tag:blogger.com,1999:blog-91779370315573645132024-03-18T06:31:37.421+03:30مجمع دیوانگانباید از یک جایی شروع کرد. منتظر ماندن برای فردایی بهتر، یعنی بیعملی و حسرت ابدی. من مدتهاست به این فکر میکنم که «هدف» چیزی جز خود «مسیر» یا «وسیله» نیست. هر آنچه آرزویاش را داریم باید همین امروز تجربه کنیم. من شیفته ادبیات و هنر هستم، پس این موضوع اصلی این وبلاگ خواهد بود.ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.comBlogger2586125tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-14081695126157693292021-08-19T21:57:00.004+04:302021-08-19T21:57:44.989+04:30داستاننویسی ایرانی و کودتای ۲۸ مرداد<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEixeFrR113ubNPKevhrBsPHJafyQ4hqlPGKLf0GA20uHFYU-ucHb9QXj55mbqMUowlEcSW31YqdJdIRInVpZZf9kwbGo3aezoJs3hynUv6DVQmCV4Ip3KXCMhjVRcuMsZCnow8jGSksoYI/s512/9272745655e81f2254ed4.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="427" data-original-width="512" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEixeFrR113ubNPKevhrBsPHJafyQ4hqlPGKLf0GA20uHFYU-ucHb9QXj55mbqMUowlEcSW31YqdJdIRInVpZZf9kwbGo3aezoJs3hynUv6DVQmCV4Ip3KXCMhjVRcuMsZCnow8jGSksoYI/s16000/9272745655e81f2254ed4.jpg" /></a></div><p><br /></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"></span></p><p align="center" class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: center;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><b>نیم
قرن مقاومت در آخرین سنگر<o:p></o:p></b></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><br /></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">سناریوی
داستان انگلیسی/آمریکایی بود اما اجرایی تماما ایرانی داشت. نتیجه این محصول
مشترک، داغِ کودتایی بود که بر پیکر نحیف جریان دموکراسیخواهی ایران زده شد. هرچند
کودتای ۲۸مرداد نه نخستین کودتای معاصر ایران بود و نه آخرین آن، اما چرا در زمانهای
که بسیاری از مردم حتی نام کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ را هم نشنیدهاند، ۲۸مرداد هنوز
اینقدر خبرساز و حسیاسیتبرانگیز است؟ به باورم، بخشی از ریشه این مساله را میتوان
در جریانشناسی نیروهای درگیر در کودتای ۳۲ جستجو کرد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در یک خوانش
نسبتا ساده، نیروهای اجتماعی دهه ۳۰ را میتوان به سه جریان اصلی تقسیم کرد. نخست،
جریان دربار که از پشتیبانی ارتش و مجموعهای از زمینداران سنتی بهرهمند بود.
این نیروها بزرگترین زخمخوردگان انقلاب مشروطه بودند. گرایشهای دموکراتیک مشروطه
قدرت شاه و دربار را محدود کرده بود. رویکرد مدنی تجددگرایان، با خوی اقتدارگرای
نظامیان سر ستیز داشت و میخواست آنها را بار دیگر به پادگانهایشان بازگرداند.
در نهایت، اندیشه برابریطلبی برآمده از انقلاب، خوانین و زمینداران سنتی را در
سطحی برابر با شهروندان و حتی زارعینی مینشاند که برای قرنها در جایگاه «رعایا»ی
خود دیده بودند. بازگشت یک پادشاهی مستبد، متکی بر اقتدار ارتش و نظام طبقاتی خوانسالار،
رویای مشترک نیروهای حاضر در این جریان بود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">محوریت جریان
دوم با طبقه متوسط سنتی بود. اتحاد دیرین و آشنای روحانیت با خردهبازاریان، که
البته تا حدودی از حمایت اقشار روستایی، خردهدهقانی و حاشیهنشین شهری نیز
برخوردار بودند. اینان که زمانی در تقابل با خوی تجاوزگر پادشاهان قاجار از انقلاب
مشروطه حمایت کرده بودند، به مرور تهدید جدیدی از جانب رویکرد تجددگرایان احساس
کردند. اگر پادشاهان مطلقه قاجار گاه و بیگاه از سر زیادهخواهی و هوسرانی به
حریم بازار و روحانیت تجاوز میکردند، حالا توسعه صنعتی و تجدد فرهنگی، همراه با
گرایشات مدنی شهرنشینی و عرفیسازی حاصل از فعالیتهای آزاد سیاسی، به کلی بنیانهای
سنتگرا و محافظهکارانه این جریان دوم را در معرض نابودی قرار داده بود. آنقدر که
شاید حسرت بازگشت به همان دوران پیش از انقلاب مشروطه و چالشهای گاه و بیگاه با
پادشاه را میخوردند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در نهایت،
گروه سوم را میتوان طبقه متوسط جدید قلمداد کرد. گروهی که در آستانه مشروطه صرفا
در سطح نخبگان تحصیل کرده و منورالفکرهای فرنگ رفته محدود بودند، اما به مدد دو
دهه توسعه آمرانه پهلوی، حالا خود را در سطح کارگران صنعتی و طبقات بوروکراتیک و
دانشگاهیان جدید گسترش داده بودند. به جرات میتوان گفت که تمامی نخبگان فرهنگی و
دانشگاهی کشور، نویسندگان، شعرا، هنرمندان و اصحاب اندیشه جزو این گروه سوم بودند
و همین مساله باعث شد که اثرات سیاسی و فرهنگی کودتا هرگز از دستور کار جامعه
روشنفکری ایرانی خارج نشود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">جنبش
ملی دهه ۳۰، با محوریت و البته رهبری همین جریان سوم به راه افتاد و تا مدتی نیز
از حمایت جریان دوم بهرهمند شد، اما در نهایت، سنتگرایان جریان دوم ترجیح دادند
برای حذف رقبای تجددگرای خود، با دشمن قدیمی سازش و دست دوستی به سوی دربار و ارتش
دراز کنند. بدین ترتیب، در ظهر گرم تابستان کودتا، الواط و لمپنها تحریک شده از
جانب بازار و برخی روحانیان، سوار بر تانکهای ارتشی در خیابان به راه افتادند. آن
روز، در مقابل چماقهای آخته و تانکهای به خیابان آمده، طبقه متوسط جدید ابزاری
برای دفاع از خود نداشت. کودتا که پیروز شد و رهبر ملی که به حصر رفت اما، زمین
بازی تغییر کرد. حالا، قلمهای پنهان شده میتوانست سلاح جدیدی باشد برای یک جدال
بلند مدت. بدین ترتیب، شکستخوردگان کودتای ۲۸ مرداد، که از قضا، خاستگاه اصلی
جامعه فرهنگی و هنری کشور را تشکیل میدادند، از تنها سنگر باقی مانده برای خود
استفاده کردند تا برای دهههای بعدی، نبرد با دو جریان استبداد و ارتجاع را ادامه
بدهند. مبارزهای که به باور من، تا کنون در چهار مرحله مختلف شکل و شمایل متفاوتی
از خود به جای گذاشته است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ادامه
این یادداشت، تقسیمبندی چهار دوره زمانی برای شیوههای متفاوت بازتاب کودتای ۲۸
مرداد، در جریانهای ادبی و داستانی کشور است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify; text-indent: .5in;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">نخست:
۱۳۳۲ تا ۱۳۵۳ - پنهان در پس حصار تمثیل<o:p></o:p></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در نخستین
سالهای پس از کودتا چنان اختناقی بر جامعه ایرانی حاکم بود که کمتر کسی به خود
جرات میداد تا به صراحت از دولت ملی یاد کرده و یا به کودتا انتقادی وارد کند. حتی
همان معدود اشارات پنهان و غیرمستقیم، همچون شعر «تسلی و سلام» اخوان ثالث که در
سال ۱۳۳۳ به «پیرمحمد احمدآبادی» تقدیم شد نیز در نوع خود شجاعانه و ای بسا متهوّرانه
به حساب میآمدند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در چنین
فضایی، بسیاری از نویسندگان ادبیات داستانی، به سمت نوشتن داستانهایی تمثیلی
گرایش پیدا کردند. جلال آلاحمد، در سال ۱۳۳۳ داستان <i>سرگذشت کندوها</i> را نوشت
و کمپانیهای نفتی را موضوع داستان قرار داد تا چگونگی شکست جنبش را نشان دهد.
آرزوی طغیان زنبورها علیه «کمندعلیبک»، گویی حسرت خیزشی است در انتقام از عاملان
و آمران کودتا. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">«اسد
سیف» حتی رد پای کودتا را در داستان مدیر مدرسه هم میبیند. او در جستاری در باب
«تاثیر کودتای ۲۸مرداد بر ادبیات داستانی ایران» مینویسد: «مدیر انسانی است از
نسل مبارزان پیش از کودتا که دیوار آرمانهایش فرو ریخته و اکنون خسته و مأیوس میکوشد
تا در محیطِ سراسر فساد پس از کودتا، خود آلوده نگردد».<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">تقی
مدرس صادقی، در سال ۱۳۳۴، به زبانی اسطورهای در رمان «یکلیا و تنهای او» پناه برد
که به نوعی بازتاب دهنده یاس و ناامیدی نسلی از جامعه و روشنفکران ایرانی است که
گمان میکنند هیچ اختیاری در تعیین سرنوشت خود ندارند. این فضای کابوسوار و
مالیخولیایی حاکم بر روشنفکری ایرانی تا سالها بعد هم ادامه یافت و سراسر رمان <i>ملکوت</i>
بهرام صادقی (چاپ ۱۳۵۳) را در بر گرفت.
همان سال، «سیمین دانشور» <i>سووشون</i> را منتشر کرد. رمان، همچنان هیچ
اشاره مستقیمی به وقایع سال ۳۲ ندارد، اما به تاکید خود نویسنده، حال و هوای
سرنوشت دولت ملی و رهبر کاریزماتیکش را در دل خود حفظ کرده است. این فضای اختناق
و وحشت برای دو دهه و دستکم تا همین سال ۱۳۵۳ ادامه پیدا کرد تا آنکه یک نقطه عطف
تاریخی از راه رسید.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify; text-indent: .5in;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">دوم:
۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷ - احمد محمود و الگویی برای تاریخنگاری کودتا<o:p></o:p></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">هیچ
نویسنده ایرانی به اندازه احمد محمد به کودتای ۲۸مرداد نپرداخته است. او، احتمالا
نخستین کسی بود که در همان دوران وحشت بیست ساله جرات کرد داستان رماناش را مستقیما
بر روی دوران کودتا متمرکز کند. نگارش <i>همسایهها</i> احتمالا در سال ۱۳۴۵ به
پایان رسید اما چون مجوز انتشارش صادر نشد، عملا مخاطبی پیدا نکرد و تا پیش از سال
۱۳۵۳ محمود فقط موفق شد چند صفحهای از رمان خود را در برخی نشریات (همچون «جنگ
اهواز») به چاپ برساند؛ اما سرانجام در این سال انتشارات امیرکبیر توانست با اضافه
کردن یک «مقدمه ناشر» و کمی تعریف و تمجید از اصلاحات شاهنشاهی به ابتدای کتاب،
مجوز نشر را دریافت کند. <i>همسایهها</i> فقط همان یک بار چاپ شد و با اقبال
گستردهای که کسب کرد دستگاه سانسور را وا داشت تا از تجدید چاپش جلوگیری کنند؛
اما همان فرصت کوتاه کافی بود تا رمان به یک مدل خاص از روایت کودتا بدل شود که
نویسندگان دیگر نیز از آن الگوبرداری کردند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">داستان <i>همسایهها
</i>بیشتر بر وضعیت اجتماعی شهر اهواز در دوران منتهی به کودتا تمرکز دارد. بدین
ترتیب، نخستین ویژگی همسایهها آن است که روایتش با تاریخنگاری سیاسی کودتا به
کلی تفاوت دارد. حتی سالها بعد از فروپاشی رژیم پهلوی که تاریخنگاران توانستند
آثار گستردهای را به بررسی کودتا اختصاص دهند، این وجه از اثر محمود همچنان یکتا
و کمرقیب باقی ماند. وجهی که به جای تمرکز بر مجادلات جریانات سیاسی جریان قدرت
در پایتخت، به فضای اجتماعی و تصورات توده شهروندان در حال و هوای سالهای جنبش
ملی و کودتا میپرداخت.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">دومین
ویژگی رمان محمود، یک الگوی ساده داستانی بود که بعدها به سرمشقی برای همتایاناش
بدل شد. در داستان <i>همسایهها</i>، شخصیت اصلی، نوجوانی است به نام «خالد». در
خانوادهای نسبتا تهیدست، با مادری مذهبی و پدری سنتی که گرایشهای ضدانگلیسی
دارد. خالد نوجوان در ورود به جامعه خیلی زود جذب چپگرایان حزب توده میشود. بدین
ترتیب محمود به سراغ عامیترین مردمانی میرود که ای بسا سرنوشت اقتصادیشان به
نتیجه جدال نفت بستگی داشت و خود نیز از این حقیقت بیاطلاع نبودند. خانوادهای که
محمود ترسیم میکند را حتی میتوان به نوعی نمادین قلمداد کرد. یعنی جمع کوچکی که
تنوع ظاهریاش (مذهبی، ملیگرا و چپگرا) به نوعی یادآور اقشار مختلف جامعه ایرانی
است که گویی همه در برابر کودتا متحد هستند. تصویری که البته چندان واقعی نبود و
دستکم با تقسیمبندیهای سهگانه جریانات سیاسی که پیشتر اشاره شد سازگاری نداشت،
اما همین الگو بلافاصله در آثار دیگری از نویسندگان چپگرا به کار گرفته شد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پس از همسایههای
محمود، دکتر «اصغر الاهی» رمان <i><span style="background: white; color: #080e14;">مادرم
بیبیجان</span></i><span style="background: white; color: #080e14;"> را نوشت.
البته، چون این رمان تا سال ۵۷ فرصت انتشار پیدا نکرد ما از زمان نگارش دقیق آن
اطلاعی در دست نداریم. به هر حال، شباهت الگوی این رمان با <i>همسایهها</i> بسیار
چشمگیر است. داستان الاهی نیز در جایی غیر از پایتخت، یعنی در شهر مشهد میگذرد و
این بار هم نویسنده از دریچه نگاه خانوادهای عادی و نسبتا تهیدست وقایع ملی شدن
صنعت نفت، نخستوزیری مصدق و سپس کودتای ۲۸مرداد را روایت میکند. قهرمان داستان
نوجوان دیگری است که باز هم در جریان جنبش جذب نیروهای حزبی میشود، در حالی که
مادری مذهبی و پدری ملیگرا و ضدانگلیسی دارد. <i>مادرم بیبیجان</i> نیز به
مانند <i>همسایهها</i> با کودتا به پایان میرسد و تراژدی پایانی را با مرگ بیبیجان
تکمیل میکند.<o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="background: white; color: #080e14; font-family: "Tahoma",sans-serif;">نمونه مشابه دیگر را میتوان در رمان <i>سالهای
اصغر</i> نوشته «ناصر شاهینپر» مشاهده کرد. در مورد زمان نگارش این رمان نیز تنها
میدانیم که نخستین بار در همان سال ۱۳۵۷ منتشر شد. شاهینپر هم به مانند الاهی و
محمود قهرمان رمان خود را نوجوانی از یک خانواده تهیدست انتخاب کرده که ابتدا کارگر
چاپخانه میشود و سپس در جریان مبارزات ملی، به نیروهای حزب توده میپیوندد</span><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">. این بار نیز رمان در زمانه
کودتا متوقف میشود و با یک تصویر تراژیک از پختن آش نذری بر آتشی که از سوزاندن
نشریات ممنوعه زبانه میکشد به پایان میرسد. به نظر میرسد، برای یک بازه ۲۵
ساله، زمان برای بسیاری از روشنفکران و البته نویسندگان ایرانی متوقف مانده بود و پایانبندی
رمانهایشان بجز با مرگ و یا انسدادهای تراژیک نمیتوانست رقم بخورد. انقلاب۵۷ اما
سرانجام از راه رسید و همه چیز را تغییر داد.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify; text-indent: .5in;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">سوم:
۱۳۵۷ تا دهه هفتاد - فرصتی برای سوگواری<o:p></o:p></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">سقوط
رژیم پهلوی، به بسیاری فرصت داد که هرآنچه برای نزدیک به ۲۵ سال در گلو تلنبار
کرده بودند را فریاد کنند. در آن روزهای هیجانانگیز، هرکسی از فضای آزاد ایجاد
شده به مدد سقوط دستگاه سانسور برای بیان دغدغهاش استفاده میکرد و کم نبودند
آنانی که هنوز داغ کودتا برایشان اولویت نخست بود. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">احمد
محمود که برای سالها قهرمان داستانش را در زندانهای کودتا رها کرده بود، دوباره
دست به قلم برد و <i>داستان یک شهر</i> را به نوعی در تداوم <i>همسایهها</i>
نوشت. رمان، حد فاصل سالهای ۵۸ تا ۶۰ نوشته و منتشر شد، اما از نظر هنری به
اندازه <i>همسایهها</i> مورد اقبال و توجه قرار نگرفت. داستان رمان در ظاهر به
سرنوشت خالد در سالهای زندان و سپس تبعید اختصاص داشت اما مشخصا محمود از این
فرصت برای مرثیهسرایی در سوگ یاران قدیمیاش استفاده کرد. بسیاری از شخصیتهای
زندانی در این رمان شخصیتهایی واقعی از حزب توده بودند که محمود، گاه در فصلهایی
که طولانی و ملالآور میشدند روایت شکنجهها و سپس اعدامشان را ثبت کرد، اما
همچنان نتوانست از حصار زمانی کودتا خارج شود؛ او برای این کار به یک دهه دیگر
زمان نیاز داشت.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در سال
۱۳۶۹ داستان بلند «بازگشت» از محمود منتشر شد که باز هم میتواند به نوعی در تداوم
دو رمان قبلی تلقی شود، با این تفاوت که دیگر در خود کودتا متوقف نمیماند. این
بار، قهرمان رمان از تبعید باز میگردد و با دیدن تغییر شرایط اجتماعی شگفتزده میشود.
گویی این خود محمود است که پس از پیدا کردن فرصت یک سوگواری مفصل، حالا کمی سبکتر
شده و میتواند چشمانش را به روی تغییرات پس از کودتا هم باز کند. او از دریچه
نگاه قهرمانش میبیند که همرزمان قدیم به کلی آرمانهایشان را کنار گذاشتهاند و
به دنبال پول و ثروت افتادهاند. زمان این داستان نیز به سالهای پیش از انقلاب
اختصاص دارد، اما به نظر میرسد که محمود در جستجوی دلایلی برای شکست در فردای
انقلاب میگردد. یعنی همان وضعیتی که حاصل شده اما هیچ تناسبی با آرمان قهرمانهایش
ندارد. به گمان من، پاسخ نهایی محمود به این آسیبشناسیاش را باید در رمان دیگری جستجو
کرد که در بخش بعدی این یادداشت بدان خواهیم پرداخت. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در همین
دوران اما، نویسندگان دیگری نیز فرصت کردند که بالاخره به صورت مستقیم به ثبت
روایت خود از کودتا بپردازند. سیمین دانشور <i>جزیره سرگردانی</i> را در سال ۱۳۷۲
منتشر کرد و این بار بر خلاف <i>سووشون</i>، به صورت مستقیم به ذکر برخی خاطرات
کودتا پرداخت. زمان وقایع رمان به سالها
بعد از کودتا و حتی پس از مرگ جلال آل احمد باز میگردد. با این حال دانشور با
ترفند حاضر شدن در رمان خودش به عنوان یک شخصیت داستانی، فرصتی ایجاد کرده که پای
تعداد دیگری از شخصیتهای حقیقی زمان را نیز به رمانش باز کند و با طرح نقش برخی
از آنها در کودتا، یا رنگ عوض کردنهایشان پیش و پس از کودتا، به نوعی با برخی از
همکاران خودش تسویه حساب کند. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">علی
اشرف درویشیان، دیگر نویسنده نامداری بود که در رمان بسیار بلند خود، در مسیر
بازخوانی زندگیاش از سالهای کودتا نیز عبور کرد. <i>سالهای ابری</i> که در 1370
منتشر شد، به نوعی میتواند خودنگاری نویسنده به حساب آید که در بستری داستانی
روایت میشود. طبیعی است که در جریان رشد درویشیان از کودکی تا نوجوانی، برای مدتی
شاهد روزهای کودتا، این بار از دریچه مردم عادی شهر کرمانشاه و باز هم با روایتی کودکانه
باشیم. برخی المانهای داستانی رمان درویشیان، همچون قهرمان نوجوان، خانواده تهیدست،
مادر مذهبی، پدر سنتی و اختلاف میان ملیگرایان و چپگرایان فامیل به الگوی قدیمی
محمود شباهت بسیاری دارد، اما در نهایت، روایت کودتا تنها بخشی از استان بسیار
بلند زندگی درویشیان را به خود اختصاص میدهد و بیشتر رنگ و بوی همان ثبت تاریخ و
سوگواری برای روزگار رفته را با خود دارد. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify; text-indent: .5in;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify; text-indent: .5in;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">چهارم:
میانه دهه هفتاد به بعد - بازخوانیهای تاریخی<o:p></o:p></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">آنچه که
به شخصه گمان میکنم چهارمین مرحله از مواجهه ادبیات داستانی ایران با مساله
کودتای ۲۸ مرداد است، به صورت جدی از دهه هشتاد آغاز شد. شاید محصول تغییراتی در
دل جامعه ایرانی که به دنبال جنبش اصلاحات از راه رسیده بود. تلاشی برای بازخوانی
تاریخ معاصر و ارائه روایتهایی جدید، حتی از انقلاب ۵۷ که پاسخگوی دغدغهها و
حتی پرسشهای روز باشند. با این حال، این بار نیز از احمد محمود میتوان به عنوان
یک استثنا نام برد که با رمان «مدار صفر درجه» به نوعی پلی بین مرحله سوم و چهارم
برقرار کرد. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><i><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">مدار
صفر درجه</span></i><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> نیز
تا حدودی از همان قالب آشنای رمانهای پیشین محمود پیروی میکند. این بار نیز
قهرمان داستان نوجوانی است در خانوادهای نسبتا تهیدست در اهواز. قهرمان و
خانوادهاش هر دو شباهت بسیاری به خالد و خانوادهاش در <i>همسایهها</i> دارند؛
اما این بار دیگر رمان نه با کودتا، بلکه با انقلاب ۵۷ به پایان میرسد. بدین
ترتیب، محمود که زمانی برای نگارش در باب کودتا پیشقدم شده بود، در <i>مدار صفر
درجه</i>، بار دیگر پیشقدم شد تا ارتباطی میان وقایع کودتای ۲۸ مرداد با انقلاب
۵۷ برقرار کند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در رمان
جدید، پدر خانواده سالها پیش و در جریان مبارزات ملی شدن صنعت نفت کشته شده بود و
بدین ترتیب رمان پیوندش را با کودتا حفظ کرده است. جایگاه پدر را، تا حدودی، شخصیت
«نوذر اسفندیاری» پر کرده که شوهر خواهر قهرمان داستان است. نوذر هم خودش را ملیگرا،
ضدسلطنت و ضدانگلیس معرفی میکند. قهرمان داستان همچنان نوجوانی است که جذب گروههای
چپگرا میشود، اما اینبار رد پای متفاوتی از سنتگرایان مذهبی به چشم میخورد.
رد پایی که گویا محصول همان آسیبشناسی محمود از نتایج انقلاب ۵۷ است. حالا او
نشانههایی از حاکمیت جدید را در گرایشهای تاریخی و انقلابی سنتگرایان مذهبی جستجو
میکند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">سالها
بعد و در فضای دولت اصلاحات، امیرحسن چهلتن فرصت پیدا کرد که به شیوهای صریحتر
پل ارتباطی میان دومین جریان حاضر در کودتای ۲۸مرداد را با حکومت برآمده از دل
انقلاب ۵۷ به تصویر بکشد. «کرامت»، قهرمان رمان <i>تهران شهر بیآسمان</i> یکی از
اراذل و اوباش نزدیک به شعبان جعفری (بیمخ) است که پا به پای او نقش فعالی در
کودتای ۲۸مرداد بازی میکند؛ سالها بعد اما به مدد خوشخدمتی برای حکومت به مال و
منالی میرسد و به جرگه خردهبازاریان میپیوندد. در قامت جدید، کرامت زندگی
عیاشانه پیشین را کنار گذاشته و در به مانند دیگر سنتگرایان جریان دوم به یکی از
حامیان جناح مذهبی پیروز در انقلاب بدل میشود. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">همان
سال، «شهرام رحیمیان»، <i>رمان دکتر نون زناش را بیشتر از مصدق دوست دارد</i> را
منتشر کرد. رمانی که اینبار و بر خلاف
تمامی همتایان پیشین خود، به جای بازخوانی یک روایت تاریخی از کودتا، نوعی رویکرد
روانکاوی را در دستور کار قرار داد. دکتر نونِ رمان رحیمیان، از نزدیکان محمد مصدق
بوده است که پس از کودتا و برای جلوگیری از شکنجه همسرش به مصدق خیانت میکند و از
شرم این خیانت تا به پایان عمر به مردی عبوس و منزوی بدل میشود. به نظر میرسد رحیمیان، با شخصیت دکتر نون خود،
یک شرم پنهان و تاریخی را روایت میکند که طبقه متوسط جدید برای بیش از نیم قرن به
دوش کشید. شرمی که شاید از تکرار شعر اخوان ثالث بر جای مانده بود که خطاب به مصدق
میخواند: «وز سفله یاوران تو در جنگ، کاری بجز فرار نیامد». <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در عین
حال، رمان رحیمیان را میتوان طرح یک پرسش تاریخی دیگر قلمداد کرد که به نوعی
تقابل میان روح حاکم بر زمانه اصلاحات را با روحیه انقلابیگری به تصویر میکشید:
میان عشق به زندگی و تعهد به آرمانهای سیاسی کدام را باید برتری داد؟ پاسخ
انقلابیون دهه ۵۰ به این پرسش کاملا آشکار، قاطع و خللناپذیر به نظر میرسد.
رحیمیان اما در دوران گذاری به سر میبرد که در آن جامعه ایرانی کمکم به سمت شوق
به زندگی گرایش مییابد. هرچند در دهه هشتاد، این شوق زندگی همچنان با نوعی
شرمندگی همراه بود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">سخن
آخر<o:p></o:p></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">با گذشت
حدود ۶۷ سال از کودتای ۲۸ مرداد، نگاه طبقه متوسط مدرن ایرانی به آن واقعه، دستخوش
تحولات فراوانی شده است، اما به نظر میرسد که در اصل صورت مساله هنوز تغییری حاصل
نشده. مردادماه ۳۲، آخرین دوران تاریخ معاصر ایران بود که جریان دموکراسیخواه و
مشروطهطلب ایرانی موفق شد ولو برای مدتی کوتاه قدرت سیاسی را به دست بگیرد. شاید
تا زمانی که این طبقه نتواند سرانجام به رویای بر باد رفته مشروطیت خود جامه عمل
بپوشاند، همچنان شاهد مراحل جدیدی از مراجعه و بازخوانی کودتای ۲۸مرداد در فضای
سیاسی و هنری کشور باشیم. مراحلی که شاید همین حالا و در میان آثار نویسندگان جدید
شروع شده باشند.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><p>
</p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-87854192233335892282021-08-19T21:51:00.004+04:302021-08-19T21:51:33.135+04:30هدیهای که باز نکرده پس فرستاده شد<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhNV8ok8s-MmDO3v4DsBmMaAQL0_gpqwJxRoCbfIwMZISI_GVUvKUSD-4GZM8NCm3NCEUMwQ-AtFD34tbwP5Ozy1z4Y-Ob2HVnegjkRgGFRzrigFzgj1m4kv0qw2F0HE-InW9jhN1cxRWc/s520/photo_2021-08-17_19-49-51.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhNV8ok8s-MmDO3v4DsBmMaAQL0_gpqwJxRoCbfIwMZISI_GVUvKUSD-4GZM8NCm3NCEUMwQ-AtFD34tbwP5Ozy1z4Y-Ob2HVnegjkRgGFRzrigFzgj1m4kv0qw2F0HE-InW9jhN1cxRWc/s16000/photo_2021-08-17_19-49-51.jpg" /></a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در دهه هفتاد
خورشیدی، دو خطر امنیتی مرزهای کشور ما را تهدید میکرد. یکی رژیم صدام که علیرغم
پایان جنگ ۸ ساله همچنان یک تهدید بالقوه در مرزهای غربی به شمار میرفت، و دیگری ظهور
پدیده طالبان و پیروزی آن بر بیشترین بخشهای افغانستان که آرامش و امنیت در شرق را
به خطر انداخته بود. کشوری که از هر دو سو چنین مخاطرات امنیتی وحشتناکی داشته باشد،
عملا در معرض خفگی تمام قرار میگیرد، اما این وضعیت به مدد یک امداد غیبی به کلی دگرگون
شد: «آمریکاییها»!<o:p></o:p></span></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بلایی که
آمریکاییها بر سر طالبان و سپس صدام آوردند، برای هرکسی که مصیبتبار بود، برای رفع
تهدیدات امنیتی ایران یک هدیه معجزهآسا به شمار میآمد. هرچند به نظر میرسید ممکن
است بوش بخواهد به ایران هم حمله کند، اما به هر حال آنچه در عمل پیاده شد، تبدیل دو
تهدید بسیار بزرگ امنیتی به دو فرصت استثنایی برای کشور ما بود. در عراق پس از صدام،
با ترکیب اکثریت شیعه، هر دولت دموکراتیکی که بر سر کار میآمد میتوانست یک دوست و
همپیمان بالقوه منطقهای باشد. در افغانستان البته وضعیت فرق داشت. همچنان اکثریت
با پشتونهای افراطی بود؛ اما دولتی که تحت حمایت آمریکا سر کار آمد، تمام توان خودش
را معطوف به مدیریت داخلی افغانستان کرد. تلاشی که به معنای کنترل تروریستهای بنیادگرا
و در نتیجه کاهش هزینه امنیتی برای ایران بود.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">سال ۹۶ در
مقاله مفصلی سعی کردم با تحلیل الگوی روابط ایران افغانستان، نشان بدهم که چرا برای
تامین تمامی منافع ملی، امنیتی و حتی اقتصادی خود، باید تا حد امکان از تقویت و موفقیت
دولت افغانستان حمایت کنیم. (متن کامل آن مقاله را <a href="https://t.me/divanesara/1284"><span style="color: #2b00fe;">از اینجا+ دریافت کنید</span></a>) رویکرد کلی نظام جمهوری
اسلامی اما چیز دیگری بود. محور اصلی تمامی سیاستهای بینالمللی کشور بر پایه «آمریکاستیزی»
تنظیم شده بود و «خروج آمریکا از منطقه» اولویت اول و آخر حکومت در محاسبات منطقهای
به شمار میآمد. میگویند «باید مراقب آرزوهایتان باشید، چون ممکن است محقق شوند».
مطالبه اصلی حکومت ما هم در مجادلات منطقهای بالاخره محقق شد، اما تجسم این رویای
کورکورانه به قدری وحشتناک از آب درآمده که حالا همه به حیرت افتادهاند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">من نمیخواهم
گناه وضعیت فعلی افغانستان را به گردن سیاستهای جمهوری اسلامی بیندازم. واقعیت این
است که وضعیت فعلی افغانستان در درجه اول به اوضاع داخلی خودش مربوط است و در درجه
دوم از میان بازیگران منطقهای، بیشتر محصول کار پاکستان، آمریکا و حتی عربستان است
تا جمهوری اسلامی؛ اما این دلیل نمیشود که ما رویکردهای نظام حاکم بر کشور را نقد
نکنیم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">خردادماه
۱۳۹۷، دولت آمریکا فهرستی از مطالبات منطقهای خود برای بازگشت به برجام را اعلام کرد
که در میان آنها یک گزینه واقعا حیرتانگیز بود: «ایران باید به حمایت از طالبان و
دیگر گروههای تروریستی در افغانستان و منطقه، و پناه دادن به رهبران ارشد القاعده
پایان دهد». در واقع آمریکاییها از سالها پیش میدانستند که باید از افغانستان خارج
شوند، اما امیدوار بودند که پس از خروجشان یک دولت ملی با حمایت همسایگانی نظیر ایران
به کار خودش ادامه دهد تا کارنامه حمله خود به افغانستان را موجه کنند. حکومت ما اما
آنچنان بر ضرورت «شکست دادن» آمریکاییها متمرکز بود که دیگر به هیچ گزینهای فکر نمیکرد.
<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">از آنجا
که گزینههای محیرالعقولی چون «نه جنگ نه مذاکره» در دستور آمریکاییها قرار نداشت؛
بلافاصله پس از رد پیشنهاد برجام منطقهای از جانب ایران به سراغ طرف مقابل رفتند،
با طالبها و حامیان منطقهایشان مذاکره کردند و به توافقاتی رسیدند که افغانستان از
وضعیت یک «نقطه امنیتساز برای ایران» به وضعیت «تهدید بالقوه امنیتی» تغییر موقعیت
داد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">البته مقامات
حکومتی ما ادعا خواهند کرد که مذاکراتشان با طالبان صرفا پس از مذاکرات آمریکا انجام
شده و هدفی جز تامین حداقلی از امنیت کشور نداشته است؛ اما شواهد بسیاری وجود دارد
که حمایت و همکاری جمهوری اسلامی، نه تنها با طالبان، بلکه حتی با نیروهای القاعده
به سالها پیشتر باز میگردد، کما اینکه در تمامی طول این سالها با تحریک گروههای
شبهتروریستی نه تنها آرامش را از عراق گرفتند، بلکه در پیدایش زمینههای ظهور داعش
نیز نقش فعالی بازی کردند. (مراجعه کنید به مقاله<span style="color: #2b00fe;"> <a href="https://t.me/divanesara/1322">«نقش ایران در انحراف جنبشهای سوریه به سمت فرقهگرایی»</a></span>)<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در واقع،
حکومتی که اصرار داشت واکسنهای شفابخش آمریکایی را هم تحویل نگیرد، با رد گزینه «برجام
منطقهای»، عملا دو هدیه بزرگ امنیتی را که در سالهای آغازین دهه هشتاد دریافت کرده
بود بدون کوچکترین فرصتی برای استفاده از دست داد و از فرصتها تهدید ساخت.</span><span style="text-align: right;"> </span></p></div><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-89772278161612967842021-08-19T21:40:00.003+04:302021-08-19T21:40:22.874+04:30اندر دستاوردهای رای ندادن<p> </p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj9O2SqwAP_BsapJ6fPXS1Ax_S2VxKCMI7PDJ7vvjLXTPkFPDa519-5yzDI14T9pOUne50YRXjjcCzuWVIEFuXDhRysaxTE3n1NZrmS9gB31BEYHLs5LjfG7g5Y68TBf7zo11zIncv6lT4/s536/photo_2021-08-15_02-31-07.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="536" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj9O2SqwAP_BsapJ6fPXS1Ax_S2VxKCMI7PDJ7vvjLXTPkFPDa519-5yzDI14T9pOUne50YRXjjcCzuWVIEFuXDhRysaxTE3n1NZrmS9gB31BEYHLs5LjfG7g5Y68TBf7zo11zIncv6lT4/s16000/photo_2021-08-15_02-31-07.jpg" /></a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">آقای رییسی
دستور صریح و قاطعی بر واردات هرچه سریعتر چندین میلیون دوز واکسن کرونا صادر کرده
است. گویا سناریوی متوهمانه تولید واکسن ملی به کلی از دستور کار خارج شده است و بالاخره
همان کاری که همه میدانستند از اول باید انجام میشد، با بیش از یک سال تاخیر در دستور
کار قرار گرفت. هرچند هزاران هم وطن ما در این مدت جانشان را از دست دادهاند و معلوم
نیست چند هزار نفر دیگر تا اجرایی شدن این تصمیم دیرهنگام قربانی شوند؛ بحث این یادداشت
اما بیشتر مربوط به انتخابات است و نکتهاش از اینجا آغاز میشود: «یک لحظه تصور کنید
اگر برنده انتخابات آقای همتی بود و همین دستور را به جای رییسی، همتی صادر کرده بود،
الآن اصلاح طلبان صندوقمحور چه غوغایی به پا میکردند!»<o:p></o:p></span></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">البته که
من نمیخواهم برای صدور چنین فرمان دیرهنگامی مدال افتخاری به سینه جناب رییسی بزنم؛
چرا که برای من هم به مانند اکثر قریب به اتفاق مردم مسجل است که این تصمیم نه به آقای
رییسی ربط دارد، نه به همتی، نه به روحانی، نه به وزیر بهداشت یا وزیر خارجه. شخص اول
کشور، تنها مسوول قطعی جلوگیری از واردات واکسن غربی و در افتادن کشور در این وضعیت
بود و حالا هم، به هر دلیلی، از جمله گسترش فاجعه انسانی، تصمیماش تغییر کرده است؛
اما «ثبت رسمی» این باور بدیهی، به همین اندازه که به نظر میرسد ساده و بدیهی نبوده
و نیست؛ چرا که اصلاحطلبان دقیقا مترصد یک همچین وضعیتی بودند که دوباره علتالعلل
تمامی مسائل کشور را منحرف کرده و ویرانی بنیادین ساختار را در سطح ترمیم نقش ایوان
تقلیل بدهند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به سال
۹۲ برگردیم. زمانی که رهبر نظام از «نرمش قهرمانانه» سخن گفت و پس از پیروزی روحانی،
اصلاحطلبان امضای برجام را تمام و کمال محصول سیاست صندوقی خود معرفی کردند. البته
شواهد مشخصی وجود داشت که رهبری مذاکره را حتی پیش از دولت روحانی آغاز کرده بود و
باز هم تصویب بیست دقیقهای برجام در مجلسی افراطی و تماما مخالف نشان داد که اراده
اصلی از جای دیگری آمده، اما به هر حال دستگاه تبلیغاتی اصلاحطلبان این فرصت مناسب
را داشت که سند افتخار ماجرا را به نام خود ثبت کند و از آن یک «حجت قطعی» برای ضرورت
تداوم سیاست صندوقی بسازد. طبیعتاً در این پارادایم تحلیلی، تمام نقاط حضیض سیاسی و
اجتماعی کشور یا محصول رویگردانی مردم از صندوق معرفی میشود یا محصول «اشتباه مردم»
در رای دادن! <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">حالا اما
به مدد تحریم انتخابات ۱۴۰۰ فرصتی پدید آمده که یک بار برای همیشه خط بطلانی بر این
تحلیل پوشالی (اگر نگوییم دروغین) زده شود. حالا همه به چشم میبینیم که اگر راس هرم
قدرت اراده کند، هیچ واکسنی در کار نخواهد بود، ولو آنکه دولت روحانی با رایهای «تکرار
میکنم» سر کار باشد؛ و اگر راس هرم قدرت نظرش عوض بشود، دولت ابراهیم رییسی هم دستور
سریع واردات واکسن میدهد و هیچ نیازی به یک تدارکاتچی دیگر همچون همتی وجود ندارد.
<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">حامیان صندوق
رای برای ۸ سال حق به جانب و از موضع عاقل اندر سفیه میپرسیدند: «یعنی شما فکر میکنید
اگر جلیلی هم برنده انتخابات ۹۲ میشد برجام به امضا میرسید»؟ تا دیروز شاید پاسخ
به این ادعا سخت بود، اما حالا میشود به خوی جواب داد: «جلیلی و برجام که جای خود
داشتند، به چشم دیدیم که وقتی حضرت اراده کند، امضا کنندگان طومار ممنوعیت واکسن، مسئولیت
ضربالعجل واردات دهها میلیون دوز واکسن خارجی را هم به عهده میگیرند».<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">حالا به
راحتی میتوان مرور کرد که کل دولت روحانی هم بر اراده رهبر برای واردات واکسن هیچ
تاثیری نداشت و اتفاقا وزارت بهداشت همین دولت هزار یک توجیه دروغین برای تئوریزه کردن
مخالفت با واکسن تراشید و وزیر خارجه همین دولت (که اتفاقا گزینه اول اصلاحطلبان بود)
برای سرپوش گذاشتن بر این جنایت سیستماتیک به «دروغ» مساله واکسن را محصول تحریمهای
غرب معرفی میکرد؛ اما وقتی فشار عمومی یا بغرنجی وضعیت جامعه از حد گذشت، دیگر برای
تغییر نظر رهبری نه نیاز به صندوق بود و نه حضور اصلاحطلبان بلیقربانگو.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">برای هر
ناظر خردمندی، تا همینجای کار، این درس قطعی میتواند یک دستاورد بزرگ از «رای ندادن»
در انتخابات باشد؛ جالبتر آنکه باید گفت: آن جمعیت ۳-۴ درصدی هم که همچنان ترجیح میدهند
صندوق رای را مسوول تعیین سرنوشت مملکت معرفی کنند، اتفاقا بنابر استدلال خودشان باید
نتیجه بگیرند که صدور دستور واردات واکسن هم محصول پیروزی آقای رییسی بوده و در نتیجه
آنها هم به از نظرگاه خودشان باید مدیون و سپاسگزار تحریم کنندگان انتخابات باشند!</span><span lang="FA" style="font-family: "Arial",sans-serif; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><o:p></o:p></span></p></div><p><br /></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-8381648723871723272021-08-19T17:48:00.004+04:302021-08-19T17:48:55.413+04:30مسخ میشویم و سقوط میکنیم<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiIWdE2FDDknfS0qbudi95LVO7LiMz0k_bTZ0QXbIoWGcuFgJSNvmL4DZtfP1-nu67UW6tdAyPVqqpHGaZMHKfGVRup5zHufD24wrTdO6jN1gaw__6FtXzQIz3DQt3GpIX6CTJlY-F_S14/s520/photo_2021-08-12_17-26-28.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiIWdE2FDDknfS0qbudi95LVO7LiMz0k_bTZ0QXbIoWGcuFgJSNvmL4DZtfP1-nu67UW6tdAyPVqqpHGaZMHKfGVRup5zHufD24wrTdO6jN1gaw__6FtXzQIz3DQt3GpIX6CTJlY-F_S14/s16000/photo_2021-08-12_17-26-28.jpg" /></a></div><p><br /></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">زندهیاد
سعیدی سیرجانی، یک داستانی تعریف کرده در کتاب «ای کوته آستینان». داستان مردی به
نام «مشتی غلوم لعنتی» که کارش این بوده در مراسم محرم نام اشقیا را به زبان بیاورد
و لعنت بفرستد و خلایق هم تکرار کنند: «های مردم بر یزید لعنت»، «بیش باد و کم
مباد». «های مردم بر شمر لعنت»، «بیش باد و کم مباد». بعد سیرجانی میگوید ظهر
عاشورا که شور حسینی خیلی بالا میگرفته مشتی غلوم چنان از خود بیخود میشده که
ادامه میداده: «های مردم بر پدرتان لعنت» و عزاداران شورگرفته هم تکرار میکردهاند
«بیش باد و کم مباد» و «های مردم بر جد و آبادتان لعنت»، و خلایق «بیش باد و کم
مباد»! <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یادداشت
اخیر محمدجواد ظریف <a href="https://www.instagram.com/p/CScSQyTMBzs/">(اینجا+)</a>
را که خواندم بدجوری به یاد داستان قدیمی جناب سیرجانی افتادم. سطر به سطر یادداشت
برای من تکان دهنده بود؛ اینکه به این سادگی و به این صراحت کسی مرور کند در تمام
این مدت چه اقداماتی در جریان بوده و چطور حضرات دور هم مینشستند و در جدلهای
حزبی و جناحی و گاهی منافع اقتصادیشان بر سر جان ۸۵ میلیون انسان قمار میکردهاند
تا کار به این وضعیت کشتار رسیده است؛ و البته، نه اینکه با دیدن این سطح از قتل
عام مردم وجدان جناب ظریف به درد آمده باشد و سینه چاک داده باشد و فریاد بزند که
«آی خلایق، من دیگر نمیتوانم تحمل کنم، اینها دارند شما را قتل عام میکنند». <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">نه. حتی
خود ظریف هم ضرورتی ندیده که چنین ژستی بگیرد و ادعایی کند. خیلی ساده و صریح خطاب
به آن یکی گفته «اخوی، پا روی دم من نگذارد، همه با هم مشغول بودیم و حالا ما را این
وسط دستمال چرک نکنید» و به قول معروف ته ماجرا را هم باز گذاشته که یعنی هنوز هم
چیزهایی هست ولی خب «ول کن تا ول کنم»!<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">و وقتی
من زیر چنین یادداشتی دیدم که هزاران نفر، از جمله برخی از دوستان و آشنایان خودم
ریختهاند و لایک و سوت و کف و دست و به به و چه چه! فقط بخشی از شعر شاملو در سرم
فریاد شد که:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">«ای یاوه<o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">یاوه<o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">یاوه،<o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">خلایق!<o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">مستید و منگ؟<o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">یا به تظاهر<o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">تزویر میکنید؟»</span><span style="color: #2f5597;"><o:p></o:p></span></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">چه کار
دارید میکنید؟! چه چیزی را لایک میکنید؟ چه چیز را تشویق میکنید؟ اصلا خواندید
چه نوشته؟ این بابا دارد به صراحت میگوید این همه مدت سر جان شما قمار کردهاند و
صدا از کسی در نیامده! دارد رسما میگوید «آی مردم، گور پدر همهتان» و شما فقط
تکرار میکنید: «بیش باد و کم مباد»؟!<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">چه شد
که کار به اینجا کشید؟ به شخصه خیلی به این سوال فکر میکنم. چند باری هم در موردش
نوشتم و حتی به زعم خودش هشدار دادم که سیطره شیوه منحوس «بد و بدتر» وقتی به حوزه
منطق و اخلاقیات و تشخیصهای اجتماعی افراد تعمیم پیدا کند چه عواقب وحشتناکی دارد
و کار چطور به قضاوت میان «قصاب و قصابتر» خواهد کشید؛ اما راستش هرگز تصور نمیکردم
که به این سادگی و به این وضوح آن مثال اغراق شده تجلی پیدا کند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">وجه دیگر
ماجرا، به نظرم سیطره وضعیت «محفلگرایی» و «گعدهگرایی» بر فضای سیاست کشور، به
جای مرزبندی بر پایه معیارها و شاخصهای نظری است. وقتی هیچ یک از جریانات سیاسی هیچ
هویت تعیّن یافته نظری برای خود ندارند، تنها ملاک برای تشخیص «ما» از «آنها» همین
چنگ زدن به یک گعده محدود از شخصیتهایی است که دیگر هیچ اهمیتی ندارد که چه میکنند
و چه میگویند؛ مهم این است که نماینده و پلاکاردی برای «تیم ما» هستند و هرگاه یک
لگدی به ماتحت نمایندهای از «تیم آنها» زدند حتما باید بپریم وسط و هورا بکشیم،
ولو آنکه موضوع دعوا اختلاف نظر بر سر شیوه سلاخی خودمان باشد!<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به
باورم هیچ تفاوتی نمیکند که این گعدهها و برچسبها چه باشند؛ اصلاحطلب، اصولگرا،
جنبش سبزی، برانداز و ... ما یا مرزبندیهای شفاف اخلاقی و خط قرمزهای قطعی و مشخصی
برای خود تعریف میکنیم، یا بیبرو برگرد، دیر یا زود در منجلابی فرو خواهیم رفت
که زمانی به چشم اوج کراهت و دشمن اعظم به آن نگاه میکردیم. مسخ میشویم و سقوط میکنیم
و دون حداقلیترین شئون انسانی، فقط گوسفندوار تکرار میکنیم: «بیش باد و کم
مباد».<o:p></o:p></span></p><p>
</p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com2tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-64780045363788674522021-08-19T17:43:00.006+04:302021-08-19T17:43:59.058+04:30نمکِ «تجاهلالعارفین» بر زخمهای جامعه<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh4ZU8YFEVaUKTypo8rDkzYj_uFEoPwzzRuFa-p1mcJQNlJyLNGsc-HZrPLCAu8x2DT4ZSwkFmlNk5qWeDHggYZMXPWo15_E6TT_c-z61vDMgcYwR102olnYDohfDZx2V3j-BXvSYgN4mw/s570/photo_2021-07-28_00-13-09.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="570" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh4ZU8YFEVaUKTypo8rDkzYj_uFEoPwzzRuFa-p1mcJQNlJyLNGsc-HZrPLCAu8x2DT4ZSwkFmlNk5qWeDHggYZMXPWo15_E6TT_c-z61vDMgcYwR102olnYDohfDZx2V3j-BXvSYgN4mw/s16000/photo_2021-07-28_00-13-09.jpg" /></a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">خانم
الاهه هیکس، به اسم فعال و گزارشگر حقوق بشر، به زبان انگلیسی و خطاب به مخاطبان
خارجی مدعی شدهاند: «</span><span style="color: #2f5597; font-family: Tahoma, sans-serif;">نیروهای مسلح سازمان مجاهدین خلق، پس از دریافت پول و آموزش از اسرائیل
به خوزستان نفوذ کردهاند</span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">». </span><a href="https://twitter.com/HicksElahe/status/1417780137714716673" style="font-family: Tahoma, sans-serif;">(اینجا)</a><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> آقای
عمادالدین باقی، دیگر فعال با سابقه حقوق بشر، در حمایت از ایشان مدعی شدند که
منتقدان خانم هیکس، کلام او را «واژگون» کردهاند و قصد ایشان فقط «هشدار» بوده
است. </span><a href="https://twitter.com/emadeddinbaghi/status/1418224602447192074" style="font-family: Tahoma, sans-serif;">(اینجا)</a></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ادعای
آقای باقی اگر یک دروغ محض نباشد، یک «تجاهل» آشکار است چون تنها کسی که کلام خانم
هیکس را واژگون کرده خود ایشان هستند. توییتی که به زبان «انگلیسی» و خطاب به
مخاطبان خارجی نوشته شده، با هیچ عقل سلیمی نمیتواند یک هشدار دلسوزانه به مردم
خوزستان قلمداد شود. در ثانی، اگر ایشان نگران بدل شدن «حقوق بشر» برای «پوشش
مبارزات سیاسی» بودند، میتوانستند خطاب به همکار خود تذکر بدهند: فارغ از اینکه
برای این ادعا هیچ سندی ارائه نشده، اساسا حیطه کاری حقوق بشر دخالت در این جدالهای
سیاسی نیست، ما حتی در وسط یک جنگ تمام عیار هم فقط مسوول نظارت بر رعایت حقوق
انسانها هستیم و نه قضاوت در مورد جناحهای درگیر.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">همین
کذب یا همین سطح از «تجاهل» دستمایه آقای زیدآبادی هم شده تا باز هم چماقی بسازند
برای حمله به معترضان و تحقیر آنها و ترسیم یک سیمای وحشی و مدنیت ستیز از بخش
خشمگین جامعه<a href="https://t.me/ahmadzeidabad/1847">.(اینجا)</a><o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اینکه
جامعه ایرانی خشمگین است، اینکه فضا دوقطبی شده و اینکه واکنشها خصلت جدلی به
خود گرفته، کشف جدیدی نیست که هر روز برای اعلام آن روضه بخوانیم. اینکه توده
جامعه، بیاعتماد به تمامی ساختارهای حقیقی و حقوقی، به جایی رسیده که برای کوچکترین
مطالباتش راهی خیابان شود یا فریاد بزند و پیه سنگینترین هزینهها را به تن بمالد
هم نکته افتخارآمیزی در کارنامه نخبگان اجتماعی نیست که هر روز در باب آن رودهدرازی
کنند. چنین وضعیتی نشانه زوال و شکست مطلق این نخبگان است و باید بابت آن هزار بار
پشت دست بگزند، نه آنکه در جایگاه طلبکار و مدعی چوب ملامت جامعه به دست بگیرند. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یکی از
شایستهترین تعابیری که در مورد امواج اعتراضی سالهای اخیر به کار گرفته میشود،
تعبیر «تحقیرشدگان» است؛ هرچند دغدغههای عمومی و بهانههای اعتراض متنوع و گاه
نامربوط به نظر میرسد، اما «تحقیر» را میتوان چاشنی ثابت و در نتیجه نخ تسبیح این
مجموعه گسترده و پراکنده دانست و به تناسب همین مساله، اگر درمانی برای این حجم از
خشم و نارضایتی بتوان یافت، بیهیچ تردیدی، نخستین گام آن با فهم جامعه، با احترام
به جامعه و با ایجاد احساس اعتماد و حسن نیت جامعه مقدور خواهد بود.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اگر
جامعه احساس میکرد که هنوز نخبگانی دارد که دغدغههایش را درک، طرح و پیگیری میکنند،
بیشک با تقبل این سطح از هزینههای گزاف خودش را زیر ضرب ماشین سرکوب نمیبرد.
اگر این درد «نشنیده شدن» چنین آماس نمیکرد، کار جامعه هم به این سطح از خشونت هم
نمیرسید؛ اما کار به اینجا کشیده شد چرا که برخی حضرات به جای آنکه زبان جامعه و
مترجم فریادهایش به مطالبات رسمی باشند، اینگونه خود را به تجاهل میزنند و مدام
بر روی دردناکترین حساسیتهای اجتماعی رژه میروند و با مغالطه و لفاظی ژست حق به
جانب میگیرند. نوبت به نامهنگاری با جلادها که میرسد گاندی میشوند و به هنگام
مواجهه با تودههای «جان به لب رسیده» تنها ابزارشان چوب ملامت و تحقیر است. پای
بر دوش احترام و توجه همین مردم به جایگاهی رسیدهاند که حتی نامربوط ترین کلامشان
هم ارزش خبری پیدا کرده، اما با این لحن و ادبیات پر تبختر، با این نگاه از بالا
به پایین و این تفرعن در کلام و رفتار، نه تنها گامی در راستای درمان احساس تحقیر
جامعه بر نمیدارند، بلکه مدام به زخمهایاش نمک میپاشند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اگر
هراسی از فوران خشم جامعه هست (که باید باشد)، اگر نگرانی از بابت متلاشی شدن پیوندهای
اجتماعی و بروز وضعیت جدلی وجود دارد (که باید داشته باشد)، کمترین و بدیهیترین
چاره آن است که با کمی انصاف و شرافت، فراتر از حب و بغضهای شخصی و نخوت و منیّتهای
حقیرانه، تلاش کنیم اصل و گوهره نارضایتی جامعه را کشف کنیم و از زیر غبار پرخاشها
و انحرافهای احتمالی بیرون بکشیم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اما اگر
نه تنها راه حلی برای مشکلات جامعه نداریم، بلکه حتی از تلاش برای درک و فهم دلایل
خشماش عاجز هستیم، شاید بد نباشد که دستکم زبان در کام بگیریم و دستمایههای
کمآزارتری را برای تداوم حضور خبری و رسانهای خود پیدا کنیم که شاعر میفرماید:
«ته که نوشام نهای، نیشام چرایی»؟!<o:p></o:p></span></p></div><p><br /> </p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-20411361774675707822021-08-19T17:39:00.001+04:302021-08-19T17:39:12.924+04:30در باب آداب و ملزومات گفتگو<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiKc0mWyIZj042RPGPgaFVSqxEIqFeW3p4N2KOW-LkgmsfFjBNzNamY7ISWJ-kXPZ5o-q_6QSEuARiuUbsvNOA3V_vnfGlL2L1R4WBFW6LqbPWiB_6JPtYbSom-uhY6FRwnZWEz77gQYTI/s520/photo_2021-07-20_22-08-05.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiKc0mWyIZj042RPGPgaFVSqxEIqFeW3p4N2KOW-LkgmsfFjBNzNamY7ISWJ-kXPZ5o-q_6QSEuARiuUbsvNOA3V_vnfGlL2L1R4WBFW6LqbPWiB_6JPtYbSom-uhY6FRwnZWEz77gQYTI/s16000/photo_2021-07-20_22-08-05.jpg" /></a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">با
اضافه شدن شبکه «کلابهاوس» به فهرست شبکههای اجتماعی، بحث بر سر «گفتگو» و مزایای
آن بار دیگر اوج گرفته است. بیتردید گسترش فرهنگ «گفتگو» همواره جای خرسندی دارد،
اما من گمان میکنم تکرار بیحساب و کتاب این تعبیر اتفاقا خودش بزرگترین آفت
گفتگو و عامل نوعی کژفهمی است. هر ارتباط کلامی میان انسانها را نمیتوان «گفتگو»
نامید؛ مناظره، مباحثه، مذاکره، جدل، بحث، هماندیشی و حتی گپوگفت همگی شیوههای
مواجهه کلامی هستند که به خوبی با تمایزات آنها آشنا هستیم. از این بین، بسیاری
نه تنها کارکرد مثبت ندارند که ای بسا مخرب و ویرانگر هم باشند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در تعریف
گفتگو شاید بتوان گفت که مواجههای است نقادانه و متقابل (دیالکتیک) که در جریان
آن هر یک از طرفین به فهمی جدید و نگرشی تازه دست مییابند که بر خلاف «مذاکره» و
«تفاهم» قرار نیست این نتیجه نهایی لزوما مشابه و مشترک باشد. در تشخیص چنین
مواجههای، شاید باید از اینجا شروع کنیم که «گفتگو» چه چیزی «نیست؟» :<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">۱-
گفتگو درمان هر اختلاف نظری نیست. باوری قدیمی میگوید: «جنگ هفتاد و دو ملت همه
را عذر بنه / چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند». این اندیشه اقتدارگرا در جامعه
فعلی نیز هواداران بسیار دارد که گمان میکند هر اختلاف نظری صرفا ناشی از
«سوءتفاهم» است و میتواند با گفتگو برطرف شود. در پرهیز از این جزماندیشی، باید
بپذیریم که اختلاف نظر نه تنها طبیعی که ای بسا واجب است. به همان اندازه که اثر
انگشت هر انسان ویژگی ممیزه و انحصاری خود اوست، اندیشهها و نظرات هر انسان نیز
منحصر به فرد است و تنوع و زیبایی جهان اتفاقا زاده همین اختلافات است.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">۲-
گفتگو درمانی برای تضاد منافع نیست. شاید بتوان تصور کرد دو فرد منفرد بدون هیچ
منفعتطلبی شخصی وارد گفتگویی به قصد مفاهمه شوند، اما بدون تردید نمیتوان مواضع
و نظرات گروههای مختلف اجتماعی و سیاسی را مستقل از منافع آنها تصور کرد. بهترین
و مدنیترین شیوه ارتباطی که میتوان برای گروههای دارای منافع متضاد در نظر گرفت
احتمالا «مذاکره» است و نه «گفتگو».<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در گام
دوم، شاید بتوان برخی از «ملزومات گفتگو» را هم به این شیوه فهرست کرد:<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">نخست:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> مبانی مشترک. اگر طرفین یک
گفتگو مبانی مشترک نداشته باشند نمیتوانند استدلال خود را بر این مشترکات بنا
کنند. در چنین حالتی، شاید بتوان نوعی از «خودبیانگری» را برای طرفین قائل شد که
به صورت مستقل صورت میگیرد و طبیعتاً وارد مرحله مواجهه نخواهد شد. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">دوم:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> «شوق به گفتگو». این تعبیر را
از عنوان کتابی نوشته «حسن قاضیمرادی» وام گرفتهام. منظور آن است که طرفین گفتگو
باید آمادگی و حتی اشتیاق به شناخت دیگری، نگریستن به خود در آیینه روایت دیگری،
نقد خود و در نهایت احتمال تغییر را داشته باشد. در واقع، هدف گفتگو بیش از آنکه
معطوف به تغییر دیگری باشد، بازاندیشی و تحول در خود شخص است.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">سوم:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> اعتماد متقابل. موارد مخل گفتگو
فراوان هستند؛ از جمله توهین، پرخاش، مغالطه؛ اما «بیاعتمادی» عامترین این موارد
است. اگر در طول گفتگو به صداقت طرف مقابل شک کنیم، به ناچار در دام نیتخوانی و ای
بسا وارونهخوانی میافتیم که آفتهای کشنده و مهلکی هستند و گفتگو را به سمت جدل
و مناظره میکشانند. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">با همین
مقدمه مختصر، میتوان به خاماندیشی موجود برای «گفتگو» خطاب کردن هر مکالمهای،
از جمله مباحث فضای مجازی و به ویژه کلابهاوس پی برد. آنکه گمان میکند صرف گرد
هم آمدن افرادی با افکار مختلف در یک اتاق را باید به نشانه شکلگیری «گفتگو» به
فال نیک گرفت، بیشتر کاربردی کلیشهای و شعاری از این مفهوم در ذهن دارد که نتیجهای از آن حاصل نخواهد شد. وضعیت حاضر
معمولا به شکل «من بگو، تو بگو» پیش میرود و در نتیجه بجز اتلاف وقت حاضرین ثمری
در پی ندارد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اگر
بخواهیم پیشنهادی فرمی برای نزدیکتر شدن به مقصود گفتگو ارئه کنیم، میتوان گفت
که طرفین هر گفتگو، پیشاپیش باید آرای خود را منسجم و مکتوب در اختیار دیگران قرار
دهند تا امکان بررسی و تحقیق و تعمق کافی در مورد آن وجود داشته باشد. تا اندیشهای
مدون و مکتوب نشود، برای خود صاحب اندیشه هم به انسجام نمیرسد و به طریق اولی از
جانب دیگران نیز قابل «فهم» و «نقد» نخواهد بود. متاسفانه سنت «شفاهی گویی» که پیشینه
دور و درازی در تاریخ ما دارد و اتفاقا در قرن حاضر نیز خطیبهای سرشناسی را به
اسم اندیشمند یا صاحبنظر در فضای فکری کشور مسلط کرده، عاری از این مقدمات ضروری
و بدیهی است و باعث شده که حتی تلاشهای فرمی و ظاهری ما برای شکلگیری گفتگو نیز
عملا به برپایی منبر برای موعظههای یک طرفه تقلیل پیدا کند.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پینوشت:<o:p></o:p></span></b></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">تصویر
متعلق است به قطعه «گفتگو» اثری از «خوان مونز» هنرمند اسپانیایی<o:p></o:p></span></p></div><br /> <p></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-11686371762726674792021-08-19T17:35:00.003+04:302021-08-19T17:35:33.424+04:30<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiwPjj_krA8UXC8LqRj7I9XrdwwbfRvv6kNAENwDyLqc5OWggPeU3ir3FIcr6ua4SEvE5C0kvFTePgg5tHJ1BGnwpVuB1RKWXheVqChAkuYeXoRJ14LpHeGXAM3nzk9_pRGpK3vlu3aZZ0/s520/photo_2021-07-15_14-52-27+%25281%2529.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiwPjj_krA8UXC8LqRj7I9XrdwwbfRvv6kNAENwDyLqc5OWggPeU3ir3FIcr6ua4SEvE5C0kvFTePgg5tHJ1BGnwpVuB1RKWXheVqChAkuYeXoRJ14LpHeGXAM3nzk9_pRGpK3vlu3aZZ0/s16000/photo_2021-07-15_14-52-27+%25281%2529.jpg" /></a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>«اوژن
یونسکو»، خالق نمایشنامه «کرگدن»، در سال ۱۳۵۳ و به دعوت نهادهای هنری-فرهنگی به
ایران سفر میکند. میزبانان او یک جلسه پرسش و پاسخ هم با حضور دانشجویان دانشگاه
تهران و در محل «تالار مولوی» ترتیب میدهند. متن پیاده شده آن جلسه در کتابی که
خانم «پری صابری» از نمایشنامه کرگدن منتشر کردهاند چاپ شده است. (ایشان از میزبانان
و برگزار کنندگان جلسه بودهاند) در جریان جلسه، گروهی از دانشجویان انقلابی فرصت
سوال پیدا میکنند و یونسکو را مورد انتقاد قرار میدهند. دانشجویان ناراضی از
حکومت همه چیز را سیاسی میخواهند. انتظار دارد حتی یونسکو هم به کشورشان نیاید
مگر برای انتقاد از حکومت.<o:p></o:p></span></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">این
روزها که برخی برخوردها و انتقادات از «اصغر فرهادی» را میبینم، به طرز عجیبی به یاد
این جلسه تاریخی میافتم. ما به سادگی از «انسان» و «آزادی» سخن میگوییم و بر سر
همدیگر فریاد میزنیم که چرا از این مفاهیم اصیل دفاع نمیکنید؛ اما گویی فراموش میکنیم
که آشنایی با همین مفاهیم را دقیقا مدیون همین هنرها، همین نمایشها، همین فیلمها
و همین کتابهایی هستیم که حالا خالقان آن را به بیعملی متهم میکنیم. آیا به
واقع ما بدون تماشای شاهکارهای فرهادی تصویری از «انسان» داریم؟ ما چه تصوری از
«اراده»، یا «آزادی» یا «انتخاب» داشتیم اگر «درباره الی» یا «جدایی...» را ندیده
بودیم؟ یا چه تصوری از مسخ انسانی یا هدم انسانیت داشتیم اگر «کرگدن» اوژن یونسکو
را ندیده و نخوانده بودیم؟<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">حالا
نزدیک به نیم قرن از حضور اوژن یونسکو در آن جلسه دانشجویی میگذرد و ما این امکان
را داریم که آن جلسه را با علم به فرجام نهایی کار بازخوانی کنیم. فرصت یگانهای
داریم که در این تصویر گویا و تاریخی بیشتر و بیشتر دقیق شویم و دوباره به همه
سوالهای قبل بیندیشیم و البته این بار از دریچهای متفاوت از خود بپرسیم که چطور یونسکو
توانست از همان سال ۵۳ فرجام کار ما را پیشبینی کند و بگوید: «بدا به حال شما؟»<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بیش از
این حاشیه نمیروم و صرفا بخشی از متن پیاده شده آن جلسه را در ادامه این پست
بازنشر میکنم:</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><span style="color: #2b00fe;">(«س»
نشاندهنده «سوال» است و از جانب دانشجویان مطرح میشود)</span><o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> منظور شما از آمدن به ایران بجز
دیدن کاشیکاریهای اصفهان چه بوده است؟ لطفاً این سوال من را بلند برایشان ترجمه
کنید.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پری
صابری:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> آقا! ما
سوال شما را دقیقا ترجمه میکنیم. لطفاً سوالتان را جزء به جزء بفرمایید تا ترجمه
کنیم. اگر خواستند جواب میدهند و اگر نخواستند جواب نمیدهند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> هدفتان از آمدن به ایران غیر
از دیدن آثار باستانی چیست؟ آی شما از شرایط اجتماعی موجود در این کشور آگاه هستید
که آمدهاید؟ و چه تلاشی در این مدت کوتاه میخواهید برای شناخت فضا و اتمسفر ایران
بکنید؟<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یونسکو:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> من معتقدم که کاشیکاریها و
ابنیه و آثار باستانی حایز اهمیت فوقالعادهای هستند، آثاری که تمدنهای گذشته از
خود به جا گذاشتهاند و اگر ما این آثار را دوست نداشته باشیم مفهومش این است که انسانها
را دوست نداریم. من با کمال اشتیاق به ایران آمدهام تا شما را بشناسم و تا حدودی
از آثار باستانی افتخارآمیز شما دیدن کنم، ولی فرصت کافی برای شناخت شرایط اجتماعی
این مملکت را نداشتم، شرایطی که حتما بد هستند. زیرا شرایط تمامی اجتماعات بد
هستند و من هیچ اجتماع قابل قبولی را نمیشناسم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> اولا به نظر من کاشیکاریها در
مقابل انسان در درجه دوم اهمیت قرار دارند. یعنی شما میبایست اول به خاطر شناخت
مردم ایران به اینجا میآمدید و بعد به خاطر آثار باستانی. دوما به دعوت سازمانی
مثل سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران مسلما شما نمیتوانید مردم ایران را بشناسید،
آن هم با آمدن به یکی دو جا مثل انجمن فرهنگی ایران و فرانسه که فضایی کاملا شبیه
فرانسه دارد و احتمالا به یکی دو جای دیگر مثل دانشگاه تهران. بنابر این، اینکه میگویید
من آمدهام مردم ایران را بشناسم دروغ محض است.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یونسکو:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> ما عمیقا هیچ کس را نمیشناسیم،
ولی من میگویم انسانی که کاشیکاری نمیکند، انسانی که شعر نمیگوید، انسان نیست.
کاشیکاریهایی که شما به مسخره گرفتهاید اثر انگشت و شواهد انسانیتی است که من
به خودم اجازه میدهم آن را دوست داشته باشم و تحسین کنم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> آیا گذشته برای شما اهمیت بیشتری
از حال دارد؟<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یونسکو:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> زمان حال امتداد گذشته است و
آدم نمیتواند زمان حال را بدون شناخت زمان گذشته بشناسد و آنچه در ابنیه و آثار
نبوغآمیز حایز اهمیت فوقالعاده است و شما به آن احمقانه تف میکنید این است که این
آثار به ما امکان میدهد که انسانیت را بشناسیم، انسان را بشناسیم و ما را یاری میدهد
که وحدت انسانی را بشناسیم. یعنی که یک انسان بدون فرهنگ و بدون شناخت گذشته، هیچ
کاری نمیتواند برای زمان حال انجام دهد. در تمام اجتماعات انقلابی که خودشان را
انقلابی فرض کردهاند، تمام بناهای تاریخی با عشق و تقدیس نگهداری میشود. بروید
روسیه را تماشا کنید. بروید چکسلواکی و لهستان را ببینید.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> خواهش میکنم برایشان کاملا توجیه
بفرمایید که قصد دوست ما از گفتن این مطلب این نبود که ما به فکر کاشیکاریها و
آثار باستانی خودمان نیستیم. ما برای آنها خیلی ارزش قائلیم و به آنها افتخار میکنیم.
ولی ما میگوییم کاشیکاریها در مرحله دوم اهمیت قرار دارند. اول باید ما را
بشناسید و بعد آثار تاریخی ما را.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یونسکو:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> این هم برای خودش روشی است.
آثاری که شما به آن اشاره میکنید گویاترین معرف انسانیت، انسان و فرهنگ است. اما
ما راجع به این مسایل گفتگو نمیکنیم، یعنی فرصت آن را نداریم. فکر میکنم دنیا رو
به بهبود است، آنچه در نزد شما تاسفانگیز است جای دیگر هم تاسفانگیز است؟ من به
شخصه شاهد تجربه چندین انقلاب بودهام که به نام آزادی، برادری، برابری و عدالت،
استبداد را مستقر کردهاند و استثمار انسان بر انسان را بیش از گذشته دامن زدهاند.
ولی بهتر بود که ما گفتگو را محدود میکردیم. من تخصصی در زمینه این سوالات ندارم.
یعنی مثل دیگران تا حدودی این مسایل را میشناسم. من یک مرد تئاتر هستم و نیامدهام
در مملکت شما انقلاب کنم و یا از وقوع آن جلوگیری کنم. این داستان مربوط به شماست
و تنها به شما. شما همهتان دارید مرا با انگشت نشان میدهید، گویی که من تنها
گناهکار و تنها مسوول بدبختی تمامی اجتماعات بد دنیا و اجتماع بد شما هستم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> آقای یونسکو فرمودند که من پوچ
نیستم و پوچ نمینویسم. شما اگر مرا پوچ میدانید بدانید و بعد در عین حال در
انتهای گفتگویشان میگویند که من خودم را مطرح میکنم. درون خودم را برای
تماشاگرم تصویر میکنم. من میخواهم از ایشان بپرسم آیا تا به حال شده است بروند
در تئاتری بنشینند که یکی از آثار خودشان اجرا میشده است و خودشان با تماشاگرشان یک
لحظه احساس مشترک داشته باشند؟<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یونسکو:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> گاهی بلی؛ گاهی نه. بستگی دارد.
تماشاگر خوب هست و تماشاگر بد. در سال 1952 یکی از نمایشنامههایم را در بلژیک به
اجرا گذاشتند و در پایان، تماشاگران قصد داشتند بازیگران را سنگسار کنند. دقیقا به
این علت که نمایشنامهای که بازی میشد به نظرشان انقلابی جلوه میکرد. انقلابی به
لحاظ زبان. زیرا زبان است که به روحیات شکل میدهد و زبان است که در انتها انقلاب
را ایجاد میکند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> آنچه را که زبان تئاتر شما برای
تماشاگر شما به ارمغان میآورد آیا چیزی نیست که از تماشاگر جدا باشد؟ و آیا این
عامل آن سنگ پراندن نبوده است؟ و نه تنها بدی تماشاگر؟<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یونسکو:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> گوش کنید! به نظرم میآید که
شما حرفهای مرا نفهمیدهاید. از همان اول به شما گفتم اگر جمعیتی در تئاتر هست،
اگر شما آمدهاید و اینجا حضور دارید، اگر شما نوشتههای مرا میخوانید، بالاجبار
برخوردی وجود دارد و آنچه مرا برای جوانان امروزی دلواپس میکند، پیری فکری آنها
است و استواری مریض گونه آنها در مورد تجربیات تلخ نابسامان تاریخی.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">س:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> من جوابم را دقیقا نفهمیدم.
ارتباطی را که ایشان میخواهند فقط از ترکیب کلمات و جابهجا کردن آنها با من
تماشاگر برقرار کنند یک ارتباط صادقانه نمیتواند باشد. چرا که من به تجمل احتیاج
ندارم. من به سرگرمی احتیاج ندارم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یونسکو:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> بدا به حال شما!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p></div><p><br /> </p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-81118367889377627282021-08-19T17:30:00.002+04:302021-08-19T17:30:11.118+04:30لحظه آفرینش مرگ<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><iframe allowfullscreen='allowfullscreen' webkitallowfullscreen='webkitallowfullscreen' mozallowfullscreen='mozallowfullscreen' width='320' height='266' src='https://www.blogger.com/video.g?token=AD6v5dxdVdckxGfgZUo-VMuMA-fYt3ndnJG8qyHoykbmmA1_zEpJtc_bv0ZqJPeWk__EisvYUuKDj__V7vyu5iqRCw' class='b-hbp-video b-uploaded' frameborder='0'></iframe></div><br /> <p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">کلیپ پیوست
این پست، یک عاشقانه تراژیک است که شاید آن را با صدای «عارف» شنیده باشید. متن
شعر، لحظه سوزناک جدایی عاشق و معشوق است، اما ما دلیل این جدایی را متوجه نمیشویم.
ظاهرا نه تنها عاشق از صمیم قلب معشوق را دوست دارد، بلکه چشمان اشکبار معشوق نیز
از دوجانبه بودن این عشق حکایت میکند. بدین ترتیب، شاید دهها سال است که این
ترانه خوانده و شنیده شده باشد، بدون اینکه مشخص شود دلیل این جدایی چیست. دلیلی
که شباهتی عجیب به یک ترانه ماندگار دیگر دارد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ترانه
معروف «مرا ببوس» با صدای «حسن گلنراقی» در خاطره ایرانیان ماندگار شده است؛ در زیبایی
ترانه و اجرای آن شکی نیست، اما شاید یکی دیگر از عوامل شهرت و محبوبیت ترانه، برخی
حواشی و روایتهایی حول آن باشند. ادعاهایی مبنی بر اینکه این عاشقانه تراژیک پیوندی
با کودتای ۲۸ مرداد دارد و از زبان افسری سروده شده که به دست کودتاگران سال ۳۲
اعدام شده است. گویا این روایتها معتبر نیستند و من هم تخصصی در صحتسنجی دقیق آنها
ندارم، نکته مهم برای من فقط شباهت موضوع آن با ترانه پیوست است: باز هم یک وداع
تلخ میان عاشق و معشوق که همچنان دلیل آن مشخص نبوده، اما وقتی روایتهای مربوط به
اعدام و کودتا از راه رسیده، به شدت به دل مخاطب نشسته است؛ در واقع، این روایتها
توانستهاند به سوال مهم «چرا از هم جدا میشوند؟»، پاسخ تراژیکی بدهند که روح
شاعرانه و عاشقانه ایرانیان را به نوستالژی مقاومت در برابر کودتا و استبداد پیوند
میزند. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بدین
ترتیب، شاید ترانه قدیمی جناب عارف هم میتوانست سرنوشت و شهرت به کلی متفاوتی پیدا
کند، اگر نام شاعر آن و در نتیجه، بهانه سرودناش زودتر مشخص و معروف میشد؛ چرا
که «انوش صالحی» در کتاب بسیار خواندنی و محققانه «مصطفی شعاعیان و رمانتیسم
انقلابی» به نقل از «اصغر منجمی» از دوستان نزدیک شعاعیان مدعی میشود که شاعر اصلی
این ترانه، شعاعیان، این چریک نامآشنای دهه پنجاه بوده است. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به روایت
صالحی، مصطفی این شعر را در سال ۱۳۴۹ و زمانی که قصد داشت از معشوق خود جدا شده و
قدم در راه مبارزه مسلحانه بگذارد سروده است و جالبتر اینکه گویا از منجمی خواسته
تا این راز را فاش نکند. از این نظر شاید پیمانشکنی جناب منجمی شبیه به عهدشکنی
«ماکس برود» دوست مورد اعتماد «کافکا» باشد که بر خلاق قولی که به او داده بود
آثارش را نسوزاند. به هر حال گمان میکنم این روایت، حداقل یک پاسخ قابل قبول به
متن شعر میدهد و با چنین رویکردی اگر دوباره به سراغ ترانه برویم، این لحظه وداع
سوزناک حس و حال متفاوتی به خود میگیرد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">این یادداشت
کوتاه با این مقدمه متفاوت، بیشک فرصتی برای تحلیل مبارزات چریکی علیه رژیم پهلوی
نیست. نقد و نگاه من هم به ویژه به چپگرایی چریکها و حتی روشنفکران دهه پنجاه به
جای خود باقی است؛ اما با توجه به ارادت و علاقه ویژهای که به شخصیت دوستداشتنی،
صادق و انسانی مصطفی شعاعیان دارم، در مرور سرگذشت تراژیک او، لحظه سرودن این شعر
را بزرگترین نقطه عطف، و البته نقطه سقوط میدانم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به باور
من، والاترین و اصلیترین هدف مبارزه علیه استبداد، قطعا دفاع و گرامیداشت زندگی
است. به تعبیر زیبای میرحسین در بیانیه شماره ۱۳، «مبارزه امری مقدس است، اما دائمی
نیست. آنچه دائمی است زندگی است». بدین ترتیب، چه بهتر که این امکان را فراهم کنیم
که بتوانیم مبارزه را به زیست روزمره خود پیوند بدهیم و به قول معروف «مبارزه را
زندگی کنیم». اما اگر به هر دلیلی، یک زمانی احساس کردیم که میان مبارزه با زندگی
تضادی وجود دارد که باید یکی را انتخاب کنیم، این زندگی نیست که باید قربانی
مبارزه شود.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">فارغ از
تمامی تحلیلهای نظری و تاریخی، به نظرم میتوان ایراد کار مصطفی شعاعیان و بسیاری
از همنسلهای او را در همین بزنگاه و در همین انتخاب خلاصه کرد: «جایی که زندگی
را به قصد مبارزه ترک گفتند». یعنی دقیقا در لحظه آفرینش همین شعر، لحظهای که
زندگی مرد و مرگ آغاز شد.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-66603179276914093322021-08-19T17:28:00.004+04:302021-08-19T17:28:25.552+04:30خشمگین از اختناق، ترسان از انقلاب!<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhM6TF9qGUjIA-kuiPIWGHqdmpAsHkaCBEbehXQWZvZtSe3zk8BPUSByHTiwNvZD9yWCEKP992F3r-jrsmDp-JPI3A6amCZcC8umyhvtNP8kRClhPXTLjGGVTBJquZBrc7BYFswx0qdqlw/s520/photo_2021-07-09_16-52-35.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhM6TF9qGUjIA-kuiPIWGHqdmpAsHkaCBEbehXQWZvZtSe3zk8BPUSByHTiwNvZD9yWCEKP992F3r-jrsmDp-JPI3A6amCZcC8umyhvtNP8kRClhPXTLjGGVTBJquZBrc7BYFswx0qdqlw/s16000/photo_2021-07-09_16-52-35.jpg" /></a></div><p><br /></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">زمانی
«امیرپرویز پویان» در نقد محافظهکاری ارتجاعی جلال آلاحمد او را «خشمگین از
امپریالیسم، ترسان از انقلاب» توصیف کرد. نقد پویان، برگرفته از ذهنیت و رویکرد
مارکسیستی که داشت معطوف به طبقه اجتماعی آلاحمد بود. یک «خرده بورژوای سنتگرا»
که هرقدر از وضعیت موجود ناراضی باشد، همچنان در هراس از انقلاب سوسیالیستی، ترجیح
میدهد به عنوان یک منتقد اصلاحجوی وضعیت باقی بماند تا آنکه قدم در راه انقلاب
بگذارد.</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">البته
نه عمر جلال و نه پویان قد نداد که غلبه ارتجاع خردهبورژوازی بر انقلاب ۵۷ را ببینند.
اگر میماندند، شاید پویان هم به چشم میدید که آل احمد چطور شیفته چنین انقلابی میشد
و ای بسا آن را مدینه فاضله خود میدانست که در سیمای آیتالله خمینی تجلی یافته
است. ترسخوردگی آلاحمد از انقلاب، آنگونه که پویان به درستی تشخیص داده بود، نه
از خود انقلاب، بلکه از نیروهای پرچمدار آن بود و منافع مشترکی که همچنان در پیوند
با رژیم سنتگرای وقت میدید. وضعیتی که نیم قرن بعد، بخش بزرگی از جامعه مدنی ایران
و به ویژه، جریان موسوم به اصلاحطلبی دقیقا در آن گرفتار شدند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: center;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">* * *<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اسفندماه
سال ۹۶ بهزاد نبوی در گفتگو با روزنامه اعتماد برخی جریانات اصلاحطلب را متهم کرد
که «در هدف برانداز و صرفا در روش اصلاحطلب هستند». نبوی تاکید داشت که خودش
اصلاحات را به چشم راهکاری برای تقویت و در نتیجه حفظ نظام میداند. پس از آن، علیرضا
علویتبار در مصاحبهای تصریح کرد که بلی، «من در هدف انقلابی هستم، هرچند در شیوه
رفتار اصلاحطلبام». <a href="https://etemadonline.com/content/259061/%D9%85%D9%86-%D8%AF%D8%B1-%D9%87%D8%AF%D9%81-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8%DB%8C-%D8%A7%D9%85-%D8%AF%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B4-%D8%A7%D8%B5%D9%84%D8%A7%D8%AD-%D8%B7%D9%84%D8%A8">(اینجا
ببینید)</a><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به باور
من، جدال قلمی اما غیرمستقیم آقایان علویتبار و نبوی، عریان شدن یک «سوءتفاهم
بزرگ» ۲۰ ساله بود. بخش بسیار بزرگی از حامیان جنبش اصلاحات در دهه هفتاد، همواره
در پس ذهن داشتند که هدف این جریان «دموکراسیخواهی» در معنای واقعی آن است که از
مسیر گذار از نظام مبتنی بر «ولایت فقیه» خواهد گذشت؛ اصلاحطلبی، صرفا یک «روش»
گام به گام و مسالمتآمیز برای همین هدف بود. در همان زمان اما، بخش دیگری از
اصلاحطلبان (که اتفاقا دست بالا را در نمایندگی سیاسی این جنبش داشتند) خود را نه
نیروهایی برای گذار از حکومت فعلی، بلکه کارگزاران تثبیت و تقویت آن میدانستند. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">این
سوءتفاهم بزرگ، در چندین بزنگاه به تقابلهای عجیبی انجامید که بیشک واقعه ۱۸تیر
۷۸ نخستین آن بود. جایی که ارشدترین نیروهای اصلاحطلب عملا نشان دادند که خود را
بیشتر به حاکمیت موجود نزدیک میدانند تا دانشجویان یاغی با سودای ناگفته براندازی!
سالها بعد این شکافها در جنبش سبز تعمیق شد و به باور من، سرانجام در وقایع سال
۹۸ به یک گسست کامل انجامید. انتخابات ۱۴۰۰، دیگر هیچ پیام جدیدی نداشت بجز اعلام
رسمی و عمومی شکاف میان نیروهای خواستار گذار از نظام فعلی، با هوادارن حفظ آن. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">مخالفان
«براندازی در هدف و اصلاحطلبی در روش»، درست به مانند آل احمد در اواخر دهه ۴۰،
هرچند در ظاهر منتقد وضعیت حکومت هستند، اما در عمل منافع و احتمالا خاستگاه خود
را بیشتر به حاکمیت فعلی نزدیک میدانند تا احتمالاتی که به عنوان جایگزینهای
دموکراسیخواهی مطرح میشود. اینان مصادیق آشکار «خشمگین از اختناق، ترسان از
انقلاب» هستند و توجیهاتی از جنس هراس از خشونت، ترس از سوریهای شدن، تلاش برای
کاهش هزینه و یا ضرورت حرکت گامبهگام را صرفا به عنوان سرپوشی در پنهان سازی یک
واقعیت قطعی به کار میبرند: «اینکه خواستار حفظ نظامی غیردموکراتیک، غیرسکولار،
غربستیز و مدنیت گریز هستند».<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">با چنین
نگاهی، اصلاحطلبی و اصولگرایی به هیچ وجه دیگر توضیح دهنده هیچ شکاف معناداری در
فضای سیاسی و اجتماعی جامعه ایرانی نیستند. تنها شکاف معنادار و اصیل فعلی، شکاف میان
«براندازها» با «حامیان و مدافعان حاکمیت فعلی» است. هرچند که اردوگاه کلان
براندازها، خودش به طیفهای بسیار متنوعی تقسیم میشود که ناشی از تنوع در «روش» و
نه «هدف» هستند. سخن گفتن از ضرورت تدبیر راهکارهای کاهش خشونت، کاهش هزینه و
البته حفظ تمامیت ارضی کشور، بیشک در دل اردوگاه براندازی یک ضرورت و اولویت است،
اما صرفا به عنوان یک «هماندیشی اجرایی» که هیچ فصل مشترکی با بهانهجوییهای نیروهای
حافظ و هوادار نظام فعلی ندارد. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">از این
پس نیز به نظر میرسد هیچ نیرو یا چهره سیاسی نمیتواند بدون روشن کردن نسبت خود
با شکاف واقعی «براندازی» وارد گفتگو در سطوح پایینتر حول «روشها» و موانع و
خطرات باشد و طبیعتا نیز نمیتواند خود را در ردیف دموکراسیخواهان و حتی توسعهگرایان
معرفی کند. هویتخواهی سیاسیون در مرزبندی با «براندازی» بیتردید در گوش جامعه
فقط و فقط به یک معنا ترجمه خواهد شد: «دفاع از نظام حاکم و توجیه و تداوم وضع
موجود».</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><p>
</p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-78064426870271438042021-07-09T17:21:00.002+04:302021-07-09T17:21:17.863+04:30در تقدم هدم سیاست بر هدم جمهوریت<p> </p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEixYHYgna-_u883L_If6q8AQoD49VWxejs2wfz1hrXpzpcgaG-7FuovPKVS0WlcehHpO3FP9s8W_mHBJ989KPr2QPgcML41PWFvet31WhXlrvsS-t8ve1vs1dLDM51Hvp0b1Ab7KTrF7tM/s520/photo_2021-06-14_23-58-12+%25281%2529.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEixYHYgna-_u883L_If6q8AQoD49VWxejs2wfz1hrXpzpcgaG-7FuovPKVS0WlcehHpO3FP9s8W_mHBJ989KPr2QPgcML41PWFvet31WhXlrvsS-t8ve1vs1dLDM51Hvp0b1Ab7KTrF7tM/s16000/photo_2021-06-14_23-58-12+%25281%2529.jpg" /></a></div><br /><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">تصور کنید
که مثلا تونی بلر در انگلستان پس از شکست حزب کارگر در انتخابات بگوید: «دلیل شکست
حزب ما این بود که مردم اشتباه کردند»! این صحبت ممکن است از روشنفکر نقادی چون
«نوام چامسکی» در نقد رفتارهای اجتماعی پذیرفته باشد، اما اینکه یک جریان سیاسی
مدعی شود دلیل شکست انتخاباتی من «اشتباه مردم» بوده، با دو اصل در تناقض است:<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اصل
نخست، خود مفهوم دموکراسی که سیاستمداران را نه «ولی» و «قیم» مردم، بلکه نمایندگان
آنها قلمداد میکند. اندیشه اصلاحطلبان انتخاباتی، نسخه تضعیف شده راس حکومت
هستند که مردم را «رعیت» قلمداد میکنند و به جای اینکه جایگاه خودشان را در نسبت
با مردم بسنجد، مردم را با معیار نزدیکی و دوری به خود گمراه یا با بصیرت میخوانند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اصل
دوم، مفهوم خود سیاست است؛ جایی که وظیفه فعال سیاسی کسب حمایت برای راهکارهای
خودش است. عجیب است کسانی از این تنها وظیفه سیاسیشان عاجز باشند و همچنان احساس
کنند باید در جایگاه طلبکار و حتی آموزگار عمومی قرار داشته باشند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">تکرار
روایت «اشتباه مردم در انتخابات ۸۴» که دوباره ورد زبان حضرات شده از بارزترین
مصادیق همین وضعیت است. البته حتی بدون فهم دو اصل قبلی هم شاید میشد از حضرات
پرسید که: چطور وضعیت فعلی، محصول بسیج عمومی در انتخابات ۹۲ و ۹۴ و ۹۶ نیست، اما
ناگهان مربوط شده به انتخابات ۸۴؟ یعنی این وسط کلا کارنامه ۸ ساله حضور حضرات در
قدرت و فرمانبری مردم از پیام «تکرار میکنم» بلاموضوع شده، «اشتباه مردم» در سال
۸۴ اثرات تازه خودش را بروز داده؟ <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">مساله
اما به نظرم اصلا این استدلالها نیست. چون اینها بحثهایی در زمین «سیاست» هستند
اما ما با وضعیت «هدم سیاست» مواجهیم. غلامحسین کرباسچی در مناظره کلابهاوسی با زیدآبادی،
با لحنی تحقیرآمیز میگفت: «اگر حزب ما دفتر نداشت شما کجا تشریف میبردید افاضه
کنید؟» مفهوم «سیاستورزی» را در اندیشه آقای کرباسچی و دوستان کارگزارانی میشود
از اوج وعدههایشان دریافت: «تورم ما کمتر است». یعنی سقف درک ایشان از سیاست به
اندازه «انتصاب مدیر اجرایی موفق» است؛ تازه اگر همین هم بود خوب بود، چون بعید
است در هیچ کجای جهان به مدیری که سمتاش را بدون توجه به اختیارات کافی برای اجرای
تعهداتش قبول میکند بگویند «مدیر موفق».<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">معلوم نیست
آنها که نکته قوت نامزدشان را حمایت از </span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">FATF</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span> اعلام میکنند ما را به ریشخند گرفتهاند یا واقعا نمیفهمند که
اگر به اختیار دولت بود، حسن روحانی خیلی زودتر آن را تایید کرده بود و اگر به نظر
آن حضرت باشد در دولت رییسی هم میتواند اجرایش کند. به هر حال، با چنین خوانشی باید
گفت دستاوردهای یک برنامهنویس ساده که میتواند نرمافزاری برای بهبود یک کارکرد
اجرایی بنویسد در مقایسه با کل تشکیلات حزب کارگزاران مصداق «نلسون ماندلا» را
دارد! شاهدش همین صحنه کمدی/تراژیک که خود حضرات در نهایت مجبور شده بودند به جای
دفتر احزابشان در اتاقهای کلابهاوس «افاضه» کنند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ضرورت
پرداختن به «هدم سیاست» پیش از «هدم جمهوری» همین است که سیاستورزی، ابزار رسیدن
به جمهوریت است و کارکرد آنانکه شیوه سیاستورزی را بدین حد مبتذل کردهاند دقیقا
<a href="https://t.me/divanesara/1388">«خلع سلاح عمومی»</a> است. البته سعی میکنند چنین کارکردی را با رنگ و لعاب «پرهیز از
انفعال» تزیین کنند اما از نگاه من، بالاترین انفعال سیاسی آن است که برای خلاصی
از دشواریهای سیاستورزی واقعی، معنای سیاست را به قامت ترسخوردگی محافظهکارانه
خود تقلیل دهیم!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">هدف دیگر
جریان انتخاباتگرا از این «هدم سیاست»، فرار به جلو از جایگاه پاسخگویی به طلبکاری
است. یعنی همان کاری که با ماجرای انتخابات ۸۴ کردهاند. بهترین شیوه برای شانه
خالی کردن از زیر بار مسوولیت رویکرد شکست خورده سالهای اخیر، همین است که با
اصرار مشدد بر تکرار همان رویه غلط همچنان مدعی باقی ماند. به قول معروف «دست پیش
را بگیر تا پس نیفتی».<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در نقطه
مقابل این رویکرد، تحریم انتخابات میتواند سرآغاز یک مواجهه «سیاسی» با بحران وضعیت
کشور است. به باور من، بازگشت به روند سیاستورزی همراه با مقاومت، تنها از مسیر یک
«نه» بزرگ آغاز میشود. اینکه تاکید کنیم نسخهای که حضرات انتخاباتگرا برای ما پیچیدهاند،
نه درمان این وضعیت، بلکه دقیقا اصلیترین عامل آن است. ما با تحریم خود نخستین
قدم برای توقف این روند «هدم سیاست» را بر میداریم تا پس از آن به جبران «هدم
جمهوریت» هم امیدوار شویم.<o:p></o:p></span></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-82922038250112497622021-07-09T17:08:00.003+04:302021-07-09T17:12:46.266+04:30رییسیهراسی هم مشروعیت میخواهد!<p> </p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhokLXNQq41tuN06-3LrOMRVzIlgJUn_DQo5-c7eeyDWHP3Vg3jMNscSnox4J0fJ9FqrG5cx21xGGC0OM3cW7XAoEBBLU4-8jEmnOplhYGlg6G-JZIjafstEKXjveFvNNSf2jEMxB4wM2w/s520/photo_2021-06-11_23-47-00.jpg" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhokLXNQq41tuN06-3LrOMRVzIlgJUn_DQo5-c7eeyDWHP3Vg3jMNscSnox4J0fJ9FqrG5cx21xGGC0OM3cW7XAoEBBLU4-8jEmnOplhYGlg6G-JZIjafstEKXjveFvNNSf2jEMxB4wM2w/s16000/photo_2021-06-11_23-47-00.jpg" /></a></div><br /><p></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در یکی
از اتاقهای «کلابهاوس» که آقای تاجزاده در حضور چندین هزار نفر به پرسشها پاسخ
میدادند، فرصت سوال به یکی از هوادارن آقای رییسی رسید. استدلالی که کرد مربوط به
اعدامهای سال ۶۷ بود و توضیحی داد که شاید بارها شنیدهاید. اینکه آن افراد محارب
بودند و دستشان به خون هزاران ایرانی آلوده بود و با دشمن خارجی متحد شده بودند و
چه و چه. یعنی یک استدلال شخصی نبود؛ منطقی بود که حامیان آن اعدامها در تمام این
سالها به عنوان مانیفست دفاعی از عملکرد خود اقامه کردهاند. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">در آن
مورد خاص، خوشبختانه من شاهد بودم که آقای تاجزاده خیلی صریح و قاطع واکنش نشان
داد و بدون هیچ لکنتی توضیح داد که این دست رفتارهای سیستماتیک چطور «جنایت محض»
محسوب میشوند و ابدا نمیشود آنها را در قالب توجیهاتی از جنس «برخی تندرویها» یا
«رعایت نشدن برخی ترتیبات اداری» تخفیف داد. قطعا نزدیکان آقای تاجزاده فایل صوتی
آن جلسه را دارند و اگر خودشان بخواهند این بخش را میتوانند منتشر کنند. بحث من چیز
دیگری است.</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">این
روزها که مدافعان پر و پا قرص صندوق، انبان استدلالشان از همیشه تهیتر است، بار
دیگر به سیاست همیشگی هراسافکنی از جناح مقابل روی آوردهاند و طبیعتا «رییسی
هراسی» فعلا بهترین گزینه است. حضرات خیلی هم ساده استدلال میکنند که اگر چهار
سال پیش کسی به صورت «رای سلبی به رییسی» تصمیم به حضور در انتخابات گرفته، منطقا
باید این دوره هم همان رفتار را تکرار کند وگرنه دچار تناقض شده. من اما میخواهم یادآوری
کنم که در این ۴ سال گذشته اتفاقات دیگری هم افتاد که شرایط را به کلی دگرگون کرد.</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">اول بگویم
که از نگاه من، فاجعه کشتار ۶۷ محصول تصمیم شخصی و یا جنون آنی یک نفر و دو نفر
نبوده که همه چیز را در این اشخاص خلاصه کنیم. کشتار۶۷، فراتر از تصمیم اشخاص،
محصول یک جور منطق و یک جور رویکرد رفتاری بود که مجاز میدانست مخالفان و رقبا و یا
احتمالا کسانی را که «دشمن» میدانست به هر طریق ممکن از سر راه بردارد، و حامیاناش
هم کسانی هستند که هرچند در آن وقایع نقشی نداشتهاند اما دقیقا بر همین شیوه
رفتاری مهر تایید میزنند و این استدلال را تکرار میکنند. پس تنها کسانی مشروعیت
انتقاد از آن فاجعه را دارند، که دقیقا در نقطه مقابل این منطق غیراخلاقی و این شیوه
عمل سیاسی رفتار کرده باشند؛ توقعی که بسیاری از مدعیان این روزهای «رییسی هراسی»
برآورده نکردند.</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">من به یاد
میآورم که در کشتار آبان ۹۸، چه کسانی شبانهروز فعالیت میکردند که معترضان را
متهم به «خشونت» کنند و بدین ترتیب آب به سیمای آن جنایت بریزند و همه چیز را در
سطح «ما هم به شیوه عمل انتقاد داریم» تخفیف بدهند. من کسی را به یاد دارم که از
آن طرف جهان برایمان گزارش میکرد تلفن زده و بستگانش در تظاهرات حضور ندارند که
معترضان را از هویت انسان عادی خارج کند!</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">من
فهرست بلند بالایی از به ظاهر «روزنامهنگاران» را میشناسم که تمام تلاششان را
برای توجیه قتل همکارشان (روحالله زم) به کار گرفته بودند و استدلال میکردند که
او راهنمای ساخت کوکتل مولوتوف را در کانالاش منتشر کرده. (انصافا اتهاماتی که
بانیان ۶۷ به قربانیانشان میزدند دهها مرتبه جدیتر از این نبود؟)</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">من خودم
شنیدم که سرسلسله پروژهبگیرهای انتخاباتی استدلال میکرد که ترور سعید حجاریان نتیجه
منطقی عملکرد خودش بوده!</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">و من با
گوشهای خودم از زبان خانمی که مدعی پیشینه «چریکی» بود شنیدم که همین هفته پیش
تلاش میکرد به دیگران ثابت کند که قربانیان آبان با تحریک خبرگزاری فارس به خیابان
ریختهاند! و واقعا توقع داشت بقیه با شنیدن این استدلال نتیجه بگیرند که «خب
اشکالی ندارد که قتلعام شدند»! و وقتی استدلالش افاقه نکرد گفت «واقعا که این
آبانیها همهاش ضرر بودند». (دقیقا واژه به واژه همین را گفت)</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">دوستان
عزیز، رییسی هراسی هم یک سر سوزن مشروعیت میخواهد. شما نمیتوانید چهار سال تمام،
بر تلی از اجساد قربانیان دقیقا همان استدلالهایی را بیاورید که وقیحترین حامیان
کشتار ۶۷ هم با شرم و لکنت به زبان میآورند، اما سر بزنگاه که رسید مدعی شوید
مردم باید از ترس رییسی به حرف شما گوش کنند. اگر هراسی برای ما وجود داشته باشد
(که قطعا دارد)، اگر ترس و نفرتی از جنایت و توجیه جنایت داشته باشیم (که قطعا داریم)،
دهها مرتبه بیش از شخص رییسی و حامیان او که شاید هیچ خاطرهای هم از وقایع سال
۶۷ نداشته باشند، از تک تک شماهایی ترس و نفرت داریم که هنوز از دهانتان و نوک
قلمهایتان بوی عفن جنایت تراوش میکند.</span></p><p></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com1tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-25155494854306158752021-07-09T17:06:00.002+04:302021-07-09T17:06:15.977+04:30چرا همتی را بزرگترین خطر برای دموکراسیخواهی میدانم؟<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgMhys6SG0L54AVP45ENVUPblAxEeoBYoIPbjLAzQkvHuHuhcOXotrddmE5hbavAyRdD90u_cAca3j1BnU_0G63Jx7F89ZPgBAtxQZ-HV1AQjhT8q5NiJzQ2mmxIBMISuUIE1aAt2La68w/s520/photo_2021-06-09_21-07-40.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgMhys6SG0L54AVP45ENVUPblAxEeoBYoIPbjLAzQkvHuHuhcOXotrddmE5hbavAyRdD90u_cAca3j1BnU_0G63Jx7F89ZPgBAtxQZ-HV1AQjhT8q5NiJzQ2mmxIBMISuUIE1aAt2La68w/s16000/photo_2021-06-09_21-07-40.jpg" /></a></div><br /> <p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در آستانه
انتخابات ۹۲، تحلیل من و برخی دوستان این بود که جنبش سبز، بلوغ نهایی جنبش
اصلاحات است، جایی که جنبش به صورتی اجتماعی درآمده و اصلاحات را در فرم جامعهمحور
خود دنبال میکند؛ اما با توجه به تحریمهای بینالمللی و فشاری که بر جامعه وارد
شده بود، گمان میکردیم شرکت در انتخابات و جلوگیری از انتخاب جلیلی یک اولویت
کوتاه مدت است. امید ما این بود که هرکسی بجز جلیلی رییس جمهور شود تا در توافق با
غرب فشار تحریمها را از دوش جامعه کم کند؛ ما هم در فضای مساعدتری جنبش خود را پی
بگیریم. هر دو وجه این تحلیل اما در عمل شکست خورد!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">خوشبینی
ما در توقف رویکرد تقابلی با غرب فقط یک توهم بود. تمام ماجرای «نرمش قهرمانانه»
در یک تغییر تاکتیک از سیستم تدافعی هستهای به سیستم تهاجمی «عمق استراتژیک»
خلاصه میشد. روزی که حضرت لازم میدید، حتی به موازات دولت احمدینژاد هم
مذاکرات را کلید میزد و روز دیگر که اراده کرد، دولت حسن روحانی هم نتوانست جلوی
«غلبه میدان بر دیپلماسی» را بگیرد؛ اما شکست بزرگتر برای ما در وجه سقوط گفتمان
دموکراسیخواهی بود.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">روحانی
قصد نداشت تا قیامت گزینه نیابتی باقی بماند. بر دوش جنبشی اجتماعی از نردبان قدرت
بالا رفت و بلافاصله درصدد تثبیت گفتمان محافظهکارانه خود برآمد. شبکههای اجارهای،
فقط تا پیش از کسب قدرت برای ما استدلال میکنند که «بد» بهتر از «بدتر» است. همینها
به قدرت که میرسند مدعی میشوند اصلا «خوب» همان است که ما هستیم و هرچه جز این
تندروی و «ویرانیطلبی» است! این واقعیت اصلاحطلبیِ هراسان از مردم و بیزار از خیابان
است که آرای مردم را فقط پای صندوق محترم میداند و پس از آن خودش را نه وکیل و
نماینده، که سرپرست، معلم و حتی «مبصر» جامعه میبیند.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">امروز
هم، طبیعتاً هرکسی بر پایه تحلیلی که از وضعیت کشور دارد فرصتها و تهدیدها را
شناسایی و معرفی میکند. برخی مدعی هستند بزرگترین خطر فعلی پیروزی آقای رییسی و
افزایش سرکوب و خفقان است. من اما به یاد میآورم که وقتی پای کشتار رسید، روحانی
و رییسی و لاریجانی یکی شده بودند؛ وزیر کشور دولت اعتدال بود که میگفت «به پا هم
زدیم» و رییس فراکسیون اصلاحات روزه سکوت گرفته بود. در سرکوب عریان تودههای مردم
که برسد، رییسی و همتی و روحانی تفاوتی ندارد. تفاوتی اگر وجود داشته باشد، صرفا
حاشیه امنیتی است که دولتها برای وابستگان و رانتخوارهای خود درست میکنند.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">اما در
وجه گفتمانی، دغدغه اصلی من، همچنان جریان دموکراسیخواهی است. با این دغدغه، تهدید
اصلی، خطر افزایش بگیر و ببند نیست. حتی اگر فرض بگیرم که ادعای حضرات درست باشد و
پیروزی رییسی به افزایش سرکوب بینجامد، این سرکوبها صورت مساله دموکراسیخواهی
است و نه عامل تضعیف و نابودی آن.</span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">گفتمان
دموکراتیک را آن جریانی به نابودی میکشاند که صراحتا از پیشنیاز «اقتدارگرایی»
برای «توسعه اقتصادی» سخن میگوید و نمایندهاش حتی در سطح شعار و تبلیغات هم هیچ
اشارهای به ریشههای سیاسی و ساختاری بحرانهای کشور ندارد. گناه کمکاریشان را
به گردن «جنگ اقتصادی» میاندازند اما توضیح نمیدهند بدون جرات نقد کردن سیاست
خارجی چطور قرار است از این جنگ خارج شوند؟</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">من به
ادعاهای این جماعت باور ندارم. من این ادعای «توسعه اقتصادی در غیاب سیاست» را
دروغ میدانم. از رویکرد «توسعه اقتدارگرایانه» حضرات وحشت دارم. رویای متوهمانه پیادهسازی
مدل «چین اسلامی» بر ارکان یک نظام تماما توسعهستیز، هیچ سرنوشتی بجز سقوط در دام
یک «کره شمالی اسلامی» پیش روی ما نخواهد گذاشت.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">به باور
من، آنچه سبب سقوط آزاد جامعه ایرانی طی دو دهه گذشته شده، آنچه باعث شده امروز نه
تنها از نظر آمارهای اقتصادی، بلکه در تمامی شئون سیاسی، اجتماعی، نهادی و حتی
شاخصهای اخلاقیات اجتماعی احساس خطر کنیم، نه اثرات ماشین سرکوب، بلکه تن دادن به
اندیشه میانمایگی نهفته در پس ادعای «اعتدال» و رویکرد علیل «بد و بدتر» بوده
است. وقتی هر حقارت و هر زشتی غیرقابل باوری را به اسم «واقعبینی» بپذیریم، پیشاپیش
سطح توقع خود از جهان و سطح نگاه و ظرفیت وجودی خود را به چنان گندابی تقلیل دادهایم
که بیشک از دلاش وضعیتی بهتر از این در نمیآید. (حکایت «واقعبینی کلاغها» </span><a href="https://t.me/divanesara/1387" style="font-family: Tahoma, sans-serif;">را اینجا+ بشنوید</a><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">) از نگاه من، بزرگترین
پیروزی قابل تصور برای جامعه مدنی ایران در بزنگاه خردادماه ۱۴۰۰، شکست مفتضحانه
نمایندگان این گفتمان حقارتبار و خروج جامعه از این باتلاق کشنده است.</span></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-48701844511963204312021-07-09T17:02:00.000+04:302021-07-09T17:02:04.281+04:30شکست یا ابتذال؛ مساله اصلاحات فعلا همین است!<p><table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><tbody><tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiN8ZJAJoat1fe2ZLlZPXcKacX09IFxlYNW0fpXi467Mt_xajJ_on2XQM5JC3jiEY1nfquqWh3GI6SBfnQ0QWjAbhRro68zNDwsIIl4WuaUGT2lbEM2qPkZxSmFZJuvCAT9IZFliOPAu_A/s520/photo_2021-06-06_20-25-59.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiN8ZJAJoat1fe2ZLlZPXcKacX09IFxlYNW0fpXi467Mt_xajJ_on2XQM5JC3jiEY1nfquqWh3GI6SBfnQ0QWjAbhRro68zNDwsIIl4WuaUGT2lbEM2qPkZxSmFZJuvCAT9IZFliOPAu_A/s16000/photo_2021-06-06_20-25-59.jpg" /></a></td></tr><tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;"></td></tr></tbody></table><br /> </p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پرده
نخست:</span></b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> ۶ اردیبهشت
– حمیدرضا جلاییپور در مخالفت با اعلام نامزدی مصطفی تاجزاده مینویسد: «در شرایط
فعلی کنش تکنوازانه جناب تاجزاده سودمند به حال مردم و اصلاحطلبان نیست». جلاییپور
از تاجزاده میخواهد به جای «تکنوازی» به خرد جمعی نهاد اجماع ساز تمکین کند. <a href="https://t.me/hamidrezajalaeipour/9265">(اینجا+)</a><o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پرده
دوم:</span></b><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> ۵ خرداد -
جبهه اصلاحات ایران (نهاد اجماعساز) با صدور بیانیهای اعلام میکند «نامزدی برای
معرفی به مردم ندارد». <a href="https://t.me/jebheheslahat/113">(اینجا+)</a></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پرده
سوم:</span></b><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> ۱۲خرداد -
مجمع روحانیون مبارز به ریاست سیدمحمد خاتمی، با صدور بیانیهای بر تصمیم نهاد
اجماعساز مبنی بر «عدم معرفی نامزد انتخاباتی از طرف این جبهه، صحه مىگذارد و آن
را اقدامى سنجیده و در جهت پرهیز از افتادن در دامى که مهندسان انتخاباتى تدارک دیدهاند
مىداند». <a href="https://t.me/MostafaTajzadeh/38346">(اینجا+)</a></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پرده
چهارم:</span></b><span lang="FA" style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> پنجشنبه
۱۳ خرداد – حمیدرضا جلاییپور، همانکسی که تاجزاده را صرفا به دلیل ثبتنام در
انتخابات به «تکنوازی» متهم کرده بود، با رد تصمیم نهاد اجماعساز و در یک تودهنی
آشکار به بیانیه مجمع روحانیون اعلام میکند: «رای ندادن و کنارهگیری بازی در
سناریوی اقتدارگرایان است». <a href="https://t.me/hamidrezajalaeipour/9380">(اینجا+)</a></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif; text-align: center;">*
* *</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">به باور
من، صحنه مناظره اخیر، عرصه شکست تام و تمام جریان اصلاحات نبود. اصلاحطلبی
محافظهکار و صندوقمحور از نگاه شخص من در همان سال ۹۶ به بنبست قطعی رسید و این
مساله را ما همان زمان اعلام کردیم. یعنی نه پس از آنکه کوس رسوایی و شکستها از
آسمان به زمین افتاد، بلکه در همان سالی که ظاهرا یکی از بزرگترین پیروزیها رقم
خورده بود و حضرات سرمست از آرای بالای روحانی، هیچ گوش شنوایی برای شنیدن صدای
هشدار و انتقاد نسبت به وضعیت امروز نداشتند.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">مناظره اخیر
اما، درست به مانند سطحی از جنجال که امثال جلاییپور به اسم «تحلیل» به صورت
مخاطب پرتاب میکنند یک «ابتذال مطلق» بود. استراتژی همتی هم به مانند شیوه تبلیغاتی
جلاییپور صرفا بر پایه دوقطبیسازی کاذب از طریق هیاهوی بیمورد، حملات
هتاکانه</span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">و شیوه مرسوم «پروپاگاندای تبلیغاتی»
بر پایه «زیاد گویی و بلند گویی» بنا شده بود و هیچ نشانهای از وجود یک برنامه
مشخص، یک نقد واقعی به ساختار موجود و راه و مسیری برای برونرفت از انسداد نداشت.
شیوهای تماما «احمدینژادی» که البته از جانب نامزدهای طرف مقابل هم کاملا در
دستور کار قرار گرفته بود تا نشان دهند این ابتذال به صورت بنیادین در سازوکار
انتخاباتی نظام رسوخ کرده و همه را در نهایت به همان «سر و ته یک کرباسی» رسانده
که سطح رقابتشان بسیار پایینتر از حداقل استانداردهای اخلاقی جامعه است.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">بازندهها
میتوانند سربلند باشند، میتوانند حتی به فکر بازاندیشی و بازگشت باشند، اما آنها
که به چنین ابتذالی کشیده میشوند دیگر هیچ راه برگشتی برای خود باقی نمیگذارند.
اگر اصلاحطلبان همان چهارسال پیش ندای هشدار را جدیتر گرفته بودند و چشم بینایی
برای تشخیص شکست خود از پس پوستین ظاهری پیروزی انتخاباتی داشتند، شاید در این مدت
میتوانستند تغییراتی در روش و منش خود ایجاد کنند و امروز هم شانس پیروزی داشته
باشند؛ اما برای کسانی که به جای شنیدن صدای منتقد، سعی در سرکوب و بایکوت آن
داشتند، دوگانه امروز دیگر «پیروزی یا شکست» نیست. حالا بر سر دوراهی «شکست یا
ابتذال» قرار گرفتهاند.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">با این
حال، اگر بخواهیم به یک معجزه برای اصلاحطلبان دل ببندیم که شاید بخشی از این جریان
بتواند سنگبنای مسیر بازاندیشی و بازتعریف خود را بنا نهد، این انتخابات شاید آخرین
فرصتش باشد. بیانیههای مجمع روحانیون و نهاد اجماعساز ضروری بودند اما کافی نیستند.
سیاست یک بام و دو هوای اصلاحات بیش از این نمیتواند اعتماد اجتماعی را به خود
جلب کند. مردم دیگر نمیپذیرند که تمامی تناقضها و گاه مفاسد اصلاحطلبان پشت توجیهاتی
از جنس «جبهه فراگیر و متکثر» پنهان شود. هسته مرکزی اصلاحات (اگر به واقع چنین
هستهای وجود داشته باشد) برای قدم نهادن در مسیر بازاندیشی و ترمیم گفتمانی خود،
ابتدا باید از پاکسازی چهرهها و تریبونهایی شروع کند که هیچ ابا و هیچ پرهیزی از
ابتذال فعلی ندارند. اگر این جریان بتواند چنین چهرههایی را با صراحت تمام از خود
براند و پرچم اصلاحطلبی را از دست آنها خارج کند، آن وقت «شاید»، و البته فقط
«شاید» در آینده بتواند به احیای دوباره خود امیدوار باشد.</span></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-1861237131546509622021-05-12T20:11:00.000+04:302021-05-12T20:11:02.082+04:30جهل و تعصب<p> </p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj_84gol52riBCnDz0m2W6_5dyJMyO3JSAesqYenlBZ-CzjaNNx9WIgjBasa9HxoW3470v8Umj-cnQ2S7a1Bj84kqBXcuP2h_HSoJSNqSXr2zaW4D0fvgvx41ojJwEN8lzfsUQfbZYlVdk/s520/01254.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj_84gol52riBCnDz0m2W6_5dyJMyO3JSAesqYenlBZ-CzjaNNx9WIgjBasa9HxoW3470v8Umj-cnQ2S7a1Bj84kqBXcuP2h_HSoJSNqSXr2zaW4D0fvgvx41ojJwEN8lzfsUQfbZYlVdk/s16000/01254.jpg" /></a></div><br /><p></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><b>نخست:
جهل<o:p></o:p></b></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">جنگ
جهانی اول با قریب به ۱۷ میلیون کشته به پایان رسید؛ اما آتش جنگ که خاموش شد، یک
بلای طبیعی از راه رسید که بعدها به «آنفولانزای اسپانیایی» شهرت پیدا کرد. کمترین
تخمینها از قربانیان این بیماری از کل کشتگان جنگ هم بیشتر بود و برخی مجموع
تعداد قربانیان را در سراسر جهان حتی تا ۵۰میلیون نفر تخمین میزنند. دستکم در این
سالهای کرونایی شاید بهتر از هر زمان دیگر بتوانیم حدس بزنیم که همتای دیرین چطور
در تمام جهان گسترش یافته و باز هم میتوان دریافت که چطور با امکانات بهداشتی
محدود قدیمی و البته دانش و اطلاعرسانی و بهداشت ابتدایی قربانیان بسیاری گرفته
است.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">تخمین
تعداد قربانیان در ایران، با توجه به مشخص نبودن آمار و سرشماری در یک قرن پیش
دشوار است اما اعدادی از ۹۰۰ هزار نفر تا ۴میلیون نفر تخمینهای نسبتا قابل تاملی
است که ذکر شده. علاوه بر بیماری، تاریخنگاریهای پژوهشی دیگری هم انجام داده که
نشان میدهد قحطی، خشکسالی، فساد و ناکارآمدی دستگاه اداری کشور، ضعف شدید راهها
و حتی اشتباه در تغییر کاربری زمینهای کشاورزی از گندم به تریاک، عواملی بودند که
به افزایش قربانیان بیماری در ایران دامن زدند. با این حال، این پژوهشهای تاریخی
هرگز جذابیت سناریوهای «توهم توطئه» را ندارد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ذهنیتی
که در مثال عینی و ملموس کرونا مدعی میشود این بیماری از اساس یک توطئه غربی برای
نابودی «ژن ایرانی» است، طبیعتاً برای مرگ و میر یک قرن پیش هم نسخه «کار کار
انگلیسیها است». یعنی یک قرن بعد از واقعه، ناگهان تاریخنگاری حکومتی وقوع یک
«نسلکشی» در ایران را گزارش داد! تلاشهای پراکندهای هم در این سالها از جانب حکومت
برای ترویج این روایت مجعول انجام شد اما طبیعتاً هیچ پژوهشگر خردمندی آنها را
جدی نگرفت. اگر هم برای کسی ابهامی ایجاد شود خوشبختانه تاریخنگاری معاصر کشور اینقدر
غنی هست که بتواند حقیقت را دریابد. پس وقتی شخصی در سطح «محمود دولتآبادی» از تعبیر
عجیب «نسلکشی» برای ایرانیان آن دوران استفاده میکند، (<a href="https://t.me/MostafaTajzadeh/37478">اینجا+</a></span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">) دیگر جای توجیهی
باقی نمیماند. جناب استاد یا معنای سنگین «نسلکشی» را نمیداند و یا تاریخ معاصر
کشورش را به جای منابع موثق از سریالهای درجه چندم تلویزیون پی میگیرد. در هر
صورت توصیفی بجز «جهل» نمیتوان برایش سراغ کرد.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><b>دوم:
تعصب</b><o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">در زمان
همان جنگ جهانی، دولت ایران اعلام بیطرفی کرده بود اما هیچ یک از طرفین جنگ این بیطرفی
را رعایت نکردند. روسها از شمال، انگلیسیها از جنوب و عثمانیها از غرب وارد خاک
ایران شدند و آلمانیها هم که مرز مشترکی نداشتند مستشاران و جاسوسهایی را فرستادند
که به شورشهای داخلی دامن بزنند. خاک ایران، از هر جهت به عرصه «جنگ نیابتی» و
تاخت و تاز اشغالگرانی بدل شده بود که فکر میکردند «اگر در ایران نجنگند، باید
در خاک خودشان بجنگند»!</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">لازم نیست
که حتما ایرانی باشیم تا قلبمان از این تصویر تاریخی به درد بیاید. هر ناظر
خردمند و هر وجدان بیداری از تماشای سرزمینی که عرصه تاخت و تاز و جنگهای دیگران
شده متاثر میشود. عصبیت اما خرد انسان را کور و وجداناش را فلج میکند. فرد
متعصب، نه به ذات زشت و کریه جنگ، بلکه به مصلحت کوتهبینانه خود در آن مینگرد و
حتما با خود میگوید مرگ خوب است، اگر نصیب همسایه شود! بدین ترتیب، جناب استاد دولتآبادی،
با دیدن عرصه ترکتازی جنگطلبان نیابتی، به جای هیهات سردادن از نفس جنگ و تجاوز
و لشکرکشیهای فرامرزی و ابراز نفرت از تمام آنانکه خاک همسایه را در شهوت
کشورگشایی خود به توبره میکشند، در سوگ سرداران جنگافروز و نمادهای تمام عیار
همان «جنگهای نیابتی» اشک میریزد. (<a href="https://t.me/MostafaTajzadeh/37478">همانجا</a>)<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><b>سوم:
تاریخ</b><o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">همین
چند روز، انفجار تروریستی دیگری در خاک افغانستان افکار عمومی را متاثر کرد. در
زمانهای که آتش جنون و عصبیت از یکسو و شهوت قدرت و کشورگشایی از سوی دیگر تمامی
شهروندان خاورمیانه را به قربانی یک جنگ کثیف و بیانتها بدل کرده، در زمانهای که
به نظر میرسد هیچ امیدی به سیاستمداران نیست، شاید آخرین امیدها باید معطوف به اهل
هنر و ادبیات و نویسندگان میشد که قلمهایشان را برافرازند و فریاد بزنند: تمام
کنید این جنون جنگافروزی و نظامیگری را؛ اما افسوس!</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">من فقط
امیدوارم تاریخ، کارنامه هنر و ادبیات این روزهای ما را با قلم و بیان امثال دولتآبادی
ثبت نکند؛ چرا که هزاران جنگ و کشتار و خونریزی را میتوان در لابهلای برگههای
تاریخ پنهان کرد، اما تمجید و ستایش از جنگافروزی و تعظیم هنر به پای چکمهپوشان
لکه ننگی است که با هیچ آب زمزمی شسته نخواهد شد.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-11850048330605724582021-05-12T20:07:00.001+04:302021-05-12T20:07:05.631+04:30سیاستکشی<p><br /><table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><tbody><tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjalvCsorsAr4xbT2iYrbIxhyphenhyphenlJ4OyLGNhdcHaSd5m28y0LXSmiNcSHgAFik5cdmppbsIa53YY3ES6ay4SOfmuhp5Z1De3Fb6QuJDuFvqBueH3hv3YHmT9dadgB6yfT3oZJLzjtW2kWr8c/s520/photo_2021-05-08_21-05-47.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjalvCsorsAr4xbT2iYrbIxhyphenhyphenlJ4OyLGNhdcHaSd5m28y0LXSmiNcSHgAFik5cdmppbsIa53YY3ES6ay4SOfmuhp5Z1De3Fb6QuJDuFvqBueH3hv3YHmT9dadgB6yfT3oZJLzjtW2kWr8c/s16000/photo_2021-05-08_21-05-47.jpg" /></a></td></tr><tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;"></td></tr></tbody></table><br /></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"><b>نخست:</b></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">وقتی از
«انتخابات» به عنوان بارزترین ابزار تجلی «دموکراسی» سخن میگوییم، هرگز منظور آن
نیست که به واقع راه و روشی برای تجمیع تمامی نظرات شهروندان را کشف کردهایم. اصلیترین
توقعی که از این فرآیند انتظار میرود آن است که فقط «امکان» طرح نظرات متفاوت را
فراهم آورد. اینکه حتی در پیشرفتهترین نظامهای سیاسی جهان هم بخشی از شهروندان
از این امکان استفاده نکنند نافی اصل وجود این امکان نیست، اما وقتی اصل آزادی گزینهها
مخدوش شود، ولو آنکه بیشترین مشارکت شهروندان را هم به همراه داشته باشیم، ذات
مفهوم دموکراسی نقض شده است. حذف حتی یک گزینه از انتخابات، «نظام دموکراتیک» را
به یک «نظام نیمهدموکراتیک» بدل نمیکند، بلکه تمام معنای دموکراسی را از بین
برده و یکسره استبداد و دیکتاتوری به جای میگذارد.</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><b>دوم:</b><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">وقتی از
«فرصت انتخابات» سخن میگوییم، لزوما نیازی نیست که با مفهوم انتخابات واقعی و
دموکراتیک مواجه باشیم. مهم این است که ما ابزار و فرصتی برای اثرگذاری سیاسی، آن
هم با کمترین هزینه و بدون توسل به خشونت را پیدا کنیم. پس دفاع از «فرصت
انتخابات» نافی اطلاع از بیمسما شدن مفهوم واقعی انتخابات در کشور نیست. این فقط
به معنای دفاع از یک فرصت و امکان است برای «سیاسی کردن جامعه» و در نتیجه «کنشگری
سیاسی».<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">من پیشتر
در مورد مفهوم «سیاستزدایی» از جامعه و تمایز میان نیاز با مطالبه نوشتم. حالا از
دو یادداشت پیشین استفاده میکنم که بگویم فرصت انتخابات، هرچند میتواند هیچ نسبتی
با دموکراسی نداشته باشد، اما همچنان فرصتی ارزشمند است برای تبدیل انبوهی از «نیازها»ی
انباشته شده به «مطالبه» و گذار از یک جامعه سیاستزده اما غیرپولتیکال، به یک
جامعه سیاسی. در همین چهارچوب است که من حضور امثال مصطفی تاجزاده در فضای
انتخاباتی را بسیار غنیمت میشمارم و گمان میکنم خود ایشان هم دقیقا بر همین
ضرورت استفاده از «فرصت انتخابات» تاکید دارند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><b>سوم:</b><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اگر
بخواهم سخنرانی اخیر رهبر نظام را در چهارچوب تحلیل کنم، به باورم باید گفت رویکرد
اصلی ایشان دقیقا پیشگیری از هرگونه روزنه و امکان «سیاسی شدن» جامعه است. رهبری
دقیقا بر روی یکی از اصلیترین شکافهای امروز جامعه ایرانی (سیاستهای منطقهای)
انگشت گذاشته و هرگونه نقد و بررسی و مجادله بر سر آن را به یک خط قرمز بدل کرده
است. یعنی یک حریم ممنوعه که هیچ کس حق ورود به آن را ندارد تا امکان فعال شدن این
شکاف بنیادین از بین برود.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در عین
حال، ایشان انگشت اشاره را به سمت انبوهی از مشکلات معیشتی و به ویژه کارگری نشانه
رفتهاند و خواستار حل این بحرانها شدهاند. گویی که مسائل اقتصادی کشور و در نتیجه
معیشت شهروندان هیچ ارتباطی به سیاستهای منطقهای و بینالمللی و در نتیجه تحریم
و پیامدهای آن ندارد. این دقیقا همان رویکردی است که من پیشاپیش با عنوان «<a href="http://divanesara2.blogspot.com/2021/05/blog-post_9.html">تقلیلمطالبه به نیاز</a>» از آن یاد کرده بودم و همچنان ذیل مفهوم «<a href="http://divanesara2.blogspot.com/2021/05/blog-post.html">سیاستزدایی از امر سیاسی</a>»
قابل توضیح است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به نظرم
سخنرانی اخیر رهبری تکلیف روند کلی انتخابات پیش رو را مشخص کرده است. تفاوت
انتخابات ۱۴۰۰ با همتایان پیشیناش این نیست که اصل انتخابات به عنوان یک ابزار
تجلی دموکراسی بلاموضوع شده؛ چرا که این عارضه از بدو تولد نظام فعلی با ما بوده و
اتفاق جدیدی نیست. تمایز اصلی، در نابودی «فرصت انتخاباتی» و در نتیجه هرگونه
امکان «سیاسی کردن» جامعه و تبدیل نیازهای شهروندان به مطالبه است.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><b>چهارم:</b><o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بعید
است که هیچ ناظر خردمندی از هسته سخت قدرت توقعی غیر از تلاش برای خاموش نگه داشتن
فضای سیاسی داشته باشد؛ اما آنچه که از این دوره قطعا در خاطره جمعی ما باقی خواهد
ماند، عملکرد برخی از اصلاحطلبان است که عریان تر از هر زمانی نقاب از چهره
انداختند و در وحشت از «سیاسی شدن» جامعه در «فرصت انتخاباتی»، حتی نتوانستند اینقدر
درایت و صبوری به خرج بدهند که تا حذف امثال تاجزاده به تیغ شورای نگهبان سکوت
کنند. هراسان و پیشدستانه به میدان دویدند و در تخریب و سرکوب این آخرین تلاشهای
رسمی برای استفاده از فرصت انتخابات گوی سبقت را از رهبر نظام هم ربودند. (نمونه<a href="https://t.me/hamidrezajalaeipour/9265"> اینجا+</a>
و <a href="https://t.me/MostafaTajzadeh/36772">اینجا+</a>)<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">زمانی
که مهدی بازرگان در دادگاه سلطنت هشدار میداد «ما آخرین گروهی هستیم که با شما به
زبان قانون سخن میگوییم»، دقیقا به همین مساله اشاره میکرد که «وقتی درهای سیاست
بسته شود، مطالبات به نیاز و نیازها به خشم و خشمها به خشونت بدل میشوند». به
باورم، دفعه بعد که باز هم خشمها آتش شد و شرارههایش بر سر این کشور فرود آمد،
تاریخ از یاد نخواهد برد که چه کسانی برای «سیاستکشی» با هسته سخت قدرت همکاری
کردند.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><p>
</p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-4019268895472768052021-05-09T00:28:00.006+04:302021-05-09T00:28:55.358+04:30در باب تقلیل «مطالبه» به «نیاز»<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhTDzZAfrGrqoi8oUGn2hz94QLZfmhMrLy0a3_H7pYXh6R6imiXXjgXZ-_jnYsEKgUiW_EGz5O5ii4egwFlysbvQ1OC_ErRXjL0h7gDpge9rfDgh77GdCLgLv_qFIl-uM5ZzxXqQVVSikI/s520/59584+%25281%2529.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhTDzZAfrGrqoi8oUGn2hz94QLZfmhMrLy0a3_H7pYXh6R6imiXXjgXZ-_jnYsEKgUiW_EGz5O5ii4egwFlysbvQ1OC_ErRXjL0h7gDpge9rfDgh77GdCLgLv_qFIl-uM5ZzxXqQVVSikI/s16000/59584+%25281%2529.jpg" /></a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">با افزایش
فشارهای اقتصادی بر جامعه، این روزها بیشتر از هر زمانی میشنویم که «بزرگترین
مطالبات مردم اقتصادی و معیشتی است». صحبت به ظاهر معقولی است اما از نگاه من بخش
«مطالبه» قلمداد کردن دغدغههای حاضر محل تردید است. آیا مشکلات معیشتی در حال
حاضر وضعیت «مطالبه» به خود گرفتهاند؟</span></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بسیاری
از نیازهای آدمی، حتی پیش از پیوستن او به یک جامعه انسانی نیز وجود داشتهاند. نیازهای
معیشتی طبیعتاً از بارزترین این موارد هستند. تشکیل اجتماعات انسانی نیز هرچند برخی
نیازهای معطوف به زیست «گروهی» را به دنبال دارد، اما به خودی خود نمیتواند «نیازهای
مدنی» (پولتیکال) را پدید آورد. «مدنیالطبع» بودن انسان، نیازمند نوعی بلوغ و
خودآگاهی جمعی است. همان بلوغی که نیاز است که انسان را از سطح یک موجود حیوانی،
تا سر حد یک «فردیت خودآگاه» ارتقا دهد، در ابعادی کلانتر باید به شکل «خودآگاهی
جمعی» پدیدار شود تا اجتماعی از انسانهای منفرد را به یکدیگر پیوند داده و یک
جامعه/شهر/پولیس یا حتی ملت/دولت را تشکیل دهد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پیشتر
در مورد «<a href="http://divanesara2.blogspot.com/2021/05/blog-post.html">سیاستزدایی از امر سیاسی</a>» صحبت کردم. فرآیند «سیاستزدایی» (</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">Depoliticization</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>) دقیقا همان روند مخرب و معکوسی است که میتواند
انسانهای قرار گرفته در شبکه روابط اجتماعی را به انسانهایی متفرق، از هم گسیخته
و پیشامدنی بدل سازد. فرآیندی که نه تنها خودآگاهی جمعی و در نتیجه پیوند انداموار
(ارگانیگ) انسانها را به یکدیگر هدف قرار میدهد، بلکه حتی فهم روابط علت و معلولی
وقایع را در ذهن هر یک از انسانها مخدوش میسازد و به مرور هر واقعهای را به شکل
یک پدیده منفرد و حتی یک نوع خرق عادت بیدلیل و معجزهگون در میآورد. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">برای
شفافتر شدن بحث، به انبوهی از گلایههای به ظاهر انتقادی از جانب مجاری رسمی
حکومتی دقت کنید. روزی نیست که مجریها و طنزپردازان به ظاهر پر مخاطب تلویزیون در
لابهلای برنامههای خود ژست منتقد وضعیت و مدافع مردم را به خود نگیرند. حتی تریبونهای
رسمی حکومتی، از ارشدترین مقامات کشور گرفته تا منبرهای نماز جمعه و خطبه مساجد،
همه در ظاهر دلسوز «معیشت» مردم شدهاند، از فساد گلایه میکنند و «سیاسیون» را به
باد انتقاد میگیرند که مردم را از یاد بردهاند؛ اما کدام ناظر خردمند است که
نداند انتقادات به ظاهر پرشور این حضرات، نه تنها هرگز در ارکان سیستم بزرگی که
عامل اصلی تمامی وضعیت موجود است هیچ تزلزلی ایجاد نمیکند، بلکه اتفاقا خودش بخشی
بزرگ و ای بسا حیاتی از تداوم همین سیستم موجود است. بخشی که به تعبیر من، دقیقا
کارکردش «سیاستزدایی از امر سیاسی»، و یا به تعبیر دیگر «تقلیل مطالبه به نیاز»
است.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">معیشت
مردم، اقتصاد روزمره، نیاز به آزادی در سبک زندگی و حتی دسترسی به اطلاعات و فنآوریها
همگی در جای خود صرفا میتوانند «نیاز» یا «دغدغه» به حساب بیایند. فرآیندی که میتواند
این نیازها را تا سر حد «مطالبه» ارتقا دهد، فرآیندی از فهم روابط اجتماعی و ساز و
کارهای جامعه سیاسی (پولتیکال) است. اینکه من بیکار هستم، یا کار میکنم اما حقوق
من کفاف مخارج را نمیدهد به تنهایی نمیتواند «مطالبه» تلقی شود. حتی اینکه من
بفهمم که بخشی از مشکل محصول جهش قیمت دلار و بیارزش شدن پول بوده همچنان برای من
«مطالبه» مشخص نمیکند، ولو اینکه از خشم این فقر و فشار اقتصادی در خیابان فریاد
هم بزنم. اگر من نتوانم قطعات پازل را کنار هم بگذارم، و برای مثال نقش نظامیگری
منطقهای را در بحران انزوا و تحریم کشف کنم، قطعا نمیتوانم «نیاز» خود را به شکل
یک «مطالبه سیاسی» درآورم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به باور
من، در سالهای اخیر و به ویژه پس از حوادث ۸۸، به موازات افزایش فشارهای معیشتی و
مشکلات اقتصادی، تمرکز کانونهای قدرت بر رویکرد «سیاستزدایی» از جامعه به شدت
گسترش یافته و تا حد بسیاری نیز موفق عمل کرده است. احتمالا بدین دلیل که سیستم
حاکم دریافته «نیاز»های یک جامعه «سیاستزده» اما «غیرپولتیکال»، در بدترین حالت میتواند
به فوران خشمی منجر شود که به سادگی با سرکوب قابل درمان است. مهم این است که به
هر قیمت ممکن، جلوی «سیاسی» شدن جامعه و تبدیل «نیاز» به «مطالبه» گرفته شود.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در نقطه
مقابل، من نخستین گام برای عبور از این بحران و انسداد را تلاش برای «سیاسی» کردن
جامعه و در نتیجه تبدیل «نیازها و دغدغهها»ی آن به «مطالبه» میدانم. این سنگ محک
و ابزار شخصی من برای سنجش مفید بودن هر اقدام یا هر بزنگاه و ای بسا هر شخصیت سیاسی
است؛ یعنی اینکه «رویکردشان به مسائل در راستای سیاسی کردن موضوع و ایجاد مطالبه سیاسی
است و یا در مسیر سیاستزدایی از مسائل و تقلیل بحرانها به نیاز؟</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p></div><p><br /> </p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-54235666815729037452021-05-09T00:23:00.007+04:302021-05-09T00:36:02.094+04:30سیاستزدایی از امر سیاسی<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh53UZvzHlUt8D1duF05ZT-O9ukLT7QNLcY34DSt9S778YojKExWXGzthZJhWGJbfC_ks5sohGgKnqZe-Tz3FIhcHsseAoWJGRUGi2rquhht9EySur5_8zyIM253oNCuOKiUiDNq_-gKnw/s520/32121.jpg" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh53UZvzHlUt8D1duF05ZT-O9ukLT7QNLcY34DSt9S778YojKExWXGzthZJhWGJbfC_ks5sohGgKnqZe-Tz3FIhcHsseAoWJGRUGi2rquhht9EySur5_8zyIM253oNCuOKiUiDNq_-gKnw/s16000/32121.jpg" /></a></div><p><br /></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face="Tahoma, sans-serif" lang="FA">مسالهای
اتفاقی یا صرفا محدود به حوزه زبانشناسی نیست که ریشه واژه سیاست (</span><span dir="LTR" face="Tahoma, sans-serif">Politics</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span face="Tahoma, sans-serif" lang="FA"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>) از واژه یونانی «پولیس» در معنای «شهر»
گرفته شده. در واقع نیز سیاست، علم تدبیر امور شهری یا همان امور اجتماعی است. یعنی
دانش و خلقیات و اخلاقیات و قواعد و ضوابطی که مربوط به زیست مشترک انسانها در
عرصه مشترک و عمومی است. حال میخواهد این روابط مربوط به حوزه اقتصادی، یا فرهنگی
یا اجتماعی باشد، یا حتی به حوزههای مشخصتری از روابط اخلاقی یا ساز و کارهای
اعمال سلطه و اقتدار مربوط شوند. به زبان سادهتر، تمامی وجوه و شئون یک زیست
اجتماعی شهری بیشک در معنای اصیل خود «سیاسی» یا «پولتیکال» هستند و اندیشمندان ایرانی
و اسلامی نیز به درستی از جایگزین «مدنی» برای این تعبیر استفاده کردهاند که باز
هم ریشه در واژه «مدن» (به عربی یعنی شهر) دارد.</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA">با چنین
مقدمه و سابقهای، شنیدن تعبیر پر بسامد «سیاسی نبودن» به چه معنا است؟ چرا ما به
وفور شنیدهایم و یا ای بسا خود نیز بیان کردهایم که «من سیاسی نیستم». یا اینکه
«مساله را سیاسی نکنید». چطور میشود انسان اجتماعی و انسانی که در بستر شهر (به
معنای جامعه) زندگی کند اما سیاسی، یا همان پولتیکال و «مدنیالطبع» نباشد؟ یا
چطور میتوان روابط و مسائلی و چالشهایی را در نظر گرفت که مربوط به جوامع انسانی
هستند اما یا سیاسی نیستند یا میتوان آنها را به صورت غیرسیاسی درآورد؟<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA">به
نظرم، پاسخ این پرسش را باید در رویکرد «سیاستزدایی» (</span><span dir="LTR" face=""Tahoma",sans-serif">Depoliticization</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>) از «امر سیاسی» جستجو کرد. رویکردی که در آن، آگاهانه یا از سر غفلت تلاش
میشود که برای «سیاست» به عنوان یک امر مجرد، حوزهای محدود و معمولا بسیار تنگ
در نظر گرفت که صرفا حریم مجادلات و مناقشات منفعتطلبانه برخی کانونهای قدرت است
و میتواند به صورت کامل از باقی عرصههای عمومی و اجتماعی جدا تصور شود. در این
رویکرد، اولا امر سیاسی، صرفا و صرفا در معنای بسیار تنگنظرانه «جدال بر سر کسب
قدرت» خلاصه میشود. در ثانی، خود معنای «قدرت» نیز به قدری تقلیلگرایانه تفسیر میشود
که احتمالا به چند نهاد حکومتی محدود شود. در قدم آخر نیز، تمامی روابط متقابل بین
سازوکارهای حقوقی و حقیقی این نهادهای حکومتی با زیست روزمره شهروندان هم به کلی
قطع شده یا نادیده گرفته میشود تا از «عرصه سیاسی» چیزی بجز یک آکواریوم تشریفاتی
باقی نماند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA">به صورت
کلان، من چند رویکرد جدی را میتوانم سراغ کنم که فعالانه از رویه «سیاستزدایی» پیروی
میکنند. رویکرد نخست، نوعی نگاه پوزیتیویستی با کلیدواژه آشناتر «تخصصگرایی» یا
«نگاه علمی» است که عمیقا باور دارد حوزه علم (یا همان تعبیر کلاسیک «کتاب طبیعت»)،
یک حیطه مجرد و مستقل از گرایشهای بشری است که با ابزارهای شگفتانگیزی به اسم
«رویکرد علمی» میتوان به سراغاش رفت و «حقیقت یگانه» آن را کشف کرد. پیرو همین
نگاه بسیار شایع و گسترده است که به وفور میشنویم که «مسائل را نباید سیاسی کرد،
بلکه باید با نگاه علمی و کارشناسانه به سراغ مشکلات جامعه رفت». <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA">رویکرد
دوم، رویه «کلبی مسلکی» است. (برای مطالعه بیشتر در مورد «کلبی مسلکی» <a href="https://docs.google.com/viewer?a=v&pid=sites&srcid=ZGVmYXVsdGRvbWFpbnxkaXZhbmVzYXJhfGd4OjNkMTk2ZWVkOGFhMTAyOGI">این+ مقاله</a> را به صورت فایل پی.دی.اف دانلود کنید) رویکردی به مراتب فریبندهتر از رویه تخصصگرایی که اتفاقا در ظاهر
امر مدعی «مواجهه سیاسی» با مسائل است، اما تمام شیوه مواجههاش از جنس «سیاستزدایی»
از امر سیاسی است. همان که مدعی است: «این جریانات سیاسی دنبال منافع خودشان
هستند. ما باید به فکر مردم باشیم». <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA">مصادیق
این رویکرد کلبی مسلکلانه (که گاه عامدانه از جانب برخی کانونهای سیاسی ترویج میشود)
در روزگار کنونی ما به شدت گسترش یافتهاند. یعنی در عین حال که ظاهر جامعه بسیار
«سیاستزده» شده و همگی ما بیش از هر زمان دیگر در معرض اخبار سیاسی قرار گرفتهایم،
اما در عین حال، وضعیت جامعه در حال فاصلهگیری از حالت «جامعه پولتیکال» است. شاید
بدین دلیل که بخش بزرگی از ما، سرخورده و ناامید از یافتن راه حلهای جمعی برای حل
مشکلات جامعه، گرایشهایی پنهان به نوعی انزوا، جامعهگریزی و زیست تجریدی پیدا
کردهایم. (هر کسی باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد)<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span face=""Tahoma",sans-serif" lang="FA">تمسخر
کنندگان جریانات «دموکراسیخواه»، یا لمپنیسم سیاسی در تحقیر و تمسخر مطالبات مترقی
آزادیخواهانه، یا ژستهای به ظاهر دلسوزانه برای معیشت و اقتصاد مردم که مدعی میشوند
«دغدغه مردم دموکراسی نیست، بلکه مردم دنبال نان شب هستند»، همه و همه جریاناتی
هستند که یا از سر ناآگاهی و یا با اهدافی که پنهان میکنند میخواهند با «سیاستزدایی»
از «امر سیاسی» آدرس غلطی به افکار عمومی بدهند و پتانسیل اجتماعی جامعه را به مسیری
به غیر از یافتن راه حلهای اصیل «سیاسی / پولتیکال» بکشانند.</span><span dir="LTR" face=""Tahoma",sans-serif"><o:p></o:p></span></p><p>
</p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-18696191926615685182021-04-18T14:52:00.001+04:302021-04-18T14:52:16.782+04:30تفاخر به توحش!<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjPwvVe6ydkdYMpRwcTjD26Sl8B20Vr1wj__zollZFtjeBml1Aek6SMPScwwnyAKKwCBdbw6pHJ2N8nwEL4N-R1ldSuVgRAdUFjQWPf7tLhFbiiAYD-nF-PC6Wdr9fadCRPD1ODAVyrja0/s520/A_painting_in_Chehel_Sotoun2.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjPwvVe6ydkdYMpRwcTjD26Sl8B20Vr1wj__zollZFtjeBml1Aek6SMPScwwnyAKKwCBdbw6pHJ2N8nwEL4N-R1ldSuVgRAdUFjQWPf7tLhFbiiAYD-nF-PC6Wdr9fadCRPD1ODAVyrja0/s16000/A_painting_in_Chehel_Sotoun2.jpg" /></a></div><br /> <p></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">در
خبرها آمده که فدراسیون فوتبال کشور هندوستان از باشگاه پرسپولیس ایران شکایت کرده
است. دلیل شکایت، یک پست اینستاگرامی از جانب باشگاه پرسپولیس است که در آستانه
سفر به هندوستان نوشته بود: «<span style="color: #2b00fe;">۲۸۳ سال پس از فتح هند توسط لشکر ایرانیان، حالا نوبت
به جوانان ایرانی رسیده تا یک بار دیگر و این بار در آوردگاه دیگری دست به فتحالفتوح
بزنند</span>».</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اینکه
چرا مسوولین رسانهای نهادهای ما، از یک باشگاه ورزشی گرفته تا ارشدترین نهادهای سیاسی
با ادبیات دیپلماتیک جهانی آشنا نیستند بحث مفصل و جداگانهای است. اساسا عادت
کردهایم که بخش بزرگی از مسوولان ما در هنگام حضور در مجامع بینالمللی، به مصداق
«جعفر خان به فرنگ میرود»، مثل انسانهای ماقبل تاریخ رفتار میکنند که به ناگاه
و بیهیچ مقدمهای سوار بر ماشین زمان به جهان مدرن پرتاب شدهاند. در این بحث من
کلا مواجهه با جهان بیرونی را میخواهم کنار بگذارم و فقط به ابعاد داخلی مساله
بپردازم. جایی که خودمان بهتر میدانیم چه اسراری در پس پرده نهفته داریم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">با تقریب
خوبی میتوان ادعا کرد که همه ایرانیان باور دارند که کشورشان یک گذشته تاریخی و
تمدنی درخشان و قابل افتخار دارد. اما وقتی وارد جزییات این گذشته تاریخی میشویم،
نوع نگاهها متفاوت میشود. برای بسیاری، آنچه «عظمت و شکوه تاریخی» ایران خوانده
میشود، نسبت مستقیمی با ابعاد نقشههایی دارد که به اسم دورهها و سلسلههای ایرانی
منتشر میشوند. جذابترین بخش تاریخ ایران برای این گروه سرگذشت جنگها و فتوحات
باستانی است که مرزهای امپراطوری را تا شمال آفریقا گسترش داده بود.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">با همین
الگوی نگاه به «شکوه تمدنی»، ننگینترین و سیاهترین دورههای تاریخی این کشور،
دوران شکستهای نظامی است. شکست از یونانیان، اعراب و البته از مغولها. به صورت
متقابل، سرآمدان تاریخ ایران، همان جنگطلبترین سرداران و پادشاهان تاریخی هستند
که بیشک نادرشاه به نوعی گل سرسبدشان در هزاره گذشته محسوب میشود. شرح «نبوغ
نظامی» نادر و جزییات کشورگشاییاش در هندوستان چنان هوش از سر این بخش از جامعه میبرد
که گویی مشغول تصویر کردن یک صحنه زیبای بزم و شادنوشی هستند و نه فاجعهای از قتلعام
و کشتار و غارت. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">این
نگرش به تاریخ و سنت ایرانی را من «ایران نظامی» میخوانم. رویکردی که در آن ذات
جنگ و جنایت و خونریزی نه تنها قباحت ندارد، بلکه میتواند مایه تفاخر هم قرار بگیرد،
به شرطی که ما بیشتر بکشیم!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در
مقابل، خوانش دیگری هم وجود دارد که من آن را «ایران فرهنگی» میخوانم. خوانشی که
معنای «تمدن ایرانی» را، نه در میزان قتلعامهای انجام شده به دست لشکریان ایران،
بلکه در بالندگی هنر و فرهنگ ایرانیان جستجو میکند. نقاط اوجگیری تاریخ تمدن ایران
در این نگرش، با برآمدن هنرمندانی چون حافظ، سعدی، مولانا، خیام، نظامی و البته
فردوسی نشانهگذاری میشود و تقابل و تضاد این دو نگرش، اتفاقا در همان دو بزنگاه
تاریخی کاملا قابل مشاهده هستند:<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">نخست
نقطه حضیض و ذلت «ایران نظامی» که دوران سیطره مغولان بود و اتفاقا بخش بزرگی از
شاهکارهای ماندگار هنر و ادبیات و فرهنگ ما به همان دوره تعلق دارد؛ و سپس، نقطه
سقوط و برهوت ایران فرهنگی که اتفاقا مصادف است با برآمدن نادرشاه و اوجگیری
دوباره نظامیگری!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">شوق به
ایران نظامی، البته هنوز هم فراگیر و گسترده است و گاه به اشکال نوینی خودش را
بروز میدهد. برای مثال، شیفتگان جنگهای برون مرزی و لشکرکشی به سوریه را فقط نیروهای
بسیج و سپاه تشکیل نمیدادند. مجموعه عجیب و به ظاهر نامتجانسی از انواع و اقسام
جریانات گاه حتی اپوزوسیون هم شهوت لشکرکشی و بازگشت به دوران «شکوه امپراطوری» را
در پس عنوان به ظاهر موجه «امنیت ملی» پنهان کرده بودند و برای فتوحات «سردار دلها»
قند در دلشان آب میشد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پیشتر
در یادداشت «<span style="color: #2b00fe;"><a href="http://divanesara2.blogspot.com/2021/02/blog-post_6.html">نظریهای برای تاریخ: ایران فرهنگی در مقابل ایران نظامی</a></span>» هم به همین
موضوع پرداخته بودم و اینجا به همین میزان اکتفا میکنم که از میان تمامی مجادلات
به ظاهر سیاسی و جناحی حال حاضر، به نظرم تنها شکافی که به صورت بنیادین میتواند
کشور را از انسداد و سقوط کنونی نجات بدهد، به زیر کشیدن همین سنت «ایران نظامی»
است که دوباره بر تمامی شئون سیاسی، اجتماعی و حتی فرهنگی و ورزشی ما سایه افکنده
است و رد پایاش در مجادلات به ظاهر تئوریک با کلیدواژه «#ایرانشهری» به خوبی قابل
پیگیری است. برای من هیچ یک از جدالهای حاضر سیاسی نمیتواند اصالت داشته باشد و
یا راهگشا باشد، تا زمانی که به صورت مشخص بر ضرورت نقد، نفی و حتی لعن این رویکرد
نظامیگری و تمامی نمادهایش تاکید نداشته باشد.</span><span dir="LTR"><o:p></o:p></span></p><br /><p></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-56745487764688093492021-04-18T14:44:00.005+04:302021-04-18T14:44:41.387+04:30دشمن دانا بلندت میکند<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgXin5kiYeNFmZ7yf4irdh1shp9bMCN8ukBY7WT3emNCnNYxDicNE_Bgp3jMAdOxlSaz2oU_9Dqcff-oXv4AmqVoZlE9COB5fxJ0BbnDhutkpPMvkSZWpgnnyKbV8ZAt4Jm1SbNdfta0-Q/s520/unknown-_iran_wondershare.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEgXin5kiYeNFmZ7yf4irdh1shp9bMCN8ukBY7WT3emNCnNYxDicNE_Bgp3jMAdOxlSaz2oU_9Dqcff-oXv4AmqVoZlE9COB5fxJ0BbnDhutkpPMvkSZWpgnnyKbV8ZAt4Jm1SbNdfta0-Q/s16000/unknown-_iran_wondershare.jpg" /></a></div><p><br /></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">چندی پیش
برای یک پژوهشی در مورد شاهنامه، به دنبال تصاویری از نسخ قدیمی و مصور شاهنامه
فردوسی میگشتم. یکی از ارزشمندترین این نسخهها «شاهنامه طهماسبی» است. نسخهای
که به دستور شاه طهماسب تهیه شده و حدود ۵ قرن پیش به سلطان وقت عثمانی (سلطان سلیم
دوم) تقدیم شده است. متاسفانه ارزش بینظیر این اثر به بلای جان خودش بدل شد، به
نحوی که قیمت کل مجموعه آنقدر بالا بوده که دلالهای آثار هنری نمیتوانستهاند آن
را یکجا به فروش برسانند. در نتیجه برگهای آن را جدا میکنند و هر برگ را به بهای
گزافی به فروش میرسانند. کافی است بدانیم فقط یک برگ از این شاهنامه در فروردین
ماه سال ۹۰ به قیمت ۷.۴ میلیون دلار در یک حراجی آمریکایی به فروش رسید. در حال
حاضر برگهایی از این اثر در موزههای آمریکا، کانادا و حتی قطر نگهداری میشود،
هرچند بخش اعظم آن به موزه هنرهای معاصر ایران بازگشته است؛ اما برای ابراز خرسندی
از این خبر اجازه بدهید کمی صبر و تردید کنیم.</span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">من نسخههای
مصور و ارزشمند دیگری را هم در دیگر موزههای جهان مثل موزه دانمارک یا برلین پیدا
کردم که ویژگی مشترک همه آنها این بود: وبسایت موزهها، برگ به برگ این آثار را
با بالاترین کیفیت ممکن تصویربرداری و به سادهترین شکل ممکن برای استفاده عموم
منتشر کردهاند. بدین ترتیب، من توانستم برای مثال برگههایی از شاهنامه طهماسبی
را که در موزه متروپولیتن آمریکا قرار دارد با بهترین کیفیت به دست بیاورم. شما هم
میتوانید نسخههای موزه متروپولیتن را <a href="https://www.metmuseum.org/art/collection/search#!?q=Abu'l%20Qasim%20Firdausi&perPage=20&offset=100&pageSize=0&sortBy=Relevance&sortOrder=asc&searchField=All">«از
این+ نشانی»</a> ببینید یا دانلود کنید. <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بعد از
دریافت انواع و اقسام نسخههایی که در موزههای جهان قرار داشتند، به سراغ موزههای
خودمان رفتم و نتیجه تاسفبار بود. نخست اینکه تقریبا هیچ تصویر قابل قبولی از این
نسخهها بر روی وبسایتهای داخلی قرار ندارد. اصلا شما اگر توانستید از ساز و کار
وبسایت موزههای ایرانی سر در بیاورید واقعا شقالقمر کردهاید. در مرحله دوم سعی
کردم با حضرات وارد مکاتبه شوم و تازه فهمیدم انداختن یک نظر به این «سرمایههای ملی»
کاری است در سطح محال! <a href="http://www.golestanpalace.ir/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%87%D8%A7/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D8%A7%D8%AE/agentType/View/PropertyID/22">در
این+ لینک</a> میتوانید شرایط و مدارکی را که موزه کاخ گلستان برای ارائه تصویر
آثار طلب کرده مطالعه کنید. به اختصار اگر بگویم، فقط برای یک تصویر ساده که توسط
خود موزه گرفته شده، پژوهشگر باید:<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">- معرفی
نامه معتبر از محل کار یا تحصیل و یا ارگانهای ذیربط! <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">- نامه
درخواست خود <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">- کارت
شناسایی معتبر <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">- یک
قطعه عکس <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">- کپی
کارت ملی <o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">را تهیه
کند. و سپس «<span style="color: #0070c0;">با مراجعه به دبیرخانه کاخ گلستان و سیر
روال قانونی و تائید مدیریت محترم یا معاونت محترم مجموعه کاخ گلستان و ارجاع به
دفتر گنجینه نسخ خطی ّ برای ایشان نوبت سرویس دهی تعیین می گردد تا کار مورد
درخواست بررسی و اعلام آمادگی گردد</span>»!<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">دیگر
توضیح بیشتر ندهم که چند بار با چند موزه و کتابخانه وارد مکاتبه و تماس و ارسال
مدارک و پیگیری شدهام و حتی درخواست وجه کردهاند و پذیرفتهام و آخرش هم بعد از
کلی نامهنگاری کار پیش نرفته که نرفته!<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در حال
حاضر، من موفق شدهام به لطف روال درست موزههای جهان، نسخههای کامل ۱۶ شاهنامه
خطی از برلین، استانبول، فلورانس، قاهره، هلند، لندن، پاریس و چند موزه و دانشگاه
دیگر را به دست بیاورم، اما مدیوناید اگر فکر کنید یک برگ یا یک تصویر از نسخههای
موجود در موزههای ایران را بجز با کیفیتهای بسیار نازل موجود در سایتهای خبری دیده
باشم. به جایاش چه کار کردهاند؟ موزه هنرهای معاصر برداشته، تصاویر موزههای
متروپولیتن و قطر را به اسم «همکاری» گرفته، چند تصویر محدود از اندوخته خودشان را
هم کنارش گذاشتهاند و با قیمتی گزاف منتشر کردهاند. (قیمت سال ۹۲ کتاب ۹۸۰هزار
تومان است)<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">واقعا
سخت و دردناک است گفتن این عبارت پایانی؛ اما دستکم میتوانم بگویم، برای تمامی
پژوهشگران، چه بهتر بود که باقی برگهای این میراث ملی هم به تاراج میرفت و به
دست آن غربیهایی میافتاد که حداقل اینقدر فهم و مدیریت دارند که بدانند این
آثار، سرمایههای هنر بشری هستند و همه مردم حق دارند که دستکم آزادانه تصاویر آنها
را تماشا کنند. نه این حضراتی که فرق اثر هنری را با اسناد محرمانه نمیفهمند یا
حتی به این میراث به ظاهر ملی هم به چشم دکانی برای پول درآوردن نگاه میکنند.<o:p></o:p></span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><b><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پینوشت:<o:p></o:p></span></b></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بهانه این
نوشته، انتشار خبری بود که میگوید: دانشگاه کلمبیا، نسخه آنلاین دانشنامه ایرانیکا
را به صورت رایگان در اختیار عموم قرار داده که <a href="https://referenceworks.brillonline.com/browse/encyclopaedia-iranica-online/alpha/s">از
این+ لینک</a> میتوانید به آن مراجعه کنید.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><p>
</p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-50945409893255808792021-04-14T03:07:00.005+04:302021-04-14T03:07:39.206+04:30یه روز خوب میاد<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhGekwfSPPeVXWRK2sB0Q-OObNIyaT9dlEffDmw07BnOGNOWwfOab3GOi-FtW1SPELj2iwS4GvKN8iWYdR-mtsCn0a_2Ca-APeVB39PmEk0NlC273joryOCJn02JPV37y7HjPEdKEAFkYQ/s520/photo_2021-03-15_20-20-40.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEhGekwfSPPeVXWRK2sB0Q-OObNIyaT9dlEffDmw07BnOGNOWwfOab3GOi-FtW1SPELj2iwS4GvKN8iWYdR-mtsCn0a_2Ca-APeVB39PmEk0NlC273joryOCJn02JPV37y7HjPEdKEAFkYQ/s16000/photo_2021-03-15_20-20-40.jpg" /></a></div><br /> <p></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">دیشب
دوباره فیلم «ابد و یک روز» را دیدم و دوباره یادم آمد چرا اینقدر به نظرم خوب
بود. بازیهای نوید محمدزاده و پیمان معادی دقیقا همانقدر خوب بود که گفتن ندارد؛
اما وجه اصلی فیلم برای من همچنان همان پایانبندی فیلم بود. پایانی که شاید در یک
خوانش بتوان آن را «پایان خوش» قلمداد کرد، اما به نظر من اینگونه نبود. فیلم دچار
«هپی اند» نشده بود، بلکه صرفا واجد وجهی بسیار مهم از کارکردهای هنر بود.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بحث من
در مورد هنر متعهد نیست. صحبت از «وظیفه» هنر نیست بلکه از «کارکرد»های آن است. یکی
از کارکردهای هنر (که اتفاقا مورد تاکید بسیار هواداران هنر متعهد هم هست) بازنمایی
واقعیت است. در این وجه، هنر میتواند کاملا بیپروا به عمق سیاهی جهان نفوذ کند و
تلخترین وجوه زندگی را پیش چشم بیاورد. در این کارکرد، «ابد و یک روز» هم بیشک
بسیار پیش میرود و چنان فضایی را ترسیم میکند که ای بسا کار مخاطباناش در صحنههای
پایانی از مرز بغض میگذرد و به خفگی نزدیک میشود. دقیقا در چنین لحظاتی است که یک
وجه دیگر از هنر و یک کارکرد دیگر آن برای من بسیار ارزشمند و مهم میشود و آن حفظ
روزنههایی از امید است.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">نیازی نیست
برای هم مرور کنیم که تاریخ بشر چه بزنگاههای وحشتناکی را پشت سر گذاشته است. حتی
بدون مثالهای بسیار خاص و ای بسا اغراق شده، باز هم میتوانیم لحظات و حتی سالهایی
را به یاد بیاوریم که نه تنها در یک ناامیدی و یاس شخصی فرو رفتهایم، بلکه حسی از
انسداد مطلق را در تمامی محیط اطرافمان مشاهده کردهایم. احساسی شبیه آنچه شاید این
روزها به سراغ جامعه ایرانی آمده و دیگر یک افسردگی شخصی نیست، بلکه یک بنبست و
حتی یک شکست و استیصال اجتماعی است. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در چنین
لحظاتی، هر شعاری رنگ میبازد؛ هر نصیحتی بیمعنا میشود؛ هر استدلالی بیپایه
جلوه میکند و هر وعدهای رنگ و بوی فریب میدهد. اینجا دیگر هیچ کاری از دست
فلسفه بر نمیآید. موضوع علم اصلا این نیست و مذهب فقط در حریم محدود و تنگ جهل میتواند
کارکرد مخدرگونه خود را حفظ کند. اینجا جایی است که فقط هنر میتواند مشعلدار آخرین
نورهای امید باشد. روزنهای از جنس همانکه جناب روستایی به خوبی در پایانبندی فیلماش
باز نگه میدارد تا دستکم مخاطب بتواند با یک نفس عمیق از سالن سینما خارج شود.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">هرچند
همچنان از هرگونه «وظیفهتراشی» برای هنر هراس دارم و فرار میکنم، اما گاه به این
هم فکر میکنم اگر تنها کلید برای باز نگهداشتن روزنه امید به انسان در دستان هنر
باشد، آیا این کارکرد تا سر حد وظیفهای اخلاقی ارتقاء پیدا نمیکند؟ مثل وضعیتی
که هیچ کس دیگری نیست و فقط شما هستید که میتوانید یک غریق را از آب بیرون بکشید
و اینجا دیگر مهم نیست شغل سازمانی شما نجات غریق است یا نه؛ چون فقط شما هستید،
پس موظف هستید نجاتش بدهید!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">نمیدانم.
سابقه و کارنامه تاکید بر هنر متعهد و وظیفهتراشی برای هنرمند اینقدر سیاه است که
همچنان وحشت دارم به آن نزدیک شوم، اما دستکم به صورت شخصی سلیقه این روزهای من
به سمت بخشی از آثار هنری گرایش دارد که نه به صورت دروغین و با ابتذال شادیهای
نمایشی و پنهان کردن سیاهیهای جامعه، بلکه در عین واقعبینی و واقعنمایی، همچنان
واجد کارکرد حفظ امید باشند. انگار که ما را در آغوش بکشد، بگذارد روی شانههایش
حسابی گریه کنیم و وقتی که کمی سبکتر شدیم آرام در گوشمان زمزه کنند: «یه روز
خوب میاد».</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><br /><p></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-40338301956711615102021-04-14T03:04:00.006+04:302021-04-14T03:04:53.765+04:30آیا میتوان رقابت داخل ساختار را به اصلاح ساختاری بدل کرد؟<p><table align="center" cellpadding="0" cellspacing="0" class="tr-caption-container" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><tbody><tr><td style="text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi9OFd8ae8_QzlAZxJlpqofS4nsM8pMS9vpXNU2FsgDd6UDfgO7sdYdPS9iESsobBJdyCYe4NdF-8joc8BKVRo2xq0aDulrD63uvR2MxUgE0CEAz2k89GDQLZLs7Mq9HPSNeXJB24szWpo/s520/photo_2021-03-15_20-20-40.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: auto; margin-right: auto;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEi9OFd8ae8_QzlAZxJlpqofS4nsM8pMS9vpXNU2FsgDd6UDfgO7sdYdPS9iESsobBJdyCYe4NdF-8joc8BKVRo2xq0aDulrD63uvR2MxUgE0CEAz2k89GDQLZLs7Mq9HPSNeXJB24szWpo/s16000/photo_2021-03-15_20-20-40.jpg" /></a></td></tr><tr><td class="tr-caption" style="text-align: center;"></td></tr></tbody></table><br /> </p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">کانون
اندیشه راه سبز (ارس) در تحلیلی به بررسی شرایط کنونی و چشم انداز انتخابات
پرداخته است. هرچند این تحلیل بسیار قابل توجه است و میتواند بستری را برای
گفتگوهای بیشتر فراهم کند، اما به نظرم وجه مهمتر ماجرا، نفس شکلگیری و اعلام نظر
این کانون است. نهادی که میتواند مسیر متفاوتی را نسبت به اصلاحطلبیهای محافظهکارانه
موجود پیش روی جامعه بگشاید و فضا را از دوگانههای ناکارآمد و بدون رقیب خارج
کند. متن کامل تحلیل ارس را </span><a href="https://t.me/kaleme/25903" style="font-family: Tahoma, sans-serif;">از اینجا+ بخوانید</a><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">.</span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">من در اینجا و به اختصار فقط میخواهم در مورد
بخشی از آن نقد و نظر خودم را بنویسم.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">تحلیل
حاضر، به درستی بر «ساختاری» بودن مشکلات حاضر انگشت گذاشته و تاکید کرده است: «در
میان مدت رفع تحریمها بدون اصلاح ساختارهای فاسد و ناکارآمد کنونی، تغییر معناداری
در زندگی مردم ایجاد نخواهد کرد». من با این بخش کاملا موافق هستم، پس ضرورت «تغییرات
ساختاری» برای من نیز یک اصل قطعی است، اما با یک تعبیر دیگر در متن موافق نیستم.
جایی که ذکر شده: «تصاحب قوه مجریه برای کسانی که قایل به ساختاری بودن بحرانهای
کنونی و مشکلات هستند، کمترین توجیهی ندارد، زیرا رئیسجمهور منتخب پیشاپیش باید
بپذیرد که در چارچوب ساختار موجود فعالیت کند».<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به نظرم
با این قطعیت نمیتوان گفت که انتخابات ریاستجمهوری لزوما در چهارچوب حفظ و تداوم
ساختار محدود میماند؛ کما اینکه انتخابات سال ۸۸ هم میتوانست در نهایت به تحولاتی
ساختاری منجر شود. به باورم در حال حاضر هم یک شکاف بسیار مهم وجود دارد که به
احتمال زیاد در انتخابات فعال میشود و میتواند دامنه تحولات انتخابات را تا سر
حد یک تغییر ساختاری گسترش دهد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ابتدا
به یاد بیاوریم که شکاف انتخاباتی سال ۹۲ حول مساله «مذاکره» رقم خورد. مسالهای
که ظاهرا ربط مستقیمی به چالشهای حقوقی و ساختاری کشور نداشت، اما اگر آن «رویه
برجام» ادامه پیدا میکرد احتمالا به صورت دومینووار به تمامی عرصههای داخلی کشیده
میشد و یک تحول ساختاری را رقم میزد. شاید هسته قدرت هم این خطر را حس کرده بود
که بلافاصله در ماشین تبلیغاتی خودش تغییراتی داد و گفتمان محور مقاومت را در
برابر روند نرمالیزاسیون علم کرد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">به نظر
من، شکاف ۹۲ در این انتخابات هم میتواند تکرار شود و این بار ابعاد کاملتری به
خود بگیرد. اگر آن بار فقط حول مساله مذاکرات هستهای جدال شد، این بار شکاف حول
کلیت مذاکره با آمریکا و شیوه کلان سیاست خارجی شکل میگیرد. اگر حاکمیت از قبل
همه نامزدها را قلع و قمع نکند (که من بعید میدانم چنین کاری بکند) آن وقت این شکاف
سیاست خارجی در جریان رقابتهای انتخاباتی فعال میشود و احتمالا به نقد نظامیگری
منطقهای هم خواهد کشید. بدین ترتیب، جای تعجب ندارد که این بار هم انتخابات یک
کارکرد شبهرفراندومی برای جدال میان جریانات نظامی و مخالفان پیدا کند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">آیا چنین
مسالهای به واقع توانایی ایجاد تحولی در ساختار کشور را دارد؟ آیا دوباره به
سرنوشت آقای روحانی بدل نمیشود؟ قطعا همه این احتمالا وجود دارد و همینجا است که
اهمیت نقش کارگزار و همچنین استراتژی مواجهه با انتخابات اهمیت پیدا میکند.<span style="mso-spacerun: yes;"> </span>به نظر من، در این زمینه دو عامل تعیین کننده
خواهند بود: <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">عامل
نخست، جریان و البته شخصی است که میخواهد گفتمان مذاکره را نمایندگی کند. یعنی جریانی
که شجاعت و قاطعیت کافی برای نقد نظامیگری و دفاع صریح از فرآیند نرمالسازی کامل
در روابط بینالملل را داشته باشد. طبیعتاً، هیچ یک از کسانی که در بزنگاههای
حساس به سمت نظامیگری غش کردهاند و بیرق «من هم سپاهی هستم» به دست گرفتهاند نمیتوانند
چنین مطالبهای را به صورت واقعی نمایندگی کنند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">عامل
دوم که شاید به مراتب مهمتر است، تقویت یک جدال دیپلماتیک درون ساختاری، با
پشتوانه حمایت اجتماعی است. کاری که در سال ۸۸ تا حد خوبی انجام شد اما از سال ۹۲
به این طرف، نه آقای روحانی و نه جریان اصلاحطلب هرگز علاقهای به تکرار آن
نداشتند. در این بخش هم جریانی که میخواهد حمایت بدنه اجتماعی مخالفان نظامیگری
را جلب کند، باید هم باوری واقعی به ضرورت فعالسازی و مشارکت کامل بدنه اجتماعی
داشته باشد و هم خیلی صریح تکلیف خودش را با گفتمان و حتی نمادهای جریان محور
مقاومت روشن کند. سیاست یکی به نعل و یکی به میخ زدنی که در این سالها دیدهایم،
۱۰ سال دیگر هم اگر تکرار شود، حتی در نقش ایوان این عمارت ویران هم تغییری ایجاد
نمیشود، چه رسد به اصلاحات ساختاری.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-50763738227905411312021-03-12T15:47:00.004+03:302021-03-12T15:47:28.703+03:30مشکل «اخلاق بدون سیاست» است یا «سیاست بدون اخلاق»؟<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjygGh2D4_CWniNv9isRni1bNWrvNQNdLUPB6AE99ecX0WKQqo_zTBthjmmr6-cezXgdAqkIB7S3r5wyYuBvnW_BMoxWEHBDpdIXsfXAzqXJNVJHCbujDpS8sg9hMeru5eQ6rz4Ey_IOGQ/s520/photo53-29.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEjygGh2D4_CWniNv9isRni1bNWrvNQNdLUPB6AE99ecX0WKQqo_zTBthjmmr6-cezXgdAqkIB7S3r5wyYuBvnW_BMoxWEHBDpdIXsfXAzqXJNVJHCbujDpS8sg9hMeru5eQ6rz4Ey_IOGQ/s16000/photo53-29.jpg" /></a></div><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><br /></div><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">آقای
عباس عبدی، در یادداشتی به نقد آنچه «مقاومت» خواندهاند و در نقطه مقابل «سیاست»
قراردادهاند پرداخته است. کلیدواژههای «مقاومت، صداقت، مردمداری و اخلاق» مواردی
است که آقای عبدی تقریبا همخانواده قرار داده و همگی را مستقل یا متنافر از مفهوم
«سیاست» طبقهبندی کردهاند بدین معنا که در جای خود صفات قابل احترام انسانی
هستند، اما ربطی به جهان سیاست ندارند. در نقطه مقابل، وظیفه سیاستمدار از نظر ایشان
«پیشبرد برنامه و راهبردی است که انتخاب کرده است». این عبارت اخیر، دقیقا محل
پرسش من است.</span></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;">
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">چالش
نسبت اخلاق با سیاست، مساله جدیدی نیست. به ویژه از زمان ماکیاولی به بعد، رئالیستها،
تمامی همتایان اخلاقگرای را اندیشههای احساسی، غیرعلمی و البته غیرسیاسی میخوانند
و غالبا هم در توجیه خود به ماکیاولی ارجاع میدهند. من نمیخواهم در اینجا به نقد
تئوریک آرای ماکیاولی بپردازم، اما قلب مفهوم «واقعگرایی» به حذف مساله «اخلاق» بیشتر
از آنکه محصول آرای ماکیاولی باشد، یا نوعی بدفهمی است یا نوعی سوءاستفاده و توجیه.
<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یک روایت
از آرای ماکیاولی آن است که او سیاست را از قید اخلاق رها کرد. روایت دقیقتر اما
به نظر من آن است که ماکیاولی، تعریف اخلاق را از قید و بند یک «اخلاق تنگ و تقلیلگرای
زهد مذهبی» رها کرد. در واقع او نقطه آغازی بود برای پیدایش این فهم مدرن که اخلاقیات
اجتماعی، اتفاقا معطوف به خیر عمومی است. این بحث نظری را همینجا متوقف میکنم و
باز میگردم به سخنان آقای عبدی.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">من
کاملا با آقای عبدی موافقم که تنها وظیفه سیاستمدار، تدبیر راهبردهای مناسب برای
پیشبرد هدفی است که در نظر گرفته است. پرسش اینجاست که «هدف سیاست را چه چیز تعیین
میکند؟» با چه معیاری باید تشخیص دهیم که مصلحت و خیر عمومی چیست؟ اصلا با چه هدفی
سیاستورزی میکنیم؟ سیاستمداری که هدف را مشخص نکند و در نتیجه متناسب با هدف خط
قرمزی نداشته باشد نمیتواند هیچ بخشی از جامعه را نمایندگی کند. خط قرمزهای هر جریان
سیاسی را نیز دقیقا ملاکها و یا نگرشهای اخلاقی آن جریان نسبت به منافع و خیر
عمومی میسازند. به شخصه باور دارم که یکی از مشکلات جریان اصلاحات دقیقا نداشتن
همین پرنسیبهای اخلاقی و در نتیجه نداشتن خط قرمزی بود که بتواند مرز بین اصلاحطلب،
اصولگرا و یا مشتی فرصتطلب که به هر قیمتی فقط خواستار حفظ خود در قدرت هستند را
تشکیل دهد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">آقای
عبدی در بخشی از یادداشتشان، به صورت ضمنی به سیاست «مقاومت» در روابط بینالمللی
اشاره میکنند. به نظر میرسد هدف ایشان از نقد اخلاق و مقاومت و صداقت، (بجز یک
کنایه احتمالی به پایداری و مقاومت برخی سیاستمداران در داخل) در نهایت آن است که
رویکرد مقاومتی حکومت در عرصه بینالمللی را نقد کرده و راه را برای مذاکره باز
کنند؛ اما من راه و استدلالی که ایشان انتخاب کرده است را اشتباه و غلط انداز میدانم.
سیاست بینالمللی حکومت از آن جهت که «متکی به اخلاق» است ناکارآمد و «غیرسیاسی»
نشده، بلکه دقیقا برعکس، چون هیچ پایه اخلاقی ندارد به چنین فاجعهای ختم شده است!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">مثال بسیار
خوبی که آقای عبدی زدهاند کاملا مساله را توضیح میدهد. برای توضیح سرنوشت نلسون
ماندلا، لازم نیست زندگی او را به دو دوره «مقاومت» و سپس «سازش» تقسیم کنیم. کافی
است بدانیم که مقاومت ماندلا، معطوف به یک هدف اخلاقی بود که هرگز آن را زیر پا
نگذاشت. طبیعتاً زمانی که امکان تحقق آن هدف اخلاقی به وجود آمد، سر باز زدن از پذیرش
این هدف بود که غیراخلاقی شد. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">بانیان
رویکرد محور مقاومت هم اتفاقا زاهدان اخلاقمداری که نیستند که سیاست را به پای
اخلاق قربانی کردهاند، بلکه دقیقا همانهایی هستند که هر جنایتی را به اسم «جدایی
سیاست از اخلاق» توجیه کردند! از جنایتکاران جنگی قهرمان ملی ساختند و یک جنون
تهاجمی و امپریالیستی را به اسم «منافع ملی» جار زدند. طبیعتاً در نهایت هم به
همان نقطهای رسیدند که از یک دهه پیش ما هشدار دادیم و پیشبینی کردیم: یعنی پایان
شوم همتایان نازی فاشیستشان که بزرگترین منادیان جدایی اخلاق از سیاست در قرن بیستم
بودند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"> </span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">وقتی
عامیترین شهروندان هم به سادهترین زبان سوال میپرسند که چرا منابع مالی کشور
خرج جنگافروزی در سوریه و عراق میشود، تمام توجیهات فریبندهای که با زبان مغلق
و شبهعلمی برای تحقیر نادانی عوامالناس به کار میرود، به همان دلیل «غیرسیاسی و
غیرعلمی» است که دقیقا غیراخلاقی است. نتیجه اینکه، آنچه امروز به عامل انسداد سیاسی
در کشور ما بدل شده، نه روح آرمانخواهی انتزاعی و جایگزینی انقلابیگری به جای سیاستورزی،
بلکه اتفاقا سیطره و هژمونی سیاستِ غیراخلاقی است.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p></div><p><br /> </p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-86228874581707926542021-03-01T20:38:00.002+03:302021-03-01T20:38:12.193+03:30ته که نوشم نهای نیشم چرایی؟<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiN6ocPR4s_qKXb0HF-buFT3c1UylDBygSfsmeVf6bqAKDemOo-GI4DEZSJjnXLg48FH-Jx3XqSmG0VyyQQicVt1QIcqtE0qU8bGeVqi8w4fGRxi1ygFbWeR5vdV6HBIY3HaD6u8b4HHK8/s520/----------.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEiN6ocPR4s_qKXb0HF-buFT3c1UylDBygSfsmeVf6bqAKDemOo-GI4DEZSJjnXLg48FH-Jx3XqSmG0VyyQQicVt1QIcqtE0qU8bGeVqi8w4fGRxi1ygFbWeR5vdV6HBIY3HaD6u8b4HHK8/s16000/----------.jpg" /></a></div><br /> <p></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">میگویند
مردی بود که کسب و کار و درآمدی نداشت، نه خرجی خانواده میداد و نه در منزل کمک
حال همسرش بود؛ اما هرچند وقت یک بار او را به شدت کتک میزد. همسایهها وساطت
کردند که آخر تو که هیچ کاری نمیکنی، این کتک زدنات دیگر برای چیست؟ مرد گفت:
«اگر همین کار را هم نکنم پس چطور خلایق بفهمند من شوهر این زن هستم؟»</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">حکایت
معاملهای که حکومت با سوختبران سیستان و کولبران کردستان و کارگران خوزستان و
«جانبهلبرسیدگان» سراسر کشور میکند، بیشباهت به حکایت همان مرد نیست. حاکمیتی
که نه خدمتی میرساند، نه ایجاد اشتغال و درآمدی میکند و نه عرضه تهیه یک واکسن
را دارد، هر چند وقت یک بار یک زهر چشمی از خلایق میگیرد که یک وقت ملت خیال نکند
شهر اینقدر بیصاحب شده که خودش میتواند با کولبری رزقاش را فراهم کند!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در چنین
شرایطی اینکه آقای خاتمی هیچ راه دیگری بجز جلب نظر رهبری به ذهنش نمیرسد، اتفاق
عجیبی نیست. با این سطح از انسداد در فضای سیاسی، ظاهرا نباید حرجی هم به آقای
خاتمی وارد دانست. ذات عملکرد ایشان، برآمده از همان محوریت آشنا در سیاستورزی
اصلاحطلبان است که: «حداقل هزینه ندارد»! احتمالا پشتبندش (البته به صورتی
ناگفته) یک اشاره ضمنی هم دارند که شیوه ما همین است؛ گر تو بهتر میزنی بستان بزن!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">من کاری
ندارم که چرا حضراتی که در مسائل بینالملل همه «رئالیست» شده بودند نوبت به داخل
که میرسد فیلشان یاد هندوستان میکند؟ آنها که هزار جور استدلال میآورند تا برای
ما اثبات کنند موشکبازی منطقهای بخشی از «منطق توازن قدرت» است، چطور نوبت به سیاست
داخلی که میرسد ناگهان توازن قوا از یادشان میرود و میخواهند با غمزه و عشوه مسیر
مملکت را تغییر دهند. حتی نمیخواهم از آقای خاتمی بپرسم، شما خودتان وقتی تمام
دولت و همراهی مجلس را داشتید نهایتا به آنجا رسیدید که یک «تدارکاتچی» بیشتر
نیستید. چرا میخواهید با درخواستی که نهایت تجلی و عینیتش، حضور نیمبند یک تدارکاتچی
نیابتی و بیخاصیتتر از قبل است امید واهی ایجاد کنید؟ آیا در خود هیچ تعهد و
مسوولیت اخلاقی برای به بازی گرفتن امید انسانها قائل نیستید؟ آیا احساس نمیکنید
اینگونه تقلیل مسائل کشور به نظرات و عنایات شخصی آدرس غلط دادن و گمراه کردن مردم
است؟<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><span style="mso-spacerun: yes;"> </span><o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">پرسش من
هیچ کدام از این موارد نیست. صحبت اصلی من، فقط ناظر به همان استدلال به ظاهر بدیهی
است: اینکه این ناز و غمزهها در بر ارباب قدرت «هزینه ندارد». آیا واقعا ندارد؟ یا
بهتر بگویم: برای چه کسی هزینه ندارد؟ برای آنها که در بازی «پلیس خوب و پلیس بد»
مدام نقش «بچه خوب» ماجرا را انتخاب میکنند و به بهانه پر کردن شکافهای اجتماعی از
هر فرصتی استفاده میکنند که خدمت ارباب قدرت عرض خاکساری و جاننثاری کنند تا به
حلقه «خودیها» نزدیکتر شوند؟ البته که شیوه اعتمادسازی برای این گروه اگر منافعی
نداشته باشد، قطعا هزینهای هم نخواهد داشت؛ اما برای دیگران چه؟<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ما
فراموش نکردهایم که شاه بیت تمامی تلاشهای حضرات برای «خودی» جلوه دادن خودشان،
«غیرخودی» نشان دادن دیگران بوده است. در هر بزنگاهی برای آنکه خود را میانهرو
نشان بدهند لایه جدیدی از تودههای معترض را تندرو، افراطی، برانداز و حتی در
مواردی لاشخور و کرکس خواندند و به زعم خودشان «افراط این طرف و تفریط آن طرف» را
به یک چوب راندند، تا عملا مهر تاییدی بزنند بر تمام سرکوبهایی که میدانیم و برای
خفه کردن صدای معترضان از جیب دولت شبکههای مافیایی ساختند که حالا در سراسر جهان
پراکنده شده و تا کابینه دولت آمریکا هم ادامه پیدا کرده است!<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">حتی اگر
این وجه ماجرا را هم کنار بگذاریم و فراموش کنیم که هزینه «خودی» شدن حضرات از
حساب قربانی شدن دیگران وصول میشود، باز هم وجه دیگری از مساله باقی میماند. شاید
من هیچ پیشنهاد «کم هزینه»ای برای خروج از این انسداد نداشته باشم؛ اما گمان میکنم
دقیقا در همین لحظه که معلوم نیست ماشین سرکوب چطور دارد سیستان را شخم میزند،
برخی رفتارها «غیر اخلاقی» هستند. حتی غیراخلاقیتر از پیچیدن نسخه «صبر»، از موضع
شکمسیری، به گوش خلایق. ما که سیاست بلد نیستیم، اما شما که داعیهدار تلاش برای
«پر کردن شکاف مردم با حاکمیت» هستید، راه حل معقولتر میتواند «سکوت» باشد. حداقل
حالا که نمیتوانید جلوی ترکتازی حکومت را بگیرید، اینقدر با روح و روان مردم بازی
نکنید؛ خاطراتشان را به لجن نکشید؛ سقف آمالشان و سرمایهی امیدشان به آینده را
لگدمال نکنید؛ به زخمهاشان نمک نپاشید و از این بیشتر آتش خشم و جنونشان را شعلهور
نکنید.</span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><br /><p></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-9737558390102324062021-02-15T00:09:00.006+03:302021-02-15T00:09:59.797+03:30حصر در حصر<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh7ntk0T6DsQhTYVwHiS8NOmbcaLQ5p-AfMuf8QddSTh7FkAaxMZFQfeVYq5qw3RvBM8LvoAHBQiD4fxcTs_dZYT3fhzaPLh7BY5lBvJocLs0q5wVj5RW1SdIGBOr3Zn4eHc7SHivj3FUM/s520/n00088968-r-b-001_Wondershare.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEh7ntk0T6DsQhTYVwHiS8NOmbcaLQ5p-AfMuf8QddSTh7FkAaxMZFQfeVYq5qw3RvBM8LvoAHBQiD4fxcTs_dZYT3fhzaPLh7BY5lBvJocLs0q5wVj5RW1SdIGBOr3Zn4eHc7SHivj3FUM/s16000/n00088968-r-b-001_Wondershare.jpg" /></a></div><br /> <p></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">در دهمین
سالگرد حصر رهبران جنبش سبز، متنهای فراوانی در ستایش و تمجید از پایمردی رهبران
جنش بر سر راهی که آغاز کرده بودند منتشر شده است. متنهایی که در ظاهر کارکرد
گرامیداشت و زنده نگه داشتن نام و راه جنبش سبز را هدف قرار دادهاند، اما
متاسفانه من گمان میکنم بخشی بزرگی از آنها، در یک کجکارکردی آشکار، عملا به
قفلهایی بیشتر بر در زندانهای حصر بدل شدهاند.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">انسان
آزاده، وقتی قدم در راهی میگذارد، گاه برای حفظ آرماناش از جان خود نیز میگذرد.
حبس و حصر و زندان و شکنجه نیز همه هزینههایی هستند که فرد میپذیرد تا باور خود
را و آزادگی خود را حفظ کند. یعنی با انتخابش نشان میدهد که ایستادگی بر سر هدفاش
را از حفظ و بقای جان و زندگی هم ارزشمندتر میداند. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در چنین
شرایطی، دژخیمان مستبد، نهایت ظلمی که میتواند بر انسان آزاده روا دارد، همان بند
و زنجیر است و ای بسا داغ و درفش و مرگ؛ میتواند کالبد جسمانی را مورد تهاجم قرار
دهد، اما هیچ راهی برای تصرف و سرکوب پیام انسان و آرمان او ندارد. پس چه بسیار
بزرگان و نامداران راه آزادی که جانشان را در این راه دادهاند اما در نهایت راهشان
به ثمر نشسته و فارغ از آنکه جسم فانیشان قربانی جنایت جلاد شده، در نهایت پیروز
جدال با <span style="mso-spacerun: yes;"> </span>استبداد شدهاند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">میرحسین
موسوی نیز از این قاعده مستثنی نبود. او هم به مانند هر آزادیخواه دیگر، همان
هنگام که قدم در مسیر مبارزه با حاکمیت استبداد و اختناق گذاشت، به خوبی از عواقب
انتخابش برای شخص خود آگاه بود. به یاد بیاوریم آخرین پیامهایش را که به صراحت
میگفت: «به زودی ارتباط من با شما قطع خواهد شد اما بدانید که میرحسین موسوی اهل
بازگشت از این مسیر نیست». یعنی آخرین نگرانیاش نه جان خود، بلکه تحریف انتخاب و
مسیرش بود.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">طبیعتاً
ماشین این بار هم همان رفتاری را بروز داد که از آن توقع میرفت. میرحسین را هم به
حصر فرستاد، همانطور که صدها نفر را به خاک و خون کشید و هزاران نفر دیگر را نیز
روانه زندان کرد. هرچند تمامی این رفتارها را میتوان مصادیقی از جنایتپیشگی یک
رژیم استبدادی قلمداد کرد، اما به شخصه باور دارم، اگر جنایتی بزرگتر از حبس و حتی
قتل انسان وجود داشته باشد، آن «تحریف انسان» و قلب هویت و هدف انسانی اوست. یعنی
دقیقا همان گوهرهای که خود فرد ترجیح میدهد جاناش را هم فدای حفظ و بقای آن
کند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در
تمامی این سالها که نهایت توان حاکمیت تنها به حبس و سرکوب کالبدهای انسانی بود،
گروه دیگری نیز دست به کار شدند تا روح آنها را، و پیام و هدف و آرزوی آنها را
تحریف کرده و به شیوه دیگری به حبس و حصر بکشند.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">نخست آن
جریان مشکوک اما گستردهای که رذیلانه از فرصت حصر میرحسین بهره جست تا از آبروی
او آب به سیمای جنایتهای جنگی و منطقهای بریزد و در تحریفی آشکار و یک وارونه
نمایی حیرتانگیز، نام او را در کنار چکمهپوشهای جنگافروز منطقهای قرار دهد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یا گروه
دیگری که مشی بنیادین و شیوه مردمگرای سیاستورزی میرحسین را با محافظهکاری
تقلیلگرایانه خود در شکل اصلاحات حداقلی صندوقمحور قلب کردند و در دوگانهسازیهای
کاذب و خودخوانده «اصلاحطلب / برانداز»، سعی کردند میرحسین را در نقطه مقابل
میلیونها شهروند «جان به لب رسیده» قرار دهند. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">اینان، عوامل
و ابزارهای آن جنایت بزرگتر، یعنی تحریف میرحسین، و تحریف آشکار تمامی دیگر شهدا و
مبارزان و قربانیان خیز دموکراسیخواهی نوین ایران هستند. خیزشی که از یک دهه پیش در
شکل جنبش سبز مسیر جدیدی را آغاز کرد و امروزه در سراسر کشور به اشکال گوناگونی از
مقاومت مردمی و خیزش برای تغییرات بنیادین گسترش یافته است. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">ادای
دین واقعی و پاسداشت حرمت تمامی این تلاشها و فداکاریها، تنها با سری افراشته و
تاکید قاطع بر ادامه راه و تحقق تمامی مطالبات میسر است، نه در مدیحهسراییهایی
حزنانگیز و منفعلانه که مساله را در سطح ظلمی شخصی بر محصوران تقلیل میدهد. جریان
دموکراسیخواهی ایرانی در غیاب رهبران سیاسی قابل اعتماد خود دچار یک ضعف و
پراکندگی آشکار است، اما به شخصه گمان میکنم، امروز اگر اولویتی پیش روی این
جریان وجود داشته باشد، نه شکستن حصر برای آزادی جسم رهبران از زندان، بلکه شکستن
حصر بزرگتر، یعنی زدودن زنگار تحریف از راه و منش و مطالبه واقعی آنان است. </span><span dir="LTR" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p></o:p></span></p><br /><p></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-9177937031557364513.post-86536387230738464302021-02-06T19:37:00.005+03:302021-02-06T19:37:59.408+03:30نظریهای برای تاریخ: ایران فرهنگی در مقابل ایران نظامی<p></p><div class="separator" style="clear: both; text-align: center;"><a href="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj97NYm1zkiR5phJcVPG0h0hEV8_THg_rL7e6k3lKiibGwJuoD_oR9jK0jIlux3aAajElaLzw3S8UBGvzqxjWYvr6nAYlyAehCF7hmeAvLcIgB7W-llas1ojO0ZvZGY2wyA08du2GuGSXw/s520/1675528_Wondershare.jpg" imageanchor="1" style="margin-left: 1em; margin-right: 1em;"><img border="0" data-original-height="520" data-original-width="520" src="https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEj97NYm1zkiR5phJcVPG0h0hEV8_THg_rL7e6k3lKiibGwJuoD_oR9jK0jIlux3aAajElaLzw3S8UBGvzqxjWYvr6nAYlyAehCF7hmeAvLcIgB7W-llas1ojO0ZvZGY2wyA08du2GuGSXw/s16000/1675528_Wondershare.jpg" /></a></div><br /> <p></p><p></p><p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;"> </span><span style="font-family: Tahoma, sans-serif;">در بخشی
از نظریه تاریخی خود، همایون کاتوزیان به دور باطل «استبداد، هرج و مرج، استبداد»
میرسد. یعنی مردم یک مستبد ظالم را سرنگون میکنند؛ کشور دچار هرج و مرج میشود و
برای رهایی از این بحران به ناچار به مستبد بعدی پناه میبرند. فارغ از دیگر نقدهایی
که میتوان به نظریه کاتوزیان وارد کرد، اساس این دور باطل زیر سوال است.</span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">یک شیوه
برای آزمون این ادعا، بر شمردن نقاط اوج تاریخ تمدنی ایران زمین است. یعنی بررسی
کنیم که قلههای فرهنگی تاریخ ایران در کدام دورهها متجلی شدهاند؟ برجستهترین
شعرا و اصحاب اندیشه چون سعدی و مولانا، تمام عمر خود را در دوران آغاز تا فرجام
حمله مغولها به ایران زندگی کردهاند. حافظ شیرازی و عبید زاکانی در عصر جدالهای
ایلخانان مغول با بقایای تیموریان زندگی میکردند و در نتیجه در آثارشان بجز نام
چند حاکم گمنام محلی، به هیچ پادشاه شناخته شدهای اشاره نشده است. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">فردوسی
را بسیاری شاعر دوران محمود غزنوی تصور میکنند در حالی که سرودن شاهنامه ۳۰ سال
به طول انجامید و پادشاهی محمود تنها ۴ سال بود. فردوسی در زمانهای زندگی کرد که
مملکت به دست سامانیان و آلبویه و زیاریان و غزنویان تکهتکه شده بود و در جدالهای
داخلی مدام دست به دست میشد. عطار و نظامی در اوج زوال خوارزمشاهیان و بقایای
سلجوغیان زندگی میکردند که پادشاهی ایران به چنان فسادی کشیده شد که طومارش را
حمله مغول در هم پیچید.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">دیگر
اندیشمندی که تلاش کرده تاریخ ایران را به ادعای خود با «تاریخ فلسفه» و اندیشه
تقسیمبندی کند، سیدجواد طباطبایی است. من به صورت مفصل در مقالهای دیگر به تناقضهای
فراوان طباطبایی اشاره کردهام که میتوانید از <a href="https://t.me/divanesara/1345">کانال تلگرامی «مجمع دیوانگان»</a> آن
را دریافت کنید. یعنی طباطبایی که سعی کرده تاریخ را با نقاط اوج اندیشه ایرانزمین
پیوند بدهد، دقیقا به این دلیل که هیچ تناسبی میان این دو ندیده، مجبور شده
مرزبندی زمانیاش را مدام پس و پیش کند که در نهایت هم جز تناقضگوییهای فراوان
ره به جایی نبرده است. <o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در پاسخ
به این وضعیت، من ایده متفاوتی را سالها پیش از حسن قاضیمرادی دریافت کردم. او
که خود زمانی در کتاب «استبداد در ایران» به همان دور باطل «استبداد، هرج و مرج،
استبداد» باور داشت، بعدها به این نتیجه رسید که چنین تقابلی از اساس بیپایه است
چرا که: «استبداد، دقیقا همان هرج و مرج است».<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">رویای «نظم
مستبدانه» در ذهن ایرانیان پیشینه درازی دارد، به حدی که معنای «نظم» و «عدالت» در
نظرگاه بسیاری از اندیشمندان ما، به نوعی برگرفته از آرای افلاطون، به معنای قرار
دادن «هرکسی در جای خود» بوده که تنها توسط یک حاکم مقتدر خردمند میسر میشده است.
ته مانده رسوبات همین اندیشه کهن، هنوز هم بسیاری از ایرانیان را به توهمی همچون «نظم
آهنین آلمان نازی» کشانده است، در حالی که محققانی چون «هانا آرنت» به خوبی نشان
دادهاند که اقتدارگرایی توتالیتر نازیها، دقیقا آشفتهبازاری از تمامی بینظمیها
بود که اتفاقا ما خودمان همین امروز هم مشابهاش را سراغ داریم: در اوج اقتدار و سرکوب
حکومتی، شاهد اوجگیری هرج و مرج و فساد هستیم.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">امروز
اگر بتوانیم از مفهومی پیوسته و تاریخی به نام «ایران» سخن بگوییم، دقیقا مدیون و
وابسته به زنجیرهای از آثار فرهنگ و ادب هستیم که از خلال سقوط اقتدارهای مرکزی
جوانه زدهاند. جنگجویان قدرقدرت و قاتحان کشورگشای تاریخ این کشور، اگر هم
دستاوردی کسب کردهاند، خیلی زود نیست و نابود شده و رد پایی از آن در زیست امروز
ما به چشم نمیخورد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">البته
اندیشمندان بسیاری (به ویژه پروفسور آن لمبتون) بر این تقابل دیرینه «نهاد وزارت» با
«نظامیان» در تاریخ ایران تاکید کردهاند که اولی را میتوان نهاد حافظ «ایران فرهنگی»
قلمداد کرد و دومی را نهاد مدافع «ایران نظامی». این دوگانگی به ویژه در تاریخ
ایران پس از اسلام کاملا مشهود است و در آینده بیشتر بر شواهد و البته علل رخ دادن
آن تاکید خواهم کرد.<o:p></o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;"><o:p> </o:p></span></p>
<p class="MsoNormal" dir="RTL" style="line-height: 200%; margin-bottom: 0in; text-align: justify;"><span lang="FA" style="font-family: "Tahoma",sans-serif;">در
اینجا، فقط مطلب را با یکی از کاربستهای این نظریه به پایان میبرم که با استفاده
از آن میتوان سنت دیرینه «وزیرکشی» در تاریخ ایران را نیز توضیح دهد. سنتی که حتی
تا عصر مدرن هم ادامه یافته و نه تنها مثالهایی چون کودتای ۲۸مرداد و حتی کودتای
خرداد ۸۸ را باید از مصادیق آن دانست، بلکه حتی میتوان قربانی شدن مداوم روسای
جمهور (نخست وزیران جدید) در پای قدرتگیری نظامیان را نیز میتوان با همان توضیح
داد. (ماجرای استخر فرح را هم میشود اینگونه دید؟!)<o:p></o:p></span></p><br /><p></p><div class="blogger-post-footer"><hr /><p align="center"><a href="https://plus.google.com/u/0/118186924697483864860"><strong>صفحه «مجمع دیوانگان» در «گوگل پلاس»</strong></a><a href="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg"><img style="alt: " src="https://6582398907524973369-a-1802744773732722657-s-sites.googlegroups.com/site/divanesara2/home/daricheh/Pl.jpg" /></a></p></div>ArmanParianhttp://www.blogger.com/profile/12730193294137736950noreply@blogger.com0