معرفی:
عنوان: روزنامهنگار
نویسنده: آریا نگینتاجی
ناشر: نشر ثالث
نوبت چاپ: چاپ نخست، 1390
86 صفحه؛ 2100 تومان
محاسبه دقیقاش کمی دشوار است، اما من با یک تخمین سرانگشتی به این نتیجه رسیدم که باید بیش از 1600 حرف «و» اضافه را از رمان کوتاه و 86صفحهای «روزنامهنگار» حذف کنند تا متن آن روانتر و کمآزارتر شود. در هر صورت این رمان کوتاه (یا داستان بلند!) به اندازه کافی مشکل کشش دارد، دیگر نیازی نیست با این شیوه از نگارش بیشتر و بیشتر سنگ پیش پای خواننده بیندازیم!
نویسنده برای نگارش «روزنامهنگار» از شیوه حرکت سیال ذهن استفاده کرده است. تا حد خوبی نیز از عهده این شیوه برآمده، اما یک مشکل اساسی در به کار بردن این شیوه دارد که آن را به جای خاطرات خود راوی، به خاطرات خواهرش اختصاص داده است. در واقع راوی در میان خاطرات پراکنده خود دست و پا نمیزند. خاطرات او معدود و در بهترین حالت مربوط به دو روایت از داستان است. (روایت خاطرات کودکی با خواهر و روایت سرنوشت مادر پس از قتل خواهر) در باقی موارد او یا دارد در خاطراتی که باید خواهر روایتشان کند غوطه میخورد و یا دارد حدس و گمانهایش را جای خاطره روایت میکند. من بعید میدانم کسی واقعا در چنین شیوهای از هزلیات ذهنی فرو رفته و ذهناش در خاطرات دیگران به صورت سیال حرکت کند.
مشکل دیگر کشش متن به جذاب نبودن روایتها و نبود چالش در آنها باز میگردد. نام کتاب «روزنامهنگار» است. روزنامهنگاری آن هم در کشوری مانند ایران قطعا حرفهای پر از چالش است که میتواند دستمایه مناسبی برای یک رمان پر فراز و نشیب و جذاب قرار گیرد. با این حال تجربیات ناچیز من از روزنامهنگاری میگوید که نویسنده کمترین شناختی از این حرفه نداشته و یا دست کم چیزی در اثر خود بروز نداده است تا نگاه کتاب به روزنامهنگاری در حد سطحیترین و کلیشهایترین نگاه بیرونی باقی بماند. بگذریم که از همین نگاه کلیشهای نیز بهره خاصی برده نشده و کل استفادهای که از روزنامهنگار بودن خواهر کرده این است که گروهی تصمیم گرفتهاند او را به قتل برسانند.
دیگر روایتهای داستان چیزی جز خاطراتی ملالآور نیستند. خاطرات کودکی که به تفصیل و بیهوده بازگو میشوند و یا تعاریف مفصل از اینکه این دو خواهر پدرشان را در کودکی از دست دادهاند (شاید او هم قربانی دستگاه حکومتی بوده) و یا هیچ وقت مادربزرگ نداشتهاند. این روایتها نمک روایت اصلی نیستند. آنها فقط وقفههایی طولانی هستند که به مرور خواننده را وا میدارند که بسیاری از خطوط کتاب را نادیده بگیرد و با سرعت بیشتری جلو برود. بجز این موارد، تنها روایت قابل ذکر دیگر به داستان تصادفی باز می گردد که در آن «مینا» قربانی میشود. این داستان هم به خودی خود دارای جذابیت است اما ارتباط آن با دیگر بخشهای کتاب و اساسا با ایده رمانی به اسم «روزنامهنگار» را من که نتوانستم تشخیص دهم.
روی هم رفته «روزنامهنگار» کتابی است که در درجه نخست هیچ ارتباطی به روزنامهنگاران ندارد. در درجه دوم من بعید میداند شمار زیادی از خوانندگانش بتوانند آن را به انتها برسانند و یا آنان که به انتها رساندهاند از هیچ یک از بخشهای کتاب صرف نظر نکرده باشند.
پینوشت:
بریدهای از کتاب را از اینجا+ بخوانید.
عنوان: روزنامهنگار
نویسنده: آریا نگینتاجی
ناشر: نشر ثالث
نوبت چاپ: چاپ نخست، 1390
86 صفحه؛ 2100 تومان
روایت ملالآور سرگیجهها
محاسبه دقیقاش کمی دشوار است، اما من با یک تخمین سرانگشتی به این نتیجه رسیدم که باید بیش از 1600 حرف «و» اضافه را از رمان کوتاه و 86صفحهای «روزنامهنگار» حذف کنند تا متن آن روانتر و کمآزارتر شود. در هر صورت این رمان کوتاه (یا داستان بلند!) به اندازه کافی مشکل کشش دارد، دیگر نیازی نیست با این شیوه از نگارش بیشتر و بیشتر سنگ پیش پای خواننده بیندازیم!
نویسنده برای نگارش «روزنامهنگار» از شیوه حرکت سیال ذهن استفاده کرده است. تا حد خوبی نیز از عهده این شیوه برآمده، اما یک مشکل اساسی در به کار بردن این شیوه دارد که آن را به جای خاطرات خود راوی، به خاطرات خواهرش اختصاص داده است. در واقع راوی در میان خاطرات پراکنده خود دست و پا نمیزند. خاطرات او معدود و در بهترین حالت مربوط به دو روایت از داستان است. (روایت خاطرات کودکی با خواهر و روایت سرنوشت مادر پس از قتل خواهر) در باقی موارد او یا دارد در خاطراتی که باید خواهر روایتشان کند غوطه میخورد و یا دارد حدس و گمانهایش را جای خاطره روایت میکند. من بعید میدانم کسی واقعا در چنین شیوهای از هزلیات ذهنی فرو رفته و ذهناش در خاطرات دیگران به صورت سیال حرکت کند.
مشکل دیگر کشش متن به جذاب نبودن روایتها و نبود چالش در آنها باز میگردد. نام کتاب «روزنامهنگار» است. روزنامهنگاری آن هم در کشوری مانند ایران قطعا حرفهای پر از چالش است که میتواند دستمایه مناسبی برای یک رمان پر فراز و نشیب و جذاب قرار گیرد. با این حال تجربیات ناچیز من از روزنامهنگاری میگوید که نویسنده کمترین شناختی از این حرفه نداشته و یا دست کم چیزی در اثر خود بروز نداده است تا نگاه کتاب به روزنامهنگاری در حد سطحیترین و کلیشهایترین نگاه بیرونی باقی بماند. بگذریم که از همین نگاه کلیشهای نیز بهره خاصی برده نشده و کل استفادهای که از روزنامهنگار بودن خواهر کرده این است که گروهی تصمیم گرفتهاند او را به قتل برسانند.
دیگر روایتهای داستان چیزی جز خاطراتی ملالآور نیستند. خاطرات کودکی که به تفصیل و بیهوده بازگو میشوند و یا تعاریف مفصل از اینکه این دو خواهر پدرشان را در کودکی از دست دادهاند (شاید او هم قربانی دستگاه حکومتی بوده) و یا هیچ وقت مادربزرگ نداشتهاند. این روایتها نمک روایت اصلی نیستند. آنها فقط وقفههایی طولانی هستند که به مرور خواننده را وا میدارند که بسیاری از خطوط کتاب را نادیده بگیرد و با سرعت بیشتری جلو برود. بجز این موارد، تنها روایت قابل ذکر دیگر به داستان تصادفی باز می گردد که در آن «مینا» قربانی میشود. این داستان هم به خودی خود دارای جذابیت است اما ارتباط آن با دیگر بخشهای کتاب و اساسا با ایده رمانی به اسم «روزنامهنگار» را من که نتوانستم تشخیص دهم.
روی هم رفته «روزنامهنگار» کتابی است که در درجه نخست هیچ ارتباطی به روزنامهنگاران ندارد. در درجه دوم من بعید میداند شمار زیادی از خوانندگانش بتوانند آن را به انتها برسانند و یا آنان که به انتها رساندهاند از هیچ یک از بخشهای کتاب صرف نظر نکرده باشند.
پینوشت:
بریدهای از کتاب را از اینجا+ بخوانید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر