مریم (وبلاگ: «مریمانه»)
صبح که میشود
از آسمان دستهای تو
طلوع میکنم
و در بیشه زار سبز خانه
جاری میشوم
و تو را مییابم
در لحظههایم
که با من سخن میگویی
و پر میشوم از لطافت نفسهای تو
که خانه را
انباشته است
و آباد میشوم از شکفتن تو
صبح که میشود
به ترنم حیات تو
دلخوشم
در پایان یک شب ناامیدی
بر آفتاب گیسوان بیدار تو
چشم میگشایم
و تو را میخوانم
به صدایی
که همه امواج نیاز است
با تو
در یک جریان زلال ابدی
پاک میشوم
با تو
در همیشه
تکرار میشوم
و ذهنم
از دوست داشتن تو
پر از شعر میشود
من تو را میسرایم
واژه به واژه
سطر به سطر
تا صداقت آب شدن در دست دریا را
تجربه کنم
صبح که میشود
دستهایم
از شوق نوازش گونههایت
خورشیدوار
میسوزد
و آن قدر از بیداری تو سرمست میشوم
که میخواهم
بر همهٔ دیوارهای خانه
نقش روشنایی روز شوم...
تو پیامبر عشقی
آیههای تو
پیام همیشه زیستن، زیبا زیستن
آیههای تو
برکت سبز روییدن
آیههای تو
امواج پر نور بیداری است
در رگهای تو
عبور گرم آگاهی
در صدای تو، سکوت لالایی است
ای همیشه در من جاری
طراوت جاودان
زندگی جوانه میزند از حضور تو
صبح که میشود...
برگرفته از کتاب «از دستهایت طلوع میکنم» سروده فریبا سعادت
پینوشت:
شما هم با ارسال یادداشتی در هر یک از زمینههای مربوط به هنر، در جشنواره هنر «مجمع دیوانگان» شرکت کنید.
شعر هم هست!
پاسخحذفیکی هم از من برای جشنواره دیوانه ها!
http://azmayesch2.blogspot.com/2011/01/blog-post.html