیم اسلامی) چنگ بیندازد. او حتی در پوشش نوعی ایدئولوژی آخرالزمانی حرفهایی برضد همه اصول قدیمی جمهوری اسلامی بر زبان رانده بود که اصلاحطلبان جرات مطرح کردنش را نداشتند. مجوعه این موضعگیریها چیزی نبود که از چشمان تیزبین محافظهکاران، نظامیها و راس نظام پنهان بماند و البته با کشف چنین پدیدهای، واکنشی خشن برای حذف او گریزناپذیر مینمود.
در کنار این نباید از نظر دور داشت که جدال محافظهکاران با احمدینژاد بر سر رحیممشایی یک انگیزه فرعی را نیز دنبال میکرد و آن منحرف کردن افکار عمومی از داستان زورآزمایی خیابانی بود. هرچند این انگیزه فرعی عملا ناکام ماند، اما در دو انگیز اصلی محافظهکاران یعنی تضعیف دولت (هشدار به احمدینژاد) و حذف رقیب آتی، پیروزیهای چشمگیری نصیب آنان شد.
محافظهکاران پس از انتخابات 88 عملا با مشکلات بزرگتری دست و پنجه نرم میکردند. آنها با یک بحران عمیق در مشرعیت نظام سیاسی مواجه بودند که پیروزیهای نسبی بر جناح دولتی هیچ اثر مثبتی روی آن نمیتوانست داشته باشد. همزمان که مخافظهکاران سنتی بخش اعظم نیروی خود را صرف مقابله با زیادهرویها و زیادهخواهیهای احمدینژاد میکردند، به استراتژی منسجمی برای رویارویی با بحران مشروعیت پیشرو دست یافتند. وقتی در اثر سیاست مقابله خشن با سبزها، این بحران از حالت حاد هفتههای پس از انتخابات به صورتی مزمن درآمد محافظهکاران تنها میتوانستند خشنود باشند که صورت مساله در کوتا مدت لاپوشانی شده است اما در درزا مدت جامعه ایرانی چه مسیری میپیمود؟
از یک منظر محافظهکاران به شیوهای تجربی با این بحران مشروعیت همواره همزیستی میکردند. آنها تصور میکردند نظام سیاسی که بحرانهای دهه شصت و نیمه دهه هفتاد را پشت سر گذاشته، اینبار هم بیدی نخواهد بود که با این بادها بلرزد. غافل از اینکه اینبار نه مانند دهه شصت اکثریتی از عموم مردم تصویر راس نظام را در ماه میبینند و نه همچون نیمه دهه هفتاد اکثریت جامعه باج کافی را از حاکمیت تمامیتطلب ستاندهاند.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
همزمان برای نظامیان که در طول چهار سال همه نوع انتفاع از خزانه و نبض اقتصاد مملکت را برده بودند زاویه دیدی اقتصادی پدید آمده بود که حمایت از احمدینژاد در انتخابات 88 را مساوی با چهار سال دیگر بهرهمدی از مزایای اقتصادی قرار میداد. از نقطه نظر سیاسی نیز جز چند مورد درشتگویی رییس جمهور آنها دستاویزی برای انتقاد نداشتند چراکه در غالب افتضاحات و ندانمکاریهای دولت مستقیما درگیر بودند و طبیعتا نمیتوانستند چندان ژست طلبکار بگیرند. از سوی دیگر میرحسین موسوی برای نظامیان تازه به دوران رسیده شخصیتی به غایت «کله شق» مینمود که حاضر بود با هر هزینهای دمشان را قیچی کند بدون اینکه کوچکترین باجی به آنها بدهد. همه این عوامل روی هم انگیزهای قوی برای حمایت از احمدینژاد ایجاد کرد. حمایت نظامیان از یک کاندیدا در انتخابات در همه اعصار تاریخ و در هر سرزمینی که باشد، تنها یک معنی میتواند داشته باشد و اینبار هم این حمایت به همان معنی همیشگی ظاهر شد. البته با حمایت قاطع راس نظام و نظامیان، باز هم نتیجه کار از بیرون حتی برای خودیها قطعی به نظر نمیرسید. هم از اینرو در آخرین لحظهها هم محمدرضا باهنر، نایب رییس و همه کاره مجلس و مرد همیشگی پشتپردهها به این نتیجه رسید که به راس نظام نامه بنویسد و در مورد شکست پیشرو و عواقب احتمالی ضدیت با میرحسین موسوی هشدار بدهد. رییس وقت مجلس پا را از این هم فراتر گذاشت و برای موسوی پیام تبریک فرستاد. ظاهرا در ردههای پایینتر محافظهکاران نیز اوضاع برچنین منوالی پیش میرفت اما برای نظامیان مرغ همچنان یک پا داشت.
عاقبت معلوم شد که محافظهکاران سنتی بیدلیل مرعوب حمایتهای مردمی میرحسین موسوی قرار گرفته بودند. مکانیزم اجرایی دولت ونظامیان هیچ جایی برای عقبنشینی باقی نگذاشته بود و آنها مصمم بودند که به هر قیمتی پیروز اعلام شوند. شاید محافظهکاران سنتی نمیتوانستند تصور کنند که تقابل با خواست عمومی (آن هم این چنین روشن) فردای انتخابات قابل لاپوشانی است اما برای دولت و نظامیان بدنامی و اجبار به استفاده از زور پس از انتخابات، حتی در مقیاس جدید چندان مهم نبود. منافع مسلم مادی و ایدئولوژیک از هیچ منظری «من بمیرم و تو بمیری» برنمیدارد. پیشتر اشاره شد که راست سنتی تا چه اندازه متفاوت از تندروهای دولتی و نظامی به داستان نگاه میکرد. از نظر منافع، تندرویهای دولت، اصولگرایان سنتی را قانع کرده بود که پیروزی مجدد احمدینژاد منفعت زیادی برای آنها ندارد و بهتر است با طعنه زدن به دولت و یا حتی سکوت زمینه را فراهم کنند تا در انتخابات، راس هرم قدرت و دولتیها در عمل انجام شده قرار بگیرند اما وقتی عملا عکس این اتفاق افتاد، نوبت راست سنتی بود که موضع خود را روشن کند. آنها نیرو و انگیزه کافی برای رو در رو شدن با راس حاکمیت را نداشتند. حتی علیرغم تمام انگیزههای پیش از انتخابات، در درون این جناح بسیاری احمدینژاد را با همه بدیهایش قابل تحمل یا قابل تحملتر میدانستند و عجیب نبود که این موضع پس از انتخابات تقویت شود. آنها خیلی زود به محکوم کردن سران فتنه روی آوردند اما در عین حال از طعنه زدن به رییس جمهور منتخب نیز دریغ نورزیدند!
مرد شماره یک موتلفه (حبیبالله عسکراولادی) در طعنهای پرطنین گستاخی رییس جمهور در خس و خاشاک نامیدن مردم را تقبیح کرد. در همین راستا حتی از سوی برخی محافظهکاران سنتی، احمدینژاد در کنار سران فتنه عامل ناآرامیها شمرده شد. هنگامی که آیتالله خامنهای در نماز جمعه 29 خرداد پس از تهدید کردن سران فتنه گفتههای رییس جمهور در تقبیح تاریخ جمهوری اسلامی را به شدت مورد نکوهش قرار داد، به نظر میرسید این سخنان آیتالله دستاویز خوبی برای ادامه دادن این موضع از سوی محافظهکاران خواهد بود اما سیاستهای امنیتی آنان را عملا به این مجرا سوق داد که انتقاد از احمدینژاد را نه بر بستر تحریک مردم به ناآرام ساختن کشور، که در گزینههای دیگری جاری سازند. از همین رو از نخستین موقعیت ممکن، انتخاب اسفندیار رحیم مشایی به عنوان معاون اول رییس جمهور بهره بردند تا نخستین و محکمترین سیلی ممکن را به گوش احمدینژاد و یارانش بنوازند بدون آنکه نظامیهای حامی احمدینژاد را علیه خود قلقلک بدهند. اتفاقا این موقعیتی بود که اتفاقا این نظامیان را به سود خود به صحنه بیاورند.
مجلسیها و نظامیها آنقدر بد و بیراه نثار مشایی کردند که کسی دیگر جرات حمایت از او را نداشت. گستاخی احمدینژاد در عدم تمکین از حکم حکومتی عزل مشایی آنقدر سنگین بود که وقتی وزیر اطلاعات (محسنی اژهای) واقعا به گوش احمدینژاد سیلی نواخت و کابینه را ترک کرد اکثریت مجلس با امضای طوماری از وی (و از سیلی خوردن احمدینژاد) حمایت کردند. عاقبت تهدیدها آنقدر بالا گرفت که رییس جمهور تسلیم شد. محافظهکاران سنتی در عملیاتی همهجانبه علیه احمدینژاد پیروز شدند که هم زمان چند هدف را تامین میکرد:
اولا این جدیترین اقدام در راستای مرزبندی با رییس جمهور منتخب بود و میتوانست به طور نسبی از بدنامی همکاری با آقای متقلب جلوگیری کند یا حداقل خود احمدینژاد را شیرفهم نماید که اگر در انتخابات تکروی کرد و محافظهکاران مجبور شدند از هر غلطی که او کرد حمایت کنند از این به بعد ناچار خواهد بود دست و پایش را جمع کند و قبل از هر کاری از بزرگترها اجازه بگیرد. این انگیزه در میان نظامیان و حتی برای راس نظام هم البته با تعریفی دیگر وجود داشت. انگیزه بعدی محافظهکاران حذف یک رقیب جدی در انتخابات چهارسال بعد بود. یعنی میبایست احمدینژاد گوشی دستش بیاید که تازه اگر بچه خوبی باشد، همین چهارسال را میهمان نظام خواهد بود و نه بیشتر! مشایی یک کاندیدای بلقوه برای تداوم قدرت احمدینژادیها در دستگاه اجرایی کشور بود که همزمان به عنوان نماد استقلال دولت از محافظهکاران و راس نظام مطرح شده و حتی هیچ گاه علیخ اصلاحطلبان و سبزها سخنی بر زبان نرانده بود، به این امید که محبوبیتی برای خود دست و پا کند. شاید همین انگیزه محبوبیت بود که او را واداشت به مواضع ایرانی (در مقابل مفاهیم اسلامی) چنگ بیندازد. او حتی در پوشش نوعی ایدئولوژی آخرالزمانی حرفهایی برضد همه اصول قدیمی جمهوری اسلامی بر زبان رانده بود که اصلاحطلبان جرات مطرح کردنش را نداشتند. مجوعه این موضعگیریها چیزی نبود که از چشمان تیزبین محافظهکاران، نظامیها و راس نظام پنهان بماند و البته با کشف چنین پدیدهای، واکنشی خشن برای حذف او گریزناپذیر مینمود.
در کنار این نباید از نظر دور داشت که جدال محافظهکاران با احمدینژاد بر سر رحیممشایی یک انگیزه فرعی را نیز دنبال میکرد و آن منحرف کردن افکار عمومی از داستان زورآزمایی خیابانی بود. هرچند این انگیزه فرعی عملا ناکام ماند، اما در دو انگیز اصلی محافظهکاران یعنی تضعیف دولت (هشدار به احمدینژاد) و حذف رقیب آتی، پیروزیهای چشمگیری نصیب آنان شد.
محافظهکاران پس از انتخابات 88 عملا با مشکلات بزرگتری دست و پنجه نرم میکردند. آنها با یک بحران عمیق در مشرعیت نظام سیاسی مواجه بودند که پیروزیهای نسبی بر جناح دولتی هیچ اثر مثبتی روی آن نمیتوانست داشته باشد. همزمان که مخافظهکاران سنتی بخش اعظم نیروی خود را صرف مقابله با زیادهرویها و زیادهخواهیهای احمدینژاد میکردند، به استراتژی منسجمی برای رویارویی با بحران مشروعیت پیشرو دست یافتند. وقتی در اثر سیاست مقابله خشن با سبزها، این بحران از حالت حاد هفتههای پس از انتخابات به صورتی مزمن درآمد محافظهکاران تنها میتوانستند خشنود باشند که صورت مساله در کوتا مدت لاپوشانی شده است اما در درزا مدت جامعه ایرانی چه مسیری میپیمود؟
از یک منظر محافظهکاران به شیوهای تجربی با این بحران مشروعیت همواره همزیستی میکردند. آنها تصور میکردند نظام سیاسی که بحرانهای دهه شصت و نیمه دهه هفتاد را پشت سر گذاشته، اینبار هم بیدی نخواهد بود که با این بادها بلرزد. غافل از اینکه اینبار نه مانند دهه شصت اکثریتی از عموم مردم تصویر راس نظام را در ماه میبینند و نه همچون نیمه دهه هفتاد اکثریت جامعه باج کافی را از حاکمیت تمامیتطلب ستاندهاند.
پینوشت:
«مجمع دیوانگان» مشتاقانه از انتشار یادداشتهای شما استقبال میکند.
همزمان برای نظامیان که در طول چهار سال همه نوع انتفاع از خزانه و نبض اقتصاد مملکت را برده بودند زاویه دیدی اقتصادی پدید آمده بود که حمایت از احمدینژاد در انتخابات 88 را مساوی با چهار سال دیگر بهرهمدی از مزایای اقتصادی قرار میداد.؟؟؟؟ نظامیان؟ یه خورده مرزبندی میکرد بهتر نبود؟ چون با کلی گویی میشه حتی تموم نیروهای دولتی رو زیر همین عناوین قرار داد/ نه؟
پاسخحذف