چه به «سیزیف» تشبیهاش کنید با آن تکرار بیپایان مشقتهایش و سقوط هرباره سنگ از فراز کوه، چه به سرگشتگی در هزارتوی «لابیرنت»ی که هیچ خلاصی از آن وجود ندارد، در هر صورت زندگی یک دور باطل است که ابتدا و انتهایش پیدا نیست و آنچه برای آدمی باقی میگذارد همان بردوش کشیدن کوله بار گناهی است که خودش هم نمیداند چه زمانی مرتکب شده.
افسانهها میگویند پدری از اجداد پدریمان فریب مادری از اجداد مادریمان را خورد و گناهی نابخشودنی مرتکب شد. آیا همین است راز همواره گناهکار بودن انسان؟ آیا سرگشتگیاش محصول آن هبوط نفرین شده است؟ چه اهمیتی دارد؟ مگر میشود فهمید؟ یا برفرض هم که بشود، چه گرهی از مشکل امروز ما باز خواهد کرد.
«بودا»، در توصیف زندگی تمثیل جالبی به کار میبرد. میگوید فردی را تصور کنید که در میدان جنگ تیری به دستاش برخورد میکند. واکنش او چه خواهد بود؟ آیا در نخستین گام تلاش میکند که این تیر را از دستاش بیرون آورده و از درد و رنج آن خلاصی یابد، یا اصرار میکند که پرتاب کننده تیر را بیابد؟ به باور «بودا»، زندگی همچون همان تیری است که در دستان انسان فرو رفته. تا زمانی که انسان از درد این تیر در رنج و عذاب است لزومی ندارد که به دنبال پرتاب کننده تیر بگردد. تا رسیدن به آسایش «نیروانا» انسان تنها و تنها باید بر رهایی از این درد و رنج تمرکز کند.
در «نمایش لابیرنت» نیز ابتدا و انتهای مشخصی پیش چشم ما قرار ندارد. شما از بخشی از یک دایره وارد آن شدهاید. دایره مبداء و مقصد ندارد. فقط میتوانید در محیط دایره یک چرخ کامل بزنید تا به همانجایی برسید که از ابتدا قرار داشتهاید. شما میتوانید یک دور از این چرخه باطل را به چشم ببینید. جزییات مضحک و سخیفی که معلوم نیست منطقی دارند یا ندارند، اما همه در گرو تداوم همین سردرگمی و تکرار هستند. پرسش این نیست که چرا ما اینجا هستیم، یا منطق این رویدادها چیست؟پرسش ِ درست، فقط همان است که مدام تکرار میشود: «من چطور میتونم از اینجا برم بیرون». هرچند معلوم نیست پاسخی برای این پرسش وجود داشته باشد.
به دیدن نمایش «لابیرنت» اگر میروید، فرصت را از دست ندهید. از موقعیت کمنظیری که در اختیار شما قرار گرفته کمال استفاده را ببرید. نگران بر هم خوردن نظم نمایش نباشید. چشمانتظار اشارات گروه هماهنگ کننده هم نمانید. راه بیفتید در دهلیزهای نمایش و به هر گوشهاش سرک بکشید. اطمینان داشته باشید چیزی را از دست نمیدهید. شما با پرده سینما مواجه نیستید که فقط باید نگاه خیره خود را به مرکز آن بدوزید. ظرفیت تیاتر توانسته است این موقعیت را به شما بدهد که به هر سو که میخواهید بنگرید و حتی فراتر از آن، هر کجا که میخواهید بروید. بازیگران را به حال خودشان رها کنید و زمانی که همه یک جا تجمع کردهاند، شما بروید و از راهرو رد شوید و بپیچید توی آن دهلیزی که حالا کسی نیست. بروید یک گوشه کنار یک شمع بنشینید. یا وقتی همه به سمت شما هجوم آوردند، میان بازیگران راه بروید. به چهرههایشان خیره بشوید. بعد برای خودتان حدس بزنید که در این زمان که همه بر روی این بخش و این بازیگران تمرکز کردهاند، در آن یکی دهلیز چه خبر است؟ بروید و بچرخید، این فرصت محدود، درست به همان محدودیتی است که زندگی در اختیار شما قرار میدهد. ابتدا و انتهای زندگی از قدرت اختیار شما خارج است. اما شما این حق انتخاب را دارید که از فرصت محدودی که در اختیارتان قرار دادهاند به هر شکلی که میخواهید استفاده کنید.
گمان میکنم حداکثر یک هفته تا پایان دوره نمایش «لابیرنت» باقی مانده است. به نظرم فرصتی است که از دست دادنش جای افسوس دارد. اگر از من میشنوید، در اولین فرصت بروید به سالن نمایش «آو» و بچرخید در دهلیزها و بازیگوشی کنید در حین اجرای نمایش و از این حداقل احساس رهایی و انتخاب خود لذت ببرید.
پینوشت:
برخی اخبار حکایت از اجرای نمایش لابیرنت تا پایان خردادماه دارند. (+) اما شنیدههای من حاکی از آن است که این خبر چندان قطعی نیست که در غیراین صورت احتمالا روز 13 خرداد اجرا به پایان میرسد. لابیرنت، برنده جایزههای «بهترین کارگردانی»، «بهترین بازیگری زن» و «بهترین طراحی صحنه» از سیزدهمین جشنواره دانشجویی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر