ده بار دیدهام و صد بار دیگر هم اگر ببینم، همچنان شیفته نبوغ کارگردان در تشخیص لحظه مناسب برای آغاز آن موسیقی هولانگیز و تراژیکی هستم که تمام شادی تصویر را فرا میگیرد و همهاش را به ابتذال میکشد. این احساس را من تجربه کردهام. من مطمئن هستم که این احساس را تجربه کردهام.
در نیمه دوم فیلم «اینجا بدون من»، جایی که قرار است همه چیز بازسازی شود، آن هم «آن طور که دلت میخواهد»، مشکلات یکی یکی برطرف میشوند و خبر خوب است که پشت خبر خوب میرسد تا به آنجا میرسد که همکاران زن هم توهینهایش را میبخشند و حتی برایش پول روی هم میگذارند و کادو میفرستند و کارفرما هم از او دعوت به کار میکند و دنیا شیرین میشود و باز هم شیرین میشود و او حالا باید شیرینی هم پخش کند و باز هم شیرینی بالا میگیرد تا بالاخره دل را میزند و تهوعاش را با موسیقی به روی صحنه پرتاب میکند. وهم هولانگیز موسیقی، همراه با تلخی تراژیکاش، درست بر روی صحنههایی که همه میخندند و شیرینی میخورند، دوگانه بینظیری است. جایی که موسیقی برتری آشکار خودش را به رخ تصویر میکشد.
وقتی که به حالت «احسان» در لحظه اندیشیدن به صحنه پخش شیرینی مادرش فکر میکنم، به خودم میگویم حتما بغضاش ترکیده. دلش میخواست دنیا جور دیگری بود. دلش میخواست رویاهایش به تحقق میپیوست. رویاهایی شیرین. شیرینتر و باز هم شیرینتر و آنقدر شیرین که مبتذل میشود اما آدم دلش میخواهد به آن فکر کند و همچنان ادامه دهد. مهم نیست که بغضات ترکیده باشد و گریههای بیصدایت به فریاد و ضجه بدل شده باشند، مهم این است که هنوز با سماجت تمام دلت میخواهد رویایت را ادامه بدهی و «گور پدر دنیای واقعیات»، شیرینیاش را بیشتر و بشتر کنی، تا بیشتر به بدبختی خودت پی ببری و دلت بیشتر به حال خودت بسوزد و راحتتر بتوانی یک دل سیر گریه کنی. این احساسی است که من هم گمان میکنم تجربهاش کردهام.
پینوشت:
«زن» با بازی «فاطمه معتمد آریا» و «احسان» با بازی «صابر ابر»
یک جوری یک حالت (بیماریDPDR)روانی هست که شخص به خاطر عدم تحمل واقعیت آنرا فراموش میکند مثل کسی که آن قدر مشکلاتش زیاد میشود که بی جهت میخندد.
پاسخحذف