معرفی:
عنوان: جنگ آخر زمان
نويسنده: ماريوس بارگاس يوسا
مترجم: عبدا.. كوثری
ناشر: نشر آگه
فائزه (وبلاگ «ماه پنهان است») - چهلهزار نفر قتل عام خواهند شد، نيمی از ارتش برزيل برای نابودیشان بسيج شده، سربازان سه مرتبه شكست خوردهاند و اين بار باید نابودشان كنند، به تمامی. تك تك زنان و مردان و حتی كودكان اين شهر باید كشته شوند چرا كه همگی در اين مقاومت شريكاند، حتی گاهی اوقات اين كودكانند كه سختترين ضربهها را وارد میكنند!
ولی چرا اين مردم باید كشته شوند؟ ارتش و سياستمداران میگويند چون ضد جمهورياند، چون از سوی اشراف، سلطنتطلبان و انگليسیها حمايت میشوند، ولی اگر كسی از خود اين مردم بپرسد پاسخی بس ساده دريافت میكند: چون جمهوری ضد مسيح است، چون میخواهد بردهداری را بازگرداند، چون به جای ازدواج كليسا ازدواج مدنی را قرار داده است. اين مردم انسانهايی بس سادهاند، و رهبرشان نيز مردی ساده است كه به اين سخنان ايمانی کامل دارد. حرفهایش چنان اثری دارند كه بدترين راهزنان و قاتلان صحرا را به مردان و زنانی مومن و مقدس تبديل میکنند. آری مردمان اين شهر را راهزنان و فقيرترين مردم صحرا تشكيل میدهند، کسانی كه همگی مومنانه به مقابله با ضد مسيح برخاستهاند و همگی كشته خواهند شد. ولی چرا يك چنين فاجعهای رخ میدهد؟
جنگ آخرالزمان داستانی است واقعی. داستان جنگ بين دو تعصب! تعصب مردانی كه جمهوری را ضد مسيح میدانند و دولتمردانی كه طرف مقابل را سلطنتطلب مینامند. بسياری از هر دو طرف میميرند چون هيچكس تلاشی برای ديدن حقيقت انجام نمیدهد. و گناه اصلی شايد به گردن جمهوری خواهانی باشد كه با وجود ادعای روشنفكری هيچ تلاشی برای نماياندن حقيقت نمیكنند و همان چيزی را میبينند كه میخواهند. جنگ آخرالزمان روايتی استادانه از این واقعه است كه از ميان كلماتش میتوان به خوبی حس كرد چگونه میشود يك چنين سوتفاهم بزرگی رخ بدهد!
نكته جالب اين كتاب شباهت هرچند دور وقايع آن با تاريخ ما است، ورود مدرنيته بدون اينكه فرهنگ آن قبلا آفريده شده باشد. جمهوری وارد میشود بدون اينكه مردم بدانند جمهوری چيست، سرشماری، ازدواج مدنی و هزار و يك چيز ديگر وارد میشوند بدون اينكه مردم بدانند چرا، و در نتيجه به ناچار سرشماری را به بازگشت بردهداری ربط میدهند و ازدواج مدنی را به ضد مسيح بودن و نتيجه جنگ آخرالزمان است، هميشه جنگ آخرالزمان...
پینوشت:ولی چرا اين مردم باید كشته شوند؟ ارتش و سياستمداران میگويند چون ضد جمهورياند، چون از سوی اشراف، سلطنتطلبان و انگليسیها حمايت میشوند، ولی اگر كسی از خود اين مردم بپرسد پاسخی بس ساده دريافت میكند: چون جمهوری ضد مسيح است، چون میخواهد بردهداری را بازگرداند، چون به جای ازدواج كليسا ازدواج مدنی را قرار داده است. اين مردم انسانهايی بس سادهاند، و رهبرشان نيز مردی ساده است كه به اين سخنان ايمانی کامل دارد. حرفهایش چنان اثری دارند كه بدترين راهزنان و قاتلان صحرا را به مردان و زنانی مومن و مقدس تبديل میکنند. آری مردمان اين شهر را راهزنان و فقيرترين مردم صحرا تشكيل میدهند، کسانی كه همگی مومنانه به مقابله با ضد مسيح برخاستهاند و همگی كشته خواهند شد. ولی چرا يك چنين فاجعهای رخ میدهد؟
جنگ آخرالزمان داستانی است واقعی. داستان جنگ بين دو تعصب! تعصب مردانی كه جمهوری را ضد مسيح میدانند و دولتمردانی كه طرف مقابل را سلطنتطلب مینامند. بسياری از هر دو طرف میميرند چون هيچكس تلاشی برای ديدن حقيقت انجام نمیدهد. و گناه اصلی شايد به گردن جمهوری خواهانی باشد كه با وجود ادعای روشنفكری هيچ تلاشی برای نماياندن حقيقت نمیكنند و همان چيزی را میبينند كه میخواهند. جنگ آخرالزمان روايتی استادانه از این واقعه است كه از ميان كلماتش میتوان به خوبی حس كرد چگونه میشود يك چنين سوتفاهم بزرگی رخ بدهد!
نكته جالب اين كتاب شباهت هرچند دور وقايع آن با تاريخ ما است، ورود مدرنيته بدون اينكه فرهنگ آن قبلا آفريده شده باشد. جمهوری وارد میشود بدون اينكه مردم بدانند جمهوری چيست، سرشماری، ازدواج مدنی و هزار و يك چيز ديگر وارد میشوند بدون اينكه مردم بدانند چرا، و در نتيجه به ناچار سرشماری را به بازگشت بردهداری ربط میدهند و ازدواج مدنی را به ضد مسيح بودن و نتيجه جنگ آخرالزمان است، هميشه جنگ آخرالزمان...
شما هم با ارسال یادداشتی در هر یک از زمینههای مربوط به هنر، در جشنواره هنر «مجمع دیوانگان» شرکت کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر