«آذر منصوری»، معاون سیاسی حزب مشارکت و از فعالین اصلاحطلبی است که به دنبال کودتای خرداد۸۸ به زندان افتاد اما هزینههای گزافی که برای تلاش در راستای اصلاح وضعیت کشور پرداخت او را از ادامه فعالیت باز نداشته است و هماکنون به عنوان یکی از مشاوران سیدمحمد خاتمی برای جلوگیری از ورود کشور به مرحله بحران فراگیر تلاش میکند. شخصیت و تلاشهای ایشان از هر جهت قابل تقدیر و احترام است، اما من گمان میکنم گفت و گوی اخیرشان با روزنامه «بهار» (اینجا+ بخوانید) نشان میدهد که متاسفانه درک درستی از مفهوم تحزب ندارند.
خانم منصوری در بخشی از گفت و گوی اخیر خود آوردهاند «هدف جدیتری که باید در این انتخابات (ریاستجمهوری 92) دنبال کنیم این است که از قبل این انتخابات بتوانیم تشکیلات فراگیر و سراسری اصلاحطلبان را سازماندهی کنیم». ایشان سپس توضیح میدهند که منظور از این تشکیلات «دقیقا یک حزب قدرتمند و سراسری» است که «با محوریت آقای خاتمی» تشکیل شود. این اظهارات دو نگرانی را برای من به همراه میآورد.
نخست آنکه حتی فعالین ارشد سیاسی ما از اساس با مفهوم حزب آشنایی ندارند و نمیدانند که حزب با «جبهه» یا «اتحادیه» تفاوت دارد و نمیتواند از برآیند و اتحاد گروههای مختلف با اهداف و خط مشیهای گوناگون شکل پذیرد. قول رایج و آشنایی است که در تاریخ این کشور تنها دو حزب واقعی وجود داشتهاند و دهها و صدها حزب دیگر در دورههایی زودگذر آمده و رفتهاند و اکنون هیچ نام و نشانی از آنها باقی نیست. حزب نخست، «حزب توده مردم ایران» بود که هرچند برآمده از میان کارگران نبود، اما از همان ابتدا با سرمشق قرار دادن الگویی سوسیالیستی، هدف خود را دفاع از طبقه کارگر قرار داد و بعدها هم رسما مشی «مارکسیستی» پیشه کرد تا با اتکا به یک خاستگاه مشخص اجتماعی-اقتصادی برای بیش از هفتاد سال در این کشور دوام و سابقه تاثیرگزاری داشته باشد. حزب دیگر، هرچند کوچکتر بود و به نوعی به یک سازمان شباهت داشت، «حزب موتلفه» بود که به نوبه خود برآمده از طبقه بازاریان بود و میتوانست متناسب با خاستگاه خود، همواره بر اصول شناخته شده «محافظهکاری» تاکید کند و باز هم بیش از نیم قرن حضورو تاثیرگزاری خود را حفظ کند.
در برابر، هیچ یک از دیگر احزاب پراکندهای که طی ۱۰۰ سال گذشته شکل گرفتهاند هرگز نتوانستند خاستگاه مشخص اقتصادی-اجتماعی خود را تبیین کنند. به صورت معمول، احزاب ایرانی محصول همگرایی تعدادی از روشنفکران و کنشگران سیاسی بودهاند که بلافاصله پس از آن نسل هم رو به افول گذاشته و یا اساسا منحل شدهاند. معروفترین این احزاب، پس از انقلاب 57 هم «حزب جمهوری اسلامی» بود که عملا هیچ نبود جز اتحادیهای از هوادارن آیتالله خمینی که بدون هیچ تجانسی و صرفا در برابر مجموعهای از احزاب چپگرا یا ملیگرا حول یکدیگر جمع شده بودند. طبیعتا این مجموعه نامتجانس بیش از چند سال نتوانست به فعالیت خود ادامه دهد و اختلافات درونی آن به حدی بالا گرفت که پس از اعلام انحلال حزب، نیروهای جدا شده از داخل آن به بزرگترین جناحهای متخاصم کشور بدل شدند.
حتی اگر از مساله لزوم تبیین خاستگاه و منافع حزبی هم که بگذریم، تاکید بر محوریت یک شخص برای تشکیل یک حزب شگفتی دیگری است که میتواند حیرت هر ناظری را برانگیزد. گویا خانم منصوری ابدا الطفاتی نمیکنند که «یک حزب فراگیر» تنها و تنها در ادبیات حکومتهای کمونیستی و یا دیگر حکومتهای توتالیتر تکحزبی معنا پیدا میکند که ساختار احزابشان بر خلاف احزاب مدرن جهان، نه به صورت انتخابی و مشارکتی، بلکه در بهترین حالت برگرفته از یک سلسله مراتب «سانترال دموکراتیک» است. وقتی شما شخصی را محور تشکیل یک حزب قرار میدهید، نخستین پیامتان این است که در نهایت بدنه حزب نمیتواند شخص اول خود (مثلا دبیر کل حزب) را تغییر دهد؛ بلکه این شخص اول (یا شخص محوری) است که باید سیاستهای کلی را از بالا تبیین کرده و به طبقات پایینی حزب انتقال دهد.
اما دومین نکته نگران کننده در خلال گفت و گوی اخیر خانم منصوری، اشاره ایشان به لزوم موافقت حاکمیت با تشکیل چنین حزبی است. (تصور کنید مثلا «حزب توده» در دهه۳۰ میگفت: «ما برای تشکیل حزب خودمان نیازمند کسب رضایت از دستگاه سلطنت هستیم!) وقتی یک فعال سیاسی سازماندهی تشکیلات خود را منوط به موافقت و کسب رضایت جناح رقیب میکند، ناخودآگاه نشان میدهد که حتی با مقدمات تعاریف تعادل قوا در ساختار قدرت هم بیگانه است. در چنین شرایطی که حتی فعالین سیاسی ما کار حزبی خود را منوط به کسب مجوز از رقیب قدرتمند خود کنند، چه جای تعجب است که پیاده نظام عامی هم بگوید «چه تضمینی وجود دارد که رای ما را ندزدند»!
به نظر میرسد، این دیگر فقط مشکل توده مردم نیست که جای اهداف نهایی اصلاحات را با پیششرطهای سیاستورزی اشتباه میگیرند؛ بلکه حتی چهرههای سیاسی هم نمیدانند که عرصه قدرت جای ریش گرو گذاشتن و دل رقیب را به دست آوردن نیست. وقتی هدف سیاست کسب قدرت است، تنها گروهی میتواند وارد بازی شود که منابع مستقلی از قدرت برای خود فراهم آورد، به شکلی که عملا امکان حذف نداشته باشد. البته به باور من اصلاحطلبان این منبع مستقل قدرت را دارند و میتوانند با پشتوانه قدرت مردمی سهم خود را از نقشآفرینی سیاسی طلب کنند، اما پیششرط چنین رخدادی اصلاح نگاه فعالین ارشد اصلاحات به شیوه برآیند معادلات قدرت و باور قلبی و عمیق آنها به قدرت تعیین کننده مردمی است.
اگر می خواهید در چنین مواردی اظهار نظر کنید با نگاه درست و واقعی به شرایط ایران نگاه گنید . نکاته دیگر اینکه بهتر است تاریخ مشروطه را نیز به دقت بخوانید سپس اظهار نظر کنید.
پاسخحذف