در دورهای که گروهی هنرشان یکجانبه به دادگاه رفتن است تا در غیاب رقیبی که یا سینه قبرستان خوابیده، یا گرفتار حبس و زنجیر و سانسور است از فتحالفتوح «سیاسیترین فیلم تاریخ سینمای ایران» دم بزنند، به باور من «انتهای خیابان هشتم» غیرسیاسیترین، سینماییترین و هنریترین فیلم حاضر روی پردههای سینمای ایران است. فیلمی که ارزش نقد و توجه در چهارچوب «هنر سینما» را دارد.
«علیرضا امینی» در «هفت دقیقه تا پاییز» از میانه اثر و در جریان یک سانحه رانندگی اضطرابی را به مخاطب تحمیل کرد که کمابیش بدون فرود تا پایان فیلم ادامه داشت. گویی نمودار هیجان فیلم در صحنه تصادف اوج گرفت و از آن پس هیچ گاه دیگر پایین نیامد. حال این تجربه نسبتا موفق در «هفت دقیقه تا پاییز» دستمایهای قرار گرفته است تا در فیلم جدید اضطراب از همان تیتراژ نخستین اثر آغاز شود و بدون هیچ وقفهای تا تیتراژ پایانی ادامه یابد. به نظر میرسد کارگردان آگاهانه قصد تکرار و تکمیل تجربهای را داشته است که من آن را «سینمای اضطراب» میخوانم. (واقعا نمیدانم در ادبیات تخصصی سینما به این ژانر چه میگویند) برای تکمیل این تجربه، امینی در فیلم جدید خود دست کم از چهار ابزار مختلف بهره برده است:
نخست – داستان: خود این حقیقت که یک نفر در آستانه اعدام قرار دارد به اندازه کافی میتواند احساس اضطراب را در مخاطب ایجاد کند. از این نظر انتخاب سوژه کارگردان (که نویسنده متن هم هست) انتخاب به جایی است. در عین حال او زیرکانه کل داستان را در یک بازه زمانی دو روزه خلاصه میکند. پس ما با سرعت هرچه تمامتر به فاجعه نزدیک میشویم. فرصت کوتاه و برای هرکاری وقت کم است. این عامل زمانی هم کاملا در خدمت فضاسازی داستان است.
دوم – تعدد روایات: دست کم سه روایت اصلی در فیلم وجود دارد که به صورت متناوب و موازی به پیش میروند. سه روایت از نظرگاه سه شخصیت محوری با بازی «ترانه علیدوستی، حامد بهداد و صابر ابر» به تصویر درآمدهاند. جابجایی مداوم میان این روایات نوعی حس تداخل و سرگیجه را در بیننده پدید میآورد. اگر تخمین من درست باشد هیچ یک از این سه روایت به صورت مستمر برای بیش از دو دقیقه دنبال نمیشدند و فیلم مدام از اینیکی به آن یکی تغییر زاویه میداد. سرگیجه حاصل از این پرشهای مداوم میتواند شبیهسازی مناسبی از حال و هوای هر یک از شخصیتهای داستان باشد که تحت فشار و استرس فراوانی قرار دارند.
سوم – موسیقی: از همان تیتراژ ابتدایی که فضای سالن در کوبش مهیب صدایی انفجارگونه و سپس ضرباهنگی شبیه مارش فرو میرود مشخص است که فیلم آقای امینی تکیه فراوانی بر روی موسیقی دارد. این موسیقی تقریبا هیچ گاه از حد مارش، صدای انفجار و یا در نهایت یک ریتم خیلی ساده (احتمالا با پیانو یا حتی گیتار) فراتر نمیرود اما با همین ابزار ساده فیلم نه تنها از سکوت فضاهای خالی رهایی مییابد، بلکه به صورتی غیرمستقیم همچنان به تهییج تماشاگر میپردازد. البته «موسیقی» تنها صوت کمکی کارگردان برای فضاسازی بر استرس نیست. صدای بوقهای آزارنده در ترافیک، آژیر آمبولانس، فرود هواپیما و حتی زنگ تلفن در صحنههای پرتنش که آشکارا تمرکز ذهن مخاطب را هدف قرار دادهاند ترفند دیگری برای بهرهگیری از «صدا» در فضاسازی فیلم هستند.
چهارم – مبارزه: وقتی روی میز پوکر جدال به میلیونها تومان میرسد، چه کسی است که نداند سرنوشت این شیوه از قمار تا سرحد جنون «اضطرابآور» است؟ تماشای یک مسابقه رزمی و سرنوشت خطیری که در انتظار قهرمان آن است نیز به خودی خود میتواند هیجانی مشابه داشته باشد. در سوی دیگر، اتخاذ و به انجام رساندن تصمیمی قرار دارد که دست کم در جامعه ایرانی چیزی کم از «خودکشی» ندارد و البته شعلهای که با ایجاد یک انفجار سرانگشتی بیشتر فاصله ندارد. فیلم به خوبی از اضطراب حاکم بر این جدالها بهره میبرد تا بیننده خود را تا آخرین لحظه روی صندلی میخکوب کند.
من حاصل جمع تمامی این المانها را در واژه «ضرباهنگ» خلاصه می کنم. ضرباهنگ شتابانی که بسیار متناسب با موضوع انتخاب شده و سمفونی سازگاری را پدید آورده است. با تصوری که من از هدف کارگردان دارم میتوانم بگویم او با چنین ضرباهنگی قطعا به مقصود خود رسیده است. با این حال تمرکز بر روی این ضرباهنگ از جنبه دیگر ضرباتی هم به فیلم وارد ساخته است. در واقع این فیلم آنقدر که بر روی پرداخت صحنهها تمرکز دارد، به اصل داستان و منطق و باورپذیری آن نپرداخته است.
برای نمونه چه دلیلی دارد که یک زن تا به این حد حاضر به پرداخت هزینه برای کسب سرپرستی یک دختربچه باشد؟ آیا این دختربچه ویژگی متمایزی دارد؟ بعید است. چرا یک مادر همیشه باید در شرایط اضطراری شبهای مسابقه برای ملاقات فرزندش مراجعه کند؟ آیا در روزهای عادی دیگر که در فیلم هم وجود دارند چنین فرصتی وجود ندارد؟* چقدر احتمال دارد در دو روز باقی مانده به اعدام خانواده مقتول که اتفاقا قول پرداخت دیه را دادهاند موفق به دیدار با ولی دم نشوند؟ دیداری که میتواند دست کم اندکی فرصت را تمدید کند. چرا خبر تصمیم «نیلوفر» آنقدر دیر به همسرش داده شد؟ اگر قرار بود داده شود چند ساعت زودتر امکانش بود و اگر چند ساعت تعلل شده بود دیگر آن کار بجز صدور مجوز یک فاجعه چه سود و منطقی داشت؟ اگر حامد بهداد با باخت در مسابقه 40میلیون تومان به دست میآورد، با توجه به 35 میلیون تومانی که از قبل داشتند و قیمت احتمالی اسبی که در ازای دخترش گرفته بود احتمالا همه پول آماده میشد. دلیل تلاشهای موازی چه بود؟
در نهایت اینکه سیطره شیوه ساخت و روایت فیلم بر موضوع داستان چنان سنگین بود که تا حد بسیاری توجه مخاطب را از تمرکز بر این مسئله که «ضعف قوانین قضایی در مسئله قصاص و دیه چه عوارض بدی در جامعه دارد» دور میکرد. البته من این را به هیچ وجه نقطه ضعفی برای فیلم نمیدانم چرا که اساسا کارگردان تعهدی نداده بود که بخواهد بیش از این به این پیام اجتماعی بپردازد. من فقط میتوانم بگویم «انتهای خیابان هشتم» فیلمی است که قطعا ارزش دیدن را دارد، فقط امیدوارم جدای لذت بردن از یک فیلم پر استرس، مخاطب فرصت اندیشیدن به ریشه تمامی این آشفتگیها را پیدا کند.
پینوشت:
* این انتقادی است که یکی از دوستان تذکر داده و توجه من را به آن جلب کرده بود.
«علیرضا امینی» در «هفت دقیقه تا پاییز» از میانه اثر و در جریان یک سانحه رانندگی اضطرابی را به مخاطب تحمیل کرد که کمابیش بدون فرود تا پایان فیلم ادامه داشت. گویی نمودار هیجان فیلم در صحنه تصادف اوج گرفت و از آن پس هیچ گاه دیگر پایین نیامد. حال این تجربه نسبتا موفق در «هفت دقیقه تا پاییز» دستمایهای قرار گرفته است تا در فیلم جدید اضطراب از همان تیتراژ نخستین اثر آغاز شود و بدون هیچ وقفهای تا تیتراژ پایانی ادامه یابد. به نظر میرسد کارگردان آگاهانه قصد تکرار و تکمیل تجربهای را داشته است که من آن را «سینمای اضطراب» میخوانم. (واقعا نمیدانم در ادبیات تخصصی سینما به این ژانر چه میگویند) برای تکمیل این تجربه، امینی در فیلم جدید خود دست کم از چهار ابزار مختلف بهره برده است:
نخست – داستان: خود این حقیقت که یک نفر در آستانه اعدام قرار دارد به اندازه کافی میتواند احساس اضطراب را در مخاطب ایجاد کند. از این نظر انتخاب سوژه کارگردان (که نویسنده متن هم هست) انتخاب به جایی است. در عین حال او زیرکانه کل داستان را در یک بازه زمانی دو روزه خلاصه میکند. پس ما با سرعت هرچه تمامتر به فاجعه نزدیک میشویم. فرصت کوتاه و برای هرکاری وقت کم است. این عامل زمانی هم کاملا در خدمت فضاسازی داستان است.
دوم – تعدد روایات: دست کم سه روایت اصلی در فیلم وجود دارد که به صورت متناوب و موازی به پیش میروند. سه روایت از نظرگاه سه شخصیت محوری با بازی «ترانه علیدوستی، حامد بهداد و صابر ابر» به تصویر درآمدهاند. جابجایی مداوم میان این روایات نوعی حس تداخل و سرگیجه را در بیننده پدید میآورد. اگر تخمین من درست باشد هیچ یک از این سه روایت به صورت مستمر برای بیش از دو دقیقه دنبال نمیشدند و فیلم مدام از اینیکی به آن یکی تغییر زاویه میداد. سرگیجه حاصل از این پرشهای مداوم میتواند شبیهسازی مناسبی از حال و هوای هر یک از شخصیتهای داستان باشد که تحت فشار و استرس فراوانی قرار دارند.
سوم – موسیقی: از همان تیتراژ ابتدایی که فضای سالن در کوبش مهیب صدایی انفجارگونه و سپس ضرباهنگی شبیه مارش فرو میرود مشخص است که فیلم آقای امینی تکیه فراوانی بر روی موسیقی دارد. این موسیقی تقریبا هیچ گاه از حد مارش، صدای انفجار و یا در نهایت یک ریتم خیلی ساده (احتمالا با پیانو یا حتی گیتار) فراتر نمیرود اما با همین ابزار ساده فیلم نه تنها از سکوت فضاهای خالی رهایی مییابد، بلکه به صورتی غیرمستقیم همچنان به تهییج تماشاگر میپردازد. البته «موسیقی» تنها صوت کمکی کارگردان برای فضاسازی بر استرس نیست. صدای بوقهای آزارنده در ترافیک، آژیر آمبولانس، فرود هواپیما و حتی زنگ تلفن در صحنههای پرتنش که آشکارا تمرکز ذهن مخاطب را هدف قرار دادهاند ترفند دیگری برای بهرهگیری از «صدا» در فضاسازی فیلم هستند.
چهارم – مبارزه: وقتی روی میز پوکر جدال به میلیونها تومان میرسد، چه کسی است که نداند سرنوشت این شیوه از قمار تا سرحد جنون «اضطرابآور» است؟ تماشای یک مسابقه رزمی و سرنوشت خطیری که در انتظار قهرمان آن است نیز به خودی خود میتواند هیجانی مشابه داشته باشد. در سوی دیگر، اتخاذ و به انجام رساندن تصمیمی قرار دارد که دست کم در جامعه ایرانی چیزی کم از «خودکشی» ندارد و البته شعلهای که با ایجاد یک انفجار سرانگشتی بیشتر فاصله ندارد. فیلم به خوبی از اضطراب حاکم بر این جدالها بهره میبرد تا بیننده خود را تا آخرین لحظه روی صندلی میخکوب کند.
من حاصل جمع تمامی این المانها را در واژه «ضرباهنگ» خلاصه می کنم. ضرباهنگ شتابانی که بسیار متناسب با موضوع انتخاب شده و سمفونی سازگاری را پدید آورده است. با تصوری که من از هدف کارگردان دارم میتوانم بگویم او با چنین ضرباهنگی قطعا به مقصود خود رسیده است. با این حال تمرکز بر روی این ضرباهنگ از جنبه دیگر ضرباتی هم به فیلم وارد ساخته است. در واقع این فیلم آنقدر که بر روی پرداخت صحنهها تمرکز دارد، به اصل داستان و منطق و باورپذیری آن نپرداخته است.
برای نمونه چه دلیلی دارد که یک زن تا به این حد حاضر به پرداخت هزینه برای کسب سرپرستی یک دختربچه باشد؟ آیا این دختربچه ویژگی متمایزی دارد؟ بعید است. چرا یک مادر همیشه باید در شرایط اضطراری شبهای مسابقه برای ملاقات فرزندش مراجعه کند؟ آیا در روزهای عادی دیگر که در فیلم هم وجود دارند چنین فرصتی وجود ندارد؟* چقدر احتمال دارد در دو روز باقی مانده به اعدام خانواده مقتول که اتفاقا قول پرداخت دیه را دادهاند موفق به دیدار با ولی دم نشوند؟ دیداری که میتواند دست کم اندکی فرصت را تمدید کند. چرا خبر تصمیم «نیلوفر» آنقدر دیر به همسرش داده شد؟ اگر قرار بود داده شود چند ساعت زودتر امکانش بود و اگر چند ساعت تعلل شده بود دیگر آن کار بجز صدور مجوز یک فاجعه چه سود و منطقی داشت؟ اگر حامد بهداد با باخت در مسابقه 40میلیون تومان به دست میآورد، با توجه به 35 میلیون تومانی که از قبل داشتند و قیمت احتمالی اسبی که در ازای دخترش گرفته بود احتمالا همه پول آماده میشد. دلیل تلاشهای موازی چه بود؟
در نهایت اینکه سیطره شیوه ساخت و روایت فیلم بر موضوع داستان چنان سنگین بود که تا حد بسیاری توجه مخاطب را از تمرکز بر این مسئله که «ضعف قوانین قضایی در مسئله قصاص و دیه چه عوارض بدی در جامعه دارد» دور میکرد. البته من این را به هیچ وجه نقطه ضعفی برای فیلم نمیدانم چرا که اساسا کارگردان تعهدی نداده بود که بخواهد بیش از این به این پیام اجتماعی بپردازد. من فقط میتوانم بگویم «انتهای خیابان هشتم» فیلمی است که قطعا ارزش دیدن را دارد، فقط امیدوارم جدای لذت بردن از یک فیلم پر استرس، مخاطب فرصت اندیشیدن به ریشه تمامی این آشفتگیها را پیدا کند.
پینوشت:
* این انتقادی است که یکی از دوستان تذکر داده و توجه من را به آن جلب کرده بود.
فیلم در جاهائی باور پذیر نبود.در عین حال که موضوع واقعی بود در سکانس هائی تلاش کافی برای باور پذیر کردن نشده بود. مثل کسی که خسته شده باشد و دقتش را از دست بدهد.
پاسخحذففیلم باور پذیر بود.
پاسخحذف